رمان تیدا زاده نور یا تاریکی به قلم Evrina
عظمت و شکوه نیاکانمان بر کسی پوشیده نیـست!
بارها و بارها ، از حکمرانی حـق و حقیقت پادشاهی نیاکانمان شنیده ایم و نشانه هایش را در ستون های قد علم کرده پارسه (معروف به تخت جمشید) به چشم دیده ایم
تیدا هم مثل تو...!مثل ما...!
حتی نزدیک تر از هر کسی به نسل ما...! هویتش را جایی جا نگذاشته که بخواهد پیدایش کند...!فقط نیازش به مرور است و یاد آوری!
اینجا بحث قانون و حق و عدالت نیـست!حرف از ذات است و هویت!
تیدا با مرور همه صفحات تاریخ خاک خورده ، این عظمت را به چشم می بیند و معجزه وار به واسطه دروازه ملل ، به بهشتی موعود وارد می شود ، اسطوره های نامی سرزمینمان به پیشوازش می آیند و قطار حوادث با سرعت به سمتش ، مهربانی و عطوفت پادشاهی از خاندان پارسیان مجذ وبش می کند
و این بار وجود پر عدالت دنیای پرشکوه نیاکانمان را تصدیق می کند...
حقیقت آنجاست…و عشق هم...!
فارق از تمام بایدها و نبایدها ، این عشق را مـی پذ یرد…
اما مگر می شود بهشت موعـود مـار سیاه و وسوسه طاووس نداشته باشد؟!
این بار مقابل سوالی ذاتی خود را پیدا می کند که ذاتش...زاده نور...یا تاریکی...؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۴۷ دقیقه
پیردانا _ سخنانت تکان دهنده بود ولیکن خوبی و بدی در همه جای جهان هست ، هرکس همه چیز را بخواهد زیبا و خوب جلوه دهد دروغ گفته ، کاری که نابخشودنی است ... خوبی و زیبایی با بودن در کنار بدی و زشتی معنا می یابد ولیکن سخن این است ، که تو در کدام گروه جای می گیری ؟! ... دخترم اسطوره ها برای مورد ستایش واقع شدن دیگران کاری انجام نداده اند ، بخاطر دل خود پیش رفته اند و قلب جایگاه کردگار است ، برای همین اسطوره شده اند ! این را همه از جمله کوشیار خوب می دانیم !
کمی سکوت کرد که سخنانش تاثیر خود را بگذارد . باز با صدای آرام و خاص اش ادامه داد :
_ از سمت چپ خود شروع می کنم ، خردمندترین فرد در رهبری ناوگان های جنگی ، فرماندار سرزمین کاریه و دریاسالار آب های ایران و مشاور نظامی امپراطور آرتان ، آرتیـمیـس به معنای گوینده راستـی !
تیدا بهت زده گفت :
_ باور نمی کردم روزی شما رو از نزدیک ببینم .
آرتیمیس باوقار به احترام سرخم کرد .
پیردانا _ دیگری از فرماندهان شجاع و بی نظیر ایران یـوتاب و درکنارش آریـوبرزن نماد شجاعت ایران ...
تیدا _ خدای من ، همیشه تو و برادر بی همتات رو ستودم ... کاش چوپان احمق حماقت نمی کرد و اسکندر رو از راه دیگه وارد ایران نمی کرد که ما شکست بخوریم .
یوتاب و آریوبرزن همزمان به احترام سر خم کردن . یوتاب با لبخند تلخی گفت :
_ همانگونه که گفتی ، ایران همیشه از خودی خنجر می خورد !
پیردانا _ دیگری فرماندهی بی همتا که از کمان و شمشیر با مهارت و زیبایی خاصی استفاده می کند ، فرمانده سپاه جاویـدان ... ســورنا .
حلقه اشک چشمان سیاه تیدا را براق کرد ! .. سورنا صورت معمولی و سنگی با چشمان سرد و پرغروری داشت ، که همین او را خاص و فرمانده ای محکم پر جذبه به بیننده نشان می داد .
تیدا _ تو هم ستاره درخشانی تو آسمون تاریخ ایرانی ، وقتی سرنوشت تو رو فهمیدم چه شب هایی که برات گریه نکردم ! ... (زمزمه کرد) ... سرنوشت مشابه !
در کمال ناباوری سورنا شنید و صورت سرد و بی تفاوت او کمی رنگ تعجب به خود گرفت :
_ سرنوشت مشابه !؟
تیدا کوتاه لبخند زد و جواب داد :
_ منم برادری به اسم سورنا داشتم که ناجوانمردانه کشته شد ، تنها یک سال داشت !
همه در سکوت و ناباورانه به هم نگاه می کردند . پیردانا مجلس را به دست گرفت :
_ کسی که کنار سورنا ایستاده کماندار بی همتای ایران زمین ، که هدف را از یک فرسخی می زند . هرگز تیرش به خطا نرفته و در جهان هیچ کمانداری با او برابری نمی کند . فرمانده کل کمانداران ایران زمین است ، ارتش زیر نظر وی کمانداری می آموزد . به نام آرش .... به معنای درخشـان و خورشیـد .
آرش چشمان متوسط و کشیده مشکی و لب و بینی متوسط با پوستی گندمگون که بخاطر آفتاب سوختگی کمی به تیرگی می زد داشت . قیافه اش جذاب بود نه زیبا ، طوری که از دیدنش سیر نمی شدی .
تیدا _ تمام جهان آوازه تو را شنیده کماندار اسطوره ای ایران .
آرش با لبخند به احترام سر خم کرد .
پیردانا _ آن کس که در کنارش می بینی آرشین همسر آرش است و دختر زیبای چهار ساله آنها طناز .
طناز چشمان مشکی و ابروهایی کمانی داشت . لب و بینی کشیده و ظریف مادر را به ارث برده بود ... اگر آفتاب سوختگی صورت آرش را در نظر نمی گرفتی ، رنگ پوست صورت طناز شبیه آرش ولی روشن تر بود . تیدا در دلش به دوست داشتنی بودن طناز إقرار کرد و لبخندی به روی طناز زد . طناز هم خندید و عقب عقب خودش را به پدر و مادرش چسباند و دامن مادرش را جلوی صورتش گرفت و یک چشمی به تیدا نگاه کرد که خنده را به لب همه آورد .
پیردانا ادامه داد :
_ این مرد میانسال کسی نیست جز طبیب بی همتای ایران که حاذق ترین طبیبان زمان در حد شاگردانش محسوب می شوند ... پزشک مخصوص امپراطور آرتان ، به نام آبتیـن ... و استاد شمشیرزنان جهان و مدرس شمشیرزنی سپاه گارد جاویدان کسی نیست جز کوشیـار که با او آشنا شدی .
تیدا به کوشیار که با اخم جذابی به او خیره بود نگاه کرد . بدون چشم برداشتن از او به احترام سر خم کرد که کوشیار هم به تبعیت از او جواب احترامش را داد .
پیردانا _ همسرش یوشیـتا از پهلوانان بی همتای ایران و شمشیرزنی لایق ، زیر نظر کوشیار رسم شمشیرزنی را آموخت و پا به پای کوشیار شمشیر می زد ولیکن بعد از تولد دوقلوهایشان تصمیم گرفت دیگر در جنگ ها شرکت نکند برای همین جزء مدرسان شمشیرزنی ارتش است . نام دخترشان نائیـریکا به معنای بانوی پارسا در دین زرتشت و نام پسرشان ائیـرک نام نیای یازدهم زرتشت است .
تیدا به یوشیتا هم به احترام سر خم کرد .
پیردانا _ دیگری نوازنده دف و تنبور و سه تار ، استاد موسیقی ایران که وقتی می نوازد عالمی مدهوش نوایش می شود ... به نام مهـرآذر .
مهرآذر صورت معمولی و مردانه ای داشت . پاکی و شیطنت عمق چشمانش توان گرفتن نگاه را از بیننده می گرفت .
پیردانا _ همسرش بانویی است که در کنارش می بینی به نام آذرنــوش .
