رمان طوفان تاريكي (جلد سه زاده تاريكي) به قلم ldkh
همه چیز در سياهی و خاموشی غوطهور است كه با آمدن شخصی مرموز، جرقهی انتقام زده میشود. آتش دوباره به پا میشود و طوفان درست میكند. زاده تاريكی برمیگردد با آتش انتقامی كه در سينه دارد و طوفانی كه در راه است؛ طوفانی از جنس تاریکی
ژانر : تخیلی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۹ دقیقه
به طرف ماشين رفتم. در رو سريع باز كردم و سوارش شدم. چشمام رو از فشار خستگی بستم و سرم رو به صندليم تكيه دادم؛ نفس عميقی كشيدم. تمام تنم خستگی رو فرياد میزدن. سوزش چشمام اثباتش میكرد. انگشتم رو روی چشمای بسته شدهام گذاشتم و فشار خفيفی بهشون وارد كردم كه كمی درد گرفتن. لعنتی زير لب زمزمه كردم و كاپشنم رو از تنم بيرون آوردم؛ برخلاف بيرون كه قصد داشت ازم يه آدم برفی درست كنه، داخل ماشين خيلی گرم و طاقتفرسا بود!
كاپشن رو روی صندلی كناريام انداختم، اما با به ياد آوردن دو جفت چشم آبی معصوم دوباره دست دراز كردم و كاپشن رو توی مشتم گرفتم و به عقب پرتش كردم. كمی تو جای خودم تكون خوردم. سيستم گرم كننده ماشين رو روشن كردم و دريچه رو، رو صورت خودم تنظيم كردم. گرمايی كه با ملايمت، مثل يه نسيم به صورتم میخورد حس لذت بخشی بهم میداد. انگار خستگی تنم رو مثل يه برف آب میكرد و جونی دوباره بهم میبخشيد. توی خلسه شيرينی فرو رفته بودم و كم مونده بود كه خوابم ببره كه با صدای تقتق شيشه چشمام رو باز كردم و سرم رو برگردوندم. شيشه رو پايين دادم كه چشمام روی صورت سفيد و گردش موند؛ لبش از سرما سفيد شده بود. ناخودآگاه لبخندی زدم و گفتم:
- بيا سوار شو! يخ زدی.
سرش رو تكون داد و روی صندلی كناريم جا گرفت. به چهره بانمكش خيره شدم. لبخندی رفته رفته روی لبم درحال شكل گرفتن بود كه با لحن بچهگانه هميشگياش پرسيد:
- اوم! چرا اينجوری نگاه ميكنين؟
لبخندم عمق گرفت، سرم رو تكون دادم و گفتم:
- تمام صورتت قرمزه، مخصوصاً دماغت.
سرش رو تكون داد كه چند تا از تار موهای نارنجيش از كلاه پشميش بيرون زدن. دستم رو به طرف كلاهش بردم و از سرش كشيدم و گفتم:
- هی! وقتی كه توی ماشينی احتياجي به اين نيست.
و بعد كلاه رو روی دستش گذاشتم كه گفت:
- يادم رفت.
سرم رو تكون دادم و ماشين رو روشن كردم، سرعتم رو كمی بيشتر كردم و از آموزشگاه دور شدم. نمیدونم چرا اما ناخودآگاه نفس راحتی كشيدم، آموزشگاه و مدرسه جونی برام نمیگذاشتن. حواسم رو به جلو دادم. بايد تينا رو به خونهاش میرسوندم. با اومدن اسمش توی ذهنم تصويرش جلوی چشمم نقش گرفت. برگشتم و به چهرهی سفيدش كه با كکومکهايی كه چيزی از زيبايی و معصوميتش كم نمیكرد نگاه كردم. از چهرهاش معصوميت میباريد؛ يهو برگشت و با نگاهش غافلگيرم كرد. مثل هميشه وقتی از چيزی ناراحته شروع كرد به تند حرف زدن:
- خانوم معلم، من صورتم مشكلی داره كه شما هی بهم میخندين؟
بدون توجه به اين كه در حال رانندگيام سرم رو به عقب پرت كردم و شروع كردم به خنديدن. اين دخترک معصوم و ساده، تنها كسی بود كه میتونست من رو اينطور به قهقهه بندازه. دختركی كه شايد زندگيش شبيه من بود. با اين تفاوت كه...
تينا به چشمايی كه از ترس گرده شده بودن به جلو نگاه كرد و با لحن وحشت زدهای گفت:
- وای خانوم معلم، الان تصادف میكنيم!
سرم رو پايين آوردم. نفس طولانی كشيدم و به روبهروم خيره شدم. انگار تونسته بود خستگی رو از تنم بكشه بيرون. دوباره لبخندی زدم و سعي كردم بيشتر حواسم به خيابون و رانندگيام باشه تا با جون هر دومون بازی نكنم. پوزخندی زدم. من كه چيزيام نمیشد اما تينا نبايد آسيب میديد. پام رو روی ترمز فشار دادم، هر دو كمی به جلو خم شديم و دوباره به عقب برگشتيم. كمربندش رو باز كرد و با اون چشمای قهوهايش كه حالا برق خوشحالی توشون میدرخشيد و لبهای سرخش كه حالا به خنده باز شده بود گفت:
- خيلی ممنونم خانوم معلم! شما خيلی مهربونيد.
اين دختر ويروس لبخند داشت كه به منم انتقال داده بود. لبخندی زدم و گفتم:
- مراقب خودت باش تينا!
سرش رو انداخت پايين و با انگشتاش بازی كرد. دوباره لبخندي زدم و گفتم:
- چيزی ش...
سرش رو بالا آورد؛ يهو پريد به طرفم و لپم رو بوسيد و برگشت عقب و پياده شد و به طرف خونش دويد. اولش مبهوت بودم اما بعد كمكم لبخندم عمق گرفت. از مرز لبخند رد شدم و شروع كردم به خنديدن. همونطور كه میخنديدم پام رو روی گاز گذاشتم و از كوچه خارج شدم. همين طور كه از كوچه خارج میشديم لبخند من هم كمكم محو میشد. برای يه لحظه برگشتم و به جای خالياش نگاه كردم كه چشمم روی كلاه پشمیش موند، لبخندی مثل يه نسيم صورتم رو نوازش داد. اين دختر حتی وقتی هم كه نبود من رو شاد میكرد. دختر سربه هوا، كلاهش رو جا گذاشته بود. با همون لبخند برگشتم و به جاده نگاه كردم.
جادهای نسبتاً شلوغ و پر از ماشينهای مختلف كه صدای بوق زدنشون بالا رفته بود. بعد از چيزی حدود چهل دقيقه رانندگی جلوی آپارتمان ترمز زدم. ماشين رو وارد پاركينگ كردم و ازش پياده شدم. به سكوت پاركينگ گوش سپردم، نفس عميقی كشيدم و شروع كردم به راه رفتن. ترجيح میدادم از پلهها بالا برم. دوباره خستگی رو توی رگها و سلولهای بدنم حس میكردم. غول خستگی كه هر بار درست همين ساعت باهاش جنگ داشتم برگشته بود. آروم از پلهها بالا رفتم؛ هر پلهای كه بالا میرفتم تخت گرم و نرمم با ملافه آبی رنگ جلوی چشمم بود. چشمام از ابر غولی كه به چشمام حمله كرده بود خمار شده بودن.
خواب!
چيزی بود كه هميشه میتونست من رو شكست بده. توی زندگيام خيلی كم میخوابيدم؛ بعضی روزا به چهار ساعتم نمیكشيد. اما روزای تعطيل خوب بود. حداقل مدرسه رفتن تعطيل بود و من میتونستم كل روز رو بخوابم البته، اگه برگهها میگذاشتن!
به در قهوهای روبهروم نگاه كردم، زيپ كيفم رو باز كردم و دستم رو توش بردمد و دنبال كليد گشتم. پيداش كه كردم كلید رو تو قفل انداختم. قفل در با صدای تيک مانندی باز شد. دوباره كليد رو توی كيفم انداختم و بیخيال زيپ باز شدش شدم. دستگيره در رو توی دستم گرفتم و آروم بازش كردم؛ در خونه بدون هيچ صدايی باز شد. پا داخل راهروی تاريک خونه گذاشتم، با به ياد آوردن چيزی اخمام تو هم رفت. من هميشه چراغ رو روشن میگذاشتم! شونهای بالا انداختم، حتما يادم رفته بود! دستم رو به ديوار گرفتم و آروم آروم قدم برداشتم. خواستم كيف رو از دوشم بردارم كه يهو همه جا روشن شد؛ نور مثل هزار تا خنجر وارد چشمام شد. دستم رو سريع روی چشمم گذاشتم كه صدای فرياد چندين نفر به هوا رفت:
- تولدت مبارک... تولدت مبارک
دستم رو آروم پايين آوردم و با چشمايی كه حالا گرد شده بودن و اثری از خماری و خواب توشون نبود به قيافه تکتک افراد نگاه كردم. چيزی روی سرم تركيد و چند لحظه بعدش كاغذهای رنگی روی سرم ريخته شدن. نگاهم رو روی چهره تکتک افراد چرخوندم. تيم، جوليا، كتی، خاله، لارا، جيكوب. همهاشون با لبخند بهم خيره شده بودن و دست میزدن و آواز میخوندن. به خودم اومدم، صدای تولد مباركشون توی گوشم پيچيد. لبخند لرزانی روی لبم نقش گرفت؛ به لارا نگاه كردم كه لباس فرشتهها رو به تن كرده بود، به طرفم ورجه وورجهكنان اومد و با خوشحالی دستاش رو دور پام حلقه كرد و گفت:
- تولدت مبارك خاله آرتيميس!
با چشمايی كه برق میزد؛ روی زانو نشستم تا هم قد بشيم. دستام رو دورش حلقه كردم و توی آغوشم فشردمش. موهای قهوهایش رو بوسيدم و با محبت گفتم:
- ممنون عزيزم! خاله آرتيميس خيلی دوستت داره.
سرش رو كشيد عقب و شروع كرد به خنديدن، با عشق به خنديدنش زل زدم. چه قدر شبيه فرشتهها بود! همونطور كه میپريد رفت بغل كتی. ايستادم و به طرفشون رفتم كه سرم آوار شدن. كتی من رو توی آغوشش كشيد و گفت:
- تولدت مبارک آرتی!
با اخم بهش خيره شدم و گفتم:
- هزار بار گفتم اسمم رو مخفف نكن!
لبخندی زد و گفت:
- پررو!
خنديدم و با بقيه احوالپرسی كردم و ازشون تشكر كردم. به جوليا كه رسيدم، يهو پريد روم و با جيغ گفت:
- وای آرتيميس تولدت مبارک!
نچ نچی كردم و در حالی كه سعی داشتم از خودم جداش كنم گفتم:
- دكتر شديا... ولی هنوز آدم نشدی.
صدای خندهی جمع بالا رفت كه جوليا جيغی كشيد و گفت:
- يه آدم شدنی نشونت بدم...
خنديدم، جوليا خواست بياد جلو كه خاله گفت:
- بسه بچهها! كتی آرتيميس رو ببر و آمادهاش كن؛ بايد بياد شمعا رو فوت كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا محبت به چهره خاله نگاه كردم. لبخندی زدم كه كتی اومد و دستم رو كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بيا يه لباس مناسب تنت كنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و همراهش رفتم. وارد اتاق من شديم. كتی من رو روی تخت نشوند، سريع بلند شدم و با لبخند كش اومدهام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خودم انتخاب میكنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتی اخمی كرد و تهديدوار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای به حالت اگه چيز بدی انتخاب كنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو با خنده تكون دادم و به لباس كتی نگاه كردم. چيز سادهای به تن كرده بود؛ پس من هم بايد لباسی رو كه به درد اين جمع كوچيك میخورد رو انتخاب میكردم. كمد رو بازش كردم و به لباسام كه آويزون بودن نگاه كردم. دستم رو دراز کردم و هر چی كه نزديکتر بود رو برداشتم و سريع تنم كردم. كتی متفكر به سمتم اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثل هميشه گند زدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبام رو ورچيدم و مظلومانه نگاهش كردم كه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خيلی خب بابا، چون امشب شب تولدته چيزی نميگما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و سرم رو تند تند تكون دادم. من رو روی ميز آرايش نشوند كه با اعتراض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به من هر چه لوازم آرايش توی كيف بود رو روی ميز خالي كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطفاً بذار مسئوليت اين صورت بیروحت رو من به عهده بگيرم! نمیذارم به صورتت مثل لباست گند بزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو شروع كرد به نقاشی كردن صورتم. با خستگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تموم نشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتي با چشمايی كه برق میزد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آفرين به خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم و به چهره خودم توی آينه نگاه كردم، زيباتر شده بودم؛ چهرهام ديگه بیروح نبود. چشمای سياهم برق عجيبی داشتن! انگار داخلش يه چند تا ستاره گذاشته بودن كه برق میزد. با اين كه سالهای زيادی گذشته بود ولی هنوزم چهرهام مثل هيجده سالگيام بود و تنها كسی كه دليل اين جوونی رو میدونست، خود من بودم. به دختر درون آينه نگاه كردم. داخل آينه يه دختر 18 ساله شاد بود، برای شادياش لبخندی زدم كه اون هم خنديد. سرم رو تكون دادم و از جام بلند شدم كه كتی با شيطنت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امشب يه كاری دست تيمی ميدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و در حالی كه به طرف در میرفتم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو بابا ديوونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفم اومد و دستم رو توی دستش گرفت. از راهرو بيرون اومديم؛ همين كه وارد سالن شديم دوباره چيزی بالای سرم تركيد و بارون كاغذ رنگی شروع به بارش كرد. لبخندی به چهره تکتک افراد زدم كه برای خوشحالی من اينجا بودن و سعی داشتن بهم بگن كه من رو از ياد نبردن. با صدای جيغ جوليا هممون ساكت شديم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرتيميس بيا شمعا رو فوت كن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد اومد جلو و دستم رو كشيد. با لحن معترضی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نكن دختر! كندی دستم رو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به غرغرای من، من رو روی كاناپه خاكستر رنگی نشوند، دوباره صدای جمع بالا رفت. اين بار همه يکصدا میگفتن كه فوت كنم. كتی با دوربين درحال فيلمبرداری بود. نگاهم رو ازش كندم و به كيک نگاه كردم؛ يه كيک شكلاتی كه مطمئن بودم دستپخت خاله است. نگاهم رو بالا كشيدم و به دو شمع كه دو عدد رو نشون میدادن زل زدم؛ به دو عدد نگاه كردم 2 و 9! ناخودآگاه لبخندی تلخی زدم. يک سال ديگه وارد سی سالگيام میشدم، زمان چه زود گذشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميقی كشيدم كه دوباره جيغ جوليا به هوا رفت و رشته افكارم رو پاره كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فوت كن ديگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و سرم رو نزديک شمع بردم. خواستم فوت كنم كه دوباره جوليا با جيغ گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرزو، آرزو! آرتيميس آرزو كن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جوليا يه كلمه ديگه بگی جونت رو تضمين نمیكنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونش رو برام در آورد كه دوباره شليک خندهها به هوا رفت. سرم رو تكون دادم و چشمام رو بستم. برای خودم آرزوی آرامش ابدی كردم، آرزو كردم تمام اين افرادی كه اطرافم هستن هميشه باشن. چشمام رو باز كردم و فوت كردم. نور شمع لرزيد و بعد خاموش شد. دوباره صدای جيغ جوليا و دست زدنهای همه بالا رفت. كوسن رو توی دستم گرفتم و تو يه حركت به سمت جوليا پرت كردم كه جا خالی داد و كوسن به صورت تامی خورد، دوباره صدای خندهها گوشم رو نوازش داد. دستم رو روی شكمم گذاشته بودم و میخنديدم. اين شادی و اين خنده رو مديون اين افراد بودم؛ كسانی كه من رو به ياد داشتن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند دقيقه كادوها داده شد و بعدش كيك شكلاتی و خوشمزهی خاله خورده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو توی دست تامی گذاشتم و با لبخند ازش خداحافظی كردم، برگشتم داخل و به ساعت نگاه كردم كه ابروهام بالا پريدن، دوازده شب! پوفی كشيدم و به طرف خاله و كتی و جوليا رفتم؛ خواستم حرفی بزنم كه صدای جيغ جوليا از اتاقم اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای آرتيميس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتی با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو ببين چی كارت داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم رو مثل فوت بيرون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از بس جيغ جيغ كرد سرم درد گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد به طرف اتاقم رفتم، به در اتاق كه رسيدم. چشمام روی جوليا ثابت موند كه چيزی توی دستش بود و با شگفتی نگاش میكرد. قدمی جلو رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيه جولی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تند بالا آورد و با شادی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ناقلا اين رو از كجا گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چي رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد و دستش رو به طرفم گرفت و با ابروش بهش اشاره كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو از چشماش كندم و به چيزی كه توی دستش بود زل زدم. نه تعجب كردم، نه چشمام از بهت گرد شد. تنها غباری از گذشته و خشم روی دلم سنگينی میكرد. اخمام كمكم توی هم رفت و نگاهم تيز شد. تصاوير هشت سال پيش جلو چشمام نقش گرفت. چهرههای افرادی كه به راحتی ازم مثل يه دستمال استفاده كردن و دورم انداخته بودن، خيلی وقت بود كه دفنشون كرده بودم و حالا با ديدن اين دستبند با نگين زرد دوباره برام زنده شده بودن. نگاه تيز و خشمگينم رو بالا آوردم و با لحن تندتری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از كجا گرفتيش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوليا هول كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، خب كنار تخت بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو جلو بردم و دستبند رو توی مشتم گرفتم و فشردمش. رو به جوليا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين فضولی كار دستت ميده، ده بار بهت گفتم سرک نكش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تند تند تكون داد. انگاری بدجوری ترسيده بود! نمیدونم قيافهام چهطوری بود كه اصلاً بهم نگاه نمیكرد. برای لحظهای دلم براش سوخت. شايد اگه من هم بودم همين كار رو انجام میدادم! دستش رو توی دستم گرفتم و سعی كردم لحنم كمی مهربونتر باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی دختر! چرا ساكت شدی؟ نكنه ازم میترسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه شفافش رو بالا آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلم برای دانشآموزات میسوزه. چه طوری وقتی عصبانی هستی نگات میكنن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی كردم لبخندی بزنم. لبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه چهطوری ميشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو برد طرف چشماش و اونا رو كشيد كه چشماش گشاد شد. بعد با لحن بامزهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشمات اينقدری ميشه و رنگ چشمات اونقدر سياه و تيره ميشه كه آدم میترسه نگات كنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور خنديدم. صدای كتی رو از پشت سرم شنيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرتيميس ما داريم میريم. جوليا تو هم اين طفلک رو ولش كن! سرش درد گرفت از بس جيغ كشيدی زير گوشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوليا پشت چشمی نازک كرد و درحالی كه تكونی به گردنش میداد به طرف در رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خيلی هم دلش بخواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به كاراش زدم و سرم رو تكون دادم. خاله و جوليا و كتی رو بدرقهشون كردم، در رو بستم. دوباره سكوت. فقط برای چند ساعت توی اين خونه خنده و شادی جريان داشت؛ از اين به بعدش من بودم و تنهايی و سكوت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف اتاقم رفتم. وارد اتاق كه شدم نور زردی چشمم رو زد؛ دوباره اخمام توی هم كشيده شد و نفرتم پررنگتر شد. به طرف دستبند رفتم و توی دستم گرفتمش و بهش زل زدم. ذهنم دوباره كوچ كرد به هشت سال پيش، سرم رو تكون دادم و سعی كردم بیخيال باشم. مثل تمام اين سالها كه اينجا در كنار كتی و خاله بودم. همونطور كه دستبند توی مشتم بود به طرف كمد رفتم؛ درش رو باز كردم و تمام لباسا رو كنار زدم. نگاهم به كوله سبز و رنگ و رو رفتهای افتاد، ناخودآگاه لبخند تلخی روی لبم شكل گرفت. دستم و دراز كردم و تا كوله رو بگيرم كه چيزی باعث شد دستم وسط راه خشك بشه، دندونام رو روی هم فشار دادم؛ هر لحظه ممكنه بود خورد بشن. دستم رو مشت كردم و سريع عقب اومدم و در كمد رو بهم كوبيدم. هشت سال برای آرامش و تنهاييام زحمت كشيدم، همش فقط طی چند دقيقه بر باد رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنت به گذشتهی عذابآورم كه همه جا باهامه! انگار با يه زنجير بهم وصل شده و باهام مياد. همهجا، سايه به سايه، چهره نفرتانگيز زنب كه بهم نارو زده بود هميشه جلوی چشمم بود. هميشه اون چشمای نارنجيش خط میكشيد روی قلبم و نفرتم رو بيشتر و بيشتر میكرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو محكم روی هم فشار دادم و سرم رو تكون دادم. از جام بلند شدم و چراغ رو خاموش كردم و شيرجه زدم روی تخت. نرمی تخت حس لذتی رو به وجودم سرازير كرد؛ چشمام از روی لذت بسته شدن، اين تخت منبع راحتی و آرامش بود و من اين آرامش رو با هيچی عوض نمیكردم. توی خلسه شيرينی فرو رفته بودم و گرما من دو در بر گرفته بود، پلكام كمكم روی هم افتادن و چشمای خستم رو به خوابی طولانی دعوت كردن. فردا تعطيل بود و میتونستم يه دل سير بخوابم و كارايی كه دوست دارم رو انجام بدم. لبخند محوی از شادی روی لبم نشست و توی شيرينی خواب گم شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو با درد بستم و جيغ كشيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای خاله سوختم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد شير آب رو باز كردم و دستم رو زير آب گرفتم. خاله اخماش رو توی هم كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه نميشه! تو آخرش هم ياد نمیگيری كه چطوری كيک درست كنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو مظلوم كردم و با لحن پشيمونی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب چی كار كنم؟ من كه مثل شما مهارت ندارم! مهارت من در حد نيمروئه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله سرش رو انداخت پايين خنديد. از شادی اون من هم شاد شدم. به چهرهاش نگاه كردم؛ شكسته شده بود، خطهای چروكی كه روی صورتش بود دلم رو به درد میآورد. درست هشت سال پيش وقتی برگشتم هيچكی چيزی يادش نبود؛ انگار اصلا گم نشده بودم و فقط به يه مسافرت طولانی رفته بودم. به راحتی من رو پذيرفته بودن، چيزی تغيير نكرده بود اما خاله كمی پير شده بود. با صدای خاله به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شير آب رو ببند، هدر رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تكون دادم و شير آب رو بستم. به كيكی كه سوخته بود نگاه كردم. با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله میتونی يه كيک نو درست كنی؟ شكلاتيا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله سرش رو تكون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند به خاله نزديک شدم و چشمكی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هيچ كيكی به پای كيكای شكلاتی شما نمیرسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد و سری تكون داد و به طرف يخچال رفت و چندتا تخم مرغ بيرون كشيد. دستام رو با حوله خشک كردم و به انگشتام كه سوختن نگاه كردم، چيزی از سوختگی وحشتناكی كه دچارش شده بودم نمونده بود و اين رو مديون قدرتی بودم كه حتی توی زمين هم همراهم بود. انگشتم رو پايين آوردم كه چشمم به ساعت افتاد، ده صبح. با صدای گوشيام نگاهم رو از ساعت كندم و به صفحه گوشی دوختم. زمزمه كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مو قرمزی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی روی لبم شكل گرفت، گزينه تماس رو زدم و با لبخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای غمگين و ناله مانند تينا توی گوشم پيچيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم معلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگرانی توی صدام رشد كرد، لبخندم محو شد. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده تينا؟ چرا اينقدر غمگينی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از كمی مكث گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زبان آلمانی خيلی سخته! چه طوری با اينا جمله بسازم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس راحتی كشيدم. دوباره لبخند روی لبم نقش گرفت.[ببين واسه چه چيزی تا اين حد غمگين بود!] گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت روش فكر كن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناليد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم معلّم لطفا كمكم كنين!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوای تقلب كنی؟ نخير من باهوشتر از اينام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پوف كشيدنش رو شنيدم، لبخندم عمق گرفت. يه لحظه تصوير محوی از كلاه پشميش جلوی چشمم نقش گرفت. با صدای تقريبا بلندی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتينا متعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو ناخودآگاه تكون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كلاهت! تو ماشينم جا گذاشتيش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتينا با لحن كشيدهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه، آره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فكری كه به سرم زد از جام بلند شدم و به طرف اتاق رفتم و در همون حال گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برات ميارمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستپاچه شد و تند تند شروع كرد به حرف زدن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، نه، نه، من خودم ميام میگيرمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و درحالی كه در كمد رو باز میكردم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی ميگی دختر خوب؟ تو كه نمیدونی خونهام كجاست. بدون اون كلاه اون موهای قشنگت يخ میزنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدايی كه توشون ذوق پيدا بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- موهای من قشنگن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبم رو گاز گرفتم تا نخندم. دختره فسقلي! با كوچکترين چيزی حواسش پرت میشد. يه شلوار جين بيرون كشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره موهات خيلی قشنگن، وقتی نور خورشيد روی موهات میفته برق میزنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شادش رو شنيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خيلی ممنون خانوم معلم! شما خيلی خوبيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره لبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون از تعريفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتينا: ببخشيد! من بايد برم به جملهها برسم. اجازه هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره ناخوآاگاه سرم رو تكون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته، البته. خداحافظ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتينا: خدانگهدار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماس رو قطع كردم و موبايل رو روی تخت پرت كردم. لباسم رو با يه شلوار جين و يه بلوز سفيد عوض كردم. سويیشرتم رو بيرون كشيدم و تنم كردم. يه شال پشمی سفيد هم بيرون آوردم و دور گردنم پيچيدمش. موبايلم رو گرفتم و توی جيب سوییشرتم گذاشتم و به راه افتادم. به آشپزخونه كه رسيدم به خاله نگاه كردم كه با جديت مشغول به كار بود. با صدای بلندی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم سرآشپز من دارم ميرم بيرون. يک ساعت ديگه برمیگردم. چيزی هم اگه میخوای زنگ بزن بخرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش رو بالا آورد و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون عزيزم، مواظب خودت باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمكی براش زدم و از آپارتمان خارج شدم. به طرف ماشين رفتم و روشنش كردم و به سمت خونه تينا به راه افتادم. ضبط رو روشن كردم كه آهنگ بیكلام پخش شد. نگاهم رو به طرف كلاه پشمی كه روی صندلی كناريم بود كشيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره لبخندی روی لبم شكل گرفت. ماشين رو روشن كردم و از پاركينگ خارج شدم و وارد كوچه شدم. صدای تيک مانندی رو شنيدم و بعدش قطرهای كه از بالای شيشه ماشين سر خورد و اومد پايين. دوباره صدا تيک شنيدم، قطرات بارون پشت سر هم فرود میاومدن. آهی كشيدم. يادم رفته بود چيز گرمتری بپوشم. اين سوییشرت كافی نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرعتم رو زياد كردم، بالاخره بعد از نيم ساعت رسيدم. پام رو روی ترمز فشار دادم، خواستم پياده بشم كه نگاهم به شيشه ماشين افتاد كه توسط قطرهها تار شده بود. نفس كلافهای كشيدم. كلاه رو گرفتم تو دستم و در رو آروم باز كردم كه كمی آب رو پام ريخت. به در قهوهای خونه تينا زل زدم و شروع كردم به شمردن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يك... دو... سه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سرعت از ماشين پياده شدم. موجی از سرما صورتم رو نوازش داد. اونقدر سرد بود كه از سرعتم كم شد. همين كه به در رسيدم، در خودش باز شد و بعد بدن مچاله شده دختری كاپشن به تن جلوم ظاهر شد. بیتوجه به سرما و بارونی كه سرتاپام رو خيس كرده بود، با چشمای متعجب به تينا زل زدم كه سرش رو بالا آورد و نگاهم به صورت از سرما قرمز شدهاش افتاد. با بهت لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تينا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب سفيد شده از سرماش رو گاز گرفت. دستم رو كه گرفت انگار رعشه به تنم افتاد! من رو به داخل برد و من هنوز توی بهت دستاش بودم كه چهطور اينقدر سرد بودن! به سردی دو تكه يخ. حتي از دستاي هميشه سرد من هم سردتر! اين نشون میداد كه اين دختر از موقعی كه تماسمون قطع شده اومده اينجا منتظر منه! دفعه پيشم همينطور بود. اما اون موقع هوا آفتابی بود و زياد مهم نبود ولی الان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد خونه كه شديم، گرما آروم روی پوستم نشست و يخ زدگیش رو شكست. تينا دستم رو كشيد و من رو روی كاناپه نشوند. سرم رو به كاناپه تكيه دادم و چشمام رو بستم. خيسی بدنم اذيتم میكرد! صدای ضعيف تينا رو شنيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش اومدين!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام تو هم رفت. چشمام رو سريع باز كردم و نگاه سرزنشوارم رو بهش دوختم. دستم رو جلو بردم و كلاه رو مقابلش گرفتم و ناراحت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بيا اينم از كلاهت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد جدی بهش زل زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين آخرين باريه كه ميام اينجا، برای همين ازت میخوام برای آخرين بار بهم يه شير داغ بدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگيج بهم زل زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندونام رو روی هم فشار دادم و با انگشتم به خودش اشاره كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو يه نگاه به خودت بكن! دختر جون، تو، توی اين بارون و سرما، منتظر من ايستاده بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباش رو روی هم فشار داد و سرش رو پايين انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما از كجا فهميدين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به تينا پاهام رو بالا آوردم و بالای ميز چوبی گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون سر تا پات خيسه، دستات مثل دو تا تكه يخ هستن، تمام صورتت از سرما قرمزه، در ضمن! دفعه پيش هم همينطوری منتظرم بودی كه هيچی نگفتم؛ چون اون روز هوا آفتابی بود نه اينقدر سرد و وحشتناک كه از آدم يه بستنی يخی بسازه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتينا از جاش بلند شد و با صدای خفهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميرم براتون شير بيارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از ديدم خارج شد. نگاهم رو پايين كشيدم كه چشمم به دفتر و مداد روی ميز افتاد. يه تای ابروم رو بالا انداختم و با كنجكاوی پام رو روی زمين گذاشتم و به طرف ميز خم شدم. دستم رو دراز كردم و دفتر رو توب دستم گرفتم. لبخند محوی روی لبم شكل گرفت. زير لب نوچ نوچی كردم، بعضی از جملههاش غلط داشت! هميشه جملهسازيش غلط بود. واقعاً هدفش از ياد گرفتن زبان آلمانی چی بود؟ يه بار كه ازش پرسيدم گفته بود میخواد بره آلمان، وقتي هم پرسيدم چرا میخواد بره آلمان سكوت كرده بود و چيزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمداد روی ميز رو برداشتم و غلطاش رو براش نوشتم و پايينش هم يادداشت كردم "به جای اين كه تو سرما يخ بزنی، جملهبندیهات رو درست كن!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد دفتر رو سريع روی ميز گذاشتم و پاهام رو به حالت اولش در آوردم و از گرمايی كه وارد بدنم میشد لذت بردم. ليوان شيری جلوم گرفته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتينا: داغ و خوشمزه است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو دور ليوان حلقه كردم و به بخاری كه ازش توليد میشد زل زدم. گرماش از پشت ليوان به انگشتام سرايت میكرد و اين حس خوبی بهم میداد. ليوان رو به لبم نزديک كردم و بدون توجه به داغيش سر كشيدم. كمی گلوم سوخت اما به لطف چيزی كه هميشه بيخ ريشم بسته شده بود، اتفاق خاصی نيفتاد! صدای مبهوت تينا رو شنيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم خوبين؟ نسوختين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی كردم لبخندی كه مياد رو لبم رو نشون ندم. امروز بايد در مقابل اين دختر، از هميشه خشکتر میبودم. بیتفاوت بهش نگاه كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، خوبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از جام بلند شدم كه اونم ليوان شيرش رو روی ميز گذاشت و بلند شد و با چشمای نگرانی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم معلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتفاوت نگاهش كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون بابت شير.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد به طرف در خروجی رفتم كه با چهرهای كه ازش التماس میباريد نزديكم شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من اشتباه كردم. ديگه تكرار نميشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه چشم نگاهش كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- موضوعها رو به هم ربط نده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست چيزی بگه كه ساكت شد و فقط با چشمای ملتمسش بهم نگاه كرد. لحظهای دلم برای اون چشمای شفاف شدهاش سوخت. لبم رو گاز گرفتم تا از احساساتم جلوگيری كنم؛ سرم رو براش تكون دادم و در رو باز كردم و خم شدم و مشغول پوشيدن كفشم شدم. همونطوری كه داشتم بند كفشم رو میبستم خطاب به تينا كه هنوزم ايستاده بود و داشت نگاهم میكرد بیمقدمه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جملهبندیات خيلی ضعيفه، غلطهات رو برات گرفتم و نوشتمشون، اين جلسه بايد جملههات عالی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكار كفشم تموم شده بود، صاف ايستادم و زل زدم بهش كه دوباره همون قيافه كش اومده از ناراحتيش رو ديدم. لبام رو روی هم فشار دادم تا نخندم. تينا با ناراحتی فقط گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تكون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من ديگه ميرم، خداحافظ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد به بيرون قدم گذاشتم. سرم رو كمی بالا گرفتم و به آسمون ابری نگاه كردم، خبری از بارون نبود. از پشت به تينا نگاه كردم، سرش رو پايين انداخته بود و زل زده بود به زمين، بلند رو بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان كه بارون نيست میتونی حداقل همراهيام كنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديدم كه لبش رو گاز گرفت و به طرفم اومد. سرم رو پايين انداختم و لبخندی زدم و به زمين زل زدم. پاهاش رو ديدم كه در قاب يه دمپايی صورتی خرگوشی كنار كفشای اسپرتم قرار گرفت. خندهام رو خوردم و در رو باز كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد خواستم خارج بشم كه صدای پشيمونش رو شنيدم كه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irEntschuldigung-
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اين كه سعی كرده بود با زبان آلمانی دلم رو به دست بياره خندهام گرفت. ببخشيد جزء اولين كلمههايی بود كه تو كلاس به بچهها ياد داده بودم و حالا اون، اينجا به كار برده بودش، چند لحظه سكوت كردم. نگاه نااميد شدهاش رو به زمين دوخت و ساكت شد. بهش نگاه كردم و سكوت رو شكستم، ديگه تنبيه بس بود. گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دفعه بعد سعی میكنم روزش آفتابی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباش رو ديدم كه كمكم كش پيدا كردن و چشماش رو كه كمكم شروع كردن به رنگ گرفتن و برق زدن و در آخر يه لبخند زيبا و دو چشم ستاره بارون كه قشنگترين تصوير توی اون لحظه بود. ناخودآگاه منم لبخند زدم به خودم اومدم و از در خارج شدم كه صدای بلند تينا رو شنيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم شما خيلی خوبين!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه نمیتونستم اين حجم عظيم خنده رو توی خودم حبس كنم، شروع كردم به خنديدن. همونطور كه به طرف ماشينم میرفتم برای تينا دستی به نشونه خداحافظی تكون دادم و اون هم با چهرهای خندون در رو بست، درحالی كه هنوز آثار خنده روی صورتم معلوم بود در ماشين رو باز كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرتيميس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم روی دستگيره ماشين خشک شد و چشمام با بهت به زمين خيره شد. همه چی يكهو متوقف شد. پلكی زدم كه انگار به زمان حال برگشتم. اونقدر سريع گردنم رو چرخوندم كه صدای تيريک استخونام رو شنيدم. آب دهنم رو قورت دادم و با چشمايی قلمبه شده از ترس و بهت اطراف رو نگاه كردم. تمام وجودم دوباره سرد و يخ شده بود، به خودم اومدم؛ سريع سوار ماشين شدم و استارت زدم. پام رو بلافاصله روی گاز گذاشتم. اونقدر هول شده بودم كه دستام شروع به لرزش كرد. آب دهنم رو قورت دادم و فرمون رو چرخوندم و شروع كردم به زير لب زمزمه كردن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيزی نيست... چيزی نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد سه بار پشت سر هم نفس عميقی كشيدم و سعی كردم آرامش از دست رفتم رو بدست بيارم كه تا حدودی هم موفق بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس راحتی كشيدم. حالا كه آروم بودم میتونستم بهش فكر كنم. سعی كردم صدا رو برای خودم مجسم كنم؛ همونطور كه نگاهم به خيابون بود سعی در تلاش بودم تا دوباره صدا رو به ياد بيارم. كمكم رگههايی از صدا توی ذهنم پيچيد و آشنايياش باعث ترس بيش از حدم شد! اون صدای آشنا... مطمئن بودم از هشت سال پيشم فرار كرده بود و اومده بود! شايدم فقط يه توهم بود و من خيلی بزرگ كردمش؛ آره آره، حتما دليلش همينه و گرنه چطور ممكنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره چند تا نفس عميق كشيدم و بطری آبی رو كه هميشه تو ماشينم بود با دست راستم گرفتم و بازش كردم؛ دهنه بطری رو به لبام چسبوندم و آب نسبتاً گرمی رو نوشيدم. بیتوجه به قطرههای آب كه از گوشه لبم راه گرفته بود و روی گردنم سر میخوردن به نوشيدنم ادامه دادم. انگار چند سال توی كوير بودم كه دهنم اينقدر خشك شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبطری آب رو از خودم جدا كردم، سرش رو بستم و پرتش كردم روی صندلی كناری، سعی كردم روی رانندگيام متمركز بشم تا يه وقت تصادف نكنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينطوری بهتر بود. رانندگی و تدريس میتونستن من رو آروم كنن و افكار مزاحم رو نابود كنن. اين دو تنها چيزی بودن كه من رو از حمله خاطراتم جدا میكردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل آپارتمان پارک كردم، حوصله داخل بردن ماشين رو نداشتم. نگاهی به نمای ساده اما نسبتاً شيک آپارتمان انداختم. با صدايی از جا پريدم، دستم رو روی شكمم گذاشتم و لبخندی زدم. صدای شكمم در اومده بود! برای لحظهای كيک شكلاتی خاله جلوی چشمام نقش گرفت. ترشح بزاق دهنم بيشتر شد، ناخودآگاه مثل كارتونهای بچهها، زبونم رو بيرون آوردم و روی لبم كشيدم. كيک شكلاتی خاله منتظر من بود! طعمش از حالا هم زير زبونم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن اعتراض گونهای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كتی! دارم نتيجه میگيرم وقتی ميای خريد هيچ فرقی با جوليا نداری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوليا چشم غرهای بهم رفت و با اخم مصنوعی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه من چمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف كلافهای كشيدم و چشمام رو توی حدقه گردوندم و به جميعت زياد مردم نگاه كردم. تعطيلات آخر هفته بود و همه اومده بودن برای خريد. با كشيده شدن دستم توسط كتی به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بس كن آرتيميس! میدونی چند وقته نيومدی خريد؟ تا جايی كه يادمه تو عاشق خريد بودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی چشماش زل زدم. خواستم دهن باز كنم بگم تو يادت نيست، توی اين هشت سال من خيلی عوض شدم! اما زبونم رو از داخل گاز گرفتم و بجاش با نگاهم اين حرفا رو بهش زدم، نمیدونم چهطوری نگاهش كرده بودم كه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز كه زل زدی به من! بيا ديگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد دوباره دستم رو كشيد، صدای ذوق زده جوليا رو شنيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای كتی! اون كيف و كفش چرم رو نگاه كن! میخوامشون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتی: تو كه ديروز كيف و كفش خريدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوليا سرش رو خاروند و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راست ميگيا! ولی دلم میخوادشون، خيلی قشنگن! تازه میتونم ازشون توی تولد مايكل استفاده كنم، هوم؟ نظرت چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتی كه قيافه متفكری به خودش گرفته بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوم! فكر بدی نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوليا با خوشحالی دستاش رو كوبيد بهم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس من ميرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد با سرعت زيادی وارد مغازه شد. كتی با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب مونديم من و تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره دستم رو توی دستاش گرفت و شروع كردن به كشيدن من. معترض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كتی دستم كش اومد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به من به لباسی كه پشت ويترين بود نگاه میكرد، با كنجكاوي كمی جلو رفتم كه نگاهم به صورتش افتاد. لبم رو گاز گرفتم تا از خنده نقش زمين نشم. با چشمايی درشت شده و لبايی كه لبخند محوی داشتن زل زده بود به لباس، حتی پلک هم نمیزد! درست مثل آدمی بود كه هيپنوتيزم شده بود. دستم رو بالا آوردم و جلوی صورتش تكون دادم، انگار به زمان حال برگشت، چون تكون خفيفی خورد و پلک زد. يهو با خوشحالی دستم رو گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اينجا صبر میكنی برم داخل مغازه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندم كش اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره برو! منتظرت میمونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو با خوشحالی تند تكون داد و وارد مغازه شد. نفس عميقي كشيدم و به مغازه شيشهای كه پشت سرم بود تكيه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو توی جيب سوییشرتم فرو بردم و به جميعت زيادی كه روبهروم بود زل زدم، نگاهم روی دختر بچهام رو مشكی گير كرد؛ دست پدرش رو توی دستش گرفته بود و تاب میداد. نگاهم رو بالا آوردم و به چهرهی خندان پدرش نگاه كردم كه دخترش رو همراهی میكرد. ناخودآگاه لبخندی زدم، نگاهم رو از اون دو آدم خوشبخت گرفتم. اين بار نگاهم روی مرد نوازنده موند؛ صدای تارهای گيتارش توی شلوغی اين جمعيت گم شده بود، سرش رو پايين انداخته بود و میزد، بدون توجه به كسی، دوباره نگاه سرگردانم رو از روش برداشتم و بقيه رو از نظر گذروندم. آدمهایی با چهرههای متفاوت، يكی غمگين و گرفته، يكی زيبا، يكی قد كوتاه و يكی هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم همينطور چرخ میخورد و چرخ میخورد كه لحظهای توی جفت چشمای سرمهای رنگی قفل شد. بلافاصله اون دو گوی سرمهای آشنا محو شدن، چشمای گرد شده از بهت و ترسم رو به زمين دوختم. توان پلک زدن نداشتم، مثل كامپيوتری بودم كه هنگ كرده بود! صداها برام محو شد، انگار توان شنواييام رو از دست داده بودم؛ توان تكون خوردن هم نداشتم. نكنه روحم از تنم جدا شده بود؟ با قورت دادن آب دهنم به خودم اومدم. تكون خفيفی خوردم و نگاهم رو كه تا چند ثانيه پيش خشک شده بود سريع حركت دادم. دستم رو ناخودآگاه روی قلب خاموشم گذاشتم. نفسام تند و دهنم خشک شده بود، قفسه سينهام بالا و پايين میشد. نگاهم دنبال اون دو گوی سرمهای بود اما اثری ازش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيروم رو توی پام ريختم و خواستم حركتی كنم كه صدای نااميد كتی رو شنيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا من اينقدر بدشانسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه گيجم رو بهش دوختم و دهنم رو باز كردم تا حرف بزنم. فكر كنم چيزی شبيه به اين گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی... ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتی با ناراحتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو ديگه چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تكون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ه... هيچی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی كشيد و زير لب چيزی گفت كه شنيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين هم مشكل داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد دست سردم رو توی دستای هميشه گرمش گرفت و دوباره من رو به دنبال خودش كشيد. مثل آدمهای گيج شده سرم رو پايين انداخته بودم و توی دنيای مرموز و آروم خودم غرق بودم؛ دنيايی كه با تلنگر اون دو چشم سرمهای بدجور به هم ريخته بود و من سعی در جمع كردنش داشتم. ذهنم مدام برمیگشت به هشت سال پيش و خاطرات تلخ و شيرينم رو به رخم میكشيد. انگار داشت دنبال شخصی با چشمای آبی میگشت، زمان زيادی گذشته بود و من چهره افراد مربوط به گذشتهام رو به ياد نداشتم؛ فقط افرادی كه حضورشون پررنگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای لحظهای انگار همه چی ايستاد! خون تو رگهام يخ بست و نگاهم چرخانم مرد! اون نگاه، اون طرح چشما فقط و فقط میتونست متعلق به يه نفر باشه. لبام لرزيدن و صدای مبهوت و خشدارم بيرون اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارتا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرياد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ساكت بچهها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلاس تو سكوت فرو رفت. سنگينی نگاههای همه بچهها، به خصوص تينا اذيتم میكرد. نفسم رو فوت كردم و نگاهم رو به برگهها دوختم. سرم لحظهای تير كشيد؛ اخمام توی هم رفت، دستم رو بالا آوردم و با انگشتام شقيقههام رو ماساژ دادم. انگار مدام توی سرم يه صاعقه زده میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای دلسوز و نگران تينا رو شنيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم جكسون خوبين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره يه صاعقه شديد! به زور گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم، تينا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو بستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میتونی يه ليوان آب بياری برام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تكون داد و از كلاس بيرون رفت؛ كمكم كلاس از قالب سكوت در اومد و پچپچ بچهها همه جا رو گرفت. بعد از گذشت نيم ساعت كلاس تعطيل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتابام رو داخل كيفم گذاشتم و زودتر از بچهها از كلاس بيرون اومدم. پلههای آموزشگاه رو پايين رفتم و به طرف ماشينم حركت كردم. تنها چند قدم مونده بود تا به ماشين برسم. با شک به اطراف نگاه كردم. نفس راحتی كشيدم. خبری از كسی نبود! واضحتر بگم، خبری از صاحب اون دو گوی سرمهای نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از من نترس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوي خودم رو كه نزديك بود پخش زمين بشم گرفتم. صدا درست از كنار گوشم مياومد. همون صدا! آب دهنم رو قورت دادم و كمي جرئت به خرج دادم و سرم رو به سمت راست چرخوندم. اين چرخش انگار چند ساعت طاقت فرسا طول كشيد اما با ديدن جاي خالي و يك خيابان خالي از ماشين نفس حبس شدم آزاد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرچقدر دورتر بشي ، من نزديكتر ميشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره يه صاعقه توي سرم زده شد. چهرهام درهم شد، سرم رو سريع بالا آوردم و اطراف رو نگاه كردم. نبايد بهش اجازه ميدادم بيشتر از اين خودنمايي كنه. اخمام رو توي هم كشيدم و با چشمام همه جارو زير و رو كردم اما كسي نبود. توي ذهنم يه سوال بود. مارتا قدرت نامرئي شدن رو نداشت! چشمام رو تنگ كردم و زمزمه كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارتا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا به نرمي باد پيچيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من مارتا نيستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام آروم آروم گرد شدن. هضم اين جمله زياد بود! خيلي زياد!پس اون چشماي فوق العاده شبيه چشماي مارتا، همين صدا كه صداي مارتا بود چي بودن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم چرا اينجا ايستادين؟ خوبين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينبار صدايي نازك و دخترانهاي پرده گوشم رو لرزوند. سعي كردم لبخندي هرچند رنگ و رو رفته روي لبم بشونم كه موفق شدم. برگشتم به طرف تيناي نگران. سعي كردم لحنم عادي باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اينجايي؟ بيا بريم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتينا سرش رو تكون داد. به طرف ماشين رفتم. صداي قدمهاي تينا رو شنيدم كه داشت دنبالم مياومد. ماشين رو دور زدم و در حالي كه داشتم دستگيره درو باز ميكردم نگاهم رو آروم بالا آوردم و به اطراف نگاه كردم. به اون شخص كه معلوم نبود مارتاست يا نه؟اصلا چرا اينجا بود؟ صداي كوبيده شدن در من به خودم آورد. به تينا كه داخل ماشين نشسته بود نگاه كردم. سرم رو تكون دادم و سوار شدم. استارت و زدم و به نرمي به راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگيني نگاه تينا رو روي خودم حس كردم. به طور واضحي با اخم بهم زل زده بود. اخم اصلاً به چهره دلنشين و زيباش نمياومد. از گوشه چشم نگاهش كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيزي شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش رو توي جاش كمي جابه جا كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتفاقا من ميخواستم اين رو ازتون بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيمچه لبخندي روي لبم نشست. درحالي كه نگاهم به جاده بود، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيهو دست به سينه مثل يه بمب منفجر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا يه جوري هستين؟ همش رنگتون پريده، مدام حواستون پرته، انگار اصلاً اينجا نيستين! گاهي اوقات هرچي صداتون ميكنم جواب نميدين. اتفاقي افتاده؟ همين چند دقيقه پيش هم داشتين توي خيابون ميچرخيدين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام رو تو هم كشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو كي من رو صدا زدي كه من نشنيدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفي كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما فقط همين جمله رو شنيدين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تكون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين جملت اشتباهي بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش پريد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آها! همين امروز سر كلاس اشلي چندبار صداتون زد ولي شما همينطور به ديوار زل زده بودين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام از هم باز شد و كمكم لبخندي روي لبم شكل گرفت و بعد چند ثانيه تبديل به خنده نرمي شد. تينا كمي نزديكم شد و با لحن مرموزي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم معلم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباش رو روي هم فشار داد و چشماش رو تنگ كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نكنه عاشق شدين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين ديگه جوك سال بود! سرم رو پرت کردم عقب بدون توجه به اينكه من رانندهام شروع كردم به خنديدن. صداي جيغ وحشت زده تينا رو شنيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واي خانوم تصادف ميكنيم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم اومدم و صاف نشستم. درحالي كه هنوز ردي از خنده روي لبام بود به جاده زل زدم و خطاب به تينا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توي مغز كوچولوت چيزاي عجيب غريبي ميگذره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتينا با كنجكاوي آميخته به تعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- يعني شما تا حالا عاشق نشدين؟ كسي رو دوست نداشتين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردي از غم روي دلم نشست. اثر خوبي كه خنده روم گذاشته بود كمكم محو شد. با چشمايي كه به غم نشسته بود به روبهرو زل زدم. فرمون رو چرخوندم و گذاشتم اين سوال تينا بيجواب بمونه. اما اون ول كن نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جواب نميدين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم. نميدونم چرا اما حس كردم براي يه لحظه، فقط يه لحظه، تپش تندي رو توي قسمت چپ بدنم حس كردم. دو طرح چشم به رنگ شب جلوي چشمام نقش گرفت. بغضي كه سالها خفه شده بود دوباره بيدار شد و بيرحمانه به گلوم چنگ زد. لبام رو روي هم فشار دادم. پلك زدم تا طرح زيباي اون دو چشم از جلوي چشمام دور شن. الكس برام فراموش نشدني بود! حتي به زبون آوردن نامش توي دلم برام هيجان ايجاد ميكرد. اون سرزمين و اون زن خودخواه كه دلم نميخواد حتي اسمش هم بيارم همه چيزم رو ازم گرفتن! الكس... مرد مغروري كه دوسش داشتم، آرميتا كوچولو، پيتر، دن و خيلي چيزاي ديگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي ديانا از عالم خودم بيرون اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عه! نگهدارين، نگهدارين!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپام رو محكم روي ترمز فشار دادم كه هردومون محكم به جلو پرت شديم. خوشبختانه كمربندمون رو بسته بوديم و اتفاق خاصي نيفتاد. نفس داغم رو بيرون فرستادم و درحالي كه با دستم پيشونيم رو ماساژ ميدادم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معذرت ميخوام، حواسم نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتينا لبخند پر محبتي زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اينقدر به خودتون فشار نيارين! اين يه هفته، احساس ميكنم جزء بدترين هفته شما بود! از بس كه پريشان و مضطرب بودين. اميدوارم اينبار هفته خوبي داشته باشين...! خدانگهدار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد پياده شد و در رو بست. به جاي خالياش زل زدم. اين دختر عجيب من رو به ياد معصوميت تو چشماي آرميتا ميانداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرميتا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي تلخي روي لبم شكل گرفت. اون الان بايد حدود 16 سالش باشه. چشمام رو محكم روي هم فشار دادم و سرم رو به صندلي تكيه دادم. تينا من رو به ياد گذشتهام انداخته بود. به ياد الكسي كه ازم جداش كرده بودن. به ياد اولين خواهرم. به ياد نفرت انگيزترين شخص توي اون سرزمين. كسي كه باعث رفتن من و جدا شدن من از با ارزشترين كسام شد. ديانا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اوردن اسمش توي ذهنم، حس بدي به علاوه خشم و انتقام توي قلبم پيچيد. چشمام رو كه ازش شعله خشم ميباريد باز كردم. فرمون رو تو دستم فشردم، اونقدر كه صداي ترق ترق استخوانهام رو ميشنيدم. دندونام رو روي هم ساييدم. اين حس نفرت، هميشه و همه جا باهام بود و توي اين هشت سال نه تنها ازش كم نشده بود، بلكه بيشتر هم شده بود. وقتي به ياد سختيهايي كه كشيدم تا همه از شر دشمنا راحت باشن، وقتي ياد جداييام از كساني كه دوستشون داشتم و به راحتي بيرون كردنم از اونجا و اينكه من خطرناكم ميفتم وجودم از نفرت ميسوزه. نفرتي كه حتي اگر هم بخوام نميتونم جداش كنم. نفرت از ديانا جدا نشدنيه ازم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دركت ميكنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو محكمتر فشار دادم. حوصله اين مرموز بازيها رو نداشتم! برام بس بود! حداقل براي امشب پر بودم. آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا خودت رو نشون نميدي مارتا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا درست از كنار گوشم بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من مارتا نيستم آرتيميس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو سريع باز كردم و با لحن تندي گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لابد خواهر دوقلوي مارتا هستي! من حوصلهی اين كارا رو ندارم... بگو كي هستي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينبار صدا از كنار گوش چپم شنيده شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هموني كه خودت گفتي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو تنگ كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لابد ميخواي باور كنم؟ هوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه صدايي نشنيدم. سرم رو آروم به صندلي كوبيدم و ناليدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دست از سرم بردارين! بذارين آروم باشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشين توي سكوت فرو رفته بود. با خستگي دوباره مشغول رانندگي شدم. امروز از روزهايي بود كه مدام تخت خوابم جلوي چشمام بود. طي رانندگي، از فشار خستگي گاهي اوقات تصاوير تار ميشدو پلكام رو هم ميرفت. همون موقع بود كه به ياد عصبانيت خاله بابت اينكه چرا از خودم تا اين حد كار ميكشم ميفتادم. كسي نميدونست كه من براي فراموش كردن و فرصت ندادن به خودم به اينكه به گذشته فكر كنم اينكار رو ميكردم. وگرنه آدم بيماري نبودم كه تا اين حد خودم رو خسته كنم! مشكل من اين بود هيچ وقت عادي نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من دلم عجيب عادي بودن ميخواست، چيزي كه تو اين چند سال به دستش آورده بودم. اما حالا داشت خراب ميشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا رسيدن مقابل آپارتمان ماشين رو وارد پاركينگ كردم. در رو باز كردم و پياده شدم و قدماي خستهام و سريعتر كردم. احساس ميكردم اگه فقط چند دقيقه ديرتر برسم به تخت. روي زمين ولو ميشم. نگاهم كه به آسانسور افتاد، لبخند خستهاي روي لبم نقش گرفت. وارد اتاقك كوچك آسانسور شدم و توي دلم از كسي كه اختراعش كرد، تشكر كردم. دكمه مورد نظرم رو زدم و بعد از دو ثانيه آسانسور تكون كوچكي خورد و بعد من احساس معلق بودن بهم دست داد. در آسانسور باز شدو من تند ازش بيرون زدم. شتابزده كليد رو از توي كيفم بيرون آوردم و در رو باز كردم. همينطور كه وارد خونه ميشدم كاپشن و شالگردنم رو يه وري پرت كردم. پلكام رو با زور و بدبختي باز نگهشون داشته بودم. تنها راهي كه جلوم ميديدم، راهي بود كه به اتاق خواب ميرفت. قدمام رو سريعتر كردم. بالاخره به اتاق خواب رسيدم. در رو باز كردم و به سمت تخت پرواز كردم. روي تخت شيرجه زدم. نرمي و گرمياش باعث شد مقاومتم از بين بره و پلكام روي هم بيفته و من مثل هميشه در تاريكي لذت بخش خواب غرق شم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام رو جلوي دهنم گرفتم و ها كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زمان بهتري نبود براي رفتن به كوه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوليا: نه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غرهاي بهش رفتم كه برام زبون در آورد. از كارش لبخند محوي روي لبم نشست. دستم رو نزديك آتيش كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نميشد حداقل روز بيايم؟ الان شبه و دو برابر روز سردتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام لبخند جذابي زد و درحالي كه با چشماي عسليش بهم زل زده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميخواي كاپشنم رو بهت بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم رو كلافه توي حدقه چرخوندم. لرزيدن كتي رو ديدم. با اخم بهش نگاه كردم. از بس جلوي خودش رو گرفته بود نخنده قرمز شده بود. با پام ضربهاي بهش زدم و زير گوشش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين پسره رو چرا آوردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتي نگاه خندونش رو بالا آورد و با صداي كنترل شدهاي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودش چسبيد بهم. وقتي هم فهميد تو ميخواي بياي ديگه ول كن نبود. خب چيكار ميكردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام رو توي هم كشيدم و غريدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اه! يادم رفته بود به تو و جوليا اعتماد نكنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتي لباش رو روي هم فشار داد تا خندهاش نزنه بيرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودش عين چسب ميچسبه! ولي يكم واقع بين باش! حتي از مدلها هم خوشتيبتر و جذاب تره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندي زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اين؟ الـك...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم رو گاز گرفتم. نزديك بود اسم الكس و بيارم. نفس راحتي كشيدم. كمي به آتيش نزديكتر شدم و زير چشمي به تام كه داشت با جوليا ميگفت و ميخنديد نگاه كردم. موهاي قهوهاي و پوستي سفيد داشت. چشماي گرم عسلي و هيكلي ورزيده! نه! به پاي موها و چشماي به رنگ شب الكس نميرسيد! رنگ پوستش به پوست زيباي مهتاب رنگ الكس نميرسيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره بغض كردم. سرم رو پايين انداختم. چشمام رو روي هم فشار دادم تا اين شب تفريحي به زهرمار تبديل نشه. توي اين مدت كوتاه با هرچيزي بياد كسي توي گذشتهام ميفتادم. با ديدن تينا به ياد آرميتا و حالا با ديدن تام بياد الكس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالكس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس دلتنگي شديدي بهش داشتم. يعني توي اين مدت من رو فراموش كرده يا من رو بياد داره؟يا... يا حتي با شخص ديگهاي ازدواج كرده؟ اين فكر به معناي واقعي ضربه آخر و بهم زد. نزديك بود اشكم جاري شه. از جام بلند شدم كه نگاه همه به سمتم برگشت. جوليا متعجب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چيزي شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعي كردم نذارم بغضم به تارهاي صوتيام سرايت كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ميرم يكم دور بزنم. اينجا سطحش صافه و پر درخت، دلم نمياد اينجا بشينم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتام با خوشحالي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریسا
00میشه فصل چهار داشته باشه؟
۱ ماه پیشمبینا
00میشه لطفا فصل چهارم بنویسی
۲ ماه پیشZzzz
۱۵ ساله 00عالی بود عاشق رمانت شدم قلم قوی داری و موفق باشی
۵ ماه پیشنازنین
00رمان زیبایی بود جلد اول رمان قلم بسیار ضعیفی داشت البته چون رمان اول نویسنده بود عادیه جلد دوم هم نه بد بود نه خوب ولی این جلد واقعا پیشرفت قابل توجهی داشت ،پیشرفت نویسنده واقعا قابل تحسینه،عالی بود
۸ ماه پیشارامش
00بسیار رمان جذابی بود من هر سه جلد رو خوندم ممنونم از نویسنده عزیز که اینقدر با جزییات و زیبا همه چیز رو نوشته بود منتظر رمان های جدید تخیلی تون هستم
۱۱ ماه پیشالنا
00دس خش واقعا رمان قشنگی بود ب تمام معنا ولی منم توقع داشتم با جان باشه وابسته ب اون رویایی ک دید محشر بود رمانش بی نقصه دمت گرم قلمت قوی بود ولی جلد اخر چیزی از،ارمیتا و پیتر نبود ممنون
۱ سال پیشرستا
۱۶ ساله 00قلمت خوبه اما یه جاهایی ضعف داری مثلا اون پسره که اسمش رابین بود و اهل سرزمین نامریی بود چی شد؟ارمیتا چی؟چرا نرفت دیدنش؟اما بازم رمان تکی بود خیلی خوشم اومد
۱ سال پیشdonya
۱۸ ساله 00من هرسه جلدشو خوندم و واقعا عاشقش شدم من اصلا از رمان های تهیلی خوشم نمیاد ولی اینو خوندم پرام ریخت😂 واقعا عالی بود نویسنده جان امیدوام همیشه موفق باشی و بهتون پیشنهاد میدم حتما ختما بخونین رمانو❤️
۱ سال پیشdonya
۱۸ ساله 10به نظرم خیلی قشنگ بود من چندین ساله ک رمان میخونم ولی اولین رمان تخیلی ک خوندم و خیلی خوشم اومد این رمان زاده بودش . خیلی عالی بود با تشکر از نوسینده عزیز و امیدوارم ک همیشه در کاراشون موفق باشن❤️
۱ سال پیشعسل
31به نظرم جلد سوم خیلی خلاصه وار بود و نویسنده فقط قصد تموم کردن رمان رو داشت، مثلا ارتمیس با پیترخیلی صمیمی بود اما تو این جلد اصلا به دیدنش نرفت،یا اون دختر کوچولوی یتیم تو قصر تو فصل سوم ب دیدنش نرفت
۱ سال پیشعسل
30بر خلاف بقیه نظر من اینه که الکس انتخاب خوبی بودتوهمه رمان ها دختر داستان با ی پسر پولدار که از همه لحاظ از خودش بهتره ازدواج میکرد زاده تاریکی یه رمان خاص بود و انتخاب شخصیت مردرمان هم خاص و متفاوت
۱ سال پیشفاطی
00یکی از بهترین رمان های که خونده بودم این بود
۱ سال پیشمبینا
20فوق العاده قشنگ بود .در برهه ی اول دوست داشتم آرتیمیس با جک باشه.اگه جک نشد.آتریس .جان میتونست یه دوست خوب باشه مثل اتریس ❤
۲ سال پیشBroken
۱۷ ساله 41رمان عالی بود من خیلی سخت انتخاب میکنم ولی این رمان ارزش داشت به نظر من زود تموم شد جلد اول خوب بود ولی جلد های بعدی کوتاه بود داستان زیبایی داشت اما توقع داشتم بچه ای گیرش بیاد که راهش رو ادامه بده
۲ سال پیش
Parisa
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
رمان خوبی بود ولی بنظرم باید عاشق جان میشد و اینکه الکسم خوبه ولی از آرمیتا و پیتر خبری نبود تو فصل چهارم و الکی و آرتمیس نباید به زمین میرفتن ولی رمان عالی بود 🤝💜