داستان راجع به دختری به نام آوا ست… که با خانوادش مشهد زندگی مکنن و خیلی هم خوشبتن… آوا از لحاظ مادی و عاطفی چیزی کم نداره و به قولی” لای پر قو بزرگ شده” اما مثل خیلی از اطرافیانش لوووس و ننر نیست و فوق العاده زبل و زرنگه و همیشه عقلش بر احساساتش پیشی داره.تنها مشکلش، وجود پسر عموی دغلباز و دو روش، مرصاد، دو زندگیشه که میخواد با زرنگی آوا رو با راه های مختلف مال خودش کنه… اما همون طور که گفتم آوا زرنگ تر از این حرفاست… وقتی تو کنکور تهران قبول میشه، با وجود اینکه میدونی دوری از خانوادش سخته اما میاد تهران تا لااقل اونو نبینه… غافل از اینکه اگر واقعا آفتابی باشه تا آخر پشت ابر آروم نمیمونه… نمیدونه چه نقشه هایی داره پشت سرش ریخته میشه…..چه بلاهایی که تو تهران و مشهد سرش میاد اما آوا خانوم ما سالم از گوشه کنارشون بیرون میاد! و حتی تو همین اثنا عاشق هم میشه… عاشقِ….نمیگم دیگه خودتون بخونید. …پایان خوش

ژانر : عاشقانه، طنز، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۵۷ دقیقه

مطالعه آنلاین تو که میدونستی (قسمت دوم)
راجع به دختري به نام آوا ست… که با خانوادش مشهد زندگي مکنن و خيلي هم خوشبتن… آوا از لحاظ مادي و عاطفي چيزي کم نداره و به قولي” لاي پر قو بزرگ شده” اما مثل خيلي از اطرافيانش لوووس و ننر نيست و فوق العاده زبل و زرنگه و هميشه عقلش بر احساساتش پيشي داره.تنها مشکلش، وجود پسر عموي دغلباز و دو روش، مرصاد، دو زندگيشه که ميخواد با زرنگي آوا رو با راه هاي مختلف مال خودش کنه… اما همون طور که گفتم آوا زرنگ تر از اين حرفاست… وقتي تو کنکور تهران قبول ميشه، با وجود اينکه ميدوني دوري از خانوادش سخته اما مياد تهران تا لااقل اونو نبينه… غافل از اينکه اگر واقعا آفتابي باشه تا آخر پشت ابر آروم نميمونه… نميدونه چه نقشه هايي داره پشت سرش ريخته ميشه…..چه بلاهايي که تو تهران و مشهد سرش مياد اما آوا خانوم ما سالم از گوشه کنارشون بيرون مياد! و حتي تو همين اثنا عاشق هم ميشه… عاشقِ….نميگم ديگه خودتون بخونيد. …پايان خوش

صداي سشوار رو مخم بود...سشوار تو دستم بود و چشمم به در... آخر سر اعصابم خورد شد که آهنگ و نميفهمم... دلم ميخواست اتابک و ببينم... يه لحظه اتابک و ديدم... از لاي در... داشت دکمه هاي پيرهن شو ميبست... نيم رخ شو ميديدم... سر شو چرخوند سمت در... چشمم به چشمش خورد... چشماي براق و رنگي...

نذاشتم اين نگاه مون بيشتر از اين ادامه داشته باشه... پس از جا بلند شده و حاضر شدم. لباس قرمز حرير پوشيدم آرايش ساده اي هم کردم... اتابک م لباس شب پوشيد و با هم رفتيم اونجا.

تو راه که بوديم پرسيدم:

- اتابک؟

با نگاهش گفت بله. گفتم:

- يادته شب خواستگاري ازت اسم مامان بابا تو پرسيدم؟

- آره.

- يادته گفتي شيرين و فرهاد و من فک م افتاد.

اتابک لبخند ژکوندي زد:

- آره يادمه.

- بعد من گفتم اينا اسم واقعي شونه يا تغيير دادن؟

- سوال تو بپرس.

- همين. شيرين و فرهاد اسم واقعي شيرين و فرهاده يا نه؟

- نه.

- خب؟

- تو چي از زندگي من ميدوني؟اسن خانواده من و ميشناسي؟

- به جان تو نباشه به جان خودم، نــع.

اتابک با خنده گفت:

- يني پدرت با تو دو کلمه حرف نزده بگه ما کي هستيم چي هستيم؟

- نه به خدا پاپايي من اينقدر کار رو سرش ريخته که وقت سر خاروندن نداره چه برسه که بشينه با من گپ بزنه. حالا اينقدر کلاس نزار ديگه بگو.

اتابک دستي به موهاش کشيد:

- از کجاش بگم؟ نه اسم واقعي شيرين، شيرين نيست... شارلوتِ. بعد که با فرهاد ازدواج کرد رفت تغيير داد شد شيرين. يادت باشه جلوش نگي شارلوت خوشش نمياد.

