تکرار مکرر

به قلم محدثه جباری

عاشقانه طنز غمگین

زندگی پستی بلندی های زیادی داره‌..... ولی باید این پستی و بلندی رو رد کرد! هر چقدر پر دردسرعه.... ولی باید رد کرد!:)


9
1,484 تعداد بازدید
0 تعداد نظر

تخمین مدت زمان مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

شخصیت ها:

مسعودسیما : در سن کودکی خانواده خود را بنا به دلایلی از زندگی خود حذف میکند، شخصیت خونسرد،منزوی و درونگرایی دارد! دارای دکترای روانشناسی،و در حال حاضر مطبی به خود اختصاص داده است.

بهزادکاظمی:تنها همراه با مادرش زندگی میکند و پدر خود را در دوره ی نوجوانی از دست میدهد،شخصیت،طنز تودار و برونگرایی دارد! دارای لیسانس حسابداری،در حال حاضر بیکار

لیلی فروزش: در خانواده ای با طبقه اجتماعی بالا و مفرحی زندگی می کند ،شخصیت:احساسی و شادی دارد در آموزشگاه هنر مشغول به کار است.

سکینه علی نیا /قربان موسوی: مرتبط به اشخاص گفته شده! حامی بهزاد کاظمی و مسعود سیما،خانم سکینه علی نیا خانه دار و همسرش جناب آقای قربان موسوی بنا و گچ کار است ؛در جوانی صاحب فرزند نمی شوند. اقداماتی برای فرزند خواندگی داشته اند ،اما ناموفق بوده است!


《مَسعود》

"هوای اتاق بوی مطبوع بهار رو میداد.نفسهام رو عمیق میکشدم تا لذت رو بیش از اندازه درک کنم!

امون از دست دل مهربون مش قربون ،میدونه از بوی این گل مست میشم از روی عمد چند شاخه مریم ،توی گلدون چینی اتاقم میذاشت!

با اکراه پتوی نرم روی تنم رو کنار میزنم،
و با سستی سمت جالباسی کنج اتاق میرم پالتوی پشمی مشکی رنگم و روی پیرهن آبی،سفیدم میپوشم...
چنگی به موهای حالت دارم میزنم و سطحی اون هارو مرتب میکنم.
روی پله های شسته شده میشینم و مشغول بستن بند کفشم میشم؛ذهنم سمت بهزاد کشده شد..
بی خبر کجا رفته بود!؟
خخخ گفتم بهزاد اگه الان کفش خاکی مو میدید بدون ذره ای شک با همون لحن طنزش میگفت:یواشکی جبهه رفتی؟!! بعد هرهرکرکر میزد زیر خنده ،اخلاقش بود خودش میگفت،خودش میخندید!
کمی از اب حوض روی کفشم پاشیدم ،و با دستمال مچاله شده ی درون جیبم ور رفتم....
به سمت در حیاط رفتم در رو اروم بستم،و توی
خیابون های شلوغ پلوغ تهران پرسه زدم ،سوزش هوا تا مغز استخونام نفوذ پیدا کرده بود.
باید زنگی به بهزاد دیوونه میزدم ،بعد از مهمونی دیشب کجا غیبش زد؟؟

*******
مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد لطفاًبعدا تماس بگیرید!...
از سر کلافگی پوفی کشیدم دوباره روی تماس مجدد زدم.
بعد از چند بوق برداشت ،چه عجب!!صدایی از پشت تلفن اومد....
+بَه سلام داش خودم...باعصبانیت بهش توپیدم
+سلام درد ،سلام مرض ،برای چی گوشیتو جواب نمیدی؟
+خیلی ممنونم از تمام محبتات ، گوشیم دیشب افتاد تو جوب سوخت،! بردم گوشی فروشی تازه خوب شد.
آه سوزناکی پشت تلفن کرد؛
+هعی اد همون لحظه که داشتم هیز بازی در میاوردم گوشیم افتاد،اصلاً شانس ندارم نه؟!
نمدونم چرا داشتم به چرت و پرتاش گوش میدادم..
.+کم پرت پلا بگو،الان کجایی؟
خیلی جدی گفت
+به توچه!؟تو روز جمعه هم دست بردار من نیستی؟؟ یکم میخوایم عشق و حال کنیماااا مسدود جوننن
+مسدود و زهر مار این برای صدبار،ببین تو خونه بیکار نشستی داشتی سوژه برای مسخره کردن گیر میاوردی اسممو تمرین کن! مَ...س..ع...و..د!
خنده ی بلندی سر داد که منم خندم اومد
+خا باشه این همه پاچه گیری واسه یه آدرس چیه؟؟
کشدار گفتم
+ ... دیوونه ای والله!... جدی کجایی؟
+ نخودی خندید
+الان...خونم
پرسشی گفتم
+کدوم خونه؟
+من چند تا خونه مگه دارم؟ خونه خودم دیگه....
+عا باشه ،دارم میام اونجا!کار نداری؟
پشت تلفن سوتی کشید
+کجااا؟حوصله مزاحم ندارم شرمنده
لپم و باد کردم و پر صدا بیرون دادم
+فعلاً

*******
به قهوه ی روبه روم نگاه کردم
یه قلوپ که ازش خوردم فنجونو توی ظرف شیشه ای گذاشتم
+اَهههه ،مزه زهرمار میده .
+کو کجاش تلخه؟؟به این خوبی ،الکی عیب می ذاره رو اینو و اون !
چشمامو کوچیک کردم و تو چشمای مشکیش نگاه کردم
+ بهزاد تو واقعاًحس چشایی نداری؟یا ما رو گرفتی؟؟
بهزادچنگی به موهاش زد
+ من همه ی حواسام و دارم ،ماشاالله همشون هم قوییی
چشم غره ای بهش رفتم
+آره مخصوصاً تو دید زدن دختر مردم....
بهراد با تعجب ساختگی دستشو جلوی دهنش برد
+اِاِاِاِاِ خدایا، من و این کارهای بَدددددد؛نچ من اصلاً اهلش نیستم......
تازه انگار چیزی یادش اومده باشه که دستاشو به کوبید؛
+وای وای ..... ،اینو بهت نگفتم ،دیشب وسط مهمونی که بودیم!مامانم زنگ زد گفت:بیا خونه حالم خوش نیست.
با عجله رفتم خونه دیدم بَهههه برام خواستگار نشون کرده بود.
ما رو فرستاد اتاق ،به دختره گفتم :من قصد ازدواج ندارم ،دختره هم با صدای تو دماغیش گفت:چراااا؟
ببین یه لحظه حس کردم یه دختره ترشیدم، که برام یه خواستگار پیر ولی پولدار اومد و میخوان به زور شوهرم بدن !
به مامانم گفتم:این دختر رو نمیخوام خیلی پروعه ! میگه:کو به این خانومی ....
بعد تهدیدم میکنه که اگه ازدواج نکنم شیرشو حلالم نمیکنه! میگم: مادر گلم ،من اصلا شیر تو نخوردم، شیر خشک خوردم
میگه:۹ماه تو شیکمم که بودی! یه داستانی داشتم دیشب !...
+داستان جالبی بود..
دستشو دور گردنم حقله کرد
+هعی
بدبختی من که یکی دوتا نیست که؛تو خودت بدترین مُعضَلِ زندگیه منی!
با دستم محکم به پس گردن تمیزش میزنم
+خوله من فقط مُعضَلِ زندگیِ توعم تو سمی ترین مُعضَلِ کل جامعه ای،...ام الفساد!
بلند قهقه ای زد
+حاجیی راه افتادیااا...
از مبل راحتی کرم رنگ بلند شدم
+بهزاد بلندشو! جاها رو بندازیم،فردا باید برن مطب تو علافی خونه پلاسی!
با قیافه وارفته نگام کرد
+شام چی پس؟ من گشنمه !
+آی کارد بخوره به اون شیکمت ؛این همه غدا بلغور میکنی کجا میره؟ !
بهزاد بلند بلند برای خودش صلوات می فرستاد و فوت میکرد بدای خودش! +الهی چشمات کور بشه! یه ژن سالم تو این هیکل داریما این باید بزنه ناقص کنه! همنجور که سمت اتاق میرفتم یه( تو اون هیکل قناصت) نثارش کردم! یهو برگشتم سمتش
+تازه دلیل ابنکه کله ی باباغوریتو تاس کردی و نگفتی!؟ لبخندی زد ولی.....

