دنیام رو غم برداشته...ولی تو اومدی هربار که نگاهت میکردم خیال میکردم به ابلیس نگاه میکنم،ولی زمان بهم فهموند که تو...فرشته ای نه من...تو کنارم بودی که همه منو فرشته ی موطلایی خطاب میکردند... من گیلدا فروزش...روزی با هزاران آرزو برای ساختن زندگی دوباره از شهر شعر و غزل به شهرنکبت و سیاهی یعنی تهران پا گذاشتم من،گیلدا دختر خورشید،بی پدر و مادر ،بی حتی ذره ای محبت پدری با به تهران آمدنم پا بهدنیای کثیف تر از قبلم گذاشتم...شکستم،سوختم،متنفر شدم و... پایان خوش

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۴۳ دقیقه

مطالعه آنلاین گیلدا
نویسنده : فاطمه زمانی

ژانر: #اجتماعی #عاشقانه

خلاصه :

دنیام رو غم برداشته...ولی تو اومدی هربار که نگاهت میکردم خیال میکردم به ابلیس نگاه میکنم،ولی زمان بهم فهموند که تو...فرشته ای نه من...تو کنارم بودی که همه منو فرشته ی موطلایی خطاب میکردند...

من گیلدا فروزش...روزی با هزاران آرزو برای ساختن زندگی دوباره از شهر شعر و غزل به شهرنکبت و سیاهی یعنی تهران پا گذاشتم

من،گیلدا دختر خورشید،بی پدر و مادر ،بی حتی ذره ای محبت پدری با به تهران آمدنم پا بهدنیای کثیف تر از قبلم گذاشتم...شکستم،سوختم،متنفر شدم و...

پایان خوش

روی صندلی های سرد راهرو نشسته بودم چادر رنگی روی سرم بود بدنم سرد بودنگاهم یخ زده بود کتفم، کمرم، استخوان لگنم ،حتی دنده هایم با هر نفس تیر میکشید بدتر ازهمه این بود که گاهی سرفه هم میکردم وآب دهانم با خون عجین می شد وحالم را به هم میزد بابا با خشم نگاهم میکرد نگاهش بیشتر از مشت ولگد هایش درد داشت صدای داد وبیداد های محیط دادگاه داشت حالم را به هم میزد از بین جمعیت نگاهم در نگاه دختر بچه ای تقریبا پنج ساله گره خورد اشک روی صورتش خشکیده بود زیر چشم هایش سرخ شده بود ومژه های طلایی رنگش به هم چسبیده بود آب گلویم را پایین دادم ونگاهم را ازدستهای سفید وکوچک دخترک به سمت دست مادرش وبعد به صورت او دوختم در حالی که دست دختر را گرفته بود با مردقد بلند لاغری دعوا میکرد از چهره ی سیاه مرد پیدا بود که معتاد است.باز ناهم را به دختر دوختم که هنوز به من خیره بود اشک از چشمانم سر خوردو روی زخم روی گونه ام ریخت سوزشش انگار لذت بخش

تر از سوزش قلبم بود نگاهمان در هم عجین بود واشک میریختیم.بعد از یک هفته بلاخره بغضم سر باز کرد وپایین ریخت.با صدای زنی که کنارم نشسته بود به خودم آمدم.

- گریه نکن خانمی زخم صورتت عفونت داره بد تر میشه.

نگاهی سر سری به او انداختم واین بار با اعتماد به نفس به صورت شبیه به آتش فشان بابا نگاه کردم چقدر عصبی بود من که تمام ماجرا را در دادگاه برایش توضیح داده بودم پس این خشم وتعصب از کجا می آید.پس کی آن مرد چشم وابرو مشکی با آن دندان های یکی در میان وریش های تا سر سینه اسم من را صدا میزند کی وارد این اتاق لعنتی میشویم.بعداز معاینات پزشکی قانونی دل دردشدیدی گرفته بودم.باز نگاهم را به دخترک دوختم داشت با سر انگشت های ظریفش اشک هایش را پاک میکرد.دستم را روی شکمم گداشتم تا دردش کمتر شود.ناگهان صدای بابا بلند شد.نگاهم را چرخاندم وصورت همان پسررادیدم بدنم شروع به لرزیدن کرد.چیزی درسرم تیرکشید.خودم را به زن کنارم نزدیک کردم ودستش را محکم گرفتم اوهم دستش را دور کمرم انداخت وگفت:

- نترس عزیزم من اینجام.

نگاهم را به سمت دختر بچه چرخاندم واین بار او دقیقا مقابل زانو هایم ایستاده بود دستم را روی سرش کشیدم ودستش را دردستم گرفتم:

- نترس خاله همه چی بلاخره یه روز درست میشه.

کاش یک نفر بود واین جمله را به خودم میگفت.میترسیدم سرم را بالا بگیرم.دخترک با صدای نازک وبچه گانه اش گفت:

- خاله صورتت چی شده.

از بین جمعیت دست های مردانه ی بابا را جستجو کردم وبه آنها خیره شدم.به دخترک نگاهی کردم وگفتم:

- اسمت چیه خاله؟

- نگار

- نگار جونم به خاله یه قولی میدی؟

- چی؟

- دیگه گریه نکن خاله باشه حتی اگه اتفاق خیلی بدی بیوفته باشه؟

- چشم خاله.

بلاخره اسمم را از زبان آن مرد شنیدم به همراه زن از جا بلند شدم وبه سمت اتاق هفت رفتیم.برگشتم وبا سر از نگار خداحافظی کردم.وارد اتاق که شدیم مردی تقریبا میان سال در جایگاه قاضی نشسته بود.زنی باحجاب کامل هم کنار او پشت یک میز بود روی صندلی های ردیف اول نشستیم وبابا هم پشت سرم آن پسر هم با پدر ومادرش وسربازی که دستش با دستبند به دست اوبسته شده بود کنار هم نشستند.قاضی پرونده هارا با دقت نگاه کرد بعد نگاهی سرشار از دل سوزی به من انداخت وسرش را بالا گرفت وگفت:

- خانم گیلدا فروزش میشه بایستید لطفا؟

زن کنارم که قبلا اسم بزرگش را برایم گفته بود با صدایی رسا گفت:

- جناب قاضی موکل بنده به خاطر حالت جسمانی که دارن وشما هم مشاهده میکنید توان ایستادن ندارن.

- درسته خانم صادقی

رو کرد به من وگفت:

- خانم فروزش تمام اظهاریات شما نکته به نکته اینجا مقابل من هست آیا نکته ی دیگری مازاد بر گفته هاتون دارید که من صورت جلسه کنم.

- نه جناب قاضی.

- طبق آیین نامه ها وقوانین مذکور در جلسه قبل دادگاه هردو طرف درتاریخ 28/10/91به دفتر خانه ازدواج شماره ی 125 ارجاع داده میشوند برای اجرای عقد داعم.

کمرم تیر کشید زیر بار این همه خشم له شدم.نگاهی به قاضی انداختم اوبا نگاهی سر شار از مهربانی نگاهم را جواب داد همه اتاق را ترک کرده بودندخانم صادقی کمکم کرد از جا بلند شوم.مرد قاضی گفت:

- خانم فروزش.

به سمتش بر گشتم وگفت:

- منو ببخش که این حکم رو دادم.من مرد قانونم وچاره ای جزاجرای اون ندارم.از دستم راضی باش.

بی آن که چیزی بگویم به سمت در قدم برداشتم وبا خانم صادقی وآن پسر وخانواده اش به سمت درب خروجی رفتیم.

سوار بر اتومبیل بابا به سمت دفترخانه رفتیم.چند خیابان بالا تر،از اتومبیل پیاده شدم.خانم صادقی دستم را محکم گرفت.از پله ها بالا رفتیم.هنوز پسر وخانواده اش نیامده بودند.خانم صادقی مدارک را به عاقد دادواو هم نگاهی از سر تاسف به من انداخت ودفتر بزرگ رو به رویش را گشود و با خودنویس شروع به نوشتن کرد.دستیارش که دختری با چادر مشکی بود رو به خانم صادقی گفت:

- میشه کمکم کنید سفره را براشون آماده کنم.

خانم صادقی به همراه دختر از اتاق خارج شدند.حاج آقا به طرفم نگاهی کرد وگفت:

- دخترم نمیخوای به صورتت یه آبی بزنی شکوم نداره با صورت اشک آلود سر سفره عقد بنشینی.دستشویی توی سالن سمت چپ کنار آشپزخونه.پاشو برو صورتت رو بشور.

از جا بلند شدم.قامتم راست نمیشدبه کمک دیوار ها خودم را به دستشویی رساندم بابا دم در نشسته بودبازهم تمام اسکلتم زیر بار نگاهش خرد شد.خانم صادقی گفت:

- گیلدا جان کجا میری؟

- میرم صورتمو بشورم.

- باشه عزیزم.

دردستشویی را باز کردم ودمپایی هارا به پا کردم ودر را از داخل بستم رو به روی آیینه ی قاب سفید ایستادم وشیر آب را بازکردم صورتم را با یک مشت آب خیس کردم.شال مشکی روی سرم را صاف کردم وچسب روی پیشانی ام را برداشتم.چه عروس زیبایی شدی گیلداجان.موهایم را به یک سمت دادم ونگاهی به گیلدای درون آینه انداختم.زیرچشم های آبی رنگم سیاهی بزرگی بود که جای مشت بابا بود روی پیاشنی ام جای زخمی بود که در اثر برخورد با زمین زخم شده بود گوشه ی لبم زخم بزرگی بود که باز هم جای مشت بابا بود روی گونه ام جای زخم کوچک اما عمیق بود همین که روی زمین افتادم تیزی در صورتم را شکافته بود.چه آرایش زیبایی چه آرایشگر ماهری بود این دست های بابا.از دستشویی که خارج شدم. خانم صادقی به طرفم آمد چادر رنگی سپیدی را سرم کرد وگفت:

- اینو از این خانم گرفتم گفت درست نیست اینطوری سر سفره بنشینی.

- هنوز نیومدن؟

- نه الان میرسن.

باز هم وارد اتاق حاج آقا شدم وروی همان صندلی نشستم.حاج آقا رو به خانم صادقی گفت:

- طبق دستور دادگاه مهریه یک دست ویک پای داماده اگر چیز دیگری هست بگید تا اضافه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم صادقی به من نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وقتی مهری نیست مهریه احتیاجی نیست حاج آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه دخترم فقط آیینه وشمعدان وقرآن که رسم هست را یادداشت کردم که در مورد شما فقط دکوریه همین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره صدای پدر ومادر پسر یا بهتر بگویم شوهر آینده ام به گوش رسید.آنها هم به همراه بابا وارد اتاق شدندوپشت سرشان پسر آمد.کنار پدرش مقابل من نشست بابا هم سر میز حاج آقا داشت امضا میزد.کارش که تمام شد از دفتر خارج شد ورفت.بعد پدر پسر جالب بود هنوز اسم شوهرم را نمیدانستم.فقط به صورتش که نگاه میکردم یاد یک هفته پیش می افتم وبدنم میلرزد بلاخره امضا ها تمام شد وما سر سفره کنارهم نشتیم.عاقد صیغه را جاری کرد واز من پرسید حاضرم آقای سهیل آفاق را به همسری قبول کنم دلم میخواست درجوابش قهقه بزنم وبگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاجی دلت خوشه حاظر باشم یا نباشم باید قبول کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما فقط یک "بله"بی روح تحویلش دادم واوآن را ثبت کرد.ساعت چهار بود که من متاهل شدم.دم در ایستاده بودم.مادر شوهرم به طرفم آمد صورتم را بوسید وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مارا ببخش دخترم ما در حقت ظلم کردیم حلالمون کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایش من را به یاد ننه گلروانداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه حرفیه شما که کاری نکردی.خواهشا این طوری صحبت نکنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متاسفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش به جمع ما پیوست وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا چند روز آینده یه مراسم عروسی سوری بر گذار میکنیم تا فامیل هر دوطرف متوجه بشن.تا اون موقع دخترم تو خونه ما میمونی البته اگه مشکلی با این موضوع نداشته باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه مشکلی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متاسفم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم صادقی وپسر باهم به سمتم آمدند خانم صادقی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا جان اگه کاری نداری من برم دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون خانم صادقی به خاطر همه چیز ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلم کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غصه نخوریا همه چیز درست میشه اصلا نگرانش نباش سعی کن با همه چیز کناربیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگه آبروی بابا نبود وآینده ی خراب شده ی خودم نبود.حکم اعدام پسررو امضا میکردم.ولی به توصیه ی خانم صدقی تن به این فلاکت دادم دیگر چیزی مهم نبود.همه چیز یک شبه خراب شد.همه چیزم پای هوس یک مشت آدم وحشی وخدانشناس رفت.کسی به نابود شدنم فکرنکرد به له شدنم اهمیت ندادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به شیشه ی اتومبیل تکیه دادم.کسی حرفی نمیزد.دلم برای پدر ومادرش میسوخت خجالت وسرشکستگی از صورتشان پیدا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علی جان غزل تلفن کرد که سرراه بریم مطب دنبالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه میریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتومبیل مقابل یک ساختمان پزشکان متوقف شد.دختری قدبلند.با چشمهایی درشت وسبز رنگ به سمت ما آمد سوار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بابا سلام مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس این خواهر شوهرم بود.دوباره درد شکمم شروع شد.باز هم دستم را محکم روی شکمم فشردم وچشم هایم را محکم باز وبسته کردم.بدنم ضعف رفت وشروع کرد به لرزیدن.سردم بود.زخم های صورت وبدنم میسوخت.دستم را بین گرما احساس کردم سرم را چرخاندم ودیدم که دستم میان دست های کشیده ی مادر به اصطلاح شوهرم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدنت یخ کرده میخوای بریم پیش دکتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ممنون خوب میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره به عمارت بزرگ آفاق رسیدیم.با اتومبیل وارد خانه شدیم.چه باغ بزرگی.جاده ای با سنگ فرش سفید آن را به دونیم کرده بود.اطراف جاده که پایانش به عمارت بود گل رز کاشته شده بود.مقابل پله های مرمر پیاده شدیم.سنگ های مرمر از سفیدی برق میزدند.هشت پله به حالت نیم گرد به در بزرگ قهوه ای رنگ منتهی میشد.در گشوده شد وما وارد قصر آفاق شدیم.سالن بی نهایت بزرگی که فکر کنم پنج دست مبل در آن چیده شده بود.پله های گوشه ی سالن که به صورت مار پیچ بود مارا به طبقه ی بالا رساند.یک راهرو پر از در ومقابل پلها سه پله به سمت یک سالن دیگر بود.تمامی دیوار ها پر بود از اشیاء قیمتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این اتاق تو...خوشت میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب تخت خواب دو نفره با رو تختی صورتی وگل های ریز آبی وکرمی نشستم.اتاق اندازه ی خانه ی عمو یحیی درشیراز بود.زن من را تنها گذاشت ورفت.دیوار ها کاغذ دیواری به رنگ وطرح رو تختی بود.پرده هایی سفید با لبه ای صورتی داشت.یک کاناپه ی صورتی رنگ گوشه ی اتاق بود.یک میز مقابلش ویک تلویزیون به دیوار.دری انتهای اتاق بود که حدس زدم حمام وسرویس بهداشتی باشد.روی تخت دراز کشیدم به کمد مقابلم خیره شدم.دل دردم بهتر شده بود.متوجه نشدم کی ولی بلاخره بعد از چند روز به خواب رفتم.خوابم زیاد واضح نبود.هر گوشه اش چیزی بود گوشه ای رویا قسمتی کابوس بلاخره با صدای جیغ از خواب بیدار شدم.عرق سرد روی صورتم بود.غزل کنارم نشته بود چشم هایش گردشده بود.شالم را سریع از روی سرم برداشت دستی به موهایم کشید وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترس گلم من اینجام تنها نیستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنی نسبتا چاق با یک لیوان آب وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از آب را خوردم وچند نفس عمیق کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیخوای دوش بگیری لباست رو عوض کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون خسته بودم نفهمیدم چطورخوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو دوش بگیر تا برای زخمای صورتت مرحم درست کنم تا فردا خوب بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره بابا تصمیم داره همین فردا مراسم بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو عزیزم برو دوش بگیر من برات لباس آماده میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تخت جدا شدم.وارد حمام شدم.انقدر بزرگ بود که سر وته نداشت.یک گوشه وان بزرگی بود وگوشه ای دیگربه صورت گرد اتاقکی شیشه ای بود که در آن دوش بود.لباسم را در آوردم وزیر دوش رفتم.آبگرم روی جسم زخمی ام میریخت ودرونم را که سوزان تر از جسمم بود خنک میکرد.موهای بلند طلایی رنگم را خیس کردم وروی بدنم ریختم شامپو زدم وتمیزشستم.به صورت زخمی ام در آینه خیره شدم.این من نبودم.این گیلدای واقعی نبود.صورتک بدبختی وسیاهی روی صورتم نشسته بود.حوله ام را به تن کردم از حمام خارج شدم.کسی در اتاق نبود.یک دست لباس روی تخت برایم آماده بود.تنم کردم بلوزی زرد رنگ وشلواری سفید پوشیده بود.ازخارج شدن ازاتاق وحشت داشتم.موهایم را با سشوار خشک کردم وبافتم.پشت کمرم آویزان کردم.بازهم لب تخت نشستم وبه آیینه نگاه کردم.کمی گذشت وصدای در آمدوغزل با یک سینی وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم مرحم خیلی عالیه تا شب خوب میشه سپردم ناهارتم بیارن اتاقت که راحت باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درازکشیدم وغزل دارو را روی صورتم گذاشت سوزش خفیفی داشت.روی دارو هارا با گازاستریل پوشاند ورفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم را بستم ولی خواب نبودم.ناهارم را همان زن به اتاقم آورد ورفت.اشتها نداشتم.غزل کمی بعد از خروج زن رسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی که نخوردی دختر پاشو بنشین اینطوری نمیشه پاشو عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشتها ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا از این حرفا نداریما امر امر منه یا میخوری یا به زور به خوردت میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بلند شدم سر میز نشستم وکمی از غذا را خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خیلی خوشگلی...خوش اندامم هستی...راستش من برات سفارش لباس عروس دادم گفتم حتما حوصله ی انتخاب نداری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون خوب کاری کردید واقعا حوصله ی این مسخره بازی ها رو ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شب میارنش متاسفم که مجبوری اینطوری لباس عروس تنت کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بعداز مراسم من همینجا میمونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستش بابا گفته برید خونه ی خود سهیل نزدیکه ولی تو فامیل وجه ی خوبی نداره که سهیل که مهندسه ودستش تو جیب خوشه خونه ی باباش زندگی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لعنت به این وجه ی خوب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترس گیلدا من از سهیل دفاع نمیکنم ولی باورم نمیکنم اون یه همچین کاری کرده باشه من اگه تمام دنیا هم بیان وبگن سهیل دست از پا خطا کرده باور نمیکنم بیست وپنج ساله که کنارشم بهترین دوستم وبهترین برادر دنیا بوده برام راستش زمانی که فهمیدم متهم تجاوز شده از تعجب شاخ در آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شاخ نمیخواد غزل خانم برادرت واون مرتیکه عوضی منو نابود کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غذا تو بخور عزیزم باید جون بگیری خیلی ضعیف شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذارا تا نیمه خوردم غزل مرحم هارا چک کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میسوزه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره یکم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه این یعنی داره درست عمل میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی کنارم نشست وبرایم گفت که پزشک است ازاون داداشش بزرگ تر بود وتخصص زنان وزایمان داشت قول داد بعد از مراسم داخل مطبش منو معاینه کنه.از این کاروحشت داشتم نمیدونم چرا ولی تا کلمه ی معاینه رو شنیدم وحشت کردم.نمی دانم چقدر زمان برد ولی پلک هایم باز روی هم سوارشد.دلم میخواست مدام خواب باشم بیداری کابوس وحشتناکی بود.بودن دراین خانه.دلم برای شیرینم تنگ شد بود حتی برای اذیت های امیردلم برای بچگی هایم تنگ شده بود برای حیاط پر از گل عمو یحیی کاش هیچ وقت از شیراز به تهران نیامده بودم.چشم که باز کردم همه جا تاریک بود.وحشت سرتا پایم را گرفت.بدنم میلرزید ازتاریکی میترسیدم.عرق کرده بودم.دستی به موهایم کشیدم وسرم را بین دو دستم فشردم.چشم هایم رابستم ودوباره باز کردم.این بار اشکم سرازیر شد.جرات از جا برخواستن نداشتم...کاش کسی وارداتاق شودو چراغ راروشن کند.یادم به چراغ خواب روی میزکنارتخت افتاد.جلو رفتم ودرتاریکی روی میز دنبال دکمه خاموش روشن گشتم.بلاخره ترسم فروکش کرده بود.اشک ومرحم روی صورتم مخلوط شده بود.بدنم دردمیکرد.ازجا بلند شدم وچراغ اصلی راروشن کردم.پرده را کمی کنارزدم وبه حیاط نگاه کردم.به یاد حیاط خانه خودمان افتادم.کلبه ی عمو یحیی ته باغ همیشه جای من بوداز وقتی اون زن جادوگر به خانمان آمد فقط برای خواب پابه امارت میگذاشتم.به یاد آوردم زمانی را که امیر بین یاس های ته باغ با هزار مقدمه چینی بلاخره گفت که دوستم داره.دلم برای درخت هلوپشت امارت تنگ شده بود.عصر ها که معمولا کسی خانه نبود با امیر زیرسایه اش مینشستیم.برایم شعر میخواند.حالا درچه وضعیتی بوددرموردم چی فکر میکرد...مثل یک زندانی بودم به هر دری میزدم از این سرنوشت رهایی پیدا کنم روحم پر میزد به شیراز به آغوش امیر...به درددل های شیرین گوش میکردم.دلم برای مادرانه های خاله زیور تنگ شده بود.روی زمین نشستم وزجه زدم اشک ریختم برای اینکه نمیتونستم برگردم برای این که امیررو از دست داده بودم.برای بی رحمی های ونووس گریه کردم.اون لحظه ای که ایستاده بودوبابام روبه روی کلانتری منو زیرمشت ولگداش له کرد.کسی به بابا نگفت من بی گناهم وقتی خانم صادقی از بین جمعیت پیدام کرد ودست بابارا محکم گرفت حس کردم امیر درکالبد یک زن ظاهر شده.