رمان در امتداد حسرت به قلم طیبه امیر جهادی
با رو شدن واقعیات دیگه ای از گذشته…
به نام او
نیمه های شب بود که با مهرداد مهمانی را ترک کرده و بیرون آمدم. داخل ماشین چون سرم
به شدت درد می کرد سرم را به صندلی تکیه داده و چشمهامو بستم که مهرداد پرسید: چیه
یاسی خانوم، چرا ذمغی؟ نکنه از دوستام خوشت نیومد؟
_ نه اتفاقا بچه های خوبی بودن. یه خورده سرم درد میکنه فقط همین.
خنده ای کرد و گفت: خوب عزیزم تقصیر خودته. بچه و چه به این حرفها؟
چشامو باز کردم و با عصبانیت جواب دادم: این فضولیها به تو نیومده و به تو مربوط نیست.
تو فقط منو زودتر برسون خونه.
مهرداد با لب و لوچه آویزان گفت: بد اخلاق، نازک و نارنجی.
تا زمانیکه به خونه برسیم دیگه هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد. جلوی درب با دلخوری از
هم خداحافظی کرده و من پیاده شدم. بی حوصله و بی حال کلید را بیرون آوردم و درب را
باز کردم و به داخل رفتم. وقتی داخل خانه پا گذاشتم نیلوفر خوشحال جلو دوید و گفت:
_ سلام یاسی جون، می دونی کی اومده؟ اگه گفتی جایزه داری؟
لبخند زنان جواب دادم: سلام فسقلی، کی اومده که باعث شده تو تا این وقت شب بیدار
بمونی؟ مگه فردا مدرسه نداری؟
_ چرا ولی از خوشحالی نتونستم بخوابم.
قبل از اینکه حرفی بزنم، مامان هم به هال آمد و سلام کرد. نگاهی به صورتش انداختم، پکر
و گرفته به نظر می رسید. برای همین در جواب نیلوفر گفتم: حتما دایی اینا اومدن.
آخه مامان از زندایی مونا که آدم فضولی بود خوشش نمی آمد.
نیلوفر نچی کرد. گفتم: خاله اینا؟
_ نه.
_ مامان بزرگ اینا؟
نیلوفر که دختر زیبا و شیرین زبانی بود خنده ای کرد و گفت: وای یاسی جون، تو چقدر
خنگی.
مامان با اخم و تشر جواب داد: بی ادب این چه طرز حرف زدن با بزرگتره.
همین که سرمو بلند کردم تا جواب مامان رو بدم از دیدن کسی که پشت سر مامان ایستاده
بود حیرت کردم. به چشمهای خودم اطمینان نکردم و چند بار باز و بسته کردم ولی نه واقعیت
داشت، اصلا باورم نمی شد بعد از سالها دوباره ببینمش. سرم به دوران افتاد و احساس کردم
خانه دور سرم می چرخد، برای حفظ تعادلم روی زانوهام نشستم و خیره نگاهش کردم.
نسبت به هفت سال قبل کمی شکسته شده و کمی هم از موهای سرش ریخته بود و تارهای
سفید لابه لای موهایش خودنمایی می کرد و این بر جذابیتش افزوده بود.
اون روزها دیوانه وار دوستش داشتم و عاشقش بودم. وقتی در کنارش قدم بر می داشتم به
وجودش افتخار می کردم و فخر می فروختم ولی حالا سر تا پا نفرت و انزجار بودم و هرگز
در مخیله ام نمی گنجید که یکبار دیگر ببینمش. آه سینه سوزی کشیدم و پرسیدم: برای چی
اومدی؟
_ اومدم شماها رو ببینم.
پوزخندی زدم و گفتم: ماها رو؟ اون هم بعد از این همه سال. متأسفم خیلی دیر فیلت یاد
هندوستان کرده.
سرش را پایین انداخت و گفت: قبول دارم که خیلی دیره و اشتباه کردم، ولی باز هم اومدم
جبران گذشته رو بکنم. یاسی جون من شماها رو خیلی دوست دارم.
خنده ی کشداری کردم و گفتم: یاسی جون، یاسی جون.
سپس با فریاد ادامه دادم: نگو یاسی جون، یاسی مرده. در واقع تو کشتیش، اون موقع که
ترکمون کردی و رفتی و ما رو تو دریای غم رها کردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نفرت بهش خیره شدم و گفتم: ما رو دوست داری؟ معلومه، هفت سال سراغی از ما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگرفتی. تو می دونی تو این مدت چه بلایی سر ما اومده. بخاطر تو در به در شدیم، آوارگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشیدیم. می دونی چه بدبختیا کشیدیم، از هر کس وناکس حرف شنیدیم و دم نزدیم و تحمل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردیم. نه آقا جون دیگه حنات پیش ما رنگ نداره، حالا هم برو همون جایی که بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار با یاد آوری گذشته اشکم سرازیر شد، برای همین به سمت اتاق دویدم و درب را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرم قفل نمودم و همانجا نشسته و زارزار گریه می کردم. پشت درب ایستاده بود و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالتماس می کرد و می گفت؟ یاسی، خواهش می کنم درب رو باز کن، می خواهم باهات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف بزنم. من هم خیلی عذاب کشیدم، باید همه چیزو برات توضیح بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام توانم فریاد کشیدم و گفتم: از اینجا برو، حتی نمی خوام صداتو هم بشنوم. سکوتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگین بر فضای خانه حاکم شد. وقتی حسابی گریه کرده و سبک شدم بدون اینکه لباسامو از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنم در بیارم، سیگاری روشن کرده و روی تخت دراز کشیدم. از حرص پک محکمی به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیگار زدم و با حلقه های دود سیگار که به هوا می رفت من هم به گذشته پر کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بچگی یعنی از وقتی که خاطرات بر ذهنم حک می شد وضع زندگیمون آشفته بود. و این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنابسامانیها زمانی به اوج خو رسید که من هفت سال داشتم، درست هم سن و سال نیلوفر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ وقت اون روزها رو فراموش نمی کنم. بابا هر شب به بهانه های مختلف مامان رو به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباد کتک می گرفت و سیاه و کبودش می کرد. یک روز اونقدر کتکش زد که خون از بینی اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاری شده بود. با روسری داشت خفه اش می کرد، از ترس، پایش را گرفته و التماس می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم: بابا تو رو خدا، مامان رو نکش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینکه مامان از وضع حاکم خسته شده و دست منو هم گرفت و به خانه مامان بزرگ رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی دلم می خواست علت اون همه دعوا مرافه ها رو بدونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روز که جمعه هم بود، خاله مرجان و همسرش و همین طور دایی محمد و زندایی همراه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامان به آنجا آمدند. من و سامان در گوشه ای مشغول بازی بودیم که طبق معمول نیش و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنایه زندایی مونا نسبت به مامان شروع شد، هر دقیقه متلکی بار مامان می کرد و می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید. تا اینکه گفت: مریم جون، چرا خودتو این همه عذاب میدی، یک دفعه طلاق بگیر و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودتو خلاص کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم جواب داد: اگه یاسی نبود حتما این کار رو می کردم ولی الان نمی تونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندایی خنده کشداری کرد و گفت: گور پدر بچه. مگه باباش چه گلی به سرت زده که بچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاش بزنه. بسپار دستش تا پدر خودش و عشقش رو در بیاره.مامان، وای نگو، نمی تونم جگر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشه امو بسپارم دست اونا، تا هر روز نا مادری شکنجه اش کنه.وبه دنبالش شروع کرد به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه کردن. اون لحظه از شنیدن کلمه نا مادری فقط خدا می داند چه حالی بهم دست داد. یک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفعه احساس کردم همه جا سیاه و تاریک شد، طوریکه قادر به دیدن نبودم. وقتی چشم باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم بغل مامان بودم و بقیه هم دور سرم جمع شده بودند. هر کسی اظهار نظری می کرد،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی می گفت: غذا کم می خوره برای همین ضعف کرده. دیگری می گفت حتما درس بهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفشار می آره...ولی من نگاهی به صورت غمگین و اشک آلود مامان انداختم، سپس دستامو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور گردنش حلقه کرده و گریه کنان گفتم: مامان، تو رو خدا منو از خودت جدا نکن. درسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه من بابا رو هم دوست دارم ولی می خوام پیش تو بمونم. خواهش می کنم منو نده دست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونا، من بدون تو می میرم. به خدا قول می دم دیگه شیطونی نکنم. باور کن دیگه اذیتت نمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنم و دختر خوبی می شم. به خدا راست میگم مامان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به دنبالش های های گیه کردم، طوریکه اونا هم به گریه افتادند و مامان در حالیکه سرمو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوازش می کرد گفت: نترس عزیزم مطمئن باش من هیچوقت تو رو به اونا نمی دم و از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم جدا نمیکنم و پیش خودم نگه می دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون پس گوشه ای کز می کردم و به فکر فرو می رفتم. فکر جدا شدن از مامان سخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآزارم می داد چون می دونستم اگه این اتفاق بیفته روزگار خوبی نخواهم داشت، درست مثل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیندرلا می شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز فرط عصبانیت دق و دلی مو روی اسباب بازیام خالی می کردم، می زدم و می شکوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطفلکی مامان و مامان بزرگ سعی می کردن منو به نوعی سرگرم کنن تا شاید کمتر بهانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجویی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ماهی به همین منوال گذشت، تا اینکه نزدیک عید بابا چند نفری را واسطه کرد تا مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به خونه برگرده. بیچاره مامان بخاطر من قبول کردکه دوباره برگرده،چون از دوری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم غصه می خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزی رو که قرار بود به خونه خودمون برگردیم هرگز فراموش نمی کنم. از خوشحالی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پام بند نبودم، مرتب لباس عوض می کردم و سعی داشتم بهترین لباسم را بپوشم و با بی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقراری منتظر اومدن بابا بودم. آخه چند ماهی می شد که ندیده بودمش و برای همین سخت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلتنگش بوده و برای دیدنش لحظه شماری می کردم. وقتی زنگ خانه بصدا درآمد اونقدر با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجله دویدم که زمین خورده و پام به شدت درد گرفت ولی با این حال من دردی را حس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیکردم و فقط و فقط به فکر دیدن بابا بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی درب رو باز کردم و با دیدن عمو علی، دوست بابا فورا پرسیدم: عمو جون، بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکو؟ کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو علی بغلم کرد و بوسید، سپس گفت: دختر گلم یه کاری برای بابات پیش اومد که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتونست خودش بیاد و منو فرستاد دنبالتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکباره تمام شادیم به غم تبدیل شد، مأیوس و سرخورده از بغلش پایین اومدم. مامان هم که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل من منتظر بابا بود پکر به دیوار تکیه داد چشمهاشو بست و اشکش روان شد. با دیدن حال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان آهسته پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان دیگه خونه نمی ریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاشو باز کرده و با پشت دست اشک هاش رو پاک کرد و گفت: چرا عزیزم، می ریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بابا بزرگ و مامان بزرگ خداحافظی کرده و بیرون اومدیم. وقتی جلوی خونمون رسیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو علی، ما رو پیاده کرد و رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به داخل رفتیم توی راهرو به همسایه طبقه بالا خانم رحمتی برخوردیم. بعد از سلام و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحوالپرسی یکدفعه خانم رحمتی گفت: مریم جون، راستی مگه شما از هم جدا نشدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه چطور مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آخه چند وقته شوهرت با یک خانمی مرتب خونه می اومد و می رفت تا اینکه یک روز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدن و اثاث خونتون رو بردن. راستش ما خیال کردیم جهیزیه تو رو می برن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان متعجب پرسید: اثاث می بردن، کیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب معلومه شوهرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان فورا به سمت در دوید و با عجله کلید را انداخت و درب را باز کرد. ما هم پشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش به داخل رفتیم. خونه خالی خالی بود و فقط یخچال و چند تیکه ظرف و ظروف باقی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانده بود. یادداشتی روی آیینه بود که مامان شروع به خواندن کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام به بهترین و فداکارترین همسر دنیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزم،می دونم در این مدتی که با من زندگی کردی خیلی رنج و عذاب کشیدی. می دونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی آزارت دادم، اذیتت کردم. می دونم شوهر خوبی برات نبودم. ولی مریم جان تصمیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرفتم که جبران مافات کنم و رنج و مشقتی را که بخاطر من متحمل شدی تلافی کنم. می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدونم این کار من قابل بخشش نیست ولی خواهش می کنم بخاطر یاسی هم که شده فرصتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به من بده. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرمنده تو بهزاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز هم یکی از بدترین روزهای عمرم بود چون مامان مثل دیوانه ها شده بود، راه می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت و با خودش حرف می زد و گاهی هم های های گریه می کرد. من هم توی اطاق خالی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irام گوشه ای کز کرده و نشسته بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم از گرسنگی ضعف می رفت ولی نمی تونستم به مامان بگم چون حال و روز خوبی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداشت، بی حال و گرسنه همانجا دراز کشیدم و خوابم گرفت. وقتی چشم باز کردم مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالای سرم نشسته بود، فورا پرسیدم: مامان، بابا اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه عزیزم، هنوز نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا تاریک شده بود که بابا ، با یک جعبه شیرینی و دسته گل از راه رسید. کلی ذوق کرده و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال شدم و درد و غمی را که تا اون لحظه بر وجودم حاکم شده بود فراموش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای از بغلش پایین نمی اومدم، می بوییدمش و می بوسیدمش. آخه ماه ها بود که ندیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شب بابا از مامان معذرت خواهی کرد و قول داد دیگه اذیتش نکنه و مرد زندگی بشه. با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین که سن زیادی نداشتم ولی می توانستم همه چیز را به خوبی درک کنم، می دیدم مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اسباب زندگی چه عذابی می کشه و دم نمی زنه. گوشه ای توی هال موکت کوچکی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپهن کرده و روی آن می نشستیم ، به جای اجاق گاز از گاز پیک نیکی استفاده می کرد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسامونو با دست می شست. خلاصه زندگیمون به سختی می گذشت، از طرفی هم بابا از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار بیکار شده و خرج خونه نداشتیم. بیچاره مامان سعی می کرد خانواده اش از این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموضوع با خبر نشن، چون اونا به خاطر اخلاق و رفتار بابا به خونه ما نمی آمدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینکه یک روز مامان بزرگ سرزده به خونمون آمد و مامان با دیدنش رنگ از چهره اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرید. مامان بزرگ هم با دیدن خونه خالی شوکه شد و مات و مبهوت پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مریم چرا خونه اینجوریه، پس مبل و فرش و .... چی شده، دزد اومده؟ مامان سرش را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایین انداخت و آهسته جواب داد : نه بهزاد فروخته. مامان بزرگ با چشمان از حدقه در آمده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفریاد زد و گفت: چی؟ بهزاد فروخته . به چه حقی، مگه ارث باباش بوده که فروخته. بی جا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرده، بی شرف، بی همه چیز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو رو مظلوم گیر آورده که هر کاری دلش می خواد انجام می ده. بلند شو زود آماده شو که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دقیقه هم نمی ذارم تو این خراب شده بمونی، پاشو ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان ملتسمانه جواب داد: مامان شما یک دقیقه بشین، آروم که شدید با هم حرف می زنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهش می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطوری آروم بشم. اصلا همه اش تقصیر توئه که این مرتیکه انقدر پررو شده. اگه اون دفعه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر اون زنیکه آشغال حسابش رو می ذاشتی کف دستش حالا اینطوری نمی کرد. آقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاشق منشی اش شده بود و تو رو زیر مشت و لگد می گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا این دفعه دیگه چه دست گلی به آب داده. وقتی جیب اش خالی می شه به یاد تو می افته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگم چرا هی واسطه می فرستاد، پس بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ بلند تر فریاد زد و پرسید: نمی دونی چرا فروخته؟ چه غلطی می خواسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان معصومانه جواب داد: از علی آقا شنیدم که فروخته تا با اون دختره برای همیشه از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایران برن ولی توی ترکیه پولشونو خرج کردن و نتونستن برن و به تنهایی برگشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ با شنیدن این حرف چنان آتیشی شد که نگو، فریاد می زد و می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی شعور ، آشغال، شرف سگ بیشتر از اینه، بلند شو که دیگه نمی ذارم با این کثافت زندگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطفلکی مامان ساکت به دیوار تکیه داده بود و گریه می کرد ولی من با شنیدن حرف های
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بزرگ دلم هری ریخت، چون نمی تونستم دوباره بدون بابا زندگی کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هر دوی اونا رو با هم می خواستم، برای همین بطرف مامان بزرگ رفتم و دستامو دور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمرش حلقه کردم و با التماس گفتم: مامان بزرگ، جون من، تو رو خدا ما رو نبرید. من می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوام پیش مامان بابام باشم، نمی خوام از هم جدا زندگی کنیم. جون من این کار رونکنید. اگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو دوست دارید اجازه بدید بمونیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقدر گفتم که دلش به رحم اومد ، بغلم کرد و سرم را به سینه اش فشرد و گفت: باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزم نمی برمتون. این دفعه هم به خاطر تو گذشت می کنم ولی می دونم این بابات ، آدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشو نیست. توبه گرگ مرگه ، وقتی بزرگ شدی می فهمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس آهی کشید و ادامه داد: همه زن ها به خاطر بچه هاشون مجبورن تا آخر عمرشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسوزن و بسازن و توی زندان زندگی اسیر بشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز مامان بزرگ ساعتی نشست و رفت. ولی روز بعدش با مقداری اثاث برگشت و از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرف بابا بزرگ پیغام داد که بابا پیش اون مشغول به کار بشه و از آن پس به لطف الهی و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدد خانواده مامان ، زندگی ما رنگ و بویی پیدا کرد و بهتر شد. بابا دیگه مامان رو اذیت نمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد و بیشتر اوقاتش رو با ما می گذروند . احساس می کردم دنیا مال من شده و غرق شادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سرور بودم و از زندگی لذت می بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل پرنده ای می ماندم که پرواز را تازه یاد گرفته و دوست داشتم پرواز کنم و لحظه به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه اوج بگیرم و بالا و بالاتر بروم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست در همان زمان بود که مامان به خاطر اسرار بیش از حد بابا برای بار دوم باردار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشد، چون مامان می گفت : نه همین یدونه کافیه، من نمی تونم از پس یه بچه دیگه بر بیام و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگ کردنش خیلی سخته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی بابا می گفت(( نه سخت نیست، بگو از من خوشتون نمی آید و دوستم نداری و همه اینها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهانه است. تو نمی خوای زندگیمون شیرین تر بشه.))