قصه راجع به دختر به نام زلال هست که فرزند طلاقه و مزه ی بی مهری رو کاملا چشیده . پیش مادربزرگش و عموی جوونش بزرگ میشه . عموش یک موزیسین بوده و زلال پیش اون به آموزش موسیقی می پردازه ...تا اینک بعد از فوت مادربزرگش مجبور میشه با پدرش زندگی کنه ... مشکلات زیادی رو این بین دچار میشه ... بعد از سه سال بعد از زندگی با پدرش عموش از خارج بر می گرده و زلال رو پیش خودش می بره و از اینجاست که داستان زندگی زلال شروع می شه ...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۴۹ دقیقه

مطالعه آنلاین هنراول
نویسنده :unique74

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

قصه راجع به دختر به نام زلال هست که فرزند طلاقه و مزه ی بی مهری رو کاملا چشیده . پیش مادربزرگش و عموی جوونش بزرگ میشه . عموش یک موزیسین بوده و زلال پیش اون به آموزش موسیقی می پردازه ...تا اینک بعد از فوت مادربزرگش مجبور میشه با پدرش زندگی کنه ... مشکلات زیادی رو این بین دچار میشه ... بعد از سه سال بعد از زندگی با پدرش عموش از خارج بر می گرده و زلال رو پیش خودش می بره و از اینجاست که داستان زندگی زلال شروع می شه ...

هنر اول

این جا زمین است.

ساعت به وقت انسانیت خواب است.

عجب موجود سخت جانیست این دل.

هزار بار تنگ می شود، می شکند، می سوزد، می میرد باز هم می تپد.

پانگاشت یکم:

هر گونه اسم، تاریخ و ... ساخته ی ذهن نویسنده است و هیچ گونه صحتی ندارد.

پانگاشت دوم:

هنر اول: موسیقی

هنر دوم: هنرهای دستی مانند مجسمه سازی، شیشه گری

هنر سوم: هنرهای ترسیمی مثل نقاشی، خطاطی، عکاسی

هنر چهارم: ادبیات شامل شعر، داستان، نمایشنامه، فیلمنامه و نثر

هنر پنجم: معماری

هنر ششم: ر*ق*ص و حرکات نمایشی

هنر هفتم: هنرهای نمایشی شامل سینما، تئاتر و ...

ـ اسم؟

̵ زلال!

̵ فامیل؟

̵ پویان.

̵ نام پدر؟

زلال نفسش را بی حوصله پوفی کرد و گفت:

ـ آریا!

̵ سن و تحصیلات؟

̵ هجده سالمه. پیش دانشگاهی هستم.

̵ شماره ی شناسنامه؟

̵ حفظ نیستم. رو کارت ملی روبروتون نوشته!

ستوان به خودش زحمتی داد و سرش را بالا گرفت:

̵ این وقت شب تو اون مهمونی چی کار می کردی؟

̵ من یه نوازندم. یکی از دوستام ازم خواست توی مهمونیش براش بنوازم، منم این کار رو کردم. نمی دونستم جرمه!

̵ چه جور مهمونی بود؟ چیز خاصی هم دادن بخورید؟

زلال با این که منظور ستوان رو درک کرده بود با حالت ساختگی ترس از مامور قانون گفت:

- راستش یه جور مهمونی تولد بود. تخمه، آجیل، ژله، آبمیوه و قهوه دادن. می خواستن کیک هم بدن که شما سر رسیدید.

ستوان که به لحن مسخره ی او پی برده بود با چشم غره تلفن را جلویش گذاشت و گفت:

ـ زنگ بزن به خانوادت. باید بیان تعهد بدن.

زلال با تردید به ستوان نگاه کرد. دستش را جلو نبرد و با نگاه گنگی خیره شد به تلفن. ستوان تشر زد:

ـ معطل چی هستی؟

زلال « هر چه بادا باد» ته دلی گفت و با استرس شماره ی خانه شان را گرفت. بعد از بوق های کش داری که حوصله اش را حسابی سر می برد، پدرش با صدای خواب آلود گوشی را برداشت:

ـ بله؟

پشتش را به سروان کرد و چشمانش را بست.

- سلام آریا.

- سلام. چی شده؟!

- راستش ...

کمی مکث کرد و ادامه داد:

- من الان تو پاسگاه ولنجک هستم. باید بیای تعهد بدی من بیام بیرون.

سکوت برقرار شد. زلال مدام سیم گوشی تلفن را دور دستش می پیچید و باز می کرد. صدای ظریف و ضعیف مونثی از آن طرف خط به گوش زلال رسید: « کجا رفتــی آریا؟!» زلال نفس سنگینش را بیرون داد. صدای آریا متعاقبا به گوشش رسید و همان جوابی را که در آن ذره ای شک و تردید نداشت، به او داد:

- الان فرزانه این جاست. نمی ...

