رمان هیچ کسان - جلد دوم(دژاســـــــــو) به قلم sober
این قسمت بهراد جن گیر شده و چند نفر میان۹ سراغش تا مشکلشونو حل کنه…در همین حین متوجه اتفاقات عجیبی در اطراف ِ خودش میشه و البته رفتار عجیب در دوستانش میشه که از پاسخ بهشون عاجزه و …
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۸ دقیقه
سورن – تو ترکی یا پول نداری؟
- در واقع هر دوش...اینا رو ولش کن.چند تا جمله ی مفهومی فلسفی به من بگو که توی جن گیری هام ازشون استفاده کنم.
سورن – می خوای جلوی مشتری هات فیلسوف جلوه کنی؟
- آره...یه همچین چیزی.
سورن – اتفاقا یه دونه بلدم...شاعر میگه؛ دزدی ِ بوسه عجب دزدی ِ پر منفعتی ست که اگر باز ستانند دو چندان گردد.
اینو گفت و زد زیر خنده...
- خیلی بی تربیتی!
سورن – من فقط نقل قول کردم عزیزم، شاعر یکی دیگه ست.
همین لحظه موبایلم زنگ خورد.از روی میز برش داشتم و دیدم مهرابِ...
- جانم مهراب جان؟
مهراب – سلام پسر خوب، چطوری؟
- ممنون ، خوبم.
مهراب – یه خبر خوب برات دارم، حدس بزن چیه؟
تا خواستم مثلا حدس بزنم و جواب بدم خودش گفت : نمی خواد حدس بزنی، خودم میگم.امروز یه مریض داشتم که فهمیدم مشکلش جن زدگی ِ.
- خب به سلامتی.
مهراب – منم آدرس و شماره ی تو بهش دادم.احتمالا فردا میاد سراغت.خوشحال شدی، نه؟!
- اِی...اما یه ذره استرس دارم.
مهراب – مهم نیست، درست میشه.
- حالا مشکلش چی هست؟
مهراب – اینی که اومده بود پیش ِ من بابای طرف بود،خودشو ندیدم.ولی مثه اینکه حالش زیاد خوب نیست.از حرفاش فهمیدم مشکلش افسردگی و این چیزا نیست...به هر حال این کِیس دست ِ تو رو می بوسه.ببینم چی کار می کنی.
- باشه، سعی خودمو می کنم سوتی ندم.ممنون که خبرم کردی.
مهراب – خواهش می کنم.سلام برسون، فعلا...
قبل ِ اینکه باهاش خدافظی کنم گوشی رو قطع کرد.
- نمی دونم این مهراب چجور روانشناسی ِ که اصلا به حرف آدم گوش نمیده!
سورن – چی شد؟ واست سوژه گیر اورده؟
- آره، از شانس بد همین روز اولی همه ی ملت جن زده شدن!
سورن – اشکال نداره.دیر یا زود باید باهاش رو به رو میشدی.فقط مواظب باش خیط مون نکنی.
- چشم جناب.
سورن – خب دیگه، حالا هم پاشو برو غذا رو ردیف کن...خیلی گشنمه.
- باشه الان میرم.
رفتم توی آشپزخونه اما انقدر این تماس ِ مهراب فکرمو مشغول کرده بود که کاملا هنگ کرده بودم .اصلا نمی دونستم باید چی درست کنم!
اون لحظه خواسته ی قلبی م این بود که طرفم دختر نباشه! وگرنه به هیچ وجه نمی تونم تمرکز کنم.البته اگه سورن بود حتما از این موضوع استقبال می کرد اما خب، من میونه ی خوبی با این جور شرایط ندارم.از اون گذشته می ترسیدم برم و وضعیت رو براشون بدتر کنم!...مجید می گفت گاهی اوقات دخالت جن گیر وضعیت رو بدتر از چیزی که هست می کنه.
سعی کردم از این فکر و خیال ها بیرون بیام...یه بسته ماکارانی از داخل کابیت بیرون اوردم و سرگرم درست کردن ِ غذا شدم.همین حین بود که صدای زنگ ِ درو شنیدم.می خواستم از آشپزخونه بیرون برم تا در ِ حیاط رو باز کنم که دیدم سورن قبل از من دست به کار شده.بی اهمیت به اینکه کی پشت ِ در ِ ، برگشتم تا به غذا برسم...
جلوی گاز وایساده بودم و ماکارانی هایی که توی آب ریخته بودم رو هَم می زدم.فکرم خیلی مشغول بود و اصلا متوجه ِ اطرافم نبودم که یهو یه نفر دستش رو با خشونت دور ِ گردنم حلقه کرد و به سمت ِ خودش کشید...البته سریع متوجه شدم که مسعود ِ...چون جدیدا خیلی خشن ابراز احساسات می کنه!
مسعود – چرا نیومدی استقبال ِ عموت؟
- فکر نمی کردم تو باشی.ول کن مسعود، گردنم درد گرفت.
مسعود دستشو برداشت و گفت : من که محکم نگرفته بودم!
- آره... به نظر ِ خودت ِ اینجوری ِ.
مسعود – بیا، اینو واسه تو گرفتم.
برگشتم و دیدم یه بطری ِ مشروب گذاشته روی میز.
- حالا که من می خوام ترک کنم از در و دیوار مشروب ِ مفت می باره!
مسعود – مگه می خوای ترک کنی؟
- اگه اجازه بدی.
مسعود – خب زودتر می گفتی که منم تو خرج نیفتم.حالا اشکال نداره...بیار من و سورن ترتیبشو می دیم.
هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که زنگ ِ موبایل سورن به صدا دراومد.صداش من و مسعود رو هم بیدار کرد اما سورن فورا قطعش کرد.موبایل سورن در فاصله ی چند دقیقه، سه چهار بار زنگ خورد.آخرش مسعود عصبانی شد و گفت : یه بار دیگه صدای موبایلتو بشنوم کتک می خوری!
سورن آروم گفت : ببخشید... اشتباه شد!
با خیال راحت می خواستم به خوابم ادامه بدم که سورن اومد بالای سرم و گفت : بهراد پاشو، زودباش.
- چرا؟
سورن – باید بریم سر ِ کار.
- از امروز؟!
سورن – آره دیگه، یارو منتظرمونه.
گرچه دوست نداشتم اما مجبور بودم.فرصتی بود که به هیچ وجه نمی خواستم از دستش بدم.به زور از جام بلند شدم و با سورن رفتیم توی اتاق تا مزاحم خواب مسعود نشیم.
روی تخت نشستم و سعی کردم بیدار بمونم!
- برات صبحونه درست کنم؟
سورن – نه نمی خواد.الان استرس ِ نرسیدن دارم، از گلوم پایین نمیره.بهراد فقط سعی کن لباست رسمی باشه.ترجیحا هم کت بپوش.
- خودم می دونم، پخمه که نیستم!
سورن – پس زود حاضر شو، مدارکتم بیار.باید یه سر هم بریم خونه ی من تا لباسامو عوض کنم.
پنج دقیقه ای آماده شدم و راه افتادیم.طولی نکشید که به خونه ی سورن رسیدیم و اونم کاراشو انجام داد...
غزل
۱۵ ساله 00بهترین رمانی بود که خوندم خیلی جالب و متفاوت بود کاش ادامه میدادین
۴ ماه پیشحنان
00خیلی زشته کارتون، رمانو چرا نصفه میذارید؟؟؟ هم جلد دوم هم جلد سوم پایانشون ناتمامه رسیدگی کنید لطفا
۱ سال پیشپری
۱۸ ساله 30تنها چیزی که میتونم بگم اینه که تعداد دفعاتی ک این رمانو خوندم از دستم در رفته
۱ سال پیشلیلی
10عالی الان چندمون باریه ک میخونمش یک حال خوبیه رمانش اگه جلد چهارمش رو میخواین از سایت رمان بوک پی دی افش رو دانلود کنین چهار جلد کامله
۱ سال پیشم
20خیلی خوبه رمانش ،سه جلوشو خوندم اما ناقصه ، جلدچهارش اگه داره اسمش چیه ؟لطفا نویسنده تواین برنامه بزارید خیلی وقته منتظریم
۱ سال پیششاهین
10خیلی جالب بود ای کاش جلد چهارمش هم بذارید ممنون
۱ سال پیشامیرعلی.
۱۴ ساله 00رمان عالی هست ولی بعضی وقتا شک میکنم که سورن پسره یا دختر از کاراش😸
۱ سال پیشزهرا
۱۵ ساله 00از این رمان خوشم میاد. میشه گفت باهاش احساس راحتی میکنم😄
۲ سال پیشمریم
۱۸ ساله 02من جلد چهارم رمان هیچکسان رو دارررررررررم خیلی باحاااااااله
۲ سال پیشسونیا
10جلد چهار رو از کجا پیدا کردی؟ میشه بگی؟ خیلی وقته دنبالشم
۲ سال پیشفائزه
21وای خداچقدترسناکه
۲ سال پیشMahdis
00کی جلد ۴ رو داره اونی که گرفتم کامل نبود
۲ سال پیشیسمود
۲۱ ساله 00وای خدا قبض روح شدم هنوز فضل دو هستم ولی منم همیشه بختک میوفته روم گاهی تو یک شب دویا سه بار بختک میوفته روم مخصوصا اینک اگ درموردحرف بزنم صد درصد شبش بختک میوفته روم 😭🤗
۲ سال پیشمعتاد رمان?
۲۲ ساله 10انقد بسم الله گفتم کم مونده فرشته های رو شونه ام هم بپرن 😅😅تو حمومم دیگه نمیتونم چشامو ببندم فک میکنم الان یکی از پشت یکی میزنه پشت گردنم😅😅
۲ سال پیشمعتاد رمان?
۲۲ ساله 30اقا من برام سوال شده که این بهرادی که پول یه تاکسی گرفتن رو نداره چطور بسته بسته سیگار میخره و میکشه از کجا پولشو میاره؟؟؟؟؟ شاید جنا سیگارم میاوردن کی میدونه؟؟؟
۲ سال پیش
@sarvar42777
۲۲ ساله 00لطفاً هرکس جلد 4 داره برام تو تلگرام بفرسته دنبالشم پیداش نمیکنم