داستان درباره ی دختری به اسم رخساره هستش که فارق از هر دغدغه ای روزگار می گذرونه اما با برگشت ناگهانی خانواده ی عموش به ایران زندگی رخساره به هم می ریزه ، سالها قبل پدر بزرگ رخساره اون رو به اسم پسر عموش میکنه و از پسرهاش میخواد اون دو نفر با هم ازدواج کنن ، رخساره هم وقتی متوجه برگشت خانواده ی عموش میشه می ترسه مجبور به ازدواجی ناخواسته بشه که…..

ژانر : عاشقانه

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۳ دقیقه

مطالعه آنلاین رخساره
نویسنده : star-69

ژانر : #عاشقانه

خلاصه :

داستان درباره ی دختری به اسم رخساره هستش که فارق از هر دغدغه ای روزگار می گذرونه اما با برگشت ناگهانی خانواده ی عموش به ایران زندگی رخساره به هم می ریزه ، سالها قبل پدر بزرگ رخساره اون رو به اسم پسر عموش میکنه و از پسرهاش میخواد اون دو نفر با هم ازدواج کنن ، رخساره هم وقتی متوجه برگشت خانواده ی عموش میشه می ترسه مجبور به ازدواجی ناخواسته بشه که…..

فصل اول

سر و صدایی که از طبقه ی پایین می امد مرا از خواب ناز صبح جمعه بیرون کشید.زیر لبی ناسزایی نثار رضا و همسرش فرشته کردم.

همیشه صبح های جمعه با کله پاچه یا حلیم سرو کله شان پیدا می شد و با سر و صدا که جزء جدایی نا پذیر وجود هر دویشان بود خواب صبح جمعه را به همه حرام می کردند!بابا هم که از این عادت رضا و فرشته خوشش می آمد کلید ورودی ساختمان را بهشان داده بود که راحتتر بتوانند ما را زابه راه کنند و از خواب ناز بیدارمان کنند!

بیدار کردنشان هیچی خودم را قانع کرده بودم سحر خیزی خوب است چرا که از قدیم گفته اند "سحر خیز باش تا کامروا شوی!" حالا چه اشکال داشت فرشته و رضا باعث کامروایی ما شوند؟!

چند ماه که گذشت کوه نوردی هم به برنامه ی صبح جمعه اضافه شد!!و هر دو هم اصرار شدید برای همراه بردن من داشتند!!!

با حرص پتو را روی سرم کشیدم شاید دوباره خوابم ببرد و آن دو تا دست از سرم بردارند و به تنهایی به کوه بروند!!!تازه داشت دوباره چشمانم گرم می شد که در اتاق با صدای بلندی که نشان از شتاب زدگی فرد پشت در داشت باز شد و فرشته داخل اتاق شد و در را از داخل قفل کرد.صدای داد و بیداد رضا هم بلند شده بود و ضربات پیاپی به در می کوبید و از پشت در هی تهدید می کرد.

دیگر تلاش برای خوابیدن دوباره هم فایده نداشت بلند شدم و روی تخت نشستم.

-سلام فرشته جون خوش اومدی احتیاج نبود اجازه بگیری راحت باش اتاق منو تو نداره.

فرشته مثل همیشه با صدای بلند خندید و گفت:

-سلام عزیزم تو که هنوز خوابی زود باش بلند شو می خوایم بریم دیر می شه.

صدای رضا هم از پشت در بلند شد:

-رخساره ترو جون هر کی دوست داری درو باز کن بذار من اینو آدم کنم.

خنده ام گرفت این دو تا کی می خواستند بزرگ شوند؟

-چی شده رضا مگه فرشته چی کار کرده؟

-بگو چی کار نکرده بهش گفتم یه لیوان آب بهم بده با همون لبخند موذیانه همیشگیش گفت چشم عزیزم شستم خبر دار شد کاسه ای زیر نیم کاسشه گفتم نهایتش آب رو می ریزه روم حواسم رو جمع کردم رفت آب رو آورد و خودشو مظلوم کرد و لیوان رو داد دستم خیالم راحت شد که روم نمی ریزه به رنگ آب هم نگاه کردم ببینم چیزی توش نریخته باشه رنگ آب هم طبیعی بود با خودم گفتم نه تو فکر بد می کنی فرشته دیگه بزرگ شده رفته خونه ی شوهر آدم شده با خیال راحت لیوان رو یه نفس سر کشیدم که یه دفعه ته گلوم سوخت لیوان کاملا از نمک اشباع شده بود انقدر شور کرده بود آب رو که به تلخی می زد.

فرشته با خنده گفت:

-خوب خودت می رفتی برای خودت آب می ریختی مگه نوکر گرفتی؟ نه اشتباه می کنی آقا شما تاج سر گرفتی.

با خنده گفتم:

-فرشته جان گناه داره اذیتش نکن.

-ااااا تو چرا ساده بازی در میاری یعنی باورت شد اول من شروع کردم؟نه خیر عزیزم دیروز صبح داشتم میرفتم سر کار دیدم بدو بدو اومده دم در یه لیوان چایی و یه لقمه نون پنیر گرفته سمت من می گه نمی زارم بدون صبحانه بری مگه این که از روی جسد من رد شی منم دیرم شده بود برای این که دست از سرم برداره لقمه و چایی رو از دستش گرفتم تا یکم از چایی خوردم گلوم آتیش گرفت لیوان پر از فلفل بود.

صدای اعتراض رضا بلند شد:

-من کار ترو تلافی کردم که پریروز توی غذام قرص کار کن انداخته بودی و باعث شدی تا صبح توی دستشویی بخوابم.

خنده ام گرفت این دو تا هنوز بچه بودند.قبل از آنکه فرشته بتواند جواب رضا را بدهد سریع گفتم:

-باشه حالا تقصیر هر کی بوده حالا دیگه تمومش کنید اگه به شما باشه تا فردا ادامه می دید یکی تو می گی یکی اون انقدر ادامه می دید تا به شب عروسی یا شایدم خواستگاریتون می رسید زود باشید کوه دیر می شه!

برای ان که از دستشان راحت شوم مجبور شدم به کوه رفتن رضایت بدهم.

توی ماشین تا رسیدن به مقصد روی صندلی عقب دراز کشیم و راحت خوابیدم .وقتی هم از ماشین پیاده شدم هوای پاک و تمیز صبحگاهی خواب را از سرم کامل پراند و سر حالم کرد.

4 ایستگاه که بالا رفتیم برای خوردن چایی و رفع خستگی در استراحتگاه نشستیم.ساعت حدود 11:30 بود که به سمت پایین حرکت کردیم.در تمام طول راه فرشته و رضا شوخی می کردند و مرا می خنداندند.

مثل هر هفته به این نتیجه رسیدم که کار خوبی کردم که باهاشان آمدم و بازهم با خود عهد کردم که جمعه ی بعد در خانه بمانم و درسهای عقب افتاده ام را مرور کنم و همان لحظه می دانستم که هفته ی بعد هم می آیم!

پدرم 2 برادر و 3 خواهر دارد که جز محمد و عمه مرجان همگی خارج از ایران زندگی می کنند.وابستگی من به عمو محمد خیلی زیاد است چون فاصله ی سنی کمی داریم و دوران کودکی خوشی را با هم گذراندیم.محمد فقط 5 سال از من بزرگتراست و همیشه مرا درک می کند برخلاف رضا که هیچ وقت کاری به من و احساسم نداشته است و حریم بین من و خودش رو حفظ کرده است.

از در که وارد شدم با دیدن کفشهای جلوی در حالم گرفته شد زیر لبی گفتم:

-وای دوباره مهمون!!!

ولی وقتی وارد شدم سارا و محمد را دیدم ذوق کردم و با تمام احساسم هر دو را بوسیدم و از دیدنشان ابراز خوشحالی کردم.

رضا با خنده گفت:

-محمد این جوری نگاش نکن جلوی در همچین آه عمیقی کشید و گفت وای مهمون که جیگر ما کباب شد و تصمیم گرفتیم هر کی اومده خونمون رو بیرون کنیم و حالا چنان شما دو تا رو بغل کرده انگار در حسرت دیدارتون داشته می سوخته باور نکنی ها این تیاترشه وگرنه از دیدنت اصلا خوشحال نیست حالا لطفا زحمت رو کم کن برو خونتون!!!

با حرص نیشگونی از بازوی رضا گرفتم و گفتم:

-لطفا حرف بی خود نزن من اگر می دونستم قراره محمد و سارا بیان پامو از در بیرون نمی ذاشتم که یک لحظه همنشینی باهاشون رو از دست ندم.

محمد مرا بوسید و با خنده برای رضا شکلکی در آورد به نشانه ی اینکه "حالتو خوب گرفت" رضا لب برچید و گفت:

-می خوای منو و فرشته بریم؟

-توکه برو نیستی پس بی خود حرف نزن.

همه خندیدن و محمد گفت:

-ول کن رضا ادامه نده وگرنه جای ما ترو بیرون می کنه.

-محمد جان من نمی دونم تو چیکار برای این چش سفید کردی که من نکردم....یه عمر در حقش برادری کردم آخر سر هم منو به توی غریبه به یه ماچ فروخت...بشکنه این دست که نمک نداره.

در حالی که به سمت اتاقش می رفت رو به فرشته گفت:

-فرشته وسایلتو جمع کن که اینجا جای ما نیست!

همه خندیدیم جز مادر که لب گزید و گفت:

-رخساره این چه طرز حرف زدن با برادر بزرگترته؟

-مامان ما شوخی کردیم جدی نگیر این برو نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار محمد نشسته بودم و داشتم کارای صبح رضا را برایش تعریف می کردم که رضا با یکی از بیژامه های قدیمی آقاجون که مادر توی چمدون بالای کمد گذاشته بود برگشت.بیژامه را تا سینه اش بالا کشیده بود و با حالت خنده داری راه می رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که سعی می کردم خنده ام را کنترل کنم با لحنی افسوس وار گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان دیدی این برو نیست تازه بیژامه هم آورده بود که اگه فامیل شدن شب بمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونی که رفتنیه شمایی خانم خانما از قدیم گفتن گندم گل گندم ای خدا دختر مال مردم ای خدا.من از اول فامیل بودم شما یه فکری به حال خودت بکن که شوهر کنی باید جل و پلاستو جمع کنی و بری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و سرم را تکان دادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا رضا اشتباه نکن برادر من اون مال گذشته بود حالا باید بخونی گندم گل گندم ای خدا پسر مال مردم ای خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا سری تکون داد با لحنی غمگین و بغض دار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای خواهر جان نگو که دلم خونه.عروس نگرفتید که شمر گرفتید امروز هم با کتک بهم اجازه داد بیام خونه ی شما وگرنه بازم منو می خواست ببره خونه ی مامانش اینا آخه مگه من چه گناهی کرده بودم که منو به دام این شمر انداختید مگه من چقدر تو این خونه جا می گرفتم یا غذا می خوردم؟....ای خدا.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این جملات را با چنان لحنی می گفت که اگر کسی فرشته را نمی شناخت فکر می کرد هر روز رضا را فلک می کند هر چند که کار این دوتا از فلک گذشته است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانواده ی فرشته بعد از ازدواج فرشته و رضا به شمال نقل مکان کرده بودند.آقای زمانی پدر فرشته مشکل تنفسی داشت و پزشکش تشخیص داده بود اگر خارج از تهران زندگی کند برایش بهتر است و انها هم حدود یکسال می شد که به شمال رفته بودند و انجا زندگی می کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سارا با حالتی خنده دار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رضا فکر شبت هم باشا وقتی رفتی خونه و فرشته راهت نداد اونوقت که مثل چی از حرفات پشیمون می شی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رضا دوباره با همون صدای بغض دار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای زن عمو جان دلت خوشه ها من حرف نزدم سیاه و کبودم می کنه همش از خونه پرتم می کنه بیرون حالا حداقل بزار یه چیزی بگم که با دلیل کتکم بزنه و بیرونم کنه که دلم نسوزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمع خانوادگیمان همیشه برایم دلپذیر است چرا که با حضور رضا و فرشته و محمد و سارا خانه همیشه رنگ و بوی شادی می گیرد لحظاتی که به اینجا می آیند آنقدر خوش می گذرد که دلم می خواد همیشه پیشمان بمانند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برای روزایی که با محمد و رضا آتیش می سوزاندیم و هنوز سارا و فرشته ای نبودند تنگ شده است.چه شبهایی که تا صبح توی حیاط می نشستیم و بازی می کردیم و حرف می زدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزهای خوبی که گذشتند مثل روزهای خوبی که در گذرند.دلم نمی خواهد کاری کنم که فردا هم افسوس امروز را بخورم.دوست دارم از تمام لحظاتم نهایت استفاده را ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از زمانی که رضا و محمد ازدواج کردند با اینکه دورتر شدند ولی در عوض دو نفر جدید به جمعمان اضافه شدند که حضور پر رنگشان در خانه برای همه باعث خوشحالیست.فکر نمی کنم عروس و خواهر شوهری در دنیا به خوبی من و فرشته باشند یا زن عمو و برادرزاده ای به خوبی من و سارا.سارا و فرشته را به اندازه ی خانواده ام دوست دارم. به قول مادر" از هر چی شانس نیاوردیم به جاش از عروس شانس آوردیم فرشته و سارا هر دو ماه و خانومن."البته این ضرب المثل است و یادم نمیاید تا به حال مشکلی برایمان پیش امده باشد که نتوانیم حلش کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبمان با خبر فوق العاده خوب سارا هیجان انگیزتر شد...من به زودی صاحب یک دختر عمو یا پسر عموی جدید می شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح بی حال و کسل از خواب بیدار شدم سخت ترین کار دنیا برای من صبح زود بیدار شدنه.با اینکه تمام دوازده سال دوران تحصیلم و سه سال دانشگاه رو هر روز ساعت 7 بیدار شدم ولی هنوز عادت نکردم و به سختی و هزار مکافات از خواب بیدار میشم.وقتی می خوام ساعت 7 از خانه خارج شم از ساعت 6 ساعت کوک می کنم تا ساعت هفت هر 5 دقیقه یک بار ساعت بینوا زنگ می زنه و دوباره من برای 5 دقیقه بعد تنظیمش می کنم.این برنامه تا هفت ادامه دارد و راس ساعت هفت که می خوام دوباره برا ی پنج دقیقه دیگه ساعت رو بزارم با دیدن عقربه های ساعت به خودم میام و مثل جت حاضر می شم و تموم مسیر را تا سر خیابون می دوم.البته از وقتی می رم دانشگاه فقط تا جلوی در خانه می دوم در نتیجه من چندین ساله که جز روزای تعطیل صبحانه نخوردم.این کار برام عادت شده و گاهی حتی گذر زمان رو از ساعت 6 تا 7 حس نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز هم مثل همیشه ساعت بینوا از 6 شروع به زنگ زدن کرد و در نهایت من ساعت 7 بیدار شدم و به شیوه ی همیشگی حاضر شدم و به سمت راه پله ها دویدم.پدر و مادر سر میز صبحانه نشسته بودند و صحبت می کردند.مادر با دیدن من که مشغول پوشیدن کتونیم جلوی در ورودی ساختمون بودم با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلامت کو دختر؟چی می شه اگر دو دقیقه زودتر از خواب بیدار شی؟قرآن خدا غلط می شه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید سلامم یادم رفت سلام مامان سلام بابا.نه قرآن خدا غلط نمی شه ولی من عادت کردم و از قدیم گفتن ترک عادت موجب مرض است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بستن دومین بند کتونیم برای مامان و بابا دستی تکان دادم و به سمت در حیاط دویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حیاط رو که باز کردم مهسان رو دیدم که توی ماشینش نشسته بود و سرش رو به پشتی صندلیش تکیه داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در جلو رو باز کردم و با لبخندی ملیح و عذر خواهانه گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام دوستم ببخشید دیر کردم قول می دم فردا زودتر بیام که تو هم معطل نشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسان با خنده سری تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام خانم خانما.من می تونم از تو خواهش کنم قول ندی؟این جمله رو سه ساله که هر روز صبح برام تکرار می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردم خودم رو شرمنده نشون بدم ولی مهسان فوری گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترو خدا از این اداهای تکراری در نیار هم من می دونم هم تو که اصلا پشیمون نیستی و خواب رو به قول و قرارت ترجیح می دی منم دیگه عادت کردم و زود نمیام و زیاد معطل نمی شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت دستم کاملا براش رو بود.من و مهسان سال اول دانشگاه با هم دوست شدیم و سن دوستیمون 3 سال بود ولی عمق دوستیمون خیلی بیشتر از این چیزا بود و مهسان برای من مثل خواهر نداشته ام بود شاید حتی عزیزتر.می دونم که حتی اگر یک خواهر هم داشتم نمی تونستم به اندازه ی مهسان دوستش داشته باشم.مهسان بهترین دوست دنیا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه سر کلاس خمار و خواب آلود بودم.بعد از کلاس با مهسان نهار خوردیم و توی شهر گشتی زدیم نه من حوصله داشتم برم خونه نه مهسان پس ترجیح دادم توی شهر دوری بزنیم و بعد بریم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی وارد خانه شدم از بی حوصلگی چند ساعت قبل خبری نبود و کاملا شاد و سرحال بودم.بوی خاک باران خورده روحم را تازه کرده بود و قطراتش که به صورتم می خورد جسمم را.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بلند شروع کردم به شعر خوندن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بارون رو دوست دارم هنوز

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون تو رو یادم میاره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می کن پیش منی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که بارون می باره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان کنار در ورودی ایستاده بود و چرخیدن من را زیر باران نگاه می کرد چند ثانیه بعد خودش هم کنار نرده ها ایستاد و من رو تو خوندن شعر همراهی کرد.ولی خوندن من کجا و خوندن مامان کجا.مامان انگار با اعماق وجودش این شعر رو می خوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطنتم گل کرد و با لبخندی مرموز گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مامان خانم.واسه کی با این همه احساس شعر می خونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند قشنگی زینت بخش چهره ی مهربون مامان شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام دخترم.هر وقت باران می اومد بابات این شعر رو برام می خوند ولی تازگی ها انقدر سرش شلوغ شده که شما ها رو یادش رفته چه برسه به من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن مامان دیگر شاد نبود انگار غمی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که به عشق ایمان دارم و مطمئنم که زندگی بدون عشق هیچ لذتی نداره ولی می دونم که غم همسایه ی دیوار به دیوار عشقه همینم باعث شده تا حالا از عشق و علاقه به جنس مخالف دوری کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"یه بار که نظرم رو به مامان گفتم با حالت خاصی نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عشق قشنگه به غمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به مامان نگاه کردم و او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هنوز عاشق نشدی وگرنه منو این جوری نگاه نمی کردی.یه روز منظور امروز منو می فهمی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی امروز که 21 سال سن دارم هنوز هم نمی دونم که عشق چرا به غمش قشنگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی همه ی رمانا عشق رو با غم به تصویر کشیدن یا توی قصه ی لیلی و مجنون شیرین و فرهاد و......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مامان منو به خودم آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر چرا وسط حیاط خشکت زد؟دوباره من یه چیزی گفتم تو رفتی تو رویا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدو بیا تو الان که هر دوتامون سرما بخوریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را گرفت و من را همراه خودش به داخل اتاق برد ولی ذهن من هنوز درگیر عشق و غمش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروز هم مثل هر روز برنامه ی بیدار شدن از خواب و دیر کردن پا برجا بود فقط یه چیزی فرق می کرد.این بار مهسان عصبانی بود و اگر ثانیه ای دیرتر رسیده بودم برای اولین بار مجبور می شدم تنها برم دانشگاه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین رو که باز کردم و سوار شدم صدای داد و بیدادش بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می میری یه کم زودتر از خواب بیدار شی؟مردم از بس جلوی در خونه ی شما انتظار کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداش بغض داشت.با تعجب نگاهش کردم باید حرفی می زدم آروم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مهسان چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره با همون صدای بغض دار داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زهر مارو سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب بیشتری بهش نگاه کردم.اونم به سمت من برگشت و نگاهم کرد.یه دفعه اشکاش جاری شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را در آغوش گرفتم چند دقیقه ای گریه کرد و بعد که کمی آروم شد خودش رو از آغوشم بیرون کشید و نجوا گونه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید نباید سرت داد می کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون هیچ حرف دیگری ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.از خونه تا دانشگاه سه بار نزدیک بود تصادف کنیم و دو بار هم مسیر رو اشتباهی رفت توی حال خودش نبود .جلوی در دانشگاه که رسیدیم با تذکر من ایستاد.برگشت و بهم نگاه کرد غمی توی نگاه پریشونش موج می زد احساس کردم که نیاز داره باهام صحبت کنه.از ماشین پیاده شدم و در سمت راننده رو باز کردم و به مهسان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو اون ور بشین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار اون با تعجب نگاهم کرد.باید حرفی می زدم یا دلیلی می آوردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حوصله ی دانشگاه رو ندارم.پشت فرمون نشستن تو هم به صلاح نیست بهتره امروز نریم دانشگاه به جاش می ریم یه جای خوش آب و هوا و کمی با هم صحبت می کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت نگاهش تغییر کرد چشمای زیباش پر از تشکر شد.بدون این که از ماشین پیاده شود روی صندلی کناری خزید.با این که تمام حواسم پیش درس استاد و دانشگاه بود ولی چاره ای نداشتم و نمی تونستم مهسان رو تنها بذارم.خندم گرفت هر روز لحظه شماری می کردم که کلاسا زودتر تموم شه ولی امروز که مهسان به من احتیاج داشت دلم هوای درس و دانشگاه کرده بود.حق با رضا بود من یه کم غیر طبیعی بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنها جایی که به ذهنم رسید پاتوق همیشگیمون بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر وقت دلمون می گرفت دو تایی می رفتیم پارک نزدیک خونه ی مادربزرگ مهسان.جای دنج و خلوتی بود و اکثر اوقات خلوت بود.با ناراحتی و افسوس به صندلی همیشگیمون نگاه کردم.دو تا از این کبوترای عاشق که امروز عاشقن فردا فارق صندلی مارو اشغال کرده بودند.ته دلم چند تا فحش نثارشون کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ناچار به سمت صندلی کنار حوض رفتم و مهسان رو که هنوز چشماش خیس از اشک بود دنبال خودم کشیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی روی صندلی نشستیم چند دقیقه سکوت کردم احتیاج داشتم فکر کنم.شرایط روحی مهسان طوری نبود که بخوام وادار به حرف زدنش بکنم.اون احتیاج به آرامش داشت و در عین حال نیاز داشت خودش رو خالی کند بعد از سه سال روانشناسی خوندن دیگه این قدر شعورم می رسید که نمی شه یه دفعه سر صحبت رو باز کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطرات آب که از فواره ی حوض روی سر ما می ریخت به من آرامش عجیبی داد.احساس کردم آروم شدم.قطرات باران مانند آب اضطرابم رو از بین برد.داشتم به آرامش عجیبی که بهم دست داده بود فکر می کردم که صدای مهسان من رو از عالم خودم بیرون کشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه چرا سرنوشت من اینجوریه؟چرا انقدر بد شانسم؟بعد از سالها تازه داشتم به کسی دل می بستم چرا باید یک دفعه این جوری بشه؟من خسته شدم رخساره خسته شدم می فهمی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این که نمی فهمیدم ولی سرم را به نشانه ی تایید تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-می دونی رخساره شاید تقصیر خودم بود نباید بهش اعتماد می کردم.نباید بهش دل می بستم.اون یه رذل پست بود که فقط جسم منو می خواست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هق گریه باعث شد چند ثانیه مکث کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام گرد شده بود احساس کردم هر لحظه ممکنه از سرم پرت شه بیرون.نمی فهمیدم مهسان در مورد کی حرف می زنه.تا جایی که می دونستم کسی توی زندگی مهسان نبود ولی حالا حرفای جدید می شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در مورد کی صحبت می کنی مهسان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای گریه اش بلند تر شد و در بین هق هق گریه اش شنیدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-در مورد اون عوضی ظاهر نما.......احسان کثافت.....حق داری تعجب کنی رخساره....آخه من احمق به تو هم نگفته بودم.....من تازه دو ماه بود که با هاش دوست شده بودم........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمام سیاهی رفت فکر کنم آخر سر از توی کاسه ی سرم پرت شدن بیرون چند ثانیه که گذشت دوباره دیدم طبیعی شد.نه مثل اینکه خداروشکر سر جاشون بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونستم باید چی بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش رو کنترل کرد و دوباره شروع به حرف زدن کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رخساره همه ی حرفاش دروغ بود.نه مامان باباش خارج از ایران بودند نه پولدارن نه تحصیلات داره نه هیچ چیز دیگه ای.دیروز بهم گفت که باهاش برم مهمونی تولد یکی از دوستاش.....منم حماقت کردم و رفتم.....رخساره به خدا جهنم بود مهمونی نبود.......اولش همه چیز عادی بود فقط یه کم لباساشون عجیب غریب بود ولی بعدش درای ساختمون رو قفل کردن و پرده کشیدن و شروع کردن قرص خوردن و عجیب غریب تکون خوردن.این چیزا رو فقط توی تلویزیون دیده بودم.تقصیر خود خاک برسرم بود.احسان هم کلی مشروب خورده بود دیگه نذاشتم قرص بخوره.بهش گفتم ترو خدا منو از این جا ببر خندید گفت درا قفله بیا بریم توی یکی از اتاقا تا مراسمشون تموم شد.من احمقم انقدر ازاون آدمای عجیب غریب ترسیده بودم که ترسم از تنهایی با احسان از بین رفت و باهاش رفتم.همین که رفتیم توی اتاق در را قفل کرد بهش گفتم چرا در رو قفل کردی دوباره همون جوری خندید و گفت اینا توی حال خودشون نیستن ممکنه یهو بیان توی اتاق.........فکر نمی کردم انقدر عوضی باشه......رخساره بد بخت شدم بدبخت...........هر چی جیغ زدم هیچ کس نیومد کمکم......آخه آدمی اونجا نبود که بیاد کمکم فقط یک مشت حیوون اونجا بودن........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هق هق گریه نمی گذاشت دیگه حرف بزنه نیازی هم نبود که چیزی بگه فهمیدم که چی شده.سعی کردم آرومش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را در آغوش گرفتم و پا به پاش گریه کردم حال منم بهتر از مهسان نبود یک دفعه احساس کردم دستم خیلی سنگین شده.دیگه صدای گریه ی مهسان نمی اومد.از هوش رفته بود.هول شده بودم نمی دونستم باید چی کار کنم.خوابوندمش روی صندلی پارک و از حوض کنار نیمکت آب پاشیدم روی صورتش ولی به هوش نیومد.به سمت نیمکت همیشگی دویدم و با گریه از اون خانم و آقا خواهش کردم که کمکمون کنند با کمک اون آقا مهسان رو بلند کردیم و داخل ماشین بردیم.با سرعت رفتم بیمارستان.دچار افت فشار شدید شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دکتر مدام توی گوشم می پیچید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر دیرتر رسونده بودیش کاری از دست ما بر نمی اومد ولی خدا رو شکر الان حالش کمی بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون طور که به حرفهای دکتر گوش می کردم حس کردم تنم داره از ضعف می لرزه به ساعت روی دیوار نگاه کردم ساعت 7 شب بود و من از دیشب بعد از شام دیگر چیزی نخورده بودم.با تموم شدن حرفای دکتر کنار دیوار از هوش رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان روی صندلی کنار تخت نشسته بود و منتظر بود تا سرم من تموم شه.فکرم هنوز درگیر اتفاقی بود که برای مهسان افتاده بود.باورم نمی شد که این اتفاق افتاده باشه.مهسان دختر عاقلی بود ولی باید باور می کردم هر کسی ممکنه اشتباه کنه.توی این سه سال مهسان انقدر عاقلانه رفتار کرده بود که در باورم نمی گنجید بتونه اشتباه هم داشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هرگز احسان رو ندیده بودم ولی ته دلم حس نفرت و انزجار عجیبی نسبت بهش داشتم.دلم می خواست می تونستم این کارش رو تلافی کنم افسوس که من دختر بودم و توان تلافی نداشتم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به سمت مامان که داشت کتاب می خوند چرخوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان می شه یه سر بری پیش مهسان؟نگرانشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبل از اینکه تو بهوش بیای پیشش بودم.ولی باشه دوباره بهش سر می زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان نزدیک در اتاق بود که دوباره صداش کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به مامان و باباش که خبر ندادید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه می شه خبر نداده باشم ولی باباش گفت کار دارم نمی تونم امشب بیام مامانشم گفت سعی می کنه بیاد ولی هنوز نیومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری با تاسف تکون داد و زیر لب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چه سرنوشتیه که این بچه داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دونستم منتظر جواب نیست پس سکوت کردم.مامان که رفت توی فکر و خیال غرق شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم گرفته بود.از بی معرفتی ها و پستی ها از ش%وت رانی ها و هوس بازی ها.کاش می شد کاری کرد کاش می شد جلوی این فجایع رو گرفت ولی..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید مهسان هم مقصر بود که به یه تازه از راه رسیده اعتماد کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من بعد از تموم شدن سرم با کلی تذکر از جانب دکتر که مدام تذکر می داد هواسم باشه و دیگه روی برنامه غذا بخورم و همیشه شکلات توی کیفم داشته باشم و در همچنین شرایطی بخورم و....مرخص شدم ولی مهسان باید تا صبح توی بیمارستان می موند مامان هر چی اصرار کرد پیشش بمونه دکترش قبول نکرد و گفت نیازی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی راه بابا با تاسف سری تکون داد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم مادر مهسان آخر سر نیومد بیمارستان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با صدایی بغض دار گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه......خدا ازشون نمی گذره ....یکی نبود بهشون بگه شما که نمی تونید بچه نگه دارید خوب چرا بچه دار می شید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا هم با لحنی پر افسوس گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلم خیلی براش می سوزه توی این سه سال که با رخساره دوست یک بار هم نشده این دختر رو ببینم و دلم نسوزه.همیشه در ته خنده هاش غمی هست کاش می شد کاری براش کرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا حق با بابا بود.مهسان خیلی تنها بود.وضعیت زندگیش دل هر کسی رو براش آب می کرد واقعا کاش می شد بهش کمک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسان 17 ساله بود که پدر و مادرش از هم جدا شدند.مادرش وقتی سه ماه از طلاقش گذشت با همکارش ازدواج کرد و پدرش هم که سه سالی بود که ازدواج کرده بود و دلیل اصلی طلاقشون هم همین بود.گویا منشی آقای بهرامی یه بیوه زن جوون بوده که آقای بهرامی از روی خیر خواهی باهاش ازدواج می کنه و از سر خیر خواهی هم یک خواهر برای مهسان میاره.مادر مهسان هم وقتی جریان رو می فهمه بعد از کلی جنگ و دعوا تقاضای طلاق می کنه بلکه شوهرش به خودش بیاد و اون زن رو طلاق بده ولی آقای بهرامی سو استفاده می کنه و ازش جدا می شه رها خانم هم که نمی خواسته کم بیاره سریع با همکارش ازدواج می کنه تا به شوهر سابقش نشون بده که برای اون هم شوهر کم نیست ولی توی این کش مکش ها و لج و لجبازی ها هیچ کدومشون به مهسان فکر نمی کنن و آینده ی مهسان رو در نظر نمی گیرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه ماه اول که رها خانم هنوز ازدواج نکرده بود مهسان با او زندگی می کرد ولی وقتی ازدواج می کنه تازه عروس دوماد مهسان رو می فرستن خونه ی باباش زن باباهه هم لطف می کنه بعد از یک ماه جنجال بزرگی به پا می کنه و مهسان رو می فرسته خونه ی مادرش.بعد از نشست پدر و مادرش با هم قرار می شه مهسان یک هفته خونه ی مادرش باشه و یک هفته خونه ی پدرش.بماند که چقدرتوی این راه در بدری کشید و از نامادری و ناپدریش کنایه شنید.توی این شرایط روحی خراب مهسان درس می خونده برای کنکور.واقعا دختر مقاومی بود که تونست کنکور قبول بشه.روزی که توی دانشگاه ثبت نام کرد به پدرش گفت که دیگه حاضر نیست این خفت رو قبول کنه و در به در خونه ی زن باباش و نا پدریش باشه پدرشم به راحتی قبول می کنه و براش خونه می خره بدون این که در نظر بگیره ممکنه چه اتفاقاتی برای این دختر بیفته....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعضی از پدر و مادرا فکر می کنن اگر بچه هاشون پول داشته باشن دیگه هیچ نیازی ندارن.پدر مهسان هم از همین دسته بود و مهسان رو غرق در پول کرد تا کمبود پدر و مادرش رو حس نکنه دریغ که مهسان بیشتر از همیشه نبود اونا رو حس می کنه و برای آروم کردن خودش به مردان خیابونی پناه می بره....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش پدر و مادرش قبل از اینکه از هم جدا شن چند دقیقه فقط چند دقیقه به سرنوشت مهسان فکر می کردند شاید اگر چند دقیقه برای مهسان وقت می گذاشتن هر گز این اتفاق نمی افتاد اما دریغ و صد افسوس که لحظه ها در گذرند و گذر زمان اشتباه آدمها را به رخ می کشه و ما زمانی به خودمان می آییم که خیلی دیره خیلی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با عجله از خواب بیدار شدم و حاضر شدم.مهسان امروز مرخص می شد و من باید می رفتم بیمارستان برای ترخیص شدنش.دلم نمی خواست احساس کنه تنهاست و کسی رو نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم کفش می پوشیدم که سر و صدای مامان بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رخساره تو خجالت نمی کشی دختر؟باز می خوای بدون صبحانه بری؟می خوای دوباره مثل دیروز کارت به بیمارستان بکشه؟من از دست تو چی کار کنم دختر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی دلم غری زدم و کمی هم حرص خوردم از این به بعد مامان برای صبحونه دادن به من بهانه داشت و دیگه دست از سرم بر نمی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان چرا بی خود حرص می خوری؟حالا یک بار من ضعف کردم این جوری نگو می گن دختره غشیه کسی نمیاد خواستگاریا از من گفتن بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با چشمای گرد شده به من خیره شد.خندم گرفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان جونم جن دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان با اخم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دختر تو چرا انقدر پررو شدی؟ما قدیما اسم خواستگار می اومد هفتاد رنگ می شدیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان جان قصه نخور منم حرف خواستگار بیاد با لوازم آرایش هفتاد رنگ می شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت به مامان نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو دختر حیا کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع کیفم را برداشتم و به سمت در حیاط دویدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا می ری وایسا صبحانه تو بخور رخساره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان دارم می رم حیا کنم دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم از حرفم خندم گرفت و با صدای بلند خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان به دنبال من اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اول این لقمه رو بخور بعد برو حیا کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لقمه رو گرفتم و با خنده خوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرورم رخصت مرخصی می دید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بچه جون زبون نریز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گونه ی مامان رو بوسیدم و به سمت ماشین رضا که دیشب با کلی التماس ازش قرض کرده بودم رفتم.کلید رو که به در ماشین انداختم یادم افتاد به مامان نگفتم امشب خونه نمیام سریع از ماشین پیاده شدم و زنگ در را زدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان منم خواستم بگم شب نمیام خونه ی مهسان می مونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگر مهسان رو بیاری اینجا بهتر نیست؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه مامان مهسان قبول نمی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا تو بهش بگو اون مریضه لازمه کسی ازش مراقبت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فهمیدم هر چی بگم فایده ندارد و مرغ مامان یک پا داره بهتر دیدم الکی قبول کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه مامان ببینم چی می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خداحافظی کردم و سریع سوار ماشین شدم و حرکت کردم.به ساعتم نگاه کردم حدود ده صبح بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد بیمارستان که شدم جلوی در خروجی بیمارستان مهسان رو دیدم که داشت با مامانش می رفت ترجیح دادم خودم رو نشون ندم ممکن بود مهسان پشیمون بشه دلم می خواست کنار مامانش باشه شاید بتونه با مشکلش کنار بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم و سوار ماشین رضا شدم و از محوطه ی بیمارستان خارج شدم.داشتم فکر می کردم تا تصمیم بگیرم کجا برم.حوصله نداشتم برم خونه ی خودمون فرشته هم که الان سر کار بود.مهسان هم که احتمالا می رفت خونه ی مامانش اینا.جایی برای رفتن نداشتم ترجیح دادم کمی توی خیابونا بچرخم و بعد بروم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از در خونه که وارد شدم صدای مامان رو شنیدم که داشت تلفنی با کسی حرف می زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای راست می گید؟کی میاید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونم مخاطبش چی گفت که مامان از خوشحالی جیغی کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی صبرانه منتظرتون هستم بچه ها هم میان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره مخاطبش چیزی گفت و مامان سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا رو شکر مسعود خیلی خوشحال می شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-.........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوشحال شدم منتظرتونیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-.........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به بقیه هم سلام برسونید خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف مامان که تموم شد کفشم رو در آوردم و وارد سالن شدم آخه دیگه چیزی برای گوش دادن وجود نداشت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان روی صندلی میز تلفن نشسته بود و حواسش به من نبود لبخند عمیقی هم روی لباش خود نمایی میکرد.مجبور شدم اعلام حضور کنم تا متوجه ام بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام مامان خوشگ.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نتونستم جمله ام رو تموم کنم چون با اولین کلمه ترسید و از جا پرید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ورپریده چرا مثل آدم نمیایی تو خونه؟مگه قرار نبود پیش مهسان باشی هان؟نمی گی من می ترسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حین گفتن این کلمات دستش روی سینه اش بود و مشخص بود خیلی ترسیده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان جون چه جواب سلام طولانی ای بهم دادید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان سعی کرد لبخدش رو پنهان کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام ولی این حرفا از جرمت کم نمی کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبول ببخشید که با کلی سر و صدا اومدم تو خونه ولی شما حواست نبود و متوجه اومدن من نشدی راستی با کی حرف می زدید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با این جمله همه ی قرقراش و ترسش رو فراموش کرد و با هیجان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمو مصطفی و بچه هاش دارن بر می گردن ایران می خوان برای همیشه بمونن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم عمو مصطفی منو به گذشته کشوند به روزای خوب بچگی.وقتایی که برای تولد و عید و قبولی توی سال تحصیلی کلی هیجان زده می شدیم و منتظر هدیه ی عمو می ماندیم هدایایی که همیشه غافلگیرمون می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو مصطفی با این که ازمون دور بود ولی فراموشمون نکرده بود.من فقط یک بار تو تمام این 21 سال عمرم عمو مصطفی رو دیده بودم ولی دوسش داشتم.هر کس دیگه ای هم جای من بود این عموی دور ولی پر محبت رو دوست داشت.عمویی که همیشه به فکر ما بچه ها بود و هوامون رو از راه دور داشت.ولی در این بین قشنگ ترین هدایا همیشه برای من بود.منی که همه از بچگی عروس عمو مصطفی حسابم می کردند.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک دفعه حس عجیبی بهم دست داد.حسی که براش تعریفی نداشتم حسی از شادی و غم از عشق و نفرت و....تمام حسای خوب مال عمو و زن عمو بود و همه ی حسای بد برای رهام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس می کردم با اومدنشون زندگیم بهم می ریزه و تمام زندگیم تحت الشعاع قرار می گیره.حس بدی داشتم نمی دونستم خوشحال باشم یا ناراحت.شب بدی رو گذروندم و همه ی شادیم مثل حباب بر آب از بین رفت.دیگه حتی برای آمدن زن عمو و عمو خوشحال نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح بدون دردسر سریع بیدار شدم دلم می خواست از مهسان کمک بگیرم.وقتی ساعت هفت در حیاط رو باز کردم و بیرون رفتم مهسان هنوز نیامده بود.چند دقیقه که بی تاب منتظر ایستادم مهسان رسید و با چشمایی که از تعجب گرد شده بود به من نگاه کرد از حالت نگاهش خندم گرفت مهسان چشمای درشت و زیبایی داشت وقتی چشماش رو گرد می کرد چشمای مشکیش مثل دو تا تیله ی براق و مشکی رنگ می شد و دل من براش ضعف می رفت دیگه وای به حال مردا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندان سوار ماشین شدم.حالت نگاه مهسان باعث شده بود تمام اضطراب و نگرانیم رو از یاد ببرم و خنده رو روی لبام برای چند دقیقه مهمون کرد.مهسان چشماش رو با دست مالید و خیره خیره نگاهم کرد و به شوخی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جون مهسان یکی بزن تو گوشم ببینم خوابم یا بیدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ته دل خندیدم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علیک سلام عزیزم صبحت بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودشم خندش گرفت ولی جواب من رو نداد و از ماشین پیاده شد و دستش رو گرفت دو طرف چشماش و به آسمون خیره شد.چند دقیقه که به آسمون نگاه کرد سرش رو خم کرد و از شیشه ی ماشین گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رخساره جون من بگو خورشید از کدوم طرف در اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بچه سوار شو کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و سوار شد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس بگو کارم داری که زود بیدار شدی اومدی بیرون حالا بگو چی شده حتما اتفاق بی سابقه ای افتاده.خواستگار برات اومده هول کردی صبح زود بیدار شدی و می خوای به من پزش رو بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده از روی لبام محو شد.حرفش یه جورایی درست بود.وقتی سکوتم را دید به طرفم برگشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا چرا یهو این جوری شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دوباره با سکوت من روبرو شد ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب مثل این که مجبورم حدس بزنم.بیست سوالیه دیگه.خوب قضیه در مورد ازدواجه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازم سکوت کردم نمی دونستم چه جوری بهش بگم.چند لحظه مکث کرد و بعد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا که زبونتو موش خورده لا اقل با سرت آره یا نه بگو خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت و سرم را تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشخص بود حرصش در اومده.مهسان خیلی کنجکاو بود و این جور مواقع بی نهایت بی تاب می شد و تا موضوع را کشف نمی کرد ساکت نمی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب سرت رو در مورد سوال اول تکون بده دیگه می گم در مورد ازدواجه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به نشونه ی مثبت تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواستگار برات اومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به نشانه ی منفی تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواستگار می خواد بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه ام رو به نشونه ی تردید و ندانستن بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شونه نداشتیم فقط سر قبوله دوباره می پرسم قراره خواستگار بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشم می اومد حرصش رو در بیارم.دوباره شونه ام رو بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص زد تو سرم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به درک.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه مکث کرد بلکه من طاقتم تموم شود حرف بزنم ولی من حرفی نزدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند دقیقه بیشتر طاقت نیاورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب جون بکن بگو چه خبر شده دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی دید چیزی نمی گم عصبانی شد و ماشین رو کنار خیابون پارک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرف می زنی یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشونه ی منفی تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشخص بود خیلی عصبیه ولی خودش رو کنترل کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه به همون روش قبلی ادامه می دیم.کسی که قراره بیاد رو دوست داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به نشونه ی منفی تکون دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون تو رو دوست داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نشونه ی ندانستن شونه بالا انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاک بر سرت که هیچی نمی دونی........داری عصبانیم می کنی خوب جون بکن و حرف بزن دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعا داشت عصبانی می شد.نگاهش کردم.دستش رو به نشونه ی تهدید بلند کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرف می زنی یا یه جوری بزنم که صدای اون حیوونه رو بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت تو اوج عصبانیت هم شوخی می کرد.دیگه سکوت جایز نبود هر لحظه ممکن بود از شدت عصبانیت منفجر بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی ناراحتم مهسان.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی نگاهم کرد سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من می گم ناراحتم تو خوشحال می شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه دیوونه من برای چیزه دیگه خوشحالم حالا بگو چرا ناراحتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تودلم گفتم می دونم برای ارضای حس فضولیته که انقدر خوشحالی فضول خانم ولی جرات نکردم به زبون بیارم.دوست داشتم کمی اذیتش کنم پس فقط گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نمی خوام با رهام ازدواج کنم آخه من اصلا اونو نمی شناسم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رهام کیه؟چرا از من مخفیش کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیوونه می گم منم تا حالا ندیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان خوب حالا کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسر عموم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-محمد مگه پسری که بتونه با تو ازدواج کنه داره؟چرند می گیا رخساره حالت خوب نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا پسر عمو مصطفی رو می گم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان خوب خوب مگه اون اومده ایران؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زنگ زده ازت خواستگاری کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عموت حرفی زده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یک حالت خاصی بهم نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چرا فکر می کنی می خواد باهات ازدواج کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق داشت من از این قضیه که اسم ما دو تا روی همه تا حالا بهش چیزی نگفته بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا بزرگم قبل از مرگش مارو برای هم در نظر گرفته بوده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شادی دستش رو به هم کوبید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ جون یه ماجرای باحال یعنی می خوان ترو به زور شوهر بدن؟از اینا که جای داماد عکس می زارن سر سفره ی عقد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا می گم هنوز کسی حرفی نزده ولی....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولیو کوفت ولیو درد خوب جوون مرگ شدم بگو چه خبره دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم رو به نشونه ی تسلیم بلند کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه باشه الان می گم.دیروز عمو مصطفی زنگ زد و گفت دارن میان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتی بیان حتما حرف گذشته رو پیش می کشن دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون وقت ما مجبور می شیم با هم ازدواج کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب و درد چی چیو خوب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان یعنی می گم پدرت می خواد ترو به زور بده به اون پسره .... اسمش چی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-رهام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان می خواد به زور ترو بده به رهام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه حرفی نزده ولی به هر حال بعدا می گن دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان یعنی تو از الان نگران اون موقعی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسره زشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه اتفاقا چهره ی جذابی داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تحصیلات نداره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا فوق لیسانس معماریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اوناست که جنبه نداشته رفته خارج خراب شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه عمو خیلی ازش تعریف می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس معتاد وخراب و بد اخلاق و اینا نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه البته مطمئن نیستم ولی عمو خیلی ازش تعریف می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وضع مالیش بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه مثل اینکه اونجا برای خودش خونه و زندگی داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با همون حالت مخصوص به خودش نگاهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمئنی اون میاد ترو بگیره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوشحالی بهش نگاه کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای راست می گیا شاید اون منو نخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یعنی الان خوشحالی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره خوب اگر اون منو نخواد خیلی خوب می شه.راحت می شم.اصلا باید یک کاری کنم که اون منو نخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسان نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط می تونم بهت بگم خاک بر سرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به خاطر اینکه پسر به این خوبی رو نمی خوای تازه خودت هم پیش پیش مطمئنی که اون ترو می خواد در ضمن اصلا هم برای دیدن عموت خوشحال نیستی تازه می خوای خودت رو خل و چل نشون بدی در ضمن.....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ااااااااا بسه دیگه چقدر دلیل میاری خوب من می ترسم.اگر من از اون خوشم نیاد ولی اون منو بپسنده چی اگه مجبورم کنن باهاش ازدواج کنم چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا بر عکسش رو در نظر نمی گیری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عمرا من فقط نگرانم که اون بد بخت دل به من نبازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسان بهم نگاه عجیبی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعید نیست همین الان هم عاشق باشی که این جوری شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای نه بلند من هم خودم رو ترسوند و هم مهسان رو.مهسان ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد و دیگه تا دانشگاه حرفی نزد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم روز رو در افکار خودم غرق بودم و اصلا متوجه درسا و حرفای استادا هم نشدم.ذهنم درگیر اومدن عمو و خانواده اش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هم دلم می خواست زودتر بیان و این اضطراب و استرس تموم شود هم از اومدنشون می ترسیدم حتی خودمم هم نمی دونستم چی می خوام فقط اضطراب کشنده ای داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر در خودم غرق بودم که حتی مشکل مهسان و ناراحتی دیروزش رو فراموش کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسان هم که حال خراب مرا دیده بود سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت.توی راه برگشت بودیم داشتم به اتفاقات دیروز فکر می کردم که یاد حادثه ای که برای مهسان رخ داده بود افتادم.یک دفعه به سمتش برگشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهسان راستی دیروز اومدم بیمارستان دنبالت ولی دیدم با مامانتی دیگه نیومدم جلو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسان که از حرف زدن ناگهانی من تعجب کرده بود لبخند زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خاک بر سرت چرا یک دفعه مثل جن زده ها می شی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه مکث کرد و بعد پوزخند به لب ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه عجب یادت افتاد مهسان بدبخت چه بلایی سرش اومده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض رو توی صداش حس می کردم از خودم بدم امد حق نداشتم انقدر نسبت بهش بی تفادت باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ترو خدا ببخشید من فکرم خیلی مشغول بود ولی این دلیل نمی شه ترو فراموش کنم من دیروز اومدم بیمارستان ولی فکر کردم اگر با مادرت باشی برات خیلی بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشخندی بهم زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مادرم؟گاهی فکر می کنم اینا منو از سر راه پیدا کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب نگاهش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونجوری نگاهم نکن رخساره تو نمی دونی من دیروز چه حالی بودم و چقدر به حضورت کنارم احتیاج داشتم کاش منو با مادرم تنها نمی گذاشتی....ولی بهتر شد لا اقل تکلیفم مشخص شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی شده مهسان؟دیروز دوباره بحثتون شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بحث؟نه عزیزم حرف آخر رو اول زد.دیروز همش منتظر بودم تا تو بیای و با هم بریم خونه که دیدم مامانم از در اتاق اومد تو و گفت اومده دنبالم تا با هم بریم خونه نمی دونی چقدر خوشحال بودم تازه داشتم باور می کردم منم خانواده دارم.تمام مدتی که داشتم لباسای بیمارستان رو عوض می کردم و از بیمارستان بیرون می اومدم حال خوبی داشتم با خودم می گفت تو دیوونه یی مادر به این خوبی داری الان هم می رید با هم صحبت می کنید تمام مشکلاتت رو بهش می گی و خودت رو سبک می کنی و از مادرت کمک می خوای.از بیمارستان که بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم جای خونه ی خودش رفت سمت خونه ی من گفتم اشکال ندارد می ریم اونجا دوتایی مگه من از مادرم به اندازه ی یک شب سهم ندارم مامان رو پیش خودم نگه می دارم.رخساره باورت نمی شه حتی از ماشین هم پیاده نشد و من رو جلوی در از ماشین پیاده کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"مهسان جان برو خونه استراحت کن منم برم خونه غذا درست کنم الان رسولی(شوهرش)میاد دوست ندارم بفهمه تو بیمارستان بودی و من هم صبح پیش تو بودم می فهمی که؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رخساره نمی دونی چه حسی داشتم حالم از خودم از اون و از زندگیم بهم می خورد یعنی تمام سهم من از مادرم همین بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمی دونستم چی بگم دلم خیلی برای مهسان می سوخت کاش می تونستنم بهش کمک کنم و روح زخمیش رو آروم کنم ولی می دونستم که کاری ازم بر نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی متاسفم مهسان کاش ولت نمی کردم و نمی رفتم و خودم می بردمت خونه یا حداقل می اومدم پیشت می موندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه رخساره جان اتفاقا خوب شد توی تنهاییم با خودم خلوت کردم و سنگامو با خودم وا کندم من دیگه هیچ توقعی از هیچ کس ندارم من تازه فهمیدم چقدر تنها هستم تنها کسایی که من توی این دنیا دارم تو و خانواده ات هستید دیگه هیچ وقت هیچ انتظاری از اون دو تا نخواهم داشت.هر بلایی هم سرم اومد حقم بود از حماقت خودم بودم اگر بدبخت شدم و آینده ام رو بر باد دادم به خاطر این بود که فکر می کردم می تونم تنهاییم رو یک جوری پر کنم ولی اشتباه می کردم حق من تنهاییه.دیگه نه با هیچ مردی کار دارم نه با پدر و مادرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضش رو قورت داد و بعد از چند لحظه مکث ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از تو هم هیچ توقعی ندارم تو هم مشکلات خودت رو داری عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکام رو از روی گونه ام پاک کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو بی خود می کنی تا آخر دنیا حق داری از من توقع داشته باشی هر کاری از دستم بر بیاد برات می کنم مگه من چند تا خواهر دارم؟یه دونه که بیشتر نیستی عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهسان با چشمای زیباش که لبریز از اشک بود بهم نگاه کرد و بعد گوشه ی خیابون پارک کرد و یک دفعه بغلم کرد و با صدای بلند گریه کرد.بی اختیار اشک از صورت من هم جاری شد.چند دقیقه که گریه کرد از بغلم بیرون اومد و اشکاش رو پاک کرد یه نگاه به من کرد و با حالتی که انگار خیلی تعجب کرده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وا رخساره چرا داری گریه می کنی؟اتفاقی افتاده؟کسی اذیتت کرده؟بگو خودم حسابشو برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انقدر جدی حرف می زد که چند لحظه با تعجب نگاهش کردم انگار اون نبود که تا همین الان داشت گریه می کرد.یک دفعه هر دو با صدای بلند شروع به خنده کردیم.توی دلم با خودم گفتم دیوونه شدیم وگرنه کدوم آدم عاقلی اینجوری رفتار می کنه؟از فکرم خندم گرفت و چیزایی رو که توی ذهنم می گذشت رو به مهسان گفتم کمی فکر کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که از اول دیوونه بودی........ولی من.....نه منم حتما دیوونه ام آخه خیلی از تو خوشم میاد از قدیم هم که گفتن دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انتظار داشت که به شوخی ادامه بدم و جوابش رو بدم ولی من فقط تونستم تمام محبتی که توی دلم هست رو توی نگاهم بریزم و با عشقی خواهرانه نگاهش کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علاقه ی من به مهسان علاقه ی عجیبی بود و خیلی زیاد دوسش داشتم وابستگیم خیلی عمیق بود شاید حتی از محمد هم بیشتر دوسش داشتم هر چی باشه مهسان برام مثل خواهر نداشتم بود و هم جنسم بود و من رو بهتر از محمد درک می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

********

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم.دستم رو به سمت میز کنار تختم دراز کردم و گوشی رو برداشتم و جواب دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-..............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-..............

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی که پشت خط بود بعد از این همه سکوت به خودش زحمت داد و فوت کرد تو گوشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مردم آزار آخه کی اول صبحی مزاحم می شود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره فوت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خوب باشه پس من گوشی رو می زارم کنار تلفن شما هم هر چقدر خواستی فوت کن تو گوشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم گوشی را از روی گوشم بردارم صدایی از پشت خط گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو دهات شما الان اول صبحه؟اگر به ساعت نگاه کنی بد نیستا خوبه رو بروی تخته خوشگل خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.