گیرم که باخته ام !!! اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد . شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!! تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم . آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم . لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی ، من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی . زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد ! زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند ! ” مـــن زانــــو نمــی زنــــم. . . “

ژانر : عاشقانه، انتقامی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۳۰ دقیقه

مطالعه آنلاین شاه شطرنج
نویسنده : P*E*G*A*H

ژانر : #عاشقانه #انتقامی

خلاصه :

گیرم که باخته ام !!!

اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد .

شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!!

تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم .

آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم .

لزومی ندارد من همانی باشم که تو فکر میکنی ،

من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی .

زانو نمی زنم، حتی اگر سقف آسمان ، کوتاهتر از قد من باشد !

زانو نمی زنم، حتی اگر تمام مردم دنیا روی زانوهایشان راه بروند !

” مـــن زانــــو نمــی زنــــم. . . “

به صفحه شطرنج مقابلم خيره مي شوم. سياه اين ور، سفيد آن ور. انگشتم را روي سر وزير مي گذارم و لمسش مي کنم.

-شطرنج يه بازي دو نفره ست که هر بازيکن، يه گروه مهره به رنگ سفيد يا سياه داره.

سربازها را مي چينم.

-در ابتدا که مهره ها چيده شدن، بازيکن سفيد حرکت اول رو انجام مي ده و بعد بازيکن سياه و به اين ترتيب بازي رو ادامه مي دن.

رخ ها را در ستون a و h قرار مي دهم.

-هر گروه شونزده تا مهره داره. هشت تا سرباز، دو تا رخ، دو تا اسب، دو تا فيل، يه وزير و يک شاه!

وزير را هم سرجايش گذاشتم.

-به مهره هاي سرباز، اسب و فيل، مهره هاي سبک يا کم ارزش و به مهره هاي شاه، وزير و رخ، مهره هاي سنگين يا با ارزش مي گن.

شاه را برمي دارم و مقابل چشمانم مي چرخانم.

-کيش؛ وقتيه که مهره حريف با قرار گرفتن در راستاي شاهِ تو، اونو تهديد مي کنه.

چشمکي به شاه سفيد مي زنم.

-مات؛ وقتيه که شاه کيش ميشه و راه فرار نداره!

شاه سفيد را روي صفحه مي گذارم. بادگيرم را روي مانتو مي پوشم و کلاهش را روي سرم مي کشم. کولي ام را روي دوش مي اندازم و از خانه بيرون مي روم. امروز من شاه سياه شطرنجم. کمين کرده و منتظر اولين حرکت حريف! شاهم؛ شاهي که شايد کيش شود، اما مات، هرگز!

اولين قطره باران که به صورتم مي خورد، سرم را بالا مي گيرم. آسمانِ گرفته و سياه، فقط منتظر يک اشاره براي غريدن و بارش است! کاپشنم را محکم تر به دور خودم مي پيچم و سرم را تا چانه توي گردن فرو مي برم. دوباره مهره ها را مي چينم. مرور مي کنم. حرکات حريف را مي خوانم. کيش مي شود اما مات نه! باز به هم مي ريزم، باز مي چينم، کيش مي شوم اما مات نه! نه، نه، محال است. اين بازي مساوي نخواهد شد. اين بازي بي برنده تمام نمي شود. بازنده اين بازي من نيستم!

دوباره از نو! شاه سياه رو به روي شاه سفيد. وزير دارد. وزير ندارم. رخ دارد. رخ ندارم. سرباز دارد. سرباز ندارم. فيل دارد. فيل ندارم!

پوزخند مي زنم و زمزمه مي کنم:

ـ من بي سلاح و تو قد يه لشکري!

مرور مي کنم. مرور مي کنم هزاران بار. رخ و فيل و سربازانش را مي شناسم اما از وزير بي خبرم! خيلي تلاش کردم تا شناسايي اش کنم اما نشد. اين وزير دربار را فقط به شرط ورود به بازي مي توان شناخت و تنها خدا مي داند که اين صورتک ناشناس چقدر مي تواند خطرناک باشد و تکان دادن مهره ها مقابل کسي که نمي شناسي چه ريسک بزرگي است!

مي ايستم؛ درست مقابل شرکت! نگاهي به سر در بزرگ و پرهيبتش مي کنم. شرکت امير دارو گستر! دکمه اينتر مغزم را مي زنم و براي بار هزارم تمام اطلاعاتي که به دست آورده ام لود مي کنم اما به محض ديدن ليموزين مشکي، سريع پشت درخت تنومند رو به روي شرکت سنگر مي گيرم. تمام تنم چشم مي شود و تمام حواسم، شنوايي! ماشين بزرگ و شش در توقف مي کند. راننده سريع پياده مي شود و در را مي گشايد. برق کفش هاي ورني، چشمم را مي زند. دستم را دور تنه درخت حلقه مي کنم و خيره به مردي که با آرامش پا بر زمين مي گذارد، مي مانم. هيجان زده ام؟ نه اصلا! قلبم طپش غير عادي دارد؟ به هيچ وجه! خونسردم. آنقدر زياد که يخ بسته ام! از سردي خونم، يخ بسته ام!

نگاهم را تا صورت مرد بالا مي کشم. آه از نهادم بلند مي شود. ديدن مرد جوان و خوش پوش حالم را مي گيرد!

شاه سفيد هنوز روي صفحه حاضر نشده است!

از نديدن آنچه که مي خواهم، روزم خراب مي شود. نگاهي به ساعت مي اندازم. مهم تر از عقربه ها، تقويم است و روز شمار معکوسش که روي عدد يک ثابت شده. اين يعني فردا؛ همين فردايي که مي آيد، همين فردا، اگر بيايد، مسابقه شروع خواهد شد!

کليد مي اندازم و وارد خانه مي شوم. تاريکي و سکوت محض به استقبالم مي آيند!

صداي مادر در گوشم زنگ مي زند: « حتي اگر شده با يک شمع، خانه ات را هميشه روشن نگه دار! »

آخ! آخ که امشب جايي ميان سينه ام، آنجا که خون پمپاژ مي کند، سنگين است. خيلي سنگين است!

صداي خرخر پودي توجهم را جلب مي کند. چراغ را مي زنم و سريع به سمتش مي روم. پشت به من نشسته اما گردنش را چرخانده و با چشمان نافذ زرد رنگش نگاهم مي کند. ديوانه اين طرز نشستن و اين چرخش 180 درجه گردنش هستم! از يخچال جگر مرغي که برايش خريده ام خارج مي کنم و توي قفسش مي اندازم. با منقار قوي و خميده اش به چشم به هم زدني غذا را مي بلعد و دوباره خيره ام مي شود! ظرف خالي آبش را با شرمندگي پر مي کنم و جلويش مي گذارم. دوست دارم بغلش کنم و بدن گرمش را ميان دستانم بفشارم اما مي دانم جغد بي جنبه و خشنم، تحمل هيچ گونه ابراز محبتي را ندارد و اين دقيقا نقطه اشتراک و دليل اين همه تفاهم ماست!

با برداشتن چند قدم کوتاه، به اتاق خوابم مي رسم. چقدر زندگي در اين خانه عجيب و در عين حال راحت است! براي مني که عمري در کاخ زيسته ام، اين خانه هشتاد متري به کوچکي قفس پودي به نظر مي رسد! دوش مي گيرم. لباس هايم را آماده مي کنم. لپ تاپم را توي کاورش مي گذارم. فلش مموري ام را توي جيب کوچک کيف دستي ام جا سازي مي کنم و دراز مي کشم! بدون خوردن شام يا حتي يک چاي ناقابل! دراز مي کشم و چشمانم را مي بندم! چشمانم را مي بندم و فکر مي کنم! فکر مي کنم به صنعتي که به اندازه يکسال دنبالش دويده ام! تجارت دارو! علم زياد کسب کرده ام اما تجربه نه! شاه سفيد علم ندارد اما تجربه،بي نهايت! امير دارو گستر به دوازده کشور دنيا دارو صادر مي کند و شرکت من، تنها يک ماه است که مجوز کار گرفته. توي شرکت او فقط سي دکتر داروساز و چهارده متخصص داروسازي کار مي کنند و توي شرکت من ... هه!

نور ضعيف گوشي مجبورم مي کند صورتم را بچرخانم. فدايي از صبح صد بار زنگ زده. مي توانم لحن و صدايش را تجسم کنم. پر از استرس، پر از وحشت! حوصله اش را ندارم. گوشي را برعکس روي ميز مي گذارم و سرم را زير پتو فرو مي برم!

فردا، هر چه که باشد مهم نيست. مهم اين انتظار کشنده اي ست که به پايان مي رسد!

راس ساعت نه آراسته و شيک، درست مثل يک مدير عامل، از خانه بيرون مي زنم. پشت مزدا 3 مشکي که آخرين بازمانده از ثروت پدري است مي نشينم و دوباره اس ام اس تازه رسيده را مرور مي کنم.

-وزير شناسايي شد!

دنده را جا مي زنم و راه مي افتم. اين که استرس ندارم و اين قدر راحت نفس مي کشم، فوق العاده ست! با آرامش راه را طي مي کنم و درست يک ساعت بعد مقابل مقابل ساختمان مي ايستم. روي فرمان خم مي شوم و از شيشه ي جلو، ساختمان را بررسي مي کنم.

تابلوي بزرگ و سفيد « امير دارو گستر »

تابلويي به همان اندازه و در همان ارتفاع، اما مشکي رنگ. « امين دارو گستر! »

گوشي ام را از روي صندلي برمي دارم و شماره فدايي را مي گيرم. به محض شنيدن صدايش مي گويم:

-سلام. من پايينم.

اوکي را که مي دهد پياده مي شوم. کيف چرمم را توي مشت مي فشارم و براي اولين بار به سمت برج قدم بر مي دارم!

چشم مي بندم و به صداي موزيکي که توي آسانسور پيچيده گوش مي دهم. آهنگ الهه ناز، ترانه مورد علاقه پدرم که هميشه عاشقانه زير گوش مادر نجوا مي کرد و مادر با ابروهاي گره خورده با چشم و ابرو ما را نشان مي داد. چقدر از آن زمان گذشته؟ نمي دانم! اشکي وجود ندارد اما آه تا دلت بخواهد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي گرفته و جدي زن طبقه هجدهم را اعلام مي کند! چشم مي گشايم و توي آينه خودم را برانداز مي کنم. خوبم؛ همين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض توقف آسانسور در طبقه بيستم و باز شدن در، بچه ها با گل و شيريني به استقبالم مي آيند. بي توجه به واحد رو به رو با همه دست مي دهم و تشکر مي کنم. با چشم دنبال فدايي مي گردم و دست به سينه و لبخند بر لب مقابل در وردي مي يابمش. لبخندش را بي جواب مي گذارم و در حالي که از کنارش رد مي شوم زير لب مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوز تاييد نکردم که اين قدر مطمئن نگام مي کني.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به همان روش خودم مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مشکلي نيست. منتظر مي مونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد دفتر مي شوم. کارمندها پشت سرم صف مي کشند. نگاه مي کنم. موشکافانه، دقيق، بهانه جو، اما همه چيز درست همان طور است که طراحي کرده بودم. ميز و کمدها همه ام دي اف سفيد و مشکي. صندلي ها چرم مشکي. مبلمان پذيرايي سفيد و مشکي. واحدها همان طور که خواسته ام نامگذاري شده اند. اسامي برجسته سفيد توي قاب مشکي. اتاق خودم هم درست باب ميلم تزيين شده. درست پشت ميزم، اسم بزرگ شرکت که روي چوب مشکي کنده کاري شده توي قاب خاتم سفيد، به ديوار کوبيده شده است! ميز کنفرانس شطرنجي سياه و سفيد ميان اتاق خود نمايي مي کند. پوسترهاي رنگي از انواع مختلف کپسول و آمپول و شربت هر جا که مناسب بوده نصب شده و درست مقابل در، چيزي که به محض وارد شدن چشم هر کسي را خيره مي کند، مجسمه سياه رنگ و بلند شاه شطرنج است! به سمت فدايي مي چرخم. سري تکان مي دهم و با بدجنسي مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بدک نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند مي خندد و آهسته مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روتو برم دختر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت ميز مي نشينم. دکمه استارت کامپيوتر را مي زنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديگه خبري نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صندلي اي بيرون مي کشد و مقابلم مي نشيند. دستش را روي ميز مي گذارد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي مشتاق ديدنتن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرويي بالا مي اندازم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنه اش را به سمتم مي کشد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي دوني که داري چي کار مي کني. نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم منقبض مي شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي دونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهي مي کشد و قصد رفتن مي کند. ضربه اي به در مي خورد. منشي داخل مي آيد و رو به من مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقاي احتشام اومدن. مي خوان شما رو ببينن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم به چشمان پر از حرف فدايي گره مي خورد. سرم را به سمت مانيتور مي چرخانم و لبخند زنان مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بگو بيان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فدايي هر دو دستش را ميان موهايش فرو مي برد و از اتاق خارج مي شود و همزمان با خروج او، متين احتشام، ليموزين سوار معروف شهر، با کت و شلوار و کفش هاي ورني براق، داخل مي شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بوي تند و تلخ عطرش چيني بر بيني ام مي اندازم. متين احتشام، برادرزاده احتشام بزرگ، بيست و نه ساله، قد حدود 180 سانت، صورت جذاب با موهاي تيره و لخت و پرطرفدار، دخترباز قهار و فارغ التحصيل داروسازي. اين تمام اطلاعاتي است که از او دارم. نيم خيز مي شوم و با دست به مبل کنار ميز اشاره مي کنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوش اومدين. بفرمايين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را توي جيبش فرو کرده و بي توجه به تزيينات اتاق، مستقيم و خيره نگاهم مي کند. کنجکاوي اش را درک مي کنم. بي خيال روي صندلي جا به جا مي شوم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمايين بشينين جناب احتشام. نشسته هم مي تونين منو نگاه کنين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندي روي لبش مي نشيند. عرض اتاق را طي مي کند و اين بار به شاه خيره مي شود. دست به سينه عکس العمل هايش را زير نظر مي گيرم. به سمت ميز مي رود. دستي به چهارخانه هاي سفيد و سياه مي کشد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي به شطرنج علاقه داري. درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمرم را از پشتي صندلي جدا مي کنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من قهرمان شطرنجم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه لبش به نشانه تمسخر مي لرزد. تلخ مي شوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه اومدين دکوراسيون اين جا رو بررسي کني، بايد بگم که متاسفانه الان فرصت همراهيتون رو ندارم. وقتم پره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين بار خنده اش را کنترل نمي کند. دستش را پشتش مي گذارد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشاره اي به ميز خالي از هر کاغذ و خودکاري مي کند و ادامه مي دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اين همه پرونده اي که دور و برتون ريخته معلومه که چقدر گرفتارين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند پهني مي زنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتي يه بچه رو واسه جاسوسي مي فرستن همين ميشه ديگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده اش قطع مي شود. به مردانگي اش برخورده. برمي خيزم و به تبعيت از خودش دستانم را پشتم مي گذارم و با قدم هاي آهسته نزديکش مي روم! رو در رويش مي ايستم و در چشمان تيره اش زل مي زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببين پسرم، بذار يادت بدم. عصر کاغذ بازي گذشته. الان دوره کامپيوتر و اينترنته. کامپيوتر که مي دوني چيه؟ همين که الان رو ميز منه؛ اون مشکيه. البته اون مانيتورشه. يه روز که وقت داشتم بيا تا بقيه اجزاشم نشونت بدم. اينترنتم يه شبکه جهانيه که با اون در هر لحظه از شبانه روز با هر کس که بخواي مي توني در تماس باشي. اگه شما هنوز نامه هاتون رو به پاي کبوتر مي بندين و ارسال مي کنين، مشکلي نيست. بازم من مي تونم تو يادگيري اينترنت کمکتون کنم، با کمال ميل!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پيشاني اش سرخ مي شود. سرش را جلو مي آورد. از داغي نفسش چندشم مي شود. عقب مي کشم. پوزخند مي زند و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه، خوشم اومد! به جز اعتماد به نفس کاذب، زبون درازي هم داري! ولي ننه جون جهت اطلاع بايد بگم توي صنعت دارو قرداد اينترنتي بي معنيه! اصلا منع قانوني داره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لعنتي! نمي دانستم! پوزخندش عميق تر مي شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهي! نمي دونستي نه؟ اشکال نداره. واسه تويي که اين قدر باهوشي که مياي درست رو به روي بزرگ ترين شرکت پخش دارو، بيتوته مي کني، نفهميدن و ندونستن اين قانونا زياد به چشم نمياد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضربه خوردن از اين فيل بي مقدار سخت است. خيلي سخت! لبخندم را حفظ مي کنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ آخ! سوء تفاهم شده انگار! جناب باهوش! من در مورد قردادام با تو حرف نزدم. چون فکر نمي کنم هيچ آدم عاقلي قرارداداش رو روي ميز بچينه. فکر مي کردم بحثت اون کاغذ پاره ها و نامه هاي اداريه که اين جوري مشتاقانه انتظار داري رو ميز ببينيشون! اما نه، مثل اين که شما عادت دارين اسنادتون رو به نمايش عمومي بذارين! البته اگه تو همچين کاري مي کني جاي تعجب نداره. کاملا طبيعيه. خرده اي وارد نيست. هيچ اشکالي هم نداره. چون تو هنوز خيلي کوچولويي. اين چيزا رو نمي دوني. نمي فهمي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص دهانش را باز مي کند. کف دستم را بالا مي آورم و در چند سانتي لب هايش نگه مي دارم و با بي حوصلگي مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه ديگه. بهتره بري بچه جان. من کاراي مهم تر از سر و کله زدن با تو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منتظر جوابش نمي شوم. فاصله مي گيرم و در را برايش باز مي کنم. سرش را بالا مي گيرد و در حالي که با قدم هاي بلند به سمت در مي آيد مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين جا آخرش نيست خاله پيرزن. با بد کسي در افتادي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم را سخاوتمندانه به رويش مي پاشم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين تهديدا اندازه قد و قوارت نيست آقا پسر. واسه اين حرفا بزرگترت رو بفرست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در را که مي بندم، چند نفس عميق و پشت سر هم مي کشم. پشت ميز مي نشينم و چشم هايم را روي هم مي گذارم. اولين برخورد زياد سخت نبود. يعني اصلا سخت نبود. فقط اميدوارم حرف هايم آن قدر محرک بوده باشد که شاه يا حداقل وزيرش را از قلعه خارج کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فلشم را به کامپيوتر مي زنم و مشغول بازخواني اطلاعات مربوط به کارخانه کيميا مي شوم. اولين جلسه، امروز بعد از ظهر، با مسئول فني اين غول داروساري است. هميشه قدم نخست، مهم ترين قدم است و احتمالاً در مورد من، سخت ترينش! قانع کردن هيئت مديره کيميا نمي تواند خيلي راحت باشد. گوشي تلفن را برمي دارم و داخلي فدايي را مي گيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امين نيومده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايش خسته است. مي دانم چه فشاري را تحمل مي کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو راهه. برسه مي فرستمش پيشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نوک خودکارم ضربه اي به ميز مي زنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوکي. وقتي اومد با هم بياين اين جا. واسه آخرين هماهنگيا فقط سه ساعت وقت داريم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و قطع مي کنم و دوباره خيره مي شوم به مانيتور. شک ندارم امروز نماينده امير هم خواهد بود. صداي اس ام اس، نگاهم را از صفحه سياه رنگ مي کَند. با ديدن شماره، سريع گوشي را بر مي دارم و پيام رسيده را مي خوانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اومد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را با صدا بيرون مي دهم و گوشي را روي ميز مي اندازم. در همان لحظه تقه اي به در مي خورد و امين و فدايي داخل مي شوند! ذهنم را از پيام رسيده منحرف مي کنم و به چهره جدي دو مرد رو به رويم لبخند مي زنم. هر دو لبخند کم جاني مي زنند و پشت ميز کنفرانس مي نشينند. به آن ها ملحق مي شوم. نگراني در تک تک اجزاي صورتشان هويداست. انگشتانشان را در هم گره کرده اند و روي ميز گذاشته اند. دستم را زير چانه ام مشت مي کنم و رو به امين مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب؟ چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را آزاد مي کند و توي موهايش فرو مي برد. شمرده مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نتيجه آخرين آزمايشا هم مثبت بود. هفتاد درصد موشا بهبود پيدا کردن. ده درصد کاملا خوب شدن و بقيه هم مردن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان مي دهم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوبه. خرگوشا و خوکچه ها هم که جواب دادن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با سر تاييد مي کند. دستم را به سمتش دراز مي کنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاورپوينتي رو که آماده کردي بده من دکتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردد نگاهم مي کند. دستم را عقب مي کشم. با کلافگي مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما دو تا چتونه؟ چرا عين دلمه وا رفتين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تندي کلامم جا مي خورند. نگاهي بين خودشان رد و بدل مي کنند. فدايي زمزمه مي کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما نگرانيم سايه. خيلي هم نگرانيم. خودت که مي دوني کله گنده هاشم نتونستن با اين شرکت در بيفتن، چه رسيده به ما! کاش يه کم صبر کني. تو هر چي که داشتي و نداشتي فروختي و رو اين دفتر و اين آزمايش سرمايه گذاري کردي. اگه شکست بخوري، اگه پروژه جواب نده، اگه اين دارو رو نخرن ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفش را قطع مي کنم و در حالي که مستقيم به صورتش زل زده ام مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين اگر و شايدها رو ول کن فدايي. اين پروژ شکست نمي خوره. حتي اگرم اين اتفاق بيفته خيالي نيست. کار اصلي ما توزيع و پخشه. اين پروژه فقط واسه اينه که تو همون روز اول اسم امين دارو گستر سر زبونا بيفته. همين که از اين ناشناختگي و بي اعتباري خارج شيم يعني پروژه جواب داده. در همين حد کفايت مي کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين بار امين زمزمه وار مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا نمي گي چي تو کله ات مي گذره سايه جان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکي مي زنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيزاي خوب خوب!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه مي کشد؛ بلند. اخم هايم را در هم مي کشم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وقتي تويي که مسئول فني اين شرکتي، تويي که اسمت رو سر در اين شرکته، تويي که دکتر داروساز اين جايي و چشم همه به دهن تو دوخته شده، وقتي تو ... تو امين اين طوري خودت رو باختي و از ترس اتفاقايي که هنوز نيفتاده و ممکنه هيچ وقتم نيفته، اينجوري رعشه گرفتي، من از بقيه چه توقعي مي تونم داشته باشم؟ ها؟ اون موقع هم که مي خواستم اين دفتر رو بخرم هي مي گفتين نميشه. نمي فروشه. نمي ذارن که بفروشه ولي آخرش ديدين که خريدمش. رو اين دارو هم يک ساله که داريم کار مي کنيم؛ شبانه روز. همه چي استاندارد، قانوني، درست و اخلاقي بوده. جوابم گرفتيم. پس اين همه ترس تو چشماتون از چيه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهان باز مي کند. اجازه حرف زدن نمي دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين قدر اين رقابت رو واسه خودتون بزرگ نکنيد! حريف هر چقدرم قدر باشه، من بازنده اين مسابقه نيستم! اينو تو گوشتون فرو کنين و اين قدر بزدل نباشين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا بر مي خيزم و به سمت جايگاه خودم مي روم و اين يعني، جلسه تمام است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي و لپ تاپم را در يک دست مي گيرم و همراه امين از شرکت خارج مي شوم. همزمان با ما متين احتشام هم بيرون مي آيد. با ديدن ما پوزخندي مي زند و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه جالب! شما رو هم دعوت کردن؟ يا همين جوري سر خود راه افتادين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيم نگاهي به صورت بي تفاوت امين مي کنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دو کلمه از قربوني جلو پاي عروس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امين از تشبيه مودبانه ام، خنده اش مي گيرد. دستش را روي کمرم مي گذارد و به سمت آسانسور هدايتم مي کند. در که بسته مي شود مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شمشير رو حسابي از رو بستي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به چشمان گود افتاده و خسته اش مي کنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودش پا کرد تو کفش من وگرنه منو چه به اين جغله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي خندد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين جغله حداقل چهار سال از تو بزرگ تره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را روي کت و شلوار مرتبش مي چرخانم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از نظر من يه الف بچه بيشتر نيست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معني نگاهم را مي فهمد و فاصله اش را کم مي کند. صورتم را مي کاود و آهسته مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي خوشگل شدي.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بي حوصله سري تکان مي دهم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مرسي. تو هم خيلي خوب شدي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را به سمت گونه ام بالا مي آورد. سرم را عقب مي کشم. از سردي رفتارم دستش در جا يخ مي زند. به آينه نصب شده در آسانسور تکيه مي دهم و براي عوض شدن جو مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديگه استرس نداري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهي مي کشد. چشمان دلخورش را به صورتم مي دوزد و زير لب مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور که مي ايستد، سريع خودم را توي آينه چک مي کنم و با قدم هاي مطمئن خارج مي شوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفتر مرکزي کيميا مثل يک زمرد سبز، درست مقابل پارک ساعي مي درخشد! يک لحظه کوتاه، در حد پلک زدن، چشمم را مي بندم و نفسم را حبس مي کنم و بازدمم را محکم به بيرون فوت مي کنم. کمي از فشار رواني ام تخليه مي شود. لپ تاپ را به پايم مي چسبانم و داخل مي شوم. در اولين نگاه، متين را کنار دختر جوان و زيبايي مشغول بگو بخند مي بينم. بي توجه به بي توجهي ديگران نسبت به حضور ما! گوشه اي از ميز کنفرانس که درست در معرض ديد مدير جلسه است مي نشينيم. لپ تاپم را از کاور خارج مي کنم و چشم به دهان مدير جلسه مي دوزم. طرح هاي مختلف مطرح مي شوند. داروهاي جديد در حال ساخت معرفي مي شوند. پروژه هاي جديد پرده برداري مي شوند و در تمام اين مراحل متين احتشام يکه تاز ميدان است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه هاي گاه و بيگاه امين را حس مي کنم. به اضطرابش لبخند دلگرم کننده اي مي زنم و همچنان منتظر مي مانم. جلسه رو به اتمام است. اکثر طرح هاي امير دارو گستر مورد تاييد بوده اما معمولا هر کارخانه تنها روي يک داروي جديد سرمايه گذاري مي کند و امروز ضد التهاب قوي و جديدي که متين معرفي کرد بسيار مورد توجه قرار گرفته است. بحث بين مديران و مسئولين فني بالا گرفته. از طريق لب خواني مي توانم بفهمم که تا چند دقيقه ديگر فرمول پيشنهادي متين به قيمت گزاف به فروش خواهد رفت. دستم را جلو مي برم و دکمه قرمز رنگ روي پايه ميکروفن را فشار مي دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايم توي سالن اکو مي شود. تمام نگاه ها به سمت من مي چرخند. شک ندارم صداي تالاپ تلوپي که مي شنوم از ناحيه قلب امين است. از جمع بودن حواس همه افراد خاطر جمع مي شوم و ادامه مي دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من سايه موتمني هستم. کارشناس ارشد بيوشيمي باليني و مدير عامل شرکت جديد التاسيس امين دارو گستر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از همين فاصله، پوزخند پر رنگ روي لب متين را حس مي کنم! لپ تاپم را از طريق فيش به پروژکتور سالن وصل مي کنم و تصوير عکس هايي که گرفته ايم را روي پرده مي اندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امروز، توي اين جلسه، داروهاي بسيار موثر و کارآمدي معرفي شدند که بدون شک هر کدوم به نوبه خود، ارزش سرمايه گذاري و عرضه به بازار رو دارند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانيه مکث!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما من پيشنهاد بهتري دارم! سرمايه گذاري روي مبارزه با يکي از خطرناک ترين معضلات جامعه ايراني!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورت تک تک حاضرين نگاه مي کنم و اولين عکس را در معرض نمايش مي گذارم و با صداي رسا و بدون لرزشم ادامه مي دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اجازه بدين حرفامو به صورت کاملا متفاوت شروع کنم. اين عکسا رو ببينين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس ها را يکي يکي، با خونسردي و آرامش رد مي کنم. تصويري از مردان و زنان سالخورده يا بچه هاي کوچک و رنجور مبتلا به سل. از سکوت سالن بهره مي گيرم و شمرده مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همون طور که حتما تا الان متوجه شدين، هدف من باکتري موذي و مقاوم به درمان مايکوباکتريومه. عامل ايجاد کننده بيماري سل. شما بهتر از من در جريانين. درمان سل به خاطر توبرکل هاي فيبروزه اي که ايجاد مي کنه، بسيار مشکله. چون باکتري در وسط اين توده ها قرار مي گيره و دسترسي داروهاي ضد باکتريايي به اون خيلي سخت مي شه، در نتيجه در اکثر موارد سل، ما درمان قطعي و نهايي نداريم و شخص بيمار تا ابد از سرفه هاي خشک و دردناک عذاب مي کشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم سکوت مي کنم تا تاثير حرف هايم را در چهره ها ببينم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-متاسفانه برخلاف اکثر کشورهاي پيشرفته اين بيماري همچنان توي ايران هست و ساليانه قرباني هاي زيادي مي گيره. در شرايطي که هيچ کدوم از داروهاي توليد شده تا اين لحظه توانايي نفوذ صد در صد به توبرکل هاي سل رو نداشتند و ندارند، مفتخرم فرمول ساخته شده و کاملا موثر تيم تحقيقاتي امين دارو گستر رو خدمتون معرفي کنم. فرمولي که بيشتر از يک ساله که داره روي سه گونه موجود زنده امتحان مي شه و نتايج فوق العاده اون که بي شباهت به معجزه نيست توي تصاوير به صورت واضح و مشخص نشون داده شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پچ پچ هاي خفيف، قوي مي شوند. صدايم را بلندتر مي کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اجازه بدين از دکتر نيکخواه، مسئول فني شرکت که نقش اصلي و کليدي رو توي توليد اين دارو داشتن خواهش کنم که توضيحات بيشتر رو خدمتتون ارائه بدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ميکروفن را در اختيار امين مي گذارم. با لبخند تشکر مي کند و رو به جمع مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم عرض سلام دارم خدمت همه همکاران. زياد وقتتون رو نمي گيرم. توضيحات جامع رو خانوم موتمني دادند. من فقط يه مقدار تخصصي تر صحبت مي کنم. فرمول تهيه شده تلفيقي از سه نوع آنتي بيوتيک کاملا شناخته شده و يک داروي سکرت ديگه ست که همين داروي چهارم به عنوان يک حامل عمل مي کنه و با قدرت نفوذي که به انواع توبرکل هاي سلي داره، باعث مي شه آنتي بيوتيک ها هم همراهش وارد توبرکل شن و باکتري رو توي اين هسته آهکي شده از بين ببرند. در واقع اين دارو قادر به هضم و خرد کردن توده هاست و علت موثر واقع شدنش هم همين توانايي منحصر به فردشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي متين سکوت سالن را مي شکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه تضميني هست که اين دارو روي انسان هم جواب بده؟ مي دونين هزينه توليدش چقدر گزافه؟ چرا بايد روي همچين داروي خطرناکي سرمايه گذاري کرد در حالي که شانس مجوز گرفتنش از وزارت بهداشت نزديک به صفره؟ از نظر من اين کار يه ريسکه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهاي چند نفر به نشانه تاييد حرف هاي متين بالا و پايين مي شوند. ميکروفن را به سمت خودم مي کشم و به آرامي مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما دستور اکيد رياست دانشگاه علوم پزشکي تهران و نامه مساعدت وزارت خونه با امضاي مستقيم وزير رو گرفتيم. چون دولت از لحاظ اقتصادي توي شرايط بدي به سر مي بره. ما فقط به يه اسپانسر خصوصي نياز داريم. کسي که از لحاظ مالي حمايت کنه. اون شخص رو هم داريم. دولت دانمارک با قيمت بسيار مناسبي مصرانه دنبال رسيدن به اين فرموله. تمام مدارک و ايميل هاي رد و بدل شده هم موجوده اما من ترجيح مي دم در درجه اول اين دارو توي کشور خودم توليد بشه ولي اگر فکر مي کنين ريسکش زياده و ممکنه اهداف ماليتون رو تامين نکنه، منم هيچ اصراري ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در واقع هم هيچ اصراري ندارم. تا همين حد هم به چيزي که مي خواهم رسيده ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عکس مربوط به موش بهبود يافته را مي بندم و لپ تاپ را جمع مي کنم. سالن در خاموشي محض فرو رفته. پوزخندي مي زنم. از اين همه جسارت و شجاعت متخصصان وطني عقم مي گيرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لپ تاپ را توي کاور مي گذارم و بلند مي شوم. نگاه هاي سرگردان همه روي من خيره مانده. امين هم آهي مي کشد و برمي خيزد. در حالي که کيفم را روي دوشم مي اندازم، رو به جمع مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من تا آخر اين هفته منتظر مي مونم و دست نگه مي دارم. اگه نظرتون عوض شد حتما با دفتر امين دارو گستر تماس بگيرين. ما با همه راه ميايم. فقط به اين اميد که اين دارو توي ايران و به اسم مملکتمون ثبت بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز به طور کامل از صندلي فاصله نگرفته ام که صداي پير و لرزان مديرعامل کارخانه کيميا را مي شنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبر کن دختر جان! اجازه بده بيشتر مذاکره کنيم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي توانم از نشستن لبخند روي لبم خودداري کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جناب اميرعلي احتشام، کيش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند و در سکوت به هيجانات تمام نشدني امين گوش مي دهم. يک بند و بي وقفه حرف مي زند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عالي بود دختر. هنوز باورم نشده. آخه چطور ممکنه کيميا رو همچين فرمول پر ريسکي سرمايه گذاري کنه؟ خونسردي و تسلطت فوق العاده بود. اصلا همين اعتماد به نفس بالات اين جوري جو گيرشون کرد. چطور تونستي اين قدر راحت برخورد کني. من داشتم سکته مي زدم. دماي بدنم زير صفر بود ولي کار تو حرف نداشت. بي نظيري خانم موتمني. يه دونه اي به مولا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم به سياهي پارک ساعي مي دوزم و هواي سرد و کثيف زمستاني را تا تحتاني ترين قسمت ريه ام پايين مي کشم! دلم نشستن روي نيمکت هاي پارک را مي خواهد، يا شايد هم قدم زدن روي سنگفرش هاي يخ زده؛ و فکر کردن. تا خود صبح فکر کردن. فکر کردن و چيدن دوباره مهره ها. حدس زدن حرکت بعدي حريف. خواندن ذهنش. پيش بيني فيدبکش! مي ترسم. از همين حالا! درست بعد از اين پيروزي بزرگ، مي ترسم! اين شاهي که من مي شناسم، کيش نمي ماند! کاش امين ساکت شود. کاش به اين ذهن آشفته مهلت دهد. کاش اين قدر تمرکزم را به هم نريزد. مستاصل نگاهش مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امين جان، يه نفسي هم اون وسط بکش عزيزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش گرد مي شوند. انگار تازه بي تفاوتي ام را فهميده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو خوشحال نيستي سايه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را توي جيب پالتويم را فرو مي کنم و دوباره با تمام وجود نفس مي کشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلومه که خوشحالم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعجب است. اين را از دو دو زدن مردمک هايش مي فهمم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نيستي. انگار اصلا واست مهم نيست. مگه تو همين رو نمي خواستي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رخ به رخش مي ايستم و مستقيم در چشمانش نگاه مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهمه، خيلي هم مهمه. فقط خستم. احساس مي کنم کل اين يه سال رو نخوابيدم. دلم مي خواد تنها باشم. تو برو شرکت. از طرف منم به بچه ها تبريک بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معترض مي شود؛ شديد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نميشه سايه. بچه ها تا الان تو شرکت موندن و منتظر تموم شدن اين جلسه بودن. الانم همه اون جان و مي خوان ابراز احساسات کنن. اونا تو رو مي خوان، نه منو. چون مسبب اصلي اين موفقيت تويي، نه من. نمي توني نسبت بهشون بي تفاوت باشي. همچين حقي نداري.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حق با امين است متاسفانه! هيچ راه در رويي وجود ندارد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي سوت و جيغ بچه ها کل ساختمان را برداشته. جواب لطف تک به تک را مي دهم و زير چشمي نگاهي به در بسته شرکت امير مي اندازم. نمي دانم چرا احساس مي کنم احتشام بزرگ پشت در ايستاده و زير نظرم گرفته. انگار حتي صداي نفس کشيدنش را هم مي توانم بشنوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرمي دستان فدايي حواسم را از در پرت مي کند. نگاهش مي کنم. اشک حلقه زده در چشمانش عواطفم را قلقلک مي دهد. دستم را روي دستش مي گذارم و زمزمه مي کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم. واقعا ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را باز و بسته مي کند و دستم را فشار مي دهد. چقدر به بودن اين وجود صميمي وابسته ام. دستش را مي کشم و همراه هم وارد شرکت مي شويم. در حالي که هنوز داغي نگاه شاه سفيد را حس مي کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانم از زور خستگي مي سوزند. نگاهي به صفحه گوشي ام مي اندازم. ساعت از يازده گذشته. همه رفته اند و من تنها در اتاقم مانده ام. هزار بار سر و ته اين اتاق را طي کرده ام. مثل ديوانه ها با خودم حرف مي زنم. نمي خواهم قبول کنم اما اضطراب بيچاره ام کرده. از اين که نمي توانم عکس العمل احتشام را پيشگويي کنم سر خورده ام. سعي مي کنم خودم را جاي او بگذارم. اگر من بودم چه مي کردم؟ چه مي کردم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شايد خودش مستقيم وارد بازي شود و نظر کيميا را برگرداند. اصلا شايد راي همه را بزند. آن قدر نفوذ دارد که بتواند قرارداد امضا شده را هم باطل کند، چه رسيده به يک قول و قرار ساده و غير رسمي. شايد بخواهد يواش يواش بايکوتم کند. کافي است با بقيه شرکت ها دست به يکي کند و مرا از دور خارج کند. اووف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت مجسمه سياه مي روم. لمسش مي کنم. چشمانم را مي بندم و لمسش مي کنم. با اين کار رنگ سياهش به قلبم نفوذ مي کند. صداي سياهي توي سرم پژواک مي شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما نمي بازيم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سريع چشم باز مي کنم. دستم را روي گلوي شاه مي کشم. صدا از همين جا خارج شد، شک ندارم! خم مي شوم و لبم را به تاجش مي چسبانم و زمزمه مي کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه، نمي بازيم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کيفم را بر مي دارم و از اتاق خارج مي شوم. درها را يکي يکي قفل مي کنم. آخرين در را هم مي بندم اما تلاشم براي قفل کردنش بي نتيجه مي ماند. چندين بار کليد را مي چرخانم. آرام، خشن، اما بي فايده است. اعصاب تحريک شده ام، تحمل بدقلقي اين يکي را ندارد. کيفم را روي زمين رها مي کنم و با هر دودست به کليد فشار مي آورم! نه، نمي شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص پايم را به در مي کوبم و بلند مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لعنت به اين شانس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستي بين سينه ام و در قرار مي گيرد. سايه اي تمام هيکلم را مي پوشاند. هراس زده عقب مي روم و سرم را بالا مي گيرم. گيراترين لبخند دنيا، در جذاب ترين چهره اي که ديده ام خودنمايي مي کند. مات مي شوم. نه از اين مغناطيس شديد، نه از اين جاذبه غير قابل مقاومت، بلکه از اين همه شباهت به اميرعلي احتشام. از نگاه ترسيده و متعجب من، خنده اش عمق مي گيرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشيد. نمي خواستم بترسونمتون، ولي ديدم بدجوري با هم درگيري دارين. ترسيدم کليد رو بشکنين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تنم همچنان با سينه اش مماس است. نگاهي به فاصله نداشته مان مي کند و آرام مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اجازه مي دين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکان مي دهم؛ هم جسمم را، هم مغز هنگم را. به ديوار تکيه مي دهم و نگاهش مي کنم. به نرمي با کليد ور مي رود. همزمان با صداي تق قفل، لبخند پيروزمندانه اي مي زند و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قفلش قلق داره. بياين اينجا تا بهتون بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلو مي روم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کليد رو نبايد تا آخر تو قفل فرو کنين. بر خلاف بقيه درا، اين يکيو بايد يه کم به عقب هل بدين. البته به نظرم بهتره يه کليد ساز بيارين و درستش کنين. اين جوري اذيتتون مي کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کليد را بيرون مي کشد و به سمتم مي گيرد. به قهوه اي روشن چشمانش خيره مي شوم و زير لب مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنونم جناب. لطف کردين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دراز مي کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-امير حسين هستم. همسايه رو به رويي. از اين که افتخار آشناييتون رو دارم خوشبختم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مردد به دستش نگاه مي کنم. ابرويش را بالا مي برد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يعني افتخار ندارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره لبخندي، هر چند کم رمق، روي لب هايم مي نشانم و دستش را مي فشارم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سايه مؤتمني. منم خوشبختم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه آسانسور را مي زند. کيفم را از روي زمين بر مي دارد. خاکش را مي تکاند و به دستم مي دهد. در که باز مي شود به داخل هدايتم مي کند. نمي توانم بر وسوسه برانداز کردنش غلبه کنم. انگار مي فهمد. چون سرش را پايين مي اندازد و اجازه مي دهد با خيال راحت به کارم برسم. اين مرد بي شک پسر همان پدر است. پسري که گفته بود هرگز به ايران بر نمي گردد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آسانسور متوقف مي شود. سوييچش را از جيبش بيرون مي کشد و رو به من مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه وسيله ندارين من در خدمتتونم. خيلي دير وقته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به چپ و راست تکان مي دهم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون، ماشين هست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز لبخند مسحور کننده اش را به رخم مي کشد و با متانت مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس با اجازه تون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زبانم مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدانگه دار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم مي گويد: « به بازي خوش اومدي جناب وزير! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور شدنش را نگاه مي کنم. محکم و بلند قدم بر مي دارد. بدون اين که حتي يک بار پشت سرش را نگاه کند! گوشي ام را درمي آورم و مي نويسم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« اميرحسين احتشام؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دقيقه نکشيده جوابم مي رسد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« بيا خونه! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوار ماشينم مي شوم و با آخرين سرعت مي رانم. روي پله هاي واحد من نشسته. توي اين سرما. دلم برايش پر مي کشد. کنارش مي نشينم. روي همان پله، توي همان سرما! راه پله تاريک است. نمي توانم صورتش را خوب ببينم اما مي توانم تلخي اش را حس کنم. دستم را نزديک مي برم. مي خواهم دستش را لمس کنم اما کاغذي را بالا مي گيرد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چيزي که مي خواستي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برمي خيزد. هراسان دستش را مي گيرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي خواي بري؟ نمي موني پيشم؟ گشنه نيستي؟ شام دارم. هموني که دوست داري. منم غذا نخوردما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش خاموشند. از آن برق دلچسب خبري نيست!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين جا نباشم واسه خودت بهتره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام تنم مي لرزد؛ از تلخي اش، از سردي اش، از رفتنش! کاش مي فهميد که نمي خواهم. اين ملاحظه کاري را نمي خواهم. اين بهانه هاي مسخره را نمي خواهم؛ اما، اصرار بي فايده ست. مي دانم. سرم را پايين مي اندازم. دوست ندارم اين همه تنهايي و بي کسي ام را از چشمانم بخواند. نمي خواهم بيشتر از اين شاهد بدبختي ام باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار ضعيف دستش را روي شانه ام حس مي کنم. لبخند مرده اي را هم که مي زند بدون استفاده از چشمانم مي بينم! مي رود؛ نه از آسانسور، از همان پله ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را روي زانوهايم مي گذارم. سنگ سرد دلم را به درد مي آورد اما سرما و درد مهم نيست. مهم اين شب هاي پر از وحشت و تنهايي است که هيچ وقت تمام نمي شوند. کاش زودتر صبح شود. من از اين شب هاي سياه که فقط رفتن آدم ها را نشانم مي دهد، متنفرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز کردن در شرکت و رو به رو شدن با چهره هاي بشاش و شاداب بچه ها، انرژي تحليل رفته ام را شارژ مي کند. فدايي با لبخند جلو مي آيد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به جز کيميا از دو کارخونه ديگه هم پيشنهاد داريم. قيمت پيشنهادي هر دو هم از کيميا بالاتره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذي را که به سمتم گرفته نگاه مي کنم. بي توجه به قيمت، فقط اسم کارخانه ها را مي خوانم. چشمکي به فدايي مي زنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا وقتي کيميا خواهانه، با هيچ کس معامله نمي کنيم. البته فعلا هيچ جوابي بهشون نده تا ببينيم تصميم نهايي کيميا چيه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اتاقم مي روم. دنبالم مي آيد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديوونه شدي سايه؟ رقم پيشنهادي اينا خيلي بالاتر از کيمياست. از اين رو به اون رو مي شيم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت ميز مي نشينم. نگاهي به قامت متوسط و تيپ ساده اش مي کنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو مو مي بيني و من پيچش مو. اين دو تا کارخونه فقط به خاطر رقابت با کيميا به ما پيشنهاد دادن. در حدي نيستن که ارزش کار رو بفهمن و ممکنه درست وسط راه کم بيارن و جا بزنن؛ اما کيميا مي دونه داره رو چي سرمايه گذاري مي کنه. مبلغ پيشنهاديش چشمگير نيست اما هيچ وقت يه پروژه رو نيمه کاره رها نمي کنه! از اون گذشته، کار کردن با کيميا، يعني اعتبار. يعني بيمه شدن ادامه فعاليت هامون. يعني فرصت گرفتن نمايندگي واسه پخش داروهاش. من اين همه امتياز رو به خاطر چند ميليون تومن اين ور و اون ور از دست نمي دم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشت اشاره سرش را مي خاراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اينم حرفيه. انگار مخ تو بهتر کار مي کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي خندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تازه فهميدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او که مي رود گوشي را بر مي دارم و امين را فرا مي خوانم. پوشه اي را به دستش مي دهم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين ليست اقلاميه که شرکت امير تو پخششون ضعيف عمل کرده. احتمالا به علت اين که ويزيتور اين داروها آدم قوي و حرفه اي نيست. طبيعتا کارخونه هايي که اين داروها رو توليد مي کنند بايد از اين روند ناراضي باشن. ببين مي توني با مديراشون قرار ملاقات بذاري يا نه! شايد بتونيم نمايندگي اينا رو از چنگشون در بياريم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحير از تک تک اجزاي صورتش پيداست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو اينا رو از کجا فهميدي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سري تکان مي دهم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا! پيگيري کن، جوابش رو بهم بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

متعاقب بيرون رفتن امين، منشي وارد مي شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم، از شرکت امير واسه ملاقاتتون اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانم برق مي زنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کدومشون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-يه خانومه. ميگه مسئول روابط عموميه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشي ام را چک مي کنم. هيچ اثري از اس ام اس نيست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه. بگو بياد داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دختري زيبا و خوش استايل، همان که ديروز همراه متين بود، وارد مي شود! با خوشرويي از آمدنش استقبال مي کنم. پاکت نامه اي را به دستم مي دهد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من پريسا جلايي هستم. مسئول روابط عمومي شرکت امير. جناب آقاي احتشام خواستن که اين دعوتنامه رو به دستتون برسونم و به صورت شفاهي هم ازتون درخواست کنم که ناهار امروز رو توي شرکت ما، با ايشون صرف کنين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شک دارم که ميزبان اين ضيافت شاه سفيد باشد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقاي احتشام لطف دارن. حتما خدمت مي رسم. فقط جناب احتشام بزرگ هم تشريف دارن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناز مي خندد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين دعوتنامه از طرف شخص خودشونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم مالش مي رود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسيار خب. من راس ساعت اون جام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توي آينه خودم را نگاه مي کنم؛ بعد از مدت ها، با دقت! دستي به مژه هاي بلند تابدارم مي کشم! رنگ عسلي چشمانم بيش از اندازه به مادرم برده. سعي مي کنم با آرايش کمي از غلظت رنگش بکاهم. بيني قلمي و باريکم درست شبيه پدر است. حتي آن قوس کوچک و ريزش! پوست گندمي ام را با کرم، برنزه مي کنم. موهاي مشکي شده ام، با هايلات زيتوني، کاملا طبيعي و زيبا به نظر مي رسند. انگار که هرگز بور و طلايي رنگ نبوده اند! رژ قرمز خوشرنگ و حجم دهنده، باريک بودن لب هايم را مي پوشاند! دستي به پالتوي سفيدم مي کشم که درست از زير سينه تنگ شده و باريکي کمرم را به نمايش گذاشته. بوت هاي پاشنه بلندم، قدم را کشيده تر نشان مي دهد و شال زرشکي تيره، هارموني چشم نوازي با موهايم ايجاد کرده. دوباره به خودم مي نگرم؛ با وسواس! زيبا هستم؟ هستم! اما دلم از خودم رضا نيست! دلم با اين چهره دلفريب يکي نيست! اي کاش قلبم به سفيدي پوستم بود. يا خونم به خوشرنگي رژ روي لب هايم؛ اما نيست. درون من کاملا سياه است؛ درست مثل موهايم! هيچ نقطه روشني در وجودم نمانده. حتي توي بازي هم هميشه من مهره سياهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شرکت امير دارو گستر، بر خلاف ما، سراسر همه کرم و قهوه اي است، با دکوراسيوني از چوب خالص گردو. کارمنداني همه خوش لباس و خوش چهره. ابهت و جبروتش حتي از بزرگي واحد و تزيينات لوکس و تابلو فرش هاي بي قيمتش پيداست. خانم جلايي به استقبالم مي آيد و به سمت اتاقي که سر درش نوشته شده: « سالن جلسات » راهنمايي ام مي کند. در را برايم مي گشايد. وارد مي شوم. نور اتاق اندک است و اين سايه روشن ملايم و دلچسب، آرامش خاصي به فضايش بخشيده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعي مي کنم نلرزم! از صبح، سعي مي کنم نلرزم! اما ديدن اميرعلي احتشام که بر مي خيزد و به سمتم مي آيد، خارج از توان من است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سنش را مي دانم. دقيق پنجاه و پنج سال ناقابل! بلند قد و راست قامت، بدون ذره اي خميدگي، بدون گرمي چربي اضافه و خوش قيافه! به صورت غيرقابل باوري خوش قيافه! قدم هايش محکم و استوار است. مردانگي و قدرت از تمام تنش ساطع مي شود! آن قدر از خودش مطمئن است که موهاي جو گندمي اش را بدون هيچ رنگ و لعابي، با بي قيدي بالا زده. که همين رنگ پريدگي موها، بيش از پيش بر جذابيتش افزوده! بوي خوش عطرش اتاق را پر کرده. پيراهن آبي کمرنگ و شلوار سورمه اي اش، اندام عضلاني و مردانه اش را در برگرفته! اعتراف مي کنم، بي اغراق، اين همه جذابيت براي مردي به سن و سال او تحسين برانگيز و غافلگير کننده است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نزديک شدنش، هر چه آداب معاشرت بلدم از ذهنم مي گريزد! با لبخندي مشابه خنده پسرش، دستم را گرم مي فشارد و اظهار خوشوقتي مي کند! نمي دانم چه جواب مي دهم. تنها روي اولين صندلي اي که تعارف مي کند، خودم را رها مي کنم! بايد به خودم مسلط شوم؛ بايد! دم هاي عميق و بازدم هاي کوتاه جواب مي دهد. رو به رويم مي نشيند و انگشتانش را در هم حلقه مي کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روزي که فهميدم موفق شدين متانت لجباز و بدقلق رو راضي کنين و واحد رو به رويي رو ازش بخرين، واسم جالب شدين و وقتي که ديدم درست کنار تابلوي ما، تابلوتون رو نصب کردين و قصد دارين تو زمينه دارو فعاليت کنين، متوجه شدم که آدم شجاع و اهل ريسکي هستين.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اين جاي حرفش، لبخند زنان نگاهش مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما ديشب که فيلم جلسه کيميا رو ديدم، فهميدم تصوراتم کاملا در مورد شما اشتباه بوده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قند خونم افت مي کند ولي همچنان لبخند بر لب دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما شجاع و ريسک پذير نيستين، در عوض خيلي باهوشين! اين خصلت بارزتونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهايم را بالا مي برم. ساعد هر دو دستم را روي ميز مي گذارم و کمرم را به سمت جلو خم مي کنم. يعني، جالب شد. ادامه بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر خلاف من از ميز فاصله مي گيرد و به پشتي صندلي تکيه مي دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديروز توي اون جلسه، هدف شما فروختن اون فرمول نبود. يعني اصلا واستون اهميتي نداشت. شما فقط و فقط مي خواستين خودتون رو مطرح کنين. مي خواستين نگاه ها رو خيره کنيد. مي خواستين اعتبار و شهرت کسب کنين! مي خواستين از اين گمنامي خارج بشين و موفقم بودين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اين بار فقط يکي از ابروهايم را بالا مي برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي دونين از کجا فهميدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمي گردنم را کج مي کنم. يعني بگو، منتظرم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم يه روز، خيلي سال پيش، وقتي که تو موقعيت فعلي شما بودم و هيچ کس منو به رسميت نمي شناخت، درست همين کارو کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندم عمق مي گيرد. بر مي خيزد. ميز را دور مي زند و از سرويس نقره اي که گوشه اتاق گذاشته اند، برايم قهوه و شکر مي آورد. کنارم مي ايستد. يک وري مي نشينم و تکيه ام را به دسته صندلي مي دهم. همچنان فقط نگاهش مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خيلي دوست داشتم بهتون تبريک بگم. واسه هوش سرشارتون، واسه اعتماد به نفس عاليتون و واسه موفقيت هاي زيادي که به زودي از راه مي رسند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان مي دهم.مستقيم مي نشينم. اين حرکت را، از اين شاه، توقع نداشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکر به قهوه ام اضافه مي کنم. قاشق ظريف سيلور را بر مي دارم و به همش مي زنم. به زانوهايش زاويه مي دهد. سرش نزديک گوشم قرار گرفته. عطرش مجال نفس کشيدن را از بيني ام مي گيرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين سکوتتون رو به چي بايد تعبير کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قاشق چند ضربه به لبه فنجان مي زنم و در نعلبکي مي گذارمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم فکر مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را ناگهاني بالا مي گيرم و به چشمان خندانش خيره مي شوم. مي دانم که نگاه من هم پر از خنده و استهزا است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-که اين دعوتتون رو به چي بايد تعبير کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده در کل صورتش پخش مي شود. بر مي گردد و سرجايش مي نشيند. آسوده مي شوم. اين همه نزديکي نفسم را بريده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانم را دور کاپ گرانقيمت و عتيقه حلقه مي کنم. نگاهش به فنجان خيره مانده. متفکرانه و آهسته مي پرسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما چي فکر مي کنين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت جلو متمايل مي شوم و در حالي که صدايم را تا آخرين درجه پايين آورده ام زمزمه مي کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شايد مراسم قهوه قَجَريه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان متعجبش در نگاه پر طعنه من گره مي خورد و بعد، قهقهه مي زند. بلند، از ته دل. او مي خندد و من مي انديشم که آيا تا کنون زني توانسته در مقابل اين مرد مقاومت کند و تسليمش نشود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبر مي کنم تا خنده اش تمام شود. با خونسردي قهوه ام را مي خورم. با وجود آن همه شکر، باز هم به دهان من گس است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمانش را تنگ مي کند. دستي به چانه اش مي کشد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتر از اوني هستي که فکر مي کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرد نگاهش مي کنم. دوباره خنده کوتاهي مي کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من قصد ندارم تو رو از اين دايره حذفت کنم دختر جون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشه لبم را به نشانه پوزخند تکان مي دهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هدف من چيز ديگه ايه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر قهوه اش تلخ است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من مي خوام تو مال من بشي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانم طعم زهر مي گيرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جان کندن خونسردي ظاهري ام را حفظ مي کنم. فنجان قهوه را روي ميز مي گذارم و به چشمان نافذش که عين مار زنگي تک تک عکس العمل هايم را زير نظر گرفته، خيره مي شوم. تاب آوردن زير اين نگاه سخت است اما تحمل مي کنم و چشم از صورتش نمي گيرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما عادت دارين با همه مثل مسواکتون رفتار کنين؟ کاملا شخصي و منحصر به خودتون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را به شدت تکان مي دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سوء برداشت نکن لطفا. من دنبال فکر و ايده هاتم. مغز جوون و خلاقت. مي خوام از ذکاوت و هوشي که داري واسه پيش برد اهدافمون استفاده کنم. من تو مجموعم به جز امير حسين همچين استعداد و ذهن بازي ندارم. از نيروهاي تو هم خبر دارم. به غير از خودت آدم خاص و شاخصي تو اون شرکت نيست. اگه ما سه نفر يکي بشيم، کل ايران رو تحت سلطه مي گيريم. من تيزهوشيت رو نياز دارم دختر. مغزت رو مي خوام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کشيدنم سخت تر مي شود. اين درست همان شاه خودراي، زياده خواه، بلند پرواز، بي رحم و سرسختي است که من مي شناسم! دستانم را در هم گره مي زنم و شمرده مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه اشتباه نکنم شما توقع دارين من بي خيال شرکتي بشم که با هزار خون دل افتتاحش کردم و بيام زير دست شما کار کنم. درسته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز سرش را تکان مي دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه دختر خوب. من استقلال کاري و ماليت رو کاملا به رسميت مي شناسم. نيت من فقط همکاريه. پروژه هاي مشترک، ايده هاي ناب مشترک، بازاريابي هاي مشترک، اهداف مشترک!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهان باز مي کنم که حرف بزنم اما ضربه اي به در مي خورد و اميرحسين وارد مي شود. نسخه جوان و اسپرت پوش احتشام! با جديت و متانت احوالپرسي مي کند و کنار پدرش مي نشيند. نگاهم را بين چهره هايشان مي چرخانم. سردي رابطه شان، جو اتاق را متاثر مي کند. هواي اتاق برايم سنگين شده. احساس مي کنم در تله افتاده ام. قبول و رد اين پيشنهاد، دام است. شک ندارم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اميرحسين سکوت را مي شکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ديشب اين قدر خسته و کلافه بودين که يادم رفت بهتون تبريک بگم. امروز همه در مورد طرح شما حرف مي زدن. واقعا عالي بود. اگه اين دارو به مرحله توليد برسه دنيا رو تکون مي ده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتشام نگاه خشکي به پسرش مي کند. برعکس من لبخند مي زنم و تشکر مي کنم. اميرحسين رو به پدرش ادامه مي دهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساعت نزديک سه شده. چرا مهمونمون رو گرسنه نگه داشتين؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احتشام از عوض شدن بحث راضي به نظر نمي رسد اما بلند مي شود و از طريق تلفن دستور سرو غذا را مي دهد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زير چشمي نگاهي به اميرحسين مي کنم. لبخند روي لبش برايم عجيب است. اين پدر و پسر چه نقشه اي براي من دارند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناهار با حرف ها و صحبت هاي معمولي صرف مي شود. اخم هاي احتشام بزرگ در هم است. نگاه هاي اميرحسين پرمعناست و حس ششم من پر از زنگ اخطار است! با دستمال دهانم را پاک مي کنم و رو به ميزبانان خوش چهره و به ظاهر ميهمان نوازم مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ناهار خيلي خوبي بود. اين دفعه نوبت منه که دعوتتون کنم و انتظار دارم حتما تشريف بيارين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو همپاي من از جا برمي خيزند. با اميرحسين دست مي دهم و سپس پدرش؛ اما احتشام دستم را رها نمي کند. چشمان اميرحسين رو دستان ما قفل مي شوند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-روي پيشنهادم فکر مي کني ديگه. مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را به نرمي از بين انگشتانش بيرون مي کشم. شالم را مرتب مي کنم و با خونسردي مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خير! اين پيشنهاد جاي فکر کردن نداره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ نگاهش عوض مي شود. از حيله گري مار زنگي به حالت حمله کبري!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مي تونم بپرسم چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيم نگاهي به اميرحسين مي کنم که دستانش را در جيب کرده و با لذت به جنگ سرد و زيرپوستي ما نگاه مي کند!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون اين پيشنهاد هيچ چيز جذابيتي واسه من نداره و برخلاف شما، من به کارمندام اعتماد دارم و مطمئنم که با همين تيم هم مي تونم به اهدافي که دارم برسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هوشمندانه نگاهم مي کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اين که از اول کارت حمايت امير دارو گستر رو داشته باشي از نظرت هيچه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مي زنم. کيفم را توي دستم جا به جا مي کنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تا همين الانش که حمايت شما رو نداشتم، کدوم کارم لنگ مونده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند مي زند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حمايتت نکردم، اما دشمنت هم نبودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم مي لرزد. حرصم مي گيرد از اين تهديد واضح. ترسم را پشت خنده بلندم قايم مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من رو تهديد نکنيد جناب احتشام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام مصيبت ها و بدبختي هاي زندگي ام جلوي چشمم رژه مي روند. خشم جاي خنده را مي گيرد. با انگشت اشاره محکم به سينه ام مي زنم و مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من رو تهديد نکن، چون نمي ترسم. واسه مني که تو زندگيم هزار بار باختم و از نو شروع کردم، مني که تا اين سن با هزار جور مرد و نامرد جنگيدم و به اين جا رسيدم، واسه مني که تعداد دشمنام به اندازه موهاي سرمه و تعداد دوستام کمتر از انگشتاي يه دست، واسه من، واسه سايه موتمني، حرف از دشمني نزن! من مثل ققنوس هزار بار آتيش گرفتم و هر بار از خاکستر خودم دوباره بلند شدم. مثل يه ساختمون هزار بار فرو ريختم و دوباره آجر به آجر بالا اومدم. منو نترسون جناب احتشام؛ چون من به از دست دادن و از نو ساختن عادت دارم. به سختي کشيدن و عين تراکتور جون کندن عادت دارم. به نامردي ديدن و از پشت خنجر خوردن عادت دارم. درسته که فکر مي کني خيلي زرنگي، اما يادت نره ايني که رو به روت وايساده يه گرگ بارون ديده ست. به سن و سالم نگاه نکن. من از لحظه اي که به دنيا اومدم دارم مي جنگم. من بچگي نکردم. جووني نکردم. فرصت هاي زندگيم رو افرادي مثل تو ازم گرفتن. ايني که جلوت وايساده بيست و پنج سال سابقه کار داره. پس آدم بي تجربه اي نيست! حالا، اگه به هر قيمتي، بازم مي خواي به هدفت برسي، مي توني از روش هاي کثيف مختص خودت استفاده کني. من آمادگيش رو دارم. شايد تو اين بازي ببازم اما جلوي تو زانو نمي زنم. حتي اگه تموم مردم رو زانوهاشون راه برن، من زانو نمي زنم! اين فقط يه شعار نيست، تمام زندگي منه. رو تک تک سلول هات حکش کن که ديگه فراموشت نشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدايم را کمي پايين مي آورم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تنها جهت اطلاعتون مي گم. من نه پدر و مادر دارم، نه خواهر و برادر و و خانواده اي که نگرانشون باشم. نه کسي منو مي شناسه که واسه آبروم بزنين، نه اين کار اون قدر برام مهمه که اگه از دستش بدم زندگيم نابود شه. نه دلبسته اين دنيام که نگران جونم و خطرات احتمالي از جانب شما باشم! اينا رو هم به خاطر راحتي خودتون گفتم. رو اين گزينه ها فکر نکنين!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمک غليظي مي زنم و ادامه مي دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واسه اذيت کردن من، يه کم کارتون سخته آقاي احتشام!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرماي نگاه اميرحسين را روي تمام تنم حس مي کنم. چند قدم عقب عقب مي روم و بعد با نفرت رو بر مي گردانم و به سمت در مي روم. صداي احتشام خشکم مي کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسيار خب! در عوضش چي مي خواي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خون زهرآگين در مغزم جريان مي يابد. مي چرخم و تمام برودت قلبم را توي نگاهم مي ريزم. هر دو مشتاق و منتظر چشم به دهان من دوخته اند. امير حسين مشتاق تر و نگران تر به نظر مي رسد. تمام اتاق را از نظر مي گذرانم و قاطع و محکم مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيست و پنج در صد از سهام اين شرکت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهان شاه سفيد باز مي ماند. لبخند روي لب هاي اميرحسين مي نشيند. سعي مي کنم تمام تمرکزم روي واکنش شاه سفيد باشد اما لبخند گرم و نگاه پر از تحسين اميرحسين اجازه نمي دهد. در دلم ناله مي کنم: « اين طوري نگام نکن لعنتي، نگام نکن! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمان طوفاني اش آرام مي شوند. دستش را پشت گردنش مي کشد و مي گويد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واقعا فکر مي کني در حد بيست و پنج در صد سهام اين جا مي ارزي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تحقير و طعنه کلامش کوبنده است! نيشخند صدا دارم را مثل مشت بر صورتش فرود مي آورم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چي فکر مي کني؟ به اندازه اين که استقلالم رو از دست بدم و بيام زير يوغ تو، مي ارزي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت مي کند. کمي براندازش مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نچ، نمي ارزي!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهي به امير حسين که به زحمت خنده اش را کنترل کرده مي اندازم و بي اعتنا به جو متشنجي که ساخته ام مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون بابت پذيرايي. به من که خيلي خوش گذشت. روز بخير.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز صداي احتشام مانع خروجم مي شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبر کن. بايد بيشتر صحبت کنيم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اين که برگردم مي گويم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه. با منشيم هماهنگ کنين که يه وقت ملاقات واستون بذاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بيرون مي روم. از آن فضاي کم نور عذاب آور نجات پيدا مي کنم. لبخندي به روي خانم جلايي که سرپا ايستاده، مي زنم و به سوي دفترم پرواز مي کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جناب اميرعلي احتشام، همچنان کيش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

****

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز نرسيده به دفتر صداي اس ام اس گوشي ام بلند مي شود. نديده مي دانم کيست. برايم شکلک خنده فرستاده. جوابش را با يک چشمک مي دهم. اين بار مي نويسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« چشمش تو رو گرفته، بدجور! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مي زنم و جواب مي دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« کجاش رو ديدي؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مي نويسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« تا کجا مي خواي پيش بري؟ »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب مي دهم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

« تا آخرش! »

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ناشناس

    00

    به نظرم خیلی خوب نبود نویسند ذهن پوچ محدودی داره خب چرا یه دختر فقط کتاب بخره مگه همه زندکی کتاب خوندن به نظرم دختر باید همه چی برای خودش بخره کتاب،لوازم آرایش،عروسک،پوشاک سرخ

    ۲ ماه پیش
  • Mahi

    01

    داستان قشنگی داشت ولی زیادی با خودش حرف میزد خواننده رو خسته میکرد

    ۲ ماه پیش
  • ۰۰

    ۱۶ ساله 00

    عالی بود خدایی

    ۳ ماه پیش
  • FR

    ۱۷ ساله 10

    این رمان محشر مثل بعضی از رمان خسته کننده نبود تا رمان میخوندم با خودم میگم کاش اصلا دانلودش نمیکردم امید وارم بازم بتونم دو باره همچین رمانی بخونم نه یه مشت رمان چرتو پرت

    ۳ ماه پیش
  • فندق

    10

    رمانهای پگاه همیشه قشنگن.قلم خوب داستان خوب من هرچی وکه بنویسه میخونم اماتورماناش آدمهایکه ظاهرمذهبی دارن وبدجلوه میده طوریکه بدیهای قصه مال اوناس باظاهر مذهبی و قلب سیاهشون یه بارم یه رمان مذهبیاخوبن

    ۳ ماه پیش
  • اَفرا

    10

    رمانی عالی بر پایه و اساس منطق و گفته های بسیار پند آموز زیبا و جالب بود مچکرم از قلم سبزتون.

    ۴ ماه پیش
  • Romina

    ۱۵ ساله 00

    کاملا متفاوت بود، کاملا منطقی بود فقط مشکلی که داشت اینه که بسیااااار بسیااار دیالوگ ها و بعضی متن ها طولانی بود که من خواننده رو خسته کردن، ولی ارزش خوندن رو داشت

    ۴ ماه پیش
  • Melika

    00

    قطعا یکی از بهترین رمان هایی که خوندم!

    ۴ ماه پیش
  • زیبا

    ۱۹ ساله 00

    عالی بود خیلی دوسش داشتم

    ۴ ماه پیش
  • الی

    ۲۶ ساله 20

    این ازاون رمانا بود که ادم تهش ناراحت نمیشه که .قت گذاشته عالی بود دم نویسنده گرم

    ۴ ماه پیش
  • م ن

    00

    تفکراتی که سایه در ترکیه به خورد خواننده میده کاملا غلطه. ه ر ز گ ی های سایه هم با انتقام و بی کسی قابل توجیه نیست با مظلوم نمایی «و ادای قربانی رو درآوردن» نمیشه همه ی کثافتکاریا رو توجیه کرد

    ۴ ماه پیش
  • ...

    00

    خوبه ولی اولاش حوصله سر بره

    ۴ ماه پیش
  • Zahra

    ۲۲ ساله 00

    یک رمان عالی و کامل با داستان متفاوت و شاید جدید از خوندن این رمان پشیمون نمیشین

    ۴ ماه پیش
  • رستا

    ۱۵ ساله 10

    سلام دوستان دنبال یه رمان هستم اسمشو یادم رفته داستانه اینجوری بود که یه دختر پسر که نامزدم هستن از شهرستان میان تهرانبرای درس خوندن بعد پسره خواننده می شه دختره ول میکنه اگه کسی اسمشو یادشه لطف کنه

    ۱۲ ماه پیش
  • رویا

    ۱۵ ساله 00

    اسمان اذر

    ۱۱ ماه پیش
  • آذر

    00

    عبرت آموز بود رمانش

    ۶ ماه پیش
  • حدیث قاانووم

    00

    اره منم خوندمش اما راستش یادم نمیاد اصاا پیداش نکردی من میام برات تعریف میکنم چیشد

    ۴ ماه پیش
  • ناشناس

    00

    خوب نبود حس میکنم اختلاف سنی زیاد بود متین مورد بهتری میزد البته اگه روش کار میشد

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.