می‌خوام داستانی رو براتون بازگو کنم که حکایت اقوام نزدیک و داره می‌گه! عمو و برادرزاده! برادرزاده‌ای پر از شیطنت که اون‌قدر تو غم و غصه‌ها حضور داشته که روی شیطنت‌هاش لایه‌ای گرد و غبار نشسته. اون قراره نجات پیدا کنه؛ اون قراره خوشبخت بشه ولی... . آخره قصه قراره چه اتفاقی بیفته برای این عمو و برادرزاده؟!

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۲۳ دقیقه

مطالعه آنلاین برادرزاده در پاریس
نویسنده : ماه راد

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه:

می‌خوام داستانی رو براتون بازگو کنم که حکایت اقوام نزدیک و داره می‌گه!

عمو و برادرزاده! برادرزاده‌ای پر از شیطنت که اون‌قدر تو غم و غصه‌ها حضور داشته که روی شیطنت‌هاش لایه‌ای گرد و غبار نشسته. اون قراره نجات پیدا کنه؛ اون قراره خوشبخت بشه ولی... .

آخره قصه قراره چه اتفاقی بیفته برای این عمو و برادرزاده؟!

سخن نویسنده:

این رمان اولین قلمم هست و اگر کلیشه، ایراد و تم و پیرنگ ضعیفی دیدید لطفا درک کنید.

اگه به دنبال یه رمان با باور پذیری بالا هستید، این رمان رو مطالعه نکنید.

به نام خداوند بخشنده و مهربان

***

بیا زندگی کنیم جانا.

زندگی قشنگ است. امّا...

نفسم حبس می‌شود نفس نکشی و در خانه‌ام قدم نزنی.

(ماه راد)

***

نگاهم رو از صفحه‌ی گوشی می‌گیرم و با استرس به کلمه‌ی در حال نوشتن زیر اسمش خیره می‌شم.

نمی‌دونم چی می‌خواد بگه ولی گفته بود ساعت چهار بعدازظهر آنلاین شم. اسمش مانی بود؛ بعد از این‌که بابام یکی از سیم کارت‌هاش رو به مناسبت قبولی در کنکور بهم داد و قبول کرد تا من‌ هم تلگرام داشته باشم، اومد تو پی‌وی حتی نمی‌دونم از کجا؟

اون اول‌ها خواستم بلاکش کنم ولی... .

نمی‌دونم چه نیرویی بود که دلم می‌خواست باهاش صحبت کنم.

براش گفته بودم؛ از همه‌ی زندگی مسخره‌ام و این‌که دلم می‌خواد برم!

به خاطر همین گفته بود آنلاین باشم و الان باید دیگه می‌فرستاد. با صدای پیام چشمام رو باز کردم و شروع کردم به خوندن پیامش که به خاطره اون منو از خواب و زندگی زده بود:

«سلام مهسا جان؛ در رابطه با رفتنت به خارج ازت خواستم آنلاین باشی چون می‌دونستم این موقع از روز بابات خونه نیست. عزیزم تو مگه نمی‌گی یه عمو داری که تو فرانسه زندگی می‌کنه؟ و الان مگه تو نمی‌خوای بری ترکیه؟ من شغل و محل زندگیه عموت رو با چندتا پرس‌و‌جو فهمیدم. اون الان ترکیه زندگی می‌کنه می‌تونی بهش زنگ بزنی و ازش دعوت‌نامه بخوای.»

ناباور به صفحه‌ی گوشی خیره شده بودم.

امکان نداشت؛ بابا اصلا نمی‌ذاشت.

تندتند تایپ کردم:

«مانی نمی‌شه؛ من اصلا ازش شماره ندارم. اصلا بابام نمی‌ذاره.»

بعد از یک دقیقه‌ی طاقت فرسا نوشت:

«پیدا کردن شمارش با من! راضی کردن بابات هم با عموت. راضی می‌شی این‌جوری بری؟»

زود نوشتم:

«آره آره؛ فقط شمارش رو پیدا کردی واسم بفرست. من باید برم الانه که مامانم بیدار شه. از لطفت ممنونم.»

بعد از خداحافظی با مانی به فکر فرو رفتم.

چطور ممکنه؟

یه پسری که تاحالا از خودش عکسی نداده و حتی از خانوادش واسم نگفته، بخواد بهم کمک کنه؟ نکنه درخواست دیگه‌ای داره؟

نه، نه؛ مانی همچین پسری نیست؛ درسته ازم چندباری عکسم رو گرفته ولی نمی‌دونم چرا بهش ایمان دارم که قصد بدی نداره. اه اصلا ولش کن؛ به من چه؟

یه خری پیدا شده می‌خواد بهم کمک کنه؛ منم هی فکرهای بدبد می‌کنم!

بی‌حوصله بعد از برداشتن حوله‌ی لباسیم به حموم رفتم. شیر آب رو که باز کردم نگاهم به آیینه افتاد. مانی می‌گفت جذابیت دختر شرقی بیشتر از چهرم توی چشم میاد!

