رمان باران ماه مرداد به قلم zari dokht و gandom
گاهی با یک شروع ساده میتوان پایانی خوش را به ارمغان آورد، حال میخواهد آن آغاز با یک تصمیم بزرگ یا کوچک باشد. داستان دربارهی دختری است که با توجه به علاقه و هدف مهم زندگیاش، آشپزی، تصمیمی میگیرد که دورانی عجیب به زندگیش بدهد و همان تصمیم او را وارد بازیهایی میکند؛ بازیهای خطرناکی که رنگ و بوی حقیقت دارند.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۱۱ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #معمایی
خلاصه:
گاهی با یک شروع ساده میتوان پایانی خوش را به ارمغان آورد، حال میخواهد آن آغاز با یک تصمیم بزرگ یا کوچک باشد.
داستان دربارهی دختری است که با توجه به علاقه و هدف مهم زندگیاش، آشپزی، تصمیمی میگیرد که دورانی عجیب به زندگیش بدهد و همان تصمیم او را وارد بازیهایی میکند؛ بازیهای خطرناکی که رنگ و بوی حقیقت دارند.
مقدمه:
به خودم گفتم از زمین که گذشت
از هوایی شدن هراسی نیست
پیشبینی نکن چه خواهد شد
عشق مثل هواشناسی نیست
عشق، باران ماه مرداد است.
***
آقا مهدی آخرین ظرف میگو رو برداشت تا برای مشتری ببره. همه در حال نظافت آشپزخونه بودند. مهتا و یاسی ظرفها رو میشستن و مسعود فرها رو تمیز میکرد، علی و محسن هم گاز رو تمیز میکردندآقای توکلی، سرآشپز هم مشغول جمعکردن وسایلش بود.
میدونستم همه از اینکه اون میخواد از آشپزخونه بره ناراحت بودند؛ اما دستهاش جوابش کرده بودند، خودش میگفت دیگه وقت بازنشستگیم رسیده.
بچهها همه تو لک بودند و کسی با کسی کاری نداشت، آشپزخونه برعکس همیشه تو سکوت کامل بود و تنها صدای بشقاب و قاشق میاومد.
تی رو گرفتم و مشغول تمیزکردن کف آشپزخونه شدم. همیشه آرزو داشتم که آشپز خوب و معروفی بشم. بعد از گرفتن لیسانسم تو رشتهی حسابداری علاقهای به ادامهدادن درسم نداشتم و تصمیم گرفتم تا دنبال کار موردعلاقهم برم. از وقتی 22 سالم بود در کنار درسم آشپزی رو دنبال کردم و کلاسهای مختلف شرکت کردم که تو اکثر این کلاسها تعریف رستوران آقای مولایی رو شنیده بودم و خیلی دوست داشتم اونجا مشغول به کار بشم. به مامان و بابا گفتم که الا و بلا باید تو همین رستوران کار کنم، اونا هم که علاقهی من رو به آشپزی میدونستند، اجازه دادن که علاقم رو پیش بگیرم. به هزار زور و زحمت تونستم به رستوران آقای مولایی بیام که یکی از رستورانهای معروف شمال بود با غذاهای خارجی، اونم نه به عنوان آشپز ولی خب دستیار هم بد نبود. مشغول کارشدم و از اون زمان شیشسال میگذره. هیجدهسال بود که آقای توکلی تو این رستوران سرآشپز بود و تقریبا همه از رفتنش ناراحت بودند؛ ولی حیف که دستهاش دیگه یاریش نمیکردند.
کارم که تموم شد، از پلههای کنار انباری آشپزخونه پایین رفتم. یاسی و مهتا آماده منتظر من تو رختکن نشسته بودند. سریع لباسهام رو عوض کردم و با بچهها به سالن رستوران رفتیم، آقای توکلی میخواست ازمون خداحافظی کنه و به قول خودش ازمون حلالیت بطلبه. جمعیتی که تو رستوران کار میکردند، دور آقای توکلی جمع شده بودند و به آقای توکلی در سکوت و منتظر نگاه میکردند. هر سه روی صندلی میز چهار نفره نشستیم و مثل بقیه به آقای توکلی که در سکوت به زمین خیره شده بود نگاه کردیم. لحظاتی بعد شروع به صحبت کرد:
- من بیستساله که آشپزم و هیجدهسال از این بیستسال رو در خدمت آقای مولایی بودم، تو این بیستسال خیلی چیزا یاد گرفتم و سعی کردم به دستیارا و شاگردامم یاد بدم؛ ولی دیگه این دستها یاریم نمیکنن، آشپز بیدست هم که... برای همهتون آرزوی موفقیت دارم. شماها جوونای بااستعدادی هستین و من مطمئنم یه روزی همهتون یه آشپز خوب و لایق میشین. ازتون میخوام اگه تو این چند سالی که با من بودین اگه بدی یا بداخلاقی کردم من رو ببخشید و حلالم کنید. وقتتون رو نمیگیرم، از همهتون ممنونم.
بعد آقای مولایی همه رو به سمت سکوی بزرگ گوشهی سالن راهنمایی کرد، یکی از کارمندای رستوران هم ازمون عکس گرفت و قرار شد اون عکس رو برا همهمون چاپ کنن.
با شونههایی افتاده، بعد از خداحافظی با هم سالن رو ترک کردیم. مهتا که مسیرش از ما جدا بود، ازمون خداحافظی کرد و رفت، من و یاسی هم مسیرمون به هم میخورد و تا یه جایی با هم میرفتیم.
یاسی در حالیکه سنگ جلوی پاش رو شوت میکرد با صدایی که ناراحتی توش موج میزد گفت:
-میگم راشا، حیف شد آقای توکلی داره میره، من که خیلی بهش عادت کرده بودم.
-آره منم همینطور واقعا آدم خوبی بود، خیلی چیزا بهمون یاد داد.
-وای از فردا سرآشپز جدید میاد، خیلی کنجکاوم ببینمش، تو چی؟
-نه زیاد، اونم حتما یه آدمیه مثل آقای توکلی دیگه.
-اوهوم، امیدوارم.
به سر خیابون که رسیدیم، از یاسی خداحافظی کردم و به سمت خونه راه افتادم.
اوایل آذر بود و هوا رو به سردی. ابرهای تیره آسمون رو پوشونده بودند، دستهای سرمازدهم رو توی جیب پالتوی کرمرنگم گذاشتم.
امروز رستوران رو واسه شام تعطیل کرده بودند؛ ولی روزای دیگه تا شب میموندیم و بابا هر شب میاومد دنبالم. عاشق دوتا فرشتهی زندگیم بودم، مامان و بابای خوبم. یادمه هیچوقتِ هیچوقت پشتم رو خالی نکردند و واسهی همین تا آخر عمرم دستبوسشونم.
داشتم از کنار سوپری سر کوچهمون رد میشدم که یادم افتاد به روشنک قول پفک دادم، دوتا پفک واسهش خریدم.
زنگ رو زدم که صدای روشنک اومد.
-کیه؟
-منم روشنک، باز کن.
-آخ جون آجی راشا اومد.
در با صدای تیکی باز شد. رفتم داخل و به حیاط بزرگمون نگاه کردم. درخت گردویی که وقتی من هشتسالم بود با بابا کاشتیمش و الان بزرگ شده بود نظرم رو جلب کرد؛ برگهاش زرد شده و بود کمکم میریختند و شاخهها رو عریان میکردند. به تاب سفیدرنگ زیر درخت نگاه کردم که تابستونا میشد خونهی روشنک برای خالهبازیش، لبخندی به یاد چادر گلدارش که موقع بازی میذاشت زدم که در رو باز کرد و از دوتا پلهی ورودی سریع دویید و اومد بغلم.
-آخ جون پفک، آخ جون پفک. مرسی آجی جون.
بـ ـوسـ محکمی از لپهاش کردم.
-خواهش میکنم نفس. بدو بریم تو تا سرما نخوردی، بدو آجی.
بعد با هم به داخل رفتیم.
-روشی مامان کجاست؟
روشنک که حالا یکی از پفکها رو باز کرده بود و جلوی تلویزیون نشسته بود و برنامه کودک میدید، به حیاط اشاره کرد و گفت:
-تو حیاط پشتی داره به گلها آب میده.
یه بـ ـوسـ دیگه از لپهای تپلی و نازش کردم و به حیاط رفتم.
مامان شلنگ رو دستش گرفته بود، به باغچه آب میداد و زیر لب یه چیزی میخوند که حدس میزدم همون لالایی باشه که واسه من و روشنک تو بچگی میخونده. نزدیکتر که شدم، فهمیدم حدسم درست بوده. از پشت بغلش کردم.
-سلام مامان خوشگلم.
ترسید و یه هین بلند کشید.
-ذلیلمرده این چه وضعه سلامکردنه!؟ نصف عمر شدم.
خندم رو قورت دادم.
-وا مامان خدانکنه، خب اینم یه جور سلامکردنه دیگه.
مامان یه چشمغره بهم رفت و دوباره مشغول آبدادن گلها شد.
-کی اومدی مادر؟ حتما خیلی خستهای. ناهارت رو تو یخچال گذاشتم، تو برو لباسات رو عوض کن تا منم غذات رو آماده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیخواد مامانم خودم گرم میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو، منم کارم تموم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد شیر آب رو بست و با هم به داخل اومدیم.ب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اتاق مشترکم با روشنک رفتم و لباسم رو با یه تیشرت و شلوار سرمهای که مامان خودش دوخته بود عوض کردم. هوا تو خونه گرم بود و منم آدم گرمایی بودم و نمیتونستم زمستونها تو خونه لباس گرم بپوشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از شستن دست و صورتم به آشپزخونه رفتم، مامان غذا رو کشیده بود و پشت میز منتظر من نشسته بود؛ لبخندی بهش زدم و روبروش نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سرآشپزتون رفت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره رفت بچهها خیلی ناراحت بودن، همه به آقای توکلی عادت کرده بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا بهش سلامتی بده، سرآشپز جدیدتون کی میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به احتمال زیاد فردا میاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی میشه من خبر سرآشپزشدن تو رو بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دعا کن مامان، آرزومه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین موقع روشنک با پاکت خالی پفک و انگشتهای نارنجیش که حاصل پفکخوردن بود اومد داخل آشپزخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید، اجازه هست پوست پفکم رو بندازم و دستهام رو بشورم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الهی مامان قربونت بره، چرا نمیشه خوشگلم بیا داخل مامانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آجی قربونت بره که تو انقدر با ادبی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آجی راشا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جون دلم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میشه بهم دیکته بگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا نمیشه، بدو برو تو اتاق وسایلت رو حاضر کن تا منم بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق دستهاش رو به هم کوبید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دویید و رفت تو اتاق. از مامان تشکر کردم، ظرفها رو شستم و به روشنک دیکته گفتم. ساعت نُه بود که بابا اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بابا خسته نباشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروشنک: سلام بابایی خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: سلام دخترای بابا، ممنونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: سلام آقا خسته نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: سلام خانمی، ممنون درمونده نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا رفت تا لباسهاش رو عوض کنه. من، مامان و روشنک هم مشغول چیدن میز شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا کارمند بانک بود و بعضی روزا مثل امروز به یه دارالترجمه میرفت و اونجا کار میکرد. زندگی ساده و خوبی داریم، شکر خدا مشکل مالی نداشتیم و روزی صد هزار بار خدا رو بهخاطر این آرامش شکر میکردم و نه من، بلکه کل خانواده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا اومد و همه دور هم مشغول خوردن شام شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راشاجان بابا امروز کار چهطور بود؟ مامانت میگفت آقای توکلی مشکلی واسهش پیش اومده و رفته، آره بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله بابایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماجرا رو واسه بابا تعریف کردم و بابا هم بهم گفت که هر مشکلی داشتم ازش دریغ نکنم. چهقدر از خدا ممنون بودم واسه داشتن همچین خانوادهای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح بعد از نماز صبح آماده شدم و روشنک رو هم بیدار کردم، بعد خوردن صبحانه روشنک رو به مدرسه بردم و خودم به رستوران رفتم. سر ساعت رسیدم و تو رختکن لباسهام رو عوض کردم، پیشبندم رو بستم و به آشپزخونه رفتم. با همهی بچهها سلام و احوالپرسی کردم و مشغول کار شدم. درستکردن غذاهای دریایی با من بود، واسه یادگرفتن این غذاها شبانهروز مطالعه کرده بودم و هر مشکلی داشتم از آقای توکلی میپرسیدم اون هم همیشه به سوالات من پاسخ میداد؛ گاهی حتی بیشتر از سوالم. با یادش آهی کشیدم و مشغول پاککردن میگو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ده شده بود که آقای مولایی به آشپزخونه اومد و گفت که سرآشپز اومده و الان میاد داخل آشپزخونه، ما هم همه مرتب ایستادیم و با کنجکاوی به در آشپزخونه خیره شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحسن: پس چرا نمیاد؟ مردیم از فضولی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه همه با هم گفتیم «والله» بعد زدیم زیر خنده که همون موقع در باز شد و آقای مولایی اومد داخل و در رو نگه داشت تا کسی که پشت سرشه وارد بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمولایی: بفرمایید آقای سروش، بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو دو سه بار باز و بسته کردم، از چیزی که میدیدم متعجب بودم. نمیدونستم بچهها تو چه حالتی هستند؛ ولی مطمئن بودم که اونها هم مثل من شوکه شدند. زیرچشمی به یاسی نگاه کردم، با دیدن چشمهاش که قد توپ شده و بود و دهن بازشدهش خندهم گرفت؛ ولی زود لبخندم رو که داشت کش میاومد جمع کردم و به آقای مولایی و سرآشپز بسیار جوون نگاه کردم. من که به شخصه فکر میکردم میانسال باشه؛ ولی این آقای سروش بهش میخورد 29-30 ساله باشه و همین باعث تعجبم شد. صداش من رو از فکر بیرون آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام. من آمین سروش هستم، سرآشپز جدیدتون، از آشناییتون خوشحالم و امیدوارم همکارای خوبی برای هم باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمولایی: خوب آقای سروش این شما اینم آشپزخونه، هر سوالی بود از بچهها بپرسید. با اجازهتون من میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله حتما لطف کردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای مولایی رفت و سروش شروع به دیدزدن وسایل آشپزخونه کرد. ما هم هر جا که میرفت پشتش میرفتیم و به کارهاش نگاه میکردیم. بعد از دیدن سبزیها یه دفعهای به سمت ما برگشت که همه هینی کشیدیم و صاف ایستادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداخت و دستهاش رو پشتش قفل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب، تکتک خودتون رو معرفی کنید و بگید که تو آشپزخونه چیکار میکنید، از شما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به محسن اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-محسن حسنی هستم و دسرها با منه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و به مسعود نگاه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مسعود کرامتی بخش سوپ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-علی امینی بخش سوپ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهتا مجیدی بخش دسر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یاسمین تهرانی بخش پاستا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو با صدا قورت دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راشا نیکو بخش غذاهای دریایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب خیلی کمید، فکر کنم نیاز به نیروی بیشتری باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی: ولی ما همیشه همین تعداد بودیم و هر وقت که مشتری زیاد میشد و سرمون شلوغ، آقای مولایی از آشپزای قدیمی و قبلی کمک میگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش سرش رو تکون داد و به فکر فرو رفت، بعد از لحظاتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسیارخوب کارتون رو شروع کنید تا ببینم در چه وضعیتی هستید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه رفتیم سر کارامون. کمی از میگوها مونده بود و من مشغول برشدادنشون بودم. سرآشپز هم دور میزد و کار همه رو نگاه میکرد. آشپزخونه مستطیلمانند بود و وسطش یه میز دراز و بزرگ بود که آشپزخونه رو به دو قسمت تقسیم میکرد و این کارِ ما رو راحت کرده بود و باعث اختلال تو کارها نمیشد. به پشت سرم نگاه کردم؛ سرآشپز اون طرف بود و مونده بود تا به من برسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول برشدادن میگوها بودم و سرآشپز رو فراموش کرده بودم که صداش رو شنیدم که به مهتا تذکر میداد. قلبم داشت میاومد تو دهنم؛ دیدم تو همین دو دور سر علی برای کمنمکی سوپ داد زده بود. از میز مهتا که کنارم بود گذشت و به من رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم.... چی بود فامیلیتون؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم خودم رو جمع کنم، استرس گرفته بودم. بابا راشا چته؟ استرس واسه چیه؟ این هم سرآشپزه مثل آقای توکلی دیگه؛ ولی اون مهربونتر از این حرفها بود و حتی اینقدر سختگیر نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم با شمام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله، بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میگم فامیلیتون چی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نی... نیکو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب خانم نیکو، میشه بپرسم این چه وضعِ میگو برشدادنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوا مگه چهجوری برش داده بودم؟ درست و منظم بود دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید؛ ولی من درست و منظم برش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رفت طرف آخرین میگو و برش داشت و مشغول برشش شد، چهقدر بد نصفش کرده بود؛ نامنظم و با قیافهای بد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی این هم نامنظمه هم له شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از امروز همینطوری که من برش دادم برش میدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی من اینجوری نمیتونم، مشتری دلش نمیگیره که این میگو رو بخوره؛ این برش ها بیشتر به درد سوپ میخوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من سرآشپزم یا شما؟ من گفتم باید غذا شور باشه باید بگید چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد روش رو به سمت بچهها کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با همهتونم، اینجا حرف حرف منه، هر کی هم ناراحته مجبوره که با این شرایط کنار بیاد اگر هم نمیتونه که خوش اومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به در خروجی اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص به چشمهاش نگاه کردم و روم رو برگردوندم، به میگویی که نصف کرده بود نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگوی خودم رو با میگوی سرآشپز سرخ کردم و از هر کدوم کمی خوردم، باورم نمیشد؛ میگویی که سرآشپز برش داده بود تردتر و خوشمزهتر شده بود و شکل جالبتری هم گرفته بود. با اینکه اشتباه از من بود و به شدت کنجکاو بودم که در مورد این مزهی جالب ازش بپرسم؛ ولی به روی مبارک نیاوردم و به کارم ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا شب دقمون داد و انقدر ازمون کار کشیده بود که نگو، هی میگفت فلانی تو این کارو بکن فلانی تو اون کارو بکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت یازده بود و همه آمادهی رفتن، از سرآشپز خداحافظی کردیم و از رستوران بیرون اومدیم. بابا مثل همیشه منتظرم بود، سوار ماشین شدم و اول یاسی رو که با ما اومده بود رسوندیم و بعد به سمت خونه راه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای بابا یه چیز جالب بهت بگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بگو دختر قشنگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سرآشپز جدیدمون خیلی جوونه، بهش میخوره 29 یا 30 سالش باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعا؟ چهقدر جوون! چهجوری تونست تو این سن سرآشپز ماهری بشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برای ما هم عجیب بود؛ ولی خیلی بداخلاق و سختگیره، به همهچیز گیر میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد ماجرای میگو رو واسه بابا تعریف کردم که خندهش گرفت. رسیده بودیم تو حیاط که مامان با دیدن خندهی بابا ماجرا رو ازش پرسید؛ حالا هر دو داشتن میخندیدند و من از دیدن خندههاشون غرق لذت شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا شب، شب یلدا بود و مثل همیشه خونهی مادربزرگ دعوت بودیم. هر سال شب یلدا و تمام اعیاد میرفتیم خونهی مادربزرگ. پدربزرگ و مادربزرگ پدریم رو از دست داده بودم و تنها یه عمو داشتم که تهران زندگی میکرد و مجرد بود و ماهی یه بار میاومد شمال، خیلی دوسش داشتم؛ 34 سالش بود و فاصلهی سنی کممون باعث میشد که با هم درددل کنیم و رازهامون رو به هم بگیم. آقای مولایی به مناسبت شب یلدا میخواست زودتر رستوران رو ببنده؛ برای همین ساعت پنج کارمون تموم شد و برگشتم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو این یه هفته اینقدر این سرآشپزِ غر زد و اشکال گرفت که دیگه همه کلافه شده بودیم؛ ولی خب چه میشه کرد، باید تحمل میکردیم. البته بعضی از غرزدناش به حق بود. از اون روزی که قضیهی میگو به وجود اومده بود، سعی کردم میگوها رو جوری که گفته بود برش بدم و تا حدودی هم موفق شده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست برای امشب کلوچهی ایتالیایی درست کنم. تا رسیدم خونه، لباسهام رو عوض کردم و مشغول درستکردن کلوچهها شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی کلوچه تمام خونه رو برداشته بود، ساعت هفت بود و حالا کلوچهها آماده شده بودند و میخواستم توی ظرف دردار بچینمشون که روشنک اومد تو آشپزخونه و مظلوم نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آجی میشه یه کلوچه بردارم؟ آخه بوش خیلی خوبه، دلم خواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کلوچه از تو سینی فر برداشتم و گذاشتم تو یه ظرف و بهش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-روشنک هنوز داغه ها، مواظب باش نسوزی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم آجی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلوچهها رو تو ظرف چیدم و درش رو بستم و گذاشتم تو یخچال، بعد آشپزخونه رو مرتب کردم و رفتم تو سالن. روشنک جلوی تلویزیون خوابش برده بود، بغلش کردم و بردمش رو تخت خوابوندمش. مامان رفته بود تا برای امشب خرید کنه؛ ما یه رسم داشتیم این که هر سال خرج شب یلدا مال یه خانواده باشه و امسال مال ما بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اومد و میخواست برای امشب مرغ شکمپر درست کنه؛ ولی نذاشتم به چیزی دست بزنه و خودم شروع کردم به درستکردن غذا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان بیا یهکم بچش ببین چهطور شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان کمی از غذا خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اومم عالی شده! دستت درد نکنه مامانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش میکنم، قابل شما رو نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیگه کمکم حاضر شو، روشنک رو هم بیدارش کن الان هاست که باباتم بیاد، برو دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دوش گرفتم و روشنک رو بیدار کردم. شلوار لی پوشیدم و بافت کرمم رو که مادربزرگ پارسال برام بافته بود، پوشیدم. داشتم شالم سرمهایم رو درست میکردم که روشنک صدام کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آجی راشا ببین لباسم خوشگله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش برگشتم، یه دامن مخمل سبز پررنگ پوشیده بود با پیراهن سفید و جلیقهای به رنگ دامنش و جوراب شلواری سفیدش؛ پالتوی قهوهایش رو هم پوشیده بود و کلاه بافتنیش دستش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم نگاهش میکردم که یه گوشه ی دامنش رو گرفت و یه دور چرخید، با این کارش دلم واسهش ضعف رفت و رو دو زانو نشستم و بغلش کردم و لپهاش رو بوسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-معلومه. هم خودت خوشگلی هم لباست، مگه میشه عروسکا خوشگل نباشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهی سرخوشی کرد، لپهام و بوسید و دوید رفت تو سالن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه بار دیگه تو آینهی کنسول کنار در نگاهی به خودم کردم و کتونیهای مشکیم رو پوشیدم. با روشنک به داخل ماشین رفتیم. بابا سبد غذا رو گذاشت تو صندوق عقب ماشین که مامانم اومد و همه سوار شدند و حرکت کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرف کلوچه دست خودم بود و چشم روشنک هم بهش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شکمو خانم تازه یکی خوردی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آجی اون که مال دو ساعت پیش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپش رو کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر وقت رفتیم خونهی مادرجون، اونجا هر چهقدر دلت خواست کلوچه بخور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری از ذوق تکون داد و مشغول کشیدن نقاشی رو شیشهی بخارگرفتهی ماشین شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونهی مادربزرگ تو یکی از روستاهای نزدیک شهر بود، بارون میاومد و بوی نم خاک هوش از سر آدم میبرد. وقتی رسیدیم، بارون تندتر شده بود. بابا ماشین رو داخل حیاط برد و کنار ماشین دایی علی پارک کرد؛ انگار همه اومده بودن و ما آخرین نفر بودیم. سریع از ماشین پیاده شدیم و به داخل رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونهی مامانبزرگ یه حیاط بزرگ داشت، یه اتاق بزرگ و یه آشپزخونه و یه اتاق دیگه که زیادی بزرگ نبود؛ تراس بزرگش جون میداد واسه اینکه تو سرما بشینی و چای داغ و کلوچه بخوری، به صدای بارون گوش بدی و بوی نم خاک رو استشمام کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه تو سالن بزرگه بودن. دوتا دایی داشتم که تو کار کیف و کفش بودند و کار پدربزرگم رو ادامه داده بودند، خالهم هم معلم ادبیات بود. دایی اولم دایی علی، دوتا پسر داشت به نامهای سیاوش و طاها که سیاوش سیسالش بود و مهندس عمران و طاها که تازه رفته بود تو چهاردهسالگی. دایی کوچیکم دایی حسین، یه دختر داشت به اسم روژین که از من یه سال کوچیکتر بود و خالم که تازه دوساله ازدواج کرده و قصد بچهدارشدن نداشت. خانوادهای ساده و صمیمی که به واسطهی مادربزرگ عزیزم همه دور هم جمع میشدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همه احوالپرسی کردم و بعد از یهکمی نشستن برای کمک، با روژین به آشپزخونه رفتیم. همه بودند؛ ولی انگار یه نفر کم بود و یهکم بیشتر که دقت کردم فهمیدم که سیاوش نیست. کنجکاو شدم بفهمم سیاوش کجاست. همونطور که کلوچهها رو با روژین تو ظرف کریستال میچیدیم زیر گوشش آروم پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس سیاوش کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دایی میگفت میاد، یهکم تو شرکتشون کار داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونهای بالا انداختم و به کارم ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی دست روژین که داشت به کلوچهها ناخونک میزد، زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ناخونک نزن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِ خسیس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خسیس چیه!؟ بذار بعد از شام میبریم جلو، به اندازهی همه هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه بابا بگیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظرف رو روی اپن گذاشتم و پیش بقیه رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدایی حسین داشت از خاطرات سربازیش میگفت و مارو میخندوند، وسطای خاطرهش بود که با صدای سلام کسی نگاهها همه به طرف در چرخید. سیاوش بود که آخرین بار عید قربان دیده بودمش. موهای قهوهایش که رو مدلشون خیلی حساس بود حالا خیس شده بودند و به هم ریخته، سوییشرت طوسیش هم خیس شده بود؛ انگار بارون خیلی تند شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همه احوالپرسی کرد و پیش طاها نشست و دایی به تعریف خاطرهش ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ده شب بود و ما خانمها در حال آمادهکردن شام بودیم؛ من برنج رو میکشیدم و یاسی تزیینش میکرد؛ داشتم دیس دوم رو میریختم که زن دایی سپیده، زن دایی علی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای بهارجان دستت درد نکنه، خوراک مرغت چه آب و رنگی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان تک خندهای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باید از آشپزش تشکر کرد، نه من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه زن دایی مهری به حرف اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وا بهار آشپزش کیه؟ نکنه دادی آشپزخونه های بیرون درستش کردن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا، زحمت شام امشب رو راشا جان کشیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیس چهارم هم پر کردم و دادم به روژین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی سپیده: واقعا؟! ماشاءالله دخترم چه بزرگ شده، ان شاءالله خوشبخت بشی راشا جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون زن دایی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله: به به چه کدبانویی! راشا جان خاله دیگه وقت شوهرکردنته ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرف خاله از خجالت آب شدم و با نگاهم برای لبخندای خبیث روژین خط و نشون کشیدم. همه ریزریز خندیدند و دیگه چیزی نگفتند. غذاهارو کشیدیم و آقایونم مشغول گذاشتن سفره شدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروشنک سمت راست من بود و روژین سمت چپم، روبروم هم بابا نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه مشغول خوردن شام شدند. تعریف از خود نباشه واقعا خوشمزه شده بود. صدای روژین من رو به خودم آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میگما راشا ترشی نخوری یه چیزی میشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمغرهای بهش رفتم و مشغول خوردن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا محسن، شوهرخالهم، شبها کم غذا میخورد و مثل همیشه غذاش رو زودتر تموم کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهار خانم دست شما درد نکنه عالی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه خاله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقا محسن، زحمت غذای امشب رو راشاجون کشیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با تعجب به خاله و بعد به من نگاه کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند لحظه همه از بهت در اومدند و سیل تشکر و تحسین بود که به سمتم حواله شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه اون وسط طاها هم یه تیکه پروند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میگم دختر عمه از این به بعد ما شام و ناهار رو میایم خونهی شما، از بس تخممرغ خوردیم صدا مرغ میدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم شروع کرد به قدقدکردن که سیاوش زد پس کلهش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اه داداش چرا میزنی!؟ دروغ میگم مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی آروم زد رو دستش و لبش رو گزید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن دایی: وا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطاها: والا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفره جمع شد و ظرفا شسته. کلوچهها رو قایم کرده بودم؛ آخه میترسیدم تا ببرمشون دوباره یکی بگه کی درست کرده و من اونجا خجالت بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو سالن، مامان و بابا و روژین گرم حرف بودند و روشنک هم خواب بود؛ خدا رو شکر کسی سراغ کلوچه رو نگرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم جواب پیام مهتا رو میدادم، اونا هم با خانوادهشون به خونهی پدربزرگش رفته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راشا این کلوچههات رو کجا قایم کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای از دست تو روژین، آخر بند رو آب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-روژین جان عمه فکر کنم تو کابینت وسطی گذاشته بود، رفتم ظرفا رو بذارم دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد با ظرف خالیِ کلوچه مواجه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمهی کلوچهها رو خورده بودند و خوشبختانه اين دفعه چيزي نگفتند؛ يعنی تعريف کردند؛ ولی ديگه نگفتن کی درست کرده و اين حرفا و من نفس آسودهای کشيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت یک شب بود که همه عزم رفتن کردند، از همه خداحافظی کردم و رفتم تو تراس و منتظر شدم تا مامان و بابا بيان. روشنک رو تو بغلم گرفته بودم، چهقدر امشب شيطونی کرده بود. بـ ـوسهی نرمی روی پيشونی سفيدش زدم و بعد چشمهای سبزرنگش رو که به مادربزرگ رفته بود، بوسیدم و به خودم فشردمش تا سردش نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي در به عقب چرخيدم و سیاوش رو ديدم که به سمتم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترعمه ممنون، هم واسه شام امشب و هم واسه کلوچهها؛ فوقالعاده بودن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مهربونی نگاش کردم و تنها گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نوش جان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد لبخندی زد و رفت تا ماشينشون رو گرم کنه. هوا سوز داشت و سرما تا مغز استخونم رسوخ کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشين شديم، سرم رو به شيشهی ماشين چسبوندم و چشمهام رو بستم؛ سرديِ شيشه حس خوبی بهم میداد و سردردم رو آروم میکرد. خيلی خسته شده بودم؛ ولی شب خوبی بود. به آسمون نگاه کردم و گفتم:« خدايا شکرت.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای روشنک بيدار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آجی آجی پاشو، ديرت میشه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولم کن روشی، میخوام بخوابم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آجی ساعت هشته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل برقگرفتهها پاشدم و به ساعت نگاه کردم، وای ديرم شد! سريع لباسام رو پوشيدم و لقمهی آمادهی مامان رو گرفتم تا تو راه بخورم. روشنک امروز مدرسه نداشت، پس میتونستم زودتر برسم، قدمهام رو تند کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي رسيدم، زانوهام خيلی درد گرفته بود. يهکم تو رختکن نشستم و بعد که درد پاهام بهتر شد، لباسهای کار رو پوشيدم و رفتم تو آشپزخونه. همه بودن، فقط من دير کرده بودم. سلام بلندی کردم و به طرف ميز کارم رفتم که با صدایی مجبور به ایستادن شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبح بهخير خانم نيکو، فکر نمیکنيد يهکمی زود تشريف آورديد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرص پوست لبم رو میکندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم نيکو با شمام! چهقدر دير اومديد، يه دفعه نمیاومديد ديگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشيد خواب موندم، ديگه تکرار نمیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد اخمی کردم و با انگشتهای دستم ور رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نبايدم تکرار بشه، حالا بفرماييد سر کارتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص به سمت ميزم رفتم و مشغول کار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاسی نگاه کردم، دستهاش رو آورد کنار سرش و به معنای اين که مخ نداره تکون داد. لبخند بزرگی زدم و شروع به کار کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل زمستون بود و رستوران شلوغ نبود، بيشتر تو فصل تابستون که توريست میاومد رستوران شلوغ میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهار رو درست کرديم و بعد رفتيم تو رختکن مشغول ناهارخودن شديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: ميگم ها راشا صبح چرا دير اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ديشب خونهی مامانبزرگم بودیم ساعت دو برگشتيم خونه، انقدر خسته بودم صبح که اگه روشنک صدام نمیکرد شايد تا الان هم میخوابيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: نمیدونم اين سروش چشه پاچهی همه رو میگيره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: ولی تا حالا به من چيزی نگفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از خوششانسيته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناهارمون رو خورديم، بعد از چند ساعت استراحت رفتيم تا برای شام غذاها رو درست کنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت يازده و ربع بود؛ ولی بابا نيومده بود برای همین نگران شدم، گوشيم رو درآوردم و شمارهی بابا رو گرفتم که جواب نداد؛ شمارهی خونه رو گرفتم که مامان برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان سلام. بابا نيومده دنبالم هرچی زنگ میزنم برنمیداره تو خبر داری ازش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واي ببخشيد مامانم يادم رفت بهت زنگ بزنم از بس اين روشنک حرف میزنه، دوست بابات تصادف کرده بابات بردتش بيمارستان. میخواي وايسا الان ميام دنبالت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مامان يه آژانس میگيرم ميام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه مامان مواظب باشی ها، منتظرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و به خيابون نگاه کردم که خلوت بود و تک و توک ماشين مياومد و میرفت. تا دوتا خيابون اونورتر هم که آژانسی نبود؛ حالا چيکار کنم؟ بسم الهی گفتم و پياده راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزير لب آيتالکرسی میخوندم، قدمهام رو تندتر کردم. به سر خيابون رسيده بودم که صدای بوق ماشينی من رو به خودم آورد، به ماشين نگاه کردم که چشمهام قد توپ شد؛ وا اين اينجا چيکار میکرد؟ رفتم طرف ماشين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام اينجا چيکار میکنی پسر دايی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دخترعمه. شوهرعمه به من زنگ زد گفت که بيام دنبالت، حالا بيا سوار شو تا قنديل نبستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشين شدم، بخاری رو روشن کرد و حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بخشيد به زحمت افتادی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش میکنم وظيفهست. چه خبرا؟ کارا خوب پيش ميره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خداروشکر میگذره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد و ديگه تا خونه حرفی نزديم. وقتی رسيديم، تعارفش کردم که بياد تو؛ ولی گفت که بايد بره خونه و زندایی منتظرشه، من هم ديگه اصرار نکردم و رفتم تو خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا هنوز نيومده بود، به مامان گفتم که سیاوش من رو رسونده؛ اما انقدر نگران بابا بود که اصلا حواسش به حرفای من نبود و من هم انقدر خسته بودم که رو مبل خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو که باز کردم هوا هنوز تاريک بود و صدای اذان میاومد. پا شدم، نمازم رو خوندم، چايی رو دم دادم و صبحانه رو آماده کردم. ساعت هفت روشنک رو بيدار کردم، مامان و بابا هم بيدار شده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه مشغول خوردن صبحونه بوديم که مشکل ديشب بابا يادم اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی بابا حال دوستت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره باباجون حالش خوبه، پاش شکسته بود فقط که همون ديشب مرخصش کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب خداروشکر. روشی پاشو برو لباست رو بپوش بريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم آجی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروشنک رو رسوندم و به رستوران رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو ماه از اومدن سرآشپز جديد میگذشت که حس کردم اين آقای سروش يه نظری به یاسی داره، يواشکی به مهتا گفتم و قرار شد سرآشپز عاشق رو زير نظر بگيريم؛ یاسی هم انقدر که آی کيوش بالا بود کلا چيزی رو نمیگرفت و انگار تو این فازها نبود. من و مهتا هم تصمیم گرفتیم تا مطمئن نشدیم چیزی بهش نگیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلا ما، يعنی من و مهتا آدمهای فضولی هستيم. چهارسال پيش هم تو همين آشپزخونه حسابدار اينجا، يعنی آقای بهبودی رو فرستاديم خونهی بخت، حالا با کی؟ با سحر يکی از بچههای آشپزخونه که تا پارسال باهامون کار میکرد؛ ولی از وقتی باردار شد و نینيش به دنيا اومد، آقای بهبودی هم کارکردن رو منع کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه من و مهتا و یاسی انقدر شيطنت نمیکرديم، الان آقای بهبودی پيرپسر شده بود؛ البته از نگاههای زير زيرکيشون میشد فهميد که يه حسی به هم دارن و این موضوع رو بچههای رستوران هم فهمیده بودند. الان هم که نوبت دوست خل و چلمون با سرآشپز گند دماغ بود. امروز که گذشت؛ ولی از فردا نقشهها دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند خبيثی زدم که تا کسی نديد زود جمعش کردم و يه چشمک هم به مهتا که داشت به من نگاه میکرد زدم، اون هم دستهاش رو گذاشت رو لبش و ادای کلزدن رو درمیآورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت نُه اومدم خونه، امشب چون مشتری نداشتيم زود اومديم و کار رو تموم کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشام رو خورديم و دور هم مشغول ديدن تلويزيون شديم. يه سيب از تو ظرف ميوه برداشتم و مشغول پوستکندنش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان میدونی من و مهتا به چی پی برديم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه، به چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به اين که جناب سروش يه حسهایی به یاسی داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: دروغ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا دروغم چيه. بذار بگم از کجا فهميديم، الان دو ماهه اومده از کار همه جز یاسی اشکال گرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: خب اين که دليل نمیشه بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه بابايی اين رو بذاريم کنار، هر روز که غذا مياره و تنها به یاسی تعارف میکنه؛ بعضي شبها هم ميرسونتش. خود یاسی که انقدر خنگه اين چيزا حاليش نيست، اگه من و مهتا دست به کار نشيم طفلی سروش تا بخواد بهش بفهمونه هفتتا کفن پوسونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: واا راشا! زشته دختر، اصلا شايد اين کارا از روي قصد نباشه شايدم ارتباط فاميلی داشته باشن که نمیخوان شما بدونيد؛ بعدشم اول بايد از احساس آقای سروش مطمئن بشيد بعد به یاسی بگيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان من ما که نمیخواستيم همين فردا به یاسی بگيم که بيا برو زنش شو، اول سر از کار سروش در مياريم بعد بهش میگيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: نمیدونم والله، هر کاری میکنی کن فقط حواست رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جمع کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آفرين، حالا هم ميوه تو بخور و برو بخواب دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم سرورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع ظهر نقشهم رو که ديشب واسهش يه نيمساعتی وقت گذاشتم برای مهتا گفتم و اون هم کلی ذوق کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب نازی، فردا واسه اجرای نقشه خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره عاليه، من امشب میرم خونهی یاسی اينا به مامانشم يه چيزی سر هم میکنم میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلی خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد کف دستهامون رو زديم به هم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدربارهی فردا حرف میزديم و ريزريز میخنديديم و بعد که یاسی اومد ديگه چيزی نگفتيم. قرار شد که شب مهتا بره خونهی یاسی و شب تو غذاش قرص خوابآور بريزه که تا فردا ظهر بخوابه. شايد هر کی از نقشهی بچگانهی ما باخبر میشد واسهمون احساس تاسف میکرد و قطعا فکر میکرد که ديوونهایم؛ ولی خوب فضولی بد درديه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح طبق نقشه، یاسی نيومد. سروش وقتی اومد کمی به کارهاش رسيد و ساعت نُه که شد کلافگی از سر و روش میباريد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش: چرا خانم تهرانی نيومدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا سريع پريد وسط.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا ديشب مراسم خواستگاريش بود، میخوان به زور شوهرش بدن به يه از خدا بیخبر که سن باباش رو داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام از حرفهای مهتا قد توپ بسکتبال شده بود، اينا جزو برنامهمون نبود. به سروش نگاه کردم که اخم کرده بود و متفکر به میز سبزیجات نگاه میکرد، همونطور که نگاش میکردم به حرفهای مهتا هم گوش دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ديشب زنگ زده بود به من و ريحانه و با گريه ازمون خواهش میکرد که کاری کنيم؛ ولی خب ما چیکار میتونيم بکنيم؟ امروز بعد از ظهر هم میخوان عقد کنن. آقاي سروش میشه شما بريد با پدرش حرف بزنيد تا منصرف شه؟ خواهش میکنيم، حتما حرف شما رو زمين نمیاندازه؛ مگه نه راشا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد نگاهش رو سمت من چرخوند و چشمک نامحسوسی زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزير لب آرهی نامفهومی گفتم و مشغول کارم شدم. قرارمون اين نبود و مهتا همهچيز رو به هم ريخته بود، ما فقط میخواستيم از احساس سروش باخبر شيم نه اين که قضيه رو به اين جا بکشونيم. همه میدونستيم که یاسی خانوادهی تحصيلکردهای داره، پدر و مادرش هر دو کارمند بودن و دوتا برادرهاش هم تحصيلکرده. یاسی هم با توجه به علاقهی شخصيش تو رستوران کار میکرد، وگرنه اونا همچين خانوادهای نبودن که بخوان یاسی رو وادار به ازدواج کنن، اون هم با مردي هم سن پدرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمين لحظه سروش کلاه کاسکت موتورش رو گرفت و با عجله زد بيرون. به سمت مهتا هجوم بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ديوونه اينا چی بود گفتی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیدونم راشا، دهنم رو که باز کردم اين اراجيف خود به خود همه ريخت بيرون؛ انگار دست خودم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوایی گفتم و کف آشپزخونه سر خوردم، حالا چی میشد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچهها هم تعجب کرده بودند، به ما نگاه میکردند و منتظر توضيح بودند؛ ولی ما سرمون رو انداختيم پايين و تظاهر کرديم چيزي نشده اونها هم بعد از چند دقيقه صحبت در مورد اتفاق پيشاومده و اظهار نظر کردن به کارشون برگشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي فينفين مهتا اعصابم رو به هم ريخته بود، زير گوشش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اهه، بسه ديگه واسه من اشک تمساح نريز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یاسی نگاه کردم که با کنجکاوی به ما نگاه میکرد و سروش که انقدر جلومون قدم رو رفته بود که سرگيجه گرفته بودم. هنوز نمیدونستيم قضيه چيه؛ ولی حدس میزدم که چه اتفاقی افتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا هم تا اون ها رو ديد بند رو آب داد و شروع به گريه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي داد سروش يه متر پريدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين چه کاری بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی شدم، مردک فکر میکرد سر جاليزه ما هم کارگرهاش. اه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه خبرته جناب سروش، مگه ما چيکار کرديم؟ يه شوخی دوستانه بود که به خودمون مربوطه. من نمیدونم به شما چه ربطی داره که نخود آش شدين و دل ميسوزونيد، واقعا نمیفهمم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و دستهاش رو زد به کمرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شوخي دوستانه؟! آخه اين چه شوخیایه؟ اگه اتفاقی واسهش میافتاد کی جوابگو بود؟ شما خانم نيکو يا اين خانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد به مهتا اشاره کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف بلندی کشيدم و نگاهی دوباره به یاسی انداختم، مثل خری که بهش تیتاپ داده بودن نيشش يه متر باز بود؛ اخمي بهش کردم که نيشش رو بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اصلا اينا به کنار. شما چرا تو اين موضوع دخالت میکنين؟ به فرض هم واسهش اتفاقي پيش مياومد، ما بايد جواب پدر و مادرش رو میداديم نه شما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش: خانم انقدر با من يکی به دو نکن. از فردا شما دو تا حق نداريد بيايد به آشپزخونه، اخراجيد اخراج!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخراج آخری رو انقدر بلند گفت که گوشهام رو گرفتم، خيلي عصبانی شدم و خدانکنه که راشای آروم عصبی بشه. نفس عميقی کشيدم تا روی خودم مسلط بشم و عصبانيتم فروکش کنه. ديدم که یاسی و مهتا با ترس به من زل زدند و میدونستم الان سرخ شدم. صدای مهتا رو شنيدم که زير لب وای کشداری گفت و من يه دفعه منفجر شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی میگی اصلا تو؟ هان؟ به تو هيچ ربطی ن... دا... ره. اگه ادعای دوستداشتن و عاشقبودن داری برو خواستگاريش واسه من ادای عاشقای نگران رو در نيار، خوبه هنوز هيچ کارهشی اينطوری میکنی، وای به حال روزی که شوهرش بشی. اگه نگرانشی آقاي سروش، اين راهش نبوده و نيست. که چی بهخاطر احساس تعلق آبکی که شما داری ما بايد اخراج بشيم!؟ برو بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آبکی بودن یا نبودن احساساتم به شما ربطی نداره، بعدشم با بزرگترت درست حرف بزن دخترِ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هه، دخترِ چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروش: بسه خانم، بسه! دیگه نمیخوام هیچ حرفی بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم رو باز کردم تا حرفی بزنم که نظرم عوض شد، بهتر بود که دیگه بیشتر از این کشش ندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوف بلندی کشیدم و دست مهتا رو گرفتم و بردمش به سمت رختکن، لباسمون رو پوشيديم. مهتا همين جور داشت گريه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهتا خفه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوي چشمهای گريون یاسی و نگاه کلافهی سروش، از آشپزخونه زديم بيرون. با مهتا به سمت پارکی که دوتا خيابون بالاتر بود رفتيم، تو راه فقط داشتم به سروش فحش میدادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اِه پسرهی پررو رو ببين، مهتا همهش تقصير توئه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه اون حرفا رو نمیزدی هم ما به نقشهمون رسيده بوديم هم الان اخراج نمیشديم. از فردا میريم تو يه رستوران ديگه، اصلا تا کی قراره تو اين رستوران دستياری کنيم؟ ما حقمون سرآشپزيه، بيچاره یاسی؛ من که اگه جای اون بودم ديگه تو روی اون الدنگم نگاه نمیکردم چه برسه به اين که بيام بهش فکر کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار مهتا با حرفهای من آروم شده بود چون صداش نمیاومد، به سمتش برگشتم ديدم نيشش شله و هرهر داره ميخنده؛ يکی زدم پشت گردنش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دارم از حرص سکته رو میزنم تو ميخندی؟ واقعا که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب چيکار کنم؟ گريه میکنم ميگی چرا گريه ميکنی، میخندم ميگی چرا ميخندی؛ ميگی چيکار کنم پس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي نيمکت نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه میدونم، ولمون کن بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وا مگه دارمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هه هه خيلی بامزهای مردم از خنده، مسخره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی راشا چهجوری خودت رو نگه داشتی؟ من فکر کردم الان اونجا با خاک يکسان ميشه. از تو بعيد بود، خيلی خوب باهاش حرف زدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره بالاخره تونستم، آخه يه وقت ديدی شد شوهر یاسی، اگه باهاش بدتر حرف ميزدم ديگه واويلا ميشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيهکم با هم حرف زديم. خداييش کار ما هم بد بود؛ ولی سروش زيادهروی کرده بود و به قول معروف پاش رو از گليمش درازتر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچکدوم دوست نداشتيم خانوادههامون از اين موضوع باخبر شن، پس تا ظهر تو پارک نشستيم و حرف زديم. ساعت دو بود و ما زير درخت بيد تو پارک مشغول خوردن ساندويچ همبرگرمون بوديم که موبايل مهتا زنگ خورد، يه نگاه به موبايلش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یاسیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جواب بده، بذار رو بلندگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: سلام یاسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مهتا کجايی؟ اين راشای ديوونه کجاست؟ دارم از دلشوره میميرم، نره کار دست خودش بده؟ اون اعصاب نداره ها، نگرانشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نمیخواد نگران باشی من پيش مهتام، سر و مر و گنده. تو چيکار کردی اون شازده رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ديوونه تو هم اونجایی؟ وای خدايا شکرت. هان؟ شازده کيه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: آی کيو سروش خان رو ميگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: آهان بهتون ميگم. الان شما دو تا کجایید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا:تو اون پارک که دو تا خيابون بالاتر از رستورانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: خيلی خب همونجا باشيد منم تا يه ربع ديگه اونجام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد گوشي رو قطع کرد و مشغول خوردن غذامون شديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا به درخت لم داده بود و من هم رو پاش خوابيده بودم که یاسی اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکيفش رو انداخت تو بغلم و کنارم رو پای مهتا خوابيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هوي پاي بنده بالشت نيستا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: خفه بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب تعريف کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: وايسا ببينم، اون چه کاری بود شما ديشب کردين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهتا واسهش تعريف کن که نقشه چی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا کل ماجرا رو واسه یاسی تعريف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: که اين طور. صبح که سروش اومد دم خونهمون من که خواب بودم، مامانم در رو باز کرد و بهش گفت که من خوابم؛ اون ديوونه هم اومد هر چی اين مهتا گفته بود صاف کف دست مادرم گذاشت، اون هم موضوع رو انکار کرد. به زور با آب بيدارم کرد، بعد قضيهی شوهر زوری رو واسه من تعريف کرد؛ من انقدر خندهم گرفته بود که نگو. بعد مجبورم کرد که پاشو برو رستوران و اون دو تا جغله رو ادب کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دفعه مهتا محکم زد رو پيشونيش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: يعنی تو سوار موتورش شدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تصورش پقی زدم زير خنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی اخمی کرد و یه مشت آروم زد تو شکم مهتا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: نخیرم، آژانس گرفتم اومدم. نه تو رو خدا میخواستی جلوی مامانم ترک موتور جیگرش بشینم بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب و کوفت، بقیهش رو که خودتون بودید دیگه. حالا شما دو تا میخواید چی کار کنید؟ برمیگردید یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟! برگردیم!؟ عمراً من دیگه پام رو تو اون رستوران نمیذارم، تا اون سروش اونجاست من دیگه اونجا نمیام. مهتا حق انتخاب با خودشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: نه منم دیگه برنمیگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: خیلی نامردین پس من چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اول ببین شوهر جونت اجازه میده با ما بیای بعد نطق کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: شوهر چیه بابا؟ یعنی من انقدر نامرد شدم که دوستام رو ول کنم برم به سروش بچسبم!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: بچهها یه چیزی بگم مسخرهم نمیکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: من میگم بیاید پول جور کنیم خودمون یه رستوران بزنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: آخه خره پولمون کجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهتا: یهکم از پدر و مادرامون میگیریم یا اصلا وام میگیریم. بعدشم من که پسانداز دارم، شما چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون دوتا داشتن با هم سر پول بحث میکردند و من داشتم فکر میکردم؛ یه حساب سرانگشتی کردم و دیدم مهتا بد هم نمیگه، پول آنچنانی نمیخواست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-موافقم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسی: چی چی رو موافقم؟ راشا تو به پولش فکر کردی؟ به مکانش؟ به فرض هم که رستوران رو زدیم تبلیغات چی؟ مشتری چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا انقدر سخت نگیر. به هر حال همیشه که نمیتونیم تو این رستوران و تو اون رستوران دستیار یا آشپز باشیم، بعدشم اگه قرار باشه تو رستوران دیگران کار کنیم تا آخر عمرمون همین دستیار میمونیم. مگه رستورانهای دیگه از اول مشتری داشتن؟ یا همه پول کافی برای تاسیس یه رستوران داشتن؟ نه خواهر من، اگه دیگران تونستن ما هم میتونیم؛ پس هر کی پایهست دست بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو بردم جلو و چند لحظه بعد دست هر دو روی دستهام بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت چهار بود که به خونه برگشتم، قرار شد هر کس به خانوادهش بگه که میخوایم چیکار کنیم و رضایت اونها رو جلب کنه. خیلی استرس داشتم از این که بابا و مامان قبول نکنن، درسته همیشه و همهجا پشت و همراهم بودند؛ ولی خوب این موضوع یهکم فرق میکرد. سعی کردم به خودم مسلط شم، نفس عمیقی کشیدم و بسم الهی گفتم. مامان و روشنک خونه نبودند، دوشی گرفتم و خوابیدم و وقتی بیدار شدم ساعت هفت بود. موهام رو شونه کردم و بستمشون. رفتم تو سالن. روشنک داشت با عروسکهاش بازی میکرد، رفتم کنارش و یه بـ ـوسـ محکم از لپهاش کردم که دردش اومد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آجی راشا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشید آجی، خب تقصیر خودته از بس که خوردنیای. مامان کجاست نفسم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو آشپزخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو آشپزخونه، مامان داشت مواد کتلت رو درست میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام جیگر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام خوابالو چهطوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir