رمان پرنسس بی احساس من به قلم فاطمه نجف پور
درمورد یه دختره که حافظشو از دست داده و توی اسایشگاه روانی پاریس بستریه نمیتونه حرف بزنه و کلا با هیشکی کنار نمیاد تا اینکه اقای دکتری از راه میرسه و میخواد که بهش کمک کنه اما...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۳ دقیقه
یه لبخند بهم زده فقط تو چشمام نگا کردو و البته شونه هاشم به معنی اینکه به من چه انداخت بالا
_ اووووف ببین چه جوری یه الف بچه منو گذاشته سر کار
فرزاد : یه الف بچه چیه همش چهار سال باهات تفاوت سنی داره
_واقعا
فرزاد: اره واقعا/ راستی اصلا تو چیکار کردی ک این اینجوری به خنده افتاده بود
_ اومدم پشینم پیشش رو دیوار ک با زمین یکی شدم
فرزاد: اخه پسره شل مغز تو هیکل خودتو با این یکی میکنی تو قد گاوی ولی این بیچاره اندازه یه نوزادم نیستش بعد انتظار داری مث این تو یه ذره جا جا بشی ن خدایی خودتو با این یکی کردی
_ خب چیکار کنم یه لحظه فک کردم جا میشم
فرزاد : بیخود فکر کردی بیا بیا بریم
_ پس خانوم کوچولو چی میشه
فرزاد اونم میاد ولی الان عمرا پاشو بزاره پایین هروقت دلش خاست میاد هیچ کسم حق دخالت تو کارشو نداره
_کی اینو گفته ؟؟
فرزاد : هم خودش هم عمو شهریار
_اوهوع
فرزاد: اره اوهوع
بیا بریم یه چایی بخوریم از وقتی اومدی ن استراحت کردی ن هیچ چیز دیه همش پیش این دیوانه بودی
_عه نگو اینجوری دختر به این خوبی
فرزاد: منم اولا نظرم همین بود ولی بعد تغییر نظر دادم
فرزاد: حالا اینارو بیخیال از یسرا چه خبر؟؟ پیدا نشد
_ن هنوز پیداش نشده
فرزاد: هنوزم نمیخوای قبول کنی اون مرده؟
_فرزاد تو دیگه چرا اگه مرده پ کو جنازش
فرزاد : خب شاید تو همون اتیش سوزی سوخته باشه
اوستا مادر پدرش قبول کردن ک اون مرده بعد تو نمیخوای قبول کنی اخه چرا چرا نمیخوای از ذهنت بندازیش بیرون اون مرده اوستا
_ فرزاد اون نمرده من ایمان دارم ک زندس و داره نفس میکشه اگه نبود من الان نبودم
فرزاد: اوستا اونموقع تو20 سالت بود هیچی بهت نگفتیم گفتیم بچه ایی بعدا خودت کنار میای باهاش
الان ک دیگه 25سالته درک کن اون دیگه نیستش
_ن من فراموشش نمیکنم بس کن درموردش حرف نزن تمومش کن
فرزاد: خعله خب باشه داد نزن بیا بریم بعدا صحبت میکنیم درموردش
_ بریم
با فرزاد راه افتادیم سمت اتاقش وقتی رسیدیم گفتم
_فرزاد من دیگه تو نمیام میخام برم خونه یکم بخوابم خستم تو نمیای؟
فرزاد: ن من ساعت کاریم تموم نشده میخوای وایسا چند ساعت دیگه باهم میریم
_ن دیگه خستم میرم خونه
فرزاد: راستی کجا میخوای بری مگه خونه گرفتی؟
_ اره قبل از اینکه بیام با عمو شهریار صحبت کردم گف یه خونه برام جور میکنه الان میرم بالا اتاقش یه سر میزنم کلیدم از میگیرم
فرزاد: باشه برو
راه افتادم سمت اتاق عمو شهریار
عمو رییس این اسایشگاه بود باید میرفتم ببینمش
دم راه خانوم کوچولو رو دیدم بهش لبخند زدم اما اون چشم غره ایی رفتو راهشو کج کرد از اون طرف رفت
_ وا دختره خل چل
اینو ک گفتم یکی زد رو شونم همین ک برگشتم دیدم خانوم کوچولوعه
یکم ترسیدم چون ممکن بود شنیده باشه اونموقع طبق گفته های فرزاد خون به پا میکرد
گفتم
_چیشده ؟؟
دست مشت شده اشو گرفت سمتم وقتی مشتشو باز کرد پلاک زنجیری ک یسرا برام خریده بودو دیدم
با تعجب گفتم
_ اینو از کجا اوردی
دستمو گرفت پلاکو گذاشت تو دستمو رفت
پس چی انتظار داشتی جوابتو بده خوبه فرزاد گف جواب هیچ کسی رونمیده
پووووف این دیگه کیه
رفتم طبقه بالا اتاق عمو درزدمو وارد شدم
_اجازه هست؟
عمو شهریار: اوستا
بیا تو چه طوری پسر کی رسیدی؟
رفتم تو با عمو دست دادمو گفتم
...
00من تقریبا ۱۰ ساله که رمان میخونم و این رمان به نظر من جزو مبتدی ترین رمانایی بود که خوندم اتفاقاتی که توی داستان رخ میداد،حرف ها و دیالوگ هاشون بشدت ابتدایی بود به طوری که من از همون اواسط فصل اول
۷ ماه پیشدریا
10میشه چند تا رمان خیلی قشنگ بهم معرفی کنی🙂
۲ ماه پیشرمانخون
10در رویای دژاوو💗تو نشانم بده راه💗اختر دختر قاجاری💗آس دل💗امشب این مرد می میرد💗اینا قشنگن
۲ ماه پیشرمانخون
10توی بخش آنلاین هم از خود رانده💗مونالیزا💗التیام💗مهمیزهای سیاه💗پیانولا💗آخرین گلوله💗متهم ردیف چهارم💗من و یک دنیا دروغ💗اینا خیلی خیلی قشنگن
۲ ماه پیشرمان خوان
00خیلی قشنگ بود دستتون درد نکنه
۳ ماه پیشزهرا
00واقعا رمان خیلی قشنگی بود پیشنهاد میکنم بخونید ممنون از نویسنده
۴ ماه پیشYeganeh
00رمان قشنگ و ماجراجویانه ای بود و خیلی قشنگ و احساسی من سر بعضی قسمت ها گریه هم کردم درکل ممنون از نویسنده پیشنهاد میکنم بخونید اخرشم می تونست یکم با هیجان تر باشه
۴ ماه پیشمهری
۱۸ ساله 10رمان خوبی بود ولی درکل حالت چهره ی اوستا رو تو ناراحتی بیان می کرد جوری که انگار اوستا هر شب گریه می کنه در حالی که مردا خیلی کم گریه می کنن نه مثل دخترا 3 چهار ساعت گریه کنن
۵ ماه پیشنگین مقدم
۱۷ ساله 00موضوع خوب بود ولی قلم نویسنده ضعیف بود. جمله بندی ها و کلمات استفاده شده اصلا مناسب شخصیت ها نبود.این رمان می توانست قوی تر از این نوشته شود و نویسنده به مطالعه و تحقیق بیشتری نیاز دارد.سپاس.
۶ ماه پیش✞ঔৣسهیلاঔৣ✞
00خدایی نمیشد بهتر بنویسی؟ اخه مگه میزارن یه دیونه از تیمارستان ببرن بیرون
۷ ماه پیشفاطمه
00عالی یود رمان
۷ ماه پیشpari
۱۶ ساله 00بد نبود ولی میتونست خیلی بهتر از اینا باشه از اول رمان هم معلوم بود خانوم کوچولو همون یسرا و اینکه رمان میتونست یکم طولانی تر هم باشه
۸ ماه پیشبرا تازه رومان خونا
۱۹ ساله 00بدک نبود ممنون از نوسینده برا رومان خونایی جدید خوبه ولی برا ما قدیمی ها که خیلی رومان خوندیم زیاد جالب نیس
۸ ماه پیشهستی
۱۴ ساله 00رمان برای من باز نمیشود چرا؟
۹ ماه پیشZ~K
00میشد رمان قشنگ ترس باشه اگ بهش پر و بال میداد
۹ ماه پیشNafas
00خوب بود
۹ ماه پیشالگا
00خیلی خوب بود
۹ ماه پیش
Nilo
00رمان باید. یکم مهیج باشه و آخرش مشخص نباشه از اولای رمان مشخص بود که خانوم کوچولو یسرای گمشده هست و قلم نویسنده میتونست بهتر باشه و رمانش پیچیده تر طوری که اخرای رمان مشخص بشه یسرا کی بوده