رمان سیب دندان زده به قلم شفقه مشعوفی
دختری ب بکری سیب سرخ حوا
ب پاکی اب زمزم
وبه زیبایی خورشید
پسری از تبار گرگ که برای انتقام، از خورشید وپسر عمویش استفاده میکند...
تا آبروی خاندان درخشان را بریزد...
ازدواجی از سر اجبار...
برای جمع این آبرو ریزی
و عشقی که جرقه میزند با وجود زن دوم...
و چه چیزی در انتظار این سیبی بکری است که دندان زده شده است...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۳۱ دقیقه
شالم را از صورتش کنار زد و با چشمانی درشت شده مرا که به طرف اشپزخانه میرفتم رصد کرد.
-اینجا چیکار میکنی ؟
بی توجه به او در یخجالش را باز کردم قوطی اب پرتقال رابرداشته ولیوانی پر کردم .
-علیک سلام .
سیخ نشست .
-کی اومدی ؟
-دیشب .
کمی از اب پرتقال را بالا رفتم .
سری به این وضع لباس پوشیدنش تکان دادم وگفتم :خجالت بکش با این سر و وضعت،لبخند پهنی زد و به طرفم اومد بازوانش که دورم پیچید لبخند روی لب هایم شکوفه زد .و چه بیخیال بودم من که این همه سال به دور از آغوشش سر کردم.
-خوبه که اینجایی خورشید ... خوبه که میبنمت ...بودنت خوبه . اونم بعد سه سال .
-دلم تنگت بود بی وجدان نکردی بیای یه سر بهم برنی .
نفس آه مانندش به گردنم خورد:نتونستم به والله .
از خود جدا کردم این همه مهربانی را این همه حسرت را .
-فدای سرت چرا حالا بغض کردی ؟
لبخندی میان آن هم بغض سر زد :چیزی نیس ...کتری و بذار رو شعله جوش بیاد الان میام .
عقب گرد کرد پتو و بالش ولو شده روی کاناپه را برداشت و به طرف اتاق رفت .
و نگاه من هنوز هم به جای قدم هایش بود.
این دختر را چه شده بود در این سه سال؟
وچرا ته این دل من شور میزد ...شور که سهل است رخت میشستند خروار خروار .
به طرف کتری خالی و دمر شده روی آبچکان رفتم و برداشته وپر آب کرده و روی شعله ی گاز گذاشتم .
خیره خیره نگاهم میکرد و من در آن ته ته های چشمان خوش فرمش چیز غریبی میدیم و درک نمیکردم .
درکش سخت بود، گنگ بود .
کمی به طرفش خم شدم :پریا؟ چیزی شده ؟
صورتش از بی روحی بیرون امد لبانش کش آمد:نه بابا ...
تکیه دادم :دروغ میگی .
سر تکان داد :ول کن توروخدا خورشید .
-یعنی چی ؟ چرا طفره میری ؟ میگیچه مرگته یا نه ؟
بلند شد: نه .
نگاهم به روی چرخ خیاطی سفیدوپارچه های دور و برش خیره ماند .
-خورشید ؟
چشم دوختم به قامتش :جانم؟
-کاش این سه سال رو بودی ...حداقل این سه سالی که سخت بود ...بدون تو سخت بود.و سنگینی ابروان در هم تنده ام از این بغض وحسرت پریا پیشانی ام را چین داد.
-هیچی!
سر تکان داد و گذشت از مقابل دیدگان منتظرم .
نا امید از شنیدن حرفی بلند شده و آماده ی رفتن شدم.
گوش سپرده به شیرین زبانی های شیرین مشغول خورد کردن سیب زمینی هابودم.
زندی هم با لبخند مهربانش گه گاهی نگاه خیره اش را حواله امان میکرد .
صدای گرامافون خان بابا کل در و دیوار عمارت را مست میکرد .
سیب زمینی ها را به زندی داده و به طرف شیر آب رفتم دستانم را آب کشیدم .
-سلام زندی ...
سر چرخاندم به سوی مردجوان ایستاده در درگاه آشپزخانه .
پسرک شر و شیطان عموی مرحومم بود ...عمویی که هم زمان با زن دومش در عرض یه روز داخل ماشین سوختند و ماند سه بچه ی عمو سهراب که یکیشان شاهین بود ...
لبخند به رویش زدم .
صدای زندی آمد :سلام به روی ماهت مادر رسیدن به خیر ...
-سلام .
نگاه شگفت زده اش روی من خشک شد .
-خورشید؟
لبخندم عریض ترشد:
-خوبی پسر عمو .
جلو امد :خدای من کی اومدی دختر ؟
-دیشب رسیدم .
بی هوا در حجم آغوش برادرانه اش فرورفته و فشرده شدم ...
-میدونی چه قدر دلتنگت بودیم؟
-خوبه باز یه عده دلتنگمن!
-سلام.
و این بار پسر بزرگ عموی مرحومم با دستانی پر از پلاستیک وارد شد ...و شیرینی که با دیدن برادرش پرواز کنان به سوی او شتافت پاهایش را در آغوش گرفت .
کیسه ها روی زمین ولو شدند و بازوانش به دورخواهرکش قفل شد و بوسه هایش روی سر و صورتش نشست .
زندی گل از گلش شکفت و به سوی اورفت :سلام به روی ماهت ...الهی قربون قد بالات برم مادر خسته نباشی ...دستت درد نکنه.
زکیه
00مزخرف به معنای واقعی
۳ هفته پیشآسمان
11قشنگ بود.قلم قوی داشت
۳ هفته پیشجعفری
20سلام به نویسنده رمان خسته نباشید میگم امیدوارم از نظرم دلخور نشید خورشید اصلا دختر پاکی نبود نسبت به همه پسر ها حس داشت با همه پسر ها جور بود به همسرش پایبند نبود از همه لحاظ شاهرخ هم خیلی گناه داشت
۲ ماه پیشسونا
۳۵ ساله 10خوب نبود نمیدونستیم پاک بودن دختر یعنی بایه مرد سه سال همخونه باشی .بغلش کنی چرت بود
۲ ماه پیشRaz
۳۰ ساله 00رمانش موضوع داشت ولی خوب ننوشته بود و پر بود از ایراد میتونست بهتر باشه و اینکه خیلی راحت با موضوعات کنار میومدن، و پدر دختره اصلا دخترش براش مهم نبود با اینکه حاصل عشقش بود. و انگار یه دختر 13نوشتش
۴ ماه پیشماهرخ
10خوب بود . این وسط امیر از همه بیشتر در عذاب بود
۵ ماه پیشطاها
14بسیار عالی بود دوبار خوندم
۵ ماه پیشثنا
۱۴ ساله 40رمان خوبی بود عالی بود
۵ ماه پیشناهید
۴۰ ساله 00تنها نکته قوتش قلم توانمندش بود والسلام چه خوب که این رمانو تانصفه خوندم ومعنی پاکی ونجابت روهم فهمیدم😏😐😑
۶ ماه پیششیوا
۳۰ ساله 10بس که دختره نالید خسته شدم اصلا توضیح نداد چی شد که یهو عاشق خورشید شد میشه همینجور الکی الکی؟ کلا دوسش نداشتم....من نمیدونم این همه شعر وسط داستان چرا باید باشه 🥱🥱🥱🥱
۸ ماه پیشمریم
10خوب بود
۱۱ ماه پیشسحر ۳۵
20خیلی قشنگ بود دوسش داشتم
۱۱ ماه پیشدرنا
۲۵ ساله 20رمان بدی نبود ولی به شدت دختره پاک نبود.توی بغل همه ی مردا بود ولی ادعای پاکی هم میکرد.رفتارهای دختره به اول داستان نمیخورد و تناقص داشت.اول داستان هم حوصله سر بر بود.کلا من نپسندیدم
۱۱ ماه پیشفاطمه
۳۱ ساله 51واقعا نویسنده چه فکری کرده دختره بغل همه مردان می ره بی بندو باله بعد میگه از برگ گل پاکترم بهش***میشه به قدری راحت با موضوع کنار میاد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده در کل ارزش خواندن ندارم
۱۲ ماه پیش
ماهی
۲۸ ساله 00رمانش عالی بودولی خیلی سریع پیش میرفت