رمان تخیلی دانلود رمان
جدیدترین رمان های تخیلی در دنیای رمان
آکرولیزیانا گرهٔ محکم و عجیبیه که هفت تا زندگی مختلف رو به هم پیوند میزنه. زندگی پروای دیوونه و سرخوش رو که تموم زندگیش توی فسیلها و آرزوهای بزرگ و کارهای بیمحاباش در کنار خونوادهٔ پرجمعیتش خلاصه شده؛ زندگی مهرانا دختر ترسوی محافظه کاری که همیشه فرار رو برقرار ترجیح میده و دنبال راه فراری برای مشکلاتش از جنس شوهره؛ زندگی تاریک لاوینی که دنیاش رو توی آینهای میبینه که فقط چهرهٔ پر از نقاب خودش رو منعکس میکنه و توی اعماق قلبش فارغ از دوست داشتن بقیهست؛ زندگی پر از کینه و نفرت جاوید پسر زخمخوردهای از پایین شهر رو که دنبال پر کردن حفرههای خالی توی قلبشه؛ نیوان یه پسر متقلب و شیاد و در عین حال الکی خوش و بیهدفه که هیچ دستآویزی برای چسبیدن به زندگی نداره و عمرش رو صرف کارهای بیهوده میکنه و دایمون یه کرم کتاب خالی از انرژیِ که توی جمع و دور از کتابهاش لال و فلج میشه اما نفر هفتم کیه؟ یه پسر گمشده توی زمان که مدتهاست راهش به دنیای واقعی رو گم کرده و توی مختصات بی حد و مرزی از ناهنجاری آکرولیزیانا گیر افتاده. همهٔ این شخصیتها و احساسات مبهم و بیتعادل به واسطهٔ آکرولیزیانا دور هم جمع میشن و به دنیای ناشناختهای که توی زمانی بینهایت قرار داره فرستاده میشن. اما در واقع این سفر تفریحی به ظاهر طنز و پر از هیجان که تو ذهن پروا سوژهٔ سرخوشی و دیوونهبازیِ برای این هفت نفر یه جنگه! توی دنیایی از چیزهای ماوراءطبیعی با نمادهایی کهنه از زمانهای دور و انسانهای نخستین که بهای پیروزی در برابرشون چیزی جز تلاش برای زنده موندن با احساسات و قلبشون نیست! کلید خروج از آکرولیزیانا، در پس آزمونهای مختلفی پنهون شده که هر کدومشون دنیایی از هیجان و ماجراهای جالب رو در پی دارن...
داستان در مورد مروارید راد، یه دختر زیبا و شیطون که تازه فارق التحصیل شده و چون جهشی خونده ۲۱ سال بیشتر نداره و یه برادر دوقلو به اسم شروین داره که ازش ۵ دقیقه بزرگتره. دختر داستان ما یه ابر قهرمانه و شب ها با نقاب و لباس مخصوص به کمک مردم میره و این موضوع رو فقط برادرش میدونه. قدرت های این دختر از ۱۸ سالگی فعال شده و از اون موقع رنگ چشماش بنفش شده که با لنز سبز میپوشونه. حالا چرا سبز؟ چون قبل از اینکه رنگ چشماش بنفش شه چشماش سبز بوده. حتی پدر و مادرشم نمیدونن. این داستان ژانر هیجانی و تخیلی _عاشقانه داره.(وقتی او امد دلم لرزید. اوکیست؟ چشمانش مرا جادو میکند.)
دختری که داخل قوم تعصبی زندگی میکند که اگر برخلاف میل آنها رفتار کند تهمتهایشان سر به فلک میکشد. دخترک مجنون شد ولی مانند لیلی رنج کشید اما این واقعه زمانی رخ داد که او فهمید که در روستا حوضی وجود دارد که مردم او را نفرین شده میدانند دخترک که دنبال هیجان بود تصمیم گرفت که از آب حوض بنوشد اما زمانی که خواست کوزهاش را پر کند به جای سیمای خود چهرهی شخص دیگری را درون حوض دید و افسون شد. آیا تصویر در حوض توهم بوده؟ او کیست که دل و جان میبرد و قلب گرو میگذارد؟
دختری به اسم آگرین،ده سال پیش سرپرست جوونشو میفرسته زندان و بعد از آزادشدن اون متوجه میشن آگرین روح روباه داره و خطرناکه و طی حرف و نقشه ی پدر آلونزو(سرپرست آگرین) میرن ماجراجویی و حل معما که وقتی وارد شهر مرموزی میشن که میفهمن آدمای عادی نیستن و قدرتهای قوی و ماورائی دارن و باید علیه آلفا متحد بشن و شکستش بدن.
هلیای داستان ما دختری که توی بچگی پدر مادرش را از دست داد هلیایی که اسم اون تن همرو میلرزونه دوباره برمیگرده به سرزمینش میشه همون ملکه ای که دشمنا ازش میترسن ولی ایا میتونه؟ دختر داستان ما نمیدونه که چه سرنوشتی در انتظارشه......
در مورد دورگه ای که برای پادشاه و بانوی سرزمین خون اشام ها موجودی ترسناک رو ازاد میکنه یک دختری از جنس وحشت و تاریکی ولی واقعا او ادم بدی است ؟!
تام ،پسرک جوان قصه ،پس از یافتن دستگاهی کوچک و مرموز مقابل خانه خود ،توانایی سفر در زمان را به دست میآورد؛ او با استفاده از این دوست جدید و کوچک خود، سفر در زمان را تجربه کرده و به گذشته سفر میکند، با وقایع تاریخی به بازی مینشیند و در گوشه ای از سرزمین وسیع انگلستان، قوانین فضا و زمان را به چالش می کشد. اما آیا همه چیز با سفر در زمان به پایان میرسد؟ آیا پدیدار شدن این شیء عجیب در کنار خانه تام ،تصادفی بوده است ؟ پس از مدتی ،تام آگاه میشود که رازی مرموز در گذشته این دستگاه وجود دارد که علاوه بر خودش، خانواده و دوستانش را نیز تهدید میکند، او میفهمد که تنها شخص باقیمانده و برگزیده شده برای نجات بشریت از خطراتی است که نیروهای اهریمنی برای انسان ها به ارمغان آورده اند، او به معنای واقعی از دست میدهد تا به دست بیاورد...
به چهره خسته اش نگاه کردم خیلی شکسته شده بود چشماش بالاخره از روی زمین برداشت و بهم نگاه کرد با دیدن چشماش لرزی توی بدنم نشست غریبه شده بود _تغییر کردی پوزخندی زد و گفت : تو از دور تماشا میکنی و من هر روز میجنگم توی این زندگی حرفاش برام گنگ بود و متوجه هیچکدوم نمیشدم این دفعه لبخندی زد و گفت : داستان دوست داری؟ سرم تکون دادم و آروم گفتم: آره مخصوصا از زبون تو بالاخره چشماش برق زد خوشحال از این واکنشش تکونی به خودم دادم و جوری که انگار مشتاقم منتظر موندم تا برام داستان بگه لب های خشک شده اش رو تر کرد و زمزمه وار گفت : با دقت گوش کن این داستانی متفاوته....
اگرین که الفای گله ی گرگینه ای خود بود به اجبار مجبور بود که جفت خودش رو به مدت ۲۰ سال از خودش دور نگهداره...حالا بعد ۲۰ سال این دو باهم دیدار کردن اما اتفاقایی میوفته که نباید..
دختری که خیلی اتفاقی وارد یک ماجراجویی عجیب میشه. این داستان مربوط به سال ها پیشه زمانی که نه اینترنت بود و نه موبایل و همینطور هیچ وسیله نقلیه ای هم نبود جز اسب و الاغ و شتر این داستان در استان زیبای مازندران در یک روستای دورش اتفاق می فته. توی صحبت های شخصیت ها از زبان مازندرانی استفاده شده که ترجمه هم داره. شما با خوندن این داستان با یک سری اصطلاحات مازندرانی هم آشنا میشین لطفا نظراتتون رو نسبت به این داستان بگین من از انتقادات شما هم خوشحال میشم.
الیسا نامه های مشکوکی پیدا میکنه. نامه هایی که با رد خون اسمش بارها و بارها روی کاغذ نقش و نگار شده. دائم احساس میکنه که در حال تعقیبه این که یه نفر همیشه حواسش به اونه و حتی صداش رو می شنوه. از اینکه نزدیک پنجره بشه میترسه چون هر وقت بیرون رو نگاه میکنه توی اون تاریکی شب شخصی رو میبینه که همیشه نگاهش به خونشه! و حواس اون تا ابد پی الیسا میگرده. نه اسم داره و نه هویت اما تمام اطلاعات الیسا رو داره. بهش پیامک میده حسابش رو پر و خالی میکنه و حتی میدونه قدم به قدم الیسا به کجا ختم میشه! اون شکارچی کیه که فقط شب ها پیداش میشه همه رو زیر داره و بازی خطرناکی رو با پنج نفر شروع کرده. بازی که از جنس خون و انتقامه. بازی که در نهایت به یه ضیافت ختم میشه ضیافتی که فقط یک نفر از اون جون سالم بدر میبره. شکارچی بعد از پنج ماه از راه رسیده، و قراره یکی یکی خون همه رو بمکه. اون کیه؟ و چرا همه چیز به اون شکارچی تاریکی می رسه؟
راه های دانلود اپلیکیشن