رمان زندگی همچنان در جریانه به قلم سمیرا نظری
سرگذشت دختری به نام ترگل که بخاطر شرایط نا بسامانی که وجود داره سختی های زیاده میکشه و ... .اما اتفاقاتی براش رقم میخوره که تو برهه ای از زندگیش درمونده تر از همیشه میشه اما اگه با هرسقوطی زندگی معنی خودش واز دست میداد که هیچ سراغازی برای خوشبختی نبود....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵ دقیقه
خندیدوگفت چه نابود شدنی ؟؟
اینجوری سر۶ماه هم میتونی خونه مستقل داشته باشی هم یک کار خوب.
گفتم اگه قبول نکنم چی؟
گفت :اون وقت دیگه من شرمندم برگرد پیش خانوادت چون اینجا جای موندن برای تو نیست
گفتم باشه من از اینجا میرم
گفت اومدی ونسازی من خودم میبرمت خونتون
باحالت اعتراض گفتم به شما چه ربطی داره من کجا باشم
خندیدوگفت ربط داره با پولی که دیشب به ستاره دارم ربط پیدا کرد
با بغض گفتم من خیلی بدبختم اینو هر روز بیشتر متوجه میشم
اومدجلوتر وگفت چرا فکر میکنی بد بختی من پیشنهاد بدی بهت ندادم اینو خودت بعدها متوجه میشی فقط فرصت بده به خودت به من چند روز وقت داری فکراتو بکنی وتصمیمتو بگیری
موقع رفتن یک گوشی گذاشت رو میزو گفت با این در ارتباطیم باهم اگه چیزی کم وکسر داشتی بهم بگو
یک باشه اروم گفتم وسیاوش رفت.
اون رفت ومن تا خود صبح سرسجاده باخودم دودوتا چهارتا کردم و ازخداخواستم همینطور که نذاشت این مدت برام مشکلی بیاد ازاین به بعدم دستمو ول نکنه .
نمیدونم کی خوابموبرده بود باصدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم سیاوش بود سلام دادم
باتعجب گفت سلام خواب بودی
گفتم اره دیشب وکلا بیدار بودم صبح خوابیدم
گفت خوب به چه نتیجه ای رسیدی ؟؟
گفتم فعلا هیچی
خندیدوگفت چه رویی داری تو دختر باید از خداتم باشه من همیشه اینقدمهربون نیستما گفته باشم
ناخداگاه خندم گرفت وگفتم باشه تاغروب جوابمو میدم خوبه
گفت اره به جنب تا نظرم عوض نشده.وقطع کرد
از جام بلند شدم وساعت ۲بعدازظهربود یک چیزخوردمو تا ساعت ۶غروب با خودم درگیر بودم تا برای بار هزارم به این نتیجه رسیدم قبول کنم یعنی راه دیگه ای نداشتم بین بد وبدتر بد وانتخاب کردم .
به سیاوش زنگ زدم وگفتم موافقم
اونم خیلی ریلکس گفت مطمئن بودم قبول میکنی شب میام تا باهم صحبت کنیم وقطع کرد.
ساعت نزدیک ۱۰بود اومدزنگ وزد رفتم دروباز کردم سلام دادم
سیاوش:سلااام خوبی
گفتم ممنون بد نیستم
خندیدوگفت بد نیستی باید بگی عالیم شوهر به این گلی گیرت اومده
خندم گرفت هیچی نگفتم
نشستیم گفت برام شربت میاری
گفتم بله الان میارم رفتم سمت اشپزخونه گفت شام چیه؟؟
با تعجب پرسیدم شام؟؟مگه شام نخوردی؟؟
گفت :به نظرت اگه خورده بودم میپرسیدم؟
گفتم به هرحال من چیزی درست نکردم
با بد جنسی گفت خوب پس لازم شد من نظرمو عوض کنم.
گفتم بخاطر یک غذا؟
خندیدوگفت اره دیگه
سرم وانداختم پایین ودیگه چیزی نگفتم.
یکم بعد گفت بابا شوخی کردم بی جنبه بعدشم زنگ زد غذا سفارش داد رفت میزدچیدوغذاهارو اوردن تحویل گرفت وبرد اشپزخونه بلند شدم رفتم تو اتاق.
چند دقیقه بعد اومد وگفت پاشو بیا غذاکه نذاشتی حالا که گرفتمم میخوای کوفتم کنی
با بغض گفتم کوفت چی تو برو بخور نوش جونت
خندیدوگفت اخه تو نخوری منم نمیخورم اون وقت صبح نمی تونیم بریم محضرا
(چقدمهربون ومتین رفتار میکرد هر لحظه بیشتر به دلم می نشست منی که هیچ وقت هیچ کس نازم نکشیده بود سیاوش مدام با اون همه جذابیتش ازم دلجویی میکرد)
باخنده گفتم یعنی اینقد گشنته
گفت اوهوم امروز تو شرکت سرمون خیلی شلوغ بود دیگه دارم متاهل میشم فکرمم درگیر بود خلاصه ناهارم یادم رفت بخورم.
مشغول غذا خوردن شد ومنم اشتها نداشتم وباغذا بازی میکردم که یکهو قاشقشو گرفت سمت دهنم وگفت بخور خودم وکشیدم عقب وگفتم ممنون خودم میخورم
با خنده گفت دهنی دوست نداری اما باید عادت کنی چون من خیلی دوست دارم
گفتم تو مطمئنی از ازدواج دائم بدت میاد
گفت اره چطور
گفتم اخه خیلی مرد خوب ومهربونی هستی بهت نمیاد تو زندگی متاهلی ناموفق عمل کنی
قهقه زدوگفت نبابا پس دست به کار شم
تا جواب بدم گفت دستم رو هوا خشک شد نمیخوری؟
با تردید خوردم با بدجنسی نگام کردویک لیوان اب گرفت سمتم وگفت بیا اب بخور الان خفه میشی چقد سوسولی تو یک قاشق غذا دهنی خوردن که این همه ادا اصول نداره
خندیدم وگفتم شما عادت داری به اینکار امامن..
اومدتوحرفمو گفت اهان از الان گیر دادن وتیکه انداختنا شروع شد از همینه زن گرفتن بدم میاد دیگه مدام باید حساب پس بدی
هیچی نگفتم دیگه بعدازشام گفت صبح میریم محضر صیغه ۶ماهه میکنیم وبعدشم می ریم بانک یک حساب باز میکنم برات وپولی که گفته بودم میریزم به حسابت نظرت؟
گفتم باشه قبوله
گفت پس من امشب همینجا میمونم تا صبح باهم بریم ok
مهدیه
00این بهترین رمانی بود که خوندم واقعاً عال بود دست نویسنده خوبمون سمیرا خانم دردنکنه
۱۱ ماه پیشرضا خوب بود
00خوب
۲ سال پیشفاطمه زهرا
00یک رمان خیلی ابتدایی و ساده بود اصلا جذابیتی نداشت برای کسانی که رمان زیاد میخونن اصلا خوب نیست
۲ سال پیشفرحناز
۸۰ ساله 00عالی کوتاه زیبا
۲ سال پیشساغرم
00به به.عالی بود .کوتاه.مفید.لذت بخش.ولی .ایکاش زن***ای سیاوش نمی شد و هیچ وقت همدیگرونمی دیدن.
۴ سال پیشاوینا
۱۷ ساله 20خوب بود به نظرم میشد گفت از بقیه ی رمان ها متمایز تره .اما اشکالات تایپی خیلی داشت بعدشم بعضی جاها ازیه قسمت داستان میپرید یه جا دیگه.اما در کل خوب بود ممنون از نوبسنده ی عزیز و سازنده ی برنامه💝💝💝
۴ سال پیشتارا پاکزاد
۱۶ ساله 22خوب بود ولی بنظرم سیادش بهتر بود
۴ سال پیش
زهرا
۴۶ ساله 00خوب بود