رمان تیدا زاده نور یا تاریکی به قلم Evrina
عظمت و شکوه نیاکانمان بر کسی پوشیده نیـست! بارها و بارها ، از حکمرانی حـق و حقیقت پادشاهی نیاکانمان شنیده ایم و نشانه هایش را در ستون های قد علم کرده پارسه (معروف به تخت جمشید) به چشم دیده ایم تیدا هم مثل تو...!مثل ما...! حتی نزدیک تر از هر کسی به نسل ما...! هویتش را جایی جا نگذاشته که بخواهد پیدایش کند...!فقط نیازش به مرور است و یاد آوری! اینجا بحث قانون و حق و عدالت نیـست!حرف از ذات است و هویت! تیدا با مرور همه صفحات تاریخ خاک خورده ، این عظمت را به چشم می بیند و معجزه وار به واسطه دروازه ملل ، به بهشتی موعود وارد می شود ، اسطوره های نامی سرزمینمان به پیشوازش می آیند و قطار حوادث با سرعت به سمتش ، مهربانی و عطوفت پادشاهی از خاندان پارسیان مجذ وبش می کند و این بار وجود پر عدالت دنیای پرشکوه نیاکانمان را تصدیق می کند... حقیقت آنجاست…و عشق هم...! فارق از تمام بایدها و نبایدها ، این عشق را مـی پذ یرد… اما مگر می شود بهشت موعـود مـار سیاه و وسوسه طاووس نداشته باشد؟! این بار مقابل سوالی ذاتی خود را پیدا می کند که ذاتش...زاده نور...یا تاریکی...؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۴۷ دقیقه
ژانر: #تخیلی #عاشقانه
خلاصه:
عظمت و شکوه نیاکانمان بر کسی پوشیده نیـست!
بارها و بارها ، از حکمرانی حـق و حقیقت پادشاهی نیاکانمان شنیده ایم و نشانه هایش را در ستون های قد علم کرده پارسه (معروف به تخت جمشید) به چشم دیده ایم
تیدا هم مثل تو...!مثل ما...!
حتی نزدیک تر از هر کسی به نسل ما...! هویتش را جایی جا نگذاشته که بخواهد پیدایش کند...!فقط نیازش به مرور است و یاد آوری!
اینجا بحث قانون و حق و عدالت نیـست!حرف از ذات است و هویت!
تیدا با مرور همه صفحات تاریخ خاک خورده ، این عظمت را به چشم می بیند و معجزه وار به واسطه دروازه ملل ، به بهشتی موعود وارد می شود ، اسطوره های نامی سرزمینمان به پیشوازش می آیند و قطار حوادث با سرعت به سمتش ، مهربانی و عطوفت پادشاهی از خاندان پارسیان مجذ وبش می کند
و این بار وجود پر عدالت دنیای پرشکوه نیاکانمان را تصدیق می کند...
حقیقت آنجاست…و عشق هم...!
فارق از تمام بایدها و نبایدها ، این عشق را مـی پذ یرد…
اما مگر می شود بهشت موعـود مـار سیاه و وسوسه طاووس نداشته باشد؟!
این بار مقابل سوالی ذاتی خود را پیدا می کند که ذاتش...زاده نور...یا تاریکی...؟
پیش زمینه
در زمان هایی که هیچ موجودی موجود نبود . کردگار بی همتا اراده به آفریدن هر چه نیست کرد . زمین و زمان ، جنگل و دریا ، آسمان و ستارگان و کهکشانی با اشکال چشمگیر ... فرشتگان و پریان و جنیان را همه از دل آتش ساخت و دستور داد تنها او را عبادت کنند و در مقابل پای هیچ کس جز وجود بلند مرتبه کردگارشان سر تسلیم به خاک نگذارند .
درمیان فرشتگان با مقامات متفاوت پنج فرشته بر فرشتگان دیگر برتری یافتند : جبراییل ، عِزراییل (فرشته مرگ) ، میکاییل ، اصرافییل و عَزازییل (نام ابتدایی اهرمن ، قبل از سجده نکردن به انسان) .
عَزازییل جن بود و بر چهار فرشته دیگر به خاطر سال ها عبادت و بندگی و ایمان خالصانه اش برتری یافت و دارای جایگاهی شد که هیچ آفریده ای به آن نرسیده بود . عَزازییل استاد چهار فرشته برتر بود و بر تخت نور می نشست و به خاطر عبادات اش در زمره فرشتگان خوانده می شد .
تا اینکه ایزد ، کاری شگفت کرد و از میان خاک موجودی با اندام موزون آفرید و نامش را انسان نهاد . از دم مسیحایی خود در کالبد بی جان انسان دمید و به او زندگی بخشید . آنقدر به او علاقمند شد که به خاطر آفریدنش خود را تحسین کرد ! ... و امر کرد که همه آفریده هایش به انسان ، که شکوه و قدرتش را به رخ جهانیان می کشید احترام و در مقابل بزرگی انسان سر به سجده بگذارند !
برای همین زمانی که انسان آرام روی پاهایش ایستاد ، عالمی به پای این ته تغاری خلقت افتاد ... جز یک تن ... عَزازییل که جایگاه خود را از دست رفته می دید لب به اعتراض گشود :
_ من به این موجود کوچک سجده نمی کنم ! با اینکه نیمی از وجود ایزد پاکم را در او می بینم ولیکن او هیچ شباهتی به معبودم ندارد ! او بزرگ نیست ! پاک نیست ! من از او برترم ! من از آتش پاکم و او از خاک بد بوی سیاه ! من هزاران سال عبادت در کارنامه خود دارم ، در حالی که او هیچ از رسم عبادت نمی داند !
کردگار که تاب این همه بی احترامی به ته تغاری خلقتش را نداشت آشفته شد ، و به خاطر نافرمانی عَزازییل او را نفرین کرد و تا ابد از درگاه شکوه اش راند و عبادات و اقدامات نیک او را به خاطر یک بی احترامی ، به شکوه و خاتمه خلقت اش ، نابود کرد !
عَزازییل _ معبودم ! یگانه ایزد جهان ، به من فرصت بدهید تا به شما ثابت کنم که این موجود همان است که من توصیف کردم ! .. به من فرصت بدهید ثابت کنم که او لایق این همه احترام و جایگاه نیست ! .. به من فرصت بدهید سرورم !
خداوند پذیرفت و به عَزازییل فرصت داد برای آزمودن انسانی که عاشقانه دوستش می داشت ... از آن به بعد نام عَزازییل ، فرشته مقرب رانده شده ، به اهرمن تغییر یافت ! ... اهرمن از انسان که همه چیزش را از او گرفته بود کینه به دل گرفت . پس سوگند خورد به نابودی موجودی که بی رحمانه جایگاه والایش را در نزد عزیزش گرفته بود ...
با اولین گناه انسان ، اهرمن باز به نزد خدا آمد :
_ ایزد پاک ام ، دیدید او همانگونه که گفتم بود ؟! دیدید چه ساده از شما گذشت ؟! ... من با یک خطا مستحق این همه عذاب شدم و همه چیزم را به خاطر بی احترامی به این موجود کوچک از من ستاندید ! .. او را لایق چه مجازاتی می دانید ؟!
کردگار مهربان با اینکه قلبش از دست ته تغاری خلقت اش گرفته بود ، بعد از سکوتی نچندان طولانی جواب داد :
_ عزیز من جایز به خطاست !!!!
اهرمن برآشفت و باز انسان را در گناه و تباهی غرق کرد و در آخرین لحظات انسان چشمان اشکی اش را به خالقش دوخت و خداوند با دیدن لرزش اشک در چشمان عزیزش دستانش را به طرفش دراز کرد و با صدایی لرزان و مشتاق ندا داد :
_ عزیز دلم ! هر آنچه هستی باز آی ... گر کافر و گبر و خود پرستی باز آی ..... این درگه من درگه نومیدی نیست !
اهرمن پُر از کینه و نفرت گفت :
_ روزی خواهد رسید که به شما ثابت می کنم این موجود که اینگونه عاشقانه دوست می دارید و از خطایش می گذرید چه ساده در مقابل پاهای من به سجده خواهد افتاد و من را به خــدایـی می گیـرد !!!!
از آن پس اهرمن دشمن قسم خورده انسان شد و هر کاری برای اثبات گفته اش کرد و این جدال میان خیر و شر ... انسان و اهرمن از دیر باز بوده ... هست ... و خــواهـــد بـــود !!!!
*******
در دل تاریکی شب ، زیر نور نقره ای ماه ، در میان جنگل انبوه با درختان سر به فلک کشیده بلند و کهنسال که سر در هم فرو برده و فضای وهم انگیزی را خلق کرده بودند . دختری با لباس بلند سفید رنگ و یقه گرد و ساده که تا زیر سینه نسبتا تنگ بود و از آن به بعد پارچه نرم و لطیف لباس گشاد می شد و تا مچ پایش می رسید ، با آستین های گشاد که در مچ دست تنگ می شد . با تمام سرعت و بی وقفه درختان تنومد را دور می زد .
بلندی موهای فر درشت و مشکی اش به کمر می رسید و با دویدنش در هوا دیوانه وار می رقصید . ترس تمام وجود دخترک را پر کرده بود . صدای چند مرد و سگانی که به دنبالش بودند سکوت جنگل را می شکست . دخترک بارها از ترس به پشت سرش خیره می شد تا فاصله ی جستجوگرانش را با خود بسنجد . با اینکه تاریکی خوف انگیز جنگل مانع دیدش می شد ولی باز هم این کار را تکرار می کرد . با رسیدن به رودخانه خروشان که برخورد آب با سنگ های کوچک و بزرگ بستر رودخانه آن را هولناک تر جلوه می داد . تمام امیدش به یاس بدل شد .
زیر لب نالید :
_ خدایا ، نه !
با یک نفس عمیق کمی نفس های بریده اش را آرام کرد و خیره به آب زمزمه کرد :
_ دیگه تو هم قصد دشمنی با من رو داری !؟ ... تسلیم نمی شم !
حلقه های اشک چشمانش را براق کرد ولی باز تمام سعی خود را می کرد که اشک نریزد و غرورش را نشکند ، حتی در مقابل رودخانه ای که خروشان راه اش را در میان جنگل پیش می گرفت و قدرتش را بر سرش فریاد می زد نباید می شکست !!
صدای نحس سیامک باز نفرت را به وجودش ریخت . پشت به رودخانه به طرف صدا چرخید و با همه نفرت به صدا گوش داد :
_ پیداش کنین احمقای بی عرضه مرده یا زنده ، من هنوز با این دختر نفهم کار دارم !
تیدا آرام و بی صدا ، خیره به زمین به زانو در آمد . دست های مشت شده اش را روی پایش بیش از پیش فشرد و آرام زمزمه کرد :
_ ایستاده بمیرید به از آنکه زانو زده زندگی کنید ! ... من دیگه پیش سیامک برنمی گردم یه راهی پیش روم بذار ، تو که از همه بیشتر به حالم آشنایی ...
سکوت جنگل و صدای جستجوگران قلب دخترک را به درد آورد . اشک بالاخره از چشماش چکید . صدایی زمزمه وار از رودخانه شنید !!!
صدا _ تیـــدا ؟! ... تیـــدا ؟!
تیدا آرام و ناباور به پشت چرخید و با چشمان اشکی به شکافی بیضی شکل که به اندازه قد خودش نورانی و موج دار در وسط آب که یک وجب با سطح آب فاصله داشت خیره شد .
باز هم صدای سیامک چهره اش را به طرف خودش برگرداند :
_ چی کار می کنین یه بچه رو هم نمی تونین بگیرین بی عرضه ها ، واسه چی از من پول می گیرین ؟! اگه اون از چنگم فرار کنه شما رو به جاش جلوی سگای هار و گرسنه میندازم ! ... (فریاد زد) ... زود باشین لعنتیــا !!
صدا باز آرامش بخش و زیبا زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ درنگ نکن تیــدا ! با من بیا ، تو از یگانه کردگار جهان یاری خواستی ... من از طرف کردگار هفت آسمان و زمین برای یاری تو آمده ام ! بیا پیش از آنکه دیر شود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا ترسیده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمی تونم ! شکاف وسط آبه ، آب وحشیانه پیش می ره ، غرق می شم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا باز هم آرام و مطمئن زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگر به خالق ات ایمان داری روی آب قدم بردار !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا با تردید به آب خروشان خیره ماند ... آرام روی آب قدم گذاشت وقتی دید پای اش در آب فرو نمی رود ، شاد خندید و سریع قدم دیگر و بالاخره به داخل شکاف پرید و شکاف کاملا بسته شد . در هاله ای از ابهام تصویر کنار رودخانه را می دید سه مرد و ارباب آنها که همان سیامک بود قلاده سگ ها را در دست داشتن . سگ ها مدام می چرخیدن و به طرف تیدا واق واق می کردند . تیدا ترسید و قدمی به عقب برداشت ولی بعد متوجه شد آنها او را نمی بینند ! .. برای همین با آرامش خاطر باز به سیامک که عصبی فریاد زد خیره شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ امیدوارم در این آب غرق شده باشی و شدت آب تو رو به سنگاش کوبیده باشه و تکه تکه شده باشی تیدا وگرنه خودم تکه تکه ات می کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر از حرص و خشم اضافه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تیـــــــدااااا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان شکاف بسته شد و اطراف تیدا را سیاهی مطلق پر کرد . حبس شدن در دالانی تاریک ترس و تنهایی را به وجودش ریخت ، دو دستش را جلوتر از خودش قرار داد و با احتیاط قدم برداشت و سکوت دالان را تنها صدای نفس های منقطع تیدا می شکست . به خودش تشر زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا به صدایی ناشناس اعتماد کردم ، لعنت به من که چقدر احمقم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دالان پر پیچ وخم به راه اش ادامه داد ، از دور با دیدن نوری در انتهای تاریکی ، کور سویی امید در وجود خسته تیدا ریشه دواند که باعث شد ترس و ناامیدی جایش را به شوق و امید بدهد و قدرتی به پاهایش که با تمام سرعت به طرف نور بدود . هرچه نزدیک تر می شد نور بزرگ تر می شد و بالاخره از دالان بیرون آمد از دیدن چیزی که مقابل چشمانش می دید ناخودآگاه نفس های کوتاه و سریعش جای خودش را به نفس های آرام و کشیده داد با حیرت همه را از نظر گذراند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساحل زیبایی را در مقابلش دید . پشتش صخره هایی بلند بود و غاری که از آن خارج شد ، در دلش جا گرفته بود و در قسمت چپ اش صخره ها خودشان را به دل آب کشیده بودند . موج ها زیبا به سینه صخره ها می رقصیدند . چشمانش به مردمانی که در مقابل کشتی غول پیکری مشغول کار بودند افتاد . لباس هایشان عجیب ، همچون لباس پارسیان باستان فراخ آستین و پر چین و شکن بود . شبیه تصاویری که در کتیبه های باستانی دیده بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرخشش چیزی در سمت چپ توجه اش را جلب کرد . در کمال حیرت پیرمردی را دید که به فاصله کمی از ساحل روی تخت سنگی صاف با لباس های کاملا سفید ِ پر چین نشسته و در حال نوشتن چیزی روی پوست بود . دقیق تر براندازش کرد ، پیرمرد چهره نورانی و مهربانی داشت شالبند سفید زیبایی با نقش های شیران غران بالدار به کمر بسته بود ، در لبه شنلش گل های دوازده پر و نُه پر خودنمایی می کرد . ریش مرتب و موهای یک تکه سفید که تا نزدیکی شانه هایش می رسید . پیشانی بند ظریف زرین اش از روی پیشانی اش رد و در میان موهای برفی اش گم می شد . زیر نور خورشید باشکوه و خیره کننده به نظر می رسید . غرق در افکار و مطالبی بود که با پر سفید و مرکب می نوشت . آرامش زیبای پیرمرد وجود خسته و شکسته اش را نوازش داد و لبخندی به لبش آورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز به ساحل نگاه کرد ، همه مردمان ساحل متوجه حضورش شده بودند و با سر و اشاره او را به هم نشان می دادند تا دیگران را متوجه حضورش کنند . همه با دیدن اش دست از کار می کشیدند و قد راست می کردند . ترس و تعجب یکجا به وجود تیدا ریخت و همان طور که به چهره هایشان خیره بود ، ترسان زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدایا من کجام !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرکت آرام و باوقار پسری به طرفش ، پسرک را از نظر گذراند . چهره زیبایی داشت پوستی گندمگون ، ابروهای پُر و خوش حالت با چشمان سیاه درشت ، بینی متناسب و لب هایی نسبتا پهن و باظرافت که با لبخندش زیباتر شده بود ولی چیزی که در اولین نگاه توجه اش را جلب کرد همان چشم و ابروی زیبای مشکی اش بود . موهای مشکی براق و موج دارش به سر شانه هایش می رسید مثل مردان دیگر ساحل چارشانه بود ، با هیکلی ورزیده ... پسرک لباس پرچین آبی کمرنگ و شالبند بنفش خوش رنگ با نقوش اساطیری زیبای طلایی ، با کفش های چرم قهوه ای ، شلواری پرچین که در مچ پایش تنگ می شد به تن داشت . تیدا باز به چهره اش خیره شد محو چهره و لباس زیبایش بود . پسر به فاصله دو گام از او ایستاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر _ درود بر شما بانو ، خوش آمدید ، نامتان چیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا که هنوز در شوک این مکان ناشناخته بود آرام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اینجا کجاس شما کی هستین ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر با مهربانی به چهره بهت زده اش لبخند زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نام من داراست ، نامتان را نگفتید بانوی من ، شما را چه بخوانیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ من تیدام !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا _ به معنای زاده خورشید ! .. پارسی سخن می گویید ، نه چون ما ، اهل کدام سرزمین هستید بانو تیدا ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ منظورت رو متوجه نمی شم ... من ایرانیم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مردی باعث شد حرفش را قطع کند و به او نگاه کند . همان مردی که ابتدای ورودش دید روی صخره ای نشسته و شمشیرش را صیغل می داد ، با حرف تیدا از جا پرید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیایید ، او یک ایرانی است !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه زنان و مردان با حرف مرد دست از کار کشیدند . بچه ها از بازی منصرف شدند و همراه مادر و پدرشان به طرف تیدا آمدند . باز ترس به وجودش ریخت و در دلش گفت « خدایا نکنه اینا با ایرانیا مشکل دارن ؟! چرا پا به هرجا می ذارم همه می خوان من رو بکشن ؟! »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که از مردم ساحل چشم بر نمی داشت ، آرام آرام و عقب عقب به طرف غار رفت . دارا با دیدن حال تیدا به او پشت کرد و به طرف جمع که پنچ گام با آنها فاصله داشتند ایستاد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آرام باشید میهمان ما را می ترسانید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد متعجب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا دارا ؟ پس از گذشت چندین سال دروازه ملل یک پارسی را به سرزمین ما آورده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا _ تو را می فهمم کوشیار ، ولیکن از تو می خواهم آرامش خود را نگاه داری ، با همه شما هستم دوستان من ، او تازه از دروازه ملل آمده و با ما آشنا نیست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا آرام به طرف غار چرخید تازه ورودی غار را دید که با گل های زیبای پیچک و گل های وحشی زیبایی احاطه شده بود . رویایی به نظر می رسید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب و ناباور زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دروازه ملل !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرکمال ناباوری دارا شنید و به طرفش چرخید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آری بانوی من !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ اینجا کجاس ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا _ سرزمین شاهان عدالت گستر با ابر مردان و زنان نیک اندیش و نیک گفتار و نیک کردار !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا ابتدا با ابروهایی بالا رفته و چشمان گرد شده ، بعد موشکافانه به دارا خیره شد که در چهره اش اثری از شوخی ببیند ! دارا لبخندش را خورد با جدیت شروع به حرف زدن کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حق می دهم شگفت زده باشید بانو تیدا و گمان ببرید که مزاح می کنم ، ولیکن من جز راست نگفته و نخواهم گفت ... با اینکه این سرزمین تمامی اسطوره ها و اساطیر ایران کهن از ابتدا تاکنون را در خود جای داده ولیکن این بدان معنا نیست که همه ما را افسانه و خیال بدانید . همه ما جزیی از تاریخ این ملت ایم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا هنوز هم درحال هضم سخنان دارا بود ، در دلش گفت « مگه می شه آدم به گذشته بره ، یا سرزمین دیگه ای که سرزمین خوبی هاس ؟! »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا آرام به طرف تیدا آمد و با یک گام فاصله از او ایستاد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ می دانم از سخنانم گیج شده اید چرا که تنها شما نیستید که چنین می پندارد ، بی شک آخرین تن هم نخواهید بود ... هرکس از دروازه ملل پا به این سرزمین می گذارد چنین می پندارد ، ولیکن این سرزمین خواب و رویا نیست ! .. آغاز این جهان با فرمانروایی بزرگترین و عادل ترین امپراطور جهان جمشید جم آغاز می شود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا کلافه با صدای نسبتا بلندی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بســـه !!! ... دست انداختن دیگران کار خوبی نیست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا متعجب و در سکوت به تیدا خیره ماند . بقیه هم متعجب نگاهشان بین تیدا و یکدیگر در گردش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا نالید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمی خوای بگی من به گذشته سرزمینم اومدم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا با همان تعجبش آرام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ما به تمام زمان ملتمان تعلق داریم نه یک دوره خاص !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد سفید پوشی که ابتدای ورود بر صخره صافی نشسته بود آرام از طرف چپ و از داخل جمعیت وارد شد با دیدنش همه سری از روی احترام خم کردن ، دارا رد نگاه تیدا را گرفت با دیدن پیرمرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پیردانا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا با دیدن تیدا به وضوح جا خورد ، آرام به طرفش قدم برداشت . تیدا با دیدن پیردانا و احترامی که دیگران به او گذاشتند ، دست به دامانش شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پیردانا مثل اینکه شما بین این مردم محترمین ، لطفا بگین این بازی مسخره رو تموم کنن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا در تمام طول مدت حرف زدن تیدا با لبخند محوی براندازش می کرد و در آخر در مقابلش به فاصله چند قدمیش ایستاد . بعد از تمام شدن حرف های تیدا بعد از مکثی در چهره اش سکوتش را شکست و با صدایی آرامبخش و دلنشین گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پیش از هرسخن ، درود یگانه کردگار بر تو که برگزیده ایشانی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا متعجب جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من؟! برگزیده ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا با همان خونسردی و آرامشش جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آری فرزندم ، دروازه ملل برای هر کسی باز نمی شود و هر کس اقبال آمدن به این سرزمین را ندارد ، بی شک قلبی پاک در سینه داری ... نامت تیدا بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا کلافه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله ! ... من از شما کمک خواستم ولی شما هم حرف دارا رو می زنین ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا با لبخندی مهربان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دوست داری چه چیز را بشنوی فرزندم ، چیزی جز حقیقت ؟! .... قبل از باز شدن دروازه رحمت چه خواسته ای داشتی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا همان طور که به چهره آرامش بخش پیردانا خیره بود متفکر و آرام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ راه نجات !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ فرزندم این سرزمین راه نجات توست !!! ... این سرزمین تمام انسان ها را با هر مذهب و زبان و رنگ پوست در خود جای داده . بیست و هشت کشور از سی کشور جهان تحت فرمانروایی پادشاه زمان ماست . بنا به وصیت جمشید دادگر که همه انسان ها را برابر می دانست و لایق مقامی انسانی و تمام عمرش آرزو داشت همه ما بدون توجه به عوامل ظاهری که باعث دوری شده و توجه به یک اصل مشترک همه ما ، یعنی انسان بودن ... در این سرزمین در کنار هم در صلح و عدالت زندگی کنیم . هرکس عاشق هدف های والای اهورایی باشد و کردگار یگانه لایق بداند پا به سرزمین ما خواهد گذاشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا محو سخنان کوبنده پیردانا بود . پیردانا که سکوتش را دید ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تمام مردم جهان اقبال آمدن به این سرزمین را دارند برای همین آن را دروازه ملل می خوانیم . چند سالی بود که دروازه ملل برای ما میهمانی پارسی نداشت برای همین از دیدنت به وجد آمدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا ناباور گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هنوزم نمی تونم باور کنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا لبخندی زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اندک اندک به یقین خواهی رسید فرزندم ، بیا تا تو را به دوستانت معرفی کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا دست اش را پشت تیدا گذاشت و کنار دارا ایستاد . رو به جمع گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اینان اسطوره های ملتت هستند ، کدامین اسطوره ها را به خاطر داری ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه نگاه ها به روی تیدا ثابت ماند . تیدا که این همه توجه را معطوف خود دید چند اسطوره ای را هم که می شناخت از یاد برد !!! بعد مکثی نچندان طولانی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچی بخاطر ندارم پیردانا !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه سکوت کرده بودند و تنها صدای برخود موج ها به صخره ها سکوت را می شکست . کوشیار با ناراحتی از جمع جدا شد و باز روی تخته سنگی که قبلا نشسته بود رفت و مشغول صیغل دادن شمشیرش شد و سنگ دستش را محکم و عصبی به تیغه شمشیرش می کشید ! تیدا او را برانداز کرد لباس قهوه ای به تن داشت که آستین های فراخ اش تا آرنج می رسید موها و چشم و ابروی مشکی لب و بینی متناسب ، درکل قیافه جذاب و مردانه ای داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ کوشیار ؟! ... فرزندم ، این دور از ادب پارسیان است !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوشیار بی توجه به حرف پیردانا رو به تیدا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چگونه خود را پارسی می دانی ، درحالی که هیچ از ما نمی دانی ؟! ... نمی دانی که تنها نام ایران خاتمه تمام جنگ هاست ... نامی از بنیانگذار سرزمینت نیاوردی ! مردی که تنها نـامش لرزه به دل دشمنان جهان می اندازد همه در مقابل هوش و سیاست و حکومت داری و اخلاق نیکوی اش سر تسلیم فرو می آورند !!! .. شاید هم از داشتن ما شرم دارید ؟! در حالی که جهان آرزو دارد به تمدنی چون ما ! ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا سکوت کرد و سر به زیر انداخت ، چه حرفی داشت برای گفتن ؟! ... کوشیار با تنفری که در عمق صدای اش بود ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ متنفرم از کسانی که ریشه خود را از یاد برده اند ! ... (رو به پیردانا) .. احترام زیادی برایتان قائلم پیرفرزانه ولیکن دوست ندارم با پارسی چون او آشنا شوم ... (پوزخندی زد) .... پــارســی !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنی در جمع در کنار کوشیار ایستاده بود . با ابروهای زیبای کمانی و چشمان درشت سیاه و بینی کشیده و لب های ظریف و خوش فرم سرخ که با صورت سفیدش تضاد زیبایی داشت . پیراهن فیروزه ایی زیبا با آستین های فراخ که تا مچ دستش می رسید و شال بلندی که بر سرش انداخته بود . در مقابلش دختر و پسر دوقلوی حدودا پنج ساله ای ایستاده بودند ، هر دو بی نهایت شبیه هم ، موهای فر مشکی صورت گرد و چشمان درشت و مشکی مادر را به ارث برده بودند و لب های گرد پدر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو کودک بعد از حرف های پدرشان نگاه از پدر گرفته و به مادرشان خیره شدند . این بار نگاه ها به آنان جلب شد زن با لبخند دستی به سر کودکانش کشید و به همراهشان به طرف کوشیار رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ فرزندم یوشیتا ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیوشیتا ایستاد و بعد از مکثی به طرف پیردانا برگشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ با احترام پیرفرزانه ، با همسرم کوشیار هم عقیده ام ، علاقه ای به شناختن ما نداشته ... ما هم علاقه ای به شناختنش نداریم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه یوشیتا به طرف کوشیار می رفت ، دو کودک اش هنوز به تیدا خیره مانده بودند . در چشمان پاک و معصوم آنان چیزی بود که قلب تیدا را به لرزه در می آورد و تحمل دیدن نگاه اطرافیان را برایش سخت تر می کرد . ترجیح داد جلوی پایش را نگاه کند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیوشیتا که چند قدمی از دوقلوها دور شده بود به طرفشان چرخید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نائیریکا دخترم ، ائیرک پسرم بیایید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو کودک به طرف یوشیتا دویدند و دامان مادر را در دست گرفتند . یوشیتا دستانش را پشت سرشان گذاشت و به طرف کوشیار به راه افتاد . تیدا دیگر نمی توانست این موقعیت را تحمل کند با اینکه سرش را پایین انداخته بود ولی تردید را در وجود اطرافیانش حس می کرد ... باید حرف می زد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ کوشیار می دونم هیچی از این مهد تمدن گیتی نمی دونم ، حتی اسمای شما رو نشنیدم و معناش رو نمی دونم ، ولی هیچکس دانا به دنیا نمیاد ! ... همه دانشم از کتابخونه پدرم و حرفای اونه . همه زنان و مردان ملتم رو دوست دارم چه اونایی که آوازه تواناییشون جهان رو پُر کرد چه اونایی که هیچ کس ندید و نشناخت ولی برای هدفای والا و سربلندی ایران جون دادن ... می دونم این خاک تن چه جواهرایی تو خودش جا داده و خاکش از خاک تن چه مردمی درست شده ! .... کوشیار از گذشتگانی مثل شما شرم نداریم ، از خودمون شرم داریم که با اینکه نیاکانمون پاک و صادق بودند ما به راحتی دروغ می گیم و با اینکه اونا نجیب و پاکدامن بودن ما ... نیستیم ! ... هزارتا بلای دیگه سر هم میاریم که اگه با اسکندر مقایسه شون کنی ، اسکندر مرد شریفیه !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوشیار دست و نگاه اش روی شمشیری که صیغل می داد خشک شده . شنیدن این خصوصیات مردمان آینده روح را از تن اش بیرون برده بود ! ... چه بر سر مردم آمده بود که این قدر از اصل خود دور شده بودند ؟! .. چرا !؟.. شاید همین فراموش کردن نیاکان آنان را به این پستی رسانده بود ! ... یوشیتا و دو کودک آنها هم در سکوت به تیدا خیره بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا باز هم ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پدرم من رو عاشق بنیانگذار سرزمینم کرد ، پادشاهی کرد که پارسیان اون رو پدر می خوندن ، مردی که هدفای والایی داشت عدالت و صلح جهانی و زندگی انسانی و در آرامش برای همه با هر رنگ پوست و مذهب ... مردی که رسم برده داری رو از جهان کند و به زن مقام و منزلت بخشید و وارد دستگاه حکومتش کرد ، مردی که جهان رو به آرامش رسوند . من پدرم رو می شناسم ! ... می دونم زمانی حرف از عدالت و انسانیت و مقام انسانی زد که افتخار پادشاهای زمانش کشتار انسانای سرزمین مغلوب و بردگی زنان و کودکان و هزاران فجایع دیگه بود !... من می شناسم آرتیمیس زیرک رو که با هوش و درایتش ، تنها دریا سالار زن جهان شد . می شناسم آریوبرزن و یوتابی که با سپاه کم جلوی سپاه بزرگ اسکندر بی هیچ ترسی واستادن تا اسکندر و یاراش از پلکانای باشکوه پارسه بالا نره ! ولی هنوزم ویرانه های پارسه گواه بزرگی و اصالت تمدن و فرهنگ .. و خاکش گواه دلیری و شجاعت زنان و مردان شناخته و ناشناخته ایرانه ! ... من می شناسم سورنا رو که هنگام فتح قلعه به دستور همون پادشاهی که براش شمشیر می زد دستور تیر بارونش داده شد ! چون همه سربازان سپاهش براش جون می دادن و پادشاه ترسید نکنه سورنا سودای حکومت به سرش بزنه ! ... تاریخ بزرگ ایرانم به من گفت این کشور شکست ناپذیره ، حتی اگر جهانی دست به دست هم بدن ! چون مردمش با عشق از اون دفاع می کنن و اگر بلایی سر ایران بیاد از خودیه !!! .... همون طور که قائم مقام فراهانی بعد از این که یه مرد کوته فکر در لباس تاجر بیگانگان رو به ایران وارد کرد گفت : " ایران همیشه از خودی خنجر می خورد ! " دشمنان ایران امپراطور آرتان نوه دختری پدر سرزمینم رو فردی خونخوار می دونن ولی تنها یک جمله از اون حک شده بر کتیبه پارسه خط بطلان بر عقیده دشمنان این سرزمین کهن می کشه ... " هر آنچه زیباست به یاری کردگار کرده ایم ! " ... فردی که خدا رو باعث همه زیباییا می دونه محاله مرد بدی باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه غرق در افکارشان بودند که بعد از چندی پیردانا سکوت را شکست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ سخنانت تکان دهنده بود ولیکن خوبی و بدی در همه جای جهان هست ، هرکس همه چیز را بخواهد زیبا و خوب جلوه دهد دروغ گفته ، کاری که نابخشودنی است ... خوبی و زیبایی با بودن در کنار بدی و زشتی معنا می یابد ولیکن سخن این است ، که تو در کدام گروه جای می گیری ؟! ... دخترم اسطوره ها برای مورد ستایش واقع شدن دیگران کاری انجام نداده اند ، بخاطر دل خود پیش رفته اند و قلب جایگاه کردگار است ، برای همین اسطوره شده اند ! این را همه از جمله کوشیار خوب می دانیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی سکوت کرد که سخنانش تاثیر خود را بگذارد . باز با صدای آرام و خاص اش ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از سمت چپ خود شروع می کنم ، خردمندترین فرد در رهبری ناوگان های جنگی ، فرماندار سرزمین کاریه و دریاسالار آب های ایران و مشاور نظامی امپراطور آرتان ، آرتیـمیـس به معنای گوینده راستـی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا بهت زده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باور نمی کردم روزی شما رو از نزدیک ببینم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتیمیس باوقار به احترام سرخم کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ دیگری از فرماندهان شجاع و بی نظیر ایران یـوتاب و درکنارش آریـوبرزن نماد شجاعت ایران ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ خدای من ، همیشه تو و برادر بی همتات رو ستودم ... کاش چوپان احمق حماقت نمی کرد و اسکندر رو از راه دیگه وارد ایران نمی کرد که ما شکست بخوریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیوتاب و آریوبرزن همزمان به احترام سر خم کردن . یوتاب با لبخند تلخی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همانگونه که گفتی ، ایران همیشه از خودی خنجر می خورد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ دیگری فرماندهی بی همتا که از کمان و شمشیر با مهارت و زیبایی خاصی استفاده می کند ، فرمانده سپاه جاویـدان ... ســورنا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحلقه اشک چشمان سیاه تیدا را براق کرد ! .. سورنا صورت معمولی و سنگی با چشمان سرد و پرغروری داشت ، که همین او را خاص و فرمانده ای محکم پر جذبه به بیننده نشان می داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ تو هم ستاره درخشانی تو آسمون تاریخ ایرانی ، وقتی سرنوشت تو رو فهمیدم چه شب هایی که برات گریه نکردم ! ... (زمزمه کرد) ... سرنوشت مشابه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کمال ناباوری سورنا شنید و صورت سرد و بی تفاوت او کمی رنگ تعجب به خود گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سرنوشت مشابه !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا کوتاه لبخند زد و جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم برادری به اسم سورنا داشتم که ناجوانمردانه کشته شد ، تنها یک سال داشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه در سکوت و ناباورانه به هم نگاه می کردند . پیردانا مجلس را به دست گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کسی که کنار سورنا ایستاده کماندار بی همتای ایران زمین ، که هدف را از یک فرسخی می زند . هرگز تیرش به خطا نرفته و در جهان هیچ کمانداری با او برابری نمی کند . فرمانده کل کمانداران ایران زمین است ، ارتش زیر نظر وی کمانداری می آموزد . به نام آرش .... به معنای درخشـان و خورشیـد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش چشمان متوسط و کشیده مشکی و لب و بینی متوسط با پوستی گندمگون که بخاطر آفتاب سوختگی کمی به تیرگی می زد داشت . قیافه اش جذاب بود نه زیبا ، طوری که از دیدنش سیر نمی شدی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ تمام جهان آوازه تو را شنیده کماندار اسطوره ای ایران .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش با لبخند به احترام سر خم کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ آن کس که در کنارش می بینی آرشین همسر آرش است و دختر زیبای چهار ساله آنها طناز .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطناز چشمان مشکی و ابروهایی کمانی داشت . لب و بینی کشیده و ظریف مادر را به ارث برده بود ... اگر آفتاب سوختگی صورت آرش را در نظر نمی گرفتی ، رنگ پوست صورت طناز شبیه آرش ولی روشن تر بود . تیدا در دلش به دوست داشتنی بودن طناز إقرار کرد و لبخندی به روی طناز زد . طناز هم خندید و عقب عقب خودش را به پدر و مادرش چسباند و دامن مادرش را جلوی صورتش گرفت و یک چشمی به تیدا نگاه کرد که خنده را به لب همه آورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این مرد میانسال کسی نیست جز طبیب بی همتای ایران که حاذق ترین طبیبان زمان در حد شاگردانش محسوب می شوند ... پزشک مخصوص امپراطور آرتان ، به نام آبتیـن ... و استاد شمشیرزنان جهان و مدرس شمشیرزنی سپاه گارد جاویدان کسی نیست جز کوشیـار که با او آشنا شدی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا به کوشیار که با اخم جذابی به او خیره بود نگاه کرد . بدون چشم برداشتن از او به احترام سر خم کرد که کوشیار هم به تبعیت از او جواب احترامش را داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ همسرش یوشیـتا از پهلوانان بی همتای ایران و شمشیرزنی لایق ، زیر نظر کوشیار رسم شمشیرزنی را آموخت و پا به پای کوشیار شمشیر می زد ولیکن بعد از تولد دوقلوهایشان تصمیم گرفت دیگر در جنگ ها شرکت نکند برای همین جزء مدرسان شمشیرزنی ارتش است . نام دخترشان نائیـریکا به معنای بانوی پارسا در دین زرتشت و نام پسرشان ائیـرک نام نیای یازدهم زرتشت است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا به یوشیتا هم به احترام سر خم کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ دیگری نوازنده دف و تنبور و سه تار ، استاد موسیقی ایران که وقتی می نوازد عالمی مدهوش نوایش می شود ... به نام مهـرآذر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهرآذر صورت معمولی و مردانه ای داشت . پاکی و شیطنت عمق چشمانش توان گرفتن نگاه را از بیننده می گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ همسرش بانویی است که در کنارش می بینی به نام آذرنــوش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآذرنوش قیافه ناز و بی نهایت جذابی داشت ، همه اجزای صورتش پر ظرافت بود . مهرآذر با عشق به همسرش خیره شد و عاشقانه زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آذرنوش به معنای شیرین و دل انگیز !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه یکصدا گفتند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوووو !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یکصدا خندیدند . آذرنوش با گونه های گل انداخته سر به زیر انداخت ، مهرآذر دست چپ اش را پشت همسرش انداخت و با لبخند او را به طرف خود کشید . پیردانا با لبخند در حالی که به آنها چشم داشت ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیزی به دنیا آمدن فرزندشان نمانده ، همه بی صبرانه در انتظار ثمره عشق پاک آنانیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآذرنوش با عشق نیم نگاهی به چشمان مشتاق مهرآذر و بعد سر به زیر انداخت و آرام شکم برآمده اش را نوازش کرد . مهرآذر در حالی که دستش را از پشت آذرنوش رد کرده بود و بازویش را نوازش می کرد سرش را به سر آذرنوش چسباند و خیره به دستان نوازشگر آذرنوش عاشقانه زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بی صبرانه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه در سکوت به آنان خیره بودند که صدای مردی توجه آنها را به خود جلب کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد _ چه شده ؟چرا همه دور هم گرده آمده اید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ خوش آمدید فرزندانم ، میهمانی پارسی از دروازه ملل داریم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو پسر و یک دختر که در وسط آنان قرار داشت به احترام سر خم کردند و به جمعشان اضافه شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ تیدا ، این دختر زیبا که می بینی یگانه فرزند آبتین است و نامش روبیــناست ، به معنای یاقـوت سـرخ ، روبینا از پانزده سالگی شاگرد کوشیار بوده و شمشیرزن ماهری است . ولیکن چون سن رسمی برای ارتش و شرکت در جنگ ها بیست و پنج سالگی است هنوز در جنگی شرکت نکرده با آنکه تنها با بیست و سه سال سن در تمام این سال ها خوش درخشیده ... کسی که کنارش ایستاده قدرت بدنی زیادی دارد و حرفه اش سنگ تراشی است و سنگ های عظیم الجسه را جابجا می کند علاوه بر آن از فرماندهان ارتش ایران و از شاگردان رستـم دستـان است ... به نام کوهیـار ..... مرد دیگر فرزند آریافـر وزیر ارشد امپراطورمان و شمشیرزنی لایق است به نام تاخیاک آریــا ... آریا به معنای آزاده و نجیب .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا متعجب زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تاخیاک آریا !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ آری فرزندم ، درجه افسران ایران بنا به دستور جمشید جم " میریاک (فرمانده ده هزارسرباز) شیلیاک (فرمانده هزار سرباز) تاخیاک (فرمانده یکصد سرباز) لوشاک (فرمانده پنجاه سرباز) دکاداک (فرمانده ده تن) پنجداک (فرمانده پنج تن) " ... اینگونه تمامی ارتش دارای سرپرست هستند و رسیدگی به آنان آسان تر است . رسیدن به این مقامات گذر از آزمون های سخت را خواهان است و آریا تنها با بیست و چهار سال سن به این درجه رسیده . دریاسالار آرتیمیس ، آرش ، کوشیار و سورنا میریاک اند . کوهیار ، آریوبرزن ، یوتاب شیلیاک هستند . مقام روبینا هم لوشاک است فرمانده پنجاه سرباز .... خوب ، گمان می برم با همه آشنا شدی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را در جمع چرخاند با دیدن دارا که بالبخند و منتظر به او چشم داشت با سرعت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اهورمزدای من ! از یاد بُردم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به طرف دارا گرفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ و در آخر شاهزاده سرزمین ما و تنها فرزند امپراطورمان آرتان که در دلاوری و شجاعت بی همتا است ، همچنین از حس بینایی فوق العاده ای برخوردار است و با چشمانش فرسنگ ها دورتر را می بیند ! .... دارا !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا بهت زده آرام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اصلا فکر نمی کردم شاهزاده باشی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا با تعجب ابروهایش را بالا انداخت و لبخند کمرنگی روی لبانش نشاند ، آرام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چرا ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ همیشه فکر می کردم شاهزاده ها افراد مغرورین و به همه می گن من رو با القابم صدا کن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا مردانه خندید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تا حدودی درست گمان می بردید ولیکن من از این برخورد بیزارم ، شاهزادگانی را می شناسم که اینگونه اند . مادرم همیشه به من هشدار می دهد که با دیگران صمیمی برخورد نکنم ! کو گوش شنوا ... (کوتاه خندید) ... من از مناسبات شاهزادگان بیزارم شما همچون دیگران مرا دارا بخوانید بانو !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ باشه دارا پس تو هم من رو تیدا صدا کن ، دوست ندارم کسی از دوستام با من رسمی برخورد کنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا با لبخند و تکان سرش تایید کرد . پیردانا چندبار دستانش را به هم کوبید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همه به کارهایتان بپردازید تا غروب خورشید چیزی نمانده ، از یاد مبرید اطراف کشتی را تا می توانید روشن نگاه دارید !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به احترام سخن پیرفرزانه سرخم کردند و متفرق شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا رو به دارا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دارا پسرم ، به همه جا سرکشی کن و کارها را از نظر بگذران که مشکلی پیش نیاید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا به احترام اول به پیردانا و بعد تیدا سرخم کرد و رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا رو به تیدا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مجبورم تنهایت بگذارم فرزندم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا با لبخند و نگاه اش بدرقه اش کرد وقتی سرش را برگرداند چشمانش در چشمان تیزبین و چهره متفکر روبینا که در کنار کوهیار ایستاده بود گره خورد . روبینا وقتی متوجه نگاه تیدا شد سر به زیر انداخت و با گره ظریف ابروهایش مشغول گره زدن طناب بلند دستش شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا که خود را تنها حس کرد باز به پیردانا که روی تخته سنگ مشغول نوشتن شده بود خیره شد . بودن درکنارش را ترجیح داد و کنار پایش روی زمین تکیه به سنگی که پیردانا نشسته بود نشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ چه می کنی دخترم چرا آنجا نشسته ای !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ من راحتم پیرفرزانه اگه بلند بشین می رم ! .. ببخشید اومدم پیشتون مزاحمتون نمی شم به کارتون برسین .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا آرام لبخند زد . کمی که گذشت ، قرص خورشید در افق نیمی از وجود خود را در دل دریا پنهان کرده بود و تیدا با چشمانی کوچک شده از شدت نور به تلالؤ نور خورشید روی سینه دریا خیره بود . صدای خنده و جیغ های کودکان ساحل توجه تیدا را به سمت خود جلب کرد . دارا را در میان کودکان دید که در قسمت کم عمق آب نزدیک ساحل به هم آب می پاشیدند . خنده آنها لبخند را به لب تیدا آورد . پیردانا در حالی که می نوشت گاهی زیر چشمی چهره تیدا را زیر نظر داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واقعا شاهزاده اس ؟؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا دست از نوشتن کشید و سرش را اول به طرف دارا و بعد به طرف تیدا چرخاند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آری ، چرا نمی توانی حقیقت را بپذیری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا _ خیلی فروتنه ، من از شاهزادها و پادشاها چیز دیگه تو فکرم بود ! ... بیشتر دربارش برام می گی پیردانا ، از خاندانش ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا نفس عمیقی کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ از خاندانش چه بگویم که هرچه بگویم کم است ، چرا که او از خاندان بزرگی است ، بنا به گفته ببر حماسه سرا : " نژادی از این نامورتر کراست ، خردمند گردن نپیچد ز راست ! "... جدش جمشید دادگر و پدر بزرگ و مادربزرگش ، دارا و بانو آندیا .... بانو آندیا تنها بانوی تاریخ ما است که لقب مذهبی بانوی بانوان را به خود اختصاص داده . امپراطور آرتان پدر دارا ، نماد پیوند دو قدرت بزرگ جمشید و دارا است . بعضی گمان می برند ازدواج بانو و امپراطور دارا از روی سیاست بوده ولی من تاریخ گویا هستم تیدا ! ... از عشق آن دو آگاه بودم ! .. سختی های زیادی متحمل شدند . دارا مجبور به ازدواج با شاهدختی از خاندان سلطنت شد چرا که جمشید بزرگ در خواب دیده بود دارا تاج سلطنت او را بر سر می نهد ! ... و دارا برای اثبات وفاداریش به بنیانگذار ایران و حکومت ایشان ، مجبور شد بی آنکه به بانو بگوید برخلاف میلش با شاهدخت آپام ازدواج کند که حاصلش یک فرزند پسر شد به نام آرشان ... بانوی محکم پارس که در مقابل احساس هیچ مردی قلبش نلرزیده بود ، بخاطر بی وفایی یگانه عشقش ضربه بدی خورد ، از تمام مردان بیزار شد و تنهایی را برگزید . چرا که دارا تنها مردی بود که بانو در مقابل ابراز عشقش ، اعتراف به دوست داشتنش کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپر حسرت نفسی تازه کرد و ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دارا هم سختی بسیار کشید ، من شب ازدواج با او بودم و دیدم چه سخت پا به خوابگاه اش گذاشت . سپاس اهورامزدا ، یگانه ایزد نادیده جهان که به درد آنها پایان داد ، چرا که آن دو را برای هم آفریده بود ! .. بعد از تاجگذاری و مراسم ازدواج آن دو بزرگوار ، امپراطور دارا با سرکوبی شورشیان قدرت خود را به رخ جهان کشید و بانو مادرانه خرابی های ایران را از نو ساخت . بانو از امپراطور دارا صاحب سه فرزند پسر شد : آرتان . آرشام . آراد . که با رفتن به قصر با هر سه برادر امپراطور آشنا خواهی شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا آرام سر برگرداند به دارا خیره ماند ، هنوز هم مشغول بازی با کودکانی با تیره و نژاد متفاوت بود . کودکان کارگرها و مردمان عادی هم در بین آنها دیده می شد و دارا بی هیچ تفاوتی میانشان آنها را در آغوش می گرفت و لبخند به لبشان می آورد .تیدا بدون چشم برداشتن از مهربانی دارا زیر لب زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دارا شبیه کیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا با همان چشمان تیزبین اش خیره به او گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چشم و ابروی جدش را به ارث برده و بینی و لب های پدربزرگش و صورت پهن و استخوانی و موهای پُر بانو آندیا . در کل به پدرش شباهت دارد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا در میان خنده ، درحالی که داخل آب نشسته بود و کودکان به او آویزان شده بودند نگاه اش به نگاه تیدا که با لبخند کمرنگی به او خیره بود گره خورد . لبخندش را که دندان های مروارید شکلش را به نمایش می گذاشت کمی جمع کرد و لبخند آرامی به روی تیدا زد . بچه ها هم از فرصت استفاده کردند و به رویش افتادن ، دارا تعادلش را از دست داد و به داخل آب افتاد ولی در بین خنده های شاد و آزاد کودکان ، سریع به خودش آمد و بدون اینکه عصبانی شود ، با لبخند تک تک کودکان را گرفت و به داخل آب انداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا نفس زنان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگر بس است خسته شدم ، شما بازی کنید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای اعتراض بچه ها بلند شد . مهرآذر به داخل آب آمد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آرام باشید من کارهایم به اتمام رسیده ، با شما بازی می کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به دارا و بعد سرش را به طرف دوستانش در ساحل چرخاند و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگر کسی هم یافت شود مرا از دست شما نجات دهد !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خندیدند . بچه ها با جیغ و شادی به طرفش هجوم آوردند . مهرآذر قیافه ترسیده و بامزه ای به خود گرفت و از دستشان فرار کرد . همه با خنده به آنها چشم داشتند . دارا با خنده سرش را به جلو چرخاند و از آنها جدا شد به طرف روبینا که روی صخره هایی که خود را به دل دریا کشیده بودند رفت و کنارش پشت به خورشید نشست . داروهای گیاهی را که روبینا مرتب با قلم بر رویشان می نوشت را در جعبه داروهای آبتین می چید . همه در کارهای خود غرق شده بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارگری فریاد زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شاهزاده دارا ، گمان می کنم امپراطور آمدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا نگاه اش را از مرد گرفت و به سوارانی که به تاخت به طرفشان می آمدند خیره شد . آرام از جا بلند شد و از روی صخره ها وارد ساحل و قدم زنان به طرفشان به راه افتاد . لگام اسب میانی را گرفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ درود پدر جان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو سوار همزمان با امپراطور از اسب پیاده شدند . آرتان به همراه دارا که لگام اسبش را در دست داشت قدم زنان به طرف جمع آمد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان _ درود پسرم ... کارها به اتمام رسیده دارا ؟ پهلوانان باید فردا رهسپار شوند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاد و به طرف دارا چرخید و ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نمی خواهم از تو کوتاهی ببینم دارا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا _ نخواهید دید پدر ، همه توانم را به کار گرفتم ، به من اطمینان داشته باشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان با دست چپ اش گونه دارا را نوازش کرد و بوسه ایی بر پیشانی اش زد و زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دارم پسرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا لبانش را روی شانه چپ پدرش گذاشت و آرام بوسه زد ، آرتان با چشمان بسته سرش را به سر دارا چسباند . بعد از چند لحظه با صدای پیردانا از هم جدا شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ درود بر امپراطور جهـان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان لبخندی زد و پیردانا که رو به رویش ایستاده بود را بالبخند در آغوش کشید و آرام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ درود بر شما امین امپراطوری من .. (زمزمه کرد) .. آرامش روح خسته ام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا محکم تر آرتان را به خود فشرد . آرتان چشمانش را بست و با نفس عمیقی بوی تن پیردانا را به وجودش کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چگونه ایی آرام جانم ؟ چند روزی است شما را ندیده ام گویا همه وجودم را گم کرده ام !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ زمانی که تو را آسوده می بینم و لبخند را میهمان لب هایت ، شادم پسرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان _ آسودگی با جان من بیگانه است پیرفرزانه ، شما بهتر از هر شخص می دانید ! ... آغوش شما گرمی آغوش پدرم را برایم زنده می کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا در گوشش زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیا که برایت تحفه ای دارم که از دیدنش مدهوش خواهی شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان مردانه خندید و زمزمه وار گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیچ چیز مرا مدهوش نمی کند پیرفرزانه ، شما که من را می شناسید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ این تفاوت دارد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا دستان آرتان را که لبخند به لب داشت با خود کشید و مقابل تیدا ایستاد . آرتان با دیدن تیدا در جای خودش خشک شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا به تیدا که نیمرخ اش به طرف آنان بود گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تیدا دخترم ... دسته بندی نسخ را کنار بگذار و بیا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا درحالی که چشم از صورت بهت زده آرتان بر نمی داشت پوست های نوشته شده دستش را کنار گذاشت و آرام از زمین بلند شد . با دست خاک لباسش را پاک کرد . دارا ، تیدا و مردم ساحل متعجب به صورت بهت زده و چشمان گرد شده آرتان خیره بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا رو به آرتان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تیدا ساعاتی پیش از دروازه ملل پا به سرزمینمان نهاده ... او پارسی است !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان ناباورانه آرام صورتش را به طرف پیردانا چرخاند . پیردانا با لبخند و باز و بسته کردن چشمانش حرف نگاه اش را تایید کرد ! ... آرتان باز نگاه اش را به چهره زیبای تیدا دوخت و چشمانش هر لحظه از اشک براق تر می شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان بالاخره لب باز کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آمدی که بمانی !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا متعجب و زمزمه وار گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه تو سرزمینتون جایی واسم باشه ... چرا که نه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک چشمان آرتان را براق کرد و لب گزید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آمدن تو سال ها آرزوی من بود که کردگار جهان آن را بر آورد ، با داشتن تو روح خسته من التیام می یابد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا قلبش لرزید ، با ترس به پیردانا و بعد آرتان خیره شد . پیردانا دست راست اش را روی شانه آرتان گذاشت و فشرد . او را به خود آورد . آرتان با دیدن ترس در چشمان تیدا آرام و زیبا لبخند زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نترس دخترم قصد آزارت را ندارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا با این جمله نفس راحتی کشید ، که از چشم تیزبین آرتان دور نماند و لبخند زیبا و محوی به لبش آورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا ناراحت زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آرتان پسرم ... دارا رفت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان متعجب به دارا که سوار بر اسب می تازید خیره شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کجا ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا نگران زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدای من ، معنای نگاه ات را به گونه ای دیگر برداشت کرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس با لباس فاخر طلایی ، تاجی زیبا که از روی موهای مشکی اش عبور می کرد و در میان شال بلند روی سرش پنهان می شد ، در ایوان قصر باشکوه سنگی باوقار و مغرورانه به امپراطوری باشکوه زیر پایش خیره بود . با دیدن دارا به راه افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا اسب را به خدمتکار داد و به طرف پله های زیبا با ارتفاع ده سانتی و به طول هفت متر نشست و نفس زنان به برکه نیلوفر آبی رو به رویش خیره شد . تنه اش را جلو کشید و ساق دستانش را به پایش ستون و دستانش را به هم قلاب کرد و فشرد . پریساتیس از روی پله ها به دارا که روی سه پله آخر نشسته بود نگاه کرد ، آرام و شاهانه از روی پله ها گام برداشت و چند پله مانده به دارا ایستاد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پسر زیبا و دلبندم ، چه چیز تو را اینگونه آشفته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا از روی شانه نیم نگاهی به مادرش انداخت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیزی نیست مادر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس دلخور گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سخن گفتن با من آنقدر آزارت می دهد ؟! ... درتمام این بیست و پنج سال از زندگی مشترکم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و بعد از کمی سکوت نفس عمیقی کشید و با حسرت زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دلم به تو خوش بود ، ولیکن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس پُر سیاست حرفش را قطع کرد و آرام از جا بلند شد ، دارا پشیمان نالید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نروید مادر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس لبخند پیروزمندانه ای روی لب هایش نشست و در حالی که پشت به دارا داشت ایستاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا _ مادر دوست دارم باز هم داستان زندگی خود را با پدر برایم بگویید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب بی جان زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ این بار می خواهم گوش بدهم ! ... می گویید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس _ چرا باز هم می خواهی بگویم ؟! .. این حال زارت از چیست دارایم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا سکوت کرد . پریساتیس نفس عمیقی کشید و یک پله بالاتر از دارا نشست و عصبی غرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ زمانی که پرسشی از کسی داشته باشم و دیگری بی جوابش بگذارد می خواهم تمام بلاهای جهان را به جانش بیندازم دارا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا با مکث جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ می دانم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس با چشمان گرد شد ، با حرصی که در صدایش مشهود بود تقریبا داد زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ می دانــــی ؟؟!! بی شک این را هم می دانی بی جواب گذاشتن پرسش دیگران دور از ادب مردی چون توست ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا باز هم سکوت کرد ، حوصله این مناسبات را نداشت ! دوست داشت هرچه سریع تر به جوابش برسد تا اینکه با این بیست سوالی بیش از پیش کلافه شود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس با عصبانیت از دارا رو برگرداند و به برکه خیره شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هرچه می گذرد بیشتر به سخن پدرت پی می برم که تو به او می مانی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا به نیمرخ مادرش خیره شد و معترض گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مــــادر ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس با چشمان گرد شده از حرص و عصبانیت به چهره پریشان دارا خیره شد و غرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دروغ می گویم ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا با چشمان کوچک شده نگاه اش را در چهره زیبای مادرش چرخاند ، نگاه اش بین چشمان مادرش دوید و بالاخره لب باز کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پوزش می خواهم ، نمی خواهید جواب پرسشم را بدهید ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس _ مگر من چون تو بی ادب هستم آرتان کوچک !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا کوتاه چشمانش را بست و سر برگرداند ... به نیلوفران برکه خیره شد و سکوت کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس با دیدن کلافگی دارا نرم تر جواب داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی خب ، همچون دختران باید نازت را بکشم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا هنوز هم بی تفاوت به برکه مقابل پلکان خیره بود . پریساتیس نفس عمیقی کشید و خاطرات اش را باز به همان منوال قبل به ذهن اش آورد و شروع کرد به گفتن :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من پریساتیس ، شاهزاده ای زیبا و بی همتا بودم ، از تمام ممالک امپراطوری خواستگارانی با تیره و نژادهای متفاوت داشتم ولیکن قلبم تنها یک مرد را لایق خود دانست و آن پدرت بود ... آرتان را در میهمانی بیست و ششمین سالگرد تاجگذاری امپراطور داریوشِ دارا دیدم . آرتان با بیست و پنج سال سن نگاه تمام دختران را به خود اختصاص داده بود و اعتراف می کنم زیباترین مردی بود که تا آن زمان دیده بودم ! ... نگاه های او را هم به خود می دیدم ... همین شوق را به وجودم ریخت که از میان تمام دختران آن محفل من برایش خاص هستم ! ... بااینکه ولیعهد امپراطوری جهان بود و پسری زیبا و آرزوی هر دختری ، من عاشق قلب مهربانش بودم که آوازه اش در آفاق پیچیده بود !!! ... آرتان از من خواستگاری کرد و ما با وجود مخالفت های اطرافیان از جمله پدر و مادرش ، باهم ازدواج کردیم ... (پوزخندی زد) ... چه ازدواجی !! آرتان تنها شب ازدواج با من بود و بعد از آن از من دوری کرد ، اگر صلاح مملکتش نبود خوابگاه اش را از ملکه امپراطوریش جدا می کرد . من نمی توانستم با آرزوهای برباد رفته در کنارش باشم و بیندیشم که اتفاقی نیفتاده ! ... پس اتاقی دیگر در خوابگاهمان را برگزیدم و پدر هوسبازت را با زنان دیگر به حال خود رها کردم ... دنیایم تیره و تار شده بود مرگ را بیش از هر چیز دوست می داشتم . من عاشق آرتان بودم و با هزاران امید و آرزو پا به زندگی اش نهادم ، ولیکن زمانی که با او سخن می گفتم او نیم نگاه اش را هم از من دریغ می کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس اشک چشمانش را با پشت انگشتان ظریف اش پاک کرد ، دارا پله ای خود را بالا کشید مادرش را در آغوش کشید و پیشانی اش را آرام و مهربان بوسید ، پریساتیس با گریه ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیش از پیش از من متنفر شد زمانی که پی برد تو را نگاه داشتم ! ... ولیکن من هرگز از داشتنت پشیمان نیستم داریوش دارا ، تو تمام دارایی من از این زندگی هستی ... تو تنها فرزندش بودی و ولیعهد امپراطوریش .... برای همین مجبور به پذیرش تو شد ! .. من به همین سر زدن های اجباری و از دور دیدنش دل خوش بودم و پدرت با زنان دیگر ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا متفکر با گره ظریفی که بین ابروهایش افتاده بود پر سوال و متعجب به چشمان زیبای مادرش خیره شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من هرگز ندیده ام و نشنیده ام پدر با زنی باشد !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس با دست راست اش گونه دارا را نوازش کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پسر ساده و زیبای من ! ... پدرت زیرک و با سیاست است ، مادری چون آندیا او را زاده و پرورده ! ... پدرت چهره اهورایی را که در اندیشه دیگران ساخته بی مهابا نابود نمی کند ! ... این چیزها را تنها یک زن می فهمد ... عشقش را به آرتیمیس دیده ای !؟ ندیده ای ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا باز هم سکوت کرد و به برکه خیره ماند . می دید پدرش آرتیمیس را دیوانه وار دوست دارد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس چشمانش را بست و عصبی غرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ داااراااا !!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا چشمانش را بست و با نفس عمیقی با سرعت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آری ، می دانم دوستش دارد ، همین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس _ همیـــن ؟؟! ... این چیز کمی نیست ، تو اگر زنی را دوست داشته باشی با او نخواهی بود ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا جدی ابرو رهم کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیــر ، من شاهزاده پارس ام مادر !!! ... بی هیچ پیوندی میان من و دختر مورد علاقه ام این کار انسانی نیست !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس _ باشد ، تو اینگونه ایی ولی پدرت چه ؟! .. چه دلیل دارد آرتیمیس بعد از بیست و چهارسال هنوز ازدواج نکرده ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا کلافه دستانش را به صورتش کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تمامش کنید مادر !! ... دیگر به سایه خودم هم ایمان ندارم ! ... (زیر لب نالید) ... بعد از دیدن حال پدر از دیدار تیدا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس میان حرفش پرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تیدا ؟؟!! او کیست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا _ دختری پارسی که از دروازه ملل آمده ، پدر با دیدنش گفت با داشتنش روح خسته اش التیام می یابد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس متعجب پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پدرت ؟؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا کلافه و متعجب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آری ، چرا پرسیدید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس به خود آمد و بی تفاوت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هیــچ !!! .... چیز عجیبی نیست !!! ... از آن دختر بگو ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا _ باید إقرار کنم به راستی زیباست ، چشمان درشت و کشیده مشکی ، صورت گندمگون ، لب های با ظرافت و بینی متوسط ، زیبایی و ظرافت چهره اش قدرت چشم برداشتن از چهره اش را از تو می گیرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا با دیدن ابروهای بالا رفته و لبخند شیطنت آمیز مادرش به خود آمد . سعی کرد خود را بی تفاوت نشان دهد با سرعت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ در کل زیباست ! ... احساس می کنم او را در جایی دیده ام ! .. (متفکر) .. کجا نمی دانم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس با شیطنت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تا به حال از دختری اینگونه سخن نگفتی دارا ، بی شک باید هرچه زودتر او را ببینم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا معترض گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تمامش کنید مادر ، خود می دانید من ازدواج نمی کنم ، آیا نمی توانم از زیبایی یک دختر که همه به آن باور دارند سخن بگویم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس زیبا خندید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دارای من این چه سخنی است ؟! در آخر که باید همسری بگیری و وارثی برای این امپراطوری داشته باشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا _ اگر تنها به خاطر وارث باشد هرگز ازدواج نمی کنم که وارثی داشته باشم ! ... نمی خواهم باز هم دارایی دیگر پا به این جهان بگذارد ! .. دوست دارم فرزندم از دختری باشد که هم دوستش داشته باشم و هم در کنارش آرامش را با تمام تار و پود وجودم حس کنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس _ باشد .... من به انتخابت احترام می گذارم برای همین تنها دختران زیبا و اصیل را به تو معرفی می کنم و تصمیم آخر را به خودت وا می گذارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا کلافه از جا بلند شد و کنار برکه نشست . دست چپ اش را تکیه گاه خود کرد و پای چپ اش را زیر خود گذاشت و روی پنجه پا نشست . با دست راست اش در آب فرو کرد و چندبار به صورتش آب پاشید . پریساتیس سریع کنارش نشست و با سیاست زنانه اش شروع به حرف زدن کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تمام غم های من را به شادی بدل کن دارا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا منتظر به مادرش نگاه کرد و پریساتیس باز هم ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بپذیر که به جای پدر هوسبازت ! ... تو امپراطوری جهان را به دست بگیری ! ... پدرت را از تخت به زیر می کشیم !!! ... چه می گویی دارایی من ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا بعد از سکوتی نچندان طولانی آرام و با تردید لب باز کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بیست و هشت کشور از سی کشور جهان همپیمان و عاشق پدر هستند و ایشان را به امپراطوری می شناسند ... اینگونه آنان از من متنفر .. و با من دشمن خواهند شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریساتیس _ آن را به عهده من بگذار ، تو را آنگونه بر تخت می نشانم که تمام ممالک همپیمان ، تو را به رسمیت بشناسند !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارا در سکوت به چهره خود در آب خیره شد به کجا رسیده بود !! آیا این ناجوانمردی در حق پدری که از او جز مهربانی ندیده ، شایسته بود ؟؟!! ... کلافه با کف دست راست اش در آب زد و آب را مواج کرد و سریع از جا بلند شد و بی هیچ حرفی ، متفکر و آرام از پله ها بالا رفت و داخل شد . پریساتیس با چشمان سیاه افسونگرش دارا را دنبال کرد و با لبخند زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کارم را آسان کردی آرتان ، همچون همیشه مخالفت نکرد ، سکوت یعنی پذیرفت ! ... باید این تیدای زیبا را ببینم ، چه بوده که تو را پس از بیست و پنج سال به زانو درآورده !!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی از پشت ستون های ایوان نزدیک آنان همه چیز را نظاره گر بود ، آرام سر برگرداند و با احتیاط دور شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« تالار اصلی »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجره ها با پرده های بنفش و تزیینات طلایی چشمگیر از سقف بلندش تا روی زمین کشیده شده بود . ستون های زیبای بلند کنگره دار مشکی با تزیینات پایه اش که با خطوط طلایی مزین شده بود خودنمایی می کرد و افرادی که دور پایه ستون نشسته بودند . سرستون ها هم دو قوچ مشکی با تزیینات طلایی که الوارهای سنگین سقف کاخ را به دوش می کشیدند . چهار میز بلند و صندلی ساده یک تکه سر تا سر رو به روی سکوی هفت پله ای که از یک طرف به دیوار انتهایی تالار چسبیده بود قرار داشت . روی سکو سه تخت ساده و زیبا خودنمایی می کرد . از جلال و چوب بُری تخت وسط نسبت به دو تخت دیگر نشان تخت امپراطوری را داشت . در طرف چپ تخت ها ، دری بزرگ به طرف ایوان رو به باغ زیبای قصر بود ، دو طرف در همچون در ورودی دو سرباز نگهبان قرار داشت . مقابل ایوان که در دو طرف پله می خورد و به حیاط زیبای قصر راه داشت ، یک برکه زیبای گل های نیلوفر رنگی بود و راه آب های کوچکی که وارد برکه می شد و یا از برکه به داخل باغ می رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان قاب بزرگی را رهبری می کرد که پارچه براق بنفش رنگ آن را پوشانده بود ، بالاخره خدمتکاران قاب را به پشت تخت امپراطور بر دیوار آویزان کردند . میهمانان کم کم وارد تالار می شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان _ سپاس پسرانم ، می توانید بروید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار خدمتکار بعد از مشت برسینه چپ کوبیدن که ادای احترام به شخص پادشاه بود ، رفتند . آرتان با دیدن پیردانا که خدمتکاران را در چیدن میز رهبری می کرد صدایش کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان _ پیرفرزانه ! ... (پیردانا به کنارش آمد) ... دارایم را ندیدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ نه فرزندم ، از زمانی که پا به قصر نهاده ایم او را ندیده ام . از دیگران جویای او شدم ولیکن کسی او را ندیده ، إقرار می کنم من در شک او مقصر بودم ولیکن گمان نمی بردم که دارا تا این حد حساس شده باشد ... گویا سخنان ملکه کار خود را کرده است آرتان !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان نفس عمیقی کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آرام جانم را بیاور ، نمی خواهم بیش از این درباره من اندیشه بد به دل راه دهد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا _ هرگونه شده او را می یابم و با خود به جشن می آورم فرزندم ، آسوده باش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیردانا به احترام مشت به سینه کوبید . آرتان هم به احترامش سر خم کرد و با دلشوره او را تا در خروجی تالار بدرقه کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان با حسرت و بدون چشم برداشتن از رفتن پیردانا زمزمه وار نالید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آسودگی ؟؟!! ... چرا با جان من بیگانه ای ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سرورم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان به طرف صدا چرخید . مرد با توجه آرتان به او مشت به سینه کوبید ، آرتان با دیدنش لبخند زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ارژنگ ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارژنگ _ قبل از ورود شما به کاخ من در ایوان بودم . کنجکاو بودم بدانم چرا باز ملکه با شاهزاده خلوت کرده در حالی که شاهزاده حال خوشی ندارد ، از گفته خود شرم دارم سرورم ولیکن ... آنها برای به زیر کشاندن شما از تخت گفتگو می کردند !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه وجود آرتان فرو ریخت . نفس در سینه اش حبس شد و زمان و مکان را فراموش کرد !! ... هرگز فکر نمی کرد در زمان میانسالی اش روزی برسد ، همسر و فرزندی که باید آرام جانش می شدند ، برای نابودیش مخفیانه باهم گفتگو کنند ... تیدا که در فاصله نسبتا دوری از آنها قرار داشت با دیدن حال آشفته آرتان سریع به طرف آنها آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتان بر جای خود خشک شده بود و ناباورانه زیر لب نالید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیــــر !!! ..... دارای من اینگونه نیست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارژنگ _ سرورم درست است که به وسیله دعای پدر ارجمندتان امپراطور جمشید و یگانه بانویش هما من از دیو به انسان بدل شدم ، ولیکن هنوز هم حس ششم دیوان را دارایم سرورم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیدا ترسیده و متعجب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیـــو !!؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir