رمان در امتداد حسرت به قلم طیبه امیر جهادی
عشق کهنه و پنهان کاوه
بعد گذشت چند سال از مخفی ماندنش رو می شه
و این اتفاق همزمان می شه
با رو شدن واقعیات دیگه ای از گذشته…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۴۹ دقیقه
با صدای نازک و خوشگلی دقیقا کنار گوشم، وحشت زده هینی کشیدم و آیوار رو به عقب هول دادم.
با بهت به شخص گُلی نام چشم دوختم. قدش از منم بلندتر بود و بدنش کشیدهتر! موهاش کاملا پسرونه بودن و شاید فقط یه نموره از موهای آیوار بلندتر. گوشه به گوشهی موهاش یه رنگ بود. کلا رنگین کمونه لامصب.
چشمهای درشت مشکیش از شیطنت برق میزد.
مرگ من این زن براتیه؟ نه من جدی میپرسم! از دور بهش نگاه کنی میگی هنوز هجده سالش نشده، بعد چطوریه پسر خونده هفده ساله داره؟
با ذوق شونههام رو گرفت و از شدت خوشحالی مثل قلک بالا پایینم کرد.
- وای خدا این فنج رو ببین! چقدر ریزه! وای آیوار همون نگاره؟
آیوار اصلا انگار نه انگار تا چند ثانیه پیش با غم نگاهم میکرد، ذوق مرگ پشتم ایستاد و خیره به مامانش لپای منِ مفلوک رو کشید و گفت:
- آره دیگه! همون نگاره که واست تعریف کردم. هی میگفتی تو سلیقت خوب نیست، نگاه عجب دافی بلند کردم!
مامانش منو به شدت یاد گیلدا میانداخت. لاکردار تا خود پذیرایی یه جوری بغلم کرده بود که اصلا نتونستم حیاط رو ببینم.
حضورش اصلا اجازه نمیداد معذب بشم. زن! تو که انقدر از من خوشت میومد یه زنگ میزدی مثل اسب میدویدم پیشت.
با رسیدن به پذیراییشون سرم رو بلند کردم. فضا رو ببین ناموسا!
با روحیهای که از براتی میشناختم، منتظر بودم مبلهای سلطنتی و هزار جور زلم زیمبو ببینم ولی زکی!
مبلهای زرد رنگ اصلا به فرشهای قرمز رنگ نمیاومدن. روی دیوار به جای قاب عکس، پر بود از جای مداد شمعی و رنگی و نقاسیهای مسخره.
اینجاست که شاعر میفرماید:
- خودم ریختم، پشمام موند.
کیپ شده روی مبل نشستم که یهو صدای بوق وحشتناکی از زیر باسنم اومد. وحشتن زده به عروسک زیر باسنم نگاه کردم. عروسک بازی میکنن؟
- عه این عروسکِ پارمیسه.
با تعجب به آیوار نگاه کردم و پرسیدم:
- پارمیس؟
سوییشرتش رو درآورد و روی میز غذاخوری پرت کرد و جوابمو داد:
- خواهر کوچولومه، الان خوابه.
پس آیوار خواهر کوچکتر داره.
گُلی با ذوق کلاهم رو از روی سرم برداشت و برای بار هزارم گونهم رو ماچ کرد.
در کمال تعجب دستم رو بالا برد و رو به آیوار که روی مبل لم داده بود، با شعف گفت:
- وای خدا! نگاه چه انگشتاش کوچولوان! تو با همین دستا سپهر رو به هاچ دادی؟ شیر زنی تو، شیر زن.
یعنی تف تو گورم! همه ویدیو رو دیدن. طلبکارانه به دستهام نگاه کردم.
این خانواده آیوار کلا مسئول گند زدن به اعتماد به نفس من هستن. پسرش که میاد و به سینههام گیر میده، زنش هم بهم میگه ریزی.
لعنت به منِ شصت و پنجی با قد صد و پنجاه و هفت.
توی دست گلی مثل سگ جابهجا میشدم و مجال نمیداد زر بزنم.
- تو چرا انقدر رنگت پریده؟ آیوار هوی... .
همون عروسک رو سمت شکم آیوار پرت کرد و عروسک مستقیم و چکشی روی شکمش فرود اومد. بدبخت سیبش کوفتش شد! با بهت روی مبل نشست و طلبکار یه مامانش نگاه کرد.
- مامان چرا میزنی؟
گلی با حرص به چهرم اشاره کرد و گفت:
- این بچه چرا انقدر رنگش پریده؟ نتونستی سوییشرتت رو بهش بدی؟! نتونستی براش یه خوراکی بخری؟
- سوییشرتمو چرا بهش بدم؟
- بچه سردش شده.
- من سردم نمیشه؟ من آدم نیستم؟
خیلی یهویی گُلی مثل پتک به فرق سرم کوبید. با بهت آخی گفتم و دست روی سرم گذاشتم.
متاسف سرش رو برام تکون داد و گفت:
- توی گاو هم به این بشر جواب مثبت دادی؟ خاک تو فرق سرت! شما دخترای نوجوون به پسرها رو میدید.
بالاخره زبون باز کردم و مظلومانه گفتم:
- به خدا من بهش گفتم هنوز آمادگی رابطه ندارم نمیخوام باهات باشم.
این بشر کلا غیر قابل پیشبینیه! مبهوت بهم نگاه کرد و دستش رو جلوی دهنش گذاشت.
نامحسوس رو به آیوار زمزمه کردم:
- این چرا اینجوریه؟
- نگاهش کن! چقدر ظریف حرف میزنی، چقدر صدات قشنگه. وای آیوار خدا بگم چیکارت کنه! بالاخره تونستی یه دختر جذاب پیدا کنی.
یعنی انقدری که مامانش توی این چند دقیقه ازم تعریف کرد، فنای آنجلینا جولی توی تمام این سالها ازش تعریف نکردن.
معذب شدم و کمی خودم رو عقب کشیدم. صدای من ظریفه؟ ایشون باید منو موقع دعوا با سهقلوها ببینه.
- ببخشید من میتونم برم دستشویی؟
با همون لبخند پهنش سرش رو تکون داد و بلند شد.
- برو عزیزم. منم واست پیتزا بیارم قشنگ جیگرت حال بیاد.
درود خدا بر شرفت زن! فقط پیتزا میتونه حالمو خوب کنه.
آیوار بلند شد و دستم رو گرفت تا توالت رو بهم نشون بده.
توالت دقیقا پشت پذیرایی بود. با دور شدن از گلی، وحشتزده بازوی آیوار رو گرفتم و عاجزانه نالیدم:
- چرا مامانت مثل عروس آیندش بهم نگاه میکنه؟ اصلا مور مورم میشه. واسه چی راجب من به مامانت گفتی آخه؟
- من کلا همهچیز رو به مامانم میگم.
چند لحظه شوکه نگاهش کردم. وقتی این جمله رو میگفت با یه لبخند ملیحی عقب رفت. یعنی چی همهچیز؟
- منظورت چیه آیوار؟
.
00چاپیدی با رمانت...
۲ ماه پیشریحان
۱۹ ساله 00خیلی رمان قشنگی بود با اینک زیاد بود اصلن حوصله سرنبود فوق العاده بود😍
۸ ماه پیشزذلل
۱۴ ساله 00عالیه خیلی خوبه ممنونم از سازنده این برنامه و همین طور از نویسندگان خلاق
۱۲ ماه پیشریحانه
۲۰ ساله 10قشنگ بود، پستی بلندی های زیادی داشت و آخرش هم خوب تموم شد، ممنون از نویسنده
۱ سال پیشزهرا
۴۵ ساله 20قشنگ و جالب بود
۱ سال پیشHamta
00عالی بود خوشم اومد ممنون از زحمات نوسیده محترم
۱ سال پیشآیناز
۴۰ ساله 10سلام خیلی قشنگ بود شاید بار چندم باشه که خوندمش دست نویسندش دردنکنا دوست دارم بادیگررمان های که نوشته رابخونم
۱ سال پیشمریم
00از نویسنده محترم سپاسگزارم نکات و موضوعات مهمی رو برای شروع زندگی و آشنایی طرفین در داستان گنجانده بود.عالی بود.
۱ سال پیشفرشته
۳۹ ساله 20واقعا کی بهتون گفته خوندن***اونم بین دوشیزه ویه مرد بدون رضایت پدر وشهود امکان پذیره اصلا فرقی با زنا نداره علکی هرچیزی ننویسید اول تحقیق کنین این اقادکتر مثلا خواست گناه نکنه 😏😏🤭
۲ سال پیشمیترا
۳۱ ساله 10به نظرم رمان عالی بوددست نویسنده دردنکنه 👌
۲ سال پیشنوشین
۳۵ ساله 00من کتاب در امتداد حسرت و خواندم خانم امیر جهادی قلم روانی دارن و واقعا پیشنهاد میکنم بخونید همینطور کتاب دیگه ای بنام غزال دارن که خواندن اون هم خالی از لطف نیست ایشون یه کتاب دو جلدی دیگه هم دارن
۳ سال پیشفاطی
۲۹ ساله 00منم خیلی وقته کتاب های ایشون میخونم واقعا عالیه مینویسن کتاب غزال کتی هر کدوم چند بار خوندم عالیه
۲ سال پیشدیار
00خوب و سرگرم کننده.............
۲ سال پیشالهه
20خیلی ابتدایی وبچه گانه نوشته شده جالب هم نبود
۲ سال پیشمریم
۲۹ ساله 30عالی👌
۲ سال پیش
نازی
00مسخره