*******
+بهزاد عین آدم استارت بزن! چه وضعشه؟؟ بهزاد لگدی به چرخ ماشینش زد
+این نفله رو امسال میفروشم .اخه الان باید خراب بشی پلشت!!!
همون لحظه صدای گوشیش بلند شد،+الو... سلام....خوبم گل! تو چطوری؟..نه فکر نکنم بیام ! ... ماشینم خراب شده...کجای ماشینم قراضه است؟! ..... ماشینمو تو کوچه ،خیابون ول کنم!؟.... یه وقت دیگه میام!... باشه توعم مواظب خودت باش..قربونت! خداحافظ.....
+کی بود؟
لباشو تر کرد
+فرشته..
با تعجب گفتم
+فرشته دیگه کیه ؟
ریلکس گفت
+دوستمه!
درمونده نگاش کردم
+ بهزاد،اقا بهزاد ول کن این کارا رو پارسال دریا،امسال فرزانه، دیروز کبرا،امرور فرشته؟!! تو این همه دوست عوض میکنی.. تو یه سال آفتاب پرست، این همه رنگ عوض نمیکنه ! +کبرا کجا بود؟صغرا کجا بود؟
یه دریا داشتیم که طوفانی شد باهاش بهم زدم
+آره ارواح عمت !
+عمه منو مسخره میکنی! سن مامانتو داره بیتربیت!
سرمو تکون دادم
+ اسنپ بگیر بریم!
+کجا؟
+خونه آق شجاع...
+مسخره،ماشینو تو بَرِ بیابون تنها بزارم بریم عشق و حال
+ میخوای واسه اینکه، حوصلش سر نره براش دوست پیدا کنیم؟!
مکثی کردم دستی به ماشینش کشیدم
+نترس کسی لامبرگینی تو کسی نمیدزده!
لبخندی زد
+ حتما باید کسی بدزده !! الانم من به فرشته گفتم که نمیایم
+خب حالا بریم فرشته خانم ناراحت میشه!!؟
لبخند موزیانه ای رو لبش جا خشک کرد
+باشه بابا منو نخور،میریم....

*******
+های مسعود.... به دختر کم سن و سالی اشاره کرد
+ به نظرت زن، زندگیه؟
نچی کردم
+این سر تا پاش عمله،فردا پس فردا اگه گرفتیش بایدشورت تو واسه ترمیم مژه ،ناخنش بدی!
با صدای بلندی خندید
+راست میگیاااا باز بخوام از تو شورت قرض بگیرن با منت هات پارم میکنی....
تک خنده ای کردم سرمو به چپ و راست چرخوندم ،جو سنگین و بشدت گرم بود...
+هوا خیلی گرم نیست؟
بهزاد همنجور که داشت غذای دهنشو می جوید گفت
+اوففف خیلی، احساس میکنم دارم، از مرحله ی آبپز تبدیل به املت میشم.....
سرمو تکون دادم
+خوبه!
+چی؟اینکه دادم املت میشم؟
دستمو به پیشونیش میزنم
+نعهه ، اینکه هوا واقعا گرمه!
پرسشی نگام کرد
+هوا گرمه خوشحالی؟
عاقل اندرسفیه زل زدم بهش
+ تو اصلا گیرایت صفره ،بیخیال!
هنوز کلمه ی بیخیال کامل از دهنم بیرون نیومد که صدای جیغ گنگی اومد +توهم شنیدی؟
بهزاد با تردید گفت
+ صدای جیغو؟
+ پس درست شنیدم!

بعد از اولین جیغ،فریادو جیغ ها پشت سر هم تکرار می شدن؛ظاهراً دختری مواد نامرغوب با دوز بالایی زده بود.

که همون لحظه سنکوب کرد ،و به قول بهزاد با چوب زندگی وداع مینکه :|

******
عینک طبی مخصوص مطالعه به چشم همراه با آرامش کتاب میخوندم..
ولی بهزاد از وقتی اومدیم ،کلافه به نقطه ای خیره شده بود و زیر لی چیزایی زمزمه میکرد! آخرش طاقت نیاوردم
+بهزاد چته؟؟ لباشو تر کرد چشماش خسته بود خیلی خسته... نمدونم شاید من اینجوری حس میکنم !
مالشی به چشماش داد صداش گرفته بود.
+ هیچی مسعود.....هیچی...
بلند شد، پاهاش شل شد،چه بود وشد هایی داشت امشب بهزاد ما.......
بلند شدم خواستم سمتش برم که با صداش میخکوب شدم طرفم برگشت، صداش پر بغض نصف و نیمه بود.. لعنتی بهزاد من بغض کرده بود... !
+ سیاوش امشب تو مهمونی منو برد گوشه ی سالن گفت.... گفت که.... لیلی.... لی..لی مُرده !....
با صدای کوبیده شدن در ،رفتنش برام ثابت شد!
وایسا ببینم... دیگه به گوش های خودمم اعتماد ندارم!
با تته پته از خودم پرسیدم :بهزاد چی گفت؟
کی مرد؟
.....لیلی... لیلی من!

