درباره ی دختری به نام هلنا هستش که عاشق استادش میشه و با هم ازدواج میکنن ولی شوهرش توی زندگی بهش خیانت میکنه و...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، خیانت

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵۵ دقیقه

مطالعه آنلاین آغاز منی تو
نویسنده : محیا داودی

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #خیانتی

خلاصه :

درباره ی دختری به نام هلنا هستش که عاشق استادش میشه و با هم ازدواج میکنن ولی شوهرش توی زندگی بهش خیانت میکنه و...

بــا (یــکـــے بود یــکــے نـبـود) شــروع مـــی شــود قــصــه

و بــا یــکـــے مــانــد و یــــکـــے نمـــانــد،

تــــمــــآم!

امــــا تو، بـــدان!

مـــن قــصــه اے نــمــیــخواهـــم کــه یـــکـــی از مـــآ بــمانـد در نــبــود دیـــگــری!

مـــن تـــو را مــیــخــواهـــم از آغــــازم تـــا بــه پـــایـــان. . .

ایـــن قــصــه ایــســت کــه رقـــم مےخــورد در دنــیــاے ســـرنــوشــت مــــن و تـــو !

#پارت_1

باز هم دیر شده بود!

توی راهرویی که تهش ختم میشد به کلاس امروز تند تند قدم بر میداشتم.

نمی دونستم این بار دیگه چه بهونه ای بیارم که بزاره برم تو،آخه یکی نبود بگه یه ساعت زودتر بیدار شی چی میشه؟ به کجای دنیا بر میخوره؟

غرق همین افکار بودم که قامت رشید ۱۵۵سانتی استاد احمدی یا بهتره بگم استادی که با یه من عسل هم نمیشه خوردش جلوم سبز شد..

نفس راحتی کشیدم،پس هنوز نرفته بود کلاس!

از سر خوشی لبخندی زدم و سرعت راه رفتنم رو کم کردم.

نگاه کردم بهش،کنار مرد خوشتیپ و نسبتا جوونی که زمین تا آسمون با استاد احمدی ۴۰ و خورده ای سال و شلخته و البته سرشار از ادعا فرق داشت!

با هم گرم صحبت بودن و

کنار هم قدم بر میداشتن چشم ازشون گرفتم و با فاصله از کنارشون رد شدم

از ظاهرش و همینطور عطر تلخی که یقینا از سوی اون بود و حال و هوام رو عوض کرد معلوم بود مرد شیک و با کلاسیه،درست بر خلاف احمدی که سالی یه بار لباس هاش رو اتو میکرد!

کاش به جای این احمدی لبریز از عقده و کمبود یه همچین آدمی استادمون بود،که اگه بود من از سر ذوق و شوق هم که شده غلط میکردم دیر برسم دانشگاه،

خب وقتی با همچین استادی کلاس داشته باشی مشتاق زود اومدن میشی دیگه!

به افکارم خندیدم تا چند دقیقه ی پیش امید نداشتم که برسم به کلاس و حالا از تیپ و قیافه ی استاد احمدی ایراد میگرفتم..

عجب!

سرم رو چند باری تکون دادم تا ذهنم تهی از این افکار بی سر و ته بشه و بعد از برداشتن دو قدم رسیدم به در کلاس،در رو باز کردم و رفتم تو.

صدای حرف زدن دو یا چند نفری بچه های کلاس باهم، فضای کلاس نسبتا بزرگمون رو پر کرده بود و این میون فقط سارا یعنی دوست صمیمی و عزیز من بود که ساکت نشسته بود و به اطراف نگاه میکرد.

با دیدنم دست تکون داد و لبخند روی لب هاش نشست از بین صندلی ردیف های اول و دوم و همینطور سوم گذشتم تا رسیدم به ردیف آخر و سمت راستِ کلاس، روی صندلیم کنار سارا نشستم و باهم مشغول حرف زدن شدیم..

نسیم بهاری که از پنجره ی کنارم به داخل کلاس میوزید و شاید اول از همه صورت من رو نرم و آهسته نوازش میکرد حال خوب امروزم رو بهتر میکرد

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۳]

#پارت_2

حدودا ده دقیقه گذشته بود که در کلاس باز شد.

از صحنه ای که دیدم شاد تر از قبل شدم،انگار روز روز من بود...

