رمان رسم عاشقی به قلم بانوی شرقی
داستان راجع به دختری شیطون به اسم مهساست که توی یک مهمانی با فردی آشنا میشه و زندگیش رو ، سرنوشتش رو تغییر میده....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۲ دقیقه
چی دیگه
ب*و*سم کن تا ببخشم، فهمیدی؟
اوف افاده ها طبق طبق خیلی خوب بیار اون لپتو ببینم
لپمو اوردم جلو و اونم ب*و*سید بعد خودشو پرت کرد روم و شروع کرد به قلقلک دادن من داشتم از خنده میمردم که یه دفعه پاش محکم خورد روی همون پام که بسته بودمش تو دلم گفتم: بهترین فرصته تا ماهان رو اذیت کنم واسه همین صورتم رو جمع کردم وبا فریاد گفتم: اخ
ماهان سریع پا شد و
گفت چی شد مسی؟
گفتم: ای پام ماهان وایییییییییییی
پامو با دستم گرفتم وسر تخت نشستم پامو محکم تو دستم نگه داشتم والکی الکی شروع به ناله کردم ماهان تا اینو دید از جام بلندم کرد و منو تو اغوشش گرفت و اورد پایین رو مبل نشوندم و رفت اشپزخونه و با یه ظرف پر اب گرم اومد بیرون باند پامو باز کرد و پامو تو اب گرم گذاشت و شروع کرد به مالیدن پام یه مدت که گذشت مثلا دردش اروم شد بعد ماهان به ارومی پامو بست وگفت:
درستو خوندی میریم خونه ی خاله گیتا
اینو گفت واز پارچ رو میز یه لیوان اب برا خودش ریخت وخورد
از شنیدن این حرف اونقدر خوشحال شدم که یادم رفت نقش بازی کنم یدفعه یاد اون دختره که تو حیاط بود افتادم گفتم: gf قشنگی داریا
تا اینو گفتم اب پرید تو گلوش وشروع به سرفه کرد
-اووووووووووووووو چته چی گفتم مگه حالا
با سختی بلند شدم و دو سه تا کوبیدم تو پشتش تا حالش جا اومد مهلت ندادم وگفتم:
اسمش چیه کلک اونجوریم نگاه نکن تا نگی ولت نمیکنم
خندید و گفت : اوووووم اسمش دلارامه خیلی دختر خوبیه مهسا
گفتم:خوب حالا من فقط یه اسم خواستم دیگ...................
ببین مسی من میخوام به مامان اینا راجب دلارام بگم
وسط حرفاش پریدم و گفتم پس ارام چی؟ اون دوست داره
من از اول هم ارامو دوست نداشتم ارام دختر خوبیه اما برای من مثل تو میمونه مسی من فقط دلارام و دوست دارم به من کمک کن به بقیه بگم
باشه داداشی کمکت میکنم رفت به سمت تلفن و از رستوران سر کوچه دو تا مخصوص با مخلفات سفارش داد که مثلا نهار بخوریم که اونم انقدر ماهان چرت وپرت گفت که از خنده مردم هی وسط غذا حرفای چندش اور میزد تا من دست بکشم اما پرو تر از اون با خنده میخوردم و ادا درمیاوردم
بعد از نهار بعد به ارومی برگشتم بالا تا به درسام برسم
******
ساعت 4 بالاخره درسام تموم شد اومدم پایین به سمت اشپزخونه رفتم و کتری رو گذاشتم یه دفعه ماهان با یه صورت پف الود اومد تو اشپزخونه با خنده بهش گفتم:
ساعت خواب اقا
چیزی نگفت و به یه لبخند کوچیک بسنده کرد اومد بشینه گفتم:
کجا کجا اول صورتتو میشوری بعد، ادم تو رو میبینه خوابش میگیره بدو
اخم کرد وگفت:
خوب بابا چته الان میرم
رفت و چند دقیقه بعد برگشت چایی که خوردیم با هم حاضر شدیم و رفتیم تا یه سر به خاله گیتا بزنیم
*****
تا ساعتی خونه ی خاله گیتا بودیم، خاله وقتی پامو دید خیلی ناراحت شد بالاخره با توضیح من و ماهان قانع شد وقتی داشتیم میومدیم خونه خاله گیتی رو دیدیم مثل همیشه با افاده شروع کرد به صحبت و خیر سرش احوال پرسی که اگه نمیکرد بهتر بود ارام و امیدم باهاش بودن با دیدن ارام یاد حرفای امروز ماهان افتادم حرفای ماهان کاملا منو به فکر فرو برده بود ارام با دیدن ماهان لپاش گل انداخت طوری که نه تنها من بلکه ماهانم اینو فهمیده بود اما چیزی نگفت یاد یکی از بچه ها افتادم که میگفت:
(( عشق یه طرفه باعث درد سره)) ارام هول هولکی گفت:
سلام ماهان
امیدم سلام کرد ما هم سلام کردیم وخواستیم بریم که زبون تلخ خاله باز به کار افتاد وگفت:
کجا قدم ما سنگین بود که دارین میرین
میدونستم خاله با این حرفا باعث مبشه ماهان عصبانی بشه و میدونستم که ماهان هم عصبانی بشه جلوی دهنش رو نمیشه گرفت واسه همین سریع گفتم:
نه خاله این چه حرفیه شما عزیز دل مایی
خاله که همیشه با حاضر جوابی من مخالف بود اخم کرد ونشست سر جاش تو دلم گفتم:
این از همه چی حتی تعریف هم بدش میاد
هر چند که میدونستم قصد منم مسخره کردن بود نه تعریف بیخیال خاله شدم و با خاله گیتا خداحافظی کردم و با ماهان رفتیم سمت ماشین تا بریم خونه
*****
رسیدم خونه رفتم ساعت 7 بود تا به فکر شکم باشم درسام رو که خونده بودم تمام شده بود پس غصه ای نداشتم ماهان بعد از اینکه منو رسوند خودش رفت تا به کاراش برسه حالا کاراش روز جمعه ای چی بود خدا عالمه دیگه خانوم بچه هاش خرج داره دیگه تو اشپز خونه به مواد موجود تو یخچال نگاه میکردم بالاخره تصمیم گرفتم کتلت درست کنم به نظرم از بقیه اسونتر بود به تندی هر چی که میخواستم اماده کردم ومشغول شدم حداقل یکی از نکات مفید مسافرت های مامان اینا این بود که هم من وهم ماهان بلد بودیم غذا درست کنیم
ساعت 9 ماهان اومد منم که تا اون موقع داشتم غذا درست میکردم بلند شدم تا میز رو بچینم میز رو چیدم وکتلت های خوشگلم رو تو ظرف چیدم دورش دورش رو با کاهو تزیین کردم وسالاد رو هم اوردم ماهان هم اومد تو سالن وگفت: به به چی کرده ابجی خانوم من
گفتم: تو هم که هر موضوعی مربوط به شکم باشه برات خوبه، پرو من موندم انقدر میخوری چرا هیکلت میزونه انقدر
گفت: دیگه دیگه این یه رازه
*****
2 ماه گذشت پام خوب شده بود ومن باخیال راحت به شیطونیام ادامه میدادم اتفاقات مختلف خوب وبدی اتفاق افتاده بود خوب اینکه مامان اینا از سفر کاریشون برگشتن بد اینکه ارام فهمید ماهان یکی رو دوست داره و واسه همین افسردگی گرفته بود قضیه از این قرار بود که اونروز ارام میره در دانشگاه ماهان اینا تا اونو ببینه البته به بهونه ی اینکه با امید کار داره اما درست همون لحظه ماهان با دلارام میاد بیرون ماهان ارامو ندیده بود ارام تا اینو میبینه بدون اینکه منتظر امید بمونه م*س*تقیم میاد خونه ی ما اونروز 4شنبه بود و ساعت تازه 5 بود ومنم از خواب نیم روزیم بیدار شده بودم ماهان اونروز تا ساعت 9 یا 10شب نمیومد مامان اینا هم هنوز از مسافرت نیومده بودن دیدم یکی دستشو گذاشته رو زنگ ویکسره فشار میده با دیدن ارام جلوی در تعجب کردم وقتی اومد تو خونه فهمیدم یه اتفاقی افتاده که داره مثل ابر بهار گریه میکنه ترسیدم وفوری گفتم :وای ارام چی شده چرا انقدر ناراحتی مامانت اینا خوبن؟ امید چیزیش شده؟
تمام مدت که من میپرسیدم ارام گریه میکرد وبا سر پاسخ منفی میداد اخر سر هم گفت که ماهان رو با یکی دیده وتمام .......
نزدیک به دو ساعت تمام ارام تو بغلم گریه میکرد دلم به حالش سوخت اخر سر به زور با یه قرص ارامبخش خوابوندمش وقتی خوابید اروم از کنارش بلند شدم وبه خاله زنگ زدم وبهش اطلاع دادم که ارام اینجاس وامشب رو اینجا میمونه خاله با کلی شک قبول کرد بعدش هم به امید زنگ زدم وهمه چی رو بهش گفتم و در اخر اضافه کردم: اگه خاله چیزی ازت پرسید سوتی ندیا
امیدم گفت: مسی خواهش میکنم مواظبش باش تا من بیام میدونم ضربه ی بدی خورده
با تعجب گفتم: امید تو هم میدونستی ارام ماهانو دوست داره
گفت اره از رفتارش فهمیدم
تو دلم گفتم دختره ی تابلو
و ادامه دادم: امید الان خوابه ارامبخش بهش دادم یه ریز گریه میکرد
گفت: باشه باشه من دارم میام
با امید کلی حرف زدم وقتی حرفام تموم شد رفتم بالا سرارام مثل یه بچه اروم خوابیده بود خیلی اروم گونه اش رو ب*و*سیدم و اومدم بیرون یه ساعت بعد امید اومد با هم رفتیم بالای سر ارام و امید با نوازش کردندش سعی کرد بیدارش کنه اروم اروم صداش میکرد:
ارام جان ارامم پاشو خواهری پاشو گلم الان که وقت خواب نیست
یسنا
00واقعا چطور تونست بخشش وقتی که اونقدر کتکش زد تازه بچشم گرفت اون نه تونست بزرگ شدن بچش رو ببینه نه حرف زدنش تازه 4سال افسرده و تنها هم شد اخرشم یهیویی تموم شد
۴ ماه پیشtaranom
00اولین رمانی بود که خونده بودم و خوب بود بنظرم ولی رمانای قشنگ تری هس تا این 😁😁
۲ سال پیشBiglari
۲۵ ساله 00یه رمان هست خیلی خوبه اسمش (حس دوطرفه) حتما بخونش پشیمون نمیشی
۸ ماه پیشرخساره
۳۴ ساله 00خیلی تاثیر گذار نوشتی
۱ سال پیشنرگسی
20یکی از آبکی ترین و مسخره ترین رمان های عمرم
۱ سال پیشParya
00وای منو روانی کرد این رمان انقد ک غصه اینارو خوردم واسه زندگی خودم غصه نخوردم😏😂 خلاصه خوب بود
۲ سال پیشراحیل
۳۵ ساله 20کاملن آبکی و بچه گانه بود. چرا تنقدر دوس دارین زن تو سری خور و بدبخت و ضعیف باشه . چرا فک میکنین مرد اخمو و سخت گیر و کتک زن جذابه؟ تو دهه ۲۰ گیر کردین؟
۲ سال پیشDina
00خیلی مسخره و آبکی بود😐
۲ سال پیش♡
00قشنگ بود
۲ سال پیشیسنا
10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Saba
00قشنگ بود
۳ سال پیشحالا
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Hana
02عووووووققققق چقد لوسسسسس حرف میزنن عههههههه حالم بهم خورد 🤢🤢🤢🤢
۳ سال پیشآندیا
۱۶ ساله 112رمانش خوب 😊 وقتی عاشق میشی باید غرور بزاری کنار چون باعث میشه که دیره به عشقت برسی ایشالا همیه عاشقا بهم برسن 😍😍😍😍
۳ سال پیش?نیلوفر?
۱۷ ساله 10میدونین بنظر من غرور تو عشق هیچ جایی نداره مثلا مهسا بخاطر غرورش به امیر نگفت دوست دارم تا امیر امیتیس رو ۴ سال ازش دور کرد
۴ سال پیش
مهسا خیلی کشید پسره خیلی بد و مغرور بود دستان غمگین بود