رمان هیچ کسان - جلد دوم(دژاســـــــــو)
- به قلم sober
- ⏱️۵ ساعت و ۵۸ دقیقه
- 78.6K 👁
- 217 ❤️
- 56 💬
این قسمت بهراد جن گیر شده و چند نفر میان۹ سراغش تا مشکلشونو حل کنه…در همین حین متوجه اتفاقات عجیبی در اطراف ِ خودش میشه و البته رفتار عجیب در دوستانش میشه که از پاسخ بهشون عاجزه و …
سورن – تو ترکی یا پول نداری؟
- در واقع هر دوش...اینا رو ولش کن.چند تا جمله ی مفهومی فلسفی به من بگو که توی جن گیری هام ازشون استفاده کنم.
سورن – می خوای جلوی مشتری هات فیلسوف جلوه کنی؟
- آره...یه همچین چیزی.
سورن – اتفاقا یه دونه بلدم...شاعر میگه؛ دزدی ِ بوسه عجب دزدی ِ پر منفعتی ست که اگر باز ستانند دو چندان گردد.
اینو گفت و زد زیر خنده...
- خیلی بی تربیتی!
سورن – من فقط نقل قول کردم عزیزم، شاعر یکی دیگه ست.
همین لحظه موبایلم زنگ خورد.از روی میز برش داشتم و دیدم مهرابِ...
- جانم مهراب جان؟
مهراب – سلام پسر خوب، چطوری؟
- ممنون ، خوبم.
مهراب – یه خبر خوب برات دارم، حدس بزن چیه؟
تا خواستم مثلا حدس بزنم و جواب بدم خودش گفت : نمی خواد حدس بزنی، خودم میگم.امروز یه مریض داشتم که فهمیدم مشکلش جن زدگی ِ.
- خب به سلامتی.
مهراب – منم آدرس و شماره ی تو بهش دادم.احتمالا فردا میاد سراغت.خوشحال شدی، نه؟!
- اِی...اما یه ذره استرس دارم.
مهراب – مهم نیست، درست میشه.
- حالا مشکلش چی هست؟
مهراب – اینی که اومده بود پیش ِ من بابای طرف بود،خودشو ندیدم.ولی مثه اینکه حالش زیاد خوب نیست.از حرفاش فهمیدم مشکلش افسردگی و این چیزا نیست...به هر حال این کِیس دست ِ تو رو می بوسه.ببینم چی کار می کنی.
- باشه، سعی خودمو می کنم سوتی ندم.ممنون که خبرم کردی.
مهراب – خواهش می کنم.سلام برسون، فعلا...
قبل ِ اینکه باهاش خدافظی کنم گوشی رو قطع کرد.
- نمی دونم این مهراب چجور روانشناسی ِ که اصلا به حرف آدم گوش نمیده!
سورن – چی شد؟ واست سوژه گیر اورده؟
- آره، از شانس بد همین روز اولی همه ی ملت جن زده شدن!
سورن – اشکال نداره.دیر یا زود باید باهاش رو به رو میشدی.فقط مواظب باش خیط مون نکنی.
- چشم جناب.
سورن – خب دیگه، حالا هم پاشو برو غذا رو ردیف کن...خیلی گشنمه.
- باشه الان میرم.
رفتم توی آشپزخونه اما انقدر این تماس ِ مهراب فکرمو مشغول کرده بود که کاملا هنگ کرده بودم .اصلا نمی دونستم باید چی درست کنم!
اون لحظه خواسته ی قلبی م این بود که طرفم دختر نباشه! وگرنه به هیچ وجه نمی تونم تمرکز کنم.البته اگه سورن بود حتما از این موضوع استقبال می کرد اما خب، من میونه ی خوبی با این جور شرایط ندارم.از اون گذشته می ترسیدم برم و وضعیت رو براشون بدتر کنم!...مجید می گفت گاهی اوقات دخالت جن گیر وضعیت رو بدتر از چیزی که هست می کنه.
سعی کردم از این فکر و خیال ها بیرون بیام...یه بسته ماکارانی از داخل کابیت بیرون اوردم و سرگرم درست کردن ِ غذا شدم.همین حین بود که صدای زنگ ِ درو شنیدم.می خواستم از آشپزخونه بیرون برم تا در ِ حیاط رو باز کنم که دیدم سورن قبل از من دست به کار شده.بی اهمیت به اینکه کی پشت ِ در ِ ، برگشتم تا به غذا برسم...
جلوی گاز وایساده بودم و ماکارانی هایی که توی آب ریخته بودم رو هَم می زدم.فکرم خیلی مشغول بود و اصلا متوجه ِ اطرافم نبودم که یهو یه نفر دستش رو با خشونت دور ِ گردنم حلقه کرد و به سمت ِ خودش کشید...البته سریع متوجه شدم که مسعود ِ...چون جدیدا خیلی خشن ابراز احساسات می کنه!
مسعود – چرا نیومدی استقبال ِ عموت؟
- فکر نمی کردم تو باشی.ول کن مسعود، گردنم درد گرفت.
مسعود دستشو برداشت و گفت : من که محکم نگرفته بودم!
- آره... به نظر ِ خودت ِ اینجوری ِ.
مسعود – بیا، اینو واسه تو گرفتم.
برگشتم و دیدم یه بطری ِ مشروب گذاشته روی میز.
- حالا که من می خوام ترک کنم از در و دیوار مشروب ِ مفت می باره!
مسعود – مگه می خوای ترک کنی؟
- اگه اجازه بدی.
مسعود – خب زودتر می گفتی که منم تو خرج نیفتم.حالا اشکال نداره...بیار من و سورن ترتیبشو می دیم.
هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که زنگ ِ موبایل سورن به صدا دراومد.صداش من و مسعود رو هم بیدار کرد اما سورن فورا قطعش کرد.موبایل سورن در فاصله ی چند دقیقه، سه چهار بار زنگ خورد.آخرش مسعود عصبانی شد و گفت : یه بار دیگه صدای موبایلتو بشنوم کتک می خوری!
سورن آروم گفت : ببخشید... اشتباه شد!
با خیال راحت می خواستم به خوابم ادامه بدم که سورن اومد بالای سرم و گفت : بهراد پاشو، زودباش.
- چرا؟
سورن – باید بریم سر ِ کار.
- از امروز؟!
سورن – آره دیگه، یارو منتظرمونه.
گرچه دوست نداشتم اما مجبور بودم.فرصتی بود که به هیچ وجه نمی خواستم از دستش بدم.به زور از جام بلند شدم و با سورن رفتیم توی اتاق تا مزاحم خواب مسعود نشیم.
روی تخت نشستم و سعی کردم بیدار بمونم!
- برات صبحونه درست کنم؟
سورن – نه نمی خواد.الان استرس ِ نرسیدن دارم، از گلوم پایین نمیره.بهراد فقط سعی کن لباست رسمی باشه.ترجیحا هم کت بپوش.
- خودم می دونم، پخمه که نیستم!
سورن – پس زود حاضر شو، مدارکتم بیار.باید یه سر هم بریم خونه ی من تا لباسامو عوض کنم.
پنج دقیقه ای آماده شدم و راه افتادیم.طولی نکشید که به خونه ی سورن رسیدیم و اونم کاراشو انجام داد...
حدیث
0واقعا عالیی 🌝
۴ ماه پیشسمیه حسامی
3من خیلی وقت پیش خونده بودمش و الان باز دلم خاست بخونمش دست نویسندش درد نکنه
۷ ماه پیششکوفه
0باسلام عالی بود.ممنونم ازنویسنده رمان
۱۰ ماه پیش@sarvar42777
1لطفاً هرکس جلد 4 داره برام تو *** بفرسته دنبالشم پیداش نمیکنم
۱ سال پیشغزل
1بهترین رمانی بود که خوندم خیلی جالب و متفاوت بود کاش ادامه میدادین
۱ سال پیشحنان
2خیلی زشته کارتون، رمانو چرا نصفه میذارید؟؟؟ هم جلد دوم هم جلد سوم پایانشون ناتمامه رسیدگی کنید لطفا
۲ سال پیشپری
6تنها چیزی که میتونم بگم اینه که تعداد دفعاتی ک این رمانو خوندم از دستم در رفته
۲ سال پیشلیلی
1عالی الان چندمون باریه ک میخونمش یک حال خوبیه رمانش اگه جلد چهارمش رو میخواین از سایت *** پی دی افش رو دانلود کنین چهار جلد کامله
۲ سال پیشم
2خیلی خوبه رمانش ،سه جلوشو خوندم اما ناقصه ، جلدچهارش اگه داره اسمش چیه ؟لطفا نویسنده تواین برنامه بزارید خیلی وقته منتظریم
۲ سال پیششاهین
1خیلی جالب بود ای کاش جلد چهارمش هم بذارید ممنون
۳ سال پیشامیرعلی.
0رمان عالی هست ولی بعضی وقتا شک میکنم که سورن پسره یا دختر از کاراش😸
۳ سال پیشزهرا
0از این رمان خوشم میاد. میشه گفت باهاش احساس راحتی میکنم😄
۳ سال پیشمریم
0من جلد چهارم رمان هیچکسان رو دارررررررررم خیلی باحاااااااله
۳ سال پیشسونیا
1جلد چهار رو از کجا پیدا کردی؟ میشه بگی؟ خیلی وقته دنبالشم
۳ سال پیشفائزه
2وای خداچقدترسناکه
۳ سال پیش
-
آدرس وبسایت شخصی ثبت نشده است -
صفحه اینستاگرام نویسنده shadybloodmoon -
آیدی تلگرامی نویسنده sober_dark_art@ -
ارتباط از طریق واتس اپ ثبت نشده است.
-
هیچکسان جلد ششم | نوند هیچکسان ژانر : #ترسناک #فانتزی
-
هیچ کسان 5 (روح لکه دار) ژانر : #ترسناک #فانتزی
-
هیچ کسان 4 (ریونیز) ژانر : #ترسناک #فانتزی
-
هیچکسان - جلد سوم (حقیقت رمانتیک قتل ) ژانر : #ترسناک #معمایی
-
هیچ کسان - جلد دوم(دژاســـــــــو) ژانر : #ترسناک #معمایی
-
هیچکسان (جلد اول) ژانر : #ترسناک #معمایی
آنا
2عالی بود حرف نداشت