همون آقای خوشتیپ و مرتب همراه با استاد احمدی وارد کلاس شدن

حالا دیگه کلاس ساکت بود و همه مشتاق فهمیدن اینکه این آقا اینجا چیکار داره؟

استاد احمدی شروع کرد به حرف زدن:

_ سلام،صبح همگی بخیر.مطمئنا همه از اینکه استاد صادقی یعنی ایشون(به همون مرد اشاره کرد)برای چی همراه من اومدن اینجا تعجب کردید،معرفی میکنم ایشون استاد جدید این دانشکده و استاد جدید درسی که با من دارید هستن...

وای خدای من باورم نمیشد!

یعنی احمدی داشت میرفت؟

از خوشحالی نمیدونستم چی کار کنم،لبخند روی لب هام نقش بست،اون هم چه نقشی!

به ادامه ی حرف هاش گوش سپردم:

_ من بنا به دلایل شخصی باید از تهران برم و از این به بعد شما با استاد صادقی کلاس خواهید داشت.

دیگه نمیتونستم خودم رو نگهدارم،به تلافی همه ی این مدتی که اذیتم کرده بود و جلو بقیه ضایعم کرده بود شروع کردم به دست زدن و بچه های کلاس هم بدجوری با دست و جیغشون همراهیم کردن.

واقعا هم خوشحالی داشت،ما از شر استادی خلاص میشدیم که حتی یه بار لبخندش رو ندیده بودیم!

آقایی که حالا میتونستم استاد صادقی خطابش کنم با تعجب ما رو زیر نظر داشت،

تعجبش به جا بود چون از هیچی خبر نداشت.

با اخمِ استاد احمدی صدای دست زدن و خوشحالیمون کم و کمتر شد.

نگاه سنگینش رو حس میکردم،اما به روی خودم نیاوردم،دیگه ترسی ازش نداشتم پس تغییری توی حالت شاد خودم ایجاد نکردم!

چند قدم اومد جلوتر،نگاهش هنوز روی من مونده بود:

_ خانمی که از خوشحالی داری بال در میاری،پاشو ببینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونستم چیکار کنم،اصلا انگار نمیشد من و احمدی واسه یه بار هم که شده باهم خوب باشیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صدام زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ با شمام خانم راد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با پا محکم زد به پام:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ پاشو دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو قورت دادم و سعی کردم بی استرس بلند شم و قاطعانه جواب این از خود راضی رو بدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله استاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کجی کنج لب های زمخت و بد حالتش نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مثل اینکه باز هم خواب مونده بودین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونستم چه نقشه ای واسه خراب کردن روز خوبم داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی عادی و به دور از اضطراب جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نخیر اصلا هم اینطور نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و متقابلا نیش خندی تحویلش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نگاهش معلوم بود این قصه به همین جا ختم به خیر نمیشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ که اینطور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله،اگه امری نیست بشینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که میرفت پشت صندلیش بشینه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله میتونید بشینید من فکر کردم خواب موندید که مقنعه تون رو برعکس پوشیدید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما از جایی که داريد میگید به طور معجزه آسایی امروز رو خواب نموندید،یا چشم های من اشتباه میبینه و ضعیف شده یا اینکه مقنعه برعکس مد شده و ما بی خبریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۳]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت_3

