رمان شکارچی من به قلم sedna.z
یه دخترشیطونـ….
مهربونـ….
دیووونهـ….
به همه کمک میکنه سرخودش بی کلاه میمونهـ….
یه فضولی نابه جامی کنهـ…
یه فضولی خطرناکـــ….
زندگیشوتغییرمیدهـ….
ولی اون تغییرباعث زجروعذابش میشهـ….
سمت دیگه یه پسرخُل که هیچی براش اهمیت ندارهـ…
زندگی خودشوبه گَندکشیدهـ….
تنهاست وتنها….
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۲ دقیقه
دلخوربودبه خاطرهمین فقط سرشوتکون داد...
دستشوگرفتمـ:عزیزدل منـ،من اگه اخمی میکنم یابداخلاقی میکنم به خاطراینه که ناراحت میشم
شمابه این خوشگلی به این مهربونی درستم که خوبه ..یه روزمشقتم ننویسی عقب میوفتی
لباشوبرگردوند:چشم خانوم قول میدم ازاین به بعدمشقاموهمون روزبنویسم
موهای فرشوداخل روسریش فرستادمـ:آفرین خوشگل من
ترنم جلواومدودفترشوبازکرد:خانوم ببین چه خوشگل نوشتمـ
مهام تادست خط ترنم ودید ازخنده پوکید
من ـ مهام نخند
بعداولین قطره اشک ترنم باعث تعجب مهام شد
محکم به پهلوی مهام زدم:خوبت شدعنترمیمون
مهام یه آبنبات ازتوکیفش دراوردوگرفت سمت ترنم...ترنم چشاش برق زد..بغل مهام پرید:آخیش
این سامان راست میگفتا...
متعجب ازاین تغییرحالت گفتم:واع
خندیدومهام گفت:الکی گریه کردی؟
دندوناشونشون داد:دفعه قبل بهنازگریه کردبهش ازاینادادیدمنم گریه کردم خو
مهام لپ ترنموکشید:ببین ماگیرچه فسقلیایی افتادیمـ
ازجابلندشدمـ:خب بچه هاتاهفته بعداینایی که پاتخته مینویسم بنویسید
گچ وبرداشتم وحروفkوgوj.h.tروپای تخته نوشتمــــ
همه ازدرکلاس خارج شدنــ
مهام ـ تواینجامیای که حوصلت سرنمیرها
کولموبرمیدارم:اهونـ...البته هرهفته دوبارکلاس دارنـــــــــ....
سوارماشین شدیمــ
من ـ مهام میخوای چیکاکنی!؟
مهام ـ نمیدونم به نظرم ازاینجااثاث کشی کنیمـ..تاپیدامون نکنهـ....منوتوخوب میدونیم اون
چی میخواد...ماهم دورش میزنیم..من میتونم انتقالی بگیرم
ـ یعنی بریم تهران؟
ـ اره تهران شلوغه پیداکردنمون سختهــــ....پویابرامون خونه پیدامیکنه دیگهـــ....
ـ اوووف من بچه های اینجاروچیکاکنم؟به ایناعادت کردم میدونی چندساله اینجازندگی میکنیم؟
پشت فرمون نشست:برای منم آسون نیست ولی بریم بهتره ازدستش خلاص میشیم
تهران؟
من ازکوچیکی توشمال بزرگ شدمــ...تابه حال تهران نرفتمـ
اشتیاق چندانی هم ندارمــــــــــ....
توفکربودم اصن نفهمیدم کی به خونمون رسیدیمـ
مهام ماشین وپارک کرد
من ـ عخی ازاین خونه هم بایدخدافیضی کنیم
مهام دستشودورکمرم انداختـــــــ:ایشالاتهران بهترشومیخریم دیه اجاره نمیکنیمـ...که صابخونش
الکی بیادوبره وفک کنه منم خرم
زیرچشی نگاش کردم پس فهمیدهـ....
مهام ـ بایددینابهم بگه که این صابخونه چشم چرونهـ....؟
خندیدم ولپاشوکشیدمـ:جووون غیرتت توحلقمــ...
دوییدم تودستشویی وآب توصورتم ریختمــــــــ....
چه جوری ازاینجابرمــــ؟
چه جوری؟
***
شنیدم میخواین ازاینجابرین؟
لب گزیدمـ...وگفتم:مجبوریمــــــــ...
کنارم نشست وشال مشکی رنگ وازسَرم سُرداد:من چیکاکنم؟
روم خم شدوسرشوتوموهام برد:هان؟من چیکارکنم بدون تو!
من لیاقت این عشقوندارمـ...لامصب من هنوزمطئن نیستم دوستت دارمـــ!
سمت دسته کاناپه سُرم دادوتوچشمای طوسی تیرم نگاه کرد:دیه این چشماروهروزنمیتونم ببینم!
برام جداشدن ازاین لعنتی سخته؟
نمیدونمـــــــــــــ....خداگیرکردمـــــــ بین عشق وبی خیالی...
دستش روگونم نشستـ :نروتوروجون رادین نرو
دستشوگرفتم ونشستم:من چیکاکنم رادینم بخدانمیشه مهام هم سختشه بیادتهرون ولی مجبوریم
سرشوروشونم گذاشتـــــــ....:توروخدانرو
اشکم دیه داشت درمیومد...
دستم موهاشولمس کرد...:زمانی که کمکت کردم بهت گفتم چی رادین وابستم نشو...
گفتم رادین من از دوست داشتن سردرنمیارمـ....پای منووسط احساسات نکشـ...
Hmt
00اسم رمان آس دل هست داخل همین برنامه هست
۳ ماه پیشستاره
00سلام خسته نباشید یعنی که چی دختره همش بااین پسرو اون پسر میپرید بعدش همه چیش نامفهوم بود چطور مهام زنده بود چطور باوجود قاتل بودن دامیار کارش نداشتن چطور پری هم مادر سامیار بود هم دامیار
۵ ماه پیشسلطانی
00افتضاح
۹ ماه پیشSiSi
۱۵ ساله 00عروس فراری کی میاد و اینکه رومامتو دوس داشتم
۱۰ ماه پیشOmoli
۱۷ ساله 00رمان جالبی بود کاش قسمت آخر رو خلاصه وار تموم نمیکرد
۱۱ ماه پیشآتاناز پارسا
00سلام آتاناز پارسا هستم من رمان های زیادی خوندم و رمان های زیادی نوشتم این رمان جالب بود نظر بیننده رو جلب کرد
۱۲ ماه پیش
60سلام بچه ها ی رمان بود سه تا پسر بودن ک دخترا رو میدزدیدن میبردن تو هتلشون کسی اسمشو یادشه؟؟
۳ سال پیشثنا
80عزیز همچین رمان هایی زیاده ولی یدونه بود ، کلاهداران، نویسندش هم خانم فریدی هستند ،پیشنهاد میکنم اگه نخوندید حتما بخونید
۳ سال پیشss
31پیدا کردی اسشمو بگو به ماهم
۲ سال پیشگوگولی
۱۷ ساله 00سلام به نویسنده ی عزیز خسته نباشید رمان قشنگی بود فقط دو تا نکته یکی اینکه یسری جاهاش انگار میپرید و ادم رو گیج میکرد و اینکه خیلی بهتر میشد اگه یکم تهش رو ادامه میدادی و عروسیشون رو مینوشتی و ...
۱ سال پیش
00اخرشو خیلی خلاصه تموم کرد کاش بیشتر مینوشت به هر حال خوب بود
۱ سال پیشمهرسانا
00رمان عالی بود ممنون نویسنده عزیز
۲ سال پیشSamaneh
۲۳ ساله 00قلمی فوق العاده زیبا
۲ سال پیشMaryam
00مزخرف 😂😂
۲ سال پیش....
00بنظرم قشنگ بود دست نویسندش درد نکنه عالی نوشته اولین رمانی که با شور هیجان خوندم تکراری نمیشد و... من باهاش خیلی خندیدم اما بعضی جاهاش اشکمم در اومد🥲😂اما خب طوری نبود ک دلمو بزنه بعد هر گریه شاد
۲ سال پیشب ط چ
919خوشم نیومد برا منی ک 3 ساله رمان میخونم افتضاح بود
۴ سال پیشب ت چ
533وای نمیری ۳ ساله رمان میخونی😶😂🤣😂🤣
۳ سال پیشzozo
141من ۱۸ ساله دارم رمان میخونم زیباترین سرگرمیمه البته هررمانی ارزش خوندن نداره
۳ سال پیشبتچفضولی
۱۸ ساله 22رمانش خیلی ضعیف بود 😓😓🤕
۳ سال پیشستاره
40چطوردامیارپسرخاله مهیاس بود ولی نمیدونست از نظرسنی سانیارو دامیار چقد باهم اختلاف سن داشتن که از دوپدربودن و دامیار از وجود سایه بی خبر بود?اینکه همدیگه رو بااسم حیوون صدامیکردن خیلی زشت بود
۳ سال پیش
سحر
۱۸ ساله 10سلام میگم کسی اسم این رمان میدوم دختر مجبور میشه با عموش ازداج کنه ولی نمی دو عموشه و وقتی عمو میمری تو وصیتش به دختر گفت و آخرم با پسر عموش ازداوج میکنه که عاشقش هست