قبل از آن که جمله اش تمام شود، زلال گوشی را روی دستگاه کوبید. حدس زدن آن که آریا چه می خواست بگوید آن قدر برایش سخت نبود که خفت شنیدن جواب «نه» را به خود بدهد. فقط در کار خودش مانده بود که اصلا چرا به او زنگ زد؟! مگر به ولی و بزرگ تر بودن قبولش داشت که با او تماس گرفته بود؟! مگر نمی دانست چه در انتظارش است؟! برای چندمین بار می خواست فرصتی بدهد و شانسی را امتحان بکند و هر دفعه نتیجه بگیرد که از دوست دخترهای آریا هم برای او کمتر است؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غده ی چرکی جان گرفته در گلویش را با آب دهانش پایین داد و با لحنی که قاطعیت از آن می بارید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میشه زنگ بزنم عموم بیاد؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکان سر ستوان جوابش را گرفت. بدون لحظه ای شک و تردید شماره را گرفت. نمی دانست چندمین بوق بود که صدای گرفته ی آرش، عمویش، که الو می گفت، شنید و بعد هم صدای خمیازه کشیدنش را.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش خمیازه ای کشید و خفه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ شما؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زلالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش با صدایی که نگرانی درونش، هویدا بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زلال، خودتی؟ چی شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی! نگران نشو. چیز مهمی نیست. فقط می تونی بیای پاسگاه ولنجک دنبالم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنبالت؟ اون جا چی کار می کنی؟ حرف بزن مُردم از نگرانی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیز مهمی نیست. بیای این جا می فهمی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ده دقیقه دیگه اونجام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال با گفتن «الان میان دنبالم!» به ستوان، روی صندلی های مشکی اداری که روبروی میز ستوان قرار داشت، نشست. به اطراف نگاه کرد. از در باز به بچه هایی که همراه پدرانشان در راهرو بودند، نگاه کرد. بعضی ها با دعوا و بعضی ها هم به حالت تاسف با فرزندانشان، رفتار می کردند؛ ولی آریا همین را هم از او دریغ کرد. هیچ وقت برایش پدری نکرده بود ولی عمویش نگرانش می شد. از خوابش برای او می گذشت. کاش او پدرش بود. آرش سی ساله پدر زلال هیجده ساله. خنده ی تلخی روی لب هایش نشست که جای خنده نداشت چون گریه دار بود که بخواهی کس دیگری جای پدرت باشد. نفسش را سخت و صدادار بیرون فرستاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای آرش از اوهام و افکارش بیرون آمد و لبخند تلخی روی لب هایش شکل گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای محکم آرش و اخم های درهمش، ستوان را نشانه گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا برادرزاده ی من این جاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستوان بی حوصله جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آرش پویان! عموی زلال پویان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستوان ابتدا با تعجب و بعد با نگاه عاقل اندر سفیهی رو به به آرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما عموی این خانم هستید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با دست به زلال اشاره کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش که کم کم داشت عصبانی می شد، جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اشکالی داره؟ حالا می فرمایید چرا این وقت شب این جاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکالش رو وقتی به خودت و اون نگاه کنی می فهمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با تشر رو به زلال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ گفتی زنگ می زنی به عموت، حالا چرا دوست پسرت این جاست؟ حالا هم زنگ می زنی خانوادت بیان یا تشریف می بری بازداشتگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش با عصبانیت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این چه حرفیه می زنی جناب محترم؟ من آرش پویان هستم؛ عموش. حالا هم اومدم هر کاری باید بکنم و انجام بدم. تعهد بدم، ضمانت بذارم، هـــــر کاری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین که گفتم. باید زنگ بزنه پدر و مادرش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میشه اول بفرمایید برای چی اینجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با چند تا از دوستاشون تو یه مهمونی شبانه ی مختلط دستگیر شدند که توش م*ش*ر*و*ب هم سرو می شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش رو به زلال کرد و با ناباوری پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره زلال؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال سرش را پایین انداخت و آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من که نمی خوردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در این مورد بعدا، مفصــل صحبت می کنیم. فعلا بهتره زنگ بزنی به آریا تا هرچه زودتر از این جا بری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال دلش نمی خواست دوباره زنگ بزند و دلش هم نمی خواست به بقیه بگوید چرا زنگ نمی زند. به همین خاطر رو به ستوان کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگه نیان چی میشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- امشب رو این جا می گذرونی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یعنی چی نیان؟! الان من زنگ می زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال فقط توانست بگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نــــه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش با چشم های تنگ شده در چشم های به غم نشسته ی زلال خیره شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه؟ یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال از دلشوره ی این حسِ بدِ گریبانگیر، به جان مفاصلش افتاد و یکی یکی صدایشان را در آورد. آب دهانش را به سختی قورت داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اون ... اون ... اون، نمی تونه بیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش روبروی زلال قرار گرفت. کمی دورتر از میز ستوان. زلال زد به سیم آخر. آرام طوری که ستوان نشنود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زنگ زدم گفت کسی پیششه نمی تونه بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چین های روی پیشانی آرش عمیق تر شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال چشم هایش را باز و بسته کرد تا بر اعصاب خود مسلط شود. نباید کم می آورد. با لحنی که سعی داشت عادی باشد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دوست دخترش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ی آرش آشکارا در هم رفت. توقع نداشت از دهان برادرزاده اش، چنین چیزی را در مورد برادرش بشنود. برادرش را می شناخت. حتی بعد از چهل سال سن عوض نشده بود ولی نمی دانست تا این حد، حتی جلوی