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه همه به سمت من برگشته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به مقنعم نگاه کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای نه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا نه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقنعم رو برعکس پوشیده بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا خودم نفهمیدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا باز موفق شد که من رو جلو بقیه مسخره کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه میخندیدن و در گوشی حرف میزدن به جز سارا که زد به شونم و گفت که بشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نفرت زل زدم به چشم های وزغی و قهوه ای احمدی حالم از خودش و اون چشم هاش بهم میخورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرد و بی حال نشستم روی صندلی در حالی که دست هام رو مشت کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا سعی کرد آرومم کنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هلنا جون،همه میدونن که اون یه آدم عقده ایه ناراحت نباش دیوونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ کاش این استاد جدید هم بدونه که احمدی یه آدمه عقده ایه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو به حالت نوازش رو شونه هام حرکت میداد،چقدر خوب بود که توی این کلاس حداقل سارا رو داشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به احمدی از استاد صادقی اجازه گرفتم و رفتم بیرون تا مقنعم رو درست کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکرم درگیر بود،حالا این استاد جدید چه فکری راجعب من میکرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر میکرد من یه شاگرد بی نظم و انضباطم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش این اتفاقا پیش نمی اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نمیخواست به قضیه ای که پیش اومده بود بیش تر از این فکر کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقنعم رو که درست کردم برگشتم توی کلاس دیگه احمدی و استاد صادقی نبودن و بعد از چند دقیقه هم کلاس تموم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا قرار بود یا کیان یعنی پسر دایی و همینطور نامزد عزیزش بره خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خاطر همین زود تر از من وسایل هاش رو جمع کرد و رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفم رو برداشتم و از کلاس رفتم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که قدم بر میداشتم پشت سرم صدای مردونه ی نا آشنایی شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خانم راد،لطفا چند لحظه صبر کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت صدا برگشتم،استاد صادقی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی چه کاری باهام داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد نزدیک تر و درست روبه روم ایستاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ معذرت میخوام وقتتون رو گرفتم، بی مقدمه میرم اصل مطلب،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من کارگردان تاتر هستم و حس میکنم چهره و حالت شما برای یکی از نقش های تاتر جدید من مناسبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ممکنه تو این تاتر نقش بازی کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مات حرف زدنش شده بودم،چقدر بی نقص بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف زدنش،صداش و صد البته نگاهش عجیب خاص بود..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداش به خودم اومدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ البته فقط شما نیستید که من از این دانشکده انتخاب کردم برای بازی تو تاتر،چند تا از دانشجوهای کلاس های دیگه هم هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مایلید همکاری کنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر جواب،خیره بهم مونده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب چی از این بهتر؟همکاری باهاش فوق العاده بود.اما من حتی تو دوران مدرسه هم نمایش بازی نکرده بودم چه برسه به تاتر!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اما استاد من هیچ سابقه و پیشینه ای تو این زمینه ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مشکلی نیست،آموزش میبینید.از این بابت نگران نباشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد لبخند مهربونی زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متقابلا لبخند زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اگه اجازه بدید با پدر و مادرم مشورت میکنم،بعد جواب میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی خب.روزتون بخیر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد صادقی که رفت من هم راه افتادم به سمت در خروجی دانشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورش برام سخت بود،آخه من و چه به اجرای تاتر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش یه بهونه ای پیدا میکردم که قبول نکنم،دوست نداشتم ازم نا امید بشه با بازی تاتر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید هم من میتونستم و موفق میشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یه بار امتحان کردنش که میارزید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدم پیش دویست و شیش آلبالوییم،این ماشین برای من حکم پورشه رو داشت انقدر که دوستش داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشین شدم و حرکت کردم به سمت خونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۳]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت_4

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه از دانشگاه اومدم خونه،ناهار خوردم و بعد خوابیدم تا بعد از ظهر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت حدودا ۶و نیم بود که بیدار شدم اونم بخاطر سر و صداهای مامان و بابای گرامی بنده که از توی حیاط می اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار نه انگار سن و سالی ازشون گذشته،مثل جوونای بیست ساله توی حیاط سرسبز از گل و گیاه و شکوفه های بهاری، به جای اینکه باغچه رو آب پاشی کنن همدیگه رو خیس میکردن و میخندیدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لذت میبردم از اینکه خنده مهمون لب هاشون بود و از پشت پنجره نظاره گر خنده هاشون بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجره رو باز کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ شما دو تا پیر زن و پیر مرد خجالت نمی کشید که دارید تو این سن و سال همدیگه رو خیس میکنید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این رو که گفتم دست از بازی و شوخیشون برداشتن و به سمت بالا یعنی پنجره ی اتاق نگاه کردن.مامان با اخم ساختگی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا پایین تا بگم کی پیرزنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ترجیح میدم همین جا بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شلنگ آب رو که از دست بابا گرفت فهمیدم که میخواد یه آب حسابی هم به خورد من بده،پس پنجره رو بستم و بلند بلند خندیدم،صداش رو می شنیدم که اون هم با خنده میگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا پایین ترسو،کاریت ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بیا باباجون،هر چند بهم گفتی پیرمرد اما هوات رو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم و از اتاق رفتم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از راهرویی که چهار تا اتاق خواب داشت به این صورت که دوتا اتاق قسمت راست راهرو و دوتا اتاق قسمت چپ راهرو قرار داشت گذشتم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پله های چوبی مدل پیچ که به سالن پایین منتهی میشد دقیقا وسط راهرو و روبه روی پنجره ی بزرگ وسط راهرو بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاق من سمت چپ قرار داشت و روبه روی اتاق من، اتاق حسام برادر عزیزم بود که بعد از ازدواجش از ما جدا شده بود و توی کرج زندگی میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها پایین رفتم و بعد هم به طرف در خروجی به سمت حیاط قدم برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در رو باز کردم و رفتم توی حیاط

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۳]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت_5

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نشسته بود روی تاب سفید رنگ حیاط،که با فاصله بین دوتا باغچه ی بزرگ گل های رز و محمدی قرار داشت و آروم آروم تاب خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم کنارش نشستم و گونش رو بوسیدم،باباهم مشغول بررسی گل ها بود و انگار بدجوری از عطر خوبشون لذت میبرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علاقه ی بابا به گل و گیاه باعث شده بود که حیاطی شبیه به بهشت داشته باشیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید قضیه بازی توی تاتر رو با مامان و بابا در میون میذاشتم،پس شروع کردم به حرف زدن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بابا فرهاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که نظاره گر گل های باغچه ی سمت چپ ما بود جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جانم بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امروز یکی از استاد ها از دانشگاه رفت و به جای اون یه استاد جدید اومد برامون،راستش استاد جدیدمون از جایی که کارگردان تاتر هم هست بهم پیشنهاد بازی توی تاتر جدیدش رو داده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم نظر شما رو بدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شد سر پا و اومد کنار پایه ی تاب:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از تو دعوت کرد برای تاتر؟!تو که سابقه ی بازی تو تاتر رو نداری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان هم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره من هم تعجب کردم.چرا از تو دعوت کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب هر دو رو دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نمی دونم.من و چند تا از بچه های دانشگاه رو انتخاب کرده برای تاترش،بهم گفت که نگران اینکه تا حالا بازی نکردم نباشم چون بهمون آموزش داده میشه.میخوام نظر شما رو بدونم که ببینم چیکار کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من نمیدونم عزیزدلم،هر طور که خودت دوست داری،اگه به تاتر علاقه داری قبول کن و اگه که نه قبول نکن،تصمیم با خودته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باباهم به پیروی از حرف های مامان با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره هلنا،تو دیگه بزرگ شدی و خودت میتونی تصمیم بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متقابلا لبخند زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی دوست دارم تجربش کنم.شاید تونستم موفق بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ موفق میشی بابا جون،تو دختر با اراده ای هستی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از روی تاب بلند شدم و روبه مامان و بابا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من که بدجوری حوس آب پرتقال کردم،برای شماهم بیارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره دستت درد نکنه بیار که بعد از ناهار جز آب هیچی نخوردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمی گفتم و رفتم تو خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال بودم از اینکه با موافقت مامان و بابا میتونستم بازی کنم و شاید هم موفق میشدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۴]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت_6

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز دوشنبه بود و ساعت 10با استاد صادقی کلاس داشتیم و همینطور قرار بود بهش جواب بدم که توی تاتر بازی میکنم یا نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت 9و ربع بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی آیینه وایساده بودم و داشتم موهام رو میبستم که گوشی موبایلم زنگ خورد،رفتم و گوشی رو از روی تخت برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا بود.جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام.جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام هلنا خوبی؟آماده ای بیام دنبالت باهم بریم دانشگاه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوبم.آره دارم آماده میشم بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ رسیدم در خونتون زنگ میزنم بیا پایین.فعلا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو قطع کردم بعد از پوشیدن مانتوی اسپرت زیتونی و شلوار و مقنعه مشکی، توی آیینه یه بار دیگه خودم رو نگاه کردم،شادی عجیبی توی وجودم بود که حالا برقش رو توی چشم های قهوه ایم به خوبی میتونستم ببینم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای دوباره گوشیم که حدس میزدم سارا باشه،چشم از آیینه گرفتم وکیفم رو از روی چوب لباسی کنار آیینه برداشتم و رفتم پایین و بعد از خداحافظی با مامان که توی آشپزخونه بود از خونه رفتم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا دقیقا روبه روی خونمون وایساده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم و سوار ماشینش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام.چه عجب شما خواب نموندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو به حرکت درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ وا سارا؟مگه من باید همیشه خواب بمونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تا الآن که همینطور بوده،مخصوصا وقتایی که با احمدی بیچاره کلاس داشتیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خودت میگی احمدی!الآن که دیگه احمدی نیست که خواب بمونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطنت بار نگاهم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ إ؟که دیگه احمدی نیست آره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کجی کنج لب هام نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله دیگه نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آرنج زد بهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فکر کنم استاد خوشگله به دلت نشسته ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم یه کمی اذیتش کنم پس جواب ندادم که ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره؟؟؟؟وای هلنا باورم نمیشه،تو عاشق شدی؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از شنیدن این حرف خنده ام گرفت!من و عشق؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه محال خنده داری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه دیوونه،شوخی کردم. فقط خواستم تو جلسه اول خودم رو نشون ندم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خداکنه راست بگی و همینطور که میگی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چپ چپ نگاهش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دیوونه خب معلومه که دارم راست میگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت و ضبط ماشین رو روشن کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قضیه تاتر رو برای سارا هم تعریف کردم و سارا هم تشویقم کرد برای اینکه قبول کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از روز اول دانشگاه یعنی دوسال پیش،امروز دومین باری بود که مشتاق بودم هر چه زودتر برسم دانشگاه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۴]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت_7

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه ای مونده بود تا کلاس شروع بشه،با شنیدنِ صدای خمیازه سارا گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فکر کنم خوابت میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندلیش تکیه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ فکر نکن،مطمئن باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا؟ مگه دیشب نخوابیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه بابا،دیشب تا دیر وقت با کیان بیرون بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خوش بحالت،همیشه با نامزد جانت بیرون تشریف داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چه خوش بحالی؟دارم از بی خوابی میمیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم چیزی بگم که استاد وارد کلاس شد و به احترامش همه بلند شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار از دفعه ی قبل هم خوشتیپ تر شده بود توی کت و شلوار کرم رنگی که با پیرهن و کفش مشکی ورنی ست کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی نشست پشت میزش، ماهم نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع کرد به حرف زدن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام.امروز جلسه اولی هست که با هم کلاس داریم،ترجیح میدم این جلسه فقط گفت و گو بین من و شما ها باشه تا بیشتر باهم آشنا بشیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر با بقیه فرق داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونم فقط برای من اینطور بود یا اینکه نظر بقیه هم همینطور بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما برای بقیه هم همینطور بود دیگه،چون ما تا الآن هر استادی که داشتیم خیلی خشک و به دور از یه محیط دوستانه فقط درسش رو میداد و بعد هم خداحافظ،اما این آقا انگار با همه فرق داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس کردم هیچی از حرف هاش نمیفهمم، من فقط باز و بسته شدن دهنش رو میدیدم نه هیچ چیزِدیگه ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره ی خاصی داشت،چشم های قهوه ای با موهای حالت دار نسبتا بلند و همرنگ ابروهاش یعنی قهوه ای تیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درست مثلِ مردهای اروپایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای دست و خنده ی بچه ها به خودم اومدم،نمیدونستم دلیل این خوشحالی و تشویق چی هست اما برای جلوگیری از فاش شدن افکارم کاری رو که همه انجام میدادن انجام دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند به خاطر تشویق ازمون تشکر کرد،چقدر با لبخند جذاب تر هم میشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تشویق، دوباره شروع کرد به حرف زدن درباره ی موضوعات مختلف که هر کدوم به نوعی برای ما جالب بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلاس که تموم شد خداحافظی کرد و رفت بیرون،با عجله کیفم رو برداشتم و به سارا گفتم که توی حیاط منتظرم بمونه و رفتم دنبال استاد که توی راهرو به سمت در خروجی پایین قدم بر میداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند قدمی باهاش فاصله داشتم که صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببخشید استاد چند لحظه صبر کنید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۴]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت_8

