رمان تقاص این روزها به قلم مهسا ولی زاده
این روزهایم تقاص زیاد دارد. دمی باید زندگی کرد و زیر سایه عشق نفس کشید.
عشق تاوان دارد؛ تاوانی که چهار زندگی را به فراز و نشیب میکشاند. هر کدام مسیری را طی نموده و دلدادهی زمان میشوند و کجاست اعتماد عشقی که مرزی باریک با نفرت چشمانت دارد؟
من برای رسیدن، تقاص تو را پس میدهم و تو برای ماندن، قلبت را هدیه میدهی.
روال داستان حول و حوش زندگی چهار دختر میباشد که هر کدام با مسیری متفاوت؛ ولی با یک هدف تعیینشده، ناخواسته و ندانسته پا به بازی مرگ میگذارند.
هر کدام تقاص پاکی خود را میدهند و آنجاست که عشق را به قلب خود هدیه میکنند...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۴ دقیقه
اخمی کردم که رفت.
پسر دوست پدرم بود و چون پدرش خیلی با پدرم صمیمی بود، ما هم رابطه نزدیکی داشتیم. به خودم که آمدم، مهسان نصف فالودهاش را خورده بود. تندتند شروع به خوردن کردم و بعد از یک ربع، از مغازه بیرون آمدیم. سوار ماشین شدیم، مهسان بیحوصله به نظر میآمد، پرسیدم:
-چیزی شده؟
نگاهم کرد و گفت:
-نه، فقط دلم گرفته.
- چرا؟
-چند روز پیش با سوگند صحبت میکردم.
با شنیدن اسمش با لبخند به سمتش برگشتم و گفتم:
-حالش خوب بود؟
- آره خوب بود، اون هم مثل ما داره درس میخونه.
با ناراحتی گفتم:
-کاش بر میگشت!
- اما انگار اونجا رو دوست داره.
ماشین را روشن کردم و حرفی نزدم. رفتن سوگند به فرانسه برایمان خیلی سخت بود؛ سه سالی از رفتنش میگذشت. جلوی کتابخانه نگه داشتم و پیاده شدیم. درس خواندن تنها سرگرمی این روزهایمان بود.
***
رزا
از پنجره به بیرون خیره شده بودم. قهوه تلخم را مزهمزه کردم و نفس عمیقی کشیدم.
دلم صدایش را میخواست؛ حتی برای ثانیهای! اما دو روزی بود که تماسی با هم نداشتیم. نگاهی به موبایلم انداختم، امکان نداشت اول من تماس بگیرم.
اشتباه از سمت او بود؛ اما قلب بیقرارم الان زیادهخواهتر از یک صدا بود؛ دلم آغوشش را میخواست. سوئیچ را برداشتم و شنلم را روی شانههایم انداختم و از خانه بیرون زدم. سوار ماشین شدم. خلوتی خیابانها طبیعی بود.
سرعتم را بیشتر کردم و دستی روی موهای فر و مشکیام که روی شانههایم ریخته بود کشیدم. از آینه به پشت سرم که ماشینی مشکی رنگ بود، نگاه کردم.
با آن شیشههای دودی کمی مشکوک به نظر میآمد؛ بهخصوص که هر جا میرفتم، دنبالم میآمد. صدای زنگ موبایلم بلند شد.
بدون توجه به شماره جواب دادم:
-الو؟
صدای مضطربش در گوشی پیچید:
-الو رزا؟
چه آرامشی داشت، آرامش صدایش! لبخندی زدم و گفتم:
-مایکل!
داد زد:
-رزا کجایی؟ چرا هرچی به خونهت زنگ میزنم، جواب نمیدی؟
از دادش دلگیر شدم و گفتم:
-بیرونم.
داد زد:
-لعنتی، لعنتی چرا از خونه اومدی بیرون؟!
متعجب گفتم:
-چی میگی مایکل؟!
- هر جا هستی راهت رو کج کن سمت خونه من.
خواستم بگویم من داشتم به آنجا میآمدم؛ اما به باشهای بسنده کردم. ماشین پشت سرم را از یاد بردم و وارد خیابانی که آپارتمان مایکل در آنجا بود، شدم. ماشین را پارک کردم و پیاده شدم. کلید داشتم؛ پس وارد خانه شدم. در آسانسور دکمه پنج را فشار دادم و آسانسور بالا رفت.
جلوی واحدش که ایستاد، قلبم باز بیتاب شد. در را با کلید باز کردم و آرام وارد شدم.
با دیدنش که روی کاناپه نشسته بود و سرش را میان دست هایش گرفته بود، لب زدم:
-مایکل!
سرش را بالا آورد و با دیدنم، به سمتم دوید و چند ثانیه بعد، آغوش گرمش آتشم زد.
موهایم را تند تند میبوسید و زمزمه میکرد:
-خدا رو شکر که سالمی، اگه بلایی سرت میاومد، هیچوقت خودم رو نمیبخشیدم.
سر بلند کردم و گفتم:
-چی میگی؟
دستی به موهای طلاییاش کشید و گفت:
-بیا بشین عزیزم.
و بعد به سمت کاناپه هولم داد. خیلی عصبی به نظر میرسید. میخواست چیزی بگوید، اما باز سکوت میکرد؛ پرسیدم:
-چیزی شده؟
جلوی پایم نشست و گفت:
-رزا.
- جانم؟
چشم هایش برق زد، برق اشک.
هول شدم و گفتم:
-آخه چی شده مایکل؟
لرزش صدایش را حس کردم:
-چطور تحمل کنم دوریت رو؟
متعجب چشمهایم را گرد کردم که ادامه داد:
دختر الماس
۱۷ ساله 02میخوان منو بکشن اریا درجا قبول میکنه و.. دو قسمت خوندنش کافیه بفهمی کسی که این رمان و نوشته یک نویسنده نیس ظاهرا فقط میخواسته چیزی ب اسمش نشر پیدا کنه یکم خلاقیت ب خرج بدین همش دور از واقعیته!
۲ سال پیشدختر الماس
۱۷ ساله 02قسمت دومشم و خیلی راحت میگم اخرش سوگند و اراد عاشق هم میشن***ای ک میخونن مث خیلی از رمان ها تهش ب عشق و عاشقی ختم میش:| بسی ضایع بود این خواسته اراد ی جور که انگار ی جوریه میفمی چی میگم؟
۲ سال پیشفاطیما
۳۷ ساله 20خیلی عایییییییییییییی بود
۲ سال پیشمیترا
۲۰ ساله 20خیلی عالی بود عزیزم لذت بردم
۲ سال پیش♥️
20بهترین رمانب بود که خوندم واقعا معمایی جالب و عاشقانه بود
۲ سال پیشسارو
20من خوشممم اومد رمان قشنگی بودددد ولی یخورده پیچده بود
۲ سال پیشرز
02به نظر ناپخته و سطحی بود چیز جالب و آموزنده ای نداشت ...
۲ سال پیشدیار
۵۷ ساله 20خوب و سرگرم کننده.............
۲ سال پیشخخخ
۱ ساله 20عالی عاشق تینام عالی عالی
۳ سال پیشپریماه
۱۸ ساله 21همه چی قاطی پاتی بود و تند تند اتفاق میوفتاد، غرور آیتان واقعا حال بهم زن بود، بین همشون به نظرم شقایق و آریا یه زوج بهتر بودن
۳ سال پیشستاره
11این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
ستاره
20این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
yekta
۱۴ ساله 32رمانش عااااااااااالی بود همونی ک میخواستم بود دمت گرم نویسنده پیشنهاد میکنم همه بخونیش پشیمون نمیشید
۳ سال پیشالهه
10خوب بود
۳ سال پیشمهرو
۲۴ ساله 92موضوع تکراری . خیلی سریع از همه چی رد میشد. درهم و قاطی پاتی. تکلیف ی سری چیزا مشخص نشد اصلا اگ هرکس ی چیزی نوشت بدون داشتن تخصص و علم ک نمیشه نویسنده ی مدت کاراهای خیلی ضعیف ارسال شده مخاطب کم میشه
۳ سال پیش
دختر الماس
۱۷ ساله 02😐خیلی عیانه ک چرته چرا همه ب راحتی با همه چی کنار میان؟بگذریم از پدر و مادر مهسان ک انگار ن انگار دخترشون و دزدیدن برگشتن مشهد و همچنین خود مهسان ک انگار امده خونه خاله بماندآریا ک تا شقایق گف میخوان