رمان زمین و آسمون به قلم yasamin51214
مثل خیلی از رمانا داستان دو تا آدم متفاوته اما تفاوتاشون فرق میکنه. دوتا آدم قصهی من نه فکرشون مثل همه نه ارزشاشون نه اهدافشون و نه … آره آدم فقط یه چیز به ذهنش میاد زمین و آسمون.
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۲۱ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
مثل خیلی از رمانا داستان دو تا آدم متفاوته اما تفاوتاشون فرق میکنه. دوتا آدم قصهی من نه فکرشون مثل همه نه ارزشاشون نه اهدافشون و نه … آره آدم فقط یه چیز به ذهنش میاد زمین و آسمون.
خانم مهندس ...؟ خانم مهندس ...؟ اه باز این داروغه پیداش شد در اتاقم قفل بود محکم داشت می زد به در ازرو همون صندلی بلند داد زدم: چی شده اقای رحمانی؟
- خانم من پنج دقیقه پیشم اومدم در اتاقتونو زدم بهتون گفتم: این کارگرا طبق دستور العمل شما کا رنمی کننا!
- کدوم دستور العمل؟
- همون که دیروز ارائه دادین دیگه.یهو دوزاریم افتاد کارنمیکنن؟ یعنی چی؟ مگه دست خودشونه؟ همون جور با عصبانیت بلند شدم رفتم درو باز کردم
-برا چی؟ کی خط تولیدو عوض کرده؟ با اجازه کی؟
بیچاره از ضرب باز شدن یهویی در یه قدم رفت عقب و گفت: می گن یه بازرس ازطرف هیئت مدیره اومده داره همه بخشارو بررسی می کنه دماغشو تو کفش خیلیا کرده همین دیروز اسماعیلی زنگ زده ... ای بابا دوباره این بی بی سی شروع کرد. بی حوصله گفتم:
- اسماعیلی رو ول کنین همین جناب دستور تعویض برنامه کاری رو عوض کردن؟
تلگرافی گفت: بله.
حرکت کردم به سمت دستگاها و کارگرا قسمت اداری بالابودو خط تولید پایین.همین طور که از پله ها پایین می اومدم رحمانی هم امار کارگرا رو گزارش می داد رسیده بود به شونصدمین کارگر که سر کارگرمونو دیدم رفتم طرفشو صداش کردم: اقای یزدانی اینجا چه خبره؟ یزدانی که سرگرم بحث کردن با یکی از کارگرا بود سریع برگشت طرفمو گفت:
- اومدین خانم مهندس ما به ساز کی برقصیم؟ این اقا کیه؟ شما حرفتون مگه با هیئت مدیره یکی نیست؟
ای بمیری مهر پرور بی شور من که می دونم همه چی زیر سر اون مار مولکه! از اولم انگار من بدبخت ارث باباشو خوردم ...
رو به یزدانی گفتم: کحالا کجان این شازده؟
پشت سر منو نگاه کردو گفت: اوناهاش ... برگشتم وپشت سرمو نگاه کردم سه نفر ته محوطه بودن وداشتن می اومدن طرف ما. یزدانی وایستاد کنار مو داشت توضیح می داد: اون وسطیست همون که کت شلوار مشکی پوشیده فامیلیش صدراییه همچین وقتی اومدن با ژست الن دلون عینک دودیشو دراورده می گه: من صدرایی هستم ... اریانا صدرایی که ...
اون همین جوری داشت حرف می زد ولی من دیگه چیزی نمیشنیدم ... چشمام خشک شده بود به روبه رو اسمش تو سرم زنگ می زد قلبم بلند بلند شروع کرد به زدن دستامو محکم گرفتم به قلبم حس کردم الانه که بیفته بیرون ...
- خانم مهندس خوبین؟ رنگتون شده مثل گچ ...
گنگ برگشتم طرف یزدانی چشماش درشت شدوشروع کرد به حرف زدن ولی من چیزی نمی فهمیدم دوباره روبه رو مو نگاه کردم نگاهش به سمت راستش بود داشت با بغلیش حرف می زدهنوزم اونقدر محکم قدم برمی داشت که انگار داره رو فرش قرمزی که براش پهن کردن راه می ره ... یه دفعه وایستادوشروع کرد به حرف زدن با یکی از کارگراپشتمو کردم بهشون نباید منو ببینه حداقل الان نه ... بدون این که حرفی بزنم دویدم سمت پله ها ...
دویدم طرف اتاقم وارد اتاق شدمو دستا مو پشت به در گذاشتم رو میز حس کردم کاغذا خیس شدن دست کشیدم به صورتم من کی گریم گرفته بود؟ ناخوداگاه اخرین باری که دیده بودمش رو یادم اومد ...
با عجله وارد فرود گاه شدم خودمو رسوندم پشت شیشه هایی که همه وایستاده بودن داشتن با نگاه مسافراشونو بدرقه می کردند چشم چرخوندم ... دیدمش ...! اما مغزم تیر کشید از دیدنش دختری دستشو انداخته بود دور بازوشو مدام باهاش حرف می زد اونم فقط سرشو تکون می داد وچمدونو پشت سرش می کشید یه لحظه برگشت طرف شیشه ها ازش دور بودم نمی تونستم خوب چشماشو ببینم یه چشم چرخوند. مطمئن بودم تو این جمعیت منو نمی بینه انگار دختره صداش کرد که نگاشو گرفت وبا دختره وارد گیت شد ...
تو زندگیم هیچ وقت قدر اون شب حس تحقیرو سرشکستگی نکرده بودم ...
با صدای یزدانی به خودم اومدم:
- مهندس چتون شد یهو؟ خوبید؟
همون طور که پشتم به در بود اروم گفتم: خوبم ممنون مشکلی نیست.
- بیا این لیوان ابو بخور دخترم ببخشید! دیر شد داشتم با این صدرایی سروکله می زدم.
- اقا شمام که ولت می کنن مدام در می ری بیا اینو امضا کن کارگرا ...
صدای خودش بود داشت نزدیک می شد ... وا ی خدا ... بعد دو سال الان وقتش نیست الان نمی تونم.حس کردم رسیده دم در اتاقم ناخوداگاه برگشتم طرفش ...
حرفش تو دهنش ماسید و نگاهش موند رو من بعد چند ثانیه چشماش پر اشک شد و اروم زمزمه کرد: عطیه!
همون جوری مات نگاه می کردنمی دونم چه قدر گذشت نگام چرخید طرف یزدانی بدبخت خودش رفته بود دوباره نگام چرخید طرفش هنوز داشت نگام می کرد دیگه تحمل نداشتم احساس خفقان کردم نفسم بالا نمی یومد چادرمو با کیفم برداشتم ودویدم سمت پارکینگ ...
از حرکتم انگار به خودش اومد اونم با یه وقف چند لحظه ای شروع کرد به دویدن دنبالم وصدام کردن: عطیه ... یه لحظه وایستا ... عطیه گوش کن ... عطیه ...
سریع رفتم تو ماشینو مثل برق از پارکینگ زدم بیرون اریانا رو که تازه رسیده بود تو پارکینگ پشت سرم جا گذاشتم ...
دیگه گریه نمی کردم اصلاواسه چی باید گریه کنم اه ... این دنده چرا جا نمی ره!
حالاکجا برم؟
چی کارکنم؟
به کی بگم؟
برم خونه پری اره می رم خونه پری نزدیک خونش بودم که یهو یادم اومد مامانم ایناخونه نیستند دو سه روزی رفته بودن شهرستان همون موقع زدم رو ترمز یهو ماشین پشت سریم بوق بلندی زد گرفت سمت چپم چندتا ام فحش داد که نفهمیدم چی گفت!
خاک تو سرت عطیه دیگه مغزتم مثل ادم فرمون نمیده اخه تا تصمیم می گیری باید ترمز کنی؟
بالاخره با بدبختی رسیدم خونه ... اروم نشستم رواولین مبلی که بهش رسیدم شاید بهتربود می رفتم خونه پری شاید بهتر بود یک کم با پری حرف می زدم تا اروم بشم ... نخیر! هیچم بهتر نبود کم غرورم شکسته بو د کم احساس بدبختی کرده بودم جلوشون ...؟ اون بدبختا که به روم نمی یاوردن ولی این چیزی از احساس گندی که این دو سال داشتمو کم نمی کنه ...
خدایا می دونم که گفتی توکل ...
دوباره این اشکای لعنتی داشت راه می گرفت با خشونت پسشون زدم ...
می دونم که تو صلاح بنده هاتو بیشتر می دونی ... من که نمیدونم ولی حتما باید این اتفاقا می افتاد نمیدونم ابتلا بود یا امتحان ولی بازم شکرت!
ناخوداگاه برگشتم به اولین باری که دیده بودمش ...
***
هفته دوم مهر بود ولی منو پری ازشوق این که واسه ارشد یه دانشگاه توپ قبول شدیم ازروز دوم کلا سا رو می رفتیم سارا هنوز از مسافرت برنگشته بودجلو در دا نشگاه از ماشین من پیاده شدیم پری خودش ماشین دا شت ها ولی چتر بود رو سر ما ... ماام که خراب رفیق دیگه ...!
داشتیم وارد کلاس می شدیم که هم زمان با ماپیمان شهیادم رسید این پری سریع نیشش شل شد ماکشیدیم عقب که اون رد شه ... امااون سریع با دستش اشاره ای کردو با یه لبخند دخترکش به سمت پری گفت:
- خواهش میکنم ... لیدیز فرست!
حالا پری داشت اون وسط غش میکرد ... با یه نگاه مات به پسره گفت: - خواهش میکنم!
به زور کردش تو کلاس موقع رد شدن از کنار شهیاد کیفم محکم سهوا خورد بهش که خدا رو بسی شکر کردم چون صدا اخش دراومد منم اخ دلم خنک شد پسره ی پررو تا تو باشی دیگه لبخند ژکوند نزنی!
