رمان شب هفتمین بدر به قلم ویکتوریا هولت
در سال ۱۸۶۰ هلنا ترانت دختر زیبای دورگه انگلیسی- آلمانی در سن ۱۴ سالگی از انگلستان به صومعه ای در آلمان برای تحصیل فرستاده میشود ، او دختری سر به هوا و ماجراجویی بوده و در سن ۱۸ سالگی در هفتمین شب بدر بهمراه مادر ماریا و بقیه دخترها به جنگل میروند ولی او در مه غلیظ انجا بقیه را گم میکند و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۳۹ دقیقه
- مه بیش از حد غلیظ است . مدتی صبر کن . به محض این که هوا صاف شود او را برمی گردانیم .
آن زن با حالتی سرزنش آمیز به او نگاه کرد و من در حیرت بودم که معنای آن چیست .
او مرا از یک پلکان چوبی بالا برد و وارد اتاقی شدیم که یک تخت سفید بزرگ داشت و کمد های زیادی در اتاق بود . او یکی از آن ها را گشود و جامه ی گشاد و بلندی از مخمل آبی با حاشیه ی پوست بیرون آورد . من با دیدن آن از شدت خوشحالی بانگ بر آوردم .
او گفت :
- بلوزت نم دارد ، آن را در بیاور . بعد می توانی این را بپوشی .
من چنین کردم و هنگامی که در آینه خود را دیدم به نظرم رسید به کلی تغییر شکل داده ام . جامه ی مخمل آبی بسیار با شکوه بود ، هرگز چیزی شبیه آن ندیده بودم .
پرسیدم :
- می توانم دست و صورتم را بشویم ؟
او تقریبا با وحشت به من نگاه کرد . سپس سرش را به نشانه ی تصدیق تکان داد . پس از مدتی با ظرفی آب داغ بازگشت .
او گفت :
- وقتی حاضر شدی ، بیا پایین .
من صدای ساعتی را شنیدم که هفت ضربه نواخت . ساعت هفت ! چه اتفاقی در صومعه می افتد . از فکرش احساس نگرانی شدیدی به من دست داد اما حتی آن احساس نتوانست هیجان شدیدی را که بر من مستولی شده بود ، فرو نشاند . در حالی که به فکر فرو رفته بودم دست و صورتم را شستم . گونه هایم صورتی بود و چشم هایم درخشان . گیسوانم را که مادر مقدس همیشه اصرار داشت بافته باشد باز کردم و به دور شانه هایم ریختم ؛ موهایم تیره ، پرپشت و صاف بود . سپس جامه ی مخمل آبی را به تن کردم و مشتاقانه آرزو کردم که کاش دختران صومعه می توانستند حالا مرا ببینند .
ضربه ای به در زده شد و آن زن وارد گشت . وقتی چشمش به من افتاد نفس بلندی کشید . به نظر می رسید که می خواست چیزی بگوید ، اما از گفتن آن خودداری کرد . همه چیز کمی مرموز اما بسیار هیجان انگیز بود .
او مرا از پلکان پایین برده ، به اتاق کوچکی که میزی چیده شده در آن قرار داشت راهنمایی کرد . روی میز آشامیدنی ، مرغ سرد ، میوه ، پنیر و یک قطعه بزرگ نان خشک وجود داشت .
زیگفرید کنار آتش ایستاده بود .
هنگامی که به من نگاه کرد چشمانش برق زد . من شادمان گشتم ، فهمیدم که لباس به من برازنده است ، همان طور که در واقع می بایست به تن هرکسی دیگر برازنده باشد و البته موهایم هنگامی که دورم ریخته بود بهتر از موی بافته بود .
پرسیدم :
- از تغییر قیافه ی من خوشتان می آید ؟
من همیشه هنگامی که هیجان زده بودم زیادی حرف می زدم . باز هم ادامه دادم :
- حالا همراه بهتری برای زیگفرید محسوب می شوم تا با موی بافته و لباس مدرسه .
او گفت :
- خیلی بهتر . آیا گرسنه هستی ؟
- دارم از گرسنگی می میرم .
- پس بهتر است وقت را تلف نکنیم .
او مرا به طرف صندلی هدایت کرد و خیلی مودبانه آن را نگاه داشت تا من نشستم . من عادت نداشتم که چنین مورد توجه قرار بگیرم . گیلاس مرا از شراب پر کرد و گفت :
- امشب من از تو پذیرایی می کنم .
برای لحظه ای در عجب ماندم که منظور او چیست و سپس گفتم :
- پس مستخدمین کجا هستند ؟
- در چنین شرایطی وجود آن ها زیادی است .
- وقتی ما می توانیم از خودمان پذیرایی کنیم ، نیازی هم به وجودشان نیست .
او گفت :
- این شراب محصول دره ی موسل خودمان است .
- ما در مدرسه فقط آب می نوشیم .
- چه پرهیزکارانه .
- و اگر آنها می توانستند مرا این طور با موهای باز ببینند که اینجا نشسته ام ، چه می گفتند . تصورش هم برای من مشکل است .
- پس بازگذاردن مو ها ممنوع است ؟
- باید نوعی گناه باشد .
او هنوز پشت سر من ایستاده بود و ناگهان موهای مرا در دستش گرفت و آن را طوری کشید که سر من به عقب کشیده شد و نگاه من به طور کامل روی صورتش قرار گرفت . او روی من خم شد و من در عجب بودم که بعد چه روی خواهد داد .
گفتم :
- شما کارهای عجیبی می کنید ، چرا موهایم را کشیدید ؟
او لبخندی زد و موهایم را رها کرد و به طرف صندلی مقابل من رفت و رویش نشست .
- گمان می کنم آن ها فکر می کنند که این کار ، مردمی را که پایبند اصول اخلاقی نیستند وسوسه می کند . منطق آنها همین است و نظرشان نیز کاملا درست است .
- منظورتان در مورد مو است ؟
او سرش را به نشانه ی تصدیق تکان داد :
- تو همیشه باید موهایت را ببافی . مگر این که به کسی که با او هستی اعتماد کامل داشته باشی .
- من به این مسئله فکر نکرده بودم .
- نه ، می دانی تو کمی بی فکر هستی . تو از گروه جدا شدی . مگر نمی دانی که جنگل ، هم گراز های وحشی و هم بارون های (عنوان محترمانه ای در انگلستان ) وحشی دارد . یکی می تواند زندیگت را بگیرد و دیگری پاکدامنی ات را . حالا به من بگو کدام را با ارزش تر می دانی ؟
- البته ، راهبه ها می گویند ارزش پاکدامنی بیشتر است .
- ولی من نظر تو را خواستم .
- از آنجا که من تا به حال هیچ یک را از دست نداده ام ، تصمیم گیری برایم مشکل است .
- احتمالا راهبه ها هم هیچ یک را از دست نداده اند ، اما آنها به نتیجه ای رسیده اند .
- اما آن ها خیلی از من پیرترند . آیا می خواهید به من بگویید که شما یکی از آن بارون های وحشی هستید ؟ چطور چنین چیزی ممکن است ؟ شما زیگفرید هستید . هیچ کس با چنین اسمی هرگز نمی تواند پاکدامنی دختری را از میان ببرد . تنها کاری که آن ها می کنند این است که دختران را از دست خرس های وحشی و یا شاید بارون های وحشی نجات دهند .
- اما خیلی هم مطمئن نیستی . احساس می کنم کمی توهم داری . این طور نیست ؟
- خوب ، کمی . اما اگر توهم نداشتم این یک ماجراجویی به حساب نمی آمد . اگر یکی دیگر از راهبه ها مرا پیدا می کرد به هیچ وجه هیجان انگیز نبود .
- اما مطمئنا تو نباید هیچ گونه توهمی با زیگفرید داشته باشی .
- اگر واقعا خودش می بود ترسید نداشتم .
- پس تو به من شک داری .
- فکر می کنم ممکن است شما با آنچه به نظر می رسید تفاوت داشته باشید .
مهدی
۴۶ ساله 10عالی
۲ ماه پیشایدا
۲۲ ساله 10از بین این همه رمانی ک خوندم تنها رمانی بود ک فوق العاده بود نه داستان تکراری و نه گزافه گویی و نه داستانی خیالی داشت عالی بود...
۲ ماه پیشیلدا
۱۴ ساله 00داستان جالبیه ولی برای کسایی که میتونن کتابی رو درک کنن برای خودم که درک کردنش سخت بود
۱ سال پیش...
86عالی بود هر لحظه اش پر از هیجان بود و اصلا حدس زدن داستان غیر ممکن بود رمان متفاوت و جالبی بود
۴ سال پیشدرسا
۱۶ ساله 14اصن افتضاح خیییییییلی کتابی بود 《ایشان در خانه را به رو ی من باز کرده اند》خب ب درککک😑
۱ سال پیشالهه
۳۸ ساله 00خوب بود و معمایی
۲ سال پیش?Hh?️
03به نظرم اصلا خوب نبود من دو خط اول خوندم حوصلم سر رفت و خیلی خیلی کتابیه یعنی کتاب فارسی من خودمونی تر از این نوشته
۳ سال پیشپنیر
30عالی بود ، ولی هیچ چیزش شبیه رمان ترسناک نبود ، بیشتر روانشناسی ،عاشقونه ، معمایی بود.
۳ سال پیشآیسان
۲۱ ساله 24مااگه میخواستیم کتاب بخونیم میرفتیم کتاب میخوندیم مارمان میخوایم وهمچنین اصلأ ترسناک نبود
۴ سال پیش:|
۱۳ ساله 35خوشمان نیامد 💔🚶 ♀️ کتابی بود متنفر از کتابی😑
۴ سال پیشستاره
10من هنوز نخوندمش ولی مثل این که خیلی عالیه😌😌
۴ سال پیشنازنین
۱۵ ساله 01کتابیههههه💔😐
۴ سال پیشبیگانه
۱۲ ساله 75کتابیییییه بدم میاد
۴ سال پیش...
۱۲ ساله 33هوم منم بدم میاد کتابی و اینا باشه 😐🖤 دلم به درد امد 😐💔🖤
۴ سال پیشزینب
20اصلا رمان ترسناکی نبود
۴ سال پیشnazanin
30عالی بود .به زبان عامیانه نوشته میشد خیلی بهتر بود . از اون رمان های که نمیشه بعدش رو حدس زد و وقتی فهمیدم که اون هفت روز واقعیت بوده خیلی شوک بزرگی بهم داد .
۴ سال پیش
راهله
01خیلی آبکی بود متاسفانه