رمان آنرمال به قلم کالیستو آکوامارین
من، آفریدهی تاریکیام، تاریک و ژرف چون شبچشمهای بیانتهای من. طغیانگر و سرکشی رامناپذیر، همانند شیطانی که با هیچ زنجیری بسته نمیشود. هرگاه از رنج و خشم زبانه میکشم، آسمان شب با من همصدا میشود، رعدهای خروشان و بارانهای سیلآسا در همهمهای هولناک به دنیا هجوم میآورند. من هم نوای نهنگ تنهای اقیانوسم، صدایم در فرکانسهای ناشنیده، اما تفاوت من در آن است که از تنها بودنم، از این گوشهنشینی خودخواسته، لذت میبرم.
ژانر : عاشقانه، درام، انتقامی، هیجانی، مافیایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۱۱ دقیقه ۲۷ ثانیه
ژانر : #مافیایی #هیجانی #عاشقانه
خلاصه :
من، آفریدهی تاریکیام، تاریک و ژرف چون شبچشمهای بیانتهای من. طغیانگر و سرکشی رامناپذیر، همانند شیطانی که با هیچ زنجیری بسته نمیشود. هرگاه از رنج و خشم زبانه میکشم، آسمان شب با من همصدا میشود، رعدهای خروشان و بارانهای سیلآسا در همهمهای هولناک به دنیا هجوم میآورند. من هم نوای نهنگ تنهای اقیانوسم، صدایم در فرکانسهای ناشنیده، اما تفاوت من در آن است که از تنها بودنم، از این گوشهنشینی خودخواسته، لذت میبرم.
در نامِ باد و آذر ، در سایه ی سروش و دَئُنا
"از زبان شخصیت اصلی و دانای کل"
مقدمه:
من، آفریدهی تاریکیام، تاریک و ژرف چون شبچشمهای بیانتهای من. طغیانگر و سرکشی رامناپذیر، همانند شیطانی که با هیچ زنجیری بسته نمیشود. هرگاه از رنج و خشم زبانه میکشم، آسمان شب با من همصدا میشود، رعدهای خروشان و بارانهای سیلآسا در همهمهای هولناک به دنیا هجوم میآورند.
من هم نوای نهنگ تنهای اقیانوسم، صدایم در فرکانسهای ناشنیده، اما تفاوت من در آن است که از تنها بودنم، از این گوشهنشینی خودخواسته، لذت میبرم. در دنیای شما، مرا دیوانهای مینامند که در الگوهای معمول نمیگنجد، کابوسی زنده که در تار و پود خوابها رخنه میکند، طوفانی که بیرحمانه خانهها را به ویرانی میکشاند.
چشمان تیره و نافذم، چون چشمهای ساحرهای بیهمتا، میتوانند از بیناییات دزدیده و قلبت را بدون رحم بربایند. گرمای آغوشت برایم سرابی بیش نیست، چرا که من قلبی ندارم تا با آن عاشق شوم یا مالکیتی که مرا پایبند کند. برای من هیچ قفل و کلیدی نخواهی یافت.
بوی تنم، شاید تو را بفریبد، اما ذهنم، سرزمین ناشناختهای است که اسرار شوم در آن دفن شدهاند. هر دو زخمی و پر از شکستگی هایِ کهنهایم، اما من نه مرهم توهستم و نه التیامبخش زخمت.
وحشیام، سَرای جنون و طغیان، آری من! آتشی درونم شعلهور است که میتواند همهچیز را به خاکستر بدل کند. به من دل نبند، چرا که من باد وحشیای هستم که صید نخواهد شد.
مرا بختک سیاهِ اتاق شماره چهار میخوانند..
پس از پرداخت هزینهی لباسها، پاکتها را برداشت و از فروشگاه بزرگ برند لباس زنانه بیرون آمد.
دستش به سختی به سوییچ ماشین غولپیکرش در جیب پالتوی پاییزیاش رسید و آن را بیرون کشید تا قفل ماشین را باز کند.
پاکتهای خرید را با دقت در صندلیهای عقب ماشین جا داد و درِ ماشین سفیدرنگ را بست. سپس دستش را به سمت دستگیرهی سرد و مرطوب ماشین دراز کرد تا سوار شود...
که ناگهان با دیدن مغازهی تنقلات فروشی در آن طرف خیابان بارانی ایستاد.
چشمانش بر ویترین مغازه خیره ماند؛ مغازهای که از پشت شیشههایش آبنباتهای چوبی رنگارنگ در نمایش بودند.
آن آبنباتها، زیبا و رنگارنگ، همچون یادگارهایی از روزهای خوش گذشته در زیر نور خفیف آسمان خاکی میدرخشیدند.
صاحب مغازه، فضا را با ریسههای چندرنگ کریسمس تزئین کرده بود.
توپهای براق و رنگهای درخشان قرمز، سبز، زرد و آبی از درختان تزئینی کاج آویزان بودند و فضای مغازه را به طرز جادویی پر از شادی و رنگ کرده بودند.
زمستان سرد و طوفانی به زودی در راه بود، اما هیچکس از زمستان دیرینه و بیرحم دل آن زن بیقرار خبری نداشت.
در همین لحظه، کودکانی از کنار مغازه عبور کردند؛ دختربچهای که دست مادرش را گرفته بود، بینیاش از سرما سرخ شده بود.
کودک با شور و شوق به مادرش گفت که میخواهد وارد مغازه شوند.
مادر با لبخندی مهربان بر لب، درخواست او را پذیرفت و وارد مغازه شد.
زن دلتنگی عمیقی را در قلبش احساس کرد.
دستی به قلب لرزانش کشید و بیصدا از خود پرسید: «چرا مادری نکردم؟»
نگاهش را از مغازه گرفت و به سمت ماشین برگشت. چشمانش را بست و فشار داد، گویی میخواست در همان لحظه همه چیز را فراموش کند.
اما چیزی در دلش نهفته بود.
تصمیمی ناگهانی گرفت. سر به سوی مغازه چرخاند و قدمهایی تند و سریع برداشت.
تصویری در ذهنش شکل گرفت؛ تصویر دخترک با چهرهای معصوم و کودکانگی که همچنان در آخرین نگاهش به آن چشمان سیاه زندانی بود.
چهرهای که هرگز نتواسته بود درمانی واقعی برای آن بیابد.
تصورش، همچون گلی پژمرده در دلش مینمود.
این تصویر در ذهنش فریادی بیپاسخ بود که هیچگاه از ذهنش محو نمیشد.
چگونه میتوانست بیتفاوت از کنار آن بگذرد؟
آیا واقعاً دخترک مرده بود؟
کفتارها میگفتند او مرده است.
اما آیا حقیقت همین بود؟ آیا او حقیقتاً مرده بود؟
پس از آن حادثهی نگرانکننده، زن همچنان در دنیای خود گرفتار بود.
