رمان تک برده ی ارباب به قلم پریا حسینی
دختر داستان، دختری ۱۹ ساله است؛ که به اجبار خانوادش، باید با مردی ۴۹
ساله، ازدواج کنه. ولی اون زیر بار حرف زور نمیره و شب عقد، فرار می
کنه. هنگام فرارش توسط فردی برده فروش، دزدیده می شه و به کشوری
غریب برده می شه .....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۰ دقیقه
اونجا.
رفتم تو حیاط دیدم مرده اومده دنبال ماشینش تا چشمش بهم خورد چشاش برق
زد.
یه اقای ۴۵ یا ۵۰ ساله بود.
ترسیدم ازش یه لحظه چشم غره ای رفتم و به سمت اشپزخونه حرکت کردم.
مامان تو اشپزخونه بود بهش صبح بخیر گفتم و یه لقمه رو از دستش گرفتم
و سریع از خونه زدم بیرون.
رفتم اونجا بیخیال از نگاه اون مرد وپیشنهادی که ب پدرم میده داشتم تست
میزدم با سحر و کلی خوشحال بودیم و خندیدیم .
اما وقتی غروب برگشتم با شنیدن حرف مادرم هیجانم برای کنکور و تستایی
که بلد بودم ازبین رفت و آیندم سیاه شد.
من ۱۹ ساله رو میخاستن بدن به یه مرد ۴۹ ساله
اسمش روزبه دوتا زن داره و دوتا مغازه طلافروشی داره.
با گیجی ب مادرم نگاه کردم.!
فقط جوابم یک کلمه بود" نه!"
با گفتن این حرف مادرم خشک شده بهم خیره شد .
منم بی توجه بهش دوییدم طرف اتاق کوچولوم و در چوبی رو محکم بستم.
تا اینکه شب شد بابا اومد اونم گفت گفت تا دید حرف نمیره تو سرم شروع کرد
با کتک فهموندن بهم
میگفت و با شدت میزد .میگفت و با حرص میزد.
که یه شب قبل اون عقد کوفتی گفتم:
منو چند باهاتون معامله کرد،باشه قبول میکنم
دیدم بابا خیلی ناراحت شد ولی وقتی روز بعدش خونه ی دوبلکس و حیاط
بزرگش و دید ناراحتی یادش رفت منم اونروز با دیدن دوباره روزبه تصمیم
گرفتم فرار کنم تا بدبخت نشم.
اون روز روزبه قبل وارد شدن ب اتاق و پوشیدن لباسم گفت:
لیانا خیلی خوشگلی،بااینک نزاشتی ب صورتت دست بزنن ولی مث یه الماس
میدرخشی دوست دارم هرچه زودتر لمست کنم.
اون روز با نفرت تو صورتش خیره شدم و عهد بستم که نزارم این لجن دستش
به من بخوره.
ازش متنفر بودم تا اینکه به قولی که به خودم داده بودم عمل کردم و فرار
کردم و الانم اینجام.
من ،لیانا صابر دختری که تازه وارد سن ۱۹ سالگی شد ،از همین الان به
بخت شومم اعتراف میکنم.
من خیلی بدبختم.
ولی نمیدونستم اینا دربرابر بدبختیایه پیش روم خوشبختیه..
اصلا حواسم نبود کی رو نیکمت پارک خوابم برد.
وقتی از خواب پریدم دیدم هوا تاریک شده با تعجب به ساعتم نگاه کردم چشام
گرد شد!
ساعت نه شب بود منم معلوم نبودکی خوابم برد از جام بلندشدم که حس کردم
تمام هیکلم چوب شده.
یه اخ گفتم و مچ دستمو چرخوندم یکم در جا زدم بدنم به حالت عادیش
برگرده.
طبق روال عادی امروزم بلند شدم شروع کردم به راه رفتن.
گیج بودم دقیقا الان چیکار کنم؟من احمق و باش نقشه ی فرار و خوب تونستم
بکشم ولی دیگه به بعدش فکر نکردم.
زدم تو سرم.احمق!احمق!
پیچیدم تو یه کوچه بن بست بود!
خواستم برگردم که از کوچه برم بیرون که صدای ماشین شنیدم.
قلبم شروع کرد به تند تند زدن.این موقع،تو کوچه ی خلوت و تاریک،یه ماشین
پشت سرمه!
نکنه میخواد بلایی سرم بیاره.
حس کردم ماشین ایستاد صدای قدم هایی که سریع به سمتم برداشته میشد و
میشنیدم از ترس چشمام گرد شده بود فقط به روبرو خیره بودم.
تا خواستم برگردم ببینم کیه یه پارچه ای روجلوی بینیم حس کردم ناخوداگاه
نفس عمیقی کشیدم و چشام بسته شد و از حال رفتم.
با سردرد شدیدی چشممو باز کردم،گیج بودم با گیجی صدا زدم
-مامااان؟
ارسال نظر برای این رمان قفل شده است
ستاره
21666سلام بچه ها به نظرم این رمان رو بخونید خیلی خوب بود من دوست داشتم خوندم ممنون
۴ سال پیشمبی
۱۵ ساله 13646دوستش داشتم قشنگ بود
۴ سال پیشپری
18094بهترین رمانیه ک خوندم من رمان خیلی زیا خوندم بنظرم خیلی قشنگو متفاوت بود موندم چرا بعضیاتون میگین زشت بود البته سلیقه ای هس من اینجور سبک رمان و طنز خیلی دوست دارم
۴ سال پیشSeta
10126خوب در کل خوب بود ولی جاهای نامناسب سن من زیاد و زمان هاش هم درست معلوم نبود یه لحضه تو اتاق بودن یه لحظه تو ماشین همین ولی خیلی جاها شبیه به یکی دیگه از رمان هایی که خوندم ولی اسمشو الان یادم نیست بو
۴ سال پیشزری
۱۵ ساله 16319رمان بدی نبود ولی خیلی شیر تو شیر بود ولی به نظرم اصلا مثبت هیجده نبود من خودم رمان ص حنه دار خوندم اصلا این ایچی نبود😑
۴ سال پیشنیلسا
7215😂😂😂مثل من میخونم مرسی نویسنده جون
۴ سال پیشfatim?
13319همیشه که نباید رمان های منطقی و عااالی خوند خدایی دلم تنوع میخاس صحنه هم داشت ولی بی ااادبی نبود درست نظر بدین خواهشاً دست و پنجت درد نکنه نویسنده 💞😄
۴ سال پیشفاطیما
۱۴ ساله 4037رمانش خوب بود ولی یه جوری بود کلا زیاد رایم بهش نیس
۴ سال پیش(غزل(جواب به افرا
۱۵ ساله 18334دوست عزیزتونباید اینطورازرمان های اینطوری انتقادکنی کارتون درست نیست حالااین رمان شایدقشنگ نبود ولی اینکه رمان هاپرازکلمات مثبت۱۸دلیل نمیشه بدباشه این رمان هاهم مخاطب هایی دارن خودم رمان مثبت۱۸دوسدارم
۴ سال پیشایلماه
۱۶ ساله 5340از نظر من جالب نبود اتفاقات خیلی سریع ودورذهن بودن رمان اصلا جنبه احساسی وعاشقانه نداشت
۴ سال پیشO
9711میگم واقعا به این مدلینگا این قدر پول میدن؟؟؟😁
۴ سال پیشسمیرا
۱۷ ساله 566داستان به صورت کلی خوب بود، فقط همه چیز رو دور تند بود، تا بیای بفهمی چی شده یه اتفاق دیگه می افته نویسنده میتونست بهتر بنویسه. باز هم دستش درد نکنه وقت گذاشته نوشته. نویسندگی آنچنان هم کار ساده ای نی
۴ سال پیشایلین
۱۴ ساله 259خوب بود
۴ سال پیشبه تو چه..
4016خوب بود ارزش یک بار خوندنو داشت
۴ سال پیشندا
۱۸ ساله 12610ببین ادمو وادار میکنید یه چیزی بهتون بگه خب مثل یک ادم متمدن و با فرهنگ بیاید نظرتونو بگید نه اینکه نویسنده رو از نوشتن پشیمون کنید قلمشم که خوبه اگر با موضوعش مشکل داری میتونی نخونی اه
۴ سال پیش
Ghazal
87552رمان بدی نبود عالی نبود موضوعش زیادی تکراری بود شخصیتاش تکراری بود شما یه رمان اربابی به من نشون بدین اربابه عصبی و خشک نباشه ضربه دیده نباشه برده و اربابم آخر سر عاشق نشن. من دست نویسنده رو ماچ میکنم