رمان طلسم چاه (جلد دوم همخانه ارواح) به قلم fateme078
بعد از تاسیس مدرسه به جای آن خانهی متروکه، دنیز آسوده خاطر به زندگی ادامه می دهد؛ غافل از آن که گذشته، دست بردار نیست! بیماری روانی در تمام مدرسه شیوع پیدا میکند، عدهای میگویند روح دیدهاند. وحشت و اضطراب فضای مدرسه را پر کرده است، یک مدیر در این موقعیت چه باید بکند؟!
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ ساعت و ۳۹ دقیقه
ژانر: #ترسناک #معمایی
خلاصه:
بعد از تاسیس مدرسه به جای آن خانهی متروکه، دنیز آسوده خاطر به زندگی ادامه می دهد؛ غافل از آن که گذشته، دست بردار نیست! بیماری روانی در تمام مدرسه شیوع پیدا میکند، عدهای میگویند روح دیدهاند. وحشت و اضطراب فضای مدرسه را پر کرده است، یک مدیر در این موقعیت چه باید بکند؟!
این رمان جلد دوم" همخانه ی ارواح" هست.
یادآوری:
ازدواج اجباریای که حدود نود سال پیش، دو عاشق را از هم جدا کرده بود، تلخ کامی و سختیهایش گریبان گیر نوادگان میرزا شد که در نتیجهی آن، بیگناهان زیادی از دنیا رفتند و خواهند رفت!
مقدمه:
یک وقتهایی آسایشات را میگیرند و به جایش ترس و دلهره در قلبت فرو میکنند.
گاهی احساس میکنی برای این دنیا اضافهای و میزنی ریشهی بودنت را! میروی، نه برای آن که دوست نداری باشی، برای آن که بود و نبودت به سود آدمهای اطرافت نیست. به خاطر کسانی که دوستشان داری، دیوانه میشوی و از میان انسانها فرار میکنی. از یک جایی به بعد، خوابهایت میشوند کابوس روزهایت! زندگیات طعم زهر پیدا میکند. تو میشوی یک بازنده! کسی که سرنوشت بهخاطر عزیزترین کساش، کیش و ماتاش کرد!
***
"گورستان پر از آدمهایی است که فکر میکردند دنیا بدون آنها متوقف میشود."
- مرد؟
به سمتم برگشت. تپش قلباش را به خوبی احساس کردم. سوالم را دوباره تکرار کردم:
- مرد یا زن؟!
نفساش را فوت کرد و گفت:
- خانوم... گفتم که یه مرد. پدر نیره فتاحی با پلیس اومده داخل حیاط... خانوم بیا یه کاری بکن!
دلهره عجیبی وجودم را احاطه کرد. به چشمهای میشی و ترسان کریمی سی_ سی و پنج ساله خیره شدم.
لبخندی مصنوعی زدم و گفتم:
- چیزی نیست. الان میرم ببینم حرف حسابشون چیه!
درب اتاق مدیر را باز کردم و با قدمهای بلند به سمت حیاط رفتم.
یک ماشین پلیس سفید رنگ داخل حیاط بود و سه مامور و همان پدر نگران، داخل حیاط ایستاده و به آمدن من چشم دوختند.
اخم غلیظی کردم و از پلهها پایین رفته و با قد کوتاه و هیکل ظریفم، روبه روی مرد هیکلی و قد بلند ایستادم:
- آقای فتاحی اینجا چه خبره؟!
جواد آقا از دور دست تکان داد و با های و هوی به سمتم آمد:
- خانوم این مردک مدرسه رو با چاله میدون اشتباه گرفته.
دستم را جلوی صورت بدون مویش بردم و رو به فتاحی گفتم:
- خب، ما مسئول گم شدن دخترتون هستیم؟ بیاید تمام مدرسه رو بگردید؛ اگه پیدا شد مقصر منم اما اگه نشد...
نیشخند معنا داری زد و ابرو های پر پشت و مشکیاش را بالا داد.
- ببین خانوم معلم، ما گفتیم دخترها توی این شهر درس نمیخونند؛ انقدر اصرار کردی که ما بلا نسبت خر شدیم و اجازه دادیم دخترمون بیاد تو این خراب شده. نمیگفتی هم آقایون برای پیدا کردن دختر ما اومدند، پس به این خدمه بگو باهاشون همکاری کنند.
نگاهی به معلمها و معاون مدرسه انداختم و گفتم:
- زنگ اخره، وقتی همه رفتند شما هر کاری که بخواید میتونید انجام بدید؛ حالا هم بیاید به اتاق من تا بچهها اینجا نبیننتون!
چهار نفری پشت سرم روانه شدند. به خودم لعنت فرستادم که چرا اجازه دادم داخل محوطه شوند.
نیم ساعت بعد، مدرسه کاملا خالی بود؛ به جز من، مارال و آقا جواد و اون چهار نفر. کسی داخل نبود.
هر کدام به سمتی رفتند. شروع به گشتن کردند. دلم شور می زد. تپش قلب گرفته بودم.
مارال کنارم روی صندلی چرم نشست و گفت:
- مامان اینجا چه خبره؟! نیره چی شده؟
- چیزی نیست... تو خودت رو درگیر نکن.
مقنعهاش را از سرش در اورد و دست مشت کردهاش را زیر چانهاش برد.
- میگم من نیره رو دیروز دیدم. حرفهای عجیب و غریب میزد. اگه بهت بگم باورت نمیشه!
پرسشگرانه نگاهش کردم:
- مثلا؟
- ازم پرسید اینجا زیر زمین داره؟ اگه داره بیا باهم بریم اونجا.
ناشیانه از روی صندلی بلند شدم و با چشمهایی که هماندازه نعلبکی گرد شده بود، گفتم:
- زیر زمین... اون رو پیدا کرد؟!
انگار از چهرهی درهم و متعجبم ترسیده بود، گفت:
- ما...مان خوبی؟
سوالش را بی جواب گذاشتم.
- با تو دارم حرف میزنم. فتاحی زیر زمین رو پیدا کرد یا نه؟!
گوشه لباش را زیر دندان برد و دستم را گرفت و خودش را به من فشرد.
- نمیدونم. اصلا مگه اینجا زیر زمین داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت یا نداشت؟ مگر میشد آن زیر زمین سر جایش باشد؟! یعنی زیر زمین را خراب نکرده بودند؟ پس چرا من نفهمیده بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی دونم... مارال مقنعهات رو سر کن. باید بریم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای باز شدن درب اتاق، هر دویمان را شوکه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای فتاحی با دستهایی لرزان و قدی خمیده خودش را کنار در انداخت و با لکنت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خا...نوم، مد... مدرسه تون، جن داره! بسم الله. یا خدا... دخترم رو حتما همونا بردن! یا امام هشتم خودت به دادش برس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال رنگ به رخسارش نمانده بود. یکی از مامورها هم به سمتمان دوید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا، خانم مدیر... بیاید پایین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفتاحی هراسان و لنگ لنگان به دنبال مامور راه افتاد. من هم تعلل نکردم و بعد از نگاه گذرایی به چهره ترسیده مارال، راه طبقه پایین را پیش گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پلههای عریض پایین رفتیم و به نمازخانه رسیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور نگاهی به من کرد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما میدونستید زیر نمازخونه یه اتاقک هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقک؟ زیر نمازخانه؟! ممکن نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! شما از کجا پیدا کردید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور نگاهی به حال زار فتاحی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا خوبید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفتاحی با دندانهای پوسیده و زرداش، لباش را گاز گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکی از مامورهاتون صدای دختر در میآورد! انگار یه دختر به جای اون حرف میزد. مرتب یه چیزی میگفت و از من دور میشد. میگفت :" برگشتیم. ما برگشتیم!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما برگشتیم؟ آه خدای من یعنی واقعا روح نیره و نوشین هنوز سرگردانه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیشتر توضیح بدید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفتاحی بین دیوار و در چوبی نمازخانه نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قبل از اینکه این صدا رو دربیاره، یه سایه نزدیکاش شد و دستاش رو لمس کرد! بعد سایه به کل محو شد و این مامورتون گوشیش رو برداشت و با گفتن همون جمله، بدون توجه به من از راهرو خارج شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروان خسروی چند نفس عمیق کشید و به یکی از سربازها گفت فتاحی را فعلا از سالن مدرسه دور کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم بود که این حرفها را باور نکرده، شاید خود فتاحی هم چیزی که دیده را باور نکرده باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراهش داخل نمازخانه شدم. روی فرشهای سبز داخل، گامهای محکمی بر میداشت. به نزدیکی کمد خاکستری و استیل چادرها که رسید، ایست کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرش را کنار زد؛ با پا محکم به زمین زد اما چیزی آنجا نبود که خاک را وادار به فروریختن کند! نگاهی به چهره پرسشگرانه من انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودم دیدم که اینجا یه در طوسی بود! مثل در گاو صندوق. حرف من رو که باور می کنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست نیره فتاحی، هر چه زودتر پیدا شود اما نه در مدرسه! دلم میخواست حرفهای فتاحی و حتی مارال، توهم باشد و هیچ کدام صدایی را نشنیده باشند. کاش مادربزرگ بود، کاش هیچ وقت پایم به این خانه شوم باز نمیشد. جایی که عزیزان من را گرفته بود. ارغوان، دلم میخواست اینجا بودی و میگفتی:"دنیز هوات رو دارم؛ چه ببرنت زندون و آب خنک بخوری، چه تو این دبیرستان کوفتی بفهمن تو شیشه کلاس رو نشکوندی!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله باور میکنم، اما الان کجاست؟ بهتر نیست به جای تفتیش این مدرسه برین جای دیگهای دنبال این بچه؟ من باید مارال رو ببرم خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروان سرش را پایین انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای امروز بسه... اگه جای دیگهای پیدا نشد دوباره بر می گردیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از نمازخانه خارج شد؛ دلم میخواست دوباره نگاهی به زیر فرش بیاندازم، اما ترسیدم! دلم نمیخواست مارال را تنها بگذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاق رفتم، مثل اینکه همهشان رفته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال تندی از اتاق بیرون آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان گشنمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرف دستاش را گرفتم از سالن خارج کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواد آقا به سمتمان آمد و حرفهایش را بدون مزه مزه کردن و دیدن مارال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم، دیدید گفتم صداهای مشکوک میاد! یکی از مامورها هم گم شد! فردا یا امشب دوباره میخوان بیان برای تفتیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم را صدا دار بیرون دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شب اگه اومدن، خبرم کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنج ساعت از تعطیلی مدرسه گذشته بود که به خانه رسیدیم. کلید را داخل قفل چرخاندم و وارد شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تلویزیون، به اوج خودش رسیده بود. به سمتاش رفتم؛ با شنیدن حرفها و تماشای فیلمهایی که اخبار نشان میداد، روی کاناپه فندقی نشیمن ولو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخبارگو با شور و حرارت خاصی میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیده شدن شکل سیاه و مرموزی در مدرسهای در مالزی، منجر به یک توهم جمعی میان اهالی مدرسه و تعطیلی آن شد. داستان از دوشنبه هفته پیش شروع شد؛ وقتی که دهها دانش آموز و معلم، در مدرسهای در شهر کوتابهارو، از دیدن شکل سیاهی درون مدرسه خبر دادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو فیلم و عکسهای همون شی سیاه رنگ! سایهای که فتاحی میگفت چه رنگی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم کسی کنارم نشست.سریع به سمتاش برگشتم و با دیدن مارال نفس راحتی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان میرم آشپزخونه، سیب زمینی سرخ میکنم. ببخشید دیر شد قربان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال سرش را به بازویم تکیه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم مدیر ما عادت کردیم به غذا درست نکردنهای شما. راستی مامان نیره پیدا میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلویزیون را خاموش کردم و با آسودگی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلومه که پیدا میشه. مارال یه زنگ به بابات بزن تا من غذا رو آماده میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشید و بلند شد. از پلهها بالا رفتم و وارد اتاق خواب شدم. رنگ قرمز و مشکی کاغذ دیواری، استرسم را بیشتر کرد! انگار برای اولین بار بود که میدیدمشان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقنعه را از سرم بیرون کشیدم و گیره مو را روی تخت خواب پرت کردم. مانتو شلوارم را با یک پیراهن ساده یاسی و دامن سورمهای عوض کردم و از اتاق بیرون زدم. در مسیر پایین آمدنم، صداهای عجیب غریبی به گوش میرسیدند و صدای اخبارگو، که انگار سوزنش روی این خبر گیر کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به صداها به سمت آشپزخانه رفتم و ماهی تابه را از کابینت ام دی اف قهوهای رنگ بیرون کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که سیب زمینیها سرخ میشد، قاشق را کنارش گذاشتم. روی صندلی میز ناهارخوری نشستم و با صدای بلندی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارال جان؟ عزیزم بیا شام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش نیامد؛ کلافه از آشپزخانه بیرون زدم و دوباره راه پلهها را پیش گرفتم. چند بار در اتاق مارال را که روبه روی اتاق ما بود زدم، اما صدایش نیامد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را با یک حرکت کامل باز کردم و داخل شدم؛ رو به دیوار ایستاده بود و دستهایش را دو طرف آن گذاشته بود. موهای بلند مشکیاش را چند بار تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مادر جون... اینجا رو ببین. مادر گریه نکن؛ اه مادر جون چرا زیر چشمهاتون کبود شده! ببین ما خوشحالیم، ببین داریم با هم بازی میکنیم! شما هم خوشحال باش دیگه! آره ما دیگه خونه نداریم اما پساش میگیریم. دیگه گریه نکنیا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضی که راه گلویم را به بن بست کشیده بود، شکستم. با صدایی آرام اما پر از درد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارال عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت، اما کاش هیچوقت بر نمیگشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال با صورتی غرق در خون و لباسی که جای خود را به لباس بلند سفید داده بودند روبه رویم قرار گرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا خوردم. لبم را طوری گاز گرفتم که شوری خوناش، تمام دهانم را پر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدمی عقب برداشتم. دستهایم به کل بیحس بودند و فکم قفل کرده بود. همچون مردهای که تنها میتواند تنفس کند! چشمهایم را بستم و طوطیوار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدایا... مامان... خانوم جون، ارغوان کمکم کنید. اگه بلایی سر مارالم بیارن من میمیرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی در آغوشم جای گرفت. به سرعت چشمهایم را باز کردم. با دیدن مارال، لبخندی هر چند تلخ به لبم آمد. درآغوش فشردمش که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- م... ا... د... ر، میشه هیچ وقت تنهام نذاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیشانی تراشیدهاش را بوسه باران کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اذیتت کردن مامانی؟ دستات رو گرفتن؟ به جای من باهات حرف زدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را از آغوشم بیرون کشید و گنگ نگاهم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیا؟ دو ساعته به من نگاه میکنید و بعد از من میترسید! مامان من داشتم به کاغذ دیواری نگاه می کردم. به نظرتون بهتر نیست رنگ کاغذ دیواری اتاقم صورتی بشه؟ آخه آبی پسرونه است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهای روی گونهام را پاک کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حتما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دستاش را گرفتم و از اتاق بیرون آمدیم. بوی سوختنی تمام فضا را در بر گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال پوفی کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تسلیت میگم ! دوباره باید زنگ بزنیم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از آنکه زیر گاز را خاموش کردم، خواستم تلفن را بردارم که صدای زنگ در متوقفم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کردم و با دیدن چهرهی گشادهی علیرضا، که یک دستاش پلاستیک بیرنگی، حاوی تعدادی پیتزا بود و دست دیگرش کیف و موبایل و سوییچ، ناخودآگاه خندیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمو شکافانه سر تا پایم را نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگم اسم تو رو باید تو گینس ثبت کنند. به عنوان کد بانو ترین زن دنیا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلاستیک را از دستاش گرفتم و روی میز ناهارخوری گذاشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خسته نباشید. برو دست و روت رو بشور تا اینا رو بچینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال تا پدرش را دید. بلند بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام قهرمان، میگما بابایی اگه تو نبودی این روده بزرگه معده رو میخورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی رضا خندید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فسقل بابا، دوباره که اشتباه گفتی. البته دست شما درد نکنه که اعلام بیغذایی رو با پیامک به بنده رسوندی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوقع داشتند الان عصبانی شوم و بگویم"مارال فوضول "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما امروز تمام فکرم پی هر چیزی بود، غیر از خانواده! چه چیز میتواند از رسیدگی به امور خانه مهمتر باشد جز ترس به خطر افتادن جان اعضای آن؟ باید به علیرضا چه می گفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا همانطور که زیر پیراهنی سفید و شلوارک بلند مشکی پوشیده بود، روی صندلی نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه خبر خوب یه خبر بد! امیرحسین مادرش فوت کرده داره بر میگرده ایران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکه شدم. روی صندلی نشستم و سرم را داخل دستهایم گرفتم. خاله زهرا چقدر سختی کشیده بود؛ مخصوصا از مرگ ارغوان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سارا و بچهها رو هم میاره. جایی رو ندارن بمونن؛ احتمالا تا جایی ساکن بشن بیان اینجا. تو که مشکلی نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا چه مشکلی! خدا بیامرزه خاله زهرا رو... وای خدا انگار همین دیروز بود که جلویش زانو زدم و طلب بخشش کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیاختیار چشمهایم خیس شد، خاله زهرا هم پدر بود و هم مادر. برای من هم مادری کرد! اگر ارغوان زنده بود، حتما امروز میشکست؛ “از بی پناهی”
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال چند دقیقهای به غذا خیره شده بود. علیرضا نگاهی به هشت مثلث مضر داخل جعبه انداخت و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارال بابا چیزی شده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال سرش را بالا گرفت و به چشم های من خیره شد. نمیدانم داخل چشمهایم چه دید که یک دفعه پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا گوشیت رو از توی کیفات برنداشتی؟! مگه نمیدونی اونا قراره زنگ بزنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا مات و مبهوت به چهرهی جدی و مصمم مارال نگاه میکرد. پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیا قراره زنگ بزنند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید؛ از همان قهقهههای مستانه که تا به حال از مارال آرام و سنگینم ندیده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم روی پیشانی علیرضا هر لحظه بیشتر میشد و صدای خندههای مارال بلندتر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارال مامانی خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم کرد. چشمهایش رنگ خون گرفته بود، یاد اتفاقات داخل اتاقاش افتادم؛ نفسم به شماره افتاد. نکند این بار قربانی این بازی، دختر ده ساله من باشد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی صندلی بلند شد بدون آنکه چیزی بگوید، به سمت کیفام که روی کاناپه بود رفت و تلفن همراه را بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرما مامان. دیدی زنگ زدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا این بار سکوت را جایز ندانست و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیا زنگ زدن؟ دنیز اینجا چه خبره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه کسانی قرار بود زنگ بزنند؟ اصلا از چه حرف میزد؟! از روی صندلی بلند شدم و پرخاشگرانه گوشی را از دستاش گرفتم. پنج تماس بی پاسخ از آقا جواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت شمارهاش را گرفتم. به دو بوق نکشیده پاسخ داد. صدایش لرزان و لحناش پر بود از نگرانی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم... از سالن صدای در زدن میاد. من هم که کلید ندارم در رو باز کنم! زود خودتون برسونید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی داری میگی آقا جواد؟ صدای کی میاد؟!الان شما کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو حیاط. خانوم داره در رو می شکنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا جواد؟! کی؟ چرا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شکستن آمد و بعد قطع شدن صدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا خورده، گوشی را روی میز ناهارخوری رها کردم و به سمت اتاق رفتم. غذا خوردن، امروز بر من حرام شده بود! علیرضا هم پشت سرم راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قدمها و نفس کشیدنهای مکررش را به خوبی میشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل اتاق شدم و خواستم لباسهایم را با همانهایی که صبح پوشیده بودم تعویض کنم که علیرضا داخل شد و در را پشت سرش بست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخ کوب جذبه چشمهایش شدم و سر جایم خشکم زد. سرد و جدی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- معلوم هست اینجا چه خبره؟ از وقتی اومدم تو خودتی. بعد هم که اون کارهای زشت مارال... مادر! حواست به بچهات هست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر را طوری کشید، یعنی بویی از مادر بودن نبردی! نفسم را فوت کرده و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از تو بیشتر حواسم به اون هست. بیین زندگی دو نفر تو مدرسه در خطره، میفهمی؟! من باید برم اونجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کمال تعجب من، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم میام. خودم میرسونمت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی دهانم را که آماده جبهه گرفتن بود، با دست سد کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین، پیوند زن و شوهری یعنی تا ابد باهاتم. یعنی چه بخوای چه نخوای، کسی هست که همیشه هوات رو داشته باشه. نمیخوای با من حرف بزنی، خب نزن! اما من نمیتونم نسبت به تو بیتفاوت باشم. میفهمی که چی میگم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستانش را کنار برد. پوفی کشیدم و سرم را به نشانه بله تکان دادم. اصلا متوجه صحبتهایش نشدم؛ آن هم در این زمان و موقعیت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه میگفت؟ اصلا از چه حرف میزد؟ جان جواد آقا در خطر بود و او فلسفه بافیاش گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه... چشم. میدونم که نگرانی، اما برو آماده شو اگه میخوای بریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و لباسهایی را که روی تخت انداخته بود، برداشت و از اتاق خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهقدر خوشبخت بودم که یک نفر را داشتم. کسی که به پیوندمان اهمیت میداد و همیشه نگران خانوادهاش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پلهها پایین رفتم و نگاهم میان علیرضا و مارال تاب خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبههای خالی روی میز، به آدم دهن کجی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال که با مارال یک ساعت پیش تفاوت داشت، یکی از مثلثهای کش آمده را به سمتم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان این بابا خیلی چاقالوئهها! ببین برای شما رو هم خورد؛ این یکی رو براتون نگه داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم خوشگل من، شاید چند ساعتی طول بکشه اومدنمون. قول بده مراقب خودت باشی، بگو چشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلبرانه خندید و چاله میدانش را زیباتر از همیشه به تصویر کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خانه خارج شدیم. تا رسیدن به مدرسه، هیچ کدام حرفی به زبان نیاوردیم و اجازه دادیم خواننده به جای ما هم از غمهایش بگوید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه درب مدرسه که رسیدیم، ماشین را متوقف کرد و سریعتر از من پیاده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت سرش راه افتادم؛ کلید را به دستاش دادم تا در آن ظلمات، درب را باز کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم داخل شدیم. مدرسه در این ساعت شب، حال و هوای خفهای داشت؛ مانند رفتن به قبرستانی در مه، آن هم بعد از سحر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام را محکم گرفت. گرمای دستانش، تمام ترسها و نگرانیهایم را فوت کرد و بخار اش را تحویل هوای سرد داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر که رفتیم، فلش گوشیاش را روشن کرد و روی زمین گرفت و بلند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا جواد... کجایی؟ جواد آقا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم هم صدایش زدم، اما هیچ صدایی برای پاسخ دادن به سوال ما، پیش قدم نشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک دفعه ایستاد و دست مرا رها کرد و با زبانی که به تته پته افتاده باشد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- د... دنیز اینجاست! بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نور فلش گوشی خیره شدم و با دیدن چهره جسد آقا جواد، تا جایی که حنجرهام یاری میرساند، فریاد زدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره مادر جون و ارغوان در ذهنم تداعی شد. جلوی دهانم را گرفته بودم که هیچ نگویم و حتی صدای گریههای سرسام آورم گوش فلک را کر نکند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا مردانه متاسف بود. گریه نمیکرد، فریاد نمیکشید، اما تمام غمهایش را داخل شانههای محکم و مردانهاش جای داده بود. بازوی من بهتزده را کشید و دستهایش را جلوی چشمهایم گذاشت. نگذاشت بیشتر از این، چهره این مرد رنج کشیده را که به این طرز وحشتناک کشته شده بود، ببینم. تا به خودم آمدم، در آغوش گرماش غوطهور بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای حرف زدنش با تلفن را میشنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی دونم! مگه من دکترم آقا؟ میگم صورتاش متلاشی شده میفهمی؟! تمام رگهاش زده بیرون. د زودتر ماموراتون رو اعزام کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نفس نفسهایش بالاتر رفته بود. مانده بود در دو راهی، که من از حال رفته را جمع و جور کند یا به داد آقا جواد برسد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیز... همه چیز درست میشه. قول بده آروم باشی، ببینم تو که میگفتی با ارواح زندگی میکردی؛ حالا به این روز افتادی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک وقتهایی بغض نشسته درگلویت، اجازهی صحبت کردن را از تو میگیرد و میشوی "صمم بکم" تا نکند اشکهایت، با آن صدایی که خش خش میکند یکی شود و کناریت بگوید: "چه انسان ضعیفی!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست سکوت کنم، هر چه پرسید تنها سر تکان دهم و دم نزنم! هر دو، بالا سر جنازهای بودیم که معلوم نبود چه بر سرش آمده. جنازه کسی که همین صبح دیده بودمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه فهمیده بودم آنچه بیصدا ترین ترانه است، آب نیست، بلکه مرگ است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرگ عزیزان، آشنایان را که میبینی، به یک باره خاموش میشوی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای تکان خوردن درب ورودی، هر دویمان را به خود آورد. چند مرد از اورژانس آمده بودند و همان مامور پلیس، با چهار- پنج نفر دیگر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوری را به طرفمان گرفته بودند. چه وضعیت تاسف آوری داشتم. خودم را جمع و جور کردم و بلند شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا هم بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ما که اومدیم این بنده خدا اینجا افتاده بود. قیافهاش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور پلیس به سمت جنازه رفت و با دیدن چهرهی مرده، کمی عقب رفت و بعد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانومتون برن خونه، اما شما برای پاسخ گویی به سوالات، باشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان خوبی؟ به خدا نمیخواستم ناراحتت کنم. مامان بیا این آب رو بخور...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز هم از وجودش میترسیدم. بعد از آنکه با ماشین علیرضا به خانه آمدم، به محض آنکه در را گشودم، با موهای لختاش که روی صورتش را پوشانده بود روبه رو شدم. او چه میدانست با این کارش مرا به یاد سالها قبل انداخته! منی را که بعد از دیدن آقا جواد، آن هم به آن طرز وحشتناک، یک بار دیگر مرده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا خودت رو این شکلی کردی؟ مارال چیزی رو از من پنهون کردی؟ اونها اذیتت کردن؟ مامان به من بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهای ظریفاش را داخل موهایش کرد و با بیمیلی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دست بردار مامان. وقتی رفتید همش یه صدایی تو گوشم میگفت "برم تو اتاق شما" منم گوش کردم و رفتم. یه تقویم روی میزتون بود، بازش کردم. صفحه آخر، نقاشی یه دختر با موهای مشکی بود. به خدا فقط میخواستم شکل اون نقاشی بشم. فقط همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم را فوت کردم. من کشیده بودمش. همین من ابله که هر وقت یاد ارغوان میافتد، روی دفترش نقاشی دختری را پیاده میکند که شبیه نوشین است!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای چرخیدن کلید داخل قفل، هر دو برگشتیم. علیرضا با حالت زاری وارد شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت باد از کاناپه کنده شدم و به سمتاش هجوم بردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شد؟ مرده؟ کشتنش؟ وای بنده خدا رو همونا کشتن. اونا دست بردار نیستن. به خدا دیگه نمیتونم شاهد مرگ کسی باشم! راستی اون دانش آموز که فامیلیاش فتاحی بود رو پیدا کردن؟ یا اون مامور پلیس رو که میگفتن صدای زنونه درمیآورده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا با دست کنارم کشید و به سمت صندلی میز ناهارخوری رفت و نشست. بر عکس چهره درهمش، جدی و آرام جوابم را داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز چیزی مشخص نیست؛ نه انگیزه قتل مشخصه و نه هیچ چیز دیگهای! روی در شکسته شده محوطه هم، اثر انگشتی نیست. تمام مدرسه رو زیر و رو کردن اثری از دختر و مامور مفقود نبوده. بهتره تا پیدا شدن اونها، مدرسه تعطیل بشه! البته باید بگم فعلا در مدرسه رو بستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلکهایم سنگینی میکردند. پوزخند روی لبهای مارال به من ناآرام، دهن کجی میکرد. از آن بدتر، آرامش علیرضا بود. انگار نه انگار آقا جواد را کشته بودند و برای آنها مهم نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا نگاهی به رنگ و روی گچ مانندم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیز برو بالا استراحت کن. مارال تو هم بلند شو برو تو اتاقت؛ وقت خوابه فسقل بابا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه بروم؟ مگر میتوانستم از جایم تکان بخورم. از یک طرف گرسنگی، از طرفی پلکهای سنگین و از طرف دیگر افکار مزاحم. کاش یک نفر میآمد و میگفت "همه چیز تمام شده. حالا با خیال راحت سر روی بالشت بگذار."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما کدام کاش گفتنی در این زمین خاکی، به واقعیت پیوسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر افکار خودم غرق بودم که دستم را کشید و با خود به طبقه بالا برد. بعد از بستن درب اتاق، به سمت دیوار کشیدم؛ کارهایش را درک نمیکردم. دستش را روی قفسه سینهام گذاشته بود و فشار میداد! درد شدید توان صحبت کردنم را سلب کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سعی میکرد آرام به نظر برسد؛ اما مانند اقیانوسی خروشان بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیز... دیگه از خونه بیرون نمیری! نه تو نه مارال؟ فهمیدی؟! به قرآن اگه پات رو از در بیرون بذاری، اسمت رو از شناسنامهام خط میزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه حال زارم شد و فشار دستش را متوقف کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه با نفس نفس زدن، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقب گرد کرد و دستاش را داخل موهای پرکلاغی و کوتاهاش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که داخل اتاق قدم میزد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی تو رفتی، امیر حسین زنگ زد. بهم گفت اون روز توی زیر زمین چیا دیدید و چیا شنیدید! می گفت وقتی به هوش اومده، یه صداهایی میشنیده مثل این که "بخششی در کار نیست !" "رفتنی هم درکار نیست، تا ابد میمانیم! " میگفت آخرین روز زندگی مادرش، خواب دیده همون دو تا بچه با خنده و شادی تو رو با خودشون میبرن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمات، نگاهش میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین نشستم و دستهایم را دور زانوانم گذاشتم. دلم میخواست فریاد بزنم و بگویم "کی زندگی من به آرامش میرسه!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمهایم اجازهی ریزش باران دادم. میباریدند، آن هم چه باریدنی! علیرضا هم کنارم نشست و به دیوار تکیه داد. فکر میکردم حرفهایش تمام شده، اما ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چهقدر امیر رو میشناسی؟ چرا از تهران بکوب اومد کرج؟ وقتی تو تنها توی این خونه بودی! واقعا تو با روح ارتباط داشتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی روی لبهایم آمد. دنیز، همسرت تا به حال حرفهایت را باور نکرده بود. تنهایی مانند زنی است، که شوهرش به حرفهایش شک دارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا از دوستت نپرسیدی؟! اون که همه چی رو دیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانند کسی که از حرفهای سابقاش پشیمان باشد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا صبح باید برم فرودگاه. باید زود بخوابم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت تخت قدم برداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهایم را که باز کردم، مارال را کنار خودم روی تخت دیدم. لبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا چی کار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکش و قوسی به بدنش داد و دستی به موهای روی صورتاش کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونی مامان، چند نفر توی اتاقم بودن؛ نمیذاشتن راحت بخوابم. همین شد که اومدم پیش شما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند نفر؟! مگه به جز ما سه نفر کسی هم داخل خانه بود؟ حتما مهمانها رسیده بودند و من هنوز خواب بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بلند شوم که مارال مچ دستم را کشید و با لحنی متفاوت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما نمیتونی اونا رو ببینی مامان! من با اونا دوستم و بهشون قول دادم کسی نفهمه پیش من هستن؛ آخه بعضیها میخوان اونا رو اذیت کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهانم باز مانده بود. با این حال گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهایش را از صورتاش کنار زد. موج خون روی صورتاش جریان داشت! جیغ کشیدم و خواستم از تخت پایین بروم که دستی نگهبانم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالت خوبه دنیز؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تند نفس میکشیدم. چند بار پلک زدم تا متوجه شوم علیرضا کنارم خوابیده نه مارال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید برم پیش مارال. اونا اذیتاش میکنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتعجب و سردرگم به رفتار عجیبم نگاه میکرد. فکر میکرد کابوس دیدهام که انقدر پریشانم. دستی به موهای روی صورت ریختهام کشید و با لحن پر از آرامشی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوای بریم دکت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پیشانیام دست کشیدم، خیس خیس بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! خوب میشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم خیز شدم تا به اتاق مارال بروم که دستم را کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگاهی به ساعت بنداز! سه نصف شبه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به ساعت، از اتاق بیرون رفتم. درب اتاق مارال بسته بود. خواستم درب را باز کنم که صدایی مانعم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان... اذیت نکن دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عه بذار بخوابم! اگه بابا بیاد میگه دیوونه شدیم؛ موهات رو هم بزن کنار زشت شدی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهایم لرزش داشت، دلم بیشتر. به سرعت در را باز کردم. منتظر هر چیزی بودم غیر از خواب بودن مارال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام روی تختاش خوابیده بود. نفس نفس زنان، در را بستم و دوباره صداها شروع شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیس. الان بیدار میشن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه نمیگم ساکت باشید! هی مثل مگس وز وز میکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان تو یه چی بهشون بگو! به خدا بابا بیاد ببینتشون، هر دومون رو میکشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرزش دستهایم به پاهایم هم سرایت کرده بود. در اتاق را باز کردم و وارد شدم. دستی به موهای بلند مارال کشیدم و خواستم از درب بیرون بروم که صدایی آمد و روی دیوار سایهای افتاد. وحشتزده جلوی صورت مارال را گرفتم که حس کردم دستم را گاز گرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشمهای گرد شده نگاهش کردم. نه امکان نداشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را عقب کشیدم و با فک قفل شده، به سایهای که پشت سر هم تکرار میکرد: “مامان من مارالم!” خیره بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحشت زده جیغ کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا چشمهایم را باز کردم. دوباره خودم را روی تخت افتاده دیدم. علیرضا کنارم نبود اما صداهای متعددی از بیرون میآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت قرمز رنگ اتاق نگاه کردم. نه و بیست و پنج دقیقه را نشان میداد؛ پس آمده بودند و من هنوز خواب بودم. بدون نگاه کردم به رنگ و مدل لباسها، خواب آلود با فکری مشغول یکی را پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم. به محض بیرون آمدنم، سارا همسر امیرحسین، به سمتم آمد و دستم را فشرد و با لهجه جالبی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام. خیلی خوشحالم از آشناییتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاش را فشردم و با لبخند به دختر قد بلند و بور روبن رویم خیره شدم. بیشباهت به ارغوان نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهای سبز رنگاش، کنار آن مژههای بلند طلایی، خودنمایی میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم خیلی خوشحالم که میبینمت. از چیزی که فکر میکردم خوشگلتری و صد البته مهربونتر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دندانهای سفیدش، بلند بلند خندید و من را در آغوش کشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیز جان امیر خیلی از شما تعریف میکرد. من خیلی دوست دیدن شما... دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین از روی مبل سلطنتی کرم- طلایی، بلند شد و به سمتمان آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پهنی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای نامدار به من لطف داشتن. البته تعریفی که شما هستید! ماشاالله از گل زیباتری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین دستاش را روی شانهی پهن علیرضا گذاشت و به شوخی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین خانومت داره مخ زنم رو میزنهها. سلام عرض شد خانوم رضایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند دندان نمایی زدم و دستم را روی سرم که حسابی درد میکرد گذاشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام، نباید یه سری به ما بزنید! راستی من واقعا برای خاله زهرا متاسف شدم. واقعا درد بزرگی بود برای همهمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانند همان سالها پوزخند زد و یقه بالایی پیراهن مشکیاش را باز کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه هنوز مادر ما رو یادت هست. راستی شما دو تا چطوری این همه سال با هم کنار اومدید؟! اصلا به علیرضا نمیخورد یکی رو نگه داره! اونم کی، دنیز سابقهدار و افسرده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسارا خواست بحث را عوض کند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- علیریضا گفت که شما مدیر مدرسه شدید، واقعا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم جواب بدم که امیرحسین پقی زد زیر خنده و در همانحال که میخندید، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لعنتی تو میدونی ترس چیه؟! آخه اون خانه ارواح رو کردی مدرسه؟ من رو بکشن بچم رو نمیفرستم تو اون خونه مدرسه نما! مارال زنده اس؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلیرضا روی پیشانیاش خط انداخت و با صدای بم و لحن سردی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مارال بابا، از روی مبل بلند شو بیا پیش عمو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین دستی به موهای شانه نکردهاش کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داداش شوخی کردم بابا. راستی دنیز با پارتی بازی مدیر شدیها! والا اگه اون مدرسه ارث بابا من بود میکردمش تیمارستان. حداقل اونها از روح نمیترسن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنقدر که لبم را گاز گرفتم، شوری خون در دهانم پیچید. خواستم حرف زدن با این آدم را خاتمه ببخشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله. من میرم صبحانه رو آماده کنم. سارا جان خواهش میکنم بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به آنها وارد آشپزخانه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم را فوت کردم و آه کشیدم! آه کشیدنهای این روزهایم بیشمار شده است. شاید هم اولین کسی که "آه" کشید، حضرت حوا بود. زمانی که بعد از آن همه خوشبختی در بهشت، به زمین نالایقان رانده شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم خیار و گوجهها را خرد میکردم که مارال و دو پسر امیر وارد شدند. اسمهایشان را از قبل، از علیرضا شنیده بودم: "کاوه " و "کیان"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ چیزشان به ایرانیها نمیخورد، به جز همین اسمها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه بیست و دو ساله، با موهای کوتاه طلایی و چشمهای آبی و کیان بیست ساله، با موهای قهوهای بهم ریخته و چشمهای مشکی. یک لحظه امیرحسین و سارا را تجسم کردم که دو پسر به این سن و سال داشته باشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه درحالی سعی میکرد درست فارسی صحبت کند، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- س... سلام. من کاوهام، پسر امیر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم نگاهی به قد و بالای بلندش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماشاالله مردی شدی برای خودت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال خمیازهای کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان آقا کاوه و آقا کیان میخواستن باهاتون حرف بزنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از آنکه اجازه نشستن بهشان بدهم، تلفن را برداشتم و شماره علیرضا را گرفتم. دوست نداشتم جلوی آن ها با علی صحبت کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب شیشهای آشپزخانه، رو به بالکن کوچکی باز میشد. با لبخندی به سمتاش رفتم و گوشی به دست، برای آنکه آنها متوجه صحبتهایمان نشوند، در را پشت سرم بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم را فوت کرده و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خبر؟ الان جسد آقا جواد رو چی کار میکنند؟! تکلیف قاتل چی میشه؟ نیره فتاحی و اون مامور پیدا میشن یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی با صدایی گرفته و آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیز جان بعدا با هم صحبت میکنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایم را بالا بردم و از بالا به حیاط خانه چشم دوختم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب کی؟ کی باید جواب بدی! یه نفر مرده، میفهمی؟ دو نفر گم شدن. اگه دختر خودت هم جای اونا بود همین رو میگفتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کرد. سکوتی طولانی که تنها با صدای نفس کشیدنش شکسته میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ساعت دو با هم میریم اداره آگاهی. همه چیز اونجا مشخص میشه. فعلا هم از مرگ و گم شدن و روح و هرچیزی که به اونا ربط داره پیش امیر اینا حرف نزن. خدا میدونه من از تو حالم بدتره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی گرفته که با بغض همراه بود، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه اون بنده خدا کسی رو نداشت! حالا هم که مرده، یه نفر نیست که سر خاکش از ته دل گریه کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی سرنوشتات از روز اول تاریک و شوم باشه، تا آخرین روز نفس کشیدنت این شومی و خاموشی رهات نمیکنه. میفهمی؟! حالا هم بیا بیرون سارا تنهاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون آنکه منتظر پاسخی از طرف من بماند، تلفن را قطع کرد. تا ساعت دو مگر میشد صبر کرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر را باز کردم. هر سه دور میز نشسته بودند و به من نگاه میکردند. لبخند مصنوعی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانم؟ میشه بعد از صبحانه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو نفر با لحنی محکم گفتند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه. بنشینید خواهش میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم و با سر اشاره کردم که حرف بزنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه کمی من من کرد، اما بالاخره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم دنیز... مادربزرگم این روزهای آخر زیاد اسم شما رو میآورد. چه جوری بگم! آخه میگفت بهخاطر عمه ارغوان، خیلی باهاتون بد صحبت کرده! من اصلا این عمه رو ندیدم؛ اما چند سال پیش که بابا گفت قاتلش شمایید، ازتون بدم اومد تا همین چند روز پیش که مادربزرگ حرفهایی درموردتون زد، که تصورات من رو بهم ریخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگنگ و پرسشگرانه نگاهش کردم. کیان سری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم، مادربزرگم روز آخر از ما خواست که از شما طلب بخشش کنیم! چون... آخه چهجوری بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمارال که تا آن لحظه سکوت کرده بود، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگید دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیان پوست لباش را جوید و طوری که فقط خودش بشنود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این بابا نبود که باعث شد شما برید زندان، بلکه مادر بزرگ بود. هر چهقدر هم که بابا بهش گفت بذار تکلیف مشخص بشه، قبول نکرد و گفت "جرم اون قتل نیست، بلکه خیانت در امانته" برای همین بابا رو فرستاد تا با نقشه شما رو به دام بندازه! شاید برای همین بود که روز آخر، خواب شما رو دیده بود! مثل اینکه شما رو دو نفر با خودشون میبردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی زدم و از روی صندلی بلند شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس اومدید رضایت بگیرید برای اون دنیای مادربزرگ تون. این همه سال جایی بودید که کسی خدا رو نمیشناسه، چه برسه به آخرت! اون وقت توقع دارید باور کنم بهشت رفتن مادربزرگتون باعث شده تا اینجا بیاید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاوه دستی به موهایش کشید و از روی صندلی بلند شده و به سمتم آمد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرقی نمیکنه توی ایران باشی یا آمریکا! مسلمون باشی یا مسیحی، اگه ایمان داشته باشی به یگانگی خدا، حتما به وعدهای که داده هم ایمان میاری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی مصنوعی زدم و با سفره و سینی بزرگی از آشپزخانه خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسفره را علیرضا از دستم گرفت و سینی را روی فرشِ ماشینی ساده سورمهای رنگ، گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرحسین و سارا هم کمک کردند تا همه چیز را داخل سفره بچینیم. علیرضا کنار گوشم زمزمهوار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از پزشکی قانونی زنگ زدن، باید برم اونجا. البته تو هم یه سر برو مدرسه ببین چه خبره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسراسیمه نگاهش کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تنها برم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشید و ظرف شکر را روی سفره گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من باید برم پزشکی قانونی. خودت باید بری دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لحظه ترس برم داشت. جایی که تا دیروز با آرامش تمام و همراه تک دخترم میرفتم، حالا مانند تونل وحشتی شده بود که از نزدیکی به آن وحشت داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از خوردن صبحانه، با دلایلی مسخره و بچگانه از خانه بیرون زدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ماشین خودش، مرا به مدرسه رساند و خودش راه پزشکی قانونی را پیش گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلید را که داخل درب میانداختم، دستانم میلرزید و پاهایم توان حرکت نداشت. در که باز شد، با دست گردنم را گرفتم و مالش دادم تا از استرسم کم کند. علیرضا گفته بود از خانه سرایداری آقا جواد، شناسنامهاش و دیگر مدارکاش را بردارم تا بتواند بعد از کالبد شکافی، برگه فوت را بگیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم کلنجار رفتم که داخل شوم یا نه. چند بار تند تند تنفس کردم تا وارد شوم. بالاخره پایم را داخل مدرسه گذاشتم و با پای دیگر درب را بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل مدرسه، سکوت حکم فرما بود و جز صدای تکان خوردن برگهای درختان و زوزه باد، صدای دیگری نمیآمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلیدهای داخل کیفم را بیرون آوردم. به سختی کلید آلونکاش را پیدا کردم و به سمتاش دویدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجیب بود که همچنان درب اتاقکاش باز بود. همه جا بهم ریخته و تمام اسباب و وسایلاش روی زمین بودند. حتما مامورها این بلا را سر خانه آقا جواد آورده بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم داخل شوم که صدای آشنای دخترکی از پشت سرم آمد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن صدایش شوکه شدم. حتی نتوانستم برگردم و صورتاش را ببینم؛ دوباره صدایش آمد، این بار نزدیکتر از قبل:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مدیر... برگردید دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دنیایی به سر میبردم که پیدا کردن مدارک آقا جواد را به کلی از سرم پرانده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایش را از کنار هالهی گوشم شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم نیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنبضم میزد؟ حالم خوش بود؟ نفس میکشیدم یا به دنیای ارواح قدم گذشته بودم؟ هر چه که بود اسم نیره، تلخ ترین اسمی که بود، که شنیده بودم! چه نام دخترک مرده باشد، چه شاگرد مدرسهام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم، با مانتوی سورمهای مدرسه که چروک و خاکی بود، نگاهم میکرد. چشمهای درشت قهوهایاش را به چشمهای ترسان و بیروح من دوخته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاندکی بعد، صدایی دیگر آمد. این بار صدای کلفت مردانهای بود که از روی پلههای ورودی مدرسه میآمد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسم الله... دیدی نیره! بالاخره پیدامون کردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نترس خانوم. ما رو دزدیده بودن، حالا پیدا شدیم. دیگه نترس از ما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامور نزدیک و نزدیکتر شد. لبهای هیچ کدامشان از تشنه و گرسنه بودن این دو روز، خشک نشده بود و حالشان مانند گم شدگان نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست خواب نباشم! دلم میخواست حقیقت این باشد، که هر دویشان زنده هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم لبم را تر کنم، که تلفنم شروع به زنگ زدن کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همان حال که نگاهم را از آن دو برنمیداشتم، پاسخ دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای علیرضا نگران و لحناش سرد بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از صبح میخواستم بهت این رو بگم، اما ترسیدم بعد از مرگ آقا جواد، تاب شنیدن این خبر رو نداشته باشی! امروز صبح مامورهای پلیس دو تا جنازه پیدا کردن! یکی توی دست شویی افتاده بوده و یه دختر بچه هم... توی زیر زمین این مدرسه، دار زده شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه می گفت؟! پس اینها که بودند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ع... من الان پیش اونام... ن...یره و اون آقا ا... لان پیش منن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بگویم دارم سکته میکنم، که تلفن قطع شد. آنتنای هم برای تماس دوباره نماند. مانده بودم دیوانه و سرگردان، میان آدم هایی که به زنده بودن یا مرده بودنشان شک داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم صدای باد و تکان خوردن درختان قطع شد و تبدیل به غارغار کلاغها شد. فکر کن! یک لحظه جایی ایستادهای که این موجودات شوم، با حیا با هم حرف میزنند و روبه رویت، دو مرده با آن چشمهای درشت بیروح خیره نگاهت میکنند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهایم لرزش گرفتند. دوباره شروع کردم به جویدنشان و دوباره طعم خون همیشگی داخل دهانم پیچید. تازه توان حرکت کردن به بدنم بازگشته بود. به سرعت به سمت درب ورودی دویدم. خواستم در را باز کنم که قفل بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند و تند نفس میکشیدم. مانند ماهیای که از آب بیرون مانده و برای زنده ماندش تقلا میکند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فتاحی، گوش خراش شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم دوربین مداربسته رو چک کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدای مامور که با خنده میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین الان چک کنید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir