رمان ترنم به قلم ریحانه فلاح
ترنم دختر خوبیه خانوادش رو دوس داره اما به خاطر دانشگاه ازشون دور میشه ازکرمان میاد تهران وتو دانشگاه اتفاقی میوفته…بعد از یکی دوهفته خبرمیدن داداشش میخواد نامزد کنه و بر میگرده کرمان که اتفاقاتی میوفته که باعث میشه اتفاقی تویه وجود این دختر رخ بده….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۲۵ دقیقه
شروین:بااینکه سخته قبول اما........
ادامه حرفشو نزد................
.................................................. .................................................. ........
.................................................. .................................................. ...........
امروز قرار بود بریم کوه خوب من یه شلوار ارتشی بایه کتونی کوهنوردی و یه مانتو کوتاه سبزلجنی همراه مقنعه پوشیدم وکوله پشتیمم برداشتم هرچی نیاز داشتم گذاشتم داخلش.....
منوبیتا باهم بودیم،دم در دانشگاه سوار اتوب*و*س شدیم شروین هم با اتوب*و*س اومد اول راضی نمیشد اما دخترا مجبورش کردن ...تو اتوب*و*س کلی از دختر پسرا باهاش رفیق شدن اصلا بهش نمیومد اینقدر زود رفیق شه........خخخخخخخ
وقتی به کوه رسیدیم دست بیتا رو گرفتم و اومدیم بیرون،شروین هم اومد بیرون رفتم سمتش و گفتم :به سلام استاد گرام حال مهمون من چطوره؟
شروین:حالا کو تا مهمونت بشه؟
من:مطمئن باشید میشه آمادش کنید...خخخخخخخ
شروین:اگه بردی وای به حالت اگه بلایی سرش بیاد.
من:اون ماشین یه هفته مال بندس میخوای بخواه نمیخوای هم نخواه هرکاری بخوام میکنم
شروین:باشه شماهم یه ترم در اختیار بنده اید پس هر نمره ای بخوام میدم.
من:دیدی دیدید گفتم بی جنبه اید همش با نمره تهدید میکنید!!!!!!!!!!
بیتا:بسه بابا دعواهاتونو بزارید برا بعد فعلا بریم چند وقت دیکه برنده مشخصه بریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شروین رفت منوبتا هم خندیدیم.........
بیتا :دیوونه تو باز شیطونیت گل کرد،وای به حال شروین.....
منو بیتا باهم رفتیم سمت کوه اونجا یه جای خوشگل بود که یه نشیمن گاه سنگی داشت که دورشو درخت احاطه کرده بود زمینشم پربود از سنگ ریزه های رنگارنگ انگار یه نفر ساخته بودش خیلی ناز بود.
دست بیتا رو گرفتم ورفتیم اونجا نوبتی طرح هامونو کشیدیم.بیتا وقتی نقاشیمو دید گفت: وای ترنم بی نظیره این واقعا منم ،آخ جون یه هفته ماشین بازی ایول دختر خاله جونم.
اون روز هم با تموم خوشیاش تموم شدنقاشی هارو تحویل شروین دادیم اما همینکه خواست نقاشیمو ببینه گفتم: اگه میشه روز مسابقه.
سه روز گذشت امروز روز تعیین برندست،(شروین با تعدادی از استادا خواسته بود برندرو مشخص کنن...بلاخره خرش میره دیگه)مربی ها که از استادان گرافیک دانشگاه خودمون هستن همه توی سالن آمفی تئاترجمع شده بودیم.
استادان تک به تک طرح هارو نگاه میکردن.وقتی نوبت به نقاشی من رسید قیافه شروین دیدنی بود،از تعجب چشماش گرد شد،وای اینقدر خوشحال شدم که نگو تو دلم عروسی بود.....خخخخخ
بعد از نتایج مسابقه که به نفع من بود همه رفتن تویه کلاس،همه تچه ها بهم تبریک میگفتن وبه شروین نگاه میکردن تا عکس العملشو ببینن بلاخره کم چیزی نیستا.....
بعد از چند دقیقه به سمتم اومد و سویچ ماشینشو گرفت طرفم وگفت:تبریک خانوم کریمی عالی بود. اینم قولی که دادم اما مواظبش باشید.
باشه بابا مواظبم دلم نمیاد اوراقش کنم آخه خیلی ناناسه..
سویچواز دستش قاپیدم و گفتم :ایول استاد خوش قول بامرام...
روموکردم طرف بچه ها و گفتم: خوب خوب ساکت دوستان عزیز حالا که استاد سر قولش موند منم می خوام افتخار بدم و تقاشی این استاد اخمالو و گند دماغمونو بکشم،ها نظرتون چیه،قبــــــــــول؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قبول آخرو وقتی تو چشماش نگاه میکردم گفتم....حرصی بو اما گفت: خوب حالا اگه من افتخار ندم چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بچه ها گفتن:استاد قتول کنید،عالی میشه،استـــــــــــاد....
دستشو آوارد بالا وابرو هاشو بالا انداخت و تو چشام نگاه کرد گفت:خوبـــــــــ حالا چون خیلی اسرار میکنید باشه قبولـــــــــ........
اااااااه آخه خنگا اسرار نمیکردید نمیشد هیییییییییی
دخترا باهم مشغول صحبت شدن که یه دفعه سهیلا یکی از دخترای جلف کلاس پاشد وگفت:استـــــــــــاد با تچه ها تصمیم گرفتیم جمعه بعد خودمونو مهمون کنیم خونتون و همون جا ترنم از شما نقاشی کنه...
شروین:چه زود خودتونم دعوت کردید اصلا به مناسبت چی؟؟؟؟؟؟؟؟
بیتا:به مناسبت باختتون بلاخره کم چیزی نیست باخت استاد کلاس شما هم مجبوری بلاخره باید یه چیزی هم به ما برسه.....چه بخوای چه نخواید ما جمعه میایم پیدا کردن آدرستونم کاری نداره.هان؟؟؟؟؟؟
آخه دیوونه ها مهمونی چیه دیگه اصلاانگار نه انگار این شازده استادن.....منو شروین هم که دیکه چاره ای نداشتیم قبول کردیم..
بعد از رفتن شروین دخترا خوشحال شدن ویکی یکی میگفتن و بقیه تائید میکردن.
کلی دیوونه شده بودنمثل اینکه به بچه شکلات بدی خوشحال بودن.......ااااااااخب راس میگم دیگه نبودید ببینیدکه....
پسراهم به کاراشون میخندیدن...اما این علی خیلی پرویه..علی یکی از بچه های که با شروین دوست صمیمی شدن..اصلا من هنو باور نکردم این یارو استاد باشه.والا...
از کلاس با بیتا زدیم بیرون لحظه شماری میکردم زودی سوار اون خوشگله شم ماشینو میگما!!!!!!
رفتیم سمت پارکینگ .بیتا:وای ترنم عجب جیگریه؟
رفتم و دست کشیدم روش و دورش چرخیدم و رو به بیتا گفتم :بیتایی؟میدونی چرا همچین شرطی گذاشتم؟؟؟؟
بیتا :نه بگو ببینم.. من:چون اون استاد از خود راضی عاشق ماشینشه منم باید نقشه بکشم برا ماشین..
بیتا:نـــــــه میخوای چی کار کنی؟
من:راستش اول میخواستم خط خطیش کنم اما دلم نیومد ولی همین که دست ما باشه و نتونه طرفش بیادم خوبه حرص میخوره نه؟؟؟
بیتا: برو دیوونه میتونستی ازش چیزای دیگه ای بخوای.!!
من:مثلا......؟؟؟؟؟؟؟
خنده ای کرد وگفت:مثلا یه ب*و*س از اون لبای خوش فرمش ها؟؟؟
یدونه زدم تو سرشو گفتم:گمشو منحرف بیشعور.....پرتت میکنم پایینا.......
دستشو گرفت بالا و گفت:تسلیم بابا بی جنبه.
بیتا:ترنم جونم بیا بریم یه چرخ توشهر بزنیم ها؟؟؟؟؟
من:الان حوصله ندارم بریم خونه فردا که تعطیله میریم،که هم بگردیم هم برا جشن جمعه شب لباس بخریم خوب؟؟؟؟؟؟؟؟
بیتا:باشه پس پیش به سوی خونه......
یه آهنگ دوپس گذاشتم بهبه بر استاد گرام عجب آهنگ هایی .......رسیدیم ماشین رو پارک کردیم ورفتیم تو بیتا سریع رفت تو اتاقش منم لباساموعوض کردم اومدم برم تو آشپز خونه که تلفن زنگ زد........
کد کرمان بود....من:الو جانم
مامان:سلام دختر خوشگلم خوبی یادی از ما نمیکنیا چه خبرا؟
من:سلام به رویه ماهت مامانم خوبی؟سلامتیت این چه حرفیه چه خبرابابا خوبه سیاوش چی؟عسل خاله چیکار میکنه؟
مامان:آی آی دختر یواش تر منم برسم...همه خوبن سلام میرسونن....اوم راستی یه خبر ؟؟؟؟؟؟؟؟
من:چی شده مامان جونم چه خبری؟
مامان:خوب داری خواهر شوهر میشی!!!!!!!!!
آیناز
۱۳ ساله 00خیلی خیلی قشنگ بود عاشقش شدم ممنون از نویسنده ی این رمان
۴ ماه پیشنارسیس
01بشدت آبکی
۸ ماه پیشسهیل
۲۷ ساله 20بسیاااار افتضاح فقط چند خط اولشو خوندم رمان باید مقدمه ش جذاب باشه و خواننده رو جذب کنه نه اینکه شروع نشده خخخخ و خخخخ ش براه باشه..متنفرم از اینکه رمان با لودگی و خخخخ و خخخخ شروع بشه.
۸ ماه پیشترنم
00👍🏼👍🏼
۱۰ ماه پیشفاطمه
00رمان خوبی بود ولی خیلی خلاصه بود آخراش اصلا معلوم نشد چیشد چون وقتی بیمارستان بودن یدفعه پرید وقتی برادر ترنم صاحب فرزند میشه
۱ سال پیشنرگس
01خوب بود بد نبود سرگرم کننده بود من رمان های کم و خیلی دوست دارم اصلا به نظر من رمان زیاد حوصله سربره
۲ سال پیشدلارم ایرانمنش
۲۰ ساله 01افتضاح در کل خسته نباشید
۲ سال پیشش.ا.ج
00چرت و پرت مال یه دقیقشه .... در از غلط املایی واقعا حیف وقت مثلا نوشته اسرار به جای اصرار یا قهت به جای قحط .... در یک کلام افتضاح
۲ سال پیش?
12سلام به خاطرزحمت نویسنده ممنون اما اصلا رمانش عالی نبود یه سوال چرا تواکثررمانهادخترا زحمت می کشنددانشگاه قبول میشنداون وقت به خاطریه پسردرس نمی خونندوخانواده هاهم خیلی بی توجه هستند؟🤔
۳ سال پیشDiana
۲۰ ساله 10والا نمیدونم
۳ سال پیشدخی
۱۸ ساله 20منکه نفهمیدم چی شد اما ممنونم
۳ سال پیشاسما
32به این رمانا میگن آبکی.
۳ سال پیشتورو سننه عزیزم
۱۳ ساله 21رمان چرت و مزخرفی بود😞😳
۴ سال پیشماهی
51تکراری
۴ سال پیشراضیه
42یه موضوع کلیشه ای و دیالوگهای کلیشه ای
۴ سال پیشدختر شمالی
81قلم نویسنده خیلیییی ضعیف بود رمانش بیشتر شبیه انشا بود خواننده رو جذب نمی کرد ترنمم خیلی لوس بود خیلی زود عاشق شد خیلی زودم بی خیالش شد کلا رمان خوبی نبود ولی خب نویسنده هم زحمت کشیده دستش درد نکنه
۴ سال پیش
ترنم
۱۹ ساله 00خییلی خوب بود