پری رو تقریبا پرت کردم رو صندلی وبا صدایی اروم گفتم: تو خجالت نمی کشی این جوری به این یارو نخ میدی بدبخت قشنگ فهمید ندیدی چه طور نگات می کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپری با اون چشای ابی درشتش نگام کردو گفت: یعنی فهمید عاشقش شدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپ چپ نگاش کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرنیان اصلا ادمی نبود که بخواد جلو یه پسر اینقدر وا بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت گفتم: نه پس نفهمید گوشات دراز شده! پری تورو خدا ... این پسره ختم عالمه تو همین یه هفته ندیدی با چند نفر تیک می زد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم گفت: می دونم ... می دونم ولی دست خودم نیست واقعا وقتی می بینمش از این رو به اون رو می شم نمی تونی در کم کنی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم یه چیزی بگم که استاد وارد شد پشت سرشم یکتا طاهری به همراه یه پسر که تا حالا سر کلاسا ندیده بودمش وارد کلاس شدن اجازه گرفتنو نشستن کنار هم این دختررو یادم مونده بود چون موها ی رنگ شده ی بلوطیش خیلی بهش می اومد با صدای استاد سرمو به طرف استاد برگردوندم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب امروز جلسه دومه ... جلسه اول تعدادبچه ها خیلی کم تر بود زیاد حضور غیاب نمی کنم پس واسه اشنایی خودتون اسماتونو به نوبت بگید از همین سمت راستم شروع کنید ... رسید به یکتا با ژست خاصی موهاشو از تو صورتش زد کنارو گفت: یکتاطاهری ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپری اروم کنار گوشم با لحن بامزه ای گفت: اه ناز بشی تورو! چه عشوه ایم می یاد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم نیشخندمو کنترل می کردم که با صدای پسره نشد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای محکمی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صدرایی ... اریاناصدرایی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد اون جکه افتادم: که یارو واسه کم نیاوردن از جیمز باند گفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود: باس ... عباس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندم به یه تک خند تبدیل شد که با برگشتن پسره طرفم همونم خوردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره اخمی کردو روشو برگردوند فکر کرد به اسم اون خندیدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده ی پری زیر گوشم بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم بهش گفتم: کوفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد تموم کلاس هواسم فقط به استاد باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدم خونه مهدیار مامانو برده بود واسه دیالیزطفلی مامانم داشت ذره ذره اب می شدو کاری از دست کسی بر نمی اومد ... هممون ازمایش داده بودیم ولی هیچ کدوممون نمی تونستیم بهش کلیه بدیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کم که خونه رو تمیز کردم مامان اینا ام رسیدن ... مامان رنگ به رو نداشت تا اومد رفت خوابید رو تختش مهدیارم دراز کشید رو کاناپه و گفت: سروصدانکن داغونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه بغض تو گلوم اروم رفتم تو اشپزخونه تا یه چیزی واسه شام سرهم کنم واقعا نمی دونستم واسه مامان باید چی کار کنم ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد شام مهدیه داشت ظرفا رو می شست منم داشتم چای دم می کردم که زنگ درو زدن ازایفون نگاه کردم آه ...! . چه قدر ادم ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرو زدم و بفرماییدتندی گفتم ... داییا و مادر جون اینا بودن دویدم تو اتاق تا لباسمو عوض کنم مهدیه ام که کارش تموم شده بود با غرغر وارد اتاق شدوگفت: هیچی هم حاضر نکردیم که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم گفتم: هیس ... میشنون ... غریبه نیستن که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع شلوار لی دم دستیمو باجورابم پام کردم عاشق جوراب بودم اگه به من بود می گفتم همه تو خونه ام جوراب بپوشن از پای بدون جوراب بدم می اومد ...! یه مانتو کرم پوشیدمو یه شال قهوه ای به سرم بستمو سریع رفتم واسه پذیرایی باهمه سلام علیک کردمو رفتم تو اشپز خونه که وسایل پذیرایی روبیارم ... به همه تعارف کردم ... مامانم رو یکی از کاناپه ها نشسته بود ... مادر جونو خاله کنارش بودنو داشتن اروم اروم باهاش حرف میزدن ... دایی محمدمم که مثل همیشه با همسر گرام تهمینه خانوم نشسته بودن رو مبلا ی بالای پذیرایی بدون کوچکترین التفاتی به رعیتای زیر دستشون که ما باشیم حسام خان پسرشونم رو یه مبل تکنفره لم داده بودن نمی دونم با گوشی داشتن مخ کدوم بدبختو می زد! ... ایش نکبت ...! هر چی من با بقیه ی اعضای خانواده ی مادریم راحت بودم عاشقشون بودم از این خانواده ی دو رو دو زبون متنفر بودم ... دایی علی وبابا رو یه مبل نشسته بودن وداشتن با بابا بزرگ حرف میزدن ولی نگاه غمگین دایی و بابا بزرگ رو صورت رنگ پریده مامان بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتی جون زن دایی علی به همراه سعید و سارا و سمیه بچه های خاله فاطمه نشسته بودن رو زمینو داشتن با هم حرف میزدن مهدیار رو یه مبل تکی نشسته بود و مغموم سرشو انداخته بود پایین محمد جوادو محدثه بچه های دایی علیم نشسته بودن رو یه مبل و ساکت به بقیه نگاه می کردن مهدیه کنار پاشون رو زمین نشسته بود منم کنار مهدیه نشستم رو زمین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت مجلس با نطق دایی محمد شکست: رو کرد به بابامو گفت: مهدی خان از کلیه خبری نشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام اروم گفت: فعلا که تو لیست انتظاریم ببینیم خدا چی می خواد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا چی می خواد نداره که ... اگه مشکل مالیه که خوب من ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام با ملایمت ولی قاطع حرفشو قطع کردو گفت: خیر محمد خان اگه مالی بود که من شده این خونه رو بفروشم نمی ذاشتم مهناز اینقدر عذاب بکشه ... ولی باید یه کلیه ای باشه که بشه سرش چونه زد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخی دلم خنک شد ... خوب ضایع شد همون مونده مامان بابای حلال خور من برن زیر دین تو ئه بساز بنداز ... من واقعا نمی دونم مادر جون سر این چی خورده ... دایی محمد با حرص تسبیح تو دستشو چرخوندو چیزی نگفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخوداگاه نگام رفت سمت تسبیح دایی علی ولی این کجا و اون کجا ... دایی علیم دائم الذکر بود همش با تسبیحش داشت ذکر میگفت ... طفلک ریا کارم نبود مادر جونم می گفت از جوونیش همین شکلی بوده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دائم الذکری که داشت باعث شده بود با همه چی ارومو منطقی رفتار کنه! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی تسبیح تو دست دایی محمدم واسه این بود که سر چندتا بدبختو به اسم خدا و پبغمبر کلاه بذاره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون شبم بالاخره با سخنرانیای دایی محمدو نگاهای چپ چپ زندایی به پایان رسید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهفته ی دوم دانشگاه داشت به ارومی سپری می شد که روز پنج شنبه نذاشت این ارامش ادامه پیدا کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنچشنبه بوداستاد سرکلاس یکی از درسای عمومیمون بود دیشب حال مامان بد بودو ما هیچ کدوم نخوابیده بودیم انقدر من وعطیه گریه کرده بودیم که صبح سرم شده بود دوتن منم ساکت سر جام نشسته بودم ... به تنها چیزی که توجه نداشتم کلاس بود ... نمی دونم چه حکمتیه من دو برابراین تومحرما یا وقتای دیگه تو هیئت گریه می کردما ولی بعدش ککمم نمی گزید تازه بعد تموم شدن هیئتم کلی با بچه ها می گفتیم و می خندیدیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروحانی هیئتمون می گفت: خود امام حسین (ع)به گریه کناش بعد هیئت سرور میده که زیاد این غم اذیتشون نکنه ... حتما واسه همینه که گریه واسه اهل بیت این قدر با گریه واسه چیزای دنیایی فرق داره دیگه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم یه بحث تو کلاس سر گرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحواسمو جمع کردم که ببینم چه خبره که دیدم جناب شهیا د دارن نطق می کنن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازنظر من این که یه سری ادم تو این هیئتا میرن می شینن گریه می کننو خود زنون خود کشون راه میندازن یا واسه دردای خودشونه یا این که می خوان بین بقیه اسم در کنن وگرنه چه معنی می ده ادم این جوری عزاداری کنه ... واسه یه اتفاق که تو هزارو چارصد سال پیش افتاده که این جوری عزاداری نمی کنن ... کلا مردم ایران وهم چنین مسلمونا مرده پرستن ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجل الخالق! اینا از کجا فهمیدن که من تو ذهنم داشتم راجع به چی فکر می کردم ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجایی پری خانوم ببینی عشقت چه نطق غرایی ارائه داد ... پری اعتقادای زیاد قوی نداشت ولی از وقتی با منو سارا گشته بود یه پا بچه هیئتی شده بود ... خصوصا رو حضرت عباس(ع)خیلی حساس بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از دخترا ادامه داد: خوب منم فکر می کنم ما ابتدا بایدباراهشون ... واهدافشون ... اشنا بشیم ... بعداون وقت بپردازیم به عزاداری واسه از دست دادنشون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدرایی ادامه داد: این که ماکلی از وقتمونو برای عزاداری بگذاریم که هیچ فایده ای نداره فقط داریم وقت مفیدی رو که می شه باهاش هزار تا کار واسه پیشرفتکردو از دست می دیم تازه با این عزاداریو گریه وقرار گرفتن تو غم وغصه افسرده ام می شیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا من یه روز حالم بده می خوام حرف نزنم اگه ایناگذاشتن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمیفهمم اصلا این بحث از کجا شروع شد ... پریم نیست ازش بپرسم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیر نمی تونم ساکت بشینم کم کم دارم اتیشی می شم ... ولی سعی کردم خونسردیمو حفظ کنمو اروم دست بلند کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاده نگاش افتاد به منو سرشو تکون داد که یعنی بگو:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازنظر من این درسته که باید اول نسبت بهشون شناخت داشته باشیم باید بدونیم کسایی که ادعا می کنیم از نظر معنوی عاشقشون هستیم ومریدشون چه هدفی داشتن ... باید بدونیم امام حسین برای چی جنگیدو کل خونوادشو فدای دینش کرد ... امام حسن برا چی صلح کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامام علی برا چی بیست وپنج سال سکوت کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من می خوام بگم مگه عزاداری براشون منافاتی با شناختشون داره می دونین چه قدر حدیث وروایت از معصومین برای گریه برای اهل بیت داریم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین که گریه برا امام حسین گناهان رو پاک میکنه ... کسی که برا امام حسین گریه می کنه روز قیامت چشماش گریان نخواهد بود ... این که امام صادق بزرگ ترین صله ای رو که داشتن به روضه خون امام حسین میده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما به دنیا اومدیم که به کمال برسیم زندگی ما فقط این دنیا نیست که تنها برای پیشرفت اون تلاش کنیم ... چه اشکالی داره برا رسیدن به این کمال به ریسمانایی مثل اهلبیت چنگ بزنیم ... کسایی که خودشون مراحل کمالو به بهترین شکل ممکن طی کردن هم زندگی این دنیا شون عالی بوده وپر از سرزندگی و پویایی هم زندگی اون دنیاشون پر از سعادت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه مانعی هستش که علاوه بر شناختشون برا رسیدن به کمال براشون عزاداریم بکنیم ... که طبق حدیث معصوم گریه برا امام حسین مرهمی هستش برای دل حضرت زهرا(ص) ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم میدونید یا نه الان دیگه همه ی هیئتای بزرگ تهران امکان نداره مراسماشونو بدون سخنرانی برگزار کنن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب این معرفته و شناخته که شما میگید از همین سخنرانیا و مطالعات ازاد خودمونه که به دست می اد دیگه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ضمن این هیئات اگه هیچ سودی نداشته باشن ... کم ترینو کمترین سودشون اینه که جوونی که توشون شرکت می کنه خانوادش مطمئنن که جوونشون نه داره اشتباهی می کنه ... نه داره خلافی می کنه ... نه گناهی می کنه تازه داره ثوابم می کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازاین همه جا که یه جوون می تونه انتخاب کنه برابودن توش چرا نباید هیئت انتخاب بشه ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ضمن من به عنوان یه بچه هیئتی هیچ وقت از گریه برا امام حسین احساس افسردگی نکردم ... ازقصد طرف صدرایی نگاه کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه صدرایی گفت: چرا شما همش امام حسین ومثال می زنید اصلا چرا تو همه ی این جور مراسما تو تلویزیون اخرش ربطش می دن به امام حسین ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخی ...! بچم این جور مراسما رو فقط از تو تلویزیون دیده ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابش گفتم: جواب این سوال شما رم باید با یه حدیث از امام رضا بدم که به یکی ازیاراشون گفتن که در همه ی مصیبت هاتون فقط برای امام حسین گریه کنید چون اون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.تا اومدم بقیشو بگم استاد گفت: خیلی ممنون از بحثی که کردین ولی از تایم کلا س ده دقیقه ام گذشته وفکر کنم بقیش بمونه واسه بعد بهتره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاه! ضدحال نذاشت خوب جواب این پسره رو بدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع وسایلمو جممع کردم اینقدر حواسم پرت بحث شدم که یادم رفت مامان خونه تنهاست ... سریع از کلاس زدم بیرون که یکی صدام زد: خانم نیک نژاد ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم دیدم صدراییه ... کنارش یکتا جونش و چند تا از رفیقای دیگشم وایستاده بودن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: بفرمایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه جدی بهم انداخت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بذاریداون چیزی که می خواستم سر کلاس درجواب حرفاتون بدم الان بگم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا هی می زد بهشو می گفت: اریا گفتم الان وقتش نیست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم نگاش کردو گفت: اتفاقا الان وقتشه ... ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کرد به منو گفت: شما فکر نمی کنید عقاید تون فقط به درد عهد قلقل میرزا می خوره این جور تفکرات تو جوامع امروزی فقط و فقط عقب موندگی فرهنگی می یاره وبس ... همین عقایده که مانع پیشرفت یه جامعه می شه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حد مرگ عصبانی بودم خصوصا که کلی از بچه های کلاس دورمونو گرفته بودن اومدم دهن باز کنم که ادادمه داد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- در ضمن خوش ندارم یه امل عقایدشو به بچه های کلاس تحمیل کنه ... به نظرمن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که خیلی کفری بودم ولی باید اروم جوابشو می دادم که بیش از این ابرو ریزی نشه ... پس باخونسرد حرص دراری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نظراتتونو واسه خودتون نگه دارید اقا موقع خریدن خروس قندی لازمتون می شه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که اینو گفتم یکتا با یه لبخند که به زور جمعش می کرد سرشو انداخت پایین ... چندتا از بچه هام ریز ریز شروع کردن به خندیدن ... رومو ازش گرفتمو به راهم ادامه دام پسره ی پر رو بگو تو که جنبه نداری بی خود می کنی بحث می کنی ... مگه من چی گفتم مگه من به کسی توهین کردم ...؟ شیطونی می گه هم چین جوابشو بدم که ... شیطونی غلط کرد چه معنی می ده جلو بچه ها با یه پسر غریبه کل کل کنم ...! ؟ اصلا به درک کی باشه که من به خاطرش حرص بخورم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخر هفته این قدر اعصابم خورد بود که یادم رفت به پری زنگ بزنم بپرسم چرا پنج شنبه نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشنبه ظهر کلاس داشتم اه ترم اولی هم پنج شنبه کلاس داشتم هم شنبه ... پری روکه سوار کردم با ذوق شروع کرد به شالاپ شالاپ ماچ کردن من ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتمو کشیدم کنارو گفتم: اه حالمو به هم زدی پری ... بالحن سرزنده ای گفت: چه طوری دوست جون بی مرام خودم ... نباید یه زنگ بزنی ببینی من چرا نیومدم دانشگاه ... بابا شاید مرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جان پری اصلا حسش نبود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست چیزی بگه ولی انگار چیز مهمی یادش اومد ... دستاشو کوبید به همو گفت: بالاخره فهمیدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: چی رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت این که اریانا و یکتا رو کجا دیدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اوردن اسمش اخمام رفت تو هم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپری بی خیال ادامه داد: یادته تو این یه هفته گفتم انگار خیلی پیش دیدمشون اون روزای اول که یکتا رو دیدم چون دماغشو عمل کرده بودو موهاشم رنگ کرده بود واقعا به نظرم اشنا نمی یومد ولی اریانا که اومدواقعا حس کردم یه کم اشناست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریشب مطمئن شدم ... اخه یه مهمونی داشتیم واسه همینم نیومدم دانشگاه ... مهمونی بیشتر کاری بود با با یه سری شرکا و هم کارای قدیمیشو جمع کرده بود واسه هم کاری اخه یه ذره توشرکت مشکل پیدا کرده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی حوصله گفتم خوب ...! ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد: اهان! هیچی دیگه یکی از شرکای قدیمیش حامد صدر بابای اریانابود ... تازه بابای یکتا از دوستاشون بوده اون وضعش خیلی توپه ... بابای من یا اریانا گرد پاشم جمع نمی کنن ...! وای نمی دونی چه قدر ازدست اریانا خندیدیم پریشب ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا توپی پر گفتم: یعنی افتضاح تر از این نمی شه که تو با این پسره ی احمق اشنا باشی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفت: چرا ... من نبودم چیزی شده ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت گفتم: اگه بدونی مسخره چه بلایی سر من اورده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاو رگشت طرفم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کردم به تعریف کردن ... براش ... هر لحظه تعجبش بیشتر می شد ... اخرشم گفت: چی بگم والله ولی تا اون جایی که من دیدم اصلا ادم بی ادبی نبود که بخواد اون طوری حرف بزنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفتم: بله حتما من بی ادبمو به پیشگاه مبارکشون اساعه ادب کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند زد زیر خنده وگفت: خوبه حالا چه حرصیم می خوره ... تو که جوابشو دادی ... بعد یهو انگار چیزی یادش اومد خندشو خوردو گفت: گفتی پیمانم حرف زد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله ایشونم سخنرانی کردن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir¬¬- عطیه نمی دونی هر چی بیشتر بهش فکر می کنم حس می کنم بیشتر دوسش دارم ... واقعا حس میکنم دارم عاشقش میشم ... نه اصلا عاشقش شدم رفته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم توصورتش نگاه کردمو گفتم: بس که احمقی ... من که این قدر تو رو نصیحت کرد م زبونم مو دراورد ... قضاوتت راجع به ادما همین قدر سطحیه که این پسره رو باادب میبینی دیگه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی پری فقط مغموم رو به رو رو نگاه می کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا اخر عاقبت ما رو با این خل ودیوونه های اطرافمون به خیر کنه ... دانشگاه نیست که شعبه دو امین اباده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو راهرو دانشگاه برخوردیم به یکتا واریانا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپری شروع کرد به احوال پرسی باهاشون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا با لحن صمیمی پری رو بغل کردو گفت: چه طوری پرنیان من واقعا متعجبم چه طور ی تورو نشناختم ... پریم که انگار بهش تی تاپ داده بودن گفت: مرسی عزیزم عیبی نداره منم تورو نشناختم خوب یک یک مساوی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا رو به اریانا گفت تو ام نشناختیش نه ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم گفت: نه اخه یه سیاهی همراش بود نمی شد خوب دیدش وبه طرف من نگاه کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.دلم می خواست کله ی پری رو بکنم بفرستم واسه موزه حیات وحش ... اومدم به پری بگم که( من می رم تو ام کارت تموم شد بیا) که اریانا رو به پری گفت: پرنیان توبا این خانوم دوستی ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپری گفت: بله بهترین دوستمه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زدو گفت: به شخصیتت هم چین رفیقایی نمی خوره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدامن چه جوری جواب اینوندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز یادمه فقط با نفرت تو چشماش نگاه کردمو گفتم: جواب ابلهان خاموشیست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدشم راه افتادم سمت کلاس پریم ببخشیدی گفت و دنبال سرم دوید توگوشم گفت: حداقل به یکتا سلام می کردی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص برگشتم طرفشو گفتم: اخی یکتا جون ناراحت شدن به دوست پسرشون توهین کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خره دوست پسرش نیست که پسر عمشه ... بعدشم یکتا که تقصیری نداره تازه بهش توپید که این چه وضع حرف زدنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداخیر دنیا و اخرت بهش بده که حق یه مظلومو از یه ظالم گرفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر کلاس که رسیدیم سارا رو دیدیم تازه ازسفر برگشته بود ... خلاصه شروع کردیم به سلام ماچ وبوسه پریم یادش رفت جواب منو بده وگرنه با اون زبون وروره جادوش پدر مارو در می اورد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون ساعت حل تمرین داشتیم با استاد سامیار بهمنش ... اسمش رو همون جلسه ی اول خودش گفت ... یکی از بچه های دکترای دانشگاه خودمون ... تو همین دو جلسه ای که اومده بود هم فهمیدم ارادت خاصیم به پری داره ... هرچند فکر نمی کنم پری می فهمید چون تمام حواسش پیش پیمان جونش بود احمق ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز سرکلاس اعلام کرد که استادنوری، استاد اصلی این درس، می خواد یه پروژه تحقیقاتی داشته باشه وقراره هفته بعد یه امتحان برگزار بشه که استاد بهترینا رو انتخاب کنه که زیر نظر بهمنش کار کنن ... همینه دیگه زحمتشو بچه ها می کشن ... اخرم به اسم استاد نوری تموم می شه ... ولی خوب بالاخره سابقه ی کاریه می ارزه ... من که اگه این ترم در سامم پاس می کردم هنر کرده بودم حال مامان بد بودو اوضاع روحی منم افتضاح ... فکر کنم به خاطر همینه که این قد با این صدرایی یکه به دو می کنم ... اه باز گفتم صدرایی یادش افتادم نکبت ... خدایا منو از دست این نجات بده خدایا منم بندت عطیه ی فلک زده می شنوی ...! ؟ باصدای خسته نبا شید استاد یادم افتاد اصلا به درس گوش نکردم ... پرنیان با ذوق کنار گوشم گفت: من که واسه امتحان خودکشی می کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن گفتم منم دوست دارم خودکشی کنم ولی وقت ندارم ... سارا درحالی که کش چادرشو درست می کرد گفت: واسه خاطر مامانت می گی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: اره بابا باور کن ازنظر روحی داغونم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا ام واسه دلداری من گفت: ایشا الله زودتر یه کلیه ی باحال واسه مامانت پیداشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم لبخندی زدمو گفتم: خداکنه دعا کنید تورو به خدا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز فکر کنم غروب بود رسیدم خونه سریع لباسامو در اوردم که یه شامی درست کنم بابا هنوز از شرکت برنگشته بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه ام که بود و نبودش زیاد فرق نمی کرد این دستش به اون دستش می گفت: غلط نکن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir... مهدیارم که از دیالیز با مامان برمی گشت ... مثل جنازه می افتاد ... طفلک این چند وقت از همه چیش افتاده بود ترم اخر ارشد کامپیوتر بو د اونم گرایش سختی مثل هوش مصنوعی ... مثلا داشت رو پاییان نامش کار می کرد ولی چون بابا دیگه نمی تونست مرخصی بگیره همش دنبال کارای مامان بود ... همون شب تصمیم گرفتم بش بگم رسیدگی به مامانو نوبتی کنیم بالاخره منم باید کمک می کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشام که بهش گفتم اولش گفت نه و از درست می مونی و این حرفا ولی بعد اصرار های من قبول کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزها همین طوری با حرفای اون پسره و جوابای من میگذشت هرچند من سعی می کردم به کوتاه ترین شکل ممکن ودرکمال خون سردی جوابشو بدم ... چون هم باعث می شدکم تر جلو بچه ها جلب توجه بشه که پشت سرمون حرف در نیارن ... بعدشم حس می کردم وقتی جوابشو با خون سردی می دم بیشتر حرصی می شه ... نمی دونم به من بدبخت چی کار داشت من کاریش نداشتم به خدا ... هردفعه اون شروع می کرد ... منم نمی تونستم جوابشو ندم خوب ...! می دونستم درست نیست باهاش کل کل کنم ... ولی واقعا سعی می کردم اصلا باهاش برخوردی نداشته باشم ...! یه هفته مثل برق باد گذشت و روز امتحان رسید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چند واسه من فرقی نمی کرد چون اصلا وقت نکرده بودم که بخونم ... تو این هفته دو بار مامانو برده بودم دیالیز که کل روزمو گرفته بود بقیشم که دانشگاه بودم ... تازه می خواستمم نمی تونستم دوروز پیشش یکتا جزوه ی پری رو می خواسته اونم که ماشاالله خدای بدخطی ... هیچی دیگه بهش می گه بذار جزوه عطیه رو برات بگیرم ... اخه من جزوه هام خیلی مرتب بود همیشه بچه ها ازم جزوه می گرفتن ... نمی دونم اون اریانای افعی از کجافهمیده بود جزوه منه ... جزوه روانداخته بوده جلو گوسفندی که واسه برگشتن دادشش از انگلیس خریده بودن قربونی کنن بعدشم گفته بوده فکر کردم کاغذ باطلست ... بدبخت یکتا چهل بار ازم عذر خواهی کرد ... ازرو جزوه های یکی از بچه هام برام کپی گرفت ... ولی من اگه خط خودم نباشه عمرا بتونم ازرو جزوه کس دیگه ای درس بخونم ... البته شایان ذکر است اینو در جواب کاری که روز پیشش کرده بودم انجام داده بود ... روز پیشش با سارا وپرنیان لیوان کافی میکس به دست داشتیم به طرف کلاس می رفتیم اریانا ام بایکی از د وستای بیخودش نشسته بودن رو یه صندلی سر راه ما ... از بدبختی باید از جلوشون رد می شدیم واز بدبختی مضاعف من از پریو سارا بهشون نزدیک تر بودم ... وقتی داشتیم از جلو شون رد می شدیم حس کردم یکی زیر پایی انداخت اگه خودمو کنترل نمی کردم حتما با مخ می خوردم زمین ... دیگه داشت از کلم دود بلند می شد هر چی من هیچی نمی گفتم این پرروتر می شد ... دیگه نفهمیدم دارم چی کار می کنم منم که موقع عصبانیت سگ میشدم ... برگشتم طرفشونو لیوانو ول کردم رو شلوارش یه دونه ام زدم زیر دست پری که هنوز ازشون رد نشده بود ... لیوانه با ضرب خورد تخت سینش کل محتویاتشم خالی شد رو بلیزش تا اومد به خودش بجنبه با قدمای محکم رفتم سمت کلاس ... اون روز یه ساعت بعدش از کاری که کردم پشیمون شدم ... ولی با بلایی که سر جزوم اورد خودمو راضی کردم که حقش بوده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه رفتیم سر امتحانه ومن یه جزوه جدید واسه استاد تو برگم نوشتم کلی هم باب تفرجو واسه استادو خانواده ی گرامش باز کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزی که نتایجو اعلام کردن می خواستم کله ی اریانا رو بکنم اخه اونم واسه پروژ انتخاب شده بود ... استاد پریو اریاناو یکتاو دوتا دخترو یه پسر دیگه رو انتخاب کرده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوایل ابان بود که فهمیدم پری با پیمان رابطه داره ... می خواستم پری رو تیکه تیکه کنم اخه از رفاقتمون به بعد پری دور پسرو خط کشیده بود ... بعدشم پیمان کسی نبود که ادم بخواد به خاطرش خودشو بدنام کنه اگه یه ادم درست حسابی بود باز ادم دلش نمی سوخت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی پری با گریه می گفت: عطیه به خدا قصدمون ازدواجه ... قسم خورده دور هر چی دختره خط بکشه ... بفهم نمی تونم ازش دل بکنم بابا دوسش دارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا نمی دونستمباید چه جوری از این پسره دورش کنم غصه ی مامان کمه غصه ی اینم اومد روش ... واقعا نمی تونستم بشمرم چند تاازدوست دختراشو خودم به چشم دیده بودم ... تازه همه میدونستن روابطش با دوست دختراش اصلا پاستوریزه نیست ... پریم می دونستا ولی خودشو می زد به خریت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روزا بچه ها باجدیت رو پروژشون زیر نظر بهمنش کار می کردن ... بچه ها می گفتن موقع کار رو پروژه بهمنش در حد مرگ به پری توجه نشون می ده ولی پری اصلا اهمیت نمی ده ... پری اصلا حواسش به اطراف نبود فقط پیمان جونشو می دید ... پسره تو دانشگاه زیاداطرافش نمی گشت به این بهانه که نمی خوام کسی چیزی بفهمه ولی من مطمئن بودم به خاطر اینه که دستش باز تر باشه ... دیگه چیزی به پری نمی گفتم اگه قرار به امر به معروفم باشه دیگه وظیفمو انجام داده بودم ... بعدشم اون اصلا گوشش به این حرفا بدهکار نبود ... اکثرا بیرون از دانشگاه هم دیگه رو می دیدن ... درسته پیمان از بهمنش خوش تیپ تر بود ... ولی بهمنش واقعا به نظرم خیلی متین واقا بود ... پیمان قدبلند بودو مو مشکی با چشمایی که یکی دو درجه از پری تیره تر بود ... اما بهمنش قدش یه کم کوتاه تر بود با چشموابروی مشکی و قیافه ای مردونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه بار باهاش کلاس داشتیم و پری و پیمان کلاسو پیچونده بودن رفته بودن فرحزاد ... همون اول که وارد کلاس شد با چشم دنبال پری گشت ولی وقتی پیداش نکرد حس کردم نگاهش رنگ نگرانی گرفت سر کلاس اصلا تمرکز نداشتو هی تپق می زد ... کلاسو زودتر از حد طبیعیش تموم کرد ... موقع بیرون رفتن از کلاس صدام کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم نیک نژاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم طرفشو گفتم: بفرمایید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی این پااون پاکرد واخر گفت: ببخشید مشکلی برا دوستتون پیش اومده ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منظورتون پرنیانه ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله اخه سر کلاس نبودن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخی دلم کباب شد با چه نگرانی داره نگام میکنه ... نمی دونستم درسته واقیتو بهش بگم یا نه ... نمی دونم چه حسی باعث شد که تصمیم بگیرم باهاش صحبت کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کردم طرف سارا و یکتا که منتظرم وایستاده بودن وگفتم بچه ها می شه تو تریا منتظرم باشید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا که انگار فهمید می خوام چی کار کنم چشمکی زد وگفت: چرا که نه ... بعدم تندی باسارا از در کلاس رفتن بیرون رابطمون جدیدا با یکتا خوب شده بود اخه سارا به واسطه ی پری با یکتا خفن رفیق شده بود ... یکی دوبارم به اصرارپری منو سارا و یکتاو پری با هم بیرون رفته بودیم ... چون اولا تقصیراون نبود که فامیل اون هیولا بود ... دوما یکتا از من دفاع کرده بودجلو اون ظالم ... ثالثا خیلی دختر خون گرمی بو دو اون عشوشم که پری اون روز مسخره کرده بود ذاتی بود ... ادم مغرورو عشوه ای نبودبیچاره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروکردم طرف بهمنش و گفتم: بله مشکلی پیش اومده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی گفت: چی شده حالش خوبه ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم با کشیدن چند تانفس عمیق خون سردیمو به دست بیارم بعد رو کردم بهشوگفتم: ببینید استاد بذارید رک صحبت کنیم ... شما ... شما ... پرنیان رو دوست دارید ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نگاه به من کردو گفت: اینو که همه می دونن ... شما ام حتما می دونید ... ولی اگه این کمکی به حل مشکل می کنه ... بله ... دوسش دارم ... حالا می شه بگید چی شده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرموانداختم پایینو سعی کردم رک حرف بزنم ... : ببینید پرنیان بایکی از پسرای کلاس دوست شده ... پیمان شهیاد ... میشناسینش ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمات از شکی که بهش دادم فقط سرشو اروم تکون داد ... منم ادامه دادم ... متاسفانه خیلی ام دوسش داره ... سرمواوردم بالا دیدم چشماش پر اشک شده ... سریع از جاش بلند شد رفت جلو پنجره ایستاد ... الهی خدا بگم چی کارت کنه پری ... ببین با بچه ی مردم به خاطر توچی کار کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز چند دقیقه مکث با صدایی گرفته گفت: حالا چرا اون نمی بینه ادم درستی نیست ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجام بلند شدمو گفتم: مشکل همینه استاد این که اون ادم درستی نیست رو انگار همه می تونن ببینن ... جز پری ... انگار واقعا نمی بینه ... عشق چشماشو کور کرده ... استاداینا رو گفتم که کمکش کنید اگه واقعا دوسش دارید نجاتش بدید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمایی سرخ برگشت طرفمو تا اومد حرف بزنه ... یهو اریانا از در کلاس اومد تو بادیدن ما دوتا که تنها بودیموچشمای اون که سرخ بود ... پوز خندی زدو گفت: ببخشید مزاحم شدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از کاغذام جا مونده بود ... کاغذو برداشت وبا یه نگاه دوباره به من از کلاس رفت بیرون ... وقتی یاد پوزخندی که زده بود ولحنش موقع گفتن (ببخشیدمزاحم شدم )می افتادم دلم می خواست ... اون موهای مشکیشو این قدر بکشم تا کنده شه ... ولی استاد بدون توجه به اریانا ادامه داد: چه جوری کمکش کنم مگه نمی گین ... مگه نمی گین ... انگار چیزی که می خواست بگه براش خیلی سخت بود ... مگه نمیگین خیلی ... خیلی دوسش داره ... ودوباره سریع سرشو برگردوند طرف پنجره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاره ولی الان فکر می کنم فقط شما می تونید کمکش کنید ... باعلاقه ای که بهش دارید ... نمیدونم دیگه چی باید بگم استاد ... فقط تورو خدا به حرفام فکر کنید ... کیفمو برداشتمو ازکلاس رفتم بیرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیرون کلاس اریانا تکیه داده بود به دیوار بدون توجه بهش راه اقتادم که از پشت سرم با یه لحن حرصی گفت: از ادمایی که جانماز اب می کشن متنفرم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرجام ایستادم ... کاش می شد این قدر بزنمش تا بمیره ... بدون این که برگردم طرفش گفتم: منم از ادمایی که بدون هیچ دلیل ومدر کی بقیه رو قضاوت می کننو حکم می دن حالم به هم میخوره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص به طرف در حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به طرف تریا حرکت کردم ... وارد که شدم سارا برام دست تکون داد ... با قدم هایی که از عصانیت می لرزید ... به طرفشون رفتم و نشستم ... تا نشستم یکتا بلافاصله گفت: چته ...؟ چرا این قدر ناارومی ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفت: با اریانا بحثت شده باز ...! ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اوردن اسمش اتیشی شدم باز ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکتا به امام حسین اگه یه بار دیگه اسمشو بیاری ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند خندیدو گفت: خیلی خوب بابا باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا گفت: چی شده حالا ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم با حرص واسشون تعریف کردم ... یکتا در حالی که می خندیدگفت: به جان تو تو عمرم ندیدم اریانا به یکی این قدر گیر بده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شانس من بدبخته باید این سوهان روحو تحمل کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا برگشت گفت: ول کن این حرفارو حالا چی گفتی به استاد ...؟ یکتا ام با ساکت شدنش به گفتن تشویقم کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که با لیوان هات چاکلتم که بچه ها سفارش داده بودن ور می رفتم ... گفتم: هیچی بهش گفتم ... تا اومدم ادامه بدم ... اریانا با یکی از دوستاش پارسا نوری از در وارد شدنو یه راست اومدن سمت ما ... اریانا با نگاهی خصمانه به من به یکتا گفت: نمیای سر میز ما ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا نگاهی به پارسا کردو گفت: نه مرسی ... پیش دوستام راحت ترم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخیش! ضایع شدی ...؟ ددلم خنک شد ... همون طور که سرم پایین بود یه لبخند گله گشاد زدم که از چشم اریانا دور نموند اما سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه پس با یه لحن معمولی گفت: هر جور راحتی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض رفتن و قرار گرفتنشون رو یه میز دیگه ... یکتا گفت: دیگه کنارشون راحت نیستم ترجیح می دم با شماها باشم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.سارا یه نگاه به یکتا کردو گفت: اگه تو و پسر عمت گذاشتین این بگه چی به یارو گفته رو به من گفت: خوب ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای نمی دونین وقتی بهش گفتم که با پیمان دوسته و دوسش داره چشماش پر اشک شد ... منم از فرصت استفا ده کرد ازش خواستم اگه پری رو دوست داره دست بجنبونه دیگه کمکش کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساراگفت: بیچاره ... خداکنه بتونه کاری بکنه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب خونه دایی علی اینا بودیم ... کتی جون زن دایی علی سنگ تموم گذاشته بود طفلک ... کلی ام همه شوخی می کردن واسه عوض کردن حال ما ... مامانمم کلی خودشو سرحال نشون می داد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد شام که جوونی دور هم جمع شده بودیم محمدجوادرو به من گفت: خوب عطیه چی کار می کنی باارشدو دانشگاه توپو این حرفا ... حالا همچین خوووووب هست یه روز بیام دنبالت ...؟ منظورش از خوب دخترای دانشگاه بود ... حالا چرت می گفتا ... پسرای خونواده ی ما به جز حسام همه کبریت بی خطر بودن طفلکا هیچ کدوم دور بر دختر مختر نبودن و چشم پاک بودن ... فقط حرفشو واسه خنده می زدن ... محمدجواد دانشجوی حقوق بود محدثه ام مثل عطیه کنکوری بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم گفتم: توپ ...! اگه قول بدی در هفته چند بار بیای بیاریم خونه ... قول می دم یه خوبشو برات پیدا کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیارگفت: توخیلی زرنگی یه دونه واسه داداشت جور کن ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم واسه همتون پیدا می کنم ... سارا رو واسه مهدیار در نظر داشتم ولی حالا گذاشته بودم حال مامان بهتر شه بعد حرفشو بیارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحدثه با خنده گفت: فقط حواست باشه خودتو واسه حسام خسته نکنی اون خودش پیدا می کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهدیه کفت: اره بابا نه یکی نه دوتا ... حسام توانایی در پیدا کردن کیس مناسب داره که می تونه به هرکدوم از پسرای فامیل دو سه تا ام دختر قرض بده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه بلند زدن زیر خنده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو راه برگشت سرمو اروم گذاشتم رو دوش مامان ... مامانم واقعا رنگ به روش نبود ... اشک توچشام جمع شده بود ... اروم دستشو نوازش کردم مامانم سرمو اروم بوسیدو گفت: عطی این روزاخیلی گرفته ای ... عزیزدلم ... مریضی ودرد برای ادمیزاده ... من هر چی بشه راضی ام به رضای خدا تو ام توکل کن وراضی به رضاش باش ... من که توسل کردم به امام رضا(ع) ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخوداگاه یاد این شعر افتادم ... دلم هوای امام رضا رو کرد یهو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن باتو زندگی نکنم پیر می شوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی تو من از جوانی خود سیر می شوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایینه کاری حرمت ذره پرور است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در رواق چشم تو تکثیر می شوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن در شعاع سایه ی شمس الشموسی ات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اختیار پیش تو تبخیر می شود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقت ورود در حرم توهواییم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقت خروج تازه زمین گیر می شوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون روز به بعد سامیار تمام تلاششو برای جلب توجه پری می کرد ... پری می فهمید ولی به روی خودش نمی اورد ... می گفت: نمی خوام ضایعش کنم ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی این بی توجهی های عمدیش بدتر گند می زدتو حال این نیمچه استادمون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتواذر موقع نیم ترما بود بچه های پروژ با سامیار جمع شده بودن تو کتابخونه ... پری و یکتا به زور منو سارا رم با خودشون بردن اخه قرار بود بعدش بریم با هم درس بخونیم ... می گم به زور اخه می ترسیدم این پسره دوباره یه چیزی بگه ... بحثمون شه دوباره ... ولی خوب به لطف اصرارای پری ویکتا مجبور شدم دیگه ... تو کتابخونه اونا نشستن دور یه میز ومن وسارا ام میز کنا ریشون ... اونا مشغول کار بودن من وساراام مشغول حرف زدن که ... پیمان از در کتابخونه وارد شدو با یه لحن بدی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرنیان بیا کارت دارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخوداگاه نگاه همه ی بچه هایی که دور اون میز نشسته بودن با من وسارا رفت طرف سامیار که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدا سریع سرشو اورد بالا وبا خشم به پیمان نگاه کرد ... بعد با خونسردی که فقط
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی می کرد از خودش بروز بده ... گفت: اقای شهیاد اگه ده دقیقه صبرکنید کارشون تموم می شه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیمان با لحن خشنی گفت: نکنه برای حرف زدن با نامزدم باید از شما اجازه بگیرم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی مقدمه دست پری رو گرفت کشید که ببره بیرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا گفت نامزد سامیار عین فنر از رو صندلی بلندشد به دنبالش هممون از رو صندلی بلند شدیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار با دستایی لرزون کیف پری که رو دوشش بودوگرفت وگفت: فکر نمی کنم ایشون نامزد داشته باشن ...! بعد سرشو گردوند طرف پری و با لحن التما س گونه گفت: نه ...! ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرنیان گیر کرده بود وسطشون ... پیمان دستشو گرفته بود می کشید سامیارم کیفشو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرنیان عوض شده بود خیلی ام عوض شده بود ... اگه پری قبلی بود باید یکی می زد در گوش پیمانو بهش می گفت: به چه حقی به من دست میزنی ... خودش می گفت: از وقتی نمازو روزش اومده به قاعده دیگه این چیزا رو رعایت می کنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی الان تنها کاری که می کرد این بود که با یه رنگ مثل گچ نگاهش بین سامیارو پیمان می چرخید ... بادیدن رنگ رو پری انگار از شوک دراومدم با هول رفتم جلوو گفتم: استاد ... اقای شهیاد ... تورو خدا ... زشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشم به چند تا از بچه ها که به ما نگاه می کردن اشاره کردم خدارو شکر! کتابخونه زیاد شلوغ نبود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما سامیار بدون این که نگاه مبارزه جویانشو از پیمان برداره یا کیف پری رو ول کنه گفت: شما هیچی نگو خانم من می خوام ببینم این اقا حرف حسابش چیه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو پیمان دست پری رو ول کرد یقه ی سامیارو گرفت تودستش اون یکی دستشم مشت کردتا بکوبونه زیر چشمش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاریانا که تا اون موقع فقط نگاشون می کرد پرتش کرد عقب وگفت: خجالت بکش احمق ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرنیان احمقم فقط بالرز نگاشون می کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندتا از پسرا که حالا دورشون جمع شده بودن پیمانوبه زوراز کتاب خونه کشوندن بیرون ... اخیش انگار یه پاتیل یخ گذاشتن روی جیگرم ... اگه این پسره یه کار درست تو عمرش کرده بود همین بود که پیمانو پرت کرد ... قدش خیلی بلند بود ولی به قدر پیمان عضله ایو اینا به نظر نمی اومد نمی دونم چه جوری پرتش کرد ... دوباره رنگ صورت پرنیان اومد تو نظرم ... برگشتم طرفش که همون موقع تو بغل یکتا غش کرد ... سریع پریدم بیرونو در حالی که گریه می کردم یه لیوان اب قند جور کردم وقتی برگشتم یکتا رو زمین نشسته بود پرنیان تو بغلش بودو داشت اروم به صورتش ضربه می زد ... بقیه ام زانو زده بودن کنارشون ... دستام می لرزید اب قندو دادم دست سارا که بخورونه به پری ... نگام چرخید سمت سامیار چشم دوخته بود به چشمای پری و زیر لب چیزی رو زمزمه می کرد دقت که کردم دیدم داره ایت الکرسی می خونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپری که اروم چشماشو باز کرد ... سامیار نفس راحتی کشیدو چشماشو بست چند ثانیه همون طور موندو بعدم از جاش بلند شدو در میان تعجب همه حرکت سمت در ... وسط راه برگشت طرفمو گفت: خانم نیک نژاد شما ماشین دارید ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم اروم گفتم: بله استاد خیالتون راحت خودم می رسونمش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به نشونه ی تشکر تکون دادوبا نگاهی به پری که کم کم داشت حالش جا می اومد به راهش ادامه داد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رو شکر ...! کار به حراستو اینا نکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیست ونه اذر بود تاریخشو یادمه چون روز تولد مهدیاره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir... کلاس استاد سبزی بود ... یکی از استادایی که واقعا حالم ازشون به هم می خورد چون خیلی هیز بود ... اون روز اعصابم واقعا تعطیل بیرون ... اخه ظهر بعد نماز کلی باپری حرف زده بودم ... ولی انگار یاسین تو گوش خر خونده باشم ... تازه خانوم بابت قضیه کتاب خونه ازش دفاعم می کرد ... می گفت: خوب عطی جون غیرتی شده ... یهو اعصابش ریخته به هم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتیم از نماز خونه می اومدیم بیرون که استاد بهمنشو دیدیم ... اونم از نماز خونه ی اقایون اومده بود ... بهش سلام دادیم ... بعداز جواب دادن سلاممون روبه پری گفت: دیروز یه چیزی رو با چشمای خودم دیدم ... مردد بودم که بهتون بگم یا نه چون می دونم باور نمی کنید ... ولی امروز بعد نماز از خدا خواستم به من توان گفتنشو بده به شما ام توان باور کردنشو ... منو پری داشتیم با چشمای درشت شده نگاش می کردیم ... یه مکثی کرد به خودم اومدم ... وقتی مکث می کنه یعنی عطی جون هرررری ...! ارو م گفتم: من تو الا چیق منتظرتم پرنیان جان ...! به طرف الاچیقا حرکت کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ربع گذشته بود و پری هنوز نیومده بود داشتم از فضولی می مردم ... یه دفعه با صورتی عصبانی وارد الاچیق شد ... با تعجب بهش گفتم چی شد پری ...؟ چی بهت گفت ...؟ در حالیکه عصبانی بودو اصلا کنترل صداشو نداشت گفت: فکر کرده حالا چون یه بار ازم دفاع کرده می تونه تو زندگیم دخالت کنه ... انگار من خودم عقل ندارم برگشته می گه تو رو خدا ایندتو نده دست این پسره ... می گه دیروز خودم تو دربند دیدم دستش دور گردن یه دختره بوده داشتن می گفتن می خندیدن ... همش دروغه ... فکر می کنه نمی دونم می خواد هر جوری هست پیمانو رد کنه تا جا واسه خودش باز شه ... حس کردم صداش داره هی بلند تر می شه رفتم طرفشو گفتم: پری اروم تر همه دارن نگاه میکنن ...؟ بااین حرف من دیگه ادامه نداد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحنی سرزنش وار اما اروم گفتم: اره همه دارن دروغ می گن ... استاد دروغ میگه ... سیمین دروغ می گه ... سحر دروغ می گه همه دوست دخترای قبلیش دروغ می گن فقط خدا یه راست گو افریده اونم پیمانه ... هان ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحرص برگشت طرفمو گفت: اره فقط اون راست می گه ... خودش راجع به دوست دخترای قبلیش گفته ... راجع به روابطش ... ولی همه ی اینا قبل از من بوده ... قبل از اشنایی با من ... ببین ... من پشتشم جواب همه روهم خودم تا الان دادم ... جواب سامیارم دادم تا دیگه از این فضولیا نکنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کردم باید خیلی بد جوابشو داده باشه گفتم: چی گفتی بهش ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولش بابت اون روز کتابخونه ازش عذر خواهی کردم بعدم بهش گفتم خیلی ممنون که نگران ایندمین ولی من خودم عقلم می رسه نیاز به نگرانی شما یا هر کس دیگه رو هم ندارم ... درستم حدس زدید حرفتونو باور نمی کنم ... به نظر من شما می خواید زیراب پیمانو بزنید که جا واسه شما باز شه ... اما متاسفم عشق پیمان به این راحتی از دل من بیرون نمی ره ... دیگه ام نمی خوام چیزی راجع به این موضوع بشنوم خصوصا از شما ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو کرد به منوگفت: خوب گفتم نه یه کاری کردم دیگه به من فکر نکنه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خشم بهش نگاه کردمو گفتم: اره ...! خوب گفتی ...! عالی گفتی ...! عالی نشون دادی که یه احمقی ... چون فقط احمقان که چشماشونو رو واقعیت می بندنو سفت فشارش می دن که باز نشه ... تو خودتم می دونی که پیمان چیه وکیه ... اما باور نمی کنی چون نمی خوای باور کنی چون دوست نداری باور کنی ... چون می خوای به خودتو بقیه بقبولونی که پیمان همون فرشته ایه که تو تصور می کنی ... اما متاسفم بقیه به قدر تو احمق نیستن ... راست می گی تو به نگرانیو دلسوزی کسی نیاز نداری ... چون لیاقتشو نداری ... باشه ... برو همین جوری به راهت ادامه بده ... از خدا می خوام که خوشبخت بشی ... ولی امیدوارم اگه روزی پشیمون شدی راهی واسه برگشت برات مونده باشه ... کیفمو برداشتمو از الاچیق زدم بیرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای بلند استاد که مثل مته مغز ادمو سوراخ می کردبرگشتم به کلاس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین استاده استاد درس تخصصی بود ولی سر کلاسش بحث ازاد خیلی داشت ... اون روز کلید کرده بو د سر زن ومردواین که کدوم برترنواین حرفا ... نمی دونم چه مرگش بود ... فکرکنم تو خونه با زنش دعواش شده بود ... خلاصه بحث بالا گرفته بودو بچه ها به خصوص سارا جوابشو می دادن ... این پررو ام به جای این که به نظر دخترا گوش کنه قیافه و تیریپشو اسکن می کرد ... این قدر دلم می خواست منم جواب بدم ولی به قدری اعصابم خورد بود که نمی تونستم ... تازه ازاین صدرایی ام می ترسیدم ... می ترسیدم دوباره یه چیزی بگه مجبور شم باهاش بحث کنم ... خدایی برا همه چرت وپرتای این استاده جواب داشتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم نمی یاد یکی از دخترا چی گفت که اونم در جوابش گفت: این حضور به قول شما فعال و گسترده ی خانما تو این اجتماع خودش مایه ی فساده من مطمئنم عقلم اینو تایید می کنه که جامعه ی اجتماعی بهتره از مردها تشکیل بشه ... وخوب خانما ام بهتره تو خونه بمونن این جوری نگاه هرز کم تر می شه ... میزان فسادم می اد پایین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه صدرایی از جاش بلند شدو گفت: تازمانی که ادمایی باشن که زنا از دست نگاهای هرزشون به سطوح می یان معلومه نمی تونن راحت تو جامعه باشن ... بعدشم کیفشو برداشت گفت: ببخشید استاد فکر کنم من این جلسه سرکلاس نباشم بهتره ... و از کلاس بیرون رفت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه کلاس ساکت شد ... چه جرئتی ... مطمئن بودم این ترم حذف می شه ... به درک بذار حذف شه ... من دلم خنک شه ... یه دفه سبزی بایه صدایی که از عصبانیت می لرزید گفت: این خصلت ادمای کم جنبه هستش که به جای جواب دادن سفسطه میکنن ...! ... ادم کم جنبه ...! حالا درسته من ازاین صدرایی