وقتی بغلم کرد هم بوی امیررا میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا چراروی زمین نشستی عزیز دلم؟ای وای بازکه داری گریه میکنی؟پاشو گلم پاشو بیا روی تخت بشین ببینمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیرکتفم رو گرفت وازجا بلندم کرد.بعد با صدای بلند گیتی خانم را صدا زد وخواست یک لیوان آب بیاورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غصه نخور عزیزم همه چیز درست میشه من بهت قول میدم قول میدم اذیت نشی باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی مثل قبل نمیشه...داشتم ازدواج میکردم...خدایا چرابه این شهرلعنتی اومدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت میخوام که اینطوری شد.بابام از ظهر که اومدین داره به این طرف واون طرف زنگ میزنه که کارتون حل بشه ببین من بهت گفتم ما هیچ کدوم باور نمی کنیم که سهیل یه همچین کاری کرده باشه...طبق گفته های تووشواهد اون تا صبح کنارت بوده ولی من باور نمیکنم سهیل این کارا باهات کرده باشه...کار اون احسان عوضیه ازاولشم ازش خوشم نمیومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازجا بلند شدم بدنم سردبود ومیلرزید.مغزم داغ شده بودکارایی که میکردم دست خودم نبود.شروع کردم داد وبیداد کردن.صدام انقدربلند بود که همه به اتاق اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازهمتون متنفرم...بریداززندگیم لعنتیا...من خوشبخت بودم...داشتم آروم زندگی میکردم...ازاین شهر متنفرم....لعنت به شهر کثیفتون...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون عوضی هم وارد اتاق شد...آباژوررا ازروی میز برداشتم وبه سمتش پرت کردم.عقب رفت وآباژوربه دیواربرخورد کرد.غزل گریه میکرد.آقای آفاق به دیوار تکیه داده بود ودستش را جلوی صورتش گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خجالت میکشی آقای آفاق؟بکش پدرمن تو خجالت نکشی کی بکشه؟چه پسری تربیت کردی آفرین آفرین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخاطبم را تغییر دادم وبه منیره خانم اشاره کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیرت حلالش بشه...عجب جوونمردی تربیت کردی منیره خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طفلی فقط گریه میکرد.خجالت وشرمساری ازچشمهایش موج میزد.درددلم شروع شد.روی زمین نشستم واز ته دل زجه میزدم.من مبحوس این زندگی لعنتی بودم.هفته ای که برایم تلخ ترازتلخ گذشته بود سه بار قصدکردم خودم را بکشم ولی هربارناموفق بودم.رگ های پاره ام بازهم به هم دوخته شد.طناب گردنم را نفشرد.معده ام ازحضم قرص عاجزماند.حالا هر لحظه عاجزانه مرگ میخواستم.هربارازخدا طلب مرگ میکردم.غزل کنارم نشست ومحکم بغلم کرد وهمراهم گریه میکرد.میدونستم که کاردرستی نکرده بودم ولی به نحوی بایداین بغض تخلیه میشد.همه ازاتاق خارج شدندوگیتی خانم خرده های آباژوررا ازروی زمین جاروکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آروم شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت میخوام...کارایی که میکنم دست خودم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما همه بهت حق میدیم عزیزم...خوب شد که داد زدی خوب شد که چراغ روپرت کردی اینطوری راحت تر میشی هرکاری میدونی آرومت میکنه انجام بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بایدازپدرمادرت معذرت خواهی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لازم نیست عزیزم اونا تورو میبخشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اونا کار خطایی انجام ندادن من ازکوره دررفتم.حرفایی زدم که خودم خجالت زده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکهام رو با دستمال پاک کردم وازاتاق خارج شدم.از پله ها پایین رفتم.منیره خانم هنوزگریه میکرد.آقای آفاق هم به گرا مافون ته سالن مشغول بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من...من....من معذرت میخوام...عصبی هستم یه حرفایی زدم که نباید میزدم بازم معذرت میخوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منیره خانم اشکش را پاک کرد وبه طرفم اومد.دستم رو گرفت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تومنو ببخش دخترم ببخش که باعث این اتفاقات ثمره زندگی ماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین انداختم.آقای آفاق ازجایش بلند شد وکنارم ایستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم میخوادکاری کنم که گذشتت رو فراموش کنی میدونم سخته ولی میشه.من مثل پدرت ازت حمایت میکنم.اگه پسرم واقعامجرم اصلی این ماجراست خودم تا پای اعدامش میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منیره خانم به سمتش برگشت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علی چی میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من مطمئنم منیره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم دردمیکرد.دوست غزل محدیث برای آرایشم آمده بود.موهای طلایی رنگم را جمع کرده بودوتاج گل سفیدی را روی آنها زده بود.زیبا بود ولی این زیبایی برایم لذت بخش نبود.من باید عروس امیر میشدم.باید این لباس وآرایش را زمانی انجام میدادم که به همسری امیر درمی آمدم.در آینه به فرشته کوچولوی ننه گلرو خیره شدم.نباید گریه میکردم.باید لبخند میزدم که محدیث پی به ماجرا نبرد.جای تیغ روی دستم را بایک دست بند طلاسفید که هدیه ی منیره خانم بود پوشاندم.غزل سینه ریزی به گردنم آویخت ودرآینه لبخندی به رویم زد.همه خانه آماده مراسم سوری بود.حیاط پرازریسه وصندلی بود.سروصداهای مردها خانه را پرکرده بود.گیتی خانم وارداتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا خانم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه خانمی اومدن دم در...گفتن شیرین هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل فنر ازجا پریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شیرین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانم بگم بیاد داخل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره آره حتما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین تهران چه میکرد.حتما برای دیدن من آمده بود چقدردلم برایش تنگ شده بود.از پنجره به ورودش خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوستته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هم دوست هم خواهر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازشیراز اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره باهم زندگی میکردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیرین خیره نگاهم میکرد واشک میریخت.محدیث وغزل ازاتاق خارج شده بودند.شیرین را بغل کردم .اشک هایش را پاک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عروسی خواهرمه نیام؟خودش که دعوتم نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابام خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودت خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوری تو سخته گیلدا ولی تحمل میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای منم همینطور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا چرا تهران شوهر کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوستش دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بادیدن شیرین بازم امید به آینده برام معنی پیدا کرده بود.لبخند به لبم اومده بود.محدیث دوباره به اتاق برگشت وبه کارش ادامه داد.ساعت نزدیک به دو بود که تقریبا حیاط پرازمهمان شده بود.شیرین هم لباس به تن کرده بود وآماده شده بود.حالت تهوع داشتم.استرس این مهمانی لعنتی عذابم میداد.غزل دستش راروی شانه ام گذاشتوگفت نترس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کنارش راه میرم ولی دستش رو نمیگیرم غزل نمیتونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه گلم هر کاری از دستت برمیادانجام بده کسی مجبورت نمیکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانم میسوخت میدونستم اشک پشت پلک هام جمع شده.شیرین پشت سرم می آمد.کنار اون عوضی از سالن خارج شدیم همین که همه مارا بالای پله هادیدند برایمان دست زدندوارکستر از همه خواست به افتخارما ازجا بلند شوند.از صورت سرخ منیره خانم فهمیدم که گریه میکند.به صورتش لبخندی دخترانه زدم.کمی دورتر ازآنها بابا و ونوس شیطان صفت ایستاده بودند.لبخندی از روی تمسخر گوشه ی لب های ونوس بود.بابا اما مثل همیشه غضب ناک نگاهم میکرد.زیر بار نگاه های ونوس وبابا وتوقع های منیره خانم وآقای آفاق غروروترسم را کنار گذاشتم وطوری که کسی متوجه نشد دستم راکه مثل ژله میلرزید داخل دست های سهیل آفاق جا دادم.بدنم سرد بود از این کار عقم نشست.چیز نمانده بود که بالا بیاورم که غزل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بچه ها برید روی صندلی هاتون بنشینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضلع شرقی باغ روی یک سکوی سفید رنگ دومبل گذاشته شده بود.سهیل آفاق با چهره ی متعجب من را به صندلی ها رساندوکنارم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازت متنفرم آقای آفاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت لبخندی تصنعی به لب آوردوکنارم نشست.بابا وونوس داشتند به مانزدیک میشدند.به دسته مبل چنگ انداختم.عصبانیتم راروی دسته ی مبل خالی میکردم.صورتم ازلبخندونووس گر گرفته بود.غزل از دوربا چشمهاش بهم امید واری میداد.نگاهی به شیرین که کنارغزل وخانواده اش نشسته بود انداختم.به احترام بابا از جا بلند شدیم.بابادست سهیل آفاق را فشرد وچیزی درگوشش زمزمه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونستم میای تهران اینطوری میشه زودتر میفرستادمت تهران.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی ممنون که تشریف آوردی ونوس جان لطفاازخودت پذیرایی کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دیداز من آبی گرم نمیشود.روبه سهیل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه توری پهن کرده این گیلدا خانم ما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوری حرف میزد انگارخبرازاتفاقات گذشته ندارد.بابا با اکراه صورتم را بوسید واز کنار مارفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی جوان ترها وتعدادی از میان سال ها با موزیک شادی که پخش میشد میرقصیدند.همه خوشحال بودندجزعروس نگون بخت.هواروبه تاریکی داشت.مراسم شیک وهمه چیز تمامی بود ولی حتی ذره ای برایم جذاب نبود.تنها لبخندمصنوعی روی لب کاشته بودم وبه جمعیت نگاه میکردم.تااینکه شیرین وغزل مجبورم کردن واردجمعیت شوم وبا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنها برقصم.لباسم خیلی سنگین بود.فقط وسط ایستاده بودم ودست میزدم نمیتونستم برقصم.لازمه ی رقص شادی درون بود ولی من شاد بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غزل خانوم عروستون رقاص خوبیه الان خجالت میکشه برای همینه نمیرقصه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه طوری رفتارمیکردند انگار اتفاقی نیوفتاده شاید همه دوست داشتند بعدازاین همه غم خوشحال باشند.شیرین، غزل دختری که خودش را دختر خاله ی غزل معرفی کرده بود وعروس عمه خانم دختری به نام یگانه اطرافمن میرقصیدند.بلاخره تصمیم گرفتم باهاشون همراهی کنم.شروع کردم به رقصیدن.همه برام دست میزدند.شیرین بااشکهای روی صورتش همراهیم میکرد.غزل به رویم لبخند میزد ومن را به شاد بودن تشویق میکرد.روحیه ای مثال زدنی داشت.کنارش بودن لذت بخش بود برای چندلحظه از حال وهوای تلخ وشکننده ی این روزهایم دورماندم.شب فرارسیده بود.شام سر میزها چیده شد.اصلا اشتها نداشتم این که کنار این مرد نشسته بودم اذیتم میکرد.وعذاب آورتر فکرکردن به زندگی مشترک باکسی که آینده ام را خراب وگذشته ام را له کرده بودبه اسرار منیره خانم کمی از غذای مقابلم را خوردم وفورا یک لیوان آب رویش ریختم تا بالا نیاورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا جان دخترم میشه ازت بخوام به همراه سهیل به مهمونا خوش آمد بگید؟کم کم مراسم تموم بشه که خودتم راحت بشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم آقای آفاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر زودتر تموم شدن این سیرک باید تن به این کار میدادم.دستم را دور بازوی چندش آور سهیل آفاق حلقه کردم ومیز به میز به مهمان ها خوش آمد گفتیم.میز اول خانواده ی خاله مینا تنها خواهر منیره خانم بودند.خاله مینا شوهرش آقا هاتف خودشان را معرفی کردند دخترش که باهم رقصیده بودیم را میشناختم ومیدانستم اسمش هستی است.پسرش قدبلند ودقیقا شبیه به غزل بود وشنیده بودم که نامزد غزل هم هست.خاله مینا صورتم را بوسید وبرایم آرزوی خوشبختی کرد.یکی دومیزبعد مهمان های درجه دو وسه بودندوبعدازآنها میزی بود که عمه خانم وفرزندانش برسر آن نشسته بودند.سهیل دست عمه خانم را بوسید ومن هم به طبع اوهمین کارراکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم نکن این کارو خجالتم میدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای چه لحن مهربانی داشت انگار ننه گلرو مقابلم ایستاده بود وبامن حرف میزد.عمه خانم سه پسر داشت سعید که همسرش یگانه بود ویک ماه پیش عروسی کرده بودندوشاهین وشهریاردوقلوهای پرانرژی عمه خانم.تقریبا بیست وسه یا بیست وچهار ساله بودند.یک به یک با دوستان وآشنایان خاندان آفاق آشنا شدم وبا عمو صالح که با پنجاه سال سن مجرد بود هم آشنا شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عروس بانو هوای این گل پسر مارو داشته باش خاطرش خیلی عزیزه برای همه ی ما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم میخواست باادای این جمله دهنم را باز کنم وهرچه داخل معده ام هست را بیرون بریزم ولی لبخندی زدم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما عموجان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلاخره کل باغ را دورزدیم وبه جایگاهمان برگشتیم ازاین ادادرآوردن ها خسته شده بودم.کم کم کنترل بغض درون سینه ام سخت میشد.بلاخره همه ی مهمان های درجه یک مارا تا خانه پراز کابوس ووحشتناک همراهی کردند.ساختمان پنج طبقه که هر طبقه یک واحد بود.خانه آینده ی من طبقه ی دوم بود.پله هارا طی کردیم.فقط آقای آفاق ومنیره خانم وغزل همراهمان بودند.بقیه فقط تا در ورودی آمده بودند.میترسیدم از تنها شدن بااین آدم جانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوارهای سالن به رنگ صورتی بودند وسقف جگری بود.پرده ها سفید وجگری وصورتی بود.سالن به صورت دوبلکس بود.سالن پایین پله ها یک دست مبل راحتی سفید چیده شده بود با نازبالش های صورتی جگری.سالن بالا یک دست مبل سلطنتی کرمی رنگ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آشپزخانه با سه پله به سمت پایین از سالن کف جدا شده بود.چیزی از آشپزخانه نمیدیدم.یک دریچه داخل دیوار به سالن بود که مربوط به آشپزخانه بود.دیوار های این قسمت آجربود.روی مبل های راحتی نشستم.آقای آفاق مقابلم نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا جان من چاره ای جز این کار ندارم.سهیل قول میده که فقط شب برای خواب بیاد خونه هر مشکلی برات پیش اومد تلفن رو برمیداری شماره منو میگیری هر جا باشم خودم رو میرسونم.همه چه توی این خونه هست هرچیزی رو خواستی تغییر بدی هرچیزی نیاز داشتی به من تلفن کن برات آماده میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک کارت بانکی از جیبش درآورد وروی میز گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونم از سهیل پول نمیگیری این کارت رو من برات شارژمیکنم.دیگه این که...واقعا ازاین اوضاع پیش اومده معذرت میخوام دخترم.جبران نمیتونم بکنم ولی میتونم تسکینت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف هایش که تمام شد با دختر وهمسرش از خانه خارج شدند.ضلع غربی خانه باز هم سه پله به سمت بالا وسه پله به سمت پایین بود.پایین پله هاسرویس بهداشتی وحمام بود وبالای آن سه پله یک راهرو بود که دو اتاق خواب درراهرو بود.از جابلند شدم وبی اعتنا به سهیل آفاق متهم درجه یک پرونده ی من که روی مبل های سالن بالا نشسته بود وکلافه پیشانی اش را ماساژمیداد به یکی از اتاق خواب هاپا گذاشتم.خنده ی ریزی کردم.اینجا هجله گاه بود...اتاق خواب ست آبی وسفید داشت.دیوار هابه رنگ آبی فیروزه ای سقف وکف سفید پرده ها حریر آبی ومخمل سفید بود.یک تخت دونفره مضحک گوشه اتاق بود به رنگ سفید باروتختی سفید که پتوی آن گل ها ریزآبی داشت.میزتوالت سفید با سه پایه آبی...چقدردلنشین بود فضای اتاق.دوکمد دواری که یکی آبی ویکی سفید بود یک استیکر روی درآبی رنگ دخترکی بلند قد را ترسیم کرده بود.کمد سفید رنگ را بازکردم.لباس های راحتی روی طبقه ها چیده شده بود.حتما غزل این لباس هارا آماده کرده بود.به سختی بند های پشت لباس راباز کردم وازتنم خارج کردم.لباس لعنتی...شلوار برمودای زردویک تی شرت گشاد مشکی به تن کردم وبه سمت حمام رفتم مردک هنوز روی مبل نشسته بود.خوشبختانه در معرض دیدش نبودم.باید از شر این مدل مو راحت میشدم.زیر دوش ایستادم وآب سردرا روی بدن نحیف وزخمی ام ریختم.روح داغم اما خنک شد.موهای بلند وطلایی رنگم را از آن مایعه لزج چسبنده زدودم.سرم درد میکرد.صورتم را درآیینه مقابلم دیدم.وای چه پیر شده بودم.کمرم خم شده بود.چه خوش خیال بودندمردمی که مارا تا دم درخانه همراهی کردند.دلم میخواست فریاد بزنم این مردیک هفته پیش من را دریکی از کوچه های این شهر نفرین شده به حجله اجباری خودش برده بود.عفت من یک هفته پیش دراین شهر کثیف ریخته شد.دلم میخواست از آنها طلب کمک کنم وبخواهم من را ازاین شهرپرازقفس رها کنند.آب را بستم حوله به تن کردم وهمانجا در حمام روی سکوی گوشه حمام نشستم.به خودم خیره شدم.چقدر دلم برای امیر تنگ شده بود.دلم برای باغ خانه خودمان تنگ شده بود.پاهایم را درسینه جمع کردم.سرم را روی زانو هایم گذاشتم وحق حق گریه کردم.صدایم در لختی حمام میپیچید.درلابه لای اشک ریختن هایم از خدا طلب مرگ کردم.خدایا چرا نخواستی بااین خودکشی ها بمیرم؟چرا نمیخوای از روی این زمین کثیف حذف بشم.لباس هایم را به تن کردم وازحمام خارج شدم.موهایم را درحوله سر جمع کردم وروی تخت دراز کشیدم.خوابم نمی آمد.فقط میخواستم با چشم های باز منتظر مرگ باشم.از جابلندشدم دررا از داخل قفل کردم.چراغ را خاموش ولای پتو رفتم.تا خود گرگ ومیش پلک نمیزدم.گاهی اشک میریختم گاهی فکر میکردم گاهی دلیلی برای شاد شدن پیدا میکردم وبه یک باره به خواب رفتم.نورآفتاب صورتم را نوازش کرد.پتو را کنارزدم وازجا بلندشدم."گیلدا خانم اولین روززندگی مشترکت بهت خوش بگذره"خنده ی بی جانی کردم وازجا بلندشدم.موهایم را از حوله درآوردم وشانه زدم.بافتم وپشتم انداختم.باترس ازاتاق خارج شدم امیدوارم خانه نباشد.داخل سالن نبود.دراتاقش هم بسته بود.بعدازشستن صورتم به آشپزخانه رفتم.وای چه سلیقه ای.همه چیز کرم قهوه ای بود.یخچال گاز وماشین لباس شویی سیلور بود.دریخچال را باز کردم پنیر ونان را خارج کردم سر میز ناهار خوری چهار نفره نشستم.سرم درد میکرد.ساعت نه بود.از دریچه دیدم که از اتاق خارج شد.با ترس لقمه ام را پایین دادم.بدنم میلرزید.ازخانه خارج شد.نفس راحتی کشیدم.چندلقمه دیگر خوردم ومیز را جمع کردم.حتی صبحانه ام نخورد!مهم نبود به سالن رفتم.درسالن بالایی یک درریلی روبه تراس باز میشد.پرده هارا کنارزدم.نورداخل سالن پیچید وصورتم را اذییت کرد.تراس بزرگی بود.یک میز وچهارصندلی سفیدگوشه تراس بود.کنار میز یک باغچه کوچک بود پرازشمعدونی های قرمز وصورتی...پایه تراس گذاشتم.لب نرده ها ایستادم وبه اطرافم نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا پریدم به سمت صدا برگشتم.صدا ازتراس بالایی می آمد.یک پسر بچه تقریبا پنج یا شش ساله به من نگاه میکرد چشم های درشت ومشکی رنگش سرشار از علامت سوال بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو زن عمو سهیلی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به لحن صریح وکودکانه اش لبخندی زدم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من عرشیا هستم تو اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هم بازی من میشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که چه بازی بکنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر چی تو گفتی گیلدا جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانت اجازه میده بیای پیشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامانم خونه نیست گیلدا جون هردوتاشون صبح زود میرن سر کار میشه الان بیام پیشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا عزیزم فقط مواظب پله ها باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی ازسر بچگی زد وسریع سرش را عقب کشید.من هم وارد خانه شدم وپرده هارا کشیدم.به نظرم بچه باادبی بود.بهترازتنهایی بود.صدای دررا که شنیدم به سمت دررفتم.پسر بچه ای با موهای فر مشکی وپوست سفید وچشمهای درشت مشکی دستش را به سمتم آوردوگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام گیلدا خانم من عرشیا هستم پنج سالمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایید داخل عرشیا جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد خانه شد وروی کاناپه نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داشتم از تنهایی دق میکردم گیلدا جون توچی؟مامانم صبح زود میره ساعت دو برمیگرده قبلا یه پرستاری داشتم خیلی بداخلاق بود برای همین به بابا مسعودگفتم بره بهش بگه نیاد من دیگه مرد شدم مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله بر منکرش لعنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو سهیل هم رفته سر کار؟چه خوب که تو باهاش ازدواج کردی اون بدبختم تنها بود ساعت چهار ازسرکارمیومدمن میومدم پیشش الان دیگه نمیشه بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته که میشه بیای...چیزی میخوری برات بیارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه میشه آب لطفا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من عاشق لحن حرف زدنش شده بودم.به آشپزخانه رفتم ویک لیوان آب برای مهمان ریزه میزه ام آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون گیلدا جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان چیکارس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهندسه ساختمان سازیه.میدونی یعنی چی؟یعنی مث من که بالگو هام خونه میسازم اون با آجر میسازه کلی خونه لگویی برام درست کرده گیلدا جون کاش میومدی بالا میدیدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهر برادرنداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پارسال قرار بود کیمیا به دنیا بیاد ولی مامانم گفت چون من بچه ی بدی هستم قهر کرده ونیومده...کیمیای لوس اصلا بهتر که قهر کرد...ولی اگه بیاد من خوشحال میشم دیگه تو خونه تنها نیستم.مامانم میگه خاله یلدا قراره یه نی نی بیاره میدونی خاله یلدا کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- طبقه پایین زندگی میکنن خاله یلدا وعمو اشکان.خاله یلدا دکتره ولی برای نی نی توی شکمش نمیره سر کار من گفتم اسم نی نی رو بذارن کیمیا ولی عمواشکان میگه نی نی پسره حیف شد من هیچ اسم پسری رو بهش فکر نکردم خاله یلدا میگفت اسمشو میذارن عماد.عمادم قشنگه مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خیلی قشنگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرشیا پسر باهوش وپر حرفی بود من که فکر میکردم روز خسته کننده ای درپیش دارم با حضور عرشیا حتی غم دیروز وهفته پیش را ازیاد بردم.با عرشیا هزار جور بازی کردیم ودست آخر خسته روی مبل ها لم داده بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا جون تو خیلی خوبی...تاحالا کسی مثل تو باهام بازی نکرده بودانقدر دلم میخواست اینجا پیشت میموندم ولی مامانم الانه که پیداش بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ازش میخوام بازم اجازه بده تو بیای پیشم.حالا به من کمک میکنی که ناهار درست کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی درست کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماکارونی میخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله من عاشق ماکارونی هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس پیش به سوی آشپزخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرشیا روی صندلی نشست وبه من که مشغول کار بودم کمک کردم.مثل یک زن که از زندگی زناشویش راضی هست سر گاز ایستاده بودم وگوشت تفت میدادم.عرشای هم یک ریز از خاطرات روز های گذشته اش میگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیروز توی آسانسور خانم یوسفی رو دیدم مامانم میگه باید به پیر مرد وپیرزن ها کمک کنم چون من مرد شدم ولی خانم یوسفی از من خوشش نمیاد اون طبقه چهارم زندگی میکنه...به نظر من خیلی بد اخلاقه ولی بابا مسعود میگه خیلی زن محترمیه اصلا اینطوری نیست به من میگه وروجک آخه من اسمم عرشیاست وروجک یعنی چی؟منم بهش میگم عجوزه خانم مامانم میگه خیلی بی ادبی ولی به نظر من اون بی ادب تره...من بی ادبم گیلدا جون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیزم ولی باید به بزرگ ترا احترام بذاری بهتر نیست بهش بگی خانم یوسفی وازش بخوای بهت بگه عرشیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تا حالا به این فکر نکرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکارانی رو داخل قابلمه ریختم ودم کنی را گذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم از غذا عرشیا خان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای زنگ در به گوشم رسید.به سمت در رفتم.زنی بلند قد.با موهایی عنابی رنگ که مثل موهای عرشیا فر بود.یک مانتو خاکی رنگ بلند ویک مقنعه سرمه ای سرش بود.با لبخند گشادی دستش را به سمتم آورد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام من حمیرا هستم همسایه طبقه بالا عرشیا پسرم اینجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشبختم منم گیلدا هستم بله اینجاست بفرمایید داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرشیا کنارم ایستاد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان بیا داخل گیلدا جون برام ماکارونی درست کرده اگه نخورم ناراحت میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش اخم کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عرشیا.گیلدا جون یعنی چی مامان بگو خاله گیلدا باز بی تربیت شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اجازه بدید راحت باشه من مشکلی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون عزیزم.ببخش که عرشیا مزاحمت شده...آهان راستی تبریک میگم ایشالا که خوشبخت باشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"حتما هستیم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی ممنون حمیرا جون بفرمایید داخل دم درزشته...نه گلم خسته ام باید برم خونه شوهرمم الانه که برسه.عرشیا بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرشیاخودش رو پشت من قایم کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیام مامان اجازه بده دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لوس نشو عرشیا عمو سهیل میاد خونه خستس بیا نهار بخور وبخواب عصر باز بیا بدو مامان....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه بیام بالا دیگه نمیذاری بیام پیش گیلدا جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو کشید واز خانه بیرون برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا حالا که اینطوری میکنی خاله گیلدا دوستت نداره زود باش ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عرشیا جان من خودم عصر میام میارمت پایین خاله الان برو استراحت کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرشیا بااخم ازپله ها بالا رفت وحمیرا خانم از من بابت نگه داری عرشیا تشکر کرد ورفت.دررا بستم وروی مبل لم دادم.بازهم تنها شده بود وافکار پوچ به سراغم آمده بودند.سرم درد میکرد.چشم هایم رابستم وبه آینده تلخم فکرکردم.تلفن به صدادرآمد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام گیلدا جون خوبی دخترم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون منیره خانم شما خوب هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم دخترم زنگ زدم بگم حبیب برات ناهار میاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون ولی خودم ماکارونی درست کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا؟فکرکردم دل ودماغ آشپزی نداری اشکال نداره مادر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنهایی کاری نداشتم بکنم غذا درست کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه عصر میام بهت سر میزنم کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دستتون درد نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن را قطع کردم وبه آشپزخانه رفتم.میلی به خوردن غذا نداشتم ولی یک بشقاب ماکارونی پرکردم وروی میز گذاشتم.با چنگال به جان غذای داخل بشقابم افتادم.از شیرین خبری نبود.شاید با باباو ونوس برگشته بود شیرازحالم داشت از تنهایی به هم میخورد ساعت از سه هم گذشته بود ومن درآشپزخانه نشسته بودم توان هیچ حرکتی را نداشتم فقط سرم را دور تا دور آشپزخانه میچرخاندم.خستگی وکلافکی در تک تک سلول های بدنم موج میزد.صدای چرخیدن کلید درقفل را شنیدم.رعشه ای به بدنم افتاد.به سمت اتاقش میرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابات گفت فقط برای خواب میای برو بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت به سمت دریچه اومد ودوزانو نشست.انگشت اشاره اش را به سمتم گرفت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا خونه ی منه هروقت بخوام میرم هر وقت بخوام میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت از آشپزخانه به اتاقم رفتم ودرراه با صدای بلند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه آقای آفاق خونتون ارزونیتون من از این جهنم میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسم را عوض کردم وبا عصبانیت از خانه خارج شدم.حتی یک کلمه از من نخواست که صبر کنم.بی هدف در خیابان ها پرسه میزدم.مغازه ها را نگاه میکردم واز عصبانیت پوست لبم را میجویدم.سرراهم به پارک رسیدم خسته وکلافه روی یکی از نیمکت ها نشستم.آفتاب رو به غروب بود.هوا نارنجی شده بود.صدای بچه ها فضای پارک را پر کرده بود.کمی بعد پارک خلوت شد چون تاریکی پا به زمین گذاشته بود.میترسیدم ولی فکر به خانه برگشتن را حتی یک لحظه از ذهنم عبور ندادم.من دراین شهر خانه ای نداشتم.این دخمه تنهایی فقط برایم بدبختی آورده بود.کوچه پس کوچه هایش به خوبی از من میزبانی کرده بودند.اشکم بی اختیار روی صورتم سرازیر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریه نکن خانومی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس از جا پریدم.مقابلم مردی بلند قد دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من نزدیک نشو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرچه من عقب میرفتم او نزدیک تر میشد.نه خدا تحمل ندارم کمکم کن خدا این بار میمیرم.به سرعت میدویدم ومرد هم به دنبالم میدوید.هر بار خودم را زیرسنگینی نگاهش خووردشده می انگاشتم.باتمام توانم میدویدم.تا اینکه به خیابان رسیدم.متوجه نورچراغ ماشین ها نشدم تنها چیزی که شنیدم صدای بوق بود.ودردی که درسرم حس کردم.حالا چراغ هارا دیدم...سردی زمین را حس کردم.گرمی خون روی پیشانی ام را حس کردم.گام هایی که فوج فوج به سمتم میآمد را میدیدم ولی صدایی نمیشنیدم...وچشمهایم رو به تاریکی باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزنه ای میدیدم که از آن نور ساطع میشد به سمتش میرفتم ولی هرچه نزدیک میشدم انگار دور تر میشد...از پرتگاهی پایین افتادم.بازهم تاریکی...اینجا روزنه ها بیشتر شده بود مثل چشمهای گرگ برق میزدند... وحشت کرده بودم روی زمین نشسته بودم وسرم را بین پاهایم جمع کرده بودم.دستی روی شانه ام حس کردم.سرم را که بلند کردم ننه گلرو را دیدم.چادری سفید به سر کرده بود.فقط جایی که او ایستاده بود نورانی بود ما بقی ظلمت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ننه گلرو من میترسم ننه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نترس دخترم مگه من نگفتم حواسم بهت هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیست ننه حواست به من نیست ننه گلرو اگه بود این بلا ها سرم نمیود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن فرشته کوچولو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرشته موطلایی زخمی شده ننه گلرو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمین شکاف خورد ومن از ننه گلرو دور شدم هرچه به سمتش قدم بر میداشتم دور تر میشدم.بازهم نیرویی من راازپرتگاه پایین پرتاب کرد.بابا ومامان دعوا میکردند وگیلدا کوچولوزیر میز بود.امیر از دور به من اشاره کرد که به حیاط بروم ولی من میترسیدم از زیر میز بیرون بیایم...صدای بابا زیاد بلند بود...مامان میخواست بره ومنو تنها بذاره امیر هنوز کنار درایستاده بود...نورسفیدی همه جا را پر کرد...سرم تیر کشید...صدا هارا میشنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی که من را میخواند را دنبال کردم.سهیل آفاق بود.صورتم را برگر داندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم ایشون همسرتون هستند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی برای این سوال مسخره نداشتم سکوت اختیار کردم واو منصرف شدو ترکم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پات شکسته خانم فروزش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این شهر پراز آدمای عوضی مثل توه آقای آفاق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راننده میگفت دویدی وسط خیابون چرا این کارو کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به تو ربطی نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره به من ربطی نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارم رفت.درد خفیفی از زانوی سمت راست به پایینم حس میکردم نیم خیز شدم وپایم را درگچ دیدم.لعنت به این شهر ومردمش...دست چپم هم آتل داشت...تشنه بودم ساعت وزمان را نمیدانستم...چه مدت بود که بی هوش بودم...کاش میمردم کاش ضربه ماشین به جسم خسته ام محکم تر بود کاش محکم تر روی زمین افتاده بودم کاش در همین شهر مخوف بمیرم زمانی گذشت ومن تنهایی به مرگ فکر میکردم لذت بخش ترین فکرم همین بود...فکر به مرگ آرامم میکرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری خانومی؟سرمتم که تموم شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی میتونم برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دکتر باید بگه احتمالا فردا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان ساعت چنده؟من چقدر بی هوش بودم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تورو دیشب آوردن سرت شکسته دستت مو برداشته پاتم شکسته با یه راننده تاکسی تصادف کردی...الانم ساعت هفت شبه یعنی تقریبا بیست وچهار ساعت بی هوش بودی...شوهرتم تازه پیدات کرده...بنده خدا در به دردنبالت بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره جون خودش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرستار که رفت منیره خانم وغزل وارد شدند.منیره خانم بازهم گریه میکرد...غزل کنار تختم نشست وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر چیکار کردی با خودت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تصادف کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی از خونه رفته بودی بیرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داداش عزیزت قرار بود شب به شب برای خواب بیاد توی اون خراب شده ولی ساعت چهار برگشت گفتم بره ولی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا سهیل هیچ آسیبی بهت نمی رسونه ما خیلی اسرار کردیم بمونه آخر شب برگرده خونه ولی گفت توخونه ی خودش راحت تره...نمیتونیم به زور نگهش داریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد رو به مادرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان میشه بس کنی لطفا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منیره خانم که تازه از کوره دررفته بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نمیتونم...این چه بلایی بود این همه بی آبرویی ازکجا اومد؟عروسم روز بعد از عروسی تصادف کرده پسرم متهم به تجاوزه اینا رو کجای دلم بذارم؟دارم غم باد میگیرم دیگه صبرم تموم شده...دیگه نمیتونم مادر این دختر بدبختو ببین دلم میسوزه مادر اگه تو جای اون بودی چی میشد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان بسه اینجا بیمارستانه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مادرانه هایی که در وجود هرگز نبود مادرم ندیدم در چهره ی مهربان منیره خانم دیدم...برای من اشک میریخت کاری که مادرم هیچ وقت نکرد...منیره خانم به تختم نزدیک شدم دستی به صورتم کشید وبا همان صدای لرزان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترم مارا حلال کن پسرمو ببخش به خدا ما سی ساله تهران زندگی میکنم همش با آبرو بوده...من بچه هامو با آبرو بزرگ کردم این چیزارو من یادشون ندادم تو بزرگی کن ببخشش به خدا من هنوزم باورم نشده سهیل من یه همچین کاری کرده باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان بسه این حرفا جاش اینجا نیست بس کن لطفا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جگرم داره میسوزه دختر مادر نیستی نمیفهمی خدا اون احسان گوربه گورشده را لعنت کنه که همش زیر سر اون مرتیکه عوضیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برای دل سوخته ی مادری که مقابلم نشسته بود سوخت...حقش نبودانقدراذیت بشه.بدنم درد میکرد استخوان پایم میسوخت.دکتر که وقتی به هوش آمدم بالای سرم بوداز منیره خانم وغزل خواست ازاتاق خارج شوند.دکتر غزل را می شناخت به همین دلیل بود که اجازه دادند این وقت روز وارد اتاق من شوند.تا صبح به قطره قطره اشک منیره خانم فکر میکردم.بخشیدن سهیل غیر ممکن بود حتی فکرکردن به آن هم عذابم میداد.ولی باید به خاطر منیره خانم هم که شده با وجودش در خانه مخالفت نمیکردم.ساعت هفت صبح بود که سهیل آفاق با برگه ترخیص وارداتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آماده شو مرخص شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک جفت عصا هم با خودش آورده بود که روی میز گذاشتم.به زحمت لباس های آبی رنگ بیمارستان رابا لباس های خودم عوض کردم.سهیل خواست کمکم کند از روی تخت پایین بیایم که با صدای بلند سرش داد کشیدم که:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من دست نزن عوضی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زحمت از روی تخت پایین آمدم وبه سرعت با عصا ها به سمت در خروجی قدم بر میداشتم.اگر پول همراهم بود حتما با تاکسی میرفتم.کنار ماشین نحصش ایستادم تا صدای دزدگیرآمد.درعقب را باز کردم ومنتظر ماندم تا حرکت کند.کلامی حرف نزد.با آسانسور بالا رفتم.دررا باز کرد یک راست به اتاقم رفتم.دررا بستم وروی تخت نشستم.نگاهی به گچ پایم انداختم وافسوس خوردم.سر درد داشتم.خودم را از بند لباس هایم رها کردم ویک تونیک وشلوار به تن کردم.با صدای زنگ در گوشم را تیز کردم تا بفهمم چه کسی آمده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اتاقش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای غزل بود.در اتاق را باز کرد وبالبخند به سمتم آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبی خانومی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون عزیزم یکم استخون پام درد میکنه که دکتر گفت طبیعیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره اشکالی ندار یکم استراحت کنی دردش کمتر میشه...فعلا که غزل خانوم درخدمتونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای غزل جون شرمندم میکنی به خدا خودم میتونم کارام رو انجام بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بده میخوام پیشت باشم که تنها نباشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه عزیزم قدمت به چشم،حال مامانت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بد نیست یکم سیستم عصبیش به هم ریخته یکم گریه کنه خوب میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خدا نمیخوام ایشون اذیت بشن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونم عزیزدلم بلاخره تقدیر اینطور بوده باید صبر کنیم ببینیم چی پیش میاد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل لباسش را عوض کرد وبه آشپز خانه رفت.عصا هارا برداشتم وراهی آشپزخانه شدم.روی یکی از صندلی ها نشستم.قابلمه کثیف ماکارونی هارا برداشت وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی درست کرده بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماکارونی ببین اگه هست بخور...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هست؟چربی های ته قابلمه رو هم با نون پاک کرده حروم نشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ریزی کرد وقابلمه را داخل سینک گذاشت از این که دست پخت نازنینم را او خورده بود چندشم شد.از فردا طوری غذا میپزم که یک قاشقم باقی نماند.غزل ظرف هارا شست وقرمه سبزی بار گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غزل تلفن کن مامان وبابات هم بیان زشته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیاد عزیزم مامانم خیلی اسرارش کردم که بیاد ولی گفت تحمل نداره باز میاد گریه وزاری میکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میخوای من تلفن کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیاد گیلدا جونم من که باهاش حرف میزدم تو اتاقش بود پای گریه کردن بذاریم تنها باشه بهتره...من میشناسمش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه هرطورمیدونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست سالمم برنج هارا تمیز میکردم تا غزل بپزد.باز هم صدای زنگ در به گوشم رسید.سهیل دررا باز کرد.عرشیا با صدای بچه گانه اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو سهیل گیلدا جون اومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره گل پسر بیا داخل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرشیا به سمت آشپزخانه دوید.محکم بغلم کرد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا اینطوری شدی گیلدا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل بابا مسعود که پارسال تصادف کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب منم تصادف کردم دیگه...به خاله غزل سلام کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرشیا دستش را به سمت غزل گرفت وغزل دستش را فشرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم دکتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیزم خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خوبم.البته دیروز خوب نبودم همش گریه کردم که خدا بعد از چند وقت یه دوست بهم داد اونم تنهام گذاشت ولی الان که صدای ماشین عمو سهیلو شنیدم منتظر شدم مامانم از خونه بره بیرون بپرم پایین گیلدا جونم رو ببینم عمو سهیل دیروز صدای گریه هام رو شنید بهم سرزد گفت که رفتی بیمارستان گیلدابابا مسعود پارسال که تصادف کرد تا روز تولدم همش خواب بود هرچی صداش میکردم بیدار نمیشد ولی روزی که مامانم همه جا بادکنک زد باباهم بیدار شد خیلی تنبله بابام منم باهاش قهر شدم که به حرفم گوش نکرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من وغزل ساکت محو زیبایی لحن عرشیا بودیم.تند وبی وقفه ماجرا ها را تعریف میکرد ویکی یکی داستان هارا به هم وصل میکرد.غزل برای عرشیا آب میوه ریخت.اوهم تا ته لیوان سر کشید.هر سه مشغول حرف زدن بودیم که صدای سهیل بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرتیکه عوضی ما مثلا رفیق بودیم خدا منو لعنت کنه که با تو رفاقت کردم مگه دستم بهت نرسه عوضی با همین دستام خفت میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل از آشپزخانه بیرون رفت.عرشیا خودش را زیر میز قایم کرده بود.به آرامی از پله ها بالا رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کثافت زندگیمو خراب کردی حالا زنگ زدی تبریک میگی...بی شرم عوضی همش تقصیر تو بود...بلاخره همه چیز معلوم میشه احسان خان شاید من یادم نیاد یا اون دختر بدبخت ولی خدا جای حق نشسته...مرتیکه ما نون ونمک خوره بودیم حالا که یه گهی با هم خوردیم چرا گذاشتی رفتی عوضی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احسان مشفق بود یکی از متهم های پرونده ام...صورت سهیل سرخ شده بود رگ های گردنش بیرون زده بود... با داد وبی داد چیزی حل نمیشد چرا تلفن کرده بود؟اوکه فرار کرده بود چرا از خودش اثر به جا میگذاشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو احسان بر گرد هر جا که هستی...مرتیکه از کار بی کار شدم عوضی رفیقام یه طور دیگه نگاهم میکنن بیا اگه اون شب لعنتی رو یادته تعریف کن ببینم چه گهی خوردم احسان تو رو به خاک بابات بر گرد زندگیمو جهنم کردی عوضی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برمیگشت؟اگر انقدرشرافت داشت فرار نمیکرد حتما او آن شب را به خاطر داشت که فرار کرده...صدای سهیل بلند تر شد عرشیا جیغ میکشید واز آشپزخانه خارج شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عوضی ازت متنفرم بدترین ظلمو بهترین رفیقم بهم کرد...دستم بهت برسه نابودت میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل تلفن را از دستش کشید وروی پخش صدا گذاشت حالا صدای کثیف او را هم میشنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه میخواستم بر گردم که فرار نمی کردم...اینجا بهم خوش میگذره توام که بختت باز شد از زنت لذت ببر...ولی حیف که دختره یه بار مصرف شده...دستت به من نمیرسه سهیل جان پشت گوشتم دیدی منم دیدی مگه خرم بر گردم؟ببخش داداش نذاشتم زنتو خودت افتتاح کنی ولی توی مشنگ اون شب مث خر نشسته بودی گوشه کوچه بر وبر نگاه میکردی...همش همینطور بودی بقیه بازی میکردن تو تماشا میکردی اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره ولی این یه موضوعو نمیتونی اثبات کنی عزیزم...چیه دیگه داد بیداد نمیکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه مبهوت به هم خیره بودیم اشکم بی وقفه میبارید عرشیا محکم بغلم کرده بود گوش هایش را محکم چسبیده بودم که صدایی به گوشش نرسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاری نداری داداش؟سلام به خانومت برسون بگو خوش گذشت...تاحالا پشت گوشتو دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل عصبانی تلفن را از دست غزل کشید وباصدای بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توی عوضی رو میبینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن را محکم روی زمین کوبید وتکه تکه کرد.غزل عرشیا را به اتاق خواب برد وآرامش کرد.من روی پله ها وسهیل آفاق روی زمین نشسته بودیم دست هایش راروی زمین گذاشته بود وبه حالت سجده زجه میزد.هنوز ذهنم درمیان حرف های مشفق میپیچید تا بفهمم چه اتفاقی رخ داده.غزل کمکم کرد از جا بلند شدم.پلکم از بهت بسته نمیشد.روی کاناپه دراز کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سهیل پا شو داداش بسه عزیزم با گریه چیزی درست نمیشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزیم خراب نمیشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل ناچار از جمع کردن ماجرا روی مبل نشست.حالا احساس اضافی بودن میکردم...حالا با حرف های احسان مشفق احساس گناه میکردم...حالا باید چه میکرد؟نه راه جبران نه راه بازگشتی بود...بوی غذای سوخته غزل را به آشپزخانه کشید.فشارم پایین آمده بود پلک هایم را نمیتوانستم ببندم چشمم حرکت نمیکرد بدنم یخ کرده بود سرمارا از دندان های به هم خورده ام حس میکردم.رعشه به اندامم افتاده بود.بدنم بی جان شده بود وفقط میلرزید.صدای جیغ غزل را شنیدم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدااااااااااااااااااااااا....سهیل...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم را با فاصله از زمین حس کردم.کسی درآغوش گرفته بودم ومیدوید...سهیل بود؟کجا میبرد جسم خسته ام را؟میخواستم فریاد بزنم بگذارید بمیرم...چرا مرگ از من دوری میکرد؟چرا زندگی انقدرچهره ی زشتش را به من نشان میداد من چه خطایی کرده بودم؟کجای زندگی نفرین بارم به کسی بد کرده بودم؟چشم هایم را به آرامی بستم به امید مرگ...وباز کردم...همه اتاق سبز رنگ بود...باز هم بیمارستان سرم به دستم وغزل روی صندلی کنارم نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا بیدار شدی؟این چه حرفیه میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا مرگ منو پس میزنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا این حرفا رو نزن عزیزم یکم فشارت افتاده بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سهیل آفاق متهم پرونده ام که هم دوستش به بی گناهیش اعتراف کرده بود در چهارچوب درایستاده بود چشمهایش غرق خون بود...تبرعه شده بود ولی برای آزادی از بند من احتیاج به شاهد عینی داشت نیاز به کاغذ اعتراف داشت...باید ننگی که با رفاقت با احسان مشفق به دامنش بود را تا آخر عمر با خود حمل میکرد...باز هم از بیمارستان به خانه برگشتم.غزل پتو را تا گردنم بالا کشید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گیلدا میخواستم پیشت بمونم ولی مامانم حالش خوب نیست باید به اونم رسیدگی کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه عزیزم دستت درد نکنه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غزل رفت وخانه در ظلمت فرورفت...خواب با چشمم غریبی میکرد.بید پشت پنجره خودش را به شیشه میکوبید تا پا به تنهایی ام بگذارد ومن با چشم های اشک آلود فقط نگاهش میکردم...خورشید صورت بید را با نور شست ومن هنوز اشک میریختم در فراق مرگ...آغوشم برایش باز بود ولی او درآغوشم نمیگرفت.صدای کوبیده شدن در وباز شدنش من را به خود جلب کرد...سهیل آفاق با سینی دردست وارد اتاق شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- غزل گفت حتما صبحانه بخوری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهایش ورم کرده بود...قرمز همچون کاسه خون بود.اخم به پیشانی داشت.صدایش گرفته بود.صورتم را پاک کردم ولب تخت نشستم.او رفته بود.نگاهی به سینی انداختم میلی به خوردن نداشتم.عصا به دست از اتاق خارج شدم.به دستشویی رفتم.چشمهایم میسوخت سرم سنگین شده بود.از گریه خسته بودم. پا به سالن گذاشتم.روی مبل نشستم دوباره سینی را مقالم گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بخوری سفارش دکتر بوده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشتها ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز باید بری بیمارستان سرم بزنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سمانه

    ۴۱ ساله 00

    سلام رمان خوبی بود اما خیلی جاهاش با واقعیت دور بود بعضی جاها بیشتر فانتزی بود نویسنده بهتره ک اطلاعات کامل داشته باشه ،خسته نباشید موفق باشید

    ۴ هفته پیش
  • آتنا

    ۱۶ ساله 00

    رمان جالب و قشنگی بود و آموزنده هم بود ممنون از نویسنده عزیز بابت داستان خوبش

    ۲ ماه پیش
  • حنا

    00

    خیلی عالی بود

    ۲ ماه پیش
  • ریحانه

    ۱۵ ساله 00

    خیلی قشنگ بود

    ۳ ماه پیش
  • فریباسادات

    00

    عالی عزیزم تشکر

    ۳ ماه پیش
  • عالی

    00

    عالی

    ۴ ماه پیش
  • زهرا

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • سپیده

    ۳۰ ساله 00

    رمانِ زیبایی بود.ممنون از نویسنده ی محترم

    ۱۱ ماه پیش
  • فریده

    ۳۰ ساله 00

    عالی بود و دقیقا داستان زندگی آورده بود و دختران چقد آذین میشن وقتی کسی پشتون نباشه مثل پدر گیلدا میتونس درکش کنه

    ۱۱ ماه پیش
  • الهه

    ۳۵ ساله 00

    واقعا زیبا بود

    ۱۲ ماه پیش
  • سلطان غم

    20

    رمان خوبی بود ارزش خوندن داره

    ۱۲ ماه پیش
  • محمد

    00

    عالی ❤️

    ۱ سال پیش
  • رفیعی

    00

    خوب بود

    ۱ سال پیش
  • اسما

    ۱۸ ساله 00

    200

    ۱ سال پیش
  • Mousavi

    20

    باورم نمیشه، آدم تا اید حد بدبخ!؟ ولی در کل قشنگ بود

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.