او به سرعت میدوید، گویی تمام وجودش به دنبال چیزی گمشده بود.
اما آن کودک، دیگر وجود نداشت.
«اگر زنده باشد...»
او حتی نمیتوانست به این فکر کند که شاید آن کودک مرده باشد.
«ای کاش زنده باشد!»
اما واقعیت این بود که ذهنش دیگر توان پذیرش هرگونه حقیقتی را نداشت.
زن، بیتوجه به ماشینهایی که از کنار او میگذشتند و بوقهای آزاردهندهشان را میشنید، همچنان به سمت مغازهی لعنتی حرکت میکرد.
آن چشمان سیاه و پر از اشک، همچنان در ذهنش رژه میرفتند؛ انگار هر لحظه بیشتر و بیشتر در عمق روحش نفوذ میکردند، همچون چیزی که به هر قیمتی باید به آن میرسید.
با تمام سرعت در حال دویدن بود، اما به نظر میرسید که مغازه هرگز به پایان نمیرسید، همچنان در دوردستها قرار داشت.
در دلش، آرزو داشت که بتواند یکبار هم که شده، آن بدن ظریف و کودکانه را در آغوش بگیرد، به او محبت کند و از او مراقبت نماید.
اما درست در همین لحظه، صدای یک موتورسیکلت که به سرعت به سمتش میآمد و بوقهای ممتدی از آن به گوش میرسید، لحظهای او را غافلگیر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو حتی فرصت نداشت که به خود بیاید، تنها برای یک ثانیه احساس کرد که همهچیز از دست رفته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام زندگیاش را به انتظار رسیدن به این لحظه سپری کرده بود، اما در این لحظه، صدای موتوری که به سرعت به سویش میآمد، چیزی جز ترس و درد برای او به همراه نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموتورسیکلت، که رانندهاش به دلیل سرعت زیاد و هول شدن از برخورد با زن، فرمان را به اشتباه به طرفی کج کرد، مسیر خود را به طور ناگهانی تغییر داد و در این بین حادثهای رخ داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام اتفاقات به سرعت، همچون برق و باد، رخ دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموتور به زمین خورد و در کسری از ثانیه، زن احساس کرد که چیزی به سرش کوبیده شده است. سرش گیج رفت و در همان لحظه خشک و بیحرکت ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو نمیتوانست اجازه دهد که برگردد و از حال موتورسوار باخبر شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآری، دیگر آن زن جسور و نترس گذشتهها نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر به خود فشار آورد که دیگر قدرت حرکت کردن نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای همهمههای مردم، او لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته برگشت، و تنها با سختی و تردید، نگاهش را به موتورسیکلت سیاهپوشی دوخت که وسط خیابان بارانی افتاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردم جمع شده بودند و به کمک موتور سوار شتافته بودند، اما زن هنوز در حالت شوک بود، گیج و سرگشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو به اطراف نگاه کرد، اما ذهنش هنوز در حال پردازش حادثه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین زن، که مدتها از دلتنگیها و خاطرات تلخ خود رهایی یافته بود، اکنون با احساس عذاب وجدان روبهرو شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو دیگر نمیخواست در گذشتهها زندگی کند. میخواست همهچیز را دفن کند، اما چطور میتوانست با این حادثه کنار بیاید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموتورسیکلت سیاه، سنگین و خیس، گوشهای از خیابان افتاده بود. چرخهایش در هوا میچرخیدند و به نظر میرسید که آن موتور بهطور کامل از کار افتاده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن، پس از لحظهای مکث و با ناراحتی و سردرگمی، قدم برداشت. او از میان جمعیت عبور کرد و به موتورسیکلت رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش لرزان و بیحس بودند، اما توانست با تمام قوا خود را به نزدیکتر کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه موتورسیکلت رسید، موتور سواری که از درد به خود میپیچید و صدای نالههایش از اعماق دل میآمد، تلاش میکرد تا کلاه کاسکتش را از سرش بردارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن نفس عمیقی کشید؛ خوشبختانه، موتورسوار زنده بود. او هنوز در حال نفس کشیدن و حرکت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن، با نگرانی در چشمانش، چندین بار وضعیت موتوری را جویا شد، اما موتورسوار تنها با دستهایی زخمی و خونآلود به او پاسخ داد که حالش خوب است، اما صدای ضعیف و دردآلود او این گفتهها را بیاعتبار کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن، با ترس و دستهای لرزان به سمت موتورسوار رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو بیتوجه به جمعیت، دستهای موتوری را گرفت و بر شانههایش گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان، کلاه کاسکت را از سر موتوری برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهایش در آن لحظه به لرزه افتاد، چرا که او چیزی در دلش احساس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبش از جایش کنده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهرهای که زیر کلاه پنهان بود، برایش آشنا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا؟ چرا چهرهی این موتورسوار اینقدر برایش آشنا به نظر میرسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن، که هنوز در حال تحلیل این موضوع بود، در حالی که به چهرهی خیس از باران او نگاه میکرد، لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «حالت خوبه؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش لرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «خیلی متاسفم که این اتفاق افتاد. لطفا با من به بیمارستان بیا، دستت رو پانسمان کنن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموتورسوار، با چشمان نیمهباز، هنوز چهرهاش به وضوح در زیر باران دیده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش، که اکنون باز شده بودند، همچنان دچار سردرگمی بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن با دلشوره به چهرهی او نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش مانند دو تیله در دل شب، تاریک و عمیق، اما این نگاه آشنا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچگونه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن لحظه، صدای باران تندتر میشد و همچنان ضربان قلب زن، ناهماهنگ و وحشی، میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو نمیتوانست از این گیجی و کلافگی خارج شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطور ممکن بود که این دو نفر اینقدر به هم شباهت داشته باشند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنک به دنبال جوابی است برای رفع عذاب وجدانش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما در چشمان آن شخص بهت زده، روی زمین سرد، فقط شیشههای شکسته و سردی بدتر از سرمای زمستان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکولاک بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید مانند هجوم یک بهمن از کوه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظهای چشمان شیشهای سیاهش را بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست و پایش سست بود…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر میشود خیالی باشد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر میشود خواب باشد و چشمانش را باز کند و بفهمد که او را ندیده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر میشود واهی باشد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچگونه یک آدم تا این حد میتواند آشنا بنظر بیاید و تمامی انرژیهای عجیب دنیارا به سمتش سوق دهد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین زن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان زنی که در آن عکس گوشه آینهی خانه، گرفتارش کرده بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبار، شیشهها کدر بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنک لحظهای جا میخورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو باهوش است و پیغامهایی از سمت حس ششمش دریافت میکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید او نمیخواهد گمان کند که شخص روبهرویش، شبیه به همان فردی است که سالها به دنبالش گشته است...