دخترش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب غرید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دخترش مهم تره یا اون زنیکه ی ... . اگه داداشم نبود همین الان زنگ می زدم پلیس. کثافتا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به ستوان با لحنی قاطع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جناب، پدرش نمی تونه بیاد. این دختر هم نمی تونه و نبـــاید، امشب رو این جا بگذرونه. چه مدرکی ارائه بدم قبول می کنید بنده عموشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ستوان به آرش نگاهی دوباره انداخت. به جلز و ولز کردن هایش برای دور کردن زلال از پاسگاه و بازداشتگاه، به حس های حامی گرانه اش. نگاهش را به سوی زلال برگرداند. دیگر در صورتش آن شیطنت های ابتدای آمدنش و آن جسارت نشان دادن ها، نبود. صورتش آرام و معصوم شده بود و انــگار لایه ای از غم روی چشم هایش نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مدرک شناسایی همراته؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش، کارت ملی اش را از کیف پول چرم قهوه ای سوخته اش درآورد و روی میز گذاشت. کارت زلال را همان ابتدا گرفته بودند. ستوان بعد از نگاه موشکافانه به کارت ها گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اینا این جا می مونه. فردا پدرت باید بیاد تعهد بده. حالا این جا رو امضا کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش نفسی از سر آسودگی کشید. زلال ویولونش را برداشت و با هم از پاسگاه خارج شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین هر دو سکوت کرده بودند. ذهن زلال درگیر عکس العمل های آرش بود و آرش به آریا فکر می کرد و بی مسئولیتی اش در برابر زلال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل در بزرگ و سفید رنگ خانه ی آرش توقف کردند. خانه اش طبقه ی بالای خانه ی مادر پدرش بود که فوت شده بودند. بعد از عبور از حیاط بزرگی به پله ها رسیدند. آرش کلید انداخت و اول وارد شد و یکی از لامپ ها را روشن کرد. زلال را به سمت اتاق خودش برد. در حالی که به تخت دو نفره اش اشاره می کرد، گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برو بخواب! فردا با هم صحبت می کنیم. الان خسته ای!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال سر تکان داد و در را پشت سر آرش بست. آرش به سمت مبل رو به روی تلوزیون رفت و همان جا دراز کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال موهای فر شده ی بلندش را باز کرد و روی تخت پهن شد. تک تک خاطراتش از این خانه در ذهنش زنده شدند. از زمانی که پدر و مادرش جدا شدند تا چهارده سالگی را در این خانه با مادربزرگ و عمویش که مثل برادرش بود، گذرانیده بود و بعد از فوت مادربزرگش به خانه ی پدرش رفت. پدری که هیچ وقت پدر صدایش نزد. آرش هم همان موقع ها برای تحصیل به آلمان رفت و حالا یک ماهی می شد که برگشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش ساعت هشت از خواب بیدار شد و به اتاقش سرک کشید. زلال را دید که معصومانه به خواب رفته است. دلش برایش سوخت. دختری که از وقتی دست چپ و راستش را شناخت فهمید خانواده ندارد. خانواده داشت ولی نمی خواستند خانواده اش باشند. ضُحی که بعد از طلاق، مادری را ب*و*سید و گذاشت کنار و آریا هم بدتر از آن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چهره اش دقیق شد. موهای حالت دار، پوست سفید، ابروهای دست خورده ی صاف، چشمان کشیده و دماغ قلمی که کمی قوس داشت ولی از روبرو اصلا به چشم نمی آمد، اما همیشه به چشم زلال می آمد و موجب ناراحتی اش می شد. لب هایی ظریف و صورتی رنگ و در آخر چانه ای گرد که خطی آن را به دو نیم کرده بود؛ مثل آرش و پدربزرگش و تنها وجه شبه اش با آرش بود. لبخندی به زیبای خفته اش زد. دلش نیامد روز جمعه او را از خواب بیدار کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول خوردن صبحانه بود که زلال با موهای ژولیده و کاپشن به تن جلوی اوپن ظاهر شد. آرش با خنده ای که سعی در پنهان کردنش داشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سلام جاجول. چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برف اومده تا کمر. یخ زدم. فن خاموشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بنده هم تو این سیاه زم*س*تون با تاپ می خوابیدم یخ می زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من خبر نداشتم قراره بعد از مهمونی این جا اطراق کنم که بقچه لباسام رو با خودم بیارم. در ضمن شما مهمون دعوت می کنی وسایل راحتیش هم باید فراهم کنی نه این که دو قورت و نیمت هم باقی باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش دست هایش را به حالت تسلیم بالا آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باشه بابا. برو صورتت رو بشور که نمیشه نگات کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال پشت چشمی نازک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ از خداتم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به سمت دستشویی رفت. آرش آهش را با حسرت بیرون داد و به سمت فن رفت تا درجه ی آن را زیاد کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نشستن زلال سر میز، آرش شروع کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حال خانوم نوازندمون چطوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال که قافیه دستش آمده بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خـــوب! یه هوایی میاد و میره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خبر نداشتم دی جی شدی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به جون خودت، خودم هم دیشب خبردار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با معصوم نمایی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ راستش نمی دونستم جو مهمونیش اینطوریه وگرنه نمی رفتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش، جدی اما در کمال ملایمت و مسالمت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ و این جور مهمونی رفتنات برای اولین بار بود دیگه؟! نه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوهوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و لب به چیزی هم نزدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قطعا نزدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- و آخرین بارِت هست که این جور جاها میری دیگه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال که در برابر همه ساز مخالف می زد و حرف، حرف خودش بود و قبول داشت که بیشتر از همه صلاح خودش را می داند، در برابر آرش خلع سلاح بود. می دانست تنها کسی که در این دنیا فقط خیر و صلاح او را در نظر می گیرد و هرچه می گوید صد در صد به نفع اوست، آرش است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ بــله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش لبخندی زد و به یاد سال های بچگی شان، انگشت کوچکش را در انگشت کوچک زلال قفل کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قـــول؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال نق زد و خواست دستش را بیرون بکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من دیگه بزرگ شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش دستش را رها نکرد و بی توجه به او تکرار کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قـــول؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به خاطر تو، قول!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به خاطر خودت! در ضمن زیر قولت بزنی، با من طرفی! اوکی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال سری به نشانه ی تایید تکان داد و دوباره سعی کرد انگشتش را بیرون بکشد. آرش دستش را به حالت «مچ انداختن» در دست زلال قفل کرد و با فشار کوچکی دستش را روی میز خواباند. با لبخندی فاتحانه نگاهش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ دیدی هنوز بزرگ نشدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال آخرین قطره ی لیوان چای شیرینش را خورد و بلند شد و قدر شناسانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به خاطر همه چی مرسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم، وظیفمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال اخم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نگو وظیفته که خوب می دونی نبوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاق آرش رفت. بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زنگ می زنی آژانس ... لطفا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه. نهار مهمون منی. تازه ما هنوز با هم حرف داریم؛ اونم حرف جدی! انگار نه انگار سه ساله من رو ندیدی ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال سرش را از لای در بیرون آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قبول! می خوام ببینم تو این سه سال چقدر تغییر کردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال با آریا تماس گرفت و جریان را برایش توضیح داد و همچنین قرارش با آرش را. بعد از آن مشغول دیدن آلبوم عکس خانوادگی شان و تجدید خاطره ها شدند و حرف های جدی را برای بعد از نهار گذاشتند؛ چون هر دو به خوبی می دانستند این حرف های جدی آن قدر تلخ هست که اشتهایشان را کور کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت یازده و نیم بود که زلال قصد حاضر شدن را کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از پوشیدن لباس های دیشبی اش به هال رفت. لباس هایش مرتب بود و صورتش آرایش ملایمی روی خود داشت. آرش را با یک پیراهن کرم، کت چرم قهوه ای و شلوار کتان قهوه ای سوخته روی کاناپه دید. اولین چیزی که به ذهنش رسید کلمه ی چوب بود و یادش آمد سِت اتاق آرش قهوه ای است. تخت دو نفره ی قهوه ای، زیر پنجره ای با پرده های کرم قهوه ای، روبروی درقهوه ایِ مدل حصیری قرار داشت و کتابخانه و میز تحریر قهوه ای هم سمت راست در بود و قالیچه ی قهوه ای سوخته ایِ در کف اتاق پهن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اطرافش نگاه کرد. پرده ها هم کرم قهوه ای بودند. پارکت ها هم همین طور! حتی کاناپه ای که آرش رویش لمیده بود. تا به حال این قدر رنگ قهوه ای یک جا ندیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدا زدن آرش از پله ها به سوی مزدا 3 آرش سرازیر شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به رستوران شیکی وارد شدند. زلال در کمال تعجب دنبال آرش به راه افتاد. بعد از نشستن به آرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو هر رستوانی میری با اون جا ست می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش کمی سرش را به اطراف چرخاند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه. من فقط رستوران هایی که ست قهوه ای دارن میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و منوی طرح چوب را برداشت و مشغول انتخاب غذا شد. کمی بعد منو را از مقابل چشمانش پایین آورد تا نظر زلال را بپرسد که با چشمان متعجب زلال روبرو شد که با دهان باز بهش خیره شده بود و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ جدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه دیوونه. این جا چون غذاش خوبه و طرف هم آشناس میام؛ ولی در کل با قهوه ای حال می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی گفتی هم تابلو بود. فقط ماشین و لپ تاپت مشکیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش به چشم های قهوه ایِ شفاف زلال نگاه کرد و خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حین خوردن جوجه بحث به موسیقی کشید. آرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حتما الان که موقع کنکوره ترکش کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا، شش ماه پیش پیانو خریدم. ساز دهنی هم همه ی زیر و بم هاشو یاد گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال فکر می کرد جوابی که که داده بود آرش را که از بچگی معلم موسیقی اش بوده خوشحال می کند اما آرش اخم کرد و با لحن متعجبی و در عین حال محکمی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شوخی می کنی؟ الان باید بشینی درس بخونی یه رشته ی خوب قبول شی. موسیقی همیشه هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استاد پویان، مثلا شما استاد مطرح موسیقی هستید. شما خجالت نمی کشی؟ کنکور رو که هر سال میشه داد. می خوام تو مسابقات موسیقی شرکت کنم مثل قبلنا. این سه سال که به خاطر درس شرکت نکردم رو می خوام جبران کنم. تازه تو هم باید کمکم کنی. هم برادرزادتم، هم بیشتر از ده سال شاگردت بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش بی توجه به دلایل زلال، قاطع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مسابقات دی هست. به یه شرط هم کمکت می کنم که کنکور یه رشته ی خوب قبول شی وگرنه رو من حساب نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال چین کوچکی به پیشانیش داد. این سه سال به خاطر نبودن آرش روحیه نداشت. حال هم که برگشته بود برایش شرط می گذاشت. نفسش را کلافه بیرون داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از حساب کردن میز به طرف خانه رفتند. آرش آهنگ های باخ را گذاشت. می دانست زلال از دستش دلخور شده و همچنین می دانست عاشق آهنگ های بی کلام است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوی عذر خواهی نامرئی به مشام می رسید ولی نمی خواست زلال از درسش که به نوعی آینده اش را تضمین می کرد به خاطر موسیقی بگذرد. هر چیز جای خود را داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در مقابل خانه ی آریا پیاده شدند. زلال مسکوت داشت کلید را در قفل می چرخاند که آرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زلال من به خاطر خودت می گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال به عقب چرخید و چند لحظه نگاهش کرد. آرش این قدر صادقانه گفته بود که زلال نمی توانست بگوید این هم مانند بقیه تظاهر است. با لبخند نیم بندی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بیا تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوتر از آرش به راه افتاد. در ورودی شیشه ای را باز کرد. مائده خانم به استقبالش آمد. بعد از سلام از او پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آریا کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مائده: تو هال نشستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کسی پیششه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منظور اصلیش فرزانه بود. دوست نداشت آرش، آریا را در حال لاس زدن با فرزانه ببیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، تنهان. چیزی می خورید براتون بیارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال با گفتن «نه» مائده خانم را برای پذیرایی از آرش به آشپزخانه فرستاد. زلال رو به آرش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ می خوای ببینیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش: آره؛ باهاش حرف دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال آرش را راهنمایی کرد. بعد از گفتن سلام سرد و خالی از احساسی به آریا به درون اتاقش چپید. کاپشنش را روی صندلی میز تحریرش گذاشت و روی تخت ولو شد. عروسک سگ پشمالوی سفیدش را که آرش برای تولد ده سالگی اش گرفته بود بغل کرد و به خود فشارش داد. او را هفتگی به حمام می برد. برای همین کمی کرک شده بود ولی هنوزم برای زلال دوست داشتنی ترین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اطراف چشم چرخاند. تخت سفید مشکی آدیداسش کاملا مشرف به پنجره بود. برف اندکی در حال باریدن بود. همیشه از این برف ها بدش می آمد. روی زمین نمی نشست و فقط هوا را سوز دار می کرد و مردم را مسخره. روی پاتختی اش هم عکس سه نفره ای از خودش و آرش و مادربزرگش گذاشته بود. تا به یاد داشت عکسی با آریا نگرفته بود و چه برسد با ضحی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر پنجره میز و کمدی قرار داشت که ست تختش بود و فرش کوچک پرز بلند مشکی هم روی سرامیک های سفید خود نمایی می کرد. سمت راست، پازل سه هزار تکه ی نیمه تمامی روی زمین بود که دختری را لب ساحل با پاهای برهنه نشان می داد که ویولنش را در آغوش کشیده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از آویزان کردن لباس های چروک شده اش تقویم رو میزی اش را نگاه کرد. روز شنبه، چهارده اسفند امتحان ادبیات داشت. با فهمیدن این که امروز سیزده اسفند است، خاک بر سر گویان شروع به خواندن ادبیات کرد. همیشه حفظیاتش برعکس فهمیدنی هایش ضعیف بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا با لحن صمیمی با برادرش خوش و بش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه خبر؟ خوش گذشت اون ورا؟ آب و هواش خوب بهت ساخته ها، چاق تر شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ای بدک نبود. مدرکم رو که گرفتم کاری نداشتم اون جا، برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این جا می خوای چیکار کنی؟ برمی گردی شرکت بابا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آره ولی قصد دارم یه موسسه ی موسیقی هم بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ ضرب و تنبک که نون و آب نمیش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش کلافه نگاهش را از آریا گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من نیومدم راجع به اینا حرف بزنم. موضوع مهم تری هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا با همان نگاه سرد و یخی اش نگاهش کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش خیره شد در چشم های آریا. با لحنی که حاکی از اهمیت موضوع بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زلال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا با لاقیدی همیشگی اش شانه بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگر بابت دیشبه که رفتی دستت درد نکنه ولی نیازی نبود. حتما یه کاری کرده دیگه، باید تاوانش رو پس بده. منم نزدیکای ظهر رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش چشم هایش را تنگ کرد و پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ همین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چی می خوای؟ می خوای برات حلقه ی گل بگیرم بندازم گردنت؟ یا مدال طلا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش در حالی که صدایش بالا می رفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، می خوام بفهمی اون دخترته. وظیفت بوده، باید می رفتی. تو حتی نمی دونی برای چی گرفتنش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا با خونسردی معمولش جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو لازم نیس به من درس اخلاق بدی. همون قدر که ضحی اهمیت میده منم میدم. تو رو هم کسی مجبور نکرده بود بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش از این همه بی خیالی آریا به جوش آمد و با صدای بلند شده اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ منتی هم سر کسی ندارم. وظیفم بوده برم. فقط نمی فهمم تو چه جور آدمی هستی. اصلا آدم هستی؟ یه زن ه*ر*ز*ه رو که معلوم نیست هر روز سر کدوم خیابون می ایسته رو به دخترت ارجحیت میدی؟ یک ذره باید شعور داشته باشی؛ اون دختر حرفی نمی زنه، اعتراضی نمی کنه، تو نباید بفهمی؟ با این همه دردی که داره تو هم با این بی مهری هات قوز بالا قوز میشی واسش، ولی اون دم نمی زنه. ولی باز تو سرت رو کردی زیر برف؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با صورتی برافروخته کتش را از روی دسته ی مبل برداشت و به سمت در خروجی رفت. نمی توانست این همه بی مسئولیتی را تحمل کند. حتی اگر از جانب برادر بزرگش آریا باشد که چند سالی ندیده بودش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال از توی اتاقش حرف های آرش را شنید. شک داشت ترحم است یا دوست داشتن. می دانست آریا روشش بی اعتنایی و خونسردی است. در این سه چهار سال عادت کرده بود. بدون آن که ترسی از مواخذه شدن از طرف آریا داشته باشد سعی می کرد روی درس تمرکز کند ولی فایده نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک هفته به عید مانده بود و او مجبور بود برای تحقق بخشیدن به شرط آرش، بیشتر وقتش را صرف درس خواندن کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه از کلاس برگشته بود که آریا را در خانه دید که منتظر او نشسته است تا با هم شام بخورند. شام خوردن با آریا برایش مثل دیدن ستاره ی هالی بود. ظهرها آریا در شرکت نهار می خورد و شب ها هم کم پیش می آمد شام را در خانه و کنار زلال باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا حین خوردن شوید پلوی با ماهی دست پخت مائده خانم به زلال گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به حسابت برای این ماه پول واریز کردم. اگه عید مسافرتی، جایی می خوای بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال از این همه توجهی که به او می شد پوزخندی بر لب آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ امسال به خاطر کنکورم نمی تونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریا بی تفاوت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ هر طور راحتی. من و فرزانه با هم می ریم قبرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال سرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوش بگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با لقمه ی آخرش بغضش را هم فرو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست داشت بگوید «بری دیگه برنگردی.» ولی نتوانست. این خواسته ی قلبی اش نبود و فقط این آرزو را برای فرزانه کرد. خیلی از او بدش می آمد. از آن مارمولک ها بود. از آن ها که تا یک آدم حسابی پیدا می کنند دو دستی می چسبندش و دیگر ولش هم نمی کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه وقتی به خودش فکر می کرد و خانواده ی درهم پاشیده اش، دلش می گرفت اما به رویش نمی آورد و حتی به آریا و ضحی حق هم می داد. دلیلی نمی دید آن ها به خاطر او از زندگی و لذت هایش دست بکشند. قبول داشت هر کس اختیار زندگی خودش را دارد و زندگی کسی به زندگی کسی متصل نیست. چون زندگی خودش به کسی متصل نبود این باور را پیدا کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت دو و پنجاه و پنج دقیقه بود که گوشی اش زنگ خورد. با چشمانی بسته روی پاتختی دست می کشید که آن را پیدا کند که کاملا بی نتیجه بود. آهنگ بی کلام نوازش ابی صدایش بلند تر می شد. به زحمت لای چشمانش را گشود. با خمیازه ای بلند بالا، جواب داد. صدای خندان آرش را پشت خط شنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خوابی خانــــوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال عصبانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پَ نه پَ، ساعت سه نصف شب داشتم پشتک وارو می زدم برات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خانوم خانوما پنج دقیقه است عید شده. الان که خواب موندی تا آخر سال خواب می مونی ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال یاد مادربزرگش افتاد. همیشه این اعتقاد را داشت ولی عید برایش کلمه ی بی معنایی بود. خیلی وقت بود که گذر ماه و سال برایش اهمیت چندانی نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عیدت مبارک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال خواب آلود و بی حوصله جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مرسی. عید تو هم مبارک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آریا هم خوابه؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال در جایش کمی تکان خورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پس گوشی رو بهش بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال دستش را لابه لای موهایش فرو برد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قبرس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با کی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال ذهنش ارور داد. آرش نصف شب او را از خواب پرانده بود؛ حالا نکیر و منکر می پرسید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه ی همراه آریا را به خاطر داشت ولی هر چه فکر کرد اسمش را به خاطر نیاورد؛ از این رو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چه می دونم همون دختره. وقت گیر آوردیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نفس های پر حرص آرش در گوشی پیچید. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ فردا صبح با بچه ها می ریم شمال. می خواستم دعوتت کنم تو هم بیای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مرسی نمی تونم بیام. مدرسه از پنجم به بعد کلاس دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با حرص اضافه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مگه خودت شرط نذاشتی یه رشته ی خوب قبول شم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش لبخند رضایت بخشی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« مواظب خودت باش خانوم کوچولو. شب خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال با آن که بد خواب شده بود اما اصلا ناراحت نبود. محبت های گه گاه آرش را دوست داشت. صدای اس ام اس گوشی اش بلند شد. جعبه ی پیام را کرد. از طرف آرش بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« امیدوارم سال خوبی برات باشه. همه ی روزاش رنگی. پر از آرزوهای طلایی و سبز.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اواخر فروردین بود که آرش به خانه شان آمد. بعد از بگو مگوی قبلیش با آریا دیگر نیامده بود و فقط با زلال تلفنی صحبت می کرد. آریا طبق معمول خانه نبود. بعد از زدن تقه ای به در وارد اتاق زلال شد. زلال سرش را از روی کتاب به طرف در چرخاند. با دیدن آرش لبخندی روی لب هایش شکل گرفت. با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ کی اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش کمی این پا و آن پا کرد. انگار که برای گفتن موضوعی شک داشت. آخر سر نفس عمیقی گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ الان. اگه کاری نداری باهات کار واجبی دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال برای عمویش دلتنگ بود، برای همین کتاب را کنار گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه، کار خاصی نیس بعدا انجام میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش سرش را به عقب برد و به سالن اشاره زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ پایین منتظرتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال بسیار کنجکاو بود سریع تر از قضیه سر در آورد. با عجله آماده شد. مثل همیشه موقر و مرتب. آرایش کمرنگی هم روی صورتش نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کافی شاپ دنجی همان حوالی رفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال به آرش نگاهی انداخت. پلیور بافت مشکی و شلوار مردانه ی اتو خورده ای به پا داشت. آرش مسکوت به قهوه اش شکر اضافه کرد و مدام در گفتن چیزی تعلل می کرد. زلال هم چنان منتظر به بخار های قهوه ی تلخش خیره بود. در درون داشت می مرد از کنجکاوی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش اهل حاشیه رفتن نبود ولی این بار نمی دانست از کجا شروع کند. مطمئن بود تصمیمی که گرفته است صحیح است اما از جواب و واکنش زلال نامطمئن بود! بعد از جرعه ای نوشیدن با من من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یه پیشنهاد دارم برات و تنها کاریه که از دست من بر میاد. راستش تو خیلی تو داری. این طوری خیلی اذیت میشی. شرایط زندگیت به نوعی ویژه است. کنار اومدن باهاش سخته ولی تو کنار اومدی؛ اما هر چی میشه تو خودت می ریزی و این اصلا خوب نیست. بعد از مدتی از درون داغون میشی. من این رو نمی خوام. قبول دارم کامل نمی تونی زندگیت رو عوض کنی ولی ... ولی می تونی محیطت رو عوض کنی. ازت می خوام ... اووم ... طبقه ی پایین که خالیه. وسایلشم بعد از مامان دست نخورده. این طوری خیال من هم بابت تو راحت تره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال با ابروهای بالا رفته به چهره ی مشوش آرش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تک خنده ی یهویی کرد که کاملا از روی تعجب بود. چند بار با زبان لب هایش را تر کرد. گوشه ی شقیقه اش را خاراند. بعد از لحظاتی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اووم ... مرسی آرش، ولی من ازت ترحم نمی خوام. نمی تونم قبول کنم. تو خوبی، عموی خوبی هم هستی، اما ... اما ... تا این جا که کنار اومدم، از این به بعدش هم کنار میام. خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش دستش را لابه لای موهایش فرو برد. با صدای خسته ای ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چیزی که ازش می ترسیدم همین بود. فکر کنی اینا ترحمه! ولی جدای این که تو برادرزادمی، جدای این که شرایط سختی داری، پونزده سال پیشِ هم زندگی کردیم. این وظیفمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال عصبانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ یک بار گفتم اینا وظیفت نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضش را فرو داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ وظیفه ی هیچ کس نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چرا هست. هم برای من، هم برای آریا، هم برای ضحی وظیفه است. اونا کوتاهی می کنن ولی من نمی خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مکث ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ برای آسایش خودت میگم. من برادرم رو بهتر از تو می شناسم. خونسردی و بی اعتنایی روششه. نمی خوام تو اذیت شی. به فکر خودت باش. قبلا نبودم ولی الان که هستم می خوام باشم کنارت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من هم دختر همون پدرم. خونسردتر و بی اعتناتر از اون. نباید اون رو به خاطر رفتاراش سرزنش کنم. اختیار خودش رو داره. اختیار زندگیش رو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش پرید وسط حرف های زلال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ نه! وقتی دخترشی باید از همه چیش به خاطر تو بگذره. پدرته! در برابر تو مسئوله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال نگاهش را آرش گرفت. نفسش را آه مانند بیرون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بایدی در کار نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش به چهره ی سرسخت زلال نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با این اعتقادها فقط خودت رو عذاب میدی. تو باید به فکر راحتی خودت باشی. تو الانشم داری م*س*تقل زندگی می کنی، پس برات چه فرقی داره پیش آریا باشی یا خونه ی من؟! حداقلش اینه که رفتارهای آریا اذیتت نمی کنه. حداقلش اینه که کسی هست حواسش بهت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال لب هایش را با زبان تر کرد. تند و بی وقفه دلیل اصلیش را گفت، پیش از آن که پشیمان شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من نمی خوام سربار کسی باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش متعجب و هشدار گونه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زلـــــال! این حرف ها چیه؟ من و تو با هم تعارف داریم؟ اگه این طوری بود ازت می خواستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال حرفی که مدت ها روی قلبش سنگینی می کرد را به زبان آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ با اومدن من زندگی ضحی و آریا به هم خورد. نمی خوام با اومدن پیش تو ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سقف خیره شد بلکه اشکی که در چشمانش بود تراوش نکند ولی با زل زدن به چراغ بالای سرش پلک زد. قطره ای روی گونه اش جاری شد. آرش عصبانی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو می فهمی چی داری میگی؟! تو زندگی اونا رو خراب نکردی، اونا این کار رو با تو کردن. میگم اخلاق سرد آریا بده نگو نه. اینقدر بی اهمیت به توئه که تو فکر می کنی مشکل از خودته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال سرش را پایین انداخت که در چشم های آرش نگاهی نکند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به هر حال همش این نیست. تو پس فردا می خوای ازدواج کنی. شاید همسر تو دوست نداشته باشه من اونجا زندگی کنم. در ضمن تو این همه سرت شلوغه. اگه بخوای همش نگران من باشی که نمیشه. اگه اخلاقت مثل آریا بود که بی تفاوت باشی قبول می کردم ولی این طوری شرایط زندگی خودت رو سخت می کنی. تازه همش اینا نیست که، کلی مشکل وجود داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش می فهمید همه این ها بهانه هایی است برای رد کردن درخواست او. حامیانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ من فکر همه جاش رو کردم. جنابعالی هم نگران من نباش. به فکر خودت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کرد و سپس ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ حالا بازم فکرات رو بکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال به سر تکان دادنی بی مفهوم قناعت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش وقتی زلال را پیاده می کرد، پدرانه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ زلال جان به خودت فکر کن. باید خودخواهانه تصمیم بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال همچنان در فکر بود که صدای جیغ چرخ های اتومبیل آرش او را به خود آورد. با ذهنی آشفته پا در خانه گذاشت. حواسش جمع درس نمی شد. حتی شام هم نخورد و گرسنه خوابید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز بعد با قیافه ای گرفته وارد مدرسه شد. درسا و باران و ترانه بهترین دوستانش بودند. از اول راهنمایی همکلاس بودند ولی دوسال بعدش صمیمی ترین دوستانش شدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال غمگین دست هایش را روی میز گذاشت، سرش را هم روی آن ها. درسا که حال خرابش را دید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ چته؟ مثِ مادر مرده ها بق کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال نفس سنگینش را بیرون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ باید یه تصمیم بـــــزرگ بگیرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و مشغول تعریف کردن ماجرا شد. درسا که با زلال صمیمی تر بود و بهتر درکش می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به نظرم پر بیراهم نگفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خره یه دستگاه ساختمون رو می خواد بهت بده، اون موقع تو ناز می کنی؟ می تونی واسه خودت م*س*تقل زندگیت رو کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه مشکلاتش با آریا را بی احساس بازگو می کرد تا کسی دلش برایش نسوزد و بگوید: «آخی!طفلی! حیوونکی.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار هم مثل همیشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ آخه اخلاق آرش با آریا فرق داره. همین چند وقت پیش آمار درس و مدرسم رو می گرفت ولی آریا آمار زنده بودنم رو هم نمی گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران که همیشه از روی باد معده حرف می زد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ این طوری که بد میشه. پیش آریا بمون و با آزادیت عجق کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه باران نقطه نظرش روی آزادی بود، چون تک دختر بود و دو برادرش روی او بسیار حساس. ولی ترانه که عاقل ترینشان محسوب می شد مخالفت کرد و جدی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ به نظر من پیش آرش زندگی کنی به نفعته. تو الان تو سنی هستی که اگه آزادی داشته باشی ازش سوء استفاده می کنی که شاید به ضررت تموم بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسا هم اظهار وجود کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تازه تو آرش رو هم از آریا بیشتر دوست داری چون بهت اهمیت میده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال کلافه دستش را بالا آورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگه ترحم باشه چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درسا :اگه باشه هم بازم نفعش به تو می رسه و مشکلاتش برای آرشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ اگه پس فردا سرم منت بذاره چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترانه: تو سه سال پیش، سیزده سال باهاش زندگی کردی. مگه اون موقع می ذاشت که الان بذاره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوستانش با این حرف ها و حدیث ها که در گوشش خواندند رایش را زدند. خودش ته دلش بی میل نبود اما ترس های واهی از مشکلات به وجود نیامده، در دلش وول می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی هنوز یک مشکل باقی بود: اگر آریا نگذارد چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت آخر مدرسه بود. بچه ها با سر و صدا تاریخ امتحان میان ترم شیمی را تعیین می کردند که خانم زمانی شروع کرد به نطق کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ بچه ها خوب خوب بخونید، تست بزنید، که ایشالا همتون پزشکی قبول بشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال با لبخند بلند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خانم همه که نباید پزشک بشن. یکی هم باید مریض بشه. من به شخصه فداکاری می کنم و شغل شریف مریضی رو انتخاب می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بچه ها می خندیدند که غزل از آخر کلاس صدا رساند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ تو که مریض خدایی هستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال برگشت و چشم غره ای به غزل رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باران گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خانوم هر چی بیشتر به کنکور نزدیک می شیم می فهمیم فقط پزشکی و دندونپزشکی و داروسازی که رشته نیست، مامایی و پرستاری و هوشبری هم رشته های خیلی خوبی هستند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال الکی و تنها برای این که ذهن خودش را منحرف کند بلند بلند خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهارشنبه روزی خسته و کوفته به خانه رسید. بعد از تعویض لباس و شستن دست هایش به آشپزخانه رفت. بسته ی بزرگی روی اوپن بود. با تعجب یه مائده خانوم که نهارش را روی میز می گذاشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ مائده خانم این چیه؟ برای کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مائده خانم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ خانم جان صبح پست آورد گفت بدم به ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عطسه ای مانع از ادامه ی حرفش شد. زیر لب گفت: «یا صاحب صبر!» و در حالی که دماغش را بالا می کشید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ گفت بدم به شما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زلال نگاهش را بین میز غذا و بسته چرخاند. از آنجا شکمش کنسرت گذاشته بود در دل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ سرم فدای شکم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به غذاها حمله ور شد ولی نگاهش به بسته بود تا بتواند با کنکاش از محتویات درونش اطلاعی یابد؛ ولی دریغ از سر سوزن. فقط جعبه ای مکعب م*س*تطیل که به نظر می آمد ابعاد سی در چهل داشته باشد که با کاغذ کادویی مشکی با گل و برگ های سفید شده پیچیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خوردنش سرعت بخشید و با گفتن: «دستت درد نکنه.» بی آنکه منتظر جوابی از سوی مائده خانم شود جعبه را بغل زد و به سمت پله ها دوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تختش نشست و جعبه را چرخاند. چشمش به کاغذی که نام و نشانی فرستنده و گیرنده را نوشته بود افتاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خریتش به خنده افتاد ولی اصلا آن کاغذ از روی صندلی میز نهارخوری در زاویه ی دیدش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نام فرستنده را خواند: خانم پاک. نشانی فرستنده: سوئد، استکهلم ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منحنی لبخند پدیدار شد. با نهایت دقت کاغذ کادو را باز کرد تا پاره نشود. روی یادگاری ها حساس بود. حتی کاغذ کادوهایشان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درجعبه ی مقوایی را هم گشود. جعبه کادوی بیضی شکل جیر زرشکی با پاپیون بزرگ سفید ساتن براق روی درش. در کنارش جعبه ی مربع شکلی باز هم با پوشش جیر و همان رنگ. جعبه ای فلزی هم در کنارشان بود که حدس زدن مایحتوایش سخت نبود، پس آخر باز می شد. و در کنار جعبه ها خرسی طوسی با قلبی قرمز در بغلش نشسته بود که روی قلبش همان نوشته ی دروغین و شعارگونه ی همه جایی بود. «I LOVE YOU»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ عمه ی ما هم دل خوشی داره ها. فکر کرده همون دختر بچه ی پنج سالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو کارت پستال هم در بغل خرسی قرار داشت که زلال باز کردن کادوها را به خواندن یک متن از پیش تعیین شده ی کلیشه ای ارجح دانست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در اولین جعبه را باز کرد. کفش های کتانی آدیداس اصلی را دید. همان طور که بلندش می کرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ـ قربونت برم عمه که چقدر ماهی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کفش ها را پا زد. کمی برایش گشاد بود ولی با یک جفت کفی مشکلش حل می شد. چند قدمی در اتاقش راه رفت و جلوی در کمدش که یک آینه ی قدی بود ایستاد. پاچه های شلوارش را بالا زد تا به خوبی کفش هایش را برانداز کند. با انداختن پاچه هایش به منظره ی مسخره ی شلوار تو خونه ای با کفش کتونی خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره به جعبه حمله ور شد. درون جعبه ی دیگر دستبند نقره ای شیک دخترانه ای قرار داشت. آن را نیز به دست کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لابه لای پوشال های درون جعبه بزرگ را گشت و فقط قلب کوچک شیشه ای را یافت که بی علاقه آن ها را به جایشان بازگرداند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نوبت کادوی تابلو شد. با باز کردن درش چشمانش چهارتا شد. حدس زده بود ادکلن است، ولی نه این ادکلن! کف دستش یک پیس زد و گذاشت الکلش بپرد. بویید. ذوق مرگ شد. کلوین کلاین اصل بود. آن را روی میز توالتش گذاشت تا به جای 212 تکراریش این را استفاده کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حال نوبت کارت پستال ها بود. دلیلش را بهتر از هرکسی می دانست ولی نمی دانست چرا دوتا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولی را باز کرد. متنش را بلند و با لحن مسخره ای خواند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

«زلال جان، هیجدهمین بهار پر گوهر زندگیت پیشاپیش ستاره باران.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.