- زندگيت خيلي برام باحاله... مگه شارلوتم اسم فارسيه؟

- يني اينم نميدوني؟

- چي رو؟

اتابک سري تکون داد:

- يني تو نميدوني شيرين ايراني نيست؟

از فرط حيرت داد زدم:

- چــــــــــــــــــــــــ ي؟ واقعـــــــــا؟؟؟؟

- آره انگليسيه، ايراني نيست... از چهره ش بايد ميفهميدي.

- نـــــــــــــــــــــــه !!!! پس بگو چرا اينقدر خوشگلين!!!... پس بگو برا چي اينقدر دختر خاله ت بهار و پسر خاله ت ارسلان اينقدر نازن، بورن، چشم رنگي ان... وااااي اتابک باورم نميشه... چطور ممکنه پس برا چي اونقدر خوب فارسي حرف ميزنين... همه شون... حتي يکم هم لنگ نميزنن... هم خاله ت هم مامانت هم بچه هاي خالت... و هم خودت. چطور ممکنه؟ حالا ميفهمم... يه بار ماماني همين جور که حرف ميزد ميگفت چه خوب حرف ميزنن من فک کردم منظورش لحن مامانته که ماشالله خوبم هست اما هيچ وقت به عقــلمم خطور نميکرد همچين باشه. حتي رضا هم ميدونسته... واسه همين بهم گفت مرد حتي ايراني نباشه هم غيرت داره.

کلمه ي رضا رو که گفتم اتابک نيم نگاهي به من انداخت و يه تاي ابروش رفت بالا:

- رضا؟

نبايد ميگفتم؟؟؟

- آره ديه. رضا.

- کي بهت گفت؟

- شب عروسي مون وقتي که...

- وقتي که چي؟

همون موقع گوشيش زنگ خورد... با ايستادن ماشين پياده شديم... با ديدن شماره قيافه ش در هم شد. نگاهي به من کرد و دور شد... داشت لجم ميگرفت... متنفر بودم از اين زنگ خوردناي گوشيش... کي بود که اتابک دوست نداشت من بفهمم.

از دور ميديدمش که داره داد ميزنه يه لحظه فقط شنيدم که گفت گريه نکن... ترسيدم و خواستم جلو برم که گوشي رو قطع کرد و به طرف من برگشت. عصبي داد زد:

- چرا نرفتي تو؟

از لحنش جا خوردم... چرا اينجوري ميکنه؟

بي توجه به من رفت تو.

قاطي کرده.

از اونجايي که اتابک کلا به هم ريخته بود و شديدا تو فکر بود همون اول نشست اما من آروم و قرار نداشتم و هي وول ميخوردم... اتابک شروع کرد به مشروب خوردن... اولش هيچي نميگفتم ولي بعد بهش تذکر دادم... اما گوش نکرد و همينجوري آروم و پيوسته ميخورد...

خواستم جو عوض شه گفتم:

- ياد مسافرت مجردي قبليم افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي اعصاب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همچين ميگي انگار الانم مجردي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمي براش نازک کردم. ايش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تابستون پارسال قبل دانشگاها پاپايي من و پوپک و فرستاد فرانسه، پاريس. يادش بخير.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تنهايي رفتين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خودتون دو تا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ديه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدر و مادرت اجازه دادن؟ مخالفت نکردن؟ نگفتن تنها نرين؟ نترسيدن يه وقت اتفاقي چيزي براتون بيوفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاپايي من کلا آدم خونسرديه... خيــلي خونسرده اتا... البته من خدا رو شکر ميکنم اگه اخلاقش با اخلاق الانش فرق ميکرد، مثلا دهن بين بود و هرکي هرچي ميگفت باور ميکرد مطمئنم الان اينجا نبودم در مورد پاريسم خب فشار بدي واسه کنکور روم بودبعدش پاپايي گفت برو پاريس خستگي در کن. ميدونم غير عاديه و شايد خطري تهديدم کنه ولي چه ميشه کرد... پاپايي زياد اهميت نميده زود ميگذره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هـــــــــي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دوباره مشروب خورد... عجيب تو فکر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه بسه ديگه چه قدر ميخوري؟... پاشدم برم دستشويي... وقتي برگشتم ديدم بــــله چندتا دختر دورش ريختن دارن عشوه خرکي ميان... چه قشنگم اينگليسي حرف ميزنه. من همين جوريش به زور ميفهمم بقيه چي ميگن ببين اين چه قدر انگليسيش خوبه که تو اين سرو صدا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه... نگاه مو بي تفاوت به جمعيتي که ميرقصيدن دوختم... به درک... پسره ي هوس باز... ايش... اتابک که ديد عکسالعملي ندارم دوباره مشغول حرف زدن باهاش شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دفه با شروع شدن يه آهنگ لاتين باحال پريدم هوا و رفتم وسط... اتابک نفميد.. با يه پسر بي کار شيش شديم و ميرقصيديم رقصش خوب بود لامصب... يهو به خودم اومدم ديدم دورمون خلوت شده و همه دارن به ما نگاه ميکنن... با ذوق جفتک مينداختم و رقص هيپ پاپ رو به نمايش ميذاشتم... سر و کله ي اتابک از دور پيدا شد... با سردرگمي از بين جمعيت دنبال من ميگشت... اسن حواسش به وسط و من که داشتم ميرقصيدم نبود... از پيدا کردنم که نااميد شد يهو چشمش به دختري که وسط ميرقصيد افتاد... من و که ديد انگار يه سطل آب يخ روش ريختن. اما من به لج اون حرکت زننده ش بيخيال ميرقصيدم و توجهي نميکردم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دفه اتابک غيب شد... خو معلومه حتما براش مهم نيست رفته نشسته پيش همون دخترا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي بعد ناگهان آهنگ قطع شد...... اه چه شانسي... باحال بود که... مردم ديدن فاز تموم شد پراکنده شدن و آهنگ آرووومي شروع شد... پسره فکر کرد هنوز پايه م... خواست دست مو بگيره که يه دفه اتابک از ناکجا آباد سر رسيد و دستم و کشيد... با سرفتم تو بغلش... اتابک انگار ميخواست پسره رو حرص بده سفت بغلم کرد... پسره کلا گرخيد رفت. خخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک با غيض من و از خودش جدا کرد بهم نگاه کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کي بهت گفت برقصي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اعتماد به نفس ساختگي گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شخص شخيـــص خــودم. حرفيه؟ نه حرفيه؟؟؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا جلب توجه ميکني که همه دورت جمع شن آوا؟ خجالت نميکشي جلو شوهرت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هوي هوي... مراقب باش... شوهر شوهر نکن واسه من... نه که خودت خيلي پاکي... تو هيچي واسه من نيستي... يادت رفته؟؟؟؟ بعدشم من کاري نکردم جو سازي شه... با اون بيکاره رقصيديم مردم ديدن قشنگ ميرقصيم جا باز کردن راحت تر برقصيم. حالام ولم کن ميخوام برم برقصم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چـــرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک با حرص:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا اونقدر قشنگ ميرقصيدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سوالش خنده م گرفت... نگاه لج گرفته ي اتابک خنده مو به قهقه تبديل کرد... مث اين بچه ها سوال ميپرسيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون همونجوري بلدم. ولم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص خاصي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولت نميکنم... بايد با منم برقصي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دهت بوي گند الکل ميده. بهت ميگم ول کن اين بي صاحاب و! کنديش. (اشاره به بازوم)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک سر مو به سينه ش چسبوند... چون آهنگ آروم بود آروم تکون ميخورديم... بدنش عجيب داغ بووود... عجيب يه جوري بود... عطر خاصي زده بود... بوي خاصي ميداد... تلخ... بيخيال همه چي شدم و چشمامو بستم و عطر شو به ريه هام فرستادم... يني دست شو که رو کمرم گذاشت مو به تنم سيخ شد، ضعف رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جو باحالي بود... اما من از اون کارش که با دخترا اونجوري لاس ميزد دلخور بودم... پس از بغلش بيرون اومدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من تو بغل تويي که مستي و همه جور دختري رو بغل کردي نميام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک که انگار اصاب نداشت و معلوم بود خماره دوباره دست مو کشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آوا لوس نشو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره پسش زدم... نميدونم چرا از اينکه حالت عادي نداشت ميترسيدم... ياد اميرعلي که افتادم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولم کن اتابک... زود باش بريم هتل... يکم ديگه اينجا بمونيم تو بدتر ميشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا ميخواي بري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوله و وسايل مو برداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنونه مردونه نيستا... همه قاطين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو دلم به افکارش خنديدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ميدونم جنابِ آقا بار اولم که نيست... من که نميتونم به خاطر بقيه از تفريحاتم بگذرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آماده شدم... در و باز کردم برم بيرون که پريد جلوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببين آوا مياي بريم خريد؟ يه مرکز خريد توپ اين نزديکا هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم ظاهري کردم و جدي گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نـــــع برو کنار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک و کنار زدم و رفتم بيرون... اتابک هنوز داشت نگام ميکرد... انگار دوست نداشت برم استخر... دلش نميخواست مستقيم بگه نرو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور که رسيد خواستم برم تو که صدام کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آوا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش و با تحکم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک بي توجه به من که داشتم جوش مياوردم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- با بيکيني ميري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خخخ... چي فکر کرده... خواستم کخ بريزم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه پس با پتو ميرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين حرف خونو تو صورتش ديدم... فقط داشت خودشو کنترل ميکرد کاري دست خودش و خودم نده که صد البته نميتونه کاري دست من بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاسي رو زدم و در برابر نگاه غضب گرفته ي اتابک پوزخندم !!! خخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديشب کلي از اين که مست شدنش حرص خوردم... از خود بي خود شده بود... واسه همين تصميم گرفتم يکم کخ بريزم گفتم ميرم استخر. اينجام که همه مخلوطن... واسه همين ميخواستم اتابک حساب کار دستش بياد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولش کپ کرد ولي من اينقدر جدي رفتار ميکردم که اتابک باورش شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جا اين که برم استخر رفتم کافي شاپ بغل هتل... يه قهوه خوردم و برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه عسلم با همه ي خوبي و بديش تموم شد و برگشتيم تهران...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدون رو که خالي کردم و وسايل و چيدم... لباس عوض کردم و مسواک زدم... تشنه م بود... رفتم آشپزخونه آب بخورم... همه ي برقا خاموش بود... آب که خوردم داشتم ميرفتم تو اتاقم که صداي اتابک من و سيخ کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آوا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون خونه تو سکوت مطلق بود ترسيدم و دست رو قلبم گذاشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوووف ترسونديم... بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا اين جا کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم برق و روشن کنم که سريع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نکن... روشن نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو روش ايستادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرماييد حاج آقا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو اون بي نوري کارتي رو جلوم گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا اين کارت خونه ست... حواست باشه گم نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارت و گرفتم... توجه م به اون يکي دستش جلب شد... با تعجب پرسيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي ميخوري اتابک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رک و پوست کنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ويسکي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهن مو قورت دادم... بازم مشروب؟ اي بر پدر سازنده ش لعنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميشه نخوري لطفا... جمعش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهن مو قورت دادم... بازم مشروب؟ اي بر پدر سازنده ش لعنت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ميشه نخوري لطفا... جمعش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوچ... من مست بشو نيستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بده من جمع شون کنم. پيليز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اُ اُ. نميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش با فاصله نشستم. با عجز گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتابک تو که ميدوني، خودت من و از دست اميرعلي نجات دادي يادته... خواهش ميکنم تو اين مورد به حرفم گوش کن... باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک برگشت زل زد به چشمم... انگاري لنز نذاشته بود که چشماش برق ميزد... يه دفه به سرعت بلند شد و رفت تو اتاقش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديوونه شده... اتابک که اينجوري نبوده... بوده؟؟؟؟ ... به خدا يه چيش ميشه!!! چي تو من ميبينه که من نميبينم؟... چي هست که من نميدونم؟... چي زجرش ميده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خوردن دو سه تا قرص خواب سر رو بالشت گذاشتم... فکر اتابک دائم تو سرم چرخ ميزد... همه ش اتابک... همه ش يه چيزي بود... انگار تو هر سکانس از زنگيم با اتابک يه اتفاقي يه خاطره اي يه چيزي بود... واي خدا دارم ديوونه ميشم... انقدر تو افکارم غرق بودم که متوجه نشدم کي صورتم خيس از اشک شد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفهميدم کي چشم رو هم گذاشتم. آخ که دلم تنگ آغوش يه فرد بود... پدري، مادري، داداشي، چيزي... حيف که نيستن... کاش حداقل اتابک مث قبل ميبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با صداي دلنواز پيانو بيدار شدم اما چشم باز نکردم... انقدر تو اون صدا آرامش بود که من و برده بود تو فضا... کي پيانو ميزنه؟ اتابک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرق در لذت بودم که صداي آيفون اتابک بلند شد... چشم باز کردم... صداي اتابک تو فضاي خونه پيچيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بسه ديگه ديوونه م کردي به خدا. چه قدر زنگ ميزني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل جت سيخ شدم و به در اتاق چسبيم و گوشامو تيز کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي خب شايد يه سر اومدم... ولي دارم ميگما، شـــايد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدانگـــهدار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي بعد صداي باز و بسته شدن در اومد و اين يعني اتابک رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومدم بيرون ديدم بـــله صبحانه هم آماده کرده... آخـــي يه يادداشت هم زده بود به يخچال: لطفا اگر خواستي بري بيرون صبحانه بخوري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه خطي هم داري لامصب... نستعليق و اين حرفا!!! يادش بخير رضا هم خوش خط بود... اما من... واي که بد خطم... هيچ کي نميتونه خط مو بخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما اين بشر مثل اين که خيلي خوش خطه!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو مبل لم داده بودم. آب پرتقال ميخوردم و تلويزيون ميديدم که اتابک در و باز کرد و اومد تو. ساعت چند بود؟ 2 شايدم 3.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سل آم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خسته نباشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک رفت تو اتاقش. از رو مبل داااد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتابک چي ميخوري ناهار سفارش بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لاي در اتاقش جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه خودمون ناهار نداريم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نــــع.