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرکت ایستاد و برگشت سمتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام خانم راد. بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام.خواستم جواب پیشنهادتون رو بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بسیار خب بفرمایید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ با موافقت پدر و مادرم فکر میکنم میتونم توی این تاتر باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چه خوب.از فردا تمرین رو شروع میکنم البته بازیگر نقش اصلیمون از شنبه بهمون اضافه میشه اما مااز فردا شروع میکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بله.فقط من میتونم نمایشنامه رو داشته باشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه سکوت کرد و بعد جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ البته،فقط متاسفانه الآن همراهم نیس و مونده توی دفترکارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم که ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جایی کار دارید الآن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه کاری ندارم.چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خیلی خب اگه دوست دارید نمایشنامه رو بخونید میتونید باهام بیاید دفتر کار تا نمایشنامه رو بهتون بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونستم چی بگم،اگه میگفتم نه باید دلیل میاوردم برای جواب منفیم و اگه میگفتم آره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خب میگم آره!از این به بعد قرار شده که باهم کار کنیم،استادم هم هست پس چرا قبول نکنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوتم رو که دید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مشکلی پیش اومده خانم راد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه مشکلی نیست.مزاحمتون نباشم استاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خواهش میکنم.خودم هم توی دفتر کار دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفتم و کمی عقب تر از استاد راه افتادیم به سمت در خروجی،همینطور که میرفتیم به سارا هم پیام دادم که منتطرم نمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدیم به پارکینگ نسبتا خلوت دانشگاه،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانشجوهایی که استاد صادقی رو میشناختن با تعجب به ما نگاه میکردن و نمی دونم شاید تعجب هم داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره رسیدیم به ماشینش یه شاسی بلند مشکی فوق العاده خوشگل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین رو باز کرد و به من که خیلی معذب بودم نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بفرمایید خانم راد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و منتظر موند تا سوار بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار شدم و بعد از اینکه خودش هم سوار شد ماشین رو به حرکت درآورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه ای گذشته بود که سکوت بینمون رو شکست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ورودی چه سالی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ مگه جز شما کس دیگه ای هم اینجا هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متقابلا خندیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سال ۹۴،دوسال پیش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ که اینطور.با آقای احمدی مشکلی داشتین باهم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اون روز از برخوردتون با هم تعجب کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه مشکل خاصی نداریم باهم فقط اون روز برای بار آخر از خجالت هم دراومدیم.همین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از بیست دقیقه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار یه ساختمون بزرگ تجاری نگه داشت،سعی کردم از تو ماشین ارتفاع این ساختمون رو ببینم فکر کنم حداقل ۱۰طبقه بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش باعث شد از دید زدن ساختمون دست بردارم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ همینجاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شد و من هم پیاده شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همینطور که می رفتیم سمت در ورودی ساختمون بهم گفت که دفتر کارش توی طبقه دوم قرار داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آسانسور رفتیم طبقه ی دوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبه روی در آسانسور دوتا در قرار داشت که یکی بسته بود و اون یکی باز،به سمت درِ باز رفتیم و وارد دفتر شدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه دفتر شیکی داشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه دفتر بزرگ که دیوار هاش با کاغذ دیواری نباتی پوشونده شده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوتا منشی خانم اونجا بود که با دیدن من خیلی مهربون سلام و احوال پرسی گرمی با من داشتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه تا آقای دیگه هم بودن که توی یه اتاق که درش باز بود مشغول گفت و گو در مورد موضوعی بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن استاد سلام دادن و دوباره به کارشون ادامه دادن،با فاصله از اون اتاق یه اتاق دیگه وجود داشت که استاد درش رو باز کرد و رفت توی اون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی یکی از صندلی های توی دفتر روبه روی یکی از منشی ها که جوون تر هم بود نشستم و منتظر شدم تا استاد بیاد،بعد از گذشتِ چند دقیقه استاد برگشت و نمایشنامه ای که دستش بود رو بهم داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۴]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت_9