آذرنوش قیافه ناز و بی نهایت جذابی داشت ، همه اجزای صورتش پر ظرافت بود . مهرآذر با عشق به همسرش خیره شد و عاشقانه زمزمه کرد :
_ آذرنوش به معنای شیرین و دل انگیز !
همه یکصدا گفتند :
_ اوووو !!
و یکصدا خندیدند . آذرنوش با گونه های گل انداخته سر به زیر انداخت ، مهرآذر دست چپ اش را پشت همسرش انداخت و با لبخند او را به طرف خود کشید . پیردانا با لبخند در حالی که به آنها چشم داشت ادامه داد :
_ چیزی به دنیا آمدن فرزندشان نمانده ، همه بی صبرانه در انتظار ثمره عشق پاک آنانیم .
آذرنوش با عشق نیم نگاهی به چشمان مشتاق مهرآذر و بعد سر به زیر انداخت و آرام شکم برآمده اش را نوازش کرد . مهرآذر در حالی که دستش را از پشت آذرنوش رد کرده بود و بازویش را نوازش می کرد سرش را به سر آذرنوش چسباند و خیره به دستان نوازشگر آذرنوش عاشقانه زمزمه کرد :
_ بی صبرانه !
همه در سکوت به آنان خیره بودند که صدای مردی توجه آنها را به خود جلب کرد .
مرد _ چه شده ؟چرا همه دور هم گرده آمده اید ؟
پیردانا _ خوش آمدید فرزندانم ، میهمانی پارسی از دروازه ملل داریم .
دو پسر و یک دختر که در وسط آنان قرار داشت به احترام سر خم کردند و به جمعشان اضافه شدند .
پیردانا _ تیدا ، این دختر زیبا که می بینی یگانه فرزند آبتین است و نامش روبیــناست ، به معنای یاقـوت سـرخ ، روبینا از پانزده سالگی شاگرد کوشیار بوده و شمشیرزن ماهری است . ولیکن چون سن رسمی برای ارتش و شرکت در جنگ ها بیست و پنج سالگی است هنوز در جنگی شرکت نکرده با آنکه تنها با بیست و سه سال سن در تمام این سال ها خوش درخشیده ... کسی که کنارش ایستاده قدرت بدنی زیادی دارد و حرفه اش سنگ تراشی است و سنگ های عظیم الجسه را جابجا می کند علاوه بر آن از فرماندهان ارتش ایران و از شاگردان رستـم دستـان است ... به نام کوهیـار ..... مرد دیگر فرزند آریافـر وزیر ارشد امپراطورمان و شمشیرزنی لایق است به نام تاخیاک آریــا ... آریا به معنای آزاده و نجیب .
تیدا متعجب زمزمه کرد :
_ تاخیاک آریا !؟
پیردانا _ آری فرزندم ، درجه افسران ایران بنا به دستور جمشید جم " میریاک (فرمانده ده هزارسرباز) شیلیاک (فرمانده هزار سرباز) تاخیاک (فرمانده یکصد سرباز) لوشاک (فرمانده پنجاه سرباز) دکاداک (فرمانده ده تن) پنجداک (فرمانده پنج تن) " ... اینگونه تمامی ارتش دارای سرپرست هستند و رسیدگی به آنان آسان تر است . رسیدن به این مقامات گذر از آزمون های سخت را خواهان است و آریا تنها با بیست و چهار سال سن به این درجه رسیده . دریاسالار آرتیمیس ، آرش ، کوشیار و سورنا میریاک اند . کوهیار ، آریوبرزن ، یوتاب شیلیاک هستند . مقام روبینا هم لوشاک است فرمانده پنجاه سرباز .... خوب ، گمان می برم با همه آشنا شدی ...
سرش را در جمع چرخاند با دیدن دارا که بالبخند و منتظر به او چشم داشت با سرعت گفت :
_ اهورمزدای من ! از یاد بُردم ...
دستش را به طرف دارا گرفت و گفت :
_ و در آخر شاهزاده سرزمین ما و تنها فرزند امپراطورمان آرتان که در دلاوری و شجاعت بی همتا است ، همچنین از حس بینایی فوق العاده ای برخوردار است و با چشمانش فرسنگ ها دورتر را می بیند ! .... دارا !!!
