رمان سرگرد راتين به قلم پانته آ65
بخشنده. یکی از سرداران اردشیر دوم ) راتین داستان من
سردار نیست یه سرگرد تنهاست
سرگردی که توی زندگیش همه چیزش رو بخشیده !
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۴۶ دقیقه
با صدای خش داری گفت:
- سلام، بله بفرمایید؟
من:
- خدا رو شکر به هوش اومدین. می تونید به چند تا از سوال های من جواب بدین؟
تا اومد جواب بده، مرد جوون با صدای نکره ای گفت:
- خاله حالش مناسب نیست!
سر تا پا براندازش کردم یه جوون دور و بر سی سال، تیپ معمولی، چهره خشنی داشت، گوشه ی یه ابروش خراشیده بود انگار کتک خورده باشه، عصبی هم بود چون زیر نگاه خیره ی من، دائم با پاش روی زمین ضرب می زد.
من:
- شما؟
مرد جوون:
- حامد بهمنی هستم!
من:
- با خانوم چه نسبتی دارین؟
حامد:
- خواهر زاده شون هستم و پسر خاله ی نریمان!
من:
- شب عروسی شما نبودین؟
با حرص گفت:
- مگه می شه شب عروسیِ پسرخاله ام نباشم؟
من:
- ولی من دقیق مطمئنم که شما حضور نداشتین چون توی بازجویی هایی که من مسئولش بودم، نبودین!
حامد:
- من سر عقد کادوی خودم رو به عروس و داماد دادم و برگشتم منزل. حالم مناسب مهمونی نبود!
من:
- آهان، حالا می شه لطف کنید از اتاق برید بیرون تا من از خاله تون چند تا سوال کنم!
با اخم گفت:
- سوال یا بازجویی؟
با لحن خشکی گفتم:
- جناب بهمنی فردا راس ساعت هشت صبح کلانتری منطقه ی دو باشید. الانم بیرون!
با حرص نگاهم کرد و از اتاق بیرون رفت. یه صندلی کنار تخت بود روی اون نشستم و به خانوم سهیلی که مات بهم خیره شده بود، زل زدم. با لحنی آروم و مصمم گفتم:
- خب خانوم سهیلی می دونم الان وقت مناسبی نیست و حال شما مناسبِ سوال و جواب نیست ولی می شه به چند تا از سوال هام جواب بدین؟
سری تکون داد و با بی حالی گفت:
- آخرش که چی، باید جواب بدم.
من:
- خب از روزهای قبل شروع می کنیم. چند وقت از خواستگاری یا مراسم آشنایی یا قبل تر می گذشت؟
با صدای ضعیفی گفت:
- نزدیک یک سال!
من:
- پسرتون از قبل با مرحومه رابطه ی نزدیک دیگه ای غیر از فامیلی داشت؟
خانوم سهیلی:
- بله، شیش ماهی می شد که همکار بودن!
من:
- توی شرکت خودِ پسرتون؟
خانوم سهیلی:
- بله!
من:
- قبل از قضیه ی همکاری، توی فامیل رابطه شون چه جوری بود؟
خانوم سهیلی:
- خوب بود. نینا دختر شلوغ و شیطونی بود، برعکس نریمان که آروم و ساکت بود!
قبل از اینکه بغضی که تو حرف هاش بود، کار دستم بده و گریه کنه، سریع سوال بعدی رو می پرسم.
من:
- پونه، دخترِ خواهر شوهرتون، چرا قبول کردین نامزدیشون با نریمان به هم بخوره؟
خانوم سهیلی:
- نامزدی نبوده، پدر شوهرِ خدا بیامرزم وقتی پونه به دنیا اومد به شوخی به شوهرم گفت این دخترِ سفید مفید مالِ نریمانِ سیاه سوخته ی تو! من جدی نگرفتم ولی شوهرم و خواهر شوهرم جدی گرفتند تا وقتی پونه دانشگاه قبول شد و نریمان از سربازی اومد. بعد از چند ماه که نریمان هم دانشگاه قبول شد، خواهر شوهرم به شوخی حرفش رو پیش کشید ولی نریمان گفت با پونه صحبت کرده و اونا هیچ علاقه ای به هم ندارند!
من:
- بحث یا جدال یا دلخوری هم پیش اومد؟
خانوم سهیلی:
- نه به طور جدی، پونه اول ناراحت شد، ولی بعد گفت اونم مثل نریمان فکر می کنه!
آیدا
۱۸ ساله 00رمان قشنگی بود ولی بهتر بود زندگی خود سرگرده باشه تا پرونده هاش
۶ ماه پیشناز گل
۱۸ ساله 00سلام.این رمان قشنگ ترین رمانی بود که توی عمرم خوندم. انشاءالله که دوباره رمان های پلیسی قشنگی بنویسی
۸ ماه پیش*.....*
10خیلی خیلی قشنگ بود و من واقعا لذت بردم..بخصوص از شخصیت هامین .. اصلا این رمان یه چیز دیگه بود.. تابستون تمومش کردم ولی کلی تا الان دورش کردم ..ولی چرا بیشتر از زن راتین نگفت.به هر حال پیشنهاد میکنمش
۹ ماه پیشآزیتا
۲۰ ساله 00همه ی شخصیتا یه طرف، شخصیت هامین یه طرف، واقعا بامزه بود حرف زدنش، مرسی از نویسنده
۱۰ ماه پیشزهرا
۱۸ ساله 60اره پلیسهای ایران خیلی مهروبونن بخصوص گشت ارشاداش🤌🏻😂
۱۱ ماه پیشسدنا
۱۵ ساله 37خوب رمانش بدک نیس به نظر من پلیس ایران بهترین و مهربونترین پلیس دنیاست
۱۱ ماه پیشفاطمه
10رمان قشنگی بود و محتواشم کسل کننده نبود.
۱ سال پیشهستی
۱۳ ساله 10عاااالی بود خیلی خوشم اومد مخصوصا از شخصیت راتین. و برای هامین هم خیلی خوشحال شدم. پیشنهاد میکنم حتما بخونید
۱ سال پیش:)
۱۹ ساله 00عالی بود رمان تا تلاقی خطوط موازی رو هم قرار بدین
۱ سال پیشوانیا
۱۸ ساله 10خوب بود. پیشناهاد می کنم رمان ظهور الهه ابراهام رو هم بخونید گوگل بزنید میاره واقعا خوبه.
۱ سال پیشM.A
10خیلییییی خوبههههههههه لعنتی حتما بخونید:)
۱ سال پیشزهرا
30چجور رمانیه به نظرتون بخونمش؟ 🙁
۱ سال پیشهیچی
10عالی خیلی خیلی قشنگ
۱ سال پیشرز
00بی نظیره. مخصوصا داداش همین. یک کلام رمان عالی بود. دست مریزاد نویسنده جان
۱ سال پیش
ملیسا
00خوب بود