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استاد تا نزدیک های خونه من رو رسوند و بعد رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدم خونه مامان گفت که ناهار بخورم و یه کم استراحت کنم تا بعد از ظهر باهم بریم نمایشگاه کتاب برای خرید کتاب هایی که میخواست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ۱۱ بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسواک زدم و برگشتم توی اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمایشنامه رو از توی کیفم درآوردم و نشستم روی تخت و شروع کردم به خوندنش،نمیدونستم چه نقشی رو قرار بود بازی کنم اما این نمایشنامه فوق العاده بود و هر لحظه بیش تر از قبل لحظه شماری میکردم برای اینکه ماه جای خودش رو به خورشید بده و برم سالن تاتری که آدرسش رو از استاد گرفته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متن نمایشنامه که تموم شد پاشدم و رفتم جلوی میز آرایشم نشستم و خودم رو توی آیینه نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهای مشکیم رو که صبح بافته بودم باز کردم و رهاشون کردم روی شونه هام و بعد دوباره برگشتم به تخت و دراز کشیدم و با فکر به فردا از پنجره ی روبه روم به آسمونی که به نظرم امشب ستاره هاش درخشان تر از همیشه بود چشم دوختم و نفهمیدم کی خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۴]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت_10

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباسی رو که بهم داده بودن پوشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پیراهن بادمجونی که تا کمر تنگ بود و از کمر به پایینش کمی پفی بود،سر آستینای پیراهن به رنگ نوار پهن دور کمر و یقه ی لباس یعنی شیری رنگ پاپیون خورده بود و کلاه روی سرم هم ست پیراهنم شیری رنگ بود و فقط یه پاپیون بنفش داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی اتاقک تنگ و کوچیکی که لباس رو پوشیده بودم اومدم بیرون،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این اتاق پشت صحنه قرار داشت و مخصوص گریم و لباس بود.روبه روی در اتاق،استاد و یه خانم که مسئول گریم و طراحیه لباس بود ایستاده بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن من همون خانم،که ستاره صداش میکردن با لبخند اومد کنارم ایستاد و دستشو گذاشت پشت کمرم و رو به استاد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ واقعا که انتخابت عالیه دانیال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلنا جان برای این نقش مناسب ترینه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانیال لبخند کجی از روی غرور زد و اومد نزدیک و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ امیدوارم تو اجراهم بهترین باشی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ همه ی سعیم رو میکنم استاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابروی خوش فرمش رو بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اینجا دیگه دانشگاه نیست که من رو استاد یا استاد صادقی صدا میزنی،مثل بقیه ی بچه ها توهم اسمم رو صدا کن.باشه هلنا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه لبخند گشاد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چشم استاد دانیال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و به چشم هام زل زد .من و ستاره هم خندیدیم و بعد دانیال از ما جدا شد، ستاره هم برای اینکه لباس بچه ها رو بهشون بده رفت پیش بچه ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سالن تاتر پر از هیاهو وصدای اعضای گروهمون بود،ما یه گروه حدودا سی و پنج نفره بودیم که با خوندن نمایشنامه فهمیدم هفت نفرمون بازیگریم و بقیه مسئولیت های متفاوتی دارن، دامن پیراهنمو جمع کردم و از پله های سمت چپ صحنه اومدم پایین و روی یکی از صندلی های ردیف اول روبه روی صحنه نشستم پاهامو روهم انداختم و یه بار دیگه متن نمایشنامه رو خوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نقشم امروز مشخص شد، من باید نقش یه دختر زیبا رو بازی میکردم که دختر رئیس یه قبیله کوچیک بود و برای نجات پدر و مادرش و همینطور نجات مردم قبیله باید به اجبار به همسری امپراتور روم درمی اومد و این میان ژنرالی وجود داشت که برخلاف امپراتور کشورش، مردم دوست و دلرحم بود و شاید نقش اصلی همون ژنرال بود که گره گشای اتفاقاتی بود که پیش می اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرق نمایشنامه بودم که دانیال روی صندلی کناریم نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نظرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو چشمای جذابش زل زدم و ابروهامو بالا انداختم و با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ عالیه استاد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نخودی خندید و با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ استاد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ببخشیدحالا،عالیه دانیال!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ حالا شد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نقش ژنرال رو کی بازی میکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نقشش فوق العاده جذابه،دوست دارم بدونم بازیگرش کیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ خب این نقش برای نویسندست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از چشم هام که با تعجب بهش زل زده بودم فهمید که متوجه منظورش نشدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ منظورم اینه که نویسنده ی نمایشنامه نقش ژنرال رو هم بازی میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چه جالب.میتونم ایشون رو ببینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بهت که گفتم بازیگر نقش اصلی رفته سفر و از هفته آینده بهمون ملحق میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آهان، پس ایشون از هفته بعد میان،ولی خب بدون نقش ژنرال نمایشنامه ناقصه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ جای نگرانی نیست.فعلا خودم یا یکی از بچه ها به جای آریا بازی میکنیم تا برگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرف هاش فهمیدم اسم بازیگر نقش ژنرالِ داستان آریاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم حرفی بزنم که موبایلش زنگ خورد و با عذر خواهی از من بلند شد و رفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۵]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت_11