متنفر بودم ولی ادم باید به قول امام علی به خود حرف توجه کنه نه به گویندش ... خدایی حرف حق زد ... میگن فحشو که بندازی هوا ... اره ...! دقیق فهمید با خودشه که این قدر عصبانی شد ...! مثلا این پسره از زنا دفاع کرد بعد ما دخترا مثل ماست خیار نشسته بودیم سر جامون ... سبزی همین طوری داشت حرف می زدو از خودش دفاع می کرد ولی این قدر حرفاش مسخره بود که با هر توجیهش حس کردم حالم داره بد می شه ... حس کردم داره به خودمو تموم اعتقاداتم توهین می شه به خصوص که وسط حرفاش کلی از مسائل اسلامی مایه می ذاشت ... منم که اعصابم واسه خاطر صبح سگی بود ... یهوبدون تصمیم قبلی مثل فنر از جام بلند شدم ... سبزی و همه ی بچه هابا تعجب نگام می کردن ... رو بهش کردمو گفتم: استاد این طبیعیه که حضور مردا تو اجتماع بیشتره چون شرعی و عرفی خرج خونواده با مرده ... اما از نظر اسلام زنو مرد مساوین با حقوق مساوی ...! اسلام هیچ وقت حضور زنو تو اجتماع ممنوع نکرده فقط به زن گفته واسه حضورش تو اجتماع باید پوشش اسلامی داشته باشه ... به مرداهم گفته که باید نگاهشونو کنترل کنن ... حضور زن تو جامعه اگه منطقی وبه جا و با پوشش درست باشه مایه ی تعالی جامعه ام هست ... در ضمن منم با نظر اقای صدرایی موافقم فکر کنم منم از کلاس برم بیرون بهتر باشه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادرمو مرتب کردمو با برداشتن کیفم در مقابل چشمای از حدقه در اومده ی یکتا از کلا س زد م بیرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کلاسو که بستم به خودم گفتم خاک تو سرت عطیه بدبخت شدی ... ردخور نداره که می افتی ... بعد به خودم گفتم درک ... پس دفاع از حق چی می شه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمت راستم که دیدم صدرایی تکیه داده به دیوارو داره با تعجب منو نگاه می کنه ... می خواستم کیفمو بندازم رو دوشموبی تفاوت از کنارش رد شم که دوباره در کلاس واشدو یکتا پرید بیرون ... سریع اومد طرف منو گفت: واااای ... دخترچه کردی ...! ؟ تو که اومدی بیرون من دیدم نامردیه وقتی تو از اریانا دفاع کردی من هیچی نگم ... منم جو گیر شدم از کلاس زدم بیرون ... اومدم دهن باز کنم که اریانا با تعجب گفت: تو ازمن دفاع کردی ...؟ به خاطر من از کلاس اومدی بیرون ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی نیست بگه اخه تو خاطر داری که ادم واست کاری انجام بده ... بهش یه چشم غره رفتمو رو به یکتا گفتم: یکتا جون من از کسی دفاع نکردم ... این کارم به خاطر ایشون نکردم ... هرکس دیگه ایم بودو حرف حق می زد من خودمو موظف می دونستم ازش دفاع کنم ... بعد یه نیم نگاه طرف اریانا انداختمو ادامه دادم برامم فرق نمی کرد ازش متنفر باشم یانه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین اخریو از قصدگفتم که دلم خنک شه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه خوب از دیدن صورت عصبانیش شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا ام همون موقع زد زیر خنده ... گفتم: خوب من برم دیگه یکتا جون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا گفت: صبر کن برسونیمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوییچ ونشونش دادمو گفتم: ممنون ... ... گفت: باشه پس خدافظ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدافظی گفتمو راه افتادم ازاون پسره ام خدافظی نکردم تابسوزه ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه انتهای راهرو رسیده بودم که صدام کرد: برگشتم طرفشو منتظر پایینو نگاه کردم تا بناله ببینم چی می خواد بگه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب من فکر می کنم یه تشکر به شما بدهکارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم به خاطر من این کارو نکردین ولی خوب سودش به حال من بود ... می خواستم بگم ... یه نگاه کوتاه بهش انداختمودوباره سرمو به اطراف گرم کردم ... زیاد عادت نداشتم تو صورت مخاطبم نگاه کنم به خصوص اگه مرد باشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم بگم از این به بعد صلح ... قبوله ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیطونی می گه بش بگم حالا تو کی هستی که بخوام باهات جنگ یا صلح کنم ... ولی از اون جایی که واقعا حوصله ی کل کل باهاشو نداشتم گفتم: من با شما جنگ نداشتم جنگو شما خودتون درست کردید خودتونم دارین تمومش می کنین ... ولی به هرحال چون من از نظر روحی اصلا شرایط لازم برای به قول شما جنگو ندارم ... قبوله ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم بگم خداحافظ که یهو گفت: من تا حالا فکر می کردم چشماتم هم رنگ موهات زیتونی تیرست ولی چشمات تو نور چند درجه روشن تر می شه ... بیشتر بهت می یاد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشکم زد یهو الان چی شد این اینو گفت ...! ؟ پسره ی هیز من تازه امروز که از نزدیکو با ارامش باهاش حرف زدم فهمیدم رنگ چشماش کاملا مشکیه ... بد اون داره فکر می کنه چی بهم می یاد ... گفت موهام ... موهامو از کجا دیده ... ناخود اگاه زمزمه کردم: موهام ...! ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غیض رومو ازش گرفتمو حرکت کردم به سمت در ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت سر گفت: ای بابا خانم دونستن رنگ موهات که دیگه گناه نداره ... رنگ موهاتو یکتا بهم گفته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا من چی به این موجود بگم اخه ... حالا هم عصبانی بودم هم از حرفش خندم گرفته بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم برگردم بگم اون چشم چرونیه توئه که گناه داره ... بعد به اون سبزی می گه چشم چرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا من اگه تو رو نکشتم حالا وایستا ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون روز فکر کردم با اون اتش بس همه چی تموم شده اما اشتباه می کردم همه چی تازه شروع شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ به خودم اومدم ... نگام افتاد به لباسام خاک به سرم هنوز لباسام تنمه ... ساعت چنده ...؟ نگاه کن تو رو خدا دوساعته با این لباسا نشستم اینجا حتی چادرم هنوز دورمه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره صدای زنگ بلند شد ... این دیگه کیه ... بدبخت از کی پشت دره ... باسستی از جام بلند شدمو رفتم طرف ایفون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحسان بود ... درو براش زدم ... رفتم چادرمو اویزون کردم ... حس کردم صدای پاش از پشت در اومد ... رفتم طرف درو بازش کردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند اومد تو وگفت: سلام ... عطی خانم من ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم دستاشو برام باز کرد ... جواب سلامشو دادمو رفتم تو آغوشش ... اروم گونمو بوسید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنواز خودش فاصله دادو با تعجب به لباسام نگاه کردو گفت: الان رسیدی ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نه بابا خسته بودم ... حال نداشتم لباس عوض کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون جور که به طرف اتاق خواب می رفتم گفت: عطیه حالت خوبه ...؟ چشات یه جوریه ... رنگتم پریده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالیکه لباسامو عوض می کردم بلند از تو اتاق داد زدم: خوبم ... دیشب دیر خوابیدم ... امروزم خیلی خسته شدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق اومدم بیرون ... نشسته بود رو مبل ... نگاهی بهش انداختمو گفتم: بذار برات یه چیزی بیارم بخوری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالحن اوا مامانی گفت: اواعطی جون ... اومدیم خودتو ببینیم ... تو که همش تو اشپز خونه ای ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشربت البالو رو براش گذاشتم رومیزو گفتم: می ترسم برات چیزی نیارم بعدبری پشت سرمون بگی رفتم خونشون عطی هیچی نداد بخوریم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون لحن گت: نمی گم عزیزم نترس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر خنده دار گفت که هر جفتمون خندیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بی جون و اون با نشاط ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون قدر خندم بی جون بود که بعد چند لحظه خندشو قطع کردو اروم گفت: عطی مطمئنی خوبی ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو چشماش نگاه کردم ... تاحالا دقت نکرده بودم چشماش دقیقا همرنگ اریاناست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عطیه با توام ... می گم خوبی ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداش به خودم اومدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اره ... گفتم که خوبم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بالحنی نامطمئن گفت: امیدوارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چیزا رو ول کن تو اینجا چی کار می کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی ممنون از مهمون نوازیت ... مادر گرامیتون فرمودن عطی تنهاست ... برو پیشش شب گرگ نخورش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشربتشو سر کشید ... از جاش بلند شدو گفت: برم نماز بخونم ... یه کم دیگه اینجا بشینم از خونه پرتم می کنی بیرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت دوازده شب روتختم خوابیدم ... احسانو نیم ساعت پیش فرستادم بره تو اتاق مهدیار بخوابه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم رو تختم یاد گذشته یه لحظه ام از ذهنم بیرون نمی رفت ناخوداگاه به طرفش کشیده شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم ماشینمو پارک می کردم که اریانا چند تا ماشین اون ور ترپارک کرد هم زمان با پیاده شدنش یه دختره ام از ماشینش پیاده شد ... می خواستم اروم از کنا رشون رد شم که صدای اریانا رو شنیدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام خانم نیک نژاد ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم طرفشون دختره جوری محکم بازوی اریانا روگرفته بودکه انگار می خوان بدزدنش و با چشمای نا راضی به من نگاه می کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی به دختره زدمو با نیم نگاهی به ار یاناگفتم: سلام ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم سریع به طرف کلاس رفتم تا دختره چشمامو در نیاره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه دیر تر از همه رسیدم ... به یکتا و سارا دست دادم سلام نصفه نیمه ایم به پری دادم خودشم زیاد تلاشی نکرد چه می دونم شاید دستور اقاشون بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا گفت شنیدم اتش بس اعلام کردید ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: به جان تو من اصلا نمی دونم این پسره از نظر عقلی سالمه یا نه ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا گفت: هی من اینجاما ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوب باش ... تا دیروز من دشمن مردمو پیشرفتشون بودم امروز جلو دوست دخترش همچین گرم سلام می کنه که انگار ده سال ناشتا با هم سلام علیک داشتیم به جان سارا دختره می خواست کلمو بکنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا گفت: سلام ... اونم به تو ...؟ خله ها ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا با خنده گفت: ای بابا پسر عممه ها ... بهم بر می خوره ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهان تازه دسته گلشو یادم اومد ... خندمو جمع کردمو گفتم: بهت بر بخوره این دفعه سایز کمرمو بهش می گی ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعحب گفت: سایز کمر ...! ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ور پریده شما بی کار می شین راجع به رنگ موهای من حرف می زنید ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم براشون تعریف کردم که اریانا چی گفته ... یکتای پررو ام هی می گفت: راست گفته پسر عمم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه ی روزو یکتا همش واسه اون رفیق اریانا چشم و ابرو می یومد ... می گفت: از بین دوست دختراش از این حالش خیلی به هم می خوره ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فکر کردم از بین دوست دختراش ...؟ مگه چند تا داره ...؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هفته هفته ی گندی بود چند بار خودم تنهایی مامانو برده بودم دیالیز ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یه طرف بچه ها می گفتن سامیار تمام تلاششو می کنه که دیگه به پری کاری نداشته باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین پسره ام خفن رو اعصاب بود ... هی بی خود جلو هر کسی ما روتحویل می گرفت ... از مر ضش بود! می دونست من معذب می شم تو دانشگاه ... خود در گیری داشت ... خود ش گفته بود صلح کنیما ... ببینی کی حرصم دراد بی خیال شان و شخصیت واین حرفا بشم ... ضایعش کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یکتا ام گفته بود خوشم می یاد باحال حرص می خوره ... پسره ی پررو ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره روز کلاس سبزی شده بود مثل یه موجود بدبخت وایستاده بودم دم در تا یکتا بیاد ببینم چی کار کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز فکرم مشغول بروشورایی بود کـه قراربودبرای بچه های هنرواسه اربعین درست کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساراو پری رو فرستادم سر کلاس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کم که گذشت یکتا ام در حال غرغر کردن رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یکتا چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ دیگه چی می خواستی بشه دوباره دم در به من گیر دادن خسته شدم به جان تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به تیریپش کردم خدایی هم مانتوش خیلی کوتاه بود هم ارایش مسی رنگش خیلی زیاد بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ یکتاخدایی تیپت واسه دانشگاه مشکل داره دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توروخدا تو یکی دیگه شروع نکن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irــ خب بابا چرا جوش می یاری ... چی رو شروع نکنم این که تیپت مناسب نیست یا اینکه هر جایی پوشش خاص خودشو می طلبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir! باصدایی بلند گفت: ـ هیچ کدومو ... خوب ... هیچ کدوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع اریانا با یه دختره از راه رسید من نمی دونم این تو این دانشگاه با چند نفر رفیق بود ... این دوست دختراش همدیگه رو نمی دیدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به خاطر جیغ جیغ های یکتا بهش ګفت: یکتا چته؟ چرا دم در وایستادین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکتا با حرص گفت: مثل اینکه یادت نیست جلسه پیش چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالاتواین موقعیت دختره ام هی بهش نزدیک تر می شد فکر کنم می خواست اعلام مالکیت کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که سعی می کرد از دختره فاصله بگیره گفت: من با سبزی صحبت کردم ازشم عذر خواهی کردم اجازه داد برگردیم سر کلاس منم گفتم بچه ها به خاطر طرف داری از من نباید ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دوباره اینو گفت منم که اعصاب تعطیل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ګفتم که اقای صدرایی من از کسی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوب شمااز کسی دفاع نکردی ... حالا بریم تو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشو دختره رو کشید کنارو گفت: لیدیز فرست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار نه انگار دختره ام لیدی بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به یکتاکردم که عین ابوالهول وایستاده بود از حرص اریاناروبه دختره ګفتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم یه نګاه رعدوبرقی به منو یکتاکردودست اریانا وگرفت به زور برد تو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن نمی دونم دوست دخترای این چرا این قدر بامن لج شدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزودتر از یکتا وارد شدمو کنار پری اینا نشستم ... سبزی ام که اومد به رو خودش نیاورد خداروشکر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلاس که تموم شد یکتا اومد بابت دادی که سرم زده بود ازم عذرخواهی ... کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخند اومد طرفمو گفت: عطی جونم من که دوست دارم ببین اعصابم داغون بود دیگه ... بعدم بغلم کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم لبخندی زدمو گفتم: یکتا من واقعا دوست دارم وظیفمه چیزی که به نظرم اشتباهه بهت بګم ولی نمی دونم تو چرا گارد می گیری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالحنی که سعی می کرد ملایم باشه ګفت: ببین عطی من خودم می دونم چی اشتباهه چی نیست تو ام وظیفه تو ... انجام دادی پس بیا راجع بهش دیگه بحث نکنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم چی بگم وقتی طرفت اصلا نمی خواد گوش کنه چه جوری می تونی امر به معروفش کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه همین طور بود در مقابل چیزای دیگه اصلا عکس العمل بدی نشون نمی داد ولی واسه حجاب نمی دونم چرا این قدر عکس العمل تند نشون می داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سرمو تکون دادمو لبخند زور کی زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو روز مونده به اربعین بروشورارو تحویل دادم کلی ام راضی بودن کارای ګرافیکیم خوب بود خدایی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرداشم وسط حیاط دانشکدشون اجرا داشتن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز اجراشون کل دانشگاه پر از تبلیغاتشون بودبابچه هاقرار گذاشته بودیم که بریم خدارو شکر کلاسم نداشتیم اون ساعت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدودا ده صبح شروع می شد ماهم سروقت اونجا بودیم با یکتا و سارا و پری کنار هم وایستاده بودیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرنامشون خیلی قشنگ وتاثیر گذار بود! همه ی بچه ها تحت تاثیر قرار ګرفته بودن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکل فضا رو سکوت ګرفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریم که شدت کرفت دستمال لازم شدم کیفمو زیرو رو کردم دریغ از یه دستمال دلم نمی یومد نگاه از مراسمشون بگیرم درست حسابی بگردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاها! یکتا خیلی مرتبه حتما داره بدون این که نگامو از مراسم بگیرم اروم به یکتا ګفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکتا دستمال داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irم
۵۵ ساله 10عطیه قصه یک آدم بی نهایت اقراغ آمیز از نظر اعتقادی بسته و خودخواه تا جای که فقط نیاز به فحش داره اصلا خوشم نیومد
۲ سال پیشترنم
10اعتقاداتش به جا بود و اینکه ممنون میشم به اعتقادات یکدیگر احترام بزاریم عطیه خانوم قصه ذهن بازی داشت
۴ ماه پیشلیلی
00از***علی (ع) حدیث داریم که اگر شب کسی رو در حال گناه کردن دیدی حق نداری صبح به روش بیاری شاید توبه کرده باشه چه برسه به اینکه تمام مدت در حال قضاوت و غیبت و جا***آب کشیدن باشی عطیه ذهن باز نداشت
۳ ماه پیشفرشته
20رمان خوبی بود اما خیلی بد تموم شد،میتونست خیلی قشنگ ترو بهتر تموم بشه
۴ ماه پیشآدرینا
00فقط میتونم بگم حیف وقتی که گذاشتم
۶ ماه پیشبهار
۲۰ ساله 00رمان جالبی نبود عطیه واقعا شورشو درآورده بود ولی حداقل معلوم میشد باهم ازدواج میکنن با این همه استخاره عطیه
۹ ماه پیشفاطی شمالی
00چقد مسخره و بد تموم شد، همش کش پیدا میکرد اخرشم ک اصن نصغه تموم شد من شوکه شدم😐😐😐💔💔
۱۰ ماه پیشvihan
00خوب نبود و کشش داده بود!
۱۱ ماه پیشریما
۲۵ ساله 00چارپایان رومان این تور تمام شد کاش قشنگتر تمام می شد عطیه واریانا باهم ازدواج می کردن بعد
۱۱ ماه پیشندا
10خوب بود فقط بین اریانا و عطیه خیلی مشگل بوجود امد و اخرشم نصفه تموم شد باید میومدن خواستاری عروسی بعد از هدیه می گفتن از بچه هاش خودشون ولی بازم ممنون نویسنده عزیز ای کاش جلد دوم بنویسید 💖💜
۱ سال پیشریحانه
00ب نظرم رمان بدی نبود ولی عطیه بیش از اندازه شورشو درآورده بود ییشش از اندازه و رماان خیلی کشش داشت ولی جالب اگه میشد پایانش بهتر تموم میشد خوب بود ک آریا و عطیه رسیدن یا ن
۱ سال پیش9194131461
۲۸ ساله 01چراانقدرمزخرف تموم شد کاش نویسنده اش نظرات میخوند هم بیخود کشش داده بود هم آخرش بد تموم شد
۱ سال پیشz
00بدترین رمانی ود ک تو زندگیم خوندم خیلی بد تموم شد
۱ سال پیشسحر 34
00حیف که آخرش را این قدر مسخره تموم کرد
۱ سال پیشفهیمه
00دوست داشتم ولی قسمت دومش یکم تکراری شد
۱ سال پیشزهرا اولیایی
۵۰ ساله 00سلام و خسته نباشید رمان خوبی بود از نظر املایی باید اصلاح شود نوع داستان و تفاوت آدمها قشنگ بود موفق باشید
۲ سال پیش
منا
۳۰ ساله 00خوب شروع شد،ولی خیلی کششش دادن ک بی معنی یعنی نویسنده میخواست عطیه رو ادم خوبه داستان کنه ولی ...،بد تموم شد