رمان هیچکسان (جلد اول) به قلم sober
این رمان داستان زندگی یه پسر به اسم بهـــراد هست که بعد از مدتی متوجه حضور نیروهای منفی در اطرافش میشه(که ممکنه شیطانی باشن). بعد از مدتی به پیشنهاد اطرافیانش به یه نفر که مشهوره با جن ها در ارتباطه مراجعه می کنه و متوجه میشه گروهی از جن های یهودی در صدد آسیب رسوندن به اون هستن و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۶ دقیقه
مسعود – تو سلام بده،هر خری دوست نداشت جواب نمیده.با اینا کار نداشته باش.
- مرسی.پس امشب می بینمت.
مسعود – باشه...فعلا.
اولین خبر بد اینکه علیرضا هم اومده.پسر تخس فامیل...خیلی هم خودشو آدم حساب می کنه.به همه از بالا نگاه می کنه.همش به این و اون دستور میده...غیرتی بازی درمیاره...فقط پارس می کنه و پاچه می گیره،تازه بدترین قسمت ماجرا اینه که همه هم دوستش دارن! خوشم میاد که مسعود همش میزنه تو پوزش.آخ که چقد حال میده.البته مسعود حال همه رو میگیره ...من عاشق این اخلاقشم.
حدود یه ساعت آهنگ گوش دادم تا نزدیکای ساعت 7 شب.با توجه به اینکه هوا تقریبا زود تاریک میشه فکر کنم تا حالا همه اومده باشن.
منم کم کم آماده شدم.یه تی شرت مشکی پوشیدم و شلوار لی خاکستری.موهام هم طبق معمول زدم بالا.کنار موهام کوتاهه و زیاد نیازی به دست کاری نداره.وسط و جلوی موهام هم بلنده ...البته از حالتی که بخواد سیخ بشه بلندتره.اونجوری هم دوست دارم اما بهم نمیاد.یه ذره ادکلن با بوی سرد هم زدم.اونقدر نزدم که بوش پدر بقیه رو در بیاره.در حد متعادل.کاپشنم رو تنم کردم و راه افتادم.
از ماشین های پارک شده جلوی خونه ی مسعود فهمیدم تقریبا همه ی مهمونا اومدن.منم همینو می خواستم چون حوصله نداشتم قبل همه برم اونجا و هر کی از در اومد باهاش چاق سلامتی کنم!اینجوری یه سلام کلی میدم به قول مسعود هر خری خواست می تونه جواب نده.زنگ آیفون رو زدم.
مسعود – کیه؟
- باز کن،بهرادم.
- بیا بالا که به موقع اومدی.
درو واسم باز کرد و وارد شدم.وقتی داشتم از پله ها بالا می رفتم حسابی بهم استرس وارد شده بود.از رو در رو شدن با بعضی ها می ترسیدم.انگار داشتن توی دلم جا یخی می شستن!قلبم تند تند میزد برای همین یه کم مکث کردم.آخه چه مرگته انقدر استرس گرفتی احمق...مگه می خوان سرتو ببرن.اونا هم مثه خودت...چشم دیدنتو ندارن...فکر نمی کنم این ارتباط متقابل از بین رفته باشه.به در آپارتمان که رسیدم در نزدم تا کفش هامو دربیارم که شنیدم عمه مژگان داره به مسعود میگه : مگه بهراد هم دعوت کردی؟ مسعود هم جواب داد : خونه ی خودمه،به نظرت اشکال داره؟
خوشم میاد این مسعود بزرگ و کوچیک نمی شناسه.از دم حال همه رو می گیره.از یه طرف هم کیف کردم که عمه به خاطر اومدن من ناراحت شد.دوست دارم حال یه عده رو بگیرم...به هر شکل ممکن!
تا یه تق به در زدم مسعود درو باز کرد.
- ســـــلام.
مسعود – به! ســـــــلام.
در همین حین همدیگه بغل کردیم و روی ماه همدیگه رو هم ماچی موچی کردیم.این حرکت هماهنگ شده نبود ولی من حس کردم دیگران اینجوری فکر می کنن که هماهنگ شده بود.حداقل از طرف من که عمدی در کار نبود.مسعود سعی می کرد جوری رفتار کنه که من احساس راحتی کنم.کلا من و مسعود جلوی فک و فامیل خیلی مؤدبانه با همدیگه رفتار کنیم،چون مسعود دوست نداره بقیه از این رفتارش آتو بگیرن و انتظار داشته باشن که با همه اونجوری برخورد کنه.زیاد با فامیل صمیمی نمیشه و برای این کارش دلایل خاص خودش رو داره.
بدون توجه به اینکه کسی حواسش به من هست یا نه یه سلام دادم.توجه نکردم کی جواب داد و کی نداد.در واقع برام مهم هم نبود.مسعود سمت علیرضا اشاره کرد که اونجا بشینم.منم رفتم و کنارش نشستم و با همدیگه دست دادیم.
- سلام علیرضا،چطوری؟
علیرضا - ممنون،تو خوبی؟نمی دونستم امشب میای؟
- منم تا دیشب نمی دونستم،مسعود باهام تماس گرفت و ازم خواست بیام...ببخشید عمو مسعود.
(اصولا مسعود اجازه نمیده بقیه ی خواهر زاده ها و برادرزاده ها با اسم کوچیک صداش کنن،یه لحظه حواسم پرت شد از دهنم پرید)
علیرضا- واقعا؟ من فکر کردم اتفاقی اومدی اینجا،پس عمو مسعود گفته بود.
- این موضوع انقدر تعجب آوره؟
علیرضا – آره یه کم.
- خب پس به تعجبت ادامه بده.
علیرضا یه نگاه عاقل اندر سفیه به من انداخت و یه سیب از روی میز برداشت که کوفت کنه.ای کاش اینجا نمی نشستم.اما چاره ای هم نداشتم.از این سکوت علیرضا استفاده کردم و یه نگاهی به جمع انداختم.مبلی که من علیرضا روش نشسته بودیم توی قسمت ابتدایی سالن بود...نزدیک در ورودی.همه توی قسمت اصلی سالن،اطراف تلویزیون نشسته بودن.عمه مژگان با دختر بزرگه ش نسرین کنار هم نشسته بودن و داشتن پچ پچ می کردن.عمو محمد ،بابای علیرضا هم مشغول سرویس کردن دهن بقیه بود.من نمی دونم این بشر چرا انقد حرف می زنه؟ اونم حرف مفت! از این آدماست که فکر می کنه از همه کاری سر درمیاره.همش با یه سری استدلال غلط از سیاست و اقتصاد و ... حرف می زنه.خدا به داد زن و بچه ش برسه.زن عمو هم توی آشپزخونه بود و فکر کنم داشت به مسعود کمک می کرد.از صداشون میشد فهمید.
عمه مریم هم داشت از خجالت میوه ها درمیومد و هی زیر چشمی به من نگاه می کرد و این حرکتش خیلی تابلو بود اما نمی دونم چرا هی به حرکتش ادامه میداد.کلا من خیلی زود خنده م می گیره...سعی کردم جلوشو بگیرم که یه وقت به کسی برنخوره.یکی از افرادی که اصلا دوست ندارم توجهش بهم جلب شه بابامه...مامانم هم در رده ی دوم قرار داره... ظاهرا هم بود و نبود من براشون چندان فرقی هم نداره و توجهی هم به من ندارن.جای شکرش باقیه.تحمل سنگینی نگاه اونا رو اصلا ندارم.
نسترن رو نمی بینم.شاید نیومده...شایدم توی اتاقه...زیاد مهم نیست.دوست ندارم باهاش رو به رو بشم.یکی از کسایی که ازش به شدت متنفرم کیوان،پسر عمه مریمه.وقتی می بینمش فشار خونم میره بالا...یا برعکس! آخ که چقدر این بشر ادعای خوشتیپی داره؟ چشماش آبیه ولی به نظرم خوشگل نیست.همین چشمای لنز دار خودم از اون خوشگل تره.همش شلوارهای گشاد و تی شرت های تنگ می پوشه...نمی دونم چجوری توش نفس می کشه! اصلا هم این دو لباس ترکیب جالبی ندارن.تازه آدم فوقش یه روز همچین تیپی میزنه اما نه هر روز و همیشه و همه جا و در هر مراسم رسمی و غیر رسمی! اگه من این لباسارو می پوشیدم حتما بهم برچسب "روانی" میزدن.(البته همین الانش هم این برچسب رو دارم).یکی از خصوصیات کیوان اینه که بسیار دریده و پاچه پاره ست.سر به سر بزرگ و کوچیک میذاره.با همه شوخی های پشت وانتی می کنه...روی اعصاب همه چهار نعل میره...جالبه که همین پسر لوس وقتی یه سرما خوردگی کوچولو میگیره همه واسش خودکشی می کنن اما اون زمان که من خونه ی بابام زندگی می کردم تا وقتی رو به قبله نبودم از دکتر خبری نبود.یه نکته این وسط در رابطه با کیوان وجود داره که منو دلگرم می کنه،اینکه مثل سگ از مسعود می ترسه! اصلا جرأت نداره با مسعود شوخی کنه چون اساسا مسعود با کسی شوخی نداره و مخصوصا در مورد خواهرزاده ها و برادرزاده هاش اگه ببینه حرف زیادی می زنن،می زنه تو دهن شون...از هیچکس هم حساب نمی بره.
بعد چند دقیقه زن عمو از آشپزخونه اومد بیرون و با همدیگه احوال پرسی کردیم.چند لحظه گذشت و مسعود اومد جلوی در آشپزخونه و بهم اشاره کرد که برم اونجا.منم که از خدا خواستم بود.سریع رفتم پیشش.
- خوب شد صدام کردی وگرنه از خجالت آب میشدم.
مسعود – تو که خجالتی نبودی،حالا چرا خجالت می کشیدی؟
- بس که تحویلم گرفتن این فک و فامیلات.
مسعود – آخه مهمون نوازی تو ذات خانواده ی ماست.
- کاملا واضحه.منو نشوندی پیش این علیرضای لندهور...انقد کنار گوشم سیب گاز زد و خرت و خورت کرد اعصابمو بهم ریخت.
مسعود سرش به غذاها گرم بود...ازش پرسیدم : کیوان نمیاد ؟
مسعود – نه فکر نکنم.
- خدا رو شکر...تحمل اون یه دونه رو اصلا ندارم.
مسعود – شوخی کردم...میاد! مژگان بهش زنگ زد و گفت قبل اینکه بیاد بره دنبال نسترن و اونم بیاره.
- آره خب...کیوان خر خوبیه.به درد همین کارا می خوره.
مسعود – ناراحت که نشدی؟
- نه بابا...اتفاقا دوست دارم حال کیوان رو بگیرن.
مسعود – تو چقد خنگی بچه!منظورم اینه از اینکه کیوان رفته دنبال نسترن ناراحت نشدی؟
- آهاااااان...از اون نظر! نه،چرا باید ناراحت بشم؟!
مسعود – فکر کردم الان رگ قلمبه می کنی و ...
سریع حرفشو قطع کردم : نه بابا...اگه نسترن نامزدم هم بود ناراحت نمیشدم.تو هم انقد امّل نباش.
مسعود – خفه شو.
- راست میگم دیگه،من که نمی تونم هر کی رو که با نامزد و خواهر و مادرم حرف میزنه لت و پار کنم؟
مسعود – خب حالا تو ام! نامزد نامزد راه انداخته....انگار واقعا داره!
- گفتم مثال بزنم واست ملموس بشه.
مسعود – برو توی تراس با هم یه سیگار بکشیم.
- باشه.
پنجره ی آشپزخونه رو باز کردم و رفتم روی تراس.عجب هوایی بود...فکر کنم تنها خوش شانسی زندگی م این باشه که توی شمال زندگی می کنم.از این بابت خیلی خوشحالم.
به قول مودب پور سیگاری آتش زدم و منتظر شدم مسعود بیاد.بعد سه چهار دقیقه مسعود اومد و کنارم نشست.پاکت رو بهش دادم.سیگارشو با سیگارم روشن کرد.
مسعود – یه سوالی ازت دارم...صادقانه جواب بده.تو هنوزم نسترن رو دوست داری؟
(چند ثانیه فکر کردم)
- نه.
مسعود – مطمئنی؟ از این مکث کردنت میشه جور دیگه تعبیر کرد.
- داشتم فکر می کردم.قرار بود صادقانه جواب بدم دیگه...
Mohadese
۲۴ ساله 00من نفهمیدم اخرش قسمت اول کدومه قسمتای بعدیش اسمش چیه؟ چجوریه اصن یسری میگن جلد دیگه ای نداره یسری میگن داره؟ اگر داره اسماشونو واینکه داخل همین برنامه هست یا نه بهم بگین لطفا!!!!
۱ سال پیشسحر
۱۹ ساله 00جلد دومش هیچ کسان۲ هست
۱ سال پیشماهی
10عزیزم اگر میخوای هیچ کسان رو شروع کنی همین جلد اول رو بخون قطعا توی رمان با یه اسم حامی و داروین برخورد میکنی رمان پسران بد درمورد زندگی داروین هست که با حامی اشنا میشه
۲ ماه پیشماهی
00........ 24 عزیزم شما هیچ کسان 1 و 2 و 3 و 4 رو بخون اینا رو که خوندی میبینی که بهراد شخصیت اصلی با کسایی به اسم حامی و داروین آشنا میشه پسران بد درمورد زندگی داروین هست اگر دوست داشتی می تونی بخونی
۲ ماه پیشماهی
10دوستان این رمان بشدت عالیه قلمش واقعا فرق داره و مثل رمان های دیگه آبکی نیست و واقعا فوقالعاده هست اولین رمانی که توی زندگیم خوندم هیچ کسان بود اگر نخونید ضرر بزرگی کردید چون یه رمان عالیه🔥❤️
۲ ماه پیشداروین
144جلداول رمان هیچکسان رمان پسران بد هست ورمان هیچکسان پنج تاجلد داره من چهارتا شوخوندم ومیخوام جلدپنجمشوشروع کنم ع ال ❤ ی ه:)
۴ سال پیش666
۱۶ ساله 01خب جلد اولیش پسران بد و دومیش هیچکسان 1 و 2 و 3 خب اینها که میشه 4 تا پنجمیش چیه؟
۴ سال پیشداروین
00جلد پنجمش رو باید از نویسنده داخل کانال تلگرامشون خریداری کرد
۲ سال پیشآیناز۰۰۰۰....
43من رمان پسران بدروخوندم ولی اصلابع رمان هیچکسان نمیخوره 🤷 ♀️نم والا درکل این رمان عالی بود
۴ سال پیششهی
51هیچکسان 3 تا جلد بیشتر نداره... جلد چهار هم در حال تایپه و تموم نده که تو بخوای بخونیش.
۴ سال پیشآدامس خرسی
42نه رمان پسران بد کاملا متفاوته و یه رمان دیگه هست
۴ سال پیشZari
۱۵ ساله 30نخیرم تو جلد سومم حامی و داروین به بهرادو سورن میرسن و به بهراد کمک میکنن لطفا نخونده حرف نزن
۳ سال پیشBano
00ربطی به هم ندارن فقط دوتا از شخصیت هاش اضافه میشن. جلد اولش هیچکسان جلد دوم دژاسو جلد سوم قتل رمانتیک جلد چهارم ریونیز جلد پنجم لکه روح جلد پنجم باید بخریم رایگان نی
۴ ماه پیشFariba
۲۵ ساله 00سلام من این رمان رو قبلا خونده بودم و چون واقعا جذابه دنبالش بودم و دوباره خوندم. فوق العاده س
۷ ماه پیشM
00عالی
۸ ماه پیشلی لی
00میخوام فکنم برای هشتمین باره که بخونمش🫠🫠🫠🫠
۸ ماه پیشپرنسس
۲۰ ساله 10ببخشید من نمیتونم جلد پنجم رو پیدا کنم میشه کمکم کنین ممنون میشم 🙏
۱۲ ماه پیشجودی
00تو کانال تلگرام نویسنده هست جلد ۴ و ۵ نوشته ؛ همچنین جلد دوم رمان پسران بد ....._...._...
۱۰ ماه پیشاوماروچان
30فصل 4 و 5 هیچکسانم اومده میشه بزارید تا ما هم از خماری در بیایم 😘😘😘
۱ سال پیشامنه
00تو کانال تلگرامی هست از اونجا باید تهیه کنید
۱۰ ماه پیشپرنسس
۲۰ ساله 10سلام دختر گل خوبی تو چی کار کردی رمان تا کجا خوندی
۱۱ ماه پیشگل دختر
۱۶ ساله 10علیک سلام پرنسس خوب یکم خوندم رمانش خوبه
۱۱ ماه پیشپرنسس
۲۰ ساله 00چه خبرا گل دختر من رمان و چهار فصل خوندم تو چی من عاشق این رمانم 😊❤
۱۱ ماه پیشگل دختر
۱۶ ساله 20خوب پرنسس تو تا کجا خوندی
۱۱ ماه پیشپارسا
00سلام چطوری
۱۱ ماه پیشگل دختر
۱۶ ساله 20این رمان عالیه
۱۲ ماه پیشدختر گل
۱۶ ساله 30منم عاشق رمانم هیچکسان حرف نداره محشره
۱۲ ماه پیشنرگس
۱۴ ساله 10عالی بوددددددد
۱۲ ماه پیشRadika Rayan
۲۰ ساله 30میدونین من اولین رمانی هست که خوندم بعدش عاشق شخصیت هاش شدم من عاشق بهرادماکان سورن یوسفی و مسعود شدم واقعا من با این رمان زندگی کردم این رمان حرف خیلی نه ها خووووووووووویلیییییی عالیه من عاشقشم ❤❤❤❤❤
۱۲ ماه پیشفاطی
30عالی ترین رمانیه که تا حالا خودندم حتما بخونیدش
۱ سال پیش
کیانا
۱ ساله 10من ۳ سال پیش هر سه جلدش رو ۲ بار خوندم واقعا عالی بود. الان برای بار سوم میخوام شروعش کنم دوباره