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم نمیخواست خودم رو گوشه گیر و مغرور نشون بدم و به همین خاطر رفتم سمت پنج تا از بچه ها که روی صحنه مشغول بگو بخند بودن تا تمرین شروع بشه.سه تا خانم اونجا بودن و دوتا آقا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترها تقریبا همسن و سال خودم یعنی ۲۲ یا شایدم ۲۳ساله بودن و یکیشون به نظرم خیلی زیبا بود و چهره ی دلنشینش باعث میشد که به آشنایی باهاش علاقه مند شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که به نزدیکیشون رسیدم با دیدن من درحالی که لبخند بزرگی روی لبهاش بود اومد کنارم و دستش رو به سمتم دراز کرد و با خنده ی شیرینی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام،شما دختر رئیس قبیله ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بعد بلند خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به گرمی باهاش دست دادم و لبخند جمع جوری زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ سلام آره.از لباس هاتون به نظرم شماهم بازیگر این تاتری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آره عزیزم،من هووی تو و همسر اول امپراتورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو خندیدیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ اسم من تاراست، خودتو معرفی میکنی خانومی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هلنا،هلنا راد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ از آشناییت خیلی خوشبختم امیدوارم بعد از این هم باهم کار کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند زدم و چیزی نگفتم و همراهش وارد جمع شدیم. فهمیدم من و این پنج نفر به علاوه بازیگری که غایب بود نمایش رو اجرا میکردیم،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمعشون خیلی گرم و صمیمی بود و طوری باهام رفتار میکردن که انگار چند سالی بود که من رو میشناختن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرم بگو و بخند بودیم که دانیال خوشحال و با هیجان به سمتمون اومد و با صدایِ بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دوستان یه لحظه سکوت،یه خبر خوب دارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جو سالن کاملا آروم شد و دانیال ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ آریا باهام تماس گرفت،ساعت ۷پرواز داره به ایران و از فردا میاد سر تمرین .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه خوشحال شدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سالن پر از حرف هایی شد که توی هم گم میشدن اما به نظرم یه کمی این خوشحالی غير عادى بود!آخه این همه خوشحالی برای اومدن یه بازیگر معمولی مثل ماها؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تارا که زد به شونم از فکر دراومدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ تو خوشحال نشدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ برای چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ دیوونه آریا داره میاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ این آریا کیه که شما انقدر مشتاق دیدارشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ من رو گذاشتی سرکار؟یعنی تو نمیدونی آریا کیه؟آریا سعادت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ چرا از حرف های دانیال فهمیدم نقش ژنرال و بازی میکنه اما اینکه انقدر خوشحالی نداره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب زل زده بود بهم،نمیدونستم این آریا کی هست ولی از طرز نگاه وتعجب تارا انگار شخص مهمی بود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم بیش تر درمورد این آریا بدونم اما شروع تمرین مانعم شد و من موندم با یه عالم سوال بی جواب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این وجود سعی کردم افکارم رو کنترل کنم و بتونم توی اولین تمرین خوب باشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آغاز, [۰۵.۱۱.۱۷ ۱۶:۱۵]

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

#پارت_12

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمرین به خوبی تموم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از نگاه های امید بخش دانیال و بقیه میشد فهمید که انگار تونسته بودم نظرشون رو جلب کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خداحافظی باهمه از سالن تاتر بیرون اومدم و سوار ماشینم شدم و با افکارم راجب اریا ی مجهول به سمت خونه حرکت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن ماشینِ حسام که دم در پارک شده بود فهمیدم اینجان،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ریموت در رو باز کردم و ماشین رو توی حیاط پارک کردم و با ذوق وخيلى خوشحال وارد خونه شدم .به محض رسیدنم آوینا برادر زاده ام اومد سمتم، گرفتمش توی آغوشم و محکم بوسیدمش چقدر دلم برای این فسقلی ۴ساله تنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.