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادراتاقو کامل باز کرد... اوه اوه لباس عوض کرده بود و با تريپ اسپورت دخترکش اومد بيرون. اوه لالا... بابا خوش تيپ!!!... برد پيت!!! ندزدنت!!! حالا اين قدر خوجل کردي که چي بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم قورت دادم. خواستم بگم چي سفارش بدم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که ناهار نداريم... خيلي خب اشکالي نداره... من که جايي قرار دارم الان ميرم. خواستي سفارش بدي برا خودت تنها بگير... ولي يادت باشه ها!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايش... برد پيتِ پيـــــت!!! حالا با کي قرار داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتر... اسن برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک چپ چپ نگام کرد و همين طور که به موهاش دست ميکشيد خدافظي کرد ورفت بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا نگه داارم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايش... خب حالا بيا منو بخور. اسن مگه من چي کار کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدافـــظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در و که بست از بس لجم گرفته بود غريدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بــرد پيـــت خودشيفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دفه درو باز کرد و سر شو آورد تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يني گرخيدم رفت.......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک با لبخند ژکوندي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادمازل آوا، 7 دم در منتظرم باش. شام خونه شيرين و فرهاديم. عزت زياد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از رفتارم خجالت کشيدم اينکه اتابک به روم نياورد بيشتر خجالت زده م ميکرد... سر پايين انداختم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک بي هيچ حرف رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چه قدر وقت گذشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه حس و حال ناهار سفارش دادنم رفت... رو مبل تلپ شدم و چشمام رفت رو هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پهلو خوابيده بودم و دو تا دستم زير لپم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه نفر روم يه چيز سبک تو مايه هاي ملافه انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فکر اينکه اتابک که خونه نيست و من تنهام پس کي روم ملافه انداخت ترسيدم و از جا پريدم و حالت تدافعي به خودم گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک کپ کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس دست رو قلبم گذاشتم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تويي؟ ترســـونديم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخش بيدارت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اوه نه... کي اومدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ديدن پنجره و اينکه بيرون تاريک بود فهميدم شب شده و من همه ش خواب بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک ملافه رو از رو شونه م برداشت و تا کرد. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس ناهار نخوردي و خوابيدي!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره مثل اين مادربزرگا خوابم برد. راستي ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک نگاهي به ساعت مچي ش کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 7:20 دقيقه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ملافه رو برداشت و تا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واااي نه.... دير شد... ببخشيد زمان از دستم در رفت خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهربون لبخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- 7 که شد ديدم نيومدي فکر کردم لج کردي... اومدم که ديدم همه برقا خاموشه... تو هم نيستي... نه اينکه هميشه همه برقا رو روشن ميزاري بعد ميخوابي... فهميدم از ظهر خوابت برده. دلم نيومد بيدارت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتابک دير شد... حالا چي کار کنيم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موهامو از تو صورتم کنار زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنگ زدم به فرهاد گفتم يکم کار داريم 8 ميايم... حالا بدو حاضر شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق خنديدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعـــــا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابکم مهربون خنديد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره واقعا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل جت پريدم تو اتاق و حاضر شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابکم لباس عوض کرد و رفتيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه بويم که پرسيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ميگم اتابک، مامانت چطور با بابات آشنا شدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه بويم که پرسيدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ميگم اتابک، مامانت چطور با بابات آشنا شدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاشق شدن خراااااب..... يني جون شون به هم وصل بود... بعد هم ازدواج کردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه باحال... چطور عاشق شدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوست داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي رو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عاشق شي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفتم تو فکر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فرهاد تو يه مهموني تو لندن شارلوت و ميبينه و يه دل نه صد دل عاشق ميشه... بعدم ديگه ازدواج ميکنن... شيرين عاشق ايران ميشه... اينقدر زياد که اسمش و تغيير ميده هي رو زبان فارسي کار ميکنه تا الان که مثل بلبل حرف ميزنه بي هيچ لنگشي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- Wow... باريک الله... چه جالب. خخخ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسيديم... اتابک در و با ريموت باز کرد و ماشين و برد تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پياده که شديم اول شيرين جون و بعد هم بابا فرهاد اومد بيرون:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وااي آوا جان... اومدين؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و من و سفت بغل کرد که نزديک بود له شم... چه قدر خون گرم بود.. هميشه فکر ميکردم اين اروپاييا با ايکه خيلي خوجلن لما خيلي سرد و بي احساسن اما اين شيرين جون يه پديده ي نادر از مادر شوور ها بود... عجيب دوسم داشت... شايد به قول اتابک اونا مجبورن من و دوست داشته باشن چون پسر شون خواسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان ول کن خانوم مو. خورديش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين جون با افتخار و ذوقي که تو چشماش بود به اتابک نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه مامان اين آواي تو با اين خانوميش اينقدر خاصتنيه که منم مث تو عاشقش شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا فرهادم پيشونيم و بوسيد و بغلم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بريم تو بابا... اينقدر اين خوشگل خانوم و بيرون نگه نداريد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک دست انداخت دور شونه م و دم گوشم زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فراموش نکن بايد عاشقونه رفتار کنيم عاشقونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آروم دم گوشش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عقــشوولانه ت تو حلقم باووو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بيخيال از بغلش در اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين جون گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آوا جون لباسات و عوض کن... اتابک مامان کمک ش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک دست گذاشت پشتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشـم عسل خانوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين جون با ذوق چيزي زير لب گفت و رفتيم تو اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه اوه عجب اتاقي هم هست.... لامصب اتاق نيست که!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چي مشکي... از پارکت کف ش گرفته تا در و ديوار و سقف و تخت و ميز و همه چي. شيک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لباس تو بده من مادمازل خاصتني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبامو براش کج کردم و دکمه هاي مانتو مو باز کردم... همين جور به دکمه باز کردنم نگاه ميکرد... مانتو و شال مو دادم بهش... کت شو در آورد و آويزون کرد و رفتيم بيرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين جون کنار بابا فرهاد نشسته بود ما رو که ديد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدين؟ بشينين تا بگم سما پذيرايي کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من کمک ميکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اِوا! نزن اين حرف و گلم... تو که نبايد کار کني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک دست مو کشوند و کنار خودش نشوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا فرهاد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب پس... ماه عسل خوش گذشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و اتابک نگاهي به هم کرديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک بر خلاف نگاه خسته ش، عادي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره خيلي خوش گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا فرهاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آوا جون اين اتابک ما که اذيتت نميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهيي به اتابک کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه نه اتابک خيلي خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک دست مو تو دستاش گرفت و فشاري داد... چه قدر اين داغي دستاشو دوست دارم. عجيب آرامش بخشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شيرين جون اومد نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستي بچه ها چرا دير کردين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واي حتما الان اتابک ميگه خرس گنده خوابيده بود انگار نه انگار... سر پايين انداختم که اتابک گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب راستش يکم کار داشتيم. نشد. به فرهاد زنگ زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يکم گذشت شيرين جون داشت با دقت به ما نگاه ميکرد... اتابک آروم دست کشيد به موهام... اولش همون حسي که قبلا بهم دست داد شد... مو به تنم سيخ شد... اتابک دست مو گرفت و آروم تر از هميشه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزيزم راحت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه جوري دوپهلو گفت که حتي اگه شيرين و فرهاد فهميدن بو نبرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو يه بار محکم بستم و باز کردم. منم دست شو فشار دادم... خونسرد بود وکم حرف شده بود... حس ميکردم سعي ميکنه عادي باشه هم جلو من هم جلو بقيه اما دلش پره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب همه ش به حرف گذشت... حتي شيرين جون ميگفت با اتابک براشون برقصيم!!!... اما گفتيم ما هنوز گرم نيستيم و اين حرفا... موقع شام اينـــقدر شيرين جون تعارف کرد که حد نداشت... مدام به اتابک گير ميداد که چرا حواسش به من نيست... چرا برام غذا نميريزه چرا فلان نميکنه و اين حرفا اما با اين حال خوش گذشت... نميدونم چرا از کارايي که اتابک ميکرد خوشم اومده بود... بدبخت چيزي نميگفت و دستورات مامان شو اجرا ميکرد. منم متقابل براش غذا ميريختم تا مثــــلا عشق وافر مون رو نمايش بدم تــــــــــــــــــا اينکه يه از خدا بي خبري زنگ زد به اتابک... اتابک از ما دور شد اما وقتي برگشت قيافه ش در هم بود... حتي بابا فرهاد پرسيد کي بود اتابک گفت يه نفري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئن بودم يه چي گفته بود که اينجوري بهمش ريخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو راه خونه بوديم... کلا تو فکر اين رخداد ها بودم... اتابک يه آهنگ بي کلام گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجره رو پايين دادم و به آسمون خيره شدم. اتابکم آرنج شو به پنجره تکيه داده بود و تو فکر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتابک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند رو لبش نشست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ناراحت شدي امروز گفتم برات غذا سفارش ندادم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا. مهم نبود. سفارش ميدادي هم من نبودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اه چرا اينقدر بي احساس شده... همين دو ديقه پيش داشت برام غذا ميريخت. به درک. حوصله م سر رفته بود دوباره صداش زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتابک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بـــله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کي بود بهت زنگ زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دوستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا جنسيت شو مشخص نميکنه... داره ديوونه م ميکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا لنز سياه ميزاري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون رنگ چشما مو دوست ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الکي نگو... مگه ميشه آدم رنگ چشما شو دوست نداشته باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره ميشه... من دوست ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

الان دقيقا مشخص بود حال حرف زدن نداره من نميدونم کي پشت تلفن بهش چي گفته بود که اينجوري بي حال بود و تو لاک خودش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خو پس منم لال ميشم آ آ. زيپ دهن مو کشيدم و منم رفتم تو لاک غرورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فردا ميريم پيش وکيلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برا پخش نقل و نبات... برا يه سري امضا و البته يه سري مدرک ديگه. ضروريه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بابا. اوکي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نميدونم چرا اصلا از اين حرفش خوشم نيومد... يني چي؟ يني واقعا وقتي رفتيم لندن بايد از هم جدا شيم... من جدا اونم جدا... بعد اون ميره با يکي ديگه ازدواج ميکنه و ميشه مال يکي ديگه... پس من چي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتيم بالا... بي حرف رفتم تو و در و بستم. قفل کردم و بهش تکيه دادم... همون جا نشستم... قفل کردم... در و قفل کردم... در و قفل کردم؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه چي به ذهنم اومد... شب اول، شب عروسي من در اتاق و قفل کردم اما اون صبح اومده بود بالا سرم... آب دهن مو قورت دادم... چه جوري اومده تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کليد داشته؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اين فکر از جا بلند شدم و رفتم دم اتاقش... در زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرماييد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در و باز کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فقط با يه شلوارک اسپورت مشکي دراز بود رو تخت و چشماشو ماساژ ميداد... من و که ديد صاف نشست و تک سرفه اي کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيزي شده چرا لباسات و در نياوردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش لنز نداشت و عسلي بود... چه خوشگل بود... ولي الان وقت فکر کردن به اين چيزا نبود با خشم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کليد اتاقم داري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر تکون داد. باعصبانيت گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کي بهت اجازه داد کليد اتاق من و داشته باشي؟ هان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشيد کــه اينجا خونه ي مـنـه؟ اشکال داره کليد اتاق خونه مو داشته باشم؟؟؟؟ (با قلدري گفت:) اشکال داره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و از جا پاشد و جلوم وايساد... اوه اوه لامصب هيکلشم تو حلقوممه... چه عضله اي بابا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي اعصاب دست به سينه جلو من وايساده بود و نگام ميکرد... منم دست به سينه شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره اشکال داره... چيه؟ واسه چي اينجوري نيگا ميکني؟ منم نگفتم خونه ي مـــن... خودت و خونه ت ارزوني اون لنز زشتا که عين وزغت ميکنه... من مجبور نيستم اينجا باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به زور و با صداي بم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا مجبوري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نيــــســتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره خونسرد و با صداي کلفتي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هستي. تو مجبوري با من زندگي کني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگه داشتم منفجر ميشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کف جفت دستام هلش دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نشونت ميدم... من مجبور نيستم اتابک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصباني و در حد انفنجار برگشتم تو اتاقم. چمدونم و پرت کردم رو تخت و يه دسته لباس ريختم توش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زيپ شو کشيدم... سوئيچ ماشين خود مو برداشتم... بغضم گرفته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم در و باز کنم که اتابک اومد تو اتاق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخماش تو هم بود. چمدون و که ديد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چمدون کنارش زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون چيزي که باهاش ميري مسافرت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازو مو گرفت و من و به سمت خودش چرخوند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا ميخواي...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نزاشتم ادامه بده و با داد گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبرستون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چمدون و از دستم گرفت و من و چسبوند به ديوار. مو هام باز شدن و ريختن تو صورتم. تو فاصله ي کمي از من با بالا تنه لخت وايساده بود. يا خدا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داد زدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولــــــــم کــــــــن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خيلي بچه اي... خيلي سرتقي... د آخه چرا اينجوري ميکني؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم ديوونه ميشدم... حريمم رو تو خطر ميديدم... بغض صدامو تغيير داده بود:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره من بچه م... ولي با همه ي اينا ميتونم يه چيزايي رو حس کنم که تو و امثال تو نميتونن... خيلي بدي اتابک... چرا اينقدر سفت شدي؟ من که ميدونم همه ش از اون تلفن کوفتي بود... بعدش اسن ديگه حرف نزدي... به منم توجه نکردي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک دستي به موهاش کشيد و بعد موهاي ريخته تو صورت مو کنار زد چشمام لبالب از اشک بود... با انگشت شصت صورتم رو ناز کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گريه ميکني آوايي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دست صورتمو بغل کردم... دوست نداشتم جلوش گريه کنم اشک بريزم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دفه اتابک من و زد زير بغلش و برد تو اتاق خودش... من و گذاشت رو تخت و رفت سر وقت کمد... کشو رو کشيد و دنبال چيزي گشت... کمي بعد جلو روم زانو زد و با لحن آرومي گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا... اينم از کليد... آوا من با تو کاري ندارم خب؟ تو که ميدوني من دور تو خط قرمز کشيدم... امشب برام يه اتفاقي افتاد که کلافه م کرد... حالم خوش نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره داشت مهربون ميشد... به چشماي رنگيش نگاه کردم... عسلي بودن. رفته بود تو جلد مهربونش... تو جلد اصليش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي هوا بدون اينکه بفهمم چي ميگم زير لب زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشماي وزغيت کجان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک خنديد... منم لبخندي زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره مو هامو که ريخته بود تو صورت مو کنار زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي خب... دير وقته... برو بخواب... اونروزم هرچي در زدم جواب نميدادي مجبور شدم خانومي. اين کليد هم بگير يه جايي سر به نيستش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخش... من بد حرف زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيخيال... پاشو برو بخواب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا پاشدم خواستم برم که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين و نبردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميدونستم چي ميگه پس بدون اينکه برگردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشمات از پشت اون لنزا به من هيچي نميگه اما حالا که لنزي نيست چشمات به من قول دادن. ميدونم که ميدوني پس دست خودت باشه. اما فراموش نکن بهت اعتماد دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو اتاقم و خودم و انداختم رو تخت... اسن نفهميدم چجوري اون حرفا رو بهش زدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ايش... بفرما اختيار خودم و دارم از دست ميدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولي چه چشماي قشنگي داشت... کاش ميشد برم پيشش و دوباره به چشماش نگاه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واقعـــــــــا؟؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا پاشدم و آروم رفتم از رو ميز گرد گوشه حال که عکساي اتابک روش بود يه عکس شو برداشتم و آوردم تو اتاق. گذاشتم رو عسلي کنار تخت و بهش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به حرفاش فکر ميکردم... به جاي وکيل که رسيدم نميدونم چرا يه جوري شدم... لبامو کج کردم... از وکيل خوشم نميومد... حالا هنوز که زوده... يني يه روز مياد که من دوباره برگردم خونه خود تنها شم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آره ديگه... اون زندگي خود شو داره... اون تو رو نميخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فکر اينکه اتابک من و دوست نداره اشک تو چشمام جاري شد... اه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چرا ناراحت شدم... از اولم همين بود... هيچ حسي در کار نيست. يني نبايد باشه. اره... اتابک ميدونه من عاشق نميشم پس هيچ تلاشي نميکنه عاشقم شه منم بايد همين طور باشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب اونقدر اشک ريختم که بعد يکي دو ساعت خوابم برد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فرداي اون روز رفتيم پيش وکيلش... درباره ي زبان و اين حرفا صحبت کرد... هر چند من کلا خنثي بودم... که چي.. بالاخره که تموم ميشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدا رو شکر خدارو شکر من تو 17 سالگي تافل گرفته... هر چند چون سه سال گذشته بود اعتبارش رفته بود اما اتابک گفت خودم يه کاريش ميکنم... ازين آدماي با نفوذ داشت به گمونم ناکس... اصلا حوصله ي کلاس زبان واسه لندن رفتن نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

يه دوش گرفتم و وله به تن کردم... رو تخت نشستم و مشغول کرم زدن به پاهام شدم که يه دفه در باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هيــــــــعي کردم و از جاپاشدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک بود که انگار حواسش به من نبود. يه دفه باديدن من کپ کرد... پشت بهش ايستادم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتابک برو بيرون پيليز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتابک تند تند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام متاسفم حواسم به تو نبود. خريدا رو دادم به ترمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و رفت بيرون. از پشت در گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آوا جان تي شرت سورمه اي منو ميدي بي زحمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تي شرت و بهش دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوف... از خير کرم گذشتم. موهامو خشک کردم و لباس پوشيدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امشب همه ي ايل و طايفه ي اتابک مهمون ما بودن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتي کامل به خودم رسيدم و حاضر شدم رفتم تو آشپزخونه... ترمه سوتي کشيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا خوشگـــله!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دومون خنديديم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترمه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آوا من برم ديگه... امروز مثل چي کار کردم ... هرچي خونه خودمون کار نميکنم اينجا کار مردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت درد نکنه ترمه جونم... نبودي بدبخت ميشدم... من که آشپزي بلد نيستم ميترسيدم از بيرون بگيرم ترور شم که چرا خودم درست نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ترمه خنديد و يکم بعد رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.