چه حرف‌ها! منو چه به این چیزها؟ ولی خوب منکر این‌که اعتماد‌به‌سقف دارم نمی‌شم.

من همیشه به همه گفتم خدا برای آفرینش هرکسی وقت گذاشته.

حالا یا یکی مثل من پوستش سفید و چشم و ابروش مشکیه؛ یا یکی مثل آبجیم مهنا پوستش گندمی و موهاش طلائیه.

حواسم جمع شد؛ شیر آب خیلی وقت بود که باز بود. بعد از شستن خودم تا پامو از حموم بیرون گذاشتم... .

دیدم آبجی پانزده سالم توی اتاق داره از کمد من لباس انتخاب می‌کنه و اصلاً هم حواسش به من نیست.

یه جیغ بلند زدم و گفتم:

- مهنا؟ تو دوباره اومدی سر کمد من؟ چرا ان‌قد اذیتم می‌کنی؟ باز داری کجا می‌ری؟

یه نگاه چپکی بهم انداخت و گفت:

- تو نترس! هر سری که لباستو می‌پوشم مگه صحیح و سالم برنمی‌گردونم؟ پس دیگه دردت چیه؟

با حرص گفتم:

- درد من اینه که تو راحت لباس‌های دست نخورده‌ی من رو می‌پوشی می‌ری بیرون و راحت با دوستات قرار می‌ذاری؛ ولی من چی؟ من باید بمونم خونه لباس‌هام رو بدم تو بپوشی بری خوش‌گذرونی! نمی‌دونم درد بابا چیه؟ چهار سال از من کوچیک‌تری ولی هم تلگرام داری، هم اینستا، هم می‌تونی با دوستات بیرون بری و باهاشون چت کنی! این تبعیض قائل شدنش داره من رو می‌کشه؛ اه، خسته شدم.

مهنا همون‌جور که مانتوی آبی روشنم تو دستش بود گفت:

- اگه سخنرانیت تمومه، من برم حاضر شم.

هنوز آرایشمم مونده؛ ده ساعته دارم به حرف‌هات گوش می‌کنم! مسخره کردی خودت رو؟ به من چه که بابا بهت کم‌توجهی می‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه نگاهش نکردم اونم از اتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلیل این همه تبعیض بابا رو نمی‌فهمیدم! کارش شده مهسا بیرون نرو؛ مهنا بابا با دوستات بیرون می‌ری پول داری؟ شاید به‌‌ خاطر همین بود که می‌خواستم پیش عموم برم؛ عمویی که ده ساله ندیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمویی که فقط می‌دونم خوشبختی من در کنار اون رقم می‌خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یاد مانی افتادم، هنوز با گذشت سه ماه از دوستیمون نه به صورت دیگه‌ای، نه، مثل دوتا رفیق که از رازهای هم باخبرن بودیم. البته اون بیش‌تر از رازهای من خبر داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلیل این کاراش رو نمی‌فهمیدم؛ این‌که یهو بعد از یه هفته وقتی من تازه برای اولین‌بار تلگرام نصب کرده بودم، به پی‌ویِ من اومد و بهم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«یه غریبه‌ی آشناست» و فقط قصدش اینه که از تنهایی دربیاد منو می‌ترسوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی بعضی وقتا که بهش می‌گفتم یه استیکر خنده می‌ذاشت و می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهسا جان؛ گاهی اوقات باید به زندگی خوش‌بین بود؛ حتی به آدم‌های درونش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من هنوز که هنوزه به خودش و به کمک کردن‌هاش شک می‌کردم. خدا خودش رحم کنه برام شر درست نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلاً دلم نمی‌خواست این نیمچه اعتمادی رو هم که بابا بهم داره و این‌که تازگی‌ها یکم از سخت‌گیری‌هاش رو کم کرده ازم بگیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاً از اول بچگیم از بابا می‌ترسیدم. از این‌که بخواد منو دعوا کنه می‌ترسیدم؛ از بچگی هرکاری که می‌کردم می‌گفتن بابا دعوات می‌کنه؛ بابات رو ببین چه‌جوری نگاهت می‌کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها کاری که توی این چند سال زندگیم توش آزاد بودم، آهنگ گوش کردن و مدرسه رفتن بود. ان‌قدر من رو از مهر و محبت و کارهای دیگه محروم کرد که حس می‌کنم یه عقده‌ای به تمام معنام! بچه‌ی شری بودم؛ ولی از این‌‌که بابام بخواد دعوام کنه هم می‌ترسیدم. بعضی وقت‌ها عمم می‌گه به خاطر این بهت گیر می‌ده که بیش از اندازه تو چشمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من نمی‌تونم قبول کنم؛ آخه مهنا صدبرابر از من خوشگل‌تره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من سنم ۱۸ و قدم ۱۷۰ و وزنم ۵۸ کیلو بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهرم هم‌ که یه چهره‌ی شرقی به تمام معناست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌های مشکی براق با مژه‌های بلند که همیشه مجبور بودم پر ریملشون کنم چون هیچ حجمی نداشت و فقط قد بلند کرده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوسته صورتم سفید بود و دماغم به چهرم می‌اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الانه که سقف بریزه! کلاً من تو فامیل به این اعتماد‌به‌نفسم مشهور بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی مهنا...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون واقعا خوشگل بود؛ ولی از نظر بعضی‌ها اصلا دوست داشتنی نبود! اون پوستش گندمی بود با چشم‌های سبز عسلی که از چشم‌های بابام به ارث برده بود و موهای طلاییش که همه می‌گن اون رو از عمه‌ی خدا بیامرزم به ارث برده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من دارم با خودم به چی فکر می‌کنم اصلاً؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا باید آفرین بگم به خودم که الان تو این وضعیت بحران عقلی و جسمیم دارم به قیافه‌ی خودم و مهنا فکر می‌کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاقم بیرون اومدم و از پله‌ها پایین رفتم؛ باز هم، هم مامان خونه نبود، هم مهنا و هم بابا؛ کلاً من همیشه تنها می‌موندم. توی جمع زن‌ها که مامانم و دوستامم که بابام نمی‌ذاره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خونمون یه نگاه کلی انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هه! همین خونه رو هم، از صدقه سری پدربزرگ پولدارم که بهش حاج آقا می‌گفتیم داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید بدون اقرار باید بگم این خونه‌ی دوبلکس و بزرگ و حیاطش که مثل باغ بود رو، حاج آقا برای بابا خریده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ تلفن از فکر بیرون اومدم و به سمت تلفن که روی میز بود قدم برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-‌ سلام مهی گاوه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و آروم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید هم نشناسی! بی‌معرفتی از منه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازهم با همون حالت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معرفی می‌کنی یا قطع کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی بلندی سرداد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل همیشه بی‌اعصاب! بابا منم دیگه مهدیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغی ازسر شادی کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهدیه جونم؟ خیلی خری؛ می‌دونی چقدر گریه کردم من؟ اصلاً چی‌شد یهو بهت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره عزیزم؛ ببخشید یهویی رفتیم. الانم زنگ زدم که یه خبر دیگه رو بهت بدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز چی‌شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش غمگین شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دارم ترکیه میرم. خاله‌ی مامانم فهمیده که من دلم می‌خواد ادامه تحصیلم رو تو خارج از کشور بدم، برام دعوت‌نامه فرستاده. الان هم می‌خواستم بهت بگم فردا عصر بریم کافی‌شاپ همیشگی؟ می‌تونی بیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آرامش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باز داری اسکل می‌کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش نسبتاً عصبی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احمق دارم می‌گم، دارم می‌رم نمی‌تونیم تا یک سال همدیگه رو ببینیم. چرا نمی‌فهمی؟ می‌تونی بیای یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدام گرفت؛ از بغضم انگار فهمید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، ساعتش رو برام اس کن بابا رو راضی می‌کنم میام. الان‌ هم فعلا برم کاردارم خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم بعد خداحافظی قطع کرد؛ چطور ممکنه اون‌ که اصلا دلش نمی‌خواست ترکیه بره و این فقط آرزوی من بود. اما اون الان داره می‌ره و من قراره این‌جا درس بخونم؛ من نمی‌تونم تحمل کنم! باید برم، من باید به آرزویی که شش ساله دارم با خودم حملش می‌کنم برسم. اونم اینه که استاد دانشگاه بشم، تو رشته‌ی تربیت معلمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این واقعا آرزوی من و مهدیه بود ولی اون و خانوادش یه دوسالی می‌شد به همدان رفته بودن. ولی الان زنگ زده بود بدون این‌که بیشتر باهام حرف بزنه می‌گفت می‌خواد بره. می‌خواد کلاً از خاک این کشور بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم باید برم؛ باید هر طور که شده شماره‌ی عمو امیرعلی رو پیدا کنم! فقط از طریق اون می‌شه که آرزوم به واقعیت می‌رسه. با صدای در از رو اُپن آشپزخونه پایین اومدم و مهنا رو درحالی‌که خنده رو ل..*باش بود جلوی در دیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش گذشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌طور که کفشش رو داخل کمد می‌ذاشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره؛ خیلی خوب بود. یه چند روزی بود حوصله نداشتم. بیرون رفتم حالم خوب شد واقعا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان. دیگه تو حوصله نداشته باشی، ببین وضعیت من چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باصدای بلند خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر حرص می‌خوری! می‌دیمت شوهر ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سگ کی باشی شما؟ تو به‌ فکر خودت باش زودتر ندنت شوهر که رو هوا می‌ری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آدم باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در آدمیت چیزی جز بدبختی نیس؛ یاد گرفته‌م فرشته باشم! اون ‌هم با مقامی کمتر‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حیف شد که؟ راهه خونه رو بلدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جیغ گوش‌کر‌کنی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهسا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم یهو از کجا بابام پیداش شد و با داد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا مهنا رو دعوا می‌کنی؟ حرصت می‌گیره از تو آزادتره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناراحتی نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما داشتیم حرف می‌زدیم فقط بابا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهنا نگاه خبیثی بهم انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا داشت می‌گفت من لیاقت محبت شما رو ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب داشتم به مهنا نگاه می‌کردم که یهو... .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوزشی رو تو صورتم احساس کردم. باورم نمی‌شد؛ بازم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این سیلی به ناحق به صورتم خورده بود؛ ولی منو مصمم‌تر کرد تا به ترکیه رفتن فکر کنم و بیش‌تر از قبل خواهان رفتن باشم. نگاهی به مهنا انداختم خنثی نگاهم می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره دیگه اون‌که سیلی نخورده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ حرف، بدون هیچ اشک و بدون هیچ نگاهی تندتند از پله‌ها بالا رفتم و در رو قفل کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنذفری رو تو گوشم گذاشتم و آهنگ دپرسی رو پلی کردم. چون خیالم از در راحت بود که نمی‌تونن یهویی بیان داخل، نت رو روشن کردم و رفتم سمت پی‌وی مانی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پیام گذاشته بود: «سلام؛ مهسا می‌گم شماره عموت رو دارم پیدا می‌کنم؛ تو خیالت راحت باشه! خب؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونستم چی بگم فقط نوشتم: «باشه»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما قبل از ارسال پاکش کردم. نمی‌دونم چرا؛ دست خودم نبود. دلم می‌‌خواست بگم. بگم که دارم ذره‌ذره نابود می‌شم. پس کل اتفاقات امروز رو نوشتم و در آخرش هم اضافه کردم: «مانی دیگه تحمل ندارم؛ تو رو خدا زودتر پیداش کن.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌طور که نت رو خاموش می‌کردم هنذفری از گوشم افتاد بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به ساعت انداختم؛ هه! دو ساعته که تو این اتاقم نیومدن بگن مردی؟ زنده‌ای؟ گشنه‌ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به چه امیدی این‌جا درس می‌خوندم؟ به امید این‌که بعداً نذارن کار کنم؟ من می‌رفتم. من باید خودمو نجات می‌دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو هفته بعد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به صفحه‌ی گوشی انداختم. باورم نمی‌شد! شماره رو پیدا کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نوشتم: «چرا این‌همه خوبی در حقم می‌کنی؟»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیاد طول نکشید: «خودمم نمی‌دونم! یعنی می‌دونم ولی این رو بدون هیچ قصد و قرضی ندارم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط نوشتم: «از کمک‌هات ممنونم مانی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بی‌حرف نت رو خاموش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استرس گرفته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اون روزی که بهم سیلی زد تا الان با هم هیچ حرفی نزده بودیم و منم زیاد نگاهش نمی‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم ازش گرفته بود؛ خیلی هم گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونستم با چه شماره‌ای باید به عمو زنگ بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به خودم انداختم و یه نگاه به گوشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جهنم و ضرر با همین گوشی زنگ می‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاصله زمانی‌مون با ترکیه کلاً سی دقیقه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاقم بیرون رفتم. کسی خونه نبود. چقدر خوب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوندن آیه الکرسی و چندتا صلوات، رفتم سمت گوشی شماره رو زدم و دکمه‌ی برقراری تماس رو زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با استرس دستام می‌لرزید و تندتند نفس می‌کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه صدای فوق‌العاده بم و مردونه از اون‌طرف گوشی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- Efandim؟ (بله؟)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه‌لحظه کپ کردم! چی بگم الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل این‌که بازم چیزی بگه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای امیرعلی خرسند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون لحن قشنگش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودمم؛ شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونستم جلوی گریم و بگیرم و با هق‌هق گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش خوشحال شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهسا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میون گریه، متعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطوری یادته منو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی‌شده گلم؟ چرا گریه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم گریه‌م اوج گرفت و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو تو رو خدا بیا من رو با خودت ببر. داداشت منو اذیت می‌کنه؛ اون منو مثل زندانی‌ها تو خونه نگه می‌داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تورو خدا بیا منو ببر عمو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحنش این‌بار نگران شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی‌کارت می‌کنه مهدی؟ می‌زنتت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلند گریه کردم ولی به‌ زور خودمو نگه می‌داشتم تا صدام نره پایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌ذاره بیرون برم. می‌گه به مهنا حسودی می‌کنم. من رو می‌زنه؛ عمو بیا من رو ببر تو رو خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار عجله داشت چون تندتند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببین صدای آهنگ زنگت کم باشه؛ شب بهت زنگ می‌زنم الان کار دارم. فعلا خداحافظ عمو جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد گوشی رو قطع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترس و دلهره مثل خوره به جونم افتاده بود. اگه منو قبول نکنه چی؟ چی‌کار کنم پس؟ وایی خدا من می‌میرم! تا شب از استرس مردم و زنده شدم تا این‌که ساعت دور و ور دوازده و سی دقیقه شد که صدای زنگ گوشیم بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حالت شیرجه روی گوشی مادر مرده پریدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن همون شماره‌ای که عصری باهاش حرف می‌زدم نزدیک بود بال دربیارم. باورم نمی‌شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زود گوشی رو برداشتم و آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن شادش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام؛ خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون عمو. می‌دونم خیلی پرروام، ولی یه سوال می‌خوام ازت بپرسم لطفا راستش رو بگو؛ باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو عزیزم، قول می‌دم راستش رو بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این‌که بهت زنگ زدم و می‌گم منو ببر پیش خودت ناراحتی؟ من نمی‌خوام بهت زور بگم عمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهساجان، عزیزم من خیلی خوشحالم که تو خودت خواستی بیای پیشم. من چند وقت پیش به بابات گفتم ولی به‌ خاطر یه سری مسائل قبول نکرد. فقط الان به من بگو، بابات خبر نداره که؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه حتی می‌ترسم خواستی منو ببری هم نذاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌تونه جلوم رو بگیره. حالا می‌گم چطوری؛ راستی شمارم رو چطوری پیدا کردی شیطون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده ولی آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قصه‌اش طولانیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب پس من تا آخر هفته‌ی بعد ایرانم؛ تا اون موقع خودت رو آماده کن؛ به هیچ‌کس هم نگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه؛ ولی...من می‌ترسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معلوم بود خندش گرفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه داری با دوست پسرت فرار می‌کنی دیوونه؟! من عموتم؛ یه‌جوری راضی‌شون می‌کنم عزیز دلم! راستی زبون این‌ها رو بلدی مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چی که بلدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگو که مهدی (بابام) تو رو گذاشته کلاس زبان ترکیه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور خودم رو نگه داشتم قهقه نزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا! جون شما فیلم دیدم یاد گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی بلندی سرداد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِی ناقلا! پس من فعلاً برم بخوابم تو هم به فکر اومدنت باش؛ می‌یارمت این‌جا توی نازو نعمت نگهت می‌دارم. دیگه غصه‌ی دعواهاشون رو نمی‌خوری؛ این رو بهت قول می‌دم عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای محزونی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم عمو! از این‌که داری منو از دست این نامردها نجات می‌دی ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریه نکنی ها! خودم همه‌چیز رو درست می‌کنم. الان هم شبت به خیر خانومی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو زیر تشک تخت گذاشتم؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب چیکار کنم می‌ترسم بابا شبا بیاد برداره چکش کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این‌که همه‌چیز یا مخفی بود یا رمز داشت ولی بازم می‌ترسیدم چیزی رو بفهمه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذوق رفتن به کشور موردعلاقم اصلاً نمی‌ذاشت بخوابم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طوری‌که بعد اذان صبح نمازم رو خوندم و دیگه چیزی نفهمیدم. به معنای واقعی کلمه بی‌هوش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که از خواب پاشدم، سرم درد می‌کرد. از پله‌های مسخره، پایین اومدم و بازهم با خونه‌ی خالی مواجه شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه یادداشت روی اپن بود: «مهسا ما رفتیم خونه‌ی حاج‌آقا؛ تو هم انشالله هر وقت بیدار شدی گورت رو جمع کن بیار خونشون!»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حجم از مهر و محبتشون منو آخر سر می‌کشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌خیال یه دونات از یخچال برداشتم و گذاشتم توی ماکروفر؛ روی مبل‌های سلطنتی مسخره‌تر از پله‌ها نشستم و رادیو جوان زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز حداقل این‌جا آهنگ‌هاش خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌طور که داشتم دونات شکلاتیم‌ رو با ولع و همچین جانانه می‌خوردمش، به این فکر کردم که کی می‌ره اون‌جا آخه؟ اه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره تو اتاقم چپیدم و بعد از یه دوش حسابی، شروع کردم به حاضر شدن. می‌دونستم باید حتماً برم واِلا میان با کتک می‌برنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهام رو سشوار کشیدم با یه کش محکم بالا سرم بستم؛ یه شلوار جذب آبی با مانتو کوتاه سرمه‌ای و شال سفید سرمه‌ای پوشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طبق معمول آرایشم فقط ریمل بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از برداشتن گوشی و هنذفری، کتونی آل‌استار‌‌های سفیدم رو پوشیدم. تو راه همین‌جور که قدم می‌زدم به این فکر کردم قراره امشب چه اتفاق‌هایی بیفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون هر دفعه که می‌ریم اون‌جا یه دعوایی چیزی باید باشه این وسط!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون کلید داشتم خودم درو باز کردم و بعد از گذشتن از حیاط بزرگ به در ورودی رسیدم؛ یه جفت کتونی مردونه و شیک هم به اضافه‌ی بقیه‌ی کفش‌های آشنا اون‌جا بود! یعنی کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به من چه اصلا هرکیه مبارک صاحبش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ما که از این کفش قشنگ‌ها نمی‌رسه. در و زدم که خدمتکار خونشون، رحیمه خانوم در و باز کرد. همون‌طور که با رحیمه خانوم حرف می‌زدم سرم رو بلند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از چیزی که می‌دیدم زبونم بند اومده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز ۲۴ ساعت هم از صحبت ما نگذشته بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون، اون عمو بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی‌که حتی فکرشم نمی‌کردم به این زودی ببینمش اون ‌هم درست بعد از چند ساعت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من باور نمی‌کردم این همونی باشه که مانی واسم عکسش رو فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این‌که عکس واسه سه یا چهار سال پیش بود ولی از حق نگذریم الان خوشگل‌تر شده بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای مامان که می‌گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نِمی‌ری داخل؟ عموته عمو کوچیکت. برو سلام بده زود باش دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم. چقد حرف بارم کرد این مادر مهربون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قدم جلو گذاشتم و حالا درست روبه‌روی هم بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام مهسا جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه‌لحظه خجالت کشیدم؛ ده ساعته مثل میخ چسبیدم به زمین سلام نمی‌دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام؛ خوبین شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از احوال‌پرسی‌های برادرزادم بله که خوبم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خجالت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- والله شماره‌تون رو پیدا نمی‌‌کردم؛ وگرنه خیلی مشتاق حرف زدن باهاتون بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

[ارواح عمه‌ی خیکیم]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معلوم بود خندش گرفته از پررویی من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عیبی نداره الان هم فعل جمع با من حرف نزن ناراحت میشم احساس پیری می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اومدم دهن باز کنم، بابام از اون‌ور با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه دل و قلوه دادن! بشینید دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی تعجب کردم، مگه این بشر عموی من نیست؟ پس دل و قلوه‌ی چی باهاش رد و بدل کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همون حالت استُپ نشستم روی مبل که عمو شروع کرد به سخنرانی:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونین که بعد از اون اتفاق که دلمم نمی‌خواد یادآوریش کنم؛ دیگه پامو این‌جا نذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج‌آقا با لحن مسخره‌ای گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب! که چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو نباخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدن من دلیل داره و دلیلش هم مهساست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ی آدم‌های توی جمع چشم‌هاشون شد قد گردو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وا چی‌ گفت مگه بدبخت؟ اومده من رو ببره دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جان‌جان دارم راست راستکی می‌رم‌‌ ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همین خیال‌های مسخرم بودم که صدای داد بابا بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چی داری می‌گی؟ فکر کردی بی‌صاحبه این بچه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی‌دونم چرا ان‌قد محکم حرف می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا می‌ذارین با من بیاد؛ یا همه‌چیز رو بهش میگم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو صدای جیغ رحیمه خانوم بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا، آقا تو رو خدا! آقا چشم‌هاتونو باز کنید. آقا نفس بکشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه نگاه‌شون سمت حاج‌ آقا رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه اوه! مثل این‌که باز این قلبش گرفت! مگه چیه که نمی‌ذارن و نمی‌خوان من بفهمم؟ ولش کن بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان مهم فقط اینه که از شر اون خونه راحت شم. حالا پشتش هرچی که هست، باشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه چند دقیقه‌ای گذشت تا این‌که حال حاج آقا خوب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به این هیچی نمی‌شد؛ فقط الکی خودش رو بی‌حال می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو همون‌طور که پاش رو پاش می‌نداخت، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرف اول و آخرمه. یا مهسا با من میاد اون‌ور، یا زندگیه چهار_پنج‌تا خانواده رو بهم می‌ریزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو گفت و خیلی شیک از پله‌ها بالا رفت. منم که محوش بودم، برگشت به عقب یه نگاه انداخت و وقتی دید دارم نگاهش می‌کنم یه چشمک زد و رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این یه چیزیش می‌شه ها...! باید باهاش حرف بزنم ببینم چرا ان‌قدر زود اومده آخه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف‌هاش هم که شک برانگیز بودن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم که گذشت، احساس کردم کسی حواسش بهم نیست از پله‌ها بالا رفتم. همون‌طور که سرم پایین بود در رو باز کردم و رفتم تو. تا خواستم حرفی بزنم لال شدم! این پسره حیا میا نداره ها! میخش بودم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ‌اهم اهم، صاحاب داره ها! اون‌جوری محو نشو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خجالت دلم می‌خواست زمین دهن باز کنه بلعیدن که هیچ، با خودش ببره و دیگه پس نیاره! عجب آبروریزی شد. زود پشتم رو کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید حواسم نبود در بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم خندید و بعد از چندلحظه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برگرد پوشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشتم رو نگاه کردم؛ پوشیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پَ ن پ؛ می‌خواستی نپوشه که توی پسر ندیده بیشتر دیدش می‌زدی! به‌ زور خندم رو نگه داشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی‌شد که این‌قدر زود اومدی؟ قرارمون مگه آخر هفته نبود عمو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم اول این‌که خوشم نمیاد بگی عمو! دوم این‌که من رفتم شب بلیط آنلاین بگیرم، دیدم برای صبح یه بلیط هست منم زود گرفتمش اومدم. سوم، تو هم زیاد نگران نباش؛ همه‌چیز رو بسپار به من. تو صددرصد با من میای ترکیه. فقط از الان شروع کن به آماده شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بهت صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زهرمار عمو! بگو امیرعلی و تمام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره تو همون حالت اُوِردوز گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من...من...واقعاً قراره با شما بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره دیگه الان هم برو نمی‌خوام شک کنن که داریم با هم صحبت می‌کنیم. هرچقدر ندونَن بهتره؛ الانم برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون دادم و بیرون اومدم. این از گنجایش باور من فراتر بود. این‌که در عرض دو هفته کارهام راست‌ و ریس بشه و پَر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو نه یعنی امیرعلی می‌گفت قبلا چون برام دعوت‌نامه فرستاده بوده راحت‌تر می‌تونه الان من رو ببره با خودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و این‌همه خوشبختی محاله...محاله...محاله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب که تو اتاقم نشسته بودم مهنا داخل اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آجی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاش کردم؛ این حجم محبت بعید بود ازش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- علیک کار داری مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکم من و من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راس...راستکی داری می‌ری؟ یعنی عمو می‌خواد ببرتت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدمو گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان! خانوم حسودیش شده پس؟ آره می‌خواد ببرتم؛ فقط هم من‌ رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص نگام کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کوفتت شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه حالا هم هری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریش گرفته بود و با حرص بچگونه‌ای از اتاق بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداروشکر اگه برم، دیگه این رو نمی‌بینم! خیلی دل خوشی از هم نداریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار خواهرهای ناتنی هستیم؛ هه! حتی خواهرهای ناتنی‌ هم یکم بهم علاقه دارن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این یه قلم جنسش از همه سواست انگار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که از خواب پا شدم، از بیرون صدای حرف زدن چند نفر می‌اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست و صورتم رو شستم و بعد از پوشیدن شلوار و بلیزِ ست صورتیم، از اتاق بیرون زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سالن انداختم. خداروشکر به آشپزخونه دید نداشت و می‌تونستم راحت خندق‌ بلام رو پر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون‌طور که مربام و روی نون تست می‌زدم نگاهم رو به سالن انداختم. امیرعلی و بابا و مامان با هم دیگه در حال صحبت بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم مثل دیروز امیر آروم بود و مامان داشت حرص می‌خورد. امیر صحبت می‌کرد و بابا قرمز می‌شد؛ اهمیتی ندادم و قشنگ شکمم رو سیر کردم و سمت سالن رفتم؛ اما با حرفی که شنیدم وسط راه خشک شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتن در مورد من حرف می‌زدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون امیر یهو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من گفته بودم یه روزی میام مهسا رو می‌برم؛ الان هم اگه نذارین ببرمش همه‌چیز رو بهش میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حق نداری چیزی بهش بگی؛ الان هم اتاقشه. برو بهش بگو وسیله‌هاش رو جمع و جور کنه. یه نون خور تو این خونه کمتر، بهتر! برو بگو تا آخر هفته حاضر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض بدجور چسبیده بود به گلوم؛ زود رفتم از پله‌ها بالا و خودم رو روی تخت انداختم. واسه چی گریه آخه؟ اون‌ها من رو نمی‌خواستن؛ دلیلش‌ هم معلوم نمی‌شه، نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی من می‌رم؛ من با امیر می‌رم و یه زندگی خوب واسه خودم رقم می‌زنم‌. با صدای تقی که به در خورد صاف نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدام رو صاف کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در باز شد و امیر توی چارچوب در ظاهر شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانومی؛ خبر نداشتی من این‌جا بودم نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلخ‌خندی زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صدا می‌شنیدم ولی حسش نبود بیام پایین! ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عیبی نداره. فقط می‌خواستم بگم حواست به روزها باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که چی بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امروز یکشنبه نیست مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب...آره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جمعه پرواز تهران_استانبول هستش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب چی ‌کنم می‌گی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهسا! تو که این‌قدر گیراییت ضعیف نبود. حاضر باش جمعه ده شب پرواز داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می‌دونستم از اول چی می‌خواد بگه ولی مرض داشتم هی اذیت می‌کردم. الکی جیغ زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای، مرسی امیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالبخند خواهش می‌کنمی گفت و محکم بغلم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«دو روز بعد»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو این دو روزی که گذشت، مهنا اصلاً باهام حرف نمی‌زد و به‌قول مامان، افسردگی گرفته بود. هه؛ بهتر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه‌ی کتاب‌هام رو که خریده بودم، جمع کردم و حاضر توی کارتون چیده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاً لباس‌هایی که اون‌جا مورد پوششم قرار می‌گرفت، یه چمدون شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب درسته خیلی زود حاضر شده بودم؛ ولی ذوق رفتن من رو داشت ذره‌ذره ذوب می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امشب قرار بود خانواده‌ی عمه‌ام با اون یکی عموهام بیان دیدن من! چه جالب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه‌قدرم که همو دوست داریم و دلشون تنگ می‌شه برام بدبخت‌ها! این‌قدر از بچه‌هاشون بدم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مخصوصاً پسر عموم کیان؛ یه بد قواره‌ای که لنگه نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاً سه‌تا عمو داشتم: «علی، محمد، امیر» داداش بزرگه بابای من بود و عمه‌م ته تغاری. همشون هم ماشالله کلی بچه داشتن. اصلاً حوصله‌ی اون‌ها رو نداشتم؛ به‌قول مهدیه حالت سگی از دیدن قوم‌الظالمین بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومم، مهدیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختره‌ی دیوونه دید من سر قرار نرفتم، به‌ کل من رو از یادش برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبر کن میرم ترکیه، دوست‌های خوب خوب پیدا می‌کنم! با فکر به ترکیه و کارهایی که می‌خواستم اون‌جا انجام بدم به خواب فرو رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خواب که پاشدم نگاهی به ساعت که تو تاریکی بود انداختم؛ ساعت نزدیک نه و نیم بود. از بیرون یه صدای همهمه‌ی مسخره‌ای می‌اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثلاً اومدن من رو ببینن؛ بعد خودم رو از خواب بیدار نکردن! چقدر نامردن آخه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌حرف و هیچ چیز دیگه‌ای، چراغ رو روشنش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وُکس به صورتم یه صفایی دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ده بود. انگار من رو نمی‌خواستن ببینن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم حموم و آب سرد رو باز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر من حموم می‌رم! شدم عین اردک‌ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حموم بیرون اومدم و یه ست ورزشی قرمز_مشکی پوشیدم. موهام و از بالا سرم محکم با کش بستم و برای جلوگیری از نگاه پسرای قوم‌ الظالمین، یه شال کوتاه قرمز سرم کردم. یکم ریمل زدم و با خودم فکر کردم که چقدر تو این خونه بی‌ارزشم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این‌که حرصشون در بیاد خوشحال می‌شدم واسه همین یه رژ قرمز تیره‌ رو، خیلی خوشگل زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت دور و ورِ ده شب بود که از اتاق بیرون اومدم. از پله‌ها که پایین می‌رفتم جوری برگشتن نگام کردن که احساس کردم جرمی مرتکب شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سلام بلند دادم و بدون هیچ حرکت اضافه‌ای، مثل بغل کردن عمه‌ یا دست دادن با عمو‌ها، روی مبل تک نفره روبه‌روی امیرعلی نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نگاهم بهش افتاد، یه لبخند خوشگل زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازبشی تو! خداکنه ازدواج نکنی تو! عجب شعری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی‌چاره؛ بعداً به خودش می‌خواد بگه عجب غلطی کردم این رو آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهنا از آشپزخونه بیرون اومد و همون‌جور که واسه پسرهای گوساله‌ی جمع ناز می‌اومد، سینی چایی تو دستش رو دور گردوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این کارها از این بسی بعید بود. فکر کنم رفتنه من روش تأثیر گذاشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای عمو علی به خودم اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب شنیدم که مهسای عمو می‌خواد با امیرعلی از ایران بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این حرفش جمع به‌ کل ساکت شد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی محکم بدون این‌که بخوام از بابا بترسم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خوشبختانه عموجانِ کوچیکم دلش واسم سوخته اومده منو از این جهنم دره نجات بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به امیرعلی بود که چطور با ناراحتی داشت نگاهم می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دیگه چرا فرشته‌ی نجاتم! این منم که دارم می‌شکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوو، یه لحظه یاد آهنگ کامران هومن افتادم. خداوکیلی من چقد بی‌خیال شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه نگاهی با حرص انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این نیمچه حجابت‌ رو هم می‌خوای بری اون‌ور از سرت برداری حتماً.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم دهن باز کنم امیر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آبجی خبر داری ملیکا دیشب کجا بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه خیلی مطمئن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خونه‌ی دوستش؛ رونیکا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر پوزخندی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس این عکس چی می‌گه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه نگاهی به گوشیه امیر انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امکان نداره؛ نه؛ این دختر من نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ملیکا گوشه‌ای نشسته بود و چیزی نمی‌گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه نگاهه خیلی بدی بهش انداخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو لباساتو بپوش. زودباش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهم انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمه: تو بحث رو باز کردی؛ نمی‌بخشمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم زدم به در بی‌خیالی و پامو انداختم رو پام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکالی نداره. منم شما رو نمی‌بخشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو نگاهی بهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مطمئنی از تصمیمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.