تیدا بهت زده آرام گفت :
_ اصلا فکر نمی کردم شاهزاده باشی ؟!
دارا با تعجب ابروهایش را بالا انداخت و لبخند کمرنگی روی لبانش نشاند ، آرام گفت :
_ چرا ؟؟!!
تیدا _ همیشه فکر می کردم شاهزاده ها افراد مغرورین و به همه می گن من رو با القابم صدا کن !
دارا مردانه خندید :
artemis
00دوستان نویسنده جلد دو رو شروع کردن،میتونید از طریق پیج اینستاشون توی کانال جلد دو عضو بشید،اسم نویسنده نسترن خدا بنده لو هست
۱ ماه پیشمهتاب
00از بهترین رمان هایی که خوندم🥺 و بعد سال ها هنوز هم هر بار از خوندنش به وجد میام واقعا ممنونم از نویسنده بابت کتاب فوقالعاده ای نوشته
۱ ماه پیشسمانه
00در یه کلام فوق العاده بود
۲ ماه پیشآوینا
۱۹ ساله 00عالی بود. دوستان کسی رمانی که اینجوری باشه سراغ نداره؟
۳ ماه پیشحانیه
00وانیا ملکه خواب ها که ۲ فصله
۲ ماه پیشTaran
00بی نظیر بود...میتونم بگم بعد از زاده ی تاریکی بهترین و زیباترین رمانی بود که خوندم ، مطمئنم قراره بعد ها ام خیلی بخونمش ، فقط میتونم بگم فوق العاده بود .
۳ ماه پیش❄️❄️
00عالی بود 🏵️💐🌺 تا حالا چند بار خوندمش و هر دفعه برام جذاب بوده و لذت بخش دست نویسنده درد نکنه 🌸
۳ ماه پیشآرتمیس
۲۰ ساله 00خیلی جذاب بود و باعث غرور و افتخار میشد، نقص هم داشت اما دربرابر زیبایی هاش نا محسوس بود، خوندنش ضرر نیست و واقعا لذت میبرید، و همینطور آریاید خیلی شخصیت خفنی بود🥲✨
۴ ماه پیشباران
00واقعا دستتون درد نکنه بابت این رمان بی نظیر ولی خواهشا جلد دوم رو هم بنویسید چون حرف نداشت من واقعا کیف میکردم از خوندن همچین رمانی
۵ ماه پیشفاطمه
00یکی از بهترین رمان هایی که خوندم واقعا فوق العاده بود
۵ ماه پیشارامش
۳۸ ساله 00بسیار بسیار رمان زیبا است من چند دفعه این رمان رو خوندم اما هیچ وقت برام تکراری نشد. از نویسنده این رمان زیبا تشکر میکنم منتظر رمان های زیبای دیگه ای از شما هستم
۵ ماه پیشفاطمه ❤️
00یکی از بهترین وعالیترین باشکوه ترین رمانهایه که تا به امروز خوندم آنقدر زیبا از اسطوره ها یاد می شد که دوست داشتی در آن زمان بودی ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
۶ ماه پیشParastoo
۱۷ ساله 00زیبا ولذت بخش بود
۶ ماه پیشتیام قربانی
۱۶ ساله 00به جرأت میتونم بگم بهترین رمانیه که خوندم، بالاخره یکی پیدا شد که بنویسه چسبیدن یه عربا باعث نمیشه ما اصالت و بزرگی خودمون رو فراموش کنیم. به امید روزی که این کشور به اصلش برگرده.
۶ ماه پیشZ
۳۳ ساله 00بی نهااااااااایت عالی بود پیشنهاد میکنم حتما بخونید تاحالا رمانی به این قشنگی نخوندم افرین نویسنده عزیز🌺
۷ ماه پیشZ
۳۳ ساله 00بی نهاااااااااایت عالی بود قابل تحسین پیشنهاد میکنم حتما بخونید ممنون نویسنده عزیز تاحالا رمانی به این قشنگی نخونده بودم
۷ ماه پیش
الناز
۱۴ ساله 00رمان جلد دوم داره؟یا در جلد اول داستان به پایان میرسه؟