*******
فلش بک (گُذَشتِه)
لبخند شیرینش با چال گونه اش کامل تر شد.. چقدر این دختر برای من خواستنی بود!
+لیلی...؟ لیلی؟!
نیم نگاهی به من انداخت نچی کرد
+ نه دیگه،نشد باید میم مالکیت بزنی رو اسمم ....
این همه دلبری میکنی نمیگی این پسر دق میکنه،
لبخندی زدم
+ لیلی جان... لیلی من..؟
+ با مهربونی ادامه دادم
+ + این قبوله دیگه؟!
یکم فکر کرد و بامزه وار گفت
+ اوهوم فکر کنم قبول شدی...
+ خنده ی بلندی سر دادم ،که با انگشت ظریف و کشیدش روی تیغه ی بینین ضربه آرومی زد!
+ +دیوونه ،واسه چی میخندی؟؟
+واسه داشتنت ،واسه این همه خوشبختی که درون،تو جمع شده....
آب دهنشو قورت داد و با آرامش همیشگیش گفت
+ میدونی که خیلی دوست دارم.. منتظر نگام کرد بدون معطلی سرمو تکون دادم
+پس هر اتفاقی افتاد،هر اتفاقی ... پشتمو خالی نکن،خالی نکن،خالی نکن،....
صداش تو سرم اکو شد چشمامو روی هم فشردم ،قطره اشک سمج

،بالاخره با تمام لجبازیش پایین اومد ،تو چرا پشتمو خالی کردی ها؟؟
(گُذَشتِه)
+مسعود،...مسعود نریز روم ،سرما میخورم!
قهقه زدم از اونایی که از ته دله،
نگاهش طلبکارانه بود!
شونه ای بالا انداخت...
با سرعت سمتم اومد.
خواستم فرار کنم ولی دوید و پرتم کرد تو حوض پارک...
حالا نوبت اون بود که به ریشم بخنده،که خندید!
بهزاد با سیخ جوجه سمت ما اومد ، دست به کمر ما دو تا رو بر انداز میکرد.
+خوب منو دنبال نخود سیاه فرستادین، اینجا داشتین کودک درونتون رو تخیله میکردین؛منه بدبخت دلو روده ی این....
به جوجه ی توی دستاش اشاره کرد بعد ادامه داد..
+این فلک زده رو....
لیلی پقی زد زیر خنده و منو مجذوب خندش کرد.
(حال)
گام های بلندنم منو زودتر به اتاق بهزاد می رسوند دستگیره ی در رو فشوردم،
در با صدای بلندی باز شد
به نیمرخش نگاه کردم چشماش خیس بود،پس گریه کرده بود!
+بهزاد واسه کی گریه میکنی؟هاااا؟جوابمو بده لعنتی....
اون منو کشت بهزاد،قلبمو،روحمو،وجودمو،با تموم محبتاش وابستم کرد بعد عین یه آشغال با بی رحمی پسم زد...دیگه با هاش کاری ندارم .
باغیض گفتم+به درک مرد به جهنم..

سوز داشت!نه سوخت سیلی که بهزاد بهم زد
+بفهم چی میگی اگه یه روزی لیلی عشقت بود ،یه روزی رفیق منم بود!
اونم دوست داشت ،دیوونه وار.......
تن صدامو آوردم پایین ،کلافه چنگی به موهای پخش و پلام زدم
+چرت نگو بهزاد! نخواست منو ،چون براش تکراری شدم! .......
(گُذَشتِه)
+قشنگه نه؟!
لبخندی زد....
+آره مسعود قشنگه!البته همه چی با تو قشنگه!
نفس عمیقی کشیدم شاید تنها اون روز بود که با خیال راحت تو تهران نفس می کشیدم!
به چشمای قهوه ایش نگاه کردم حرفمو کلمه به کلمه گفتم...
+من از تکراری بودن بدم میاد ...لطفاً هیچ وقت برات تکراری نشم!!
دستاشو قفل دستای مردونه ام کرد.
+تو هیچ وقت برام تکراری نمیشی ،اگه،اگه یه روز برام تکراری شدی؛ خودم آپدیتت میکنم!
+امیدوارم.....
تک خنده ای کرد
+امیدوار باش ،اصلاً .....
مکثی کرد!
چرا امروزمونو با ناامیدی شروع کنیم بیا بگردیم،بچرخیم، بازی کنیم!!
با ذوق و هیجان تو صورتم نگاه عمیقی کرد
+پایه ی گرگ ان به هوا بازی کنیم؟؟ بیوفت دنبالم.... ببینم چند چندی آقاهه!
اخم ساختی رو چهرم پدید اومد
+اِاِاِاِ دختر، عجب رویی داریااا!؟ هر دفعه زیر یه ثانیه میگیرمت ،بعد میگی ببینم چند چندی؟؟؟؟
آدامس توی دهنشو رو باد کرد و با صدای بلندی ترکوند.
+اوهوم،صد سالم بگذره ها من فکر میکنم داری جرزن بازی میکنی،حالا اگه انقدر ادعات میشه ،بیا منو بگیر!
شیطنت رو چاشنی حرفم کردم
+نچ من تورو نمیگیرم،می خوام انقدر بترشی از بی شوهری که بهت بگن پیر دختر بلههههه ،حنا خانوم!
لیلی شروع به جیغ جیغ کردن کرد!
و با دستاهای کوچیکش مشت های آرومی حواله بازوم میکرد و من با لذت بی نظیری نگاهش میکردم!
یهور آروم شد و بالحن تهدید واری سوالی گفت
+حنا خانم دیگه کیه؟؟؟
دسمو پشت گردنم بردم
+چی بگم والا، از شما چه پنهون ،زن خیلی خوبیه ،با سلیقه،آشپزی بیست، فقط حیف که قبول نمیکنه زن دومم بشه...
با حرص گفت
+دیگه باید رابطه اتو با بهزاد قطع کنی !بی ادبیش به تو هم داده!
صدایی حرفشو برید
+اوه اوه اوه چه حرفاااا، پشت سر من دارین غیبت میکنین بی نزاکتا!
با تعجب که از صورتم می بارید گفتم
+ تو اینجا چیکار میکنی!؟
بهزاد با شگفت زدگی گفت
+مگه خبر ندارید من از نوادگان سیمرغم.... هر جا اسمم بیاد میدرخشم
لیلی که دست کمی از من داشت گفت
+واا خدایا!!
بهزاد دستی به صورتش کشید
+راستش،دیدم دارین توی محفل گرم و صمیمانتون از من بدگویی میکنین دیدم حیفه خودم نباشم...! و بهره نبرم!!
با عنقی کفشمو به زمین کوبیدم و کلافه گفتم
+اسغفرالله ، بهزاد جدیداً کونمون بوی پیاز داغ میده ،یا سیر داغ، که هر جا میریم بو میکشی میای!!؟
بهزاد ریز ریز شروع به خندیدن کرد با صدای که ته مایه های خنده داخلش بود گفت
+ فکر کنم بد موقع اومدم که بد جوری جری شد!
لیلی به حرفش خندید و یه بی ادبی بهش گفت ...
نمیدونم چرا باید بهزاد تو همه ی خاطرات مشترک منو لیلی پارازیت مینداخت........!!!
(حال)
صدای عبدالباسط باصدای شیون و زاری همه قلطی شده بود،
به اصرار بهراد بود که اومدم؟! یا به پای عشق و علاقم نسبت به خودش؟
از صبح تا حالا هزار بار ،با خودم کلنجار
رفتم ،اصلاً به من چه که برم تشیح جنازش، به من چه سیاه بپوشم! اما بارم با یه جمله ی کوتاه دهنم بسته شد!!
(صد سالم که بگذره تو، عاشقانه دوستش داری و نمی تونی خودتو،وجدانتو، متقاعد کنی که اونروز لیلی برای همیشه خط خورد.....
+تسلیت میگم !خدا ایشاالله بهتون صبر بده!!
بهزاد کینه ای نبود! سریع میبخشید! ،سریع هم آشتی میکرد...
اما من ...... فکر نکنم همچین خصوصیت خوبی تو من باشه!
سیاه تنشون من یاد یه چیز مینداخت!
موهای پرپشت سیاه رنگ لیلی!
(گُذَشتِه)
دماغمو به موهاش کشیدم عمیق و از ته دل بوش کردم
+لیلی چی میزنی به موهات که انقدر خوشبوهه !
لیلی لبشو گزید
+هیچی، بوش اورجیناله،اصل اصل!
با پرویی بهش گفتم
+نبینم موهاتو بزنیااا!
لیلی شیطون گفت
+برای چی؟؟
مکثی کردم ،سختم بود بگم عاشق موهای بلندشم! انگار با بو کردنش،لمس کردنش، به رگم کافئین تزریق میکردن.....
دلیل مسخره و مضخرفی آوردم
+واسه خودت میگم ... آخه موهای کوتاه زیاد بهت نمی یاد!
پرسشی نگام کرد
+فقط همین دلیلش؟؟
لبم و تر کردم
+ نه خب، ولی تو با موهای بلند خیلی خاصی خیلیییییی....... !
(حال)
دستی به سنگ قبر سردش زدم، چقدر حیف که دیگه نمی تونستم موهاشو لمس کنم،نمی تونم بغلش کنم، آرامش بگیرم از بودنش .....
تکیه به درخت کنار قبر دادم
+لیلی ،از نظرت زود نرفتی؟! ولی از نظرم باید بیشتر زندگی میکردی !
یادمه همیشه دوست داشتی درو دنیا رو بچرخی!
این دو متر قبر بود چرخیدنت؟!
یادته یعضی شبا که خوابت نمی یومد بهم زنگ میزدی؟!
میگفتی :معسود خوابم نمی یاد برام آهنگ میخونی ؟؟
میگفتم:انقدر روزها میخوابی تنبل شدی! به فکر منه بدبخت نیستی!! ولی هرچی تو بگی.......
لبخندی زدم!
تو هم با صدای جیغ جیغو و ظریفت میخندیدی، و شیرین زبونی میکردی برام!
منم یه دل سیر برات آهنگ میخونم اونم با صدای خودم!
بهت میگفتم: عزیزم! من فردا باید برم داشنگاه ،بسه بمونه فردا شب برات هر چی دوست داری میخونم...
میگفتی:نهههه ،الان خوابم نمی یاد،چه ربطی به فردا شب داره؟!؟ ولی باز فردا شبم برام بخون....
تا میخواستم تلفن و قطع کنم
از سر ،حرفاتو شروع میکردی تا طلوع صبح! از لباس جدیدی که می خریدی،از هم دانشگاهی جدیدت که خیلی به قول خودت فیس و افاده ای بود،از اینکه رفیقات از عشقمون حسودیشون میشد! از اینکه فردا سر قرار چی بپوشی؟؟!
با کف دستم اشکامو پاک میکنم و به خودم تلقین میکنم (مرد که گریه نمیکنه)....
ولی دل این حرفا حالش نیست!
فقط خودشو به قفسه ی سینم میکوبه و منو به بازی میده....
نکوب!
دلامصب لااقل آرومتر بکوب....
من رسیدم ته خط .....
انقدر حرصم نده! انقدر بیخود و بی جهت یادآوری نکن عشق سابقمو....
اون مُرد.... آره اون امروز خاک شد!
روحمو بدجور به تاراج برد!
" قلبمو بد غارت کرد"
وجودمو وخیم نابود کرد!
زیر لب زمزمه کردم.....

"گاهی ؛بایَد نَبَخشیدکسی را که بارها بَخشیدی و نَفَهمید!
تا این بار،دَر آرِزوی بَخشِشِ تُو باشَد"

چشمای معصومت، منو وادار به بخشش میکنه... اما دل سیاه و تارت نه..... !


******

صدای موسیقی توی آسانسور،مثل همیشه نبود ،آروم و بی صدا شده!

آینه ی قدی رو به روم پر از جای انگشت کوچیک و بزرگ بود...
به چهره ی درون آینه نگا میکنم!!
چه شکسته !چه پخش و پلا! چه داغون!
طبقه ی دوم.......
در آسانسور باز شد ،دست بردم تو کت چرمم و کلیدخونه رو در آوردم ..
قبل از اینکه درو باز کنم..... در باز شد!!
چجوری فهمید پشت درم؟!

خب،کاری نداشت، تنها کسی که تو مجتمع ،طبقه ی دوم زندگی میکنه ماهستیم،و تنها کسی هم که از خونه زد بیرون من بودم!!!!
لامپ های کم مصرف خونه خاموش بودن ،زیاد تاریکی خوب نیس!
بهزاد تو ماگ های مشکی ،چایی میریخت
+کجا رفته بودی؟
+پیش لیلی.....
تعجب وار پرسید
+بهشت زهرا (ع) رفته بودی؟
پرسشی نگاهش کردم
+آره... چطور؟
ماگ هارو توی سینی استیل گذاشت
+هیچی، ای کاش منم همراه خودت میبردی،هییییی
بهزاد دستشو به چپ و راست تکون میداد و فوت میکرد
+چت شد؟
+فوووووو هیچی فووووو فکر کنم دستم بدجوری سوخت!
اومد پیشم رو کاناپه نشست،دوباره دست سوختشو تکون داد که آبش به صورتم بر خورد کرد...
صورتمو جمع کردم
+اَههه نکن چندش،آبش همه جا پخش شد!. وایسا برات پماد بیارم!

بهزاد لب پایینشو شروع به جویدن کرد.
+پماد نداریم فووووو
چونم و خاروندم
+یخ چی؟یخ داری؟؟
سرشو تکون داد.
+آره تو فیریزر عه..
به سمت آشپزخونه رفتم ،طبقه به طبقه ی فیریزر رو گشتم ولی یخی داخلش نبود!

لیوان فرانسوی و پر از آب سرد کردم .
دادم دستش ،داخلش دنبال یخ میگشت بعد از اینکه گشتنش بی فایده بود صداش در اومد
+یخ کو پس؟؟؟
+نبود!
ابروهاشو بالا داد.
+مطمئنی،؟خوب گشتی؟
+اهوم.....

(یاد روزی افتادم که انگشت اشاره ام سوخت و لیلی خمیر دندون رو دستم زد گفت:برای سوختی خیلی خوبه!)

+بهزاد، خمیر دندون داری؟
+اره،میخوای چیکار؟ .... حتماً برای جزغالگی خوبه!!؟
در یخچالو باز کردم خمیر دندن ژله ای و در آوردم...
+آره ،میگن برای سوختگی خیلی خوبه!

به ناحیه ای که سوخته بود خمیر دندون و مالیدم،
بهزاد داشت با نیش باز نگام میکرد
+مسعود ،نظرم عوض شد..
+بابت چی؟؟؟
+اینکه بیا بگیرمت!
نه ای گفتم
+نچ، اون موقع که بهت گفتم باید میگرفتیم، الان که دیگه فایده ای نداره،من پیر شدم،تو هم که سن بابامو کردی ،میخوام چیکار تورو؟؟!
+اِعععع،نامردی دیگه ،بیا زنم شو ؛ میخوام سرو سامونی ،، به زندگی نکبت بارم بدم!.....

*******
+کی همچین حرفی زده؟
مادر با انگشتای دستش زیاد ور میرفت معلوم بود تمرکز کافی ای نداره!
+خب...خب آشنایان،دوستان خیلی این کلمه رو به امیرعلی نسبت میدن!

عینک دایره ای شکلم رو از صورتم بر میدارم....
+ نچ ، این حرفا درست نیست!
تا اونجایی که من متوجه شدم،پسرتون یه شخصیت انسان گریز داره. که اصلاً،ربطی به افسرگی و خودکشی این مسائل نداره! ریشه ی این بیماری به اصطلاح انسان گریزی میتونه از بچگی فرد باشه! یعنی تو بچگیش بی اعتمادی، دروغِ زیادی شنیده باشه! یا اعتقاد داره همه ی آدم های اطرافش ذات ،خوبی ندارن.... البته این یه احتماله،ممکنه که اتفاق های دیگه ای افتاده باشه..که اگه ریشه ی این منزوی شدن و بی اعتمادی رو فهمید،تازه باید خیلی مراقب باشین وابسته به خیلی ها نشه،چون عشق و علاقشون یه نوع اسارته!
مادر با ترس که تو چهرش هویدا بود،
گفت
+می..شه بیشتر توضیح بده!!
سری تکون دادم
+البته... بببن مثلاً امیر علی یه رفیق داره این رفیق امیر علی ،یه دوست داره ....
امیر علی از دوستی اونا خوشش نمی یاد!
به صورت عامیانه تر بگم دوست داشتن یا عاشق شدن رو مختص خودش میدونه... باید خیلی حواستون بهش باشه شاید برای بدست آوردت این عشق درس به هر کاری... تاکیید میکنم هر کاری بزنه....
نمیدونم حرف من بغض و گریه داشت یا طاقت خانم معدنی طاق شده بود
با لبه ی آستینش ور رفت.
+آقای..دکتر... من...چجو..ری تو صورت مادرش نگاه کنم!!؟؟؟
با تعجب تو صورت مادرش نگاه کردم.
+مگه شما مادرش نیستید؟؟؟
با دستمال تو کیفش،آب بینیشو پاک کرد.
+آره،یعنی نه... من و همسرم بچه دار نمیشدیم! چند.... سال پیش که امیر علی خیلی بچه بود از پدر و مادرش گرفتیم!
پدر مادرش آدم درست کاری نبودن!
بی چاره بچمو چقدر اذیت کردن...

چشمامو بستم باز خاطرات چرت گذشته!!
(+مامانننننن تو را خدا....
+خفه شووو مسعود ،دهنتو ببند!
+مامان نرو ،غلط کردم اصلاً!!
نگاه حرصیشو ازم گرفت رو به بابام گفت
+بریم چاووش ،دیگه کله ی این یک و ندارم....
+ مگه من چیکار کردم.؟؟!!
نگاه التماسانمو نفهمیدن ،توضیح ندادن چرا؟ برای چی؟.... )
چشمامو باز کردم، به دور و اطرافم خیره شدم پس خانم معدنی کو؟!
احتمالاً با حال بد از مطب زد بیرون!!!

(گُذَشتِه)
آینه ی قدی منو خوشتیب تر از همیشه نشون میداد..
بهزاد با رکابی و شلوار کردی،تو چارچوب در ایستاد
+کجا به سلامتی؟؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم
+با لیلی قرار دارم...
بهزاد سوتی کشید..
+اولَلَلَ پس واسه همین آقا تیپ زده!!
به موهام دستی کشیدم ،زمان زیادی ندارم ،نیخوام سر قرار دیر برسم!
+بهزاد تافت داری؟
+تافت واسه چی؟؟
با درموندگی گفتم
+بده،عین نهیر ومنکر ازم سوال نپرس!

بهزاد با فوضولی دوباره پرسید.
چرا انقدر این بشر کودنه!! اخه واسه چی تافت و میخوان؟! :/
+میخوام دماغمو حالت موجی بدم ... تو مشکلی داری؟؟! داری بگو!!
بهزاد که فهمید دارم مسخرش میکنم یه بی ادبی گفت و تافت و داد دستم....
با برس موهام شونه کردم و کمی تافت زدم...
با ذوق برگشتم سمتش..
+خوبم؟؟
بهزاد به سر تا پام خیره شد
+شلوار مشکی، پیرهن نباتی....
به پیراهن دقیق شد
+پیرهن آشنا میزنه آقا مسعوددد!! بدو در بیار... منتظرم!
+گدایی هستیاااا یه پیراهن ازت گرفتم.
چشماشو درشت کرد
+ گدا چیه؟؟! خودت که پیرهن نباتی داری؟!! باز واسه منو میپوشی؟؟!..
زبونمو روی لبم کشیدم.
+اونو قبلاً پوشیدم.. تنم دیده!
شونه ای بالا داد
+خب دیده باشه،حالا یه لباسو دوبار بپوشی میمیری؟!؟
قیافمو کج کردم...
+بدم میاد یه لباسو دوباره بپوشم ،چرا متوجه نمیشی؟!
به ناخناش موهاشو کشید چشماشو رو سقف قفل کرد
+خدایا من قبول میکنم این گناهه... ولی اوکی، میرم جهنم فقط بزار یه بار مث سگ بزنمش.. لااقل امشب خونه راهش ندم،! اصلاً بزار رابطه اشو با لیلی بهم بزنم، نهههههه این آخری کار خیلی،
بی شرمانه ای هست!
آروم هلش دادم
+بیا کنار قرارم دیر شد،داره برام مجوز کار از خدا میگیره!

لیلی با لبخند دور و ور نگاه میکرد. ویلون این فضای عاشقانه رو رمانتیک تر کرده بود.... بالاخره به حرف اومدم.
+چه خبر از امروز...خوب بود؟؟
+اوهوم، خیلی خستم!،آموزشگاه کلاس ها رو فشرده تر کرد مجبورم چند تا کلاس بیشتر بردارم!!
+خب کمتر کلاس بگیر، که انقدر بهت فشار نیاد!
موهای فرفری شو درون شالش کرد اما موهاش لجباز تر از این حرفا بودن!
+ربطی به فشار نداره ، سرو کله زدن با بچه ها یکم سخته !
خودم به هنر علاقه دارم، بهم آرامش میده ؛همنطور که بودن با تو بهم آرامش میده!
لبخند دندونمایی زدم
+خوبه ،اینکه هنوز امیدوار و ایمان داری به کارت عالیه! برای اینکه به اینجا برسی سختی هایی کشیدی!
سیب گلشو بالا و پایین میرفت
+چند..سال پیش یکی بهم گفت برای اینکه به خوشبختی برسی باید سیاهی ها رو تجربه کنی!
منم برای رسیدن به تو..... باید یک کوچولو سختی میکشیدم!
+اما دیگه نمی ذارم هیچ سختی ای با من تجربه کنی!
مکثی کردم
+اینو مطمئن باش!
با گوشه ی ناخنش کلنجار میرفت
+از تو که مطمئنم! حالا نمیخوای دلیل دعوتتو بگی؟
+دلیل خاصی نداشت.. فقط دلم بدات...تنگ شد! گفتم بیاییم برای آینده ی نچندان دورمون تصمیم جدی بگیریم!
به وضوح رنگش پرید .نمیدونم شاید من اینجور متوجه شدم! اخه دلیلی نداشت رنگش بپره!!
+نمیدونم که... باید بزرگترا تصمیم قطعی و بگیرن...مشورت کنن!
دستی به ته ریش کوتاهم کشیدم.
+دیگه مشورت لازم نیست که، وقتی دو طرف ماجرا راضین؟
+خب از مامانم بخوصوص بابام باید نظرشونو بپرسم!!
وقتی دلیلشو شنیدم خیالم راحت شد شیطون گفتم
+حالا نظر خود عروس خانم چیه؟؟
لیلی خندید
+یعنی آقا داماد نمیدونه؟
+نه...
نه ام الکی بود. راستش میخواستم از زبون خودش بشنوم!!
+نچ دوست ندارم.... من عاشقتممممم!
چه شیرینه ابراز علاقه از ...طرفی که دوستش داری......

(حال)
با تکون های شدید و پی در پی با خمیازه چشمامو باز کردم.. نچ،بهزاد عین عزرائیل با چشمای خمار و پف کرده،وایساد...
سریع جبهه گرفتم
+چیههه؟؟ها ؟ نمذاری خبر مرگم دو دقیقه بخوابم!!
بهزاد که سعی میکرد چشم های نیمه بازشو باز نگه داره گفت
+اون که ایشالله، ولی فعلاً نمیر که والیبال ایران و آمریکا شروع شده!.
+خب به من چه؟!
پوفی کرد
+خبرت نمی تونم تنها فیلم ببینم
پتو و،روی سرم انداختم..
+به من ربطی نداره!
پتو رو وحشیانه از سرم کشید
+بلند شو جان ننت...
دیروز والیبال ندیدم اگه الانم نبینم خودکشی میکنم!
باغرغر از رختخواب بلند شدم روی کاناپه نشستم! به تلوزیون خیره شدم..
چشمامو از خستگی مدام مالش میدادم... چشمم به بهزاد افتاد که دیدم چشماشو عین وزغ بیرون آورده بود..
به کتفش ضربه ای زدم.
+چیه مثل بز اخوش زل زدی!؟ درویش کن... یهو دیدی از کاسش دراومد!
با قیافه ی جدی گفت
+میدونی چیه؟ ....بچه که بودم تام برای اینکه بیدار بمونه تو چشماش کبریت میذاشت که چشماش باز بمونه!

چرا واقعاً فکر کردم داره جدی باهام حرف میزنه؟؟!!


*******
با صدای آلارم گوشی از خواب بلند شدم.بهزاد از روی مبل افتاده بود ،با پاهام محکم به پهلوی عضله ایش زدم!
با صدای بم و دو رگه گفت
+ول کن جان ننت بزار بخوابیم!
+بلند شو ببینم از دیشب تا حالا هی میگه :جان ننت ،جان ننت.... دیشبم نذاشتی من بخوابم... یالا بلند شو
بهزاد با موهای برق گرفته نگام کرد
+مسعود ازت زده شدم ... الان به جای تو باید یه حوری خوشگل منو از خواب بلند میکرد نه تو با اون صدای نکره ات!!
شروع کردم تا کردن ملحفه هارو...
+میمیری حوریم میبینی.... الان بلند شو سریع لباس بپوش بریم.!
از یخچال یه سیب برداشت ،گاز بزرگی بهش زد.
با دهن پر شروع به حرف زدن کرد
+کجا باز؟
صورتمو جمع کردم.
+بهزاد این صد دفعه،با دهن باز حرف نزن! با اجازت خونه ی مش قربون!
+حالا چرا اونجا؟
نگاه تندی بهش انداختم
+آمار داری چند وقته بهشون سر نزدیم...
رانندگی بهزاد به طرز فجیعی افتضاح بود نمیدونم چجوری به خونه ی مش قربون رسیدیم!!
با صدای استکان و نعلبکی از فکر دراومدم... به چای خوشرنگ و که همزمان بوی عطربهار نارنج،گل محمدی،دارچین میداد..نگاه کردم.
+دستتون درد نکنه ،افتادین تو زحمت!
همینطور که داشت دست خیسشو با حوله تمیز میکرد گفت
+چه زحمتی...
ابرو هاشو بالا داد
+چه عجب از این طرفا؟؟ما رو قابل دونستین اومدین....
فکر کنم حرف کنایه داشت... شرمنده سرمو پایین اوردم بهزاد پیش دستی کرد.
+ دیگه درگیر کارهای شرکت و مطب و خاکسپاری....
با سرفه ی مصلحتی من، بهزاد فهمید که مثل همیشه داره سوتی میده برای همین حرفشو خورد!
ولی مش سکینه تیز تر از این حرفا بود.. سوالی پرسید..
+خاکسپاری کی؟
بهزاد با تته پته گفت
+یکی...از ...دوستام،آره دوستام...
مش سکینه با لحن مچ گیرانه ای لب زد
+به من دوروغ نگو پسر! کی فوت کرد؟؟
بهزاد حرفی نزد و خودشو با سر قندون مشغول کرد.. و این وضع رو مشکوک تر برای مش سکینه کرده بود!
سرشو به طرف من چرخوند
+لااقل تو بگو؟ کی...مرد؟
با چشم وابرو به بهزاد فهموندم اوضاع خیلی خیطه... بهتره زودتر بریم!
همزمان از متکا های خوشرنگِ دست دوز بلند شدیم
+ دستتون درد نکنه، دیگه باید رفع زحمت کنیم ،به مش قربون سلا.....
حرفمو برید
+گفتم فوت کی؟
بسه دیگه! بسه ،میگم! آره میگم! بالاخره که میفهمه....
دستمو سمت دستگیره چرخوندم
+لیلی مش سکینه... لیلی مرد..!!
با بهت تو صورتم نگاه کرد،دستشو روی سرش گذاشت بلند بلند گفت
+ وای...وای...خاک برسم..... لیلی...وایی
تو یه آن نقش بر زمین شد.با هول و ولا سمتش رفتم بهزاد ترسیده سر جاش خشکش زد!
+بدو بهزاد، بلندش کن ببریمش اوژانس....
تا رسیدن به بیمارستان زمین و زمان و به فحش کشیدم این چه مصیبتی بود دیگه.... نمیدونم چم شد که از خود بی خود شدم صدامو بلند کردم.
+دلا مذهب چه باشی چه نباشی باید دردسر بسازی!!
بهزاد کلافه فوتی کشید.
+مسعود پسر ،آروم باش رسیدیم. دیگه عربدهِ کشیدنت واسه چیه؟!؟
مش سکینه رو همراه با برانکارد به بخش اصلی بردن...
هوای داخل خفه بود!بوی گند خون،الکل با هزار کوفت و زهرمار قاطی شده بود..
بهزاد آب دهنشو قورت داد
+ای کاش نمیگفتی!!
به نقطه ی پرتی خیره شدم!
+بالاخره که میفهمید....
با دلخوری گفت
+به قول خودت لااقل الان نمی فهمید که تو دردسر نیوفتیم!
به صورت رنگ پریدش نگاه کردم
+به مش قربون زنگ زدی؟
+نه ،زنگ میزدم که سکته ی سومم رد کنه !
حرفی نزدم..... پلک ها سنگین بودن خیلی سنگین!
+میخوای حرف بزنیم.
+راجب چی؟
+لیلی...
سوالی پرسیدم
+چرا یهو حرف اونو پیش کشیدی؟
+همینجوری!
دماغم وصورتمو کشیدم.
+نه ،دوست ندارم!
لباشو زیر دندوناش برد و ریز ریز جوید
+چرا اذیتت میکنه؟
+خیلی...
آه سوزناکی کرد
+هعی، مادرش امروز به گوشیم زنگ زد لیلی قبل مرگش خیلی حرفا به بقیه گفت خیلی از حقیقت هارو.... ازتو حلالیت میخواست! گفت اگه میشه یه روز بیکار شدیم بربم خونشون!
بی رمق و با گرفتی صدا گفتم
+نخواد،از من نخواد حلالش کنم.من یه عمر عاشقانه پرستیدمش!
پوزخندی زدم و ادامه دادم
+ولی اون چی؟! فقط شدم بازیچه ی دستش....
اخم ساختگی کرد
+پسر انقدر بی مروت نباش! یه سری حقیقت هست که نه من، نه تو ازش خبر داریم....
ناباور پلکی زدم.
+هیچ حقیقتی وجود نداشت ونداره!! فراموش میکنم پس دیگه نبش قبر نکنین!. انقدر هم گناهشو نپوشون!
بهزاد با لجبازی دستمو گرفت و فشار آرومی داد.
+ گناهش و نمی پوشونم فقط دارم عدالتو رعایت میکنم. نه طرف تو رو میگیرم نه طرف اونو!
پوزخندی دوباره رو لبم نقش بست، که با حرص نیشگونی از بازوم گرفت.
+انقدر پوزخند تحویل من نده! اعصاب ندارم یجوری میزنمت بری کنار تخت مش سکینه!!
خانمی با لباس پرستاری به سمتم اومد
+آقای سیما ،آقای دکتر باهاتون کار دارن!
+اتفاقی افتاده مگه؟
+نمدونم!یعنی اطلاعی ندارم!
از سَکو بلندشدم بهزاد دستمو کشید
+میخوای منم بیام؟
+نه تو برو خونه،اتفاقی افتاد خبرت میکنم!
تمام راه تا برسم به مقصد، هراز جور فکر و خیالِ بد کردم یعنی چیشده؟؟
در با تق تقِ من باز شد.
دکتر مرد قد بلند و اندام کشیده ای داشت. عینک فانتزی واری هم روی بینی عقابیش خود نمایی میکرد. ظاهر مرتب و شیکی هم داشت!
+سلام آقای دکتر..
+سلام....
با شک ادمه داد
+باید ،همراه سر کار خانم سکینه علی نیا باشید!
سر تکون دادم!
+خب.. میخوام سر بسته و خیلی خلاصه وار بهتون توضیح بدم...... چون متاسفانه داره وقت عمل بیمارم به تَویغ می افته!! ببینین، به بیمارتون ،یه شُکی وارد شد که یه عوارض هایی داشت، البته عوارض زیاد خطرناکی نیست!
نگاه نگرانی بهش انداختم.
+یه اتفاق بد میتونه منجر به این حال بد بشه! تو این چند وقت حادثه ی غیر منتظره ای برایشون نیوفتاد؟
+نه،یعنی آره.....
دستای استخوانیش رو تو هم گره زد.
+میتونم بپرسم چه اتفاقی؟ البته اگه اشکالی نداره؟!
+نه.. مشکلی نیست! یکی از بستگانمون فوت کرد،امروز این خبر به گوششون رسید!
+آههه، به هر حال تسلیت میگم،مراقبتتون رو نسبت بهشون بیشتر کنید، دارو ها سر وقت خورده بشه، نگرانی و استرس براشون سمه، همینطور گرما.. اگه همسرشونم در غید حیات هستند، خیلی خوبه.. چون نیاز به مراقبت های روحی و روانی دارن، چه بهتر که بچه هاش پیشش باشن!

چینی به پیشونیم دادم ،باصدای که از ته چاه میومدگفتم
+حالا... کی مرخص میشن؟
کاتالوگ جلو روشو ورق میزد
+زمان دقیق رو نمیدونم باید روند درمان خوب و بی نقص پیش بره تا بشه حدس هایی زد، البته به خود بیمار هم مربوطه اگه خودش بخواد حتماً درمان درست پیش میره .
لبخند نیمه جونی زدم.+بله ...درست میفرمایید.
دکتر لبخندی زد،به در اشاره ای کردو گفت
+میتونین تشریف ببرین!
از صندلی های کوتاه ،که کمر دردم رو تجدید کرده بود بلند شدم، دستی به محاصن کوتاهم کشیدم .چه زبر شده بودن!!


*******
صدای بهزاد پشت خط واضح میومد
+خب... الان کی مرخص میشه؟
اخم ظریفی رو پیشونیم اومد و غرولند کردم.
+بهزاد چته؟ دو ساعته دارم بهت میگم معلوم نیست کی مرخص میشه ! تو باز میپرسی کی مرخص میشه؟!
لجوجانه گفت.
+ الان من به مش قربون جواب چی بدم؟؟ بگم مش سکینه بیمارستانه؟
+ هیچی ، بهش آدم وار بفهمونن که بیمارستانیم البته پیاز داغشو زیاد نکن! جوری بگو هول نشه! ببین یهو نگی هاااا......
صدای نچ کردنش از پشت تلفن اومد.
+باشه بابا ، شَرِت کم دیگه! خداحافظ!
+بهزا........
بوققققققق؛ قطع کرد؟؟!
خسته روی نیمکت های بیمارستان نشستم یاد اون روز افتادم. آره دقیقاً اون روز که مش سکینه برای اولین بار لیلی و دید!

( گُذَشتِه)
با صلوات های مش سکینه که حواله لیلی میکرد صدام در اومد.
+حسودیم شدااا، از صبح تا حالا دو بار اسپند دود کردین. هر ثانیه صد تا صلوات براش میفرستی! این چه وضعشه؟؟!
مش سکینه توت های خشک روبه روی لیلی گذاشت و یه کشمش خورد
+حسودی میکنی مرد گنده!؟ دختر به این نازی و خوشگلی نصیبت شده باید از خداتم باشه ،حسودی و غر هم نزن!
به لیلی نگاه کردن که با ذوق و شوق میخندید.
باغیض ساختگی وبا شیطنت گفتم
+آرهههه،تو بخند!تو نخندی کی بخنده؟!! من بعداً حسابتو اونجور که دوست دارم میرسم!
چشمکی بهم زد و به غذا اشاره کرد
+بخور مسعود، زشته جلو مش سیکینه!!
قاشق و پر از برنج به همراه خورشت کردم و شروع به جوییدن کردم
بهزاد یاالله یاالله ای گفت. اومد پیشم نشست.
برای خودش برنج کشیدو با دهن پر گفت
+راجب... چی... حرف... میزدید؟؟
صورتمو جمع کردم.و به بهزاد تشر زدم!
+بهزاد ،هزار بار گفتم داری غذا میخوری اون گاراژ بی صاحابو ببند و حرفم نزن!
سری تکون داد من که میدونم این انقدر خره که نمیفهمه !بازم این کارو تکرار میکنه!!
لیلی نیشگونی از بازوم گرفت و دم گوشم آروم گفت
+مسعود ، زشته گاراژ بی صاحابتو ببند چیه؟ ناراحت میشه!
به بهزاد اشاره ای کردم.
+این ناراحت بشه؟ تو اینو بشور بنداز تو سایه خشکم کن. عین خیالشم نیست.
بهزاد جدی چشم غره ای داد. لباشو روی هم فشورد تا نخنده ! اما طاقت نیاورد با صدای بلند خندید
+چه خوب منو میشناسه!!
ناهارو خوردیم دور هم نشستیم و مشغول خاطره گویی شدیم!
بهزاد از خاطرات دانشجویی ایش میگفت و ما از خنده ریسه میرفتیم.
+مسعود،لیلی اینو گوش بدید !اِممم خوابگاه که بودیم من با یکی از هم اتاقیام دعوا افتادیم بچه های خوابگاه همه دورَمون کرده بودن و با ترس و نگرانی نگاهمون میکردن دیگه داشت دعوا از لفظی به فیزیکی میکشید یکی از بچه ها هول سمت ما دویید! این پسره ی خصوصیت داره! که تو جدی ترین اتفاق ها ؛مسخره ترین کارا و خنده دار ترین کار هارو میکنه ،قیافش متعجب بودو ،همه گفت :یا علی چی شد؟؟! چون پنجشنبه هم بود فرداش جمعه میشد دیگه !گفت:بچه ها بچه ها بخوابید !دعوا چرا میکنید؟ فردا صبح دعای پر فیض کمیل داره خواب میمونین!!
منو لیلی زدیم زیر خنده لیلی وسط خنده هاش گفت.
+باز... خاطره داری.... تعریف کن.... یکم بخندیم!
بهزاد گلوش صاف کرد و با هیجان دوباره ی خاطره تعرف کرد
+ یکی از بچه های دانشگاه لهجه داشت قِ و خِ میگفت . همه ی بچه ها داشتیم نماز جماعت میخونیم وسط نماز یهو جدی بهمون گفت: بچه ها نماز اِخامه کردین؟؟ ما همه نمازامون و شکستیم و از خنده پاره شدیم!
قهقه ای زدیم!! اشک گوشه پلک مو پاک کردم! خودشم با صدای بلند میخندید!!
+اومممم باز یه چیزه دیگه ....اها یکی از بچه های خوابگاه تیکه کلامش (دستت تمیزه؟) ماهم میگفتیم: اره
اونم میگفت:خب بی زحمت گوشیمو بده یا تلوزیون و روشن کن!
خندییم!! اندازه ی ده سال خندیدیم چه خوب!

(گُذَشتِه)
تو راه شمال بودیم !لیلی کنارم نشسته بود . هر وقت که به تونل میرسیدیم لیلی سرشو از بیرون میبرد و جیغ کوتاهی میکشید!
+اِ جیغ نکش دختر!!!
دستشو سمت ظبط ماشین برد و صدای موزیک وزیادتر کرد!
+اعععه چرا؟ تو هم داد بزن بلند بخون!

(روبه رومی زل زدی تو چشمم!
نور ها در حد نور شمع!
تو واسه من میرقصی!
منم محو تو هم پس بی نقصی!
خیلی لوند و عشقی تو...
دوست دادم چشمای مشکی تو
واسم این چیزا مِلاک نمیشه!
که چقدر خوشگل زشتی تو!!
با تو زندگیم پر آرامشه؛
نمیخوام کسی قاطی ما ها بشه !
من شدم شیفته ی اون تیپ ساده ات! با صورت کم آرایشت....
نه تابستون نه پاییز هیچی جلو دار ما نیست.
زیر بارون با تو قدم میزنم تا بشه موهای ما خیس! )

تو صورتم دقیق شد و کشدار گفت
+میدونی این آهنگ واقعاً حرف دله من برای توعه!؟
فرمونو چرخوندم!
+جدی؟
+اوهوم، هیچی جلو دار ما نیست!
سرمو به طابعیت از لیلی بیرون بردم و داد زدم
+ هیچی جلو دار من و این دیوونه نیست!!
لیلی هم جیغ میکشید و با صدای بلند قهقه میزد
بعد از چند دقیقه بازومو میکشیدومیگفت :بسه ،اینجا دوربین داره! .....عه مامور اینجاست!!
اما به قول بهزاد آدمو برق بگیره اما جو نگیره!
پلیس راهنمایی و رانندگی درخواست ایست داد، چند متر جلوتر ماشین و متوقف کردم! شیشه ماشین و پایین دادم
+سلام وقتتون بخیر!
با جدیدت گفت
+ عیلک،مدارک ماشین،بیمه،به همراه گواهینامه....
لبم و تر کردم، به لیلی اشاره کردم از داشبورد برداره....
مدارکو دادم دستش.... با دقت داشت نگاه میکرد به لیلی نیم نگاهی انداخت.
روبه من با اخم ظریفی گفت
+نسبتتون با ایشون چیه؟
لبمو تو هم جمع کردم،لیلی با روسریش ور میرفت.
+نامزدمه!
سری تکون داد
+اها ،پس اومدین ماه عسل؟!
گوشه ی لبم کش اومد
+با اجازتون!
با اخطار دستشو تکون داد
+جرمیتون نمیکنم!... ولی آلودگی صوتی تولید نمیکنیین! درضمن،با سرعت پایین بِرونین!
لبخند کوچولوم ،پررنگ تر شد!
+حتماً
سری تکون داد و لب از لب برداشت!
+حرکت کنین.
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این رمان ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودش رو برای این رمان ارسال میکنه.
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.