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه... او نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی یک درصد هم امکان نداشت او باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن دلبرک معصوم و بیپناه کجا و این چشمان یخ بسته کجا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی نیست که بگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین همان شخص است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دخترک همان است که به دنبالش گشتهای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان فرزندی که به دست یخها سپردی و در گرمای خانه ماندی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانی که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوهماتش را پس زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نگاه طوفانزدهی موتوری را دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو به اطرافش با نفسهایی سنگین نگاه میکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانههایش را به تندی و اکراه از زیر دستان زن بیرون کشید و کلاه کاسکتش را به دست گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایش برخواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن شخص، شخصی محکم است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقت تلوتلو خوردن نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشعارش این است که حتی اگر پایت هم قطع شد، نباید بگذاری ضعفت را ببینند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد شدیدی در زانویش بود…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما فقط اخم داشت و لنگ زدن را به زمانی که به خانه رسید، واگذار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن همراه موتور سوار بلند شد و باز به سمت او گام برداشت. عذاب وجدان عجیبی در وجودش پیچ و تاب میخورد، گویی دلی ناتمام در دل او مینوشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو میخواست کاری برایش کند، تا از شر آن خجالت و شرمساریِ بیپایان رهایی یابد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش به شدت برای آن موتور سواری که شباهت عجیبی به دلبرکش داشت میسوخت، و نیمی از این احساس را به پای شباهتهای ظاهریاش میگذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکدام شباهت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر تو او را از دست ندادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچگونه چهرهاش هنوز در ذهنت نقش بسته است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموتوری که سرگردان ایستاده بود، باز دستان دراز شدهی زن را به سوی خود دید و از روی کلافگی با همان لحن گرفته و پر از زخمهای ناشناخته فریاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «بهم دست نزن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن، حیرتزده از رفتار آن موتور سوار عجیب، به عقب کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتن صدایش، بهطرزی عمیق، دوستداشتنی بود، همچون یک آوا. حتی زمانی که فریاد زد، نوعی موسیقیِ پنهان در آن نهفته بود. این احساس چیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهانش، نفسهای تند و پر از اضطراب میکشید. شاید سرگیجه هم به آن همه حسهای تلخ افزوده شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه به سمت موتورش برود، برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه معناداری به آن زن انداخت. نگاهی که هیچ چیزی جز رنگ نفرت، در دو گوی سیاه آن وجود نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن جا خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموتوری برای او آشنا بود و برای موتوری، آن زن امواجی از منفیگرایی میفرستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی کار از آشنایی گذشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمهها و حرفهای مردم اطراف، تمامی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آن هیاهو، جایی جز پایش درد داشت! همانجایی که ساکت و سوت و کور بود، همچون زندانی تاریک و نمور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبش، درد داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنخست چند مرد و زن از میان جمعیت دل کنده و به سوی او رفتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از رسیدن آنها، موتورش را به سختی بلند کرد، انگار که کوهی را از زمین بلند میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما سنگینیِ چیز دیگری برایش سخت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تلاشهایش، موتورش را بالا برد، اما چه عیبی داشت؟! او از هیچ کمکی نیازی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترحم کسی را نمیخواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چیزی بود که او را دیوانه میکرد، ای مردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسانی که برای کمک آمده بودند، در نیمهراه ایستادند و بیحرکت ماندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا سرش به سنگی خورده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن همه بیمیلی و غرور از کجا میآمد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت موتور را روشن کرد و از آنجا دور شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه را در تعجب و حیرت گذاشت و به سرعت به سوی افق رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمعیت، کمکم متفرق شدند و هرکسی زیر لب چیزی زمزمه میکرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «زن حواس پرت رو ببین.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «چطور میخواد با اون دستش رانندگی کنه؟!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «خدای من! حتی یه بیمارستان هم نرفت.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن همانطور مات و مبهوت در جایش خشکش زده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا معنی آن نگاه پر از نفرت را نمیفهمید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا تا کنون کسی بوده که اینچنین با نفرت به او نگاه کرده باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر درونش غوغایی به پا بود، گویی جنس آن نگاه را میشناخت، اما نفرت آن را نه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی از سر ناراحتی کشید و به سمت ماشینش رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار شد و بخاری ماشین را روشن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرد بود... سرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره، او در ونکوور پا گذاشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به مغازهی تنقلاتفروشی، آرام و بیشتاب حرکت کرد، گویی قصد داشت با تصمیمی که در سر میپروراند، بار دیگر به کسی آسیب برساند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهزاران فکر و خیال چون لشکری سرکش در ذهنش به راه افتاده بودند، بیهیچ نظمی، بیهیچ پایانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاه نگاهش به آینههای ماشین میافتاد، گاه به برفپاککنها که هماهنگ و بیاعتنا به جهان بیرون، به چپ و راست میرفتند. صدای یکنواخت حرکتشان با ذهن آشوبزدهاش همخوانی نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرش درگیر بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرمای داخل ماشین را حس میکرد، اما آن موتور سوار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامان از دستش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچگونه این سرما را تحمل میکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی کلاهش را هم دیگر بر سر نگذاشته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا خانهای دارد که به آن برگردد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادری دارد که زخمهایش را مرهمی باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآغوشی برای آن تن بارانخوردهاش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا کسی هست که برایش غذای گرمی آماده کند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا کسی هست که سرماخوردگی احتمالیاش را جدی بگیرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه... این فکرها بیفایده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو چشمانش را دیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چشمانش، چیزی جز تنهایی موج نمیزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنهایی پشت تنهایی، مانند امواج دریایی سیاه و طوفانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نهنگی که در آن دریای تاریک، ناامیدانه خود را به سطح آب میکشید، تنها و خسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان نگاهش به آینهی ماشین افتاد و چشمانش با تصویر خودش گره خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مگر برای طفل کوچکم مادری کرده بودم، که حالا نگران دیگران باشم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین فکر، مانند خنجری از میان ذهنش عبور کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری از تأسف تکان داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطفلش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطفل کوچکش دیگر مرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو به چشم خود، جنازهاش را دیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"فلش بک"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستان یخزدهام، خودم را بغل میکنم. سرمایی که تا اعماق وجودم نفوذ کرده، حالتی فزاینده به من میدهد؛ خیلی شدید که گویی هر ذره از وجودم به یخ تبدیل شده است. روزها و شبها در این اتاق دوازده متری به طول انجامیده، اما هنوز نمیدانم چه ماهی هستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم میشوم و چشمانم را باز میکنم. اولین چیزی که میبینم، گل پژمردهای است که در شکافی بین دو پای یخزدهام روییده. گلبرگهایش ظریف و رنگباختهاند ؛ مانند یک اثر هنری رنگ و رو رفته در میان آسفالت. خیره به تنهاییاش میشوم و پژمردگیاش برایم احساس غریبی را به همراه دارد، گویی داستانی ناگفته را در دلش نهفته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکانهای شدیدش در اثر باد وحشی توجهام را جلب میکند. بیاختیار از جا بلند میشوم و تصمیم میگیرم پناه این گل پژمرده شوم. به آرامی در کنار آن روی زمین دراز میکشم و با دقت دستانم را اطرافش حلقه میکنم. تلاش میکنم از آن در برابر زوزههای سرما و باد حفاظت کنم. گل دیگر تکانی نمیخورد. خوشحالیای عمیق در درونم جان میگیرد. نجاتش دادهام! من بالاخره یک موجود زنده را نجات دادهام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ناگهان، صدای خندهام در ذهنم به قهقههای ممتد و دیوانهواری تبدیل شد. آنها، موجودات سفید پوش لعنتی، که مرا مانند یک قاتل در دام خود گرفتهاند، دوباره ظاهر میشوند. فریادی میکشم و از حصار دستان قویشان که همچون پیچک دور بازوانم پیچیده، فرار میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنجا فراری وجود ندارد. فرار؟ نه! فقط میخواهم مراقب گل باشم. با نگرانی به آن گل نگاه میکنم؛ گویی با التماس کمک میخواهد. صدای یکی از آن سفیدپوشها به گوش میرسد: _«باید برگردی اتاقت!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه صورتش خیره میشوم،آن صورت های رنگ شده و خوشرنگی که هیچ شباهتی به گچ های چهره های بیماران نداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا دیگر فریادهای من به اوج میرسد. از کشیدگی موهایم دردی به وجود میآید. درد لابه لای مغز خستهام زبان میزند. به کتکهای مکررشان عادت کردهام، اما هیچوقت به سکوت عادت نکردهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ضربهای از آرنج، چهرهاش را هدف میزنم و او به عقب میرود. دیگران هم به سمتش هجوم میآورند و حال اکنون من تنها با گل قشنگم میمانم. زانو میزنم و دوباره از دستانم را سپر میسازم. با لبخند به گل خیره میشوم و میگویم: «ببینید، داره به من لبخند میزنه! گلم منو دوست داره، میبینید؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ناگهان، سوزشی در گردنم احساس میکنم و لبخندم خشک میشود. لگدهای سفیدپوشها، مرا به روی زمین پرتاب میکند. پشت سر هم لگد میخورم و نگران گل هستم. چطور به آنها نشان دهم که این گل در وسط این حیاط بزرگ و سرد، با امید رشد کرده است؟ چطور بفهمانم که او هم مثل من، جای اشتباهی به دنیا آمده؟ مغزم انگار دچار برفکی میشود، اما مقاومت میکنم. دوباره روسیاه شدم. دوباره در موقعیت حساسی بیهوش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنهم توسط آن سرنگ های همیشگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتها بعد، بیدار میشوم. تاریکی و نموری اتاق باز هم به عنوان تصویر قابل دیدن مقابل چشمانم خودنمایی میکند. دیدنی نیست، اما این تنها چیزی است که میتوانم ببینم. این اتاق، من را تحمل میکند، تا فرصتی بیابم برای دیدن گلم. از تختخواب پایین میآیم و سردی زمین اتاق را با پاهای برهنهام احساس میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر قدمی که برمیدارم، کوفتگیهای بدنم خود را نشان میدهند. این کوفتگیها، نشانه زنده بودنم است، نشانهای از سرسختیام. لباسهایم گشاد و زواردررفتهاند. رنگ آبی آسمانی دارند، رنگی که در یادم، به عنوان رنگ محبوبم بود، حالا با خون و خاک آمیخته شده و لکههایی عمیق به جا گذاشته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاریکترین گوشه اتاق را انتخاب میکنم. زانو میزنم و دستانم را دور پاهایم حلقه میکنم. سر سنگینم را روی زانوانم میگذارم. سرم، سنگینی عجیبی دارد و این بار نمیتواند فقط به خاطر تفکرات زیاد باشد. صدای آواز غمانگیزی به گوشم میرسد. لبخندی تلخ بر لبانم مینشیند. او چه کسی است؟ هر روز همین موقع صدای جادویی اش را میشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دیوار پشت سرم تکیه میزنم و لبخندم پررنگتر میشود. صدای گیتار به آواز آرامشبخش زیبایش اضافه میشود. پوزخندی میزنم. «فرشتهای در تیمارستان» آمد تا ما را نجات بدهد، آمد تا دقایقی ما را از بیماری و درد دور کند و سپس برود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوش میسپارم به صدای اویی که هرگز ندیدمش. این صدا یادآور گوی برفی بچگیام است که یک روز از دستم افتاد و شکست. هیچوقت نتوانستم لذت آن لحظات را دوباره حس کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم سردم. شاید نزدیک به مرگ باشم و این صدا در تلاش است تا مرا بخواباند؟ وقتی که خوابیدم بیاید و پتو را بر روی جسم بیجانم بکشد و دست روح مرا بگیرد و به جایی دور ببرد، جایی گرم و بیصدا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جادویی ناگهان قطع میشود. استرس به جانم میافتد. سرم را به دیوار میکوبم، شاید تصویر برفکیام دوباره اصلاح شود. جیغهای کرمهایی که روی سرم رژه میرفتند، یک صدا میگویند: «خودت رو خالی کن.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند میشوم، به سختی. حالت تهوعی دارم که پایان ندارد و سرمایی به جانم افتاده که انگشتانم را کبود کرده است. به دیوار روبهرو که میرسم، با کف دستانم دیوار را لمس میکنم. گوشم را به دیوار میچسبانم و انتظار میکشم. نه، انگار قرار نبود دوباره بخوانی، نفسهایم تند میشود. ای کاش هرگز نمیخواندی که بخواهی زود تمامش کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمهها شروع میشود: «بخون، بخون» چنگهایم را به دیوار میکشم. آنها همیشه ناخنهایم را کوتاه میکردند، وگرنه میتوانستم با ناخنهای بلندم، حنجرهات را بدرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند میشوم و دوباره بر روی تخت دراز میکشم و به خودم میگویم:« چند بار باید بگم سردمه»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ضربهی کوتاه به در چوبی میزند و اجازهی ورود میخواهد. صدای بم مردی میگوید: «بفرمایید» و او با نفسی تازه وارد میشود. پروفسور ریچارد سر بلند میکند و با دیدن شخص روبهرویش، عینک مطالعهاش را درمیآورد. از جایش بلند میشود و با نگرانی میپرسد: «اتفاقی افتاده، آنجلا؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنجلا، دکتر تازهوارد، عصبانی و پرخاشگر به پروفسور که از تجربهاش برخوردار است، میگوید: «پروفسور، این بار چه توقعی داشتید؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروفسور با خندهای مختصر ادامه میدهد: «مریض اتاق 4 دوباره دردسر درست کرده؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنجلا به سرعت پاسخ میدهد: «ما هر چه تلاش کردیم، تا الآن هیچگونه تغییری در وضعیتش ندیدیم. نه بهتر میشود و نه بدتر. فقط در حال خنثی و بیحرکت مانده. امروز هم باز آسیبی جدی به لیلی زد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروفسور جدیتر و دقیقتر به آنجلا گوش میدهد و میگوید: «شما میدانستید که باید با مریضهای روانی سروکله بزنید و این را اوایل کارتان پذیرفتید. دلیلش را نمیدانم چرا هر روز شکایت میکنید از کسی که کنترلی بر رفتارهایش ندارد و فقط یک بیمار است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث میکند و سپس میافزاید: «لازم نیست که به او نزدیک شوید. از امروز پروندهاش را به من بدهید، خودم به او رسیدگی میکنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنجلا سری تکان میدهد، نه راضی و نه ناراضی. بهتر از این بود که دکتر مریضی باشد که هیچ تغییری نمیکند و مایهی آبرو ریزیاش میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از دقایقی، پروندهای عجیب در دستان پروفسور بود. او شروع به خواندن توضیحات دقیق و حاشیههای بیمار کرد. شنیده بود که مریض اتاق 4 از همه سرکشتر است، اما نمیدانست که 87 بار برای فرار تلاش کرده و هشت بار نیز موفق به فرار شده است. پروفسور مشتاقتر از قبل میشود و برای اولینبار به فکر میافتد که آیا میتواند با این بیمار خاص، چیزی متفاوت یاد بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بیا، این بار با هم، همهی این دکترها را آدم کنیم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irونکوور-کانادا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر و صداهایی که شنید، تبسمی سرشار از خوشحالی روی لبهایش نقش بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست خود را به آرامی روی موهای کوتاه و قهوهایاش کشید، موهایی که لیا با بیگودی به دقت برایش موجدار کرده بود. قلبش در سینهاش، همچون روزهای نوجوانی، بیقرار و تپنده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراکه دخترش آمده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوهاش آمده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوهای که حتی یک عکس از او ندیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیجان و اشتیاقی بیپایان در دلش موج میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداهای شادی که از طبقه پایین میآمد، هر لحظه بیشتر او را به خود میکشید. صدای کودک خردسال و بازیگوشی که در آغوش مادرش تکان میخورد و میخندید، او را به دنیای دیگری میبرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر کودک، زنی زیبا و آراسته، به خانه قدم گذاشت و با صدای بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مامان، ما اومدیم!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن از پلهها پایین آمد. شاید لبخند روی لبانش، پس از سالها، اینبار واقعاً از ته دلش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش و عشقی عمیق لب زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«من اینجام، دخترم...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا شگفتزده برگشت و او را دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدتها بود که مادرش را ندیده بود و هرگز طعم آغوشش را دوباره نچشیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغضی که در صدایش پیچیده بود، مادرش را صدا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکودک کوچک و کنجکاو را از روی زمین برداشت و بیوقفه به سمت آغوش مادرش پر کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم در آغوشش گرفت، گویی میخواست مطمئن شود که این همه واقعی است. بوی تن مادرانهاش را به ریههایش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآری، واقعی بود. چقدر نیازمند آن آغوش و نوازشهای او بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن با دستهای مهربانش، به آرامی بر سر دخترش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر دخترکش را دوست داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایش را فشرد و در دل حسرتی که سالها در دنبالش بود، زنده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحسرت در آغوش کشیدن آن تنی که کیلومترها از او دور بود…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان کودکی که هیچگاه نتواست یک ثانیه تن کوچکش را در آغوش بکشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما حالا، هر ذره وجودش پر از پشیمانی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا با بغضی که ناشی از خوشحالی و دلتنگی بود، از آغوش مادرش جدا شد و دستانش را گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مامان، چقدر دلتنگت بودم...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دستهایش را از دستان دخترش جدا کرد و صورت کشیده و زیبای آنیتا را قاب گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر شبیه خودش بود... زنی 25 ساله با چشمانی قهوهای، همانند چشمان مادرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خوش آمدی، عشق مامان... زیبای مامان.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا با بغض و تکخندهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مامان، نوهات رو نمیخوای ببینی؟!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن، انگار به ناگاه چیزی یادش آمده باشد، بشدت آنیتا را کنار زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یکی از قشنگترین صحنههای دنیا روبهرو شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو نوهاش بود، پارهای از تنش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچگونه توانسته بود در این حد خواستنی باشد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون فکر، به سرعت به سمت کودک کوچک و کنجکاو دوید و او را به آغوش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«سلام، وروجک مادربزرگ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورت کودک را بوسید و قلبش پر از احساساتی بینظیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر خوب بود که حالا نسخهای کوچکتر از فرزند عزیز خود را در آغوش داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناگهان، نگاهش خیره به صورت کودک ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو شبیه به مادرش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی شبیه به خودش یا پدرش هم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آنیتا از پشت سر شنیده شد که با صدایی گرفته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اون شبیه ما نشده، مامان... اون... اون...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن صدایش را قطع کرد و، یکه خورده، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«شبیه اونه… این بچه خیلی شبیه به اونه… درست شبیه به گمشدهی منه...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا با کلافگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«وای مامان، هنوز فراموشش نکردی؟! این همه سال گذشته، کجا بوده که هیچ نشونی ازش نیست؟! اون مرده، دیگه گمشده نیست. هر وقت به مایا نگاه میکنم، انگار اون پیش چشممه...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا صدایش میزنند "اون"؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر او کی بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن به آرامی جلو رفت و دستش را روی شانهی مادرش که هیچ خمیدگیای نداشت گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با لحن آرام و ملایمی زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مامان، تو میتونی با مایا جبرانش کنی و فکر کنی که اونه… این یک سالی که مایا به دنیا اومده، فکر میکنی چرا هیچوقت عکسهاش رو نفرستادم؟ چون میدونستم بیشتر از هر وقت دیگه دلتنگ میشی… چون نمیخواستم دلواپست کنم...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن صدایش را قورت داد، بغضی سنگین در گلو داشت و به مایا نگاه کرد که کنجکاوی و تعجب از چهرهاش میبارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش از مادرش به سمت مادربزرگش و از مادربزرگش به سمت مادرش میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«این بچه خیلی معصوم و خوشگله، درست عین گمشدهی من...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیره به صورت کوچک و معصوم مایا ماند، صورت تپل و سفید، لبهای غنچهای صورتی، و چشمان درشت و مشکی که جذابیت چهرهی او را دوچندان کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهایش را پاک کرد و با خوشحالی ساختگی رو به مایا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«گرسنهای، کوچولوی مامانبزرگ؟!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتورنتو، کانادا – تیمارستان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد با قدمهای محکم در راهروی بیروح تیمارستان قدم میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنش زیاد بود، اما هنوز هم استوار و محکم ایستاده بود و تصمیم داشت آخرین بیمارش را درمان کرده و از کار خود بازنشسته شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید اتاق بیمار فراری را از پرستاران طبقه دوم، بخش (A)، گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخش A، بخشی بود برای بیمارانی که وضعیتشان به مراتب بهتر از بیماران بخش B بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی مرگ و خاموشی در آن بخش برایش عادی شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی در اتاق ایستاد و چند ضربه آهسته به در زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی اگر بیمار بود، این رفتار برایش معنایی نداشت. ولی او هنوز یک انسان بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کرد، قدم به اتاق گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق تاریک و سرد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"آیا اتاق سیستم گرمایشی ندارد؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاریکی به قدری نبود که نتواند چیزی ببیند. دستش را به دیوار کشید و پریز برق را پیدا کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرق را روشن کرد و بیمار را دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دیوار تکیه داده بود و خیره به گوشهای نگاه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپروفسور میدانست که بیمار هنوز متوجه ورود او نشده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنطور که به گوشه خیره شده، مشخص بود که در دنیای خیالی خود غرق شده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
(تصویر کرکتر: آرتا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(از زبان شخصیت اصلی)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین اتاق زجرآور بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس میکردم هیچ چیز درست نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجرهها کج بودند یا من کج میدیدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید هم قرنیزها درست نصب نشده بودند و همیشه دلم میخواست به سمتشان هجوم ببرم و همه ی شان را صاف کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین صحنهها را هر روز و هر شب، بیوقفه و بیهیچ کم و کاستی، در طی دو سال گذشته مرور کردهام و اینک حتی در تاریکی نیز میتوانم آنها را ببینم، گویی همچون سایهای سنگین و جانکاه بر روح و روانم گستردهاند و مرا به تسخیر خود درآوردهاند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ناگهان اتاق روشن شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اینکه از آن افکار دست بکشم، آزردهخاطر بودم؛ گویی بختکی بیرحم و بیگذشت بر روح و جانم افتاده و اجازۀ هیچ حرکتی را به من نمیدهد. نمیدانم کی آمده و نمیخواهم بدانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قدمهایی که بهسوی من میآیند، توجهم را جلب کرد... آیا یک سفیدپوش دیگر است؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از زمانی طولانی توانستم نگاهم را حرکت دهم و اندکی رفتارهایش را مطالعه کنم. اما از نگاهش هیچ خوشم نیامد. حس میکردم کوچک و خوار شدهام. نمیخواهم کسی خلوت مرا برهم زند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا قرار است مرا دوباره بیهوش کنند؟ شاید این خبر بهظاهر خوشایندی باشد؛ چرا که از این روزمرگیهای کسالتآور و تکراری به تنگ آمدهام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز کبودیهای تنم از میان نرفتهاند. آثار زخمهای کهنه و جای آمپولها هنوز بر بدنم باقی است. اما آنچنان سرگشته و گنگم که بیهوشی، شاید تنها چیزی باشد که به آن نیاز دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفیدپوش کهنهکار، بهگونهای مرا مینگریست که گویی از افکار درون ذهنم آگاه است. از این نگاهها ناخشنودم... مدتهاست از هیچ چیزی حس خوبی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: «نام من ریچارد است... ریچارد آنتونی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرایم مهم نیست که تو کیستی! تنها از اینجا برو. از اینکه خلوت مرا برهم زدهای و تاریکی اتاق را از من گرفتهای، برآشفته و بیزارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعینکی از جیبش بیرون آورد و بر چشم نهاد. سپس با خونسردی گفت: «پروندهات را خواندهام. حیف است که هنوز اینجا باشی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق را کاوید، نگاهی به دیوارها، پردهها و تخت انداخت. در حالی که سخن میگفت، طول و عرض اتاق را طی میکرد و اطراف را زیر نظر داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر گفت: «آمیتیس بیگی! بهزودی بیست ساله میشوی. دو سال است که اینجایی!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم گیج میرود. تنها میخواهم اینجا نباشد. از شنیدن نامم بیزارم، گویی لکهای ناپاک بر روح من است. از اینجا برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر افزود: «از امروز من پزشک تو خواهم بود. با من همکاری کن، چون میدانم تواناییاش را داری. به روزی بیندیش که از اینجا رها خواهی شد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم تندتر میتپد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجز اینجا جایی ندارم. هیچکجا به من تعلق ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچه کوشیدم، نتوانستم بگریزم. عزم رفتن از اینجا ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواهم به او بگویم که برود، میخواهم فریاد بکشم، ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکتر گفت: «میدانم به چه میاندیشی! اما تو به اینجا تعلق نداری، آمیتیس.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند گرمی زد و اتاق را ترک کرد، مرا با هزاران حس منفی و انزوا تنها گذاشت. در خود فرو میروم. میدانم که هیچ جایی ندارم. هیچکس و هیچچیز قادر نیست مرا آرام کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر جایی نمیروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(ونکوور، کانادا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_«مامان»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله، با نگاهی پر از شوق و احساس، بوسهای دیگر بر گونههای کودک کنجکاو و دلبندش میگذارد. چشمانش بهسرعت به سمت پلههای دوبلکس میدوزد، همان جایی که آنیتا ایستاده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا، در حالیکه دو کیف دستی بسیار شیک و مجلسی در دست دارد، به سمت مادرش مینگرد. نگاهی مشتاق و پرسشگر:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مامان، کدوم یکی از اینا قشنگتره؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله با لبخندی مهربان، با دقت به لباسهای دخترش مینگرد، سپس چشمانش دوباره به آنیتا میافتد. صدای نرم و دلنشینی از لاله به گوش میرسد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«انقد سخت نگیر، همون شیری ورنی رو بردار، به لباسات بیشتر میاد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا با سری تکان دادن، پلهها را با شتاب به سمت بالا برمیدارد. وارد اتاق میشود. در آیینه نگاه میکند، قدی بلند و پوستی برنزه که در تضاد با پالتوی شیری رنگش بهطور دلنشینی خاص و جذاب به نظر میرسد. این تضاد میان رنگها باعث میشود که او در آن لحظه، بهنظر زیباتر از همیشه باشد. به سوی مادرش باز میگردد، با لبخندی که در دل آن هیجانی نهفته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر و دختر با یکدیگر از خانه خارج میشوند و به آسانسور میروند. وقتی به پارکینگ میرسند، صدای خندههای بلند و جیغهای کودکانه مایا، مادر را به وجد میآورد. لاله با دستهای پر از محبت، دختر دلبندش را روی صندلی ایمنی ماشین میگذارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهزاران بار دلشورهای در دل لاله بهوجود میآید، نگرانیهایی که همیشه با دیدن مایا در دلش رشد میکنند، اما او هر بار با لبخندی آرام و پر از عشق، این نگرانیها را پنهان میکند. از خود میپرسد: «اون نیست، برای همیشه نیست.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا از سالهایی که در ایتالیا بود و زمانی که با لاله دیدار کرده، صحبت میکند. لاله با شوق گوش میدهد، با خندهای پر از سرزندگی پاسخ میدهد و از استقلال و قدرت دخترش به خود میبالد. اما در درون خود، سوالی بیجواب میزند: «چرا به کسی که نیست افتخار نکردم ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا، با انگیزهای که از گذشته نهفته در دلش میجوشد، راه رستورانی را پیش میگیرد که روزگاری پاتوق همیشگیشان بود. در میانه راه، در پشت چراغ قرمز، لاله لحظاتی را در سکوت میگذراند و به عکس گرفتن از مایا میپردازد. آنیتا با حرکتی بیخبر از دنیای پیرامون، ناگهان جملهای بر زبان میآورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خدای من، تعداد خلافکارها روز به روز داره بیشتر میشه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله که با دقت نگاه آنیتا را دنبال میکند، به مانیتور بزرگی که در سر چهارراه نصب شده توجه میکند. چشمانش میخکوب میشود بر روی تصویر جوانی که با حالتی آشفته، دستبندی به دست دارد و خون بر دستانش دیده میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش به نوشتههای روی صفحه میافتد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مافیای بزرگ تورنتو دستگیر شد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دل لاله، خون یخ میبندد. نام مافیا در ذهنش طنین میاندازد، همان نام که بهخوبی در حافظهاش ثبت شده است. خاطرات تلخ گذشته به سرعت به ذهنش هجوم میآورد. در حالی که چراغ سبز میشود و ماشین حرکت میکند، نگاهش را از مانیتور میدزدد. اما میداند که فصلی جدید در زندگیاش آغاز شده است. فصلی که باید از آن خاطرات تلخ خلاص شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا مشغول خوراندن سوپ به مایاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله، با نگاهی پر از عشق و دلگرمی به آنها مینگرد. این لحظات، این صحنهها، به نوعی برای او معنای زندگی مجدد را دارند. در دلش میگذرد: «جای یک نفر خالی است. اگر او هم بیاید، همه چیز کامل میشود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان، آنیتا با صدای آرام و جدی میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«مامان، میخواستم راجب موضوعی باهات صحبت کنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله که برای لحظهای دچار سردرگمی میشود، به سمت آنیتا برمیگردد. نگاهی کوتاه و دقیق به چشمان قهوهای آنیتا میاندازد، چشمانی که از مادرش به ارث برده و اکنون در آنها رنگی از جدیت و تصمیم مشاهده میشود. آنیتا یک جرعه از شامپا*ین خود مینوشد، سپس به آرامی میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«راستش میخوام مدت بیشتری پیشت بمونم. شاید اصلاً از خونه گرفتن هم منصرف بشم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله، با خوشحالی اما کمی سردرگم، لبخندی میزند. نگاهش را به مایا میاندازد و با شوخی میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«عالیه! چی بهتر از این؟! من این کوچولو رو هر روز میتونم بخورمش دیگه!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا در حالی که در درون خود با تردید دست و پنجه نرم میکند، میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«نه مامان، راستش حقیقت اینه که مدتیه احساس میکنم کسی تعقیبم میکنه. حتی وقتی ایتالیا بودم، این احساس رو داشتم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله، که اکنون بیش از پیش متوجه جدیت و نگرانی در صدای دخترش میشود، کمی رنگ از چهرهاش میرود. ذهنش سریعاً درگیر شده و بهطور ناگهانی در برابر این سخن آنیتا دچار نگرانی میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«از کی این احساس رو داری؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنیتا با فکری عمیق و لحظهای مکث، جواب میدهد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تقریباً پنج، شیش ماهی میشه، ولی هنوز هیچ حرکت خطرناکی ندیدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربان قلب لاله بهسرعت کند میشود. حالا او متوجه عمق بحرانهایی میشود که شاید همیشه از آنها بیخبر بوده است. آیا آنیتا واقعا نمیداند که چنین احساساتی چه معنای خطرناکی دارند؟ چرا این موضوع مهم را اینطور دیر به لاله گفته است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلاله به سرعت میگوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«پاشو، بریم خونه. هرچه سریعتر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(تیمارستان تورنتو)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر گوشهای از اتاق تیمارستان، جایی دور از هرگونه آرامش و سکون، من هنوز به دیوار تکیه دادهام، در حالتی که افکارم بهطور مداوم در حال چرخیدن هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ناگهان، در باز میشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفیدپوشها، با خشونت بیحد و حصر، به سمتم حملهور میشوند. در برابر آنها، احساس ترس و ضعف ندارم. میدانم که هر زمان آنها اینگونه بیرحمانه رفتار میکنند، یعنی قصد دارند کاری انجام دهند که کاملاً برخلاف میل من است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اکنون چیزی بیش از آنچه که در نظر دارم، ذهنم را پر کرده است. باید از این اتاق بیرون بزنم، به هر قیمتی که شده. باید به اتاق بغلی برسم. تنفسم سنگین و تند میشود. آنها مرا بلند میکنند، من نمیتوانم مقاومت کنم. دیگر توان ایستادگی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی درون من، هنوز گرگ وحشیای است که در تکاپوست، در حال دریدن و شکافتن همه چیز، همهچیزهایی که در اینجا هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز نظافت است ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا این موهای زشت و آشفته ام را کوتاه نمیکردند؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این موهای مشکی که روزی پس زده شدند و بلوند ، ترجیح داده شد بیزارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق خارج شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو قدم تا اتاق بغلی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگام رد شدن، کولی بازی هایم را از سر گرفتم و با قدرت پرستاران را پس زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاق دویدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندان و درعین حال وحشیانه در اتاق را باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار ها به من رسیدند و بازهم کتک زدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینها تنها کتکها نیستند که مرا میشکنند، بلکه چیزی عمیقتر از آن، چیزی که هنوز میپندارم در سایهها نهفته است، مرا آزار میدهد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنکند روحی چیزیست ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از روح نمیترسم. از این میترسم که به توهمی گرفتار شده باشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزشی تمام وجودم را به تسخیر خود درآورد. در این لحظه، کتکهای پرستارها به نظرم قابل تحملتر میآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سختی از جا بلند شدم و بیاختیار دوباره به راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنم انبوهی از سوالات بیپاسخ بود. آن آدمی که آواز میخواند، کجا رفته است؟ قسم میخورم که هر روز صدای او را میشنوم. اما وقتی در اتاقش را باز کردم، چیزی جز خاک و کثیفی ندیدم. اتاقی نمور، سرد و تاریک، انگار سالها بود که هیچ انسانی پا به آن نگذاشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بخش نظافت بیماران تیمارستان رسیدیم. آرام بودم؛ هر وقت ذهنم بیش از حد درگیر بود، آرامش به من دست میداد. نه فریادی، نه جیغی، نه حتی اعتراض کوچکی. نوبت من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیماری را دیدم که به طرز چندشناکی لباسهایش را بالا میزد. هر قدر که پرستارها سعی در آرام کردنش داشتند، او بیشتر به کارش ادامه میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا من هم به چشم دیگران همینگونه به نظر میرسم؟ نه... من فقط ذهن و روحم دردمند است، اما دنبال مرهمی برای آنها نیستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن به اینجا تعلق ندارم، اما جز این مکان، جایی دیگر نیز ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم خوب است. عالیام. فقط نیاز به تنهایی دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوبت من که رسید، در سکوت کامل تمامی بدنم تمیز شد. موهای بلندم را پس از یک هفته شستند و برخلاف گذشته، کتکی نخوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا فهمیدم دلیل کتک خوردنهایم فقط خودم بودم. پرستارها گهگاهی با تعجب به هم نگاه میکردند. قبلاً حتی اجازه نمیدادم سر انگشتشان به من بخورد، اما حالا احساس میکنم هر روز که در این زندان سرد و تاریک که به آن اسیرم، بیشتر در توهم غرق میشوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکالیستو آکوامارین
00فدای تو خوشحالم دوستش داشتی💙
۱۴ ساعت پیشآزاده | ناظر برنامه
خیلی ممنونم بابت لطفی که بهم داری عزیزم😌💚🌻
۱۴ ساعت پیشسوما
10سلام قشنگم میشه آیدی انستا تو بیدی خواهش
۱۲ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00سلام عزیزم ، اینجا انگار حق گذاشتنش رو ندارم ، همینکه بنویسید کالیستو آکوامارین میاره براتون
۵ ساعت پیشپریا
10از سبک ادبیاتش خیلی خوشم اومد و حسابی غرق داستان شدم خیلی وقت بود که این حس رو تجربه نکرده بودم
۱۰ ساعت پیشغریبه آشنا
10کاش میشد یه تیزر ازش دید قطعا فوق العاده میشد
۲۳ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00یوتیوب سرچ کنید ................... و اینستا هم پیجم رو با همین آیدی فالو کنید کلی تیزر گذاشتم💙
۲۰ ساعت پیشهلن
10چقدر خوب که تیزر داری وااااااییی ذوق✨🥺
۱۸ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00خیلی زیاد ساختم همشونم یوتیوب و اینستا ، نبینید حیف میشه😂
۱۴ ساعت پیشمونا
10سلام عزیزم من می خوام رمانتونو بخونم اما به یه دلایلی نمیتونم از دنیای رمان بخونم ، آیا فایل پی دی اف در دسترس هست ؟
۱۹ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00سلام زیبا ، پی دی افش تو چنل و دیلی تلگراممه.نمیدونم امکانش هست اینجا لینک بزارم یا نه
۱۴ ساعت پیشهلن
10مردی که مثل ارتا عاشقم نباشه کنسله🥰
۱۸ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00پسرِ من تکه😂
۱۴ ساعت پیشاسرا
10تشابه اسمی الان یکمی خوندم متوجه شدم متفاوت 🙏
۱۶ ساعت پیشمنتظر
۱۶ ساله 10دارم میرم برای بار ۱۰ بخونمش واقعا کسایی که نخوندن انرمال رو ، درک نمیکنم که چطوری میتونن از کنار یه شاهکار ، اینجوری ساده بگذرن...
۲۲ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00قشنگمممممم💙
۲۰ ساعت پیشمنتظر
۱۶ ساله 10اصا بعد انرمال توقع من از نویسنده ها رفته بالا بی صبرانه منتظر ورود رمان های بعدی کالیستو به اینجام
۲۲ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00پروانه ای شدم~~~~
۲۰ ساعت پیشمنتظر
۱۶ ساله 10نمی پذیرم که میگن خوبه این خوب نیست معرکس ✨️ جای حرفی باقی نزاشته نویسنده
۲۲ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00لطف داری آخه قربونت برم💙
۲۰ ساعت پیشمعصومه
10عاشق سبک نوشتنت شدم گیرایی قلمت بالاست ...قلمت پرتکرار🥰
۲۲ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00لطف داری گلم خوشحالم دوستش داشتی💙
۲۰ ساعت پیشMiko
10عالییییییی ، یکی از بهترین ها
۲۳ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00قربونت برم 💙
۲۰ ساعت پیشغریبه آشنا
10خیلی دلم می خواست اسکندر انیتا رو میدیدم خفشون میکردم
۲۳ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00گناه دارن🥺😂🙏🏻
۲۰ ساعت پیشغریبه آشنا
10چقدر اسم های زیبایی به کار بردی آمیتیس آرتا امیلی کوروش چقدر به هم میان
۲۳ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00تا جای ممکن سعی کردم از اسم های اصیل ایرانی استفاده کنم ، فدات شم من💙
۲۰ ساعت پیشBahar
10انقد ک خوب باهاش ارتباط برقرار کردم میتونم بگم من امیلی ام و عاشق یه مافیا شدم 🥺
۲۳ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00قربونت ، بریم یه پسر مافیایی برات پیدا کنیم😂💙
۲۰ ساعت پیشمنتقد جادویی
10برام عجیبه که همچین رمانی تو بخش آفلاین هست؟! این درصورتیه که برای اولین اثر نویسنده، خیلی قویه! توصیفات، چیزی که اکثر نویسنده های نو قلم توش ایرادات کهکشانی دارن، به طرز زیبایی رعایت شده.
۲۱ ساعت پیشکالیستو آکوامارین
00رمانای بعدی حتما ، مچکرم از نظر قشنگت💙
۲۰ ساعت پیش
ترانه
10قشنگه داره ازش خوشم میاد ! دو تا رمان مافیایی رو الان دیوونه وار دوست دارم یکی مهمیزهای سیاه که توی همین برنامس و برای آزاده جونه و یکی هم آنرمال. فکر کنم بعد این دوتا رمان دیگه هیچی مافیایی نیست💞