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با این گفته ها چشم به راه موجود دیگری دوختیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین موضوع همزمان با آشتی کنان بابا، با خوانواده اش بود . خانواده ای که ما تا اون روز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irندیده بودیم، چون آنها ده سالی می شد که با هم هیچ ارتباطی نداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه اونا بابا رو قبول نداشتند و گناه خودشون را به گردن کسای دیگه از جمله مادر بزرگ و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو می انداختن. وقتی بابا سیزده سال داشت مادرش را توی تصادف از دست میده و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباباش، منشی خودش رو اول به عنوان پرستار می آره خونه سپس عقد می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست زمانی که شخصیت بابا شکل می گرفت پدرش جای دیگه سرگرم بود. زنی که مثل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک مار خوش خط و خال می ماند و سعی می کرد پسر رو از چشم پدر بندازه و همه چیز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو صاحب بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه اون به طمع ثروت آمده بود چون خودش از طبقه پایین بود و برای همین به نوعی سر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوهرش را گرم می کرد و بر علیه پسرش و خانواده شوهرش تحریک می کرد . در این جو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتشنج بابا از خونه گریزون شده و بیشتر اوقاتش را با دوستانش می گذروند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی پدری از بچه اش غفلت می کنه و محبتش رو دریغ می کنه خوب مسلمه که پسرش به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه های خلاف کشیده می شه . البته از حق نگذریم با تعریف های خود بابا ، عمو ها و مادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگش خوب هواشو داشتن و ازش حمایت می کردن ولی پدرش به تحریک زنش همه اون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irها رو به چشم دشمن می دیده و ارتباط خانوادگی و کاری را با اونها بهم می زنه و بابا رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم از خونه بیرون می کنه. حالا بعد از ده سال که پیر و تنها شده و نیاز به همدم و عصا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداره یک دفعه محبتش گل کرده و با پدر قصد آشتی داشت، ولی کاش هیچ وقت آشتی نمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یاد آوری اون روزها حالم به کلی دگرگون شده بود به طوری که احساس خفقان می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم،برای همین بلند شدم و پنجره را باز کردم. کمی که حالم بهتر شد درب اتاق را به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرامی باز کردم و بیرون رفتم ، چراغ همه جا خاموش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته به طرف اتاق خواب مامان و نیلوفر رفتم ، همدیگر را بغل کرده و خواب بودند . به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپذیرایی هم سرک کشیدم ، پیش خودم گفتم شاید مهمان نا خوانده اونجا خوابیده باشد وقتی از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنبودش اطمینان حاصل کردم نفس راحتی کشیدم و بعد از خوردن یک لیوان آب دوباره به اتاقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و سیگار دیگری روشن کرده و پرنده خیالمو به آن روزها پرواز دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزهایی که مامان به خاطر ویارش حال و روز خوبی نداشت و برای همین بابا اصرار می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد به خونه مامان بزرگ که توی کرج بود برویم. می گفت: مریم جون، تو با این حال و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزت خوب نیست تنها بمونی ، یه چند روزی برو خونه مامان اینا ، حالت که بهتر شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگردین. من نمی تونم به شما ها برسم و اگه اونجا باشید خیالم راحته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم جواب می داد: یه خورده شبها زود بیا خونه، من دوست دارم تو خونه خودم باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: عزیزم، من هم دوست دارم شما پیشم باشید ولی الان که جوونم باید کار کنم تا فردا که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیر شدم راحت و آسوده در کنار خانواده ام اوقاتمو سپری کنم. همه تلاش من بخاطر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشماهاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدین ترتیب مامان راضی شد چند وقتی به خونه مامان بزرگ اینا برویم. روزهای اول بابا،ٍ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجشنبه و جمعه را پیش ما می آمد ولی کم کم این آمدنها تبدیل به دو هفته یکبار شد. تا جایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه صدای اعتراض خاله و مامان بزرگ بلند شد: مریم دیگه بهتره برگردی خونت، چون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد رفتارش باز مشکوک شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان در مقابل آنها جواب داد: چیکار کنه بیچاره، سرش گرمه کاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله: مریم جان خیلی ساده ای، تو نباید به حرفهای بهزاد اعتماد کنی. اون همیشه دنبال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرصته، البته بیشتر مردها اینطورین. اگه آب باشه شناگر خوبین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفهای اونا ترس را به جون مامان انداخت و یک روز مامان سرزده به تهران رفت. وقتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا، مامان را دیده بود خیلی ناراحت شده و شب تا ساعت یک به بهانه کار بیرون مانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه کاری کرد که مامان سه روز بیشتر نموند و دوباره برگشت و چند روز بعد بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگ خبر آورد که کارهای شرکت همه به هم ریخته و چند تا از چکها برگشت خورده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی مامان علتش را از بابا سوال کرد جواب داد: چیکار کنم کار زیاده و وقت نمی کنم به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه امورات برسم و یکی از کارمندان باعث این نابسامانی شده، ولی سعی می کنم هر چه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزودتر خودم جبران کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی چه جبران کردنی، اوضاع کاملا بهم ریخته بود. خونه مثل ماتمکده شده بود و شاکی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه از راه می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا از مهلکه در رفته بود و مونده بود بابا بزرگ و دایی که باید جوابگوی مردم می شدن. از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد آوری اون روزها باز اشک مهمان چشام شد. روزهای بسیار سختی بود، مثل کسانی که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزی رو از دست داده باشن همیشه گریه و زاری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اون اوضاع و احوال هر روز یکی خبر می داد که بابا رو با یه نفر دیده، بیشتر از هر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی دلم برای مامان می سوخت چون از طرفی نمی دونست با اون مشکل بزرگ چیکار کند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از طرفی هم اون خبرها سخت آزارش می داد و هر وقت بابا تلفن می کرد و مامان بهش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعتراض می کرد و می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد این مصیبتی که به سرمون آوردی بس نیست که دنبال خوشگذرونی هم می ری. می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستی ما رو بدبخت کنی، در واقع مشکل تو ما بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هم جواب می داد: این حرفها دروغه. من تو این وضع و اوضاع چطوری می تونم دنبال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعیش و نوش باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشبا از ترس نمی تونم یک خواب راحت بکنم، اونوقت دنبال این کارا برم. کسی میره دنبال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشگذرونی که هم حوصله داشته باشه هم پول. مریم بجای این حرفها یه کاری برام بکن تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجات پیدا کنم. به بابام بگو تا کمکم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهزاد تو که می دونی بابات برات قدمی بر نمی داره، چرا اصرار می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مریم خواهش می کنم بخاطر من بهشون بگو. به خواهرم بگو،اون می دونه چطوری با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدرم حرف بزنه و راضیش کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روز بعد وقتی عمه بیتا زنگ زد مامان باهاش مشکل بابا رو در میان گذاشت و اون هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت که باشه حتما با بابا صحبت می کنم و بهت خبر می دم، آخه وضع بابا بزرگ خوب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روز بعد عمه دوباره تلفن کرد و گفت: مریم جان، من باهاش صحبت کردم اما اون می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگه من نمی تونم کاری بکنم. چون به غیر از بهزاد سه دختر دیگه هم دارم که امیدشون به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ می دونستم بابا کاری نمی کنه مگه تا حالا قدمی برای بهزاد برداشته، کاری کرده حتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحق پدری رو هم ادا نکرده، هر چقدر هم که بهزاد بد بود نسبت بهش وظایفی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو اشتباه می کنی، همه این حرفها رو از این واون شنیدی. عموهام گفتن، چون با پدرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدشمنی دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه من کاری به کار اونا ندارم، چیزی رو که خودم دیدم می گم. خیلی از بچه ها بر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاف میل خانوادشون رفتار می کنن ولی کدوم پدر با عاطفه ای بچه شو از خونه طرد می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنه و می گه پسرم مرده. ما تا حالا خیری از بابای بهزاد ندیدیم و همیشه عموهای بهزاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودن که در بد حالی به داد ما رسیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بخاطر اصرار بهزاد از شما کمک خواستم وگرنه من اگه از گرسنگی هم بمیرم دستمو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیش شما دراز نمی کنم، چون بابات خودشو روزی رسون و ولی نعمت همه می دونه و تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمر داره منت می ذاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفهای مامان بدجوری آتیش کینه رو به جون خانواده بابا انداخت طوری که باعث نابودی و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز هم پاشیدن زندگیمون شد. روزگارمون به سختی می گذشت، اون قدر ناراحت و پریشان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال بودیم که من نمی تونستم هوش و حواسمو برای درس خوندن جمع کنم. از نظر روحی و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجسمی پاک بهم ریخته بودم. در این گیرودار موجود دیگری به جمع مون اضافه شد، موجود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدبختی که هیچ کسی حال و حوصله اش را نداشت.روزی که مامان و نیلوفر را از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیمارستان آوردن هرگز فراموش نمیکنم. بغلش کردم و محکم به سینه ام فشردم تا شاید مرحم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد و زخمهام باشه ولی نشد. آخه درد من، درد دوری بود. من بابا رو می خواستم، دستای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرمش را، نوازشش را، محبتش را و اون طفل معصوم نه تنها درد منو درمون نکرد بلکه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدردی هم به درد هام اضافه کرد. چرا که اون بدبخت تر از من بود و از لحظه ای که به این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای بی رحم پا گذاشته بود پدر ندیده بود. پدری که عاطفه و وجدانش را زیر پا گذاشته و ما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو با کوله باری از درد و رنج رها کرده و رفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه سالهایی رو پشت سر گذاشته بودیم. مخصوصا اولین سال موقع عید چه سالی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس می کردم چیزی رو گم کرده ام و مثل بچه یتیمی می ماندم که چشمم به درب بود تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا بیاد، ولی اون ترجیح داد هفته اول رو با خانواده اش و هفته دوم را با دوستش سپری کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست یادمه چند روز به عید مانده بود که مامان بهش گفت: بهزاد، یاسی خیلی دلتنگته. بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روزی به یک جای دور افتاده بریم تا خیالت آسوده باشه که دست کسی بهت نمی رسه و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین اینکه چند روزی با هم باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی بابا گفت: نمی شه، می ترسم بیام. اونا دور و بر خونه به پا گذاشتن واگه بیام دنبالتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیر می افتم. تازه من پولی توی بساط ندارم، اگه داشتم که برای شما می فرستادم. باور کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه اعصاب خودمم داغونه، اگه مشکلم حل بشه یک ماه با هم می ریم مسافرت. آخه نمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدونی با شما بودن چقدر برام لذت بخشه، ولی چه کنم که نمی تونم. این دربه دری منو هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته کرده. شب و روزم رو ازم گرفته، سیاه کرده. به خدا خسته شدم، از خدا فقط مرگمو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خوام تا راحت بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نمی دونستیم اون نالیدنها همه بخاطر ما بود و بابا دروغ می گفت و نه تنها دربه در و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآواره نبود بلکه خانواده اش بخاطر لجبازی با مامان تو خونشون راه داده و بر علیه مامان که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل پری ازش داشتن تحریک می کردن و بهانه جوییهای بابا به این علت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین سالی بود که بدون بابا کنار سفره هفت سین نشستم و ناخود آگاه به یادش اشک از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام سرازیر شد، چون احساس تهی بودن و پوچ بودن می کردم. هر لحظه چشمم به تلفن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو درب بود تا سراغی از ما بگیره، فقط خدا می داند که انتظار کشیدن چقدر سخت و طاقت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرساست. آره بابای عزیزم که همیشه دم از عاطفه می زد و می گفت من بر عکس بابام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی ذارم آب توی دل بچه هام تکون بخوره، بعد چند روز با یه تلفن حال ما را جویا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینکه روز پانزدهم فروردین پسر دایی مامان خبر آورد که بابا رو توی شمال با دو نفر دیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه برای یکی از اونها شاخه گلی می خریده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرگز فکر نمی کردم توی اون آشفته بازار همچین کاری رو بکنه و ما رو رها کرده و دنبال
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشگذرونی خودش بوده باشه. اون لحظه وقتی شنیدم از درون خرد شده و شکستم و در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاریکی مطلق فرو رفتم. مامان هم حال بهتری از من نداشت، خیلی دلم برایش سوخت. بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب دستمزدش را داده بود. زنی که همیشه و در همه حال کنارش بوده و از دل و جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرایش مایه می گذاشت و حالا بابا، جواب خوبیهاشو اون جوری داده باشه. اصلا باورم نمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشد. کله ام داغ شده بود، آخه چند روز مونده به عید بود که مامان هر چه طلا و جواهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت دودستی تقدیمش کرد تا به زخمش بزنه و حتی برای ما یک تکه لباس نخرید تا خرج
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاضافی رو دستش نذاره. گذشته مثل فیلم جلوی چشام رژه می رفت طوریکه از ناراحتی تمام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتن و بدنم می لرزید و حتی نمی تونستم سیگار روشن کنم. دمر روی تخت افتادم و های های
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه کردم تا اینکه خواب بر چشمام غلبه کرد. روز بعد با صدای کوبیده شدن درب چشم باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم، مامان بود که صدام می کرد و درب را می کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یاسی، یاسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیازه ای کشیدم و جواب دادم بله، چی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این درب رو باز کن ببینم. مردم از نگرانی، نیم ساعته درب می زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نترس مادر من، من اونقدر سگ جونم که حالا،حالا ها نمی میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این چرندیات چیه می گی، درب و باز کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و در را به رویش باز کردم. نگاهی به سر و وضعم انداخت،چون هنوز مانتو تنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود. سری تکان داد و گفت: چقدر خوابت سنگین شده. ظهره، بیا یه لقمه نون بخور که باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعده ات درد می گیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مگه ساعت چنده؟ آخه دم دمای صبح خوابیدم برای همین متوجه درب زدن شما نشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ یازده و نیمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باشه الان می آم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش و قوسی به بدنم دادم، تنم به شدت درد می کرد.احساس کردم استخوانهایم خرد شده،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای همین به حمام رفتم تا با گرمی آب رفع کسالتی بکنم. نیم ساعتی زیر آب نشستم تا کمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالم بهتر شد، بعد حوله را تنم کردم و بیرون رفتم. همین طور که ترانه ای را زیر لب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه می کردم داخل آشپزخانه شدم. وای خدای من باز سر و کله اش پیدا شده بود.از دیدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره اش تنم لرزید، ولی باید جوابش را می دادم تا راهش را می گشید و می رفت. حالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه یک دختر بچه خجالتی و تو سری خور نبودم و زمانه گستاخ و بی پروایم کرده بود. با بی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعتنایی جلو رفتم، با دیدنم از روی صندلی بلند شد و سلام کرد و دستش را جلو آورد. سرد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشک بدون اینکه دست بدهم از کنارش رد شدم و برای حفظ تعادلم خودمو روی صندلی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانداختم و خیلی سرد جواب سلامش را دادم. اعصابم دوباره بهم ریخته بود، برای همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیگاری برداشتم و روشن کردم. مامان چپ چپ نگاهم کرد و گفت: یاسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دونستم این علامت اینه که باید احترامش را حفظ می کردم، مثلا بزرگترم بود. به تندی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادم چیه مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به علامت تاسف تکان داد و سپس گفت: نیمرو می خوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله ای گفتم و پاکت بطرفش گرفتم و گفتم: تا جایی که یادم می آید شما هم سیگاری بودین،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته اگر خانمتون ترک نداده باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه جوابی بدهد سیگاری برداشت و روشن کرد. چند پکی زد و گفت: یاسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بلند کردم و خیره نگاهش کردم که ادامه داد و گفت: یاسی، می دونم خطا کردم ولی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازت خواهش می کنم یه فرصتی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه حرفش را تمام کند جواب دادم: آزموده را آزمودن خطاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفی نزد و من هم مشغول خوردن نیمرو شدم. سیگار دیگه ای برداشت و روشن کرد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره گفت: اجازه بده حرف بزنم قبول دارم اشتباه کردم و شما رو بخاطر حرف دیگران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترک کردم. می دونم خیلی درد و رنج کشیدین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زنان به میان حرفش دویدم و گفتم: می دونی؟ چی رو؟ چطوری؟ اون دل سنگ تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچطوری می تونه از غم و غصه ما خبر داشته باشد، درد و رنج ما رو فقط خدا می دونه و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت استکان را روی میز کوبیدم و ادامه دادم: نه آقای عزیزی، شما هیچی نمی دونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون تا به امروز دنبال خوشگذرونی بودین. اگه امروز هم دنبال ما اومدین، به گفته مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزرگ حتما به پیسی افتادین.اون موقع که خانواده عزیزتون تحریکت می کردن وجدانتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا رفته بود. چرا پشت مامان رو خالی کردین؟ چرا جوابشونو ندادین؟مگه خواهر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزتون نبود که بعد از سه چهار سال شما رو دیده بود و در جواب شما که گفته بودین یه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزی وضع من هم خوب می شه و می آین سراغم،نگفته بود آرزو بر جوانان عیب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس چی شد یک دفعه داداشی شدین. عزیز شدین، بوی پول به مشامشون خورده بود. یادمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه می گفتین بابام گفته هر وقت تونستی یه نون سنگک برای خانواده ات بیاری و روی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپای خودت بایستی خودم میام دنبالت، پس آقا دنبال مرغ تخم طلا بودن تا براشون تخم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبذاره.مگه به شما نمی گفت تو می خوای من بمیرم و صاحب ارث و میراثم بشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه نمی گفت من پسر ندارم و اون برام مرده، یک دفعه چی شد پسرم، پسرم کرد. چون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهترین ماشین رو براش خریدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا که می خواستی بهت محبت کنن و یا اون نا مادری بد جنست که بجای مرغ، استخونش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو برات نگه می داشت یک دفعه روی چشماش مهمونت کرد. می دونی چرا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون وقتی تو رو بابات از خونش بیرون کرد اون بد جنس انتظار داشت، گوشه خیابون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبخوابی ولی دید نه، همین زن و خانواده اش که تو هیچ وقت ازش راضی نبودی حمایتت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردن و بهت پناه دادن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادمه میگفتی لباس خواسته بودی بجای لباس نو، یک چمدان لباس کهنه رنگ خورده برات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرستاده بودن. وقتی تونستی به سر و سامانی برسی و اون به هدفش نرسید تلافی اون روزها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو، روی سر ما درآورد و زندگیمونو از هم پاشید. تو هم که از خدا خواسته دنبال فرصت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودی، یه مرد خوشگذران که همیشه دنبال تنوعه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین طور که می گفتم یک دفعه داغی کشیده ای رو، روی صورتم احساس کردم. مامان بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت فریاد زد و گفت: یاسی بس کن اون پدرته، تو حق نداری اینطوری باهاش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحبت کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم روی زخمم نمک پاشیدن چون سوزش شدیدی رو حس کردم. تمام چهار ستون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدنم شروع به لرزیدن کرد، اما خودمو نباختم. دندونهامو بهم فشردم و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دستت درد نکنه. باشه خفه می شم، چرا چون حرف حق تلخه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اون با چشمای گریون جواب داد: بذار حرفهاشو بزنه تا خالی بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راست می گه بذار بگم چون زخم دلم سر بازکرده، بذار چرکش ایشون رو هم آلوده کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه مادر من، نکه دستمزد تو رو هم خیلی خوب پس داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادته وقتی بهش گفتی تو شمال دنبال خانم بازی بودی چی گفت، گفت کپی سند ازدواجمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو بفرست یا بعد از اینکه فهمیدیتو ویلای پدرش توی شمال چه کار می کرده، رفتی درخونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباباش و بهشون معترض شدی و اون هم بجای نصیحت پسرش بهت گفت، بیخود کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدی اینجا، بهزاد این کار رو نمی کنه، برو تا بهزاد بیاد و تکلیف ات رو روشن کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون پدری که وقتی مامان بزرگ به اصرار دیگران زنگ می زنه و برای عروسی تون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعوتش می کنه، می گه خانم اون پسر من نیست چون میلیونها تومان پول منو خرج الواطی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir