رمان رسم عاشقی به قلم بانوی شرقی
داستان راجع به دختری شیطون به اسم مهساست که توی یک مهمانی با فردی آشنا میشه و زندگیش رو ، سرنوشتش رو تغییر میده....
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۲ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
داستان راجع به دختری شیطون به اسم مهساست که توی یک مهمانی با فردی آشنا میشه و زندگیش رو ، سرنوشتش رو تغییر میده....
امروز که از در مدرسه به همراه بچه ها بیرون میومدم توی فکر رفته بودم دلم میخواست الان که میرسیدم خونه مامان وبابا هم باشن اما این فقط یه ارزوِ، چون که باز مسافرت های کاری مامان و بابا شروع شده همیشه حسرت یه روز خونه موندنشون تو دلم مونده فردا جمعس همه این روزو با خانواده جمعن اونوقت ما باید تنها باشیم، تو فکر بودنم باعث شده بود که صدای بچه ها هم در بیاد، بهار وشادی از این رفتار من متعجب شده بودن اخه دختری که تا دیروز مدرسه رو میذاشت رو سرش (که واقعا هم اینطوریه معلما از دست من در امان نیستن اخه یا دارم سر کلاس حرف میزنم یا شیطونی میکنم)، چی شده که الان رفته تو فکر بالاخره طبق معمول شادی نتونست خودشو نگه داره و پرسید: مسی جونم چی شده؟
من که تا اون لحظه تو فکر بودم پرسیدم: چی چی شده؟
بهار جای شادی گفت :چرا تو فکری؟
گفتم: هیچی
شادی با حالت بچه های تخس گفت: هیچی نمیتونه یه ادمو ببره تو فکر یالا بگو ببینم
میدونستم این دو تا تا نفهمن چی شده دست از سرم برنمیدارن واسه همین گفتم: مامانم وبابام باز رفتن سفر اینه که باز من تنها شدمو دلم گرفته
شادی زد زیر خنده و گفت: اخی کوچولو دلت مامانتو میخواد
اخم کردم و گفتم: شادی منو مسخره نکن تو که هروز مامانتو میبینی چه دردته حسرت یه بار درست حسابی دیدنشون تو دلم مونده
شادی که تا اون لحظه میخندید یه دفعه جدی شد وگفت: مسخره نکردم اما تو هم خودتو لوس کردی، منم گفتم چی شده زود باش ببینم دختره ی خرس گنده یالا من همون مهسایی رو میخوام که یه مدرسه از دستش در امان نیستن کسی که واسه ی مسائل الکی ناراحت نمیشه نه اینیکه الکی غمبرک زده یکی ندونه فکر میکنه شوهرت خونه منتظره بچه هاتم رو گازن
بهار هم گفت: مسی تو باید به این مسافرتا عادت داشته باشی نه؟
گفتم: میدونم اما نمیدونم چرا امروز بی جهت دلم گرفته شاید این حرفی که زدم فقط یه بهانه باشه واسه ی این دلتنگی یه دلیل که باهاش بتونم خودمو گول بزنم
((من و شادی وبهار هرسه تامون پیش بودیم هر سه تا انسانی میخوندیم دوست شدن ماها داستان داشت ما با هم سر یه دعوا دوست شده بودیم سال دوم راهنمایی بودیم یادمه سر نشستن تو یه میز دعوامون شد من با شادی وبهار کلاس رو رو سرمون گذاشته بودیم انقدر صداهامون بلند بود که تا طبقه ی پایین میرسید من که کشته مرده ی دعوا بودم اونا بدتر از من دستام رو انداخته بودم کنار کمرم وجیغ وداد میکردم یه دفعه صدای ناظم اومد که فریاد زد: اینجا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چشمای هر سه تامون گرد شد اخه ناظممون سگی بود که لنگه نداشت هر سه تامون رفتیم دفتر خدا میدونست نزدیک بود مارو اخراج کنن که اونم زیر سر این ناظم مارمولکمون بود اما انقدر گریه کردیم که راضی شدن و شرط گذاشتن همونجا اشتی کنیم و هیچوقت دیگه با هم قهر نشیم یعنی اگه از ما خبر برسه که باز با هم مشکل داریم رسما اخراجیم اولش اشتی ما مصلحتی بود اما رفته رفته به دوستی تبدیل و تا همین الان ادامه داشت))
به اینجای حرفم که رسیدم به سرخیابون رسیدیم و من باید از اونا جدا میشدم یعنی من باید سوار ماشین میشدم تا به خونه میرسیدم با بچه ها خداحافظی کردم و ایستادم تا یه تاکسی بگیرم خوشبختانه یه تاکسی سریع ایستاد کمی خم شدم تا مسیرمو بگم به راننده گفتم: م*س*تقیم؟
راننده گفت: بیا بالا ابجی
و من هم سریع در صندلی عقب ماشین نشستم.در مدتی که توی ماشین بودم به این فکر افتادم که بعد از ظهر یه سر به خاله گیتا بزنم
((من در کل دو تا خاله دارم که از خاله گیتا بیشتر خوشم میاد خاله گیتا دو ساله ازدواج کرده ویه پسر داره اسمش ارتاس، اخه خاله بزرگم یعنی خاله گیتی اصلا ادم جالبی نیست ادم خیلی مغروریه دو تا بچه داره به اسمهای امید و ارام که هر دوتاشون بچه های خیلی خوبین شوهر خاله ی من چند سال پیش فوت کرده اخلاق این دوتا هم به اون رفته ارام همسن منه به ماهان هم علاقه داره اینو فقط من میدونم چون بچمون خجالتیه، وامید چهار سال از من بزرگترِ، امید وعین ماهان داداشم دوست دارم ماهان و امید همسنن اونا با هم یه جا درس میخونن رشته ی حسابداری یه دایی دارم که اصفهانه چون به اونجا علاقه داره اسمش کاوه اس 30 سالشه مجرده اما خانواده ی پدری یه عمو دارم که 3تا پسر داره دوتا شون عروسی کردن و فرانسه زندگی میکنن یکیشون هم همسن منه اسمشم رضاس کلا ما با این عموم رفت وامد نداریم عمه هم ندارم ))
توی افکار خودم بودم که حرکت بد راننده باعث شد تکون شدیدی بخورم نزدیک بود تصادف کنیم نتونستم خودمو کنترل کنم و به جلو پرت شدم راننده کلشو از شیشه کرد بیرون و داد زد: هوی یارو تو که نمی تونی ماشین برونی برو الاغ سواری کن
و بعد حرکت کرد با یه نگاه سطحی فهمیدم نزدیک خونه ام این اقا هم که فکر نمیکنه خودش بد رانندگی کرده، ای بابا من جونم رو دوست دارم، بنابراین به راننده گفتم: نگه دار
کرایه رو دادم و پیاده شدم و با کمی پیاده روی به خونه رسیدم
*****
با کلید در خونه رو باز کردم باید از حیاط رد میشدم تا برسم به ساختمون یه نگاهی به حیاط انداختم واقعا زیبا بود مامان عاشق این حیاط بود موقع خرید خونه بیشتر از هرجایی عاشق اینجا شده بود مخصوصا اینکه خودش اونو گل کاری کرده کرده بود تمام باغچه ی خونه رو پر کرده بود از گل های شب بو و گل هایی که من اسمشونو نمیدونستم، شب های تابستون وقتی دلم میگرفت میومدم وسط گل ها تو باغچه مینشستم و کلی غرق در لذت میشدم به سمت ساختمون راه افتادم و رفتم داخل خونه با نگاهی فهمیدم که ماهان نیومده به سمت طبقه ی بالا رفتم
(( اون خونه دو طبقه داشت طبقه ی اول جز اتاق مهمان واشپزخونه وسرویس بهداشتی هیچی نبود اما طبقه ی بالا 3تا اتاق خواب داشت که یکیش رو من یکیش رو ماهان واون یکی رو مامان وبابا برداشته بودن و جدا از طبقه ی پایین یه سرویس بهداشتی داشت))
داخل اتاقم و لباسامو دراوردم اومدم بیرون دستو صورتم رو شستم و به سرعت رفتم پایین، رفتم داخل اشپزخونه درب یخچال رو باز کردم و یه ظرف در بسته که توش بود رو بیرون کشیدم مامان بهم گفته بود که غذا تو اون ظرفه دیشب قبل رفتنش درست کرده بود درش رو باز کردم وقتی توشو دیدم سرمو تکون دادم وگفتم: عووووووووووووق این چیه؟ باز باقالی پلو مامان با این غذا درست کردنت ایییییییییییییییییی
( میدونم الان میگید چه پرو اما من واقعا از باقالی بدم میاد به حدی که حاظرم چیزی نخورم اما این غذا رو نخورم اخه مامان خوش انصاف مم این غذا بود تو درست کردی)
بیخیال غذا خوردن شدم یه تیکه از مرغ خوردم و پروازبه سمت اتاق اما تا رسیدم به اتاق تلفن زنگ خورد اومدم پایین گوشی رو برداشتم، مامان بود تا فهمید نهار نخوردم کلی دعوام کرد و گفت :ببینم تا من برگردم میتونی یه اسکلت ،یه تیکه استخون تحویلم بدی زود باش برو غذاتو بخور ببینم
منم گفتم: گیسو جونم اخه تو که میدونی من باقالی پلو دوس ندارم چرا گیر میدی اخه
مامانم تو جواب گفت: زهر مار گیسو جون همینم مونده منو به اسم کوچیک صدا بزنی همین که گفتم یه چیزی که برات مفیده نخور فقط بخور چرتو پرت
گفتم: گیسو دلت میاد؟ گیسوووووووووووووووو؟
صدای خنده ی بابام از اونور خط اومد و گفت: خانوم به دختر گلم کار نداشته باش اصلا بده ببینم میخوام خودم باهاش حرف بزنم بده
مامان در حالی که هنوز دعوا میکرد گوشی رو به بابا داد و گفت: همین تو لوسش کردی دیگه
وقتی بابا گوشی رو گرفت گفتم: سلام به بهترین بابای دنیا خوبی بابایی؟
گفت: سلام عزیز دل بابا تو چه طوری گل من؟
گفتم: مرسی بابایی من عالیم یعنی صدای تو و مامانو که شنیدم عالی شدم
بابا گفت: خوب خدا رو شکر ماهان کجاست هنوز نیومده؟
گفتم :نه ولی تا یه ساعت دیگه پیداش میشه
گفت: خوب پس مراقب خودتون باشید خداحافظ
گفتم: از مامان خداحافظی کن بابا، خداحافظ
تماس که قطع شد به سمت اتاق رفتم تا بخوابم هیچی اندازه ی یه خواب بعد از ظهر مزه نمیده
*****
از خواب که بیدار شدم لباسم رو مرتب کردم موهام رو شونه کردم و بعد از شستن صورتم اومدم پایین دیدم که ماهان روی مبل خوابش برده رفتم بالای سرش وتو خواب ایستادمو نگاش کردم اون برای من علاوه بر یه داداش حکم یه دوست رو هم داشت همیشه در بیشتر موارد کمکم میکرد من عاشقش بودم گاهی اوقات فکر میکردم اگه اون ازدواج کنه من باید چی کار کنم یعنی مثل قبل میتونم بهش تکیه کنم وحرفامو بهش بزنم تو همین افکار بودم که دیدم داره بیدار میشه با دیدن من تو اون حالت که داشتم نگاش میکردم خنده ش گرفت و گفت: چی شده مگه ادم ندیدی یا نکنه من شاخ دراوردم ها؟
گفتم: ها .........من......... نه.........ننن........نه
گفت: خیلی خوب بابا چته بیخی غدا چی داریم ؟
صورتم رو کج وکوله کردم و گفتم: عشق من باقالی پلو
گفت: اخ جون (اخه بر خلاف من اون عاشق باقالی پلو بود )، مسی جونم؟!؟!؟!؟!؟!؟
گفتم: ها داغش کنم؟
گفت: اره دیگه اجی خوبم تا من یه دوش بگیرم تو اونو داغش کن
گفتم: خیلی پرویی ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: دلت میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حالت قیافش خندم گرفت و دلم براش سوخت از صبح میرفت دانشگاه تا ظهر، عصر6 به بعد هم میرفت پیش یکی از دوستاش که کافینت داشت که خرج خودشو در بیاره تا زمانی که لیسانس بگیره بعد از اون میخواست جدی بره دنبال کار امسال سال اخر بود یعنی در کل ترم اخر، غذا رو که داغ کردم رفتم تو سالن یه چند دقیقه ای نشستم تا اومد موهاش که خیس بود رو داشت با حوله خشک میکرد اومد تو سالن گفتم: غذا رو داغ کردم تو اشپز خونس بردار بخور من میخوام برم خونه ی خاله گیتا میشه دیگه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: درس نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: خوب زود برگردیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: ای به چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سرعت رفتم بالا تا حاضر بشم درب کمدو باز کردم تا لباسمو بردارم مانتو مشکیمو برداشتم با شلوار جین تنگ کفش All Star مشکی سفید وشال سفید یه ارایش ساده به تصویر تو اینه نگاه کردم یه ب*و*س برای خودم فرستادم و رفتم پایین پیش ماهان ایستادم وپرسیدم: چه طوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهان تا منو دید زد زیر خنده و گفت: اخی اجی کوچولو رسما شدی مثل مارمولک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حرفش حرصم گرفت ولیوان ابو که روی میز جلو دستش بود برداشتم وریختم تو صورتش بلند شد وگفت: مارمولک اگه این تیپ و ارایشو خراب نکردم ماهان نیستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ زنان به سمت حیاط دوییدم تا مثلا خیر سرم از دستش در برم جلوی درب ساختمون دو تا پله میخورد میرفت تو حیاط نزدیک در برگشتم تا ببینم هنوز دنبالمه که نفهمیدم چی شد پهن حیاط شدم بلند شدم مچ پام به شدت درد میکرد ماهان رسید بهم و گفت: اخ اخ اخ اخ اجی کوچولو ببین چی کردی با خودت خوب میموندی نهایتش یه پسی ازم میخوردی و سرو وضعت خراب میشد نه بد تر از این نبود که ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفته بود اما میخواستم کله ی ماهان رو از جا در بیارم واسه همین گفتم: ماهان میکشمتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: اااااااا بچه پرو رو ببین چلاق شده بازم داره اولدورم بولدورم میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد جلو وبه پام نگاه کرد با دستش گرفت پامو نگه داشت یه خورده فشار داد وتکون داد پام تیر کشید لبمو گاز گرفتم و چشمامو بستم تا صدام بیرون نیاد پامو ول کرد ویه نگاهی به من کردو گفت: نه خدارو شکر فقط ضرب دیده چیزی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم کرد تا اتاق برگردم پامو گرفت و با یه باند کشی بست یه مسکن داد و گفت: من دارم میرم بیرون بخور تا حالت خوب شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: من که حالم خوبه منو ببر خونه ی خاله گیتا دیگه، نمیبری خودم برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: ماهان تو رو خدا اذیت نکن دیگه من میخوام برم این همه لباس پوشیدم وارایش کردم خواهش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: میگم نه یعنی نه دیگه شیر فهم شد؟ بعدا باید دوساعت برای اونا توضیح بدم چی شده فعلا نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض کردم و سرمو انداختم پایین رفت لباس پوشید و بی توجه به من رفت بیرون اعصابم خرد شد لنگان لنگان رفتم سمت تلفن و شماره ی شادی رو گرفتم بعد از دو تا بوق جواب داد: سلام شادی خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: سلام عزیزم مرسی چطوری جیگر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: شادی اصلا خوب نیستم میتونی بیای اینجا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: وای مسی نه اینو ازم نخواه اتاقم اینا شلوغه دارم تمیزش میکنم تو بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه فکری تو سرم اومد سری به شادی گفتم: باشه من میام کاری نداری خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: نه، خداحافظ گلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی قطع کردم تو دلم گفتم: اقا ماهان حالتو میگیرم هم باعث شدی پام اینجوری بشه هم من نتونم برم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه به ماهان چیزی بگم لباس پوشیدم و رفتم خونه ی پریسا اینا راهی که با ده دقیقه پیاده روی میرسیدم 20 دقیقه طول کشید ولی بالاخره رسیدم زنگ زدم مادرش با ایفون درو به روم باز کرد شادی ومادرش داشتن tv میدیدن وقتی مادرو دختر منو با اون حالت دیدن تعجب کردن هنوز نشسته بودن گفتم: سلام به به به ترو خدا بلند نشین ااااااا شرمنده نکنین نه شادی جون بلند نشو نه بابا اونجا خیلی بالاس همین پایین مایینا میشینیم دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی و مادرش میخندیدن مادرش گفت: این زبونت کم نمیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: لال بابا بچه چی میگی سرم رفت پات چی شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: ممنون از این همه احوال پرسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهمونجور که داشتم میرفتم سمتشون گفتم: داشتم میامدم این سر گران را در راه این سرورم بدهم (و با دست به شادی اشاره کردم) ولی دست روزگار مانع شد و این بندهی حقیر پای خویش از دست بداد و اینگونه چلاق شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: اِه چی میگی؟ چرا اینجوری شد؟ عین ادم صحبت کن میگیرم میزنمتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: خاله این دخترت چه خشنه موقع این جی میدیدین فیلم جنگی یا......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای جیغ شادی تو گوشم پیچید: مهساااااااااااااااااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: چته کَرم کردی با این جیغ بنفشت، پام گیر کرد به پله های تو حیاط تالاپ خوردم زمین ولی جدی شوهرت چی بکشه از دست تو بیچاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو در حالی که سرمو به طرفین تکون میدادم گفتم مادرش در حالی که میخندید رفت اشپز خونه منم با کمک شادی رفتم تو اتاقش تا نشستم یه نیشگون از پهلوم گرفت که صدام فکر کنم تا هفتا کوچه رفت اونم گفت: تا تو باشی منو مسخره نکنی شیر فهمه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد حرف ماهان افتادم و به شادی گفتم که چی شده و در اخر اضافه کردم که من به ماهان نگفتم که اومدم اینجا تا اینو گفتم شادی ساکت ایستاد وگفت: مسی این کارای مسخره چیه که تو میکنی اخه من ........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجازه ندادم حرف بزنه و گفتم: شادی حرف نزن مسخره زد پامو داغون کرد بعد با خیال راحت رفت بیرون محلم نداد اصلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: حداقل بگو اینجایی اگه نمیگی من برم بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: شادی اگه این کارو بکنی دیگه نه من نه تو بیخیال نشست وگفت: خیلی خوب، هرچی شد پای خودت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: باشه هر چی شد پای من نهایتش یه چکه که اونم مهم نیست میخوام بفهمه اخه ادم انقدر نامرد حداقل میبردم خونه ی خاله ام اینا این که نشد کار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: خوب حالا بیا بریم حال گیری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: زنگ بزنیم مزاحمی بخندیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه قیافه ی خبیث گفتم: خوب بزن بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی شروع به شماره گیری کرد یه شماره ی الکی پسر جوونی برداشت وگفت: بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی صداش رو خواهرانه کرد وگفت: خسته نباشید برادر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره گفت: بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: ا برادر رضایی نشناختین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره گفت: خانوم اشتباه گرفتین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: ای بابا خودتون بدازظهر این شماره رو دادین زنگ بزنم گفتین میخواین راجب اون مورد حرف بزنین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره هول گفت: بابا خانوم اشتباهه دست بردارین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقطع کرد منو شادی زدیم زیر خنده شادی شماره ی بعدی رو گرفت یه پسر با خنده گفت: بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی با ناز گفت: سلام جیگری ناز بشی چه قشنگ میخندی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره با حالت گنگی گفت: سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: خوبی عشق من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره هم تازه گرم شده بود وگفت: تا خانوم خوبی مثل تو باشه چرا خوب نباشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: خوب از خودت بگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره گفت: من اسمم شاهرخه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: خوب به من چه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره گفت: خوب تو هم بگو دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی هم گفت: ام منم اسمم رویاس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره گفت: به چه اسم نازی خوب رویا خانوم چی کارا میکنی بگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: هیچی همین الان داشتم با تلف صحبت میکردم با 10 تا پسر که تو اخریش بودی مزاحمت خونم رفت بالا بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوگوشی رو خاموش کرد دونفری مرده بودیم از خنده، گوشیم زنگ خورد ماهان بود رد زدم وبه شادی نگاه کردم، شادی گفت: مهسا برش دار گ*ن*ا*ه داره الان دلش هزار راه رفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: شادی تو چرا جوش اونو میزنی؟ به درک میخواست به حرفم گوش کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: من به خاطر خودت میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: شادی بیخی بزار حرفم رو بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی دیگه چیزی نگفت، دوباره گوشیم زنگ زد واینبار خاموشش کردم، تا غروب خونه ی اونا بودم و دقیقا وقتی داشتم میومدم خونه هوا تاریک شده بود رسیدم، با ارومی کلیدمو تو در انداختم، دیدم ماهان داره تو حیاط راه میره و البته یه دختره سعی در اروم کردنش داره تعجب کردم این کیه دیگه، درو محکم به هم زدم ماهان تا اون موقع مات به من شده بود با کوبیده شدن درب به خودش اومد به سرعت اومد سمتم و بدون هیچ حرفی یکی خوابوند تو گونه ی راستم و سرم داد کشید: کجا بودی تا الان دختره ی احمق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز درد کشیده ای که خورده بود تو صورتم اشک تو چشمام جمع شده بود اما هیچی نگفتم و به چشماش نگاه کردم دختری که باهاش بود با یه صدایی شبیه یه جیغ کوچیک گفت: ماهان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرف حرکت کردم تا برم سمت ساختمون اما صدای فریاد ماهان منو سر جام میخکوب کرد: وایسا ببینم مگه بهت اجازه دادم که بری عوضی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه داشتم دیوونه میشدم این همه توهین هیچی هم نگم، برگشتم و داد کشیدم سرش وگفتم: تو چطور جرات میکنی با من اینطور حرف بزنی مگه تو کی هستی من هر کاری دلم بخواد میکنم به تو هم ربطی نداره اقا بالا سر هم احتیاج ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی اینارو گفتم با سرعت به سمتم اومد و یکی محکم تر از اونی که دفعه ی اول به من زده بود زد تو صورتم به طوری که با شدت پرت شدم تو حیاط داغی خون رو که از لبم جاری بود به خوبی حس کردم دختره که کنارش بود سریع اومد سمتم و گفت: ماهان چیکار میکنی دیوانه شدی مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دستم رو گرفت بلندم کرد دیگه واقعا موندن جایز نبود به زور خودمو به اتاقم رسوندم و یه دستمال روی لبم گذاشتم و رو تخت دراز کشیدم گریه ام گرفت بلند شدم ودر اتاق رو قفل کردم سرم رو بالش گذاشتم انقدر گریه کردم تا خوابم برد که اصلا هم نفهمیدم اسم اون دختر چی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم ساعت چند بود که بیدار شدم صبح شده بود اوف من از اون موقع با این لباس ها خوابیده بودم اخ تمام بدنم درد میکرد دقایقی بعد صدای ماهان اومد که داشت صدام میکرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا، خانومی، پاشو درو باز کن ببینم چه بلایی سرت اوردم، به خدا خیلی نگرانت بودم، باز کن دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش رو ندادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره گفت : مهسا اجی باز کن دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاد اتفاق دیشب افتادم اما هیچی نگفتم بزار انقدر داد بزنه تا حالش جا بیاد پرو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهان تا یه مدتی منو صدا کرد اما من اصلا جوابش رو ندادم یعنی سر وصدا کردم و سوت زدم و اهنگ گذاشم ولی به اون محل ندادم تو فواصل این کارها لباسم رو هم عوض کردم انقدر گفت تا خسته شدو دیگه صداش نیومد چند دقیقه بعد از اون صدای به هم خوردن درب کوچه اومد فهمیدم رفته بیرون درب اتاقمو باز کردم و رفتم سمت دستشویی صورتم رو شستم گونه ام ورم کرده بود و گوشه ی لبم ترکیده بود یه پوزخند به عکسم تو ایینه زدم و رفتم سمت اشپز خونه بساط صبحونه رو میز بود یه کم صبحانه خوردم ورفتم تو اتاق درو دوباره قفل کردم و مشغول درس خوندن شدم اونروز جمعه بود نزدیکای ظهر بود که ماهان اومد وقتی اومد تو سالن تلفن زنگ خورد تو دلم گفتم حتما مامانه کمی بعد منو صدا کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا، مهسا خانوم، بیا مامان کارت داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم درست حدس زدم مامانه.....................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرب اتاقو باز کردم و اومدم پایین بدون اینکه به ماهان توجهی نشون بدم گوشی رو از دستش گرفتم و با مامان شروع به صحبت کردم بعد از اینکه صحبتامون تموم شد به سمت راه پله رفتم ولی ماهان صدام کرد وگفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسی وایسا کارت دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم تو صداش چی بود که منو مجبور کرد تا بایستم به هر حال سر جام میخکوب شدم و موندم تا اون بیاد سمتم با قدم های ارومی به سمتم میومد وهمین کفرم رو در میاورد اومد جلوم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا من معذرت میخوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه همین جواب رو ازش میخواستم بشنوم اما با بیخیالی گفتم: کارت همین بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی شد ولی سعی کرد خودشو کنترل کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: مسی خوب تقصیر تو بود دیگه نباید یه چیزی به من میگفتی اخه بابا منم ادمم داشتم دیوونه میشدم اومدم دیدم نیستی به این زنگ بزن به اون زنگ بزن اخرم میبینم خانوم با خیال راحت اومده تو خونه .........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگذاشتم ادامه بده وسط حرفاش پریدم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: بسه اصلا نمیخوام چیزی بشنوم، خوب، هیچی نگو من اصلا دوست ندارم الان چیزی بگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاقم رفتم و درو محکم به هم کوبیدم و رفتم سراغ درسام تا دوباره اونارو بخونم ماهان هم پشتم اومد دوباره شروع کرد: مسی خوب اشتباه کردم نباید میزدمت..................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتامو فرو کردم تو گوشام و درسی رو که داشتم میخوندم رو با صدای بلند تکرار کردم ولی اون مهلت نداد اول کتابو پرت کرد یه گوشه بعد دو دستامو به زور اورد پایین سعی کردم که دستامو از دستش بکشم بیرون اما اونارو اون محکم تر گرفت و برای اینکه منو مجبور کنه تا بهش نگاه کنم دستامو محکم فشار داد که باعث شد دادم در بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآی شکست روانی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینی که هست یالا اشتی دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرو، شما مردا همتون عین همید تا میبینید یه چیز به ضررتونه سریع به زور متوسل میشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا با همین زور دستاتو نشکستم بگو بخشیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنخیر قبول نیست باید از اول ازم عذر بخوای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دیگه کی هستی بابا همش حرف خودته حتی اگه به ضررت باشه خیلی خب بابا ببخشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irب*و*سم کن تا ببخشم، فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوف افاده ها طبق طبق خیلی خوب بیار اون لپتو ببینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپمو اوردم جلو و اونم ب*و*سید بعد خودشو پرت کرد روم و شروع کرد به قلقلک دادن من داشتم از خنده میمردم که یه دفعه پاش محکم خورد روی همون پام که بسته بودمش تو دلم گفتم: بهترین فرصته تا ماهان رو اذیت کنم واسه همین صورتم رو جمع کردم وبا فریاد گفتم: اخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماهان سریع پا شد و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت چی شد مسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: ای پام ماهان وایییییییییییی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپامو با دستم گرفتم وسر تخت نشستم پامو محکم تو دستم نگه داشتم والکی الکی شروع به ناله کردم ماهان تا اینو دید از جام بلندم کرد و منو تو اغوشش گرفت و اورد پایین رو مبل نشوندم و رفت اشپزخونه و با یه ظرف پر اب گرم اومد بیرون باند پامو باز کرد و پامو تو اب گرم گذاشت و شروع کرد به مالیدن پام یه مدت که گذشت مثلا دردش اروم شد بعد ماهان به ارومی پامو بست وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرستو خوندی میریم خونه ی خاله گیتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفت واز پارچ رو میز یه لیوان اب برا خودش ریخت وخورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شنیدن این حرف اونقدر خوشحال شدم که یادم رفت نقش بازی کنم یدفعه یاد اون دختره که تو حیاط بود افتادم گفتم: gf قشنگی داریا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینو گفتم اب پرید تو گلوش وشروع به سرفه کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اووووووووووووووو چته چی گفتم مگه حالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سختی بلند شدم و دو سه تا کوبیدم تو پشتش تا حالش جا اومد مهلت ندادم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسمش چیه کلک اونجوریم نگاه نکن تا نگی ولت نمیکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید و گفت : اوووووم اسمش دلارامه خیلی دختر خوبیه مهسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:خوب حالا من فقط یه اسم خواستم دیگ...................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین مسی من میخوام به مامان اینا راجب دلارام بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفاش پریدم و گفتم پس ارام چی؟ اون دوست داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از اول هم ارامو دوست نداشتم ارام دختر خوبیه اما برای من مثل تو میمونه مسی من فقط دلارام و دوست دارم به من کمک کن به بقیه بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه داداشی کمکت میکنم رفت به سمت تلفن و از رستوران سر کوچه دو تا مخصوص با مخلفات سفارش داد که مثلا نهار بخوریم که اونم انقدر ماهان چرت وپرت گفت که از خنده مردم هی وسط غذا حرفای چندش اور میزد تا من دست بکشم اما پرو تر از اون با خنده میخوردم و ادا درمیاوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از نهار بعد به ارومی برگشتم بالا تا به درسام برسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 4 بالاخره درسام تموم شد اومدم پایین به سمت اشپزخونه رفتم و کتری رو گذاشتم یه دفعه ماهان با یه صورت پف الود اومد تو اشپزخونه با خنده بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت خواب اقا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نگفت و به یه لبخند کوچیک بسنده کرد اومد بشینه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا کجا اول صورتتو میشوری بعد، ادم تو رو میبینه خوابش میگیره بدو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب بابا چته الان میرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت و چند دقیقه بعد برگشت چایی که خوردیم با هم حاضر شدیم و رفتیم تا یه سر به خاله گیتا بزنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ساعتی خونه ی خاله گیتا بودیم، خاله وقتی پامو دید خیلی ناراحت شد بالاخره با توضیح من و ماهان قانع شد وقتی داشتیم میومدیم خونه خاله گیتی رو دیدیم مثل همیشه با افاده شروع کرد به صحبت و خیر سرش احوال پرسی که اگه نمیکرد بهتر بود ارام و امیدم باهاش بودن با دیدن ارام یاد حرفای امروز ماهان افتادم حرفای ماهان کاملا منو به فکر فرو برده بود ارام با دیدن ماهان لپاش گل انداخت طوری که نه تنها من بلکه ماهانم اینو فهمیده بود اما چیزی نگفت یاد یکی از بچه ها افتادم که میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(( عشق یه طرفه باعث درد سره)) ارام هول هولکی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام ماهان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدم سلام کرد ما هم سلام کردیم وخواستیم بریم که زبون تلخ خاله باز به کار افتاد وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا قدم ما سنگین بود که دارین میرین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم خاله با این حرفا باعث مبشه ماهان عصبانی بشه و میدونستم که ماهان هم عصبانی بشه جلوی دهنش رو نمیشه گرفت واسه همین سریع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه خاله این چه حرفیه شما عزیز دل مایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله که همیشه با حاضر جوابی من مخالف بود اخم کرد ونشست سر جاش تو دلم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین از همه چی حتی تعریف هم بدش میاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چند که میدونستم قصد منم مسخره کردن بود نه تعریف بیخیال خاله شدم و با خاله گیتا خداحافظی کردم و با ماهان رفتیم سمت ماشین تا بریم خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدم خونه رفتم ساعت 7 بود تا به فکر شکم باشم درسام رو که خونده بودم تمام شده بود پس غصه ای نداشتم ماهان بعد از اینکه منو رسوند خودش رفت تا به کاراش برسه حالا کاراش روز جمعه ای چی بود خدا عالمه دیگه خانوم بچه هاش خرج داره دیگه تو اشپز خونه به مواد موجود تو یخچال نگاه میکردم بالاخره تصمیم گرفتم کتلت درست کنم به نظرم از بقیه اسونتر بود به تندی هر چی که میخواستم اماده کردم ومشغول شدم حداقل یکی از نکات مفید مسافرت های مامان اینا این بود که هم من وهم ماهان بلد بودیم غذا درست کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 9 ماهان اومد منم که تا اون موقع داشتم غذا درست میکردم بلند شدم تا میز رو بچینم میز رو چیدم وکتلت های خوشگلم رو تو ظرف چیدم دورش دورش رو با کاهو تزیین کردم وسالاد رو هم اوردم ماهان هم اومد تو سالن وگفت: به به چی کرده ابجی خانوم من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: تو هم که هر موضوعی مربوط به شکم باشه برات خوبه، پرو من موندم انقدر میخوری چرا هیکلت میزونه انقدر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: دیگه دیگه این یه رازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir2 ماه گذشت پام خوب شده بود ومن باخیال راحت به شیطونیام ادامه میدادم اتفاقات مختلف خوب وبدی اتفاق افتاده بود خوب اینکه مامان اینا از سفر کاریشون برگشتن بد اینکه ارام فهمید ماهان یکی رو دوست داره و واسه همین افسردگی گرفته بود قضیه از این قرار بود که اونروز ارام میره در دانشگاه ماهان اینا تا اونو ببینه البته به بهونه ی اینکه با امید کار داره اما درست همون لحظه ماهان با دلارام میاد بیرون ماهان ارامو ندیده بود ارام تا اینو میبینه بدون اینکه منتظر امید بمونه م*س*تقیم میاد خونه ی ما اونروز 4شنبه بود و ساعت تازه 5 بود ومنم از خواب نیم روزیم بیدار شده بودم ماهان اونروز تا ساعت 9 یا 10شب نمیومد مامان اینا هم هنوز از مسافرت نیومده بودن دیدم یکی دستشو گذاشته رو زنگ ویکسره فشار میده با دیدن ارام جلوی در تعجب کردم وقتی اومد تو خونه فهمیدم یه اتفاقی افتاده که داره مثل ابر بهار گریه میکنه ترسیدم وفوری گفتم :وای ارام چی شده چرا انقدر ناراحتی مامانت اینا خوبن؟ امید چیزیش شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام مدت که من میپرسیدم ارام گریه میکرد وبا سر پاسخ منفی میداد اخر سر هم گفت که ماهان رو با یکی دیده وتمام .......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک به دو ساعت تمام ارام تو بغلم گریه میکرد دلم به حالش سوخت اخر سر به زور با یه قرص ارامبخش خوابوندمش وقتی خوابید اروم از کنارش بلند شدم وبه خاله زنگ زدم وبهش اطلاع دادم که ارام اینجاس وامشب رو اینجا میمونه خاله با کلی شک قبول کرد بعدش هم به امید زنگ زدم وهمه چی رو بهش گفتم و در اخر اضافه کردم: اگه خاله چیزی ازت پرسید سوتی ندیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیدم گفت: مسی خواهش میکنم مواظبش باش تا من بیام میدونم ضربه ی بدی خورده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم: امید تو هم میدونستی ارام ماهانو دوست داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت اره از رفتارش فهمیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم دختره ی تابلو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ادامه دادم: امید الان خوابه ارامبخش بهش دادم یه ریز گریه میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: باشه باشه من دارم میام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا امید کلی حرف زدم وقتی حرفام تموم شد رفتم بالا سرارام مثل یه بچه اروم خوابیده بود خیلی اروم گونه اش رو ب*و*سیدم و اومدم بیرون یه ساعت بعد امید اومد با هم رفتیم بالای سر ارام و امید با نوازش کردندش سعی کرد بیدارش کنه اروم اروم صداش میکرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارام جان ارامم پاشو خواهری پاشو گلم الان که وقت خواب نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند بار صدا کردن بالاخره ارام چشماشو باز کرد اول متوجه نبود که چی شده یا کجاست اما بعد کم کم یادش اومد خواهر وبرادرو تنها گذاشتم واومدم بیرون حدودا یه ساعتی امید با ارام صحبت کرد وقتی بیرون اومدن چشمای ارام سرخ سرخ بود امید اومد جلو وازم تشکر کرد که مواظب ارام بودم ورفتن یه گشتی بزنن وقتی گفتم شب بمونن ارام تندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه نه نه بریم خونه میدونستم که ارام نمیخواد ماهان رو ببینه واسه همین انقدر عجله داره که برگرده خونه با ناراحتی گفتم اخه من به خاله گفتم ارام امشب اینجا میمونه امید گفت اشکال نداره من خودم با مامان صحبت میکنم و یه دلیلی براش میارم وبعد با ارام رفت بیرون رو مبل نشستم و به فکر فرو رفتم کاش اینطور نمیشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ تلفن منو به خودم اورد دست از نوشتن کشیدم (( داشتم خاطراتم رو مینوشتم)) ورفتم بیرون وگوشی رو برداشتم وگفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله صدای بهار بود که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلام مهسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: سلام بهار جونم خوبی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: اره جیگر چه خبرا تو خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: مرسی چی شده یادی از ما کردی؟ تو خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: بیمعرفت داری دروغ میگی دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: خوب حالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت مسی من پنجشنبه میخوام تولدموجشن بگیرم میای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نمیدونم باید به مامان بگم 10 مین دیگه نتیجشو میگم گلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: باشه پس تا 10 مین دیگه بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداحافظی کردم وشماره ی مامان رو گرفتم مامان شرکت بود بهش زنگ زدم بعد از چند تا بوق برداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: سلام مامانی خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: سلام دختر خوب چی میخوای که اینجوری چرب زبونی میکنی؟ گفتم: اِاِاِاِاِاِ مامان نداشتیما من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: بله من اگه تورو نشناسم به درد جرز لا دیوار میخورم شیطون نگفتی چی میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم آممممممم مامان بهار زنگ زده گفت میخواد جشن تولد بگیره بعد منم دعوت کرده البته جشن پنجشنبس میزاری برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت این دوستتو من میشناسم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: بهار راد میشناسی ، همون که مامانش تو مدرسه عضو انجمنه خونشون هم نزدیک مدرسس.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: اهان یادم اومد میگم اسمش اشناس خیلی خوب باشه برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم مرسسسسسسی بهترینی به بابا هم خودت بگو دیگه باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: باشه من کار دارم باید برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم ب*و*س ب*و*س بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خداحافظی مامان گوشی رو گذاشتم و فوری به بهار زنگ زدم با اولین بوق برداشت وگفت: چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: چته بچه ترسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: اه مهسا بگو دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: درست شد درست شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: راست میگی ویه جیغ بلند کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: اه بهار تو هم با این جیغات(( عادت بهار این بود که از خوشحالی جیغ میکشید))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: مگه چیه خوب همه وقتی خوشحال میشن جیغ میکشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: اره اما نه اینطوری ادم یاد انسانهای اولیه میافته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: مهسااااااا مگه دستم بهت نرسه پوستت رو میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: عمرا بای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: باشه تا پنجشنبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز پنجشنبه که بلند شدم چون تعطیل بودم 9 پاشدم پنجشنبه ها بهترین روز برام بود کلاسی هم نداشتم بعد از خوردن صبحانه به اتاق برگشتم شب قبل مامان به من گفته بود که بابا هم موافقه که من به این جشن برم یعنی اولش گفته بود نه اما چون مامان بهار اینارو تأیید کرده بود بابا راضی شده بود تو اتاق درب کمد رو باز کردم و یه تاپ مشکی وشلوار لی مشکی ویه جفت صندل سفید در اوردم خوب بود اینا رو تو یه مشما گذاشتم ساعت 10 بود با شادی ساعت 30/10 قرار داشتم لباس پوشیدم از صبح که پا شده بودم سرم کمی گیج میرفت اما به مامان نگفتم اخه اگه میگفتم انقدر میگفت تا منو از رفتن منصرف کنه ساعت 20/10 بود رفتم دنبال شادی تا با هم بریم خونه ی بهار اینا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شادی رفتیم خونه ی بهار اینا مادرش ایفون رو برداشت وگفت: کیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: سلام خاله ماییم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش تا اومد بگه سلام گفتم: خاله بهار نفهمه ما اومدیما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش فهمید منظورم چیه و گفت: باشه، مامان شادی خیلی پایه بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبعد بلند گفت: سلام سهیلا خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو یواش ایفون رو زد والکی شروع به صحبت کرد ما رفتیم تو حیاط نگاهی به حیاط کردم اونجا هم تمیز شده بود واستخر پر اب شده بود به ارومی وارد سالن شدیم مادر بهار رفته بود اشپزخونه بهار داشت سالن رو تمیز میکرد حواسشم به ما نبود یکی از بادکنکایی رو که اونجا بود رو برداشتم به شادی علامت دادم از سر جاش تکون نخوره پشت یکی از ستون ها قایم شدیم بهار از مادرش با صدای بلند پرسید:مامان کی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانش گفت:سهیلا خانوم بود با من کار داشت مگه نشنیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار گفت: اَه پس اینا کی میان چرا انقدر دیر کردن بیان به حسابشون میرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی سروصدا از پشت دیوار اومدم بیرون وبا قدم های اروم به بهار نزدیک شدم مشغول کار خودش بود با سنجاق سرم که خیلی هم تیز بود باد کنکو بغل گوشش ترکوندم بیچاره یه جیغ کشید وبعد برگشت سمت من تا ببینه کی داره اذیتش میکنه تا منو دید میخواست منو بکشه مخصوصا که من داشتم با صدای بلند بهش میخندیدم دویید تا منو بگیره منم فرار کردم سمت حیاط باجیغ داد میگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگیرمت میکشمت مهسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو حیاط بودم که احساس کردم سرم داره گیج میره بی اختیار ایستادم فشارم اومده بود پایین سر جام ایستادم تا بتونم خودمو نگه دارم همون موقع بهار رسید وگرفتم وگفت: هان گرفتمت بلایی سرت بیارم که..........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن وضع من حول برش داشت وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا حالت خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر گفتم چیزی نیست اما اون دست بردار نبود چون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا بریم یه اب قند بهت بدم تا حالت بیاد سر جاش، یعنی من انقدر ترسناکم دختر، انقدر که به غش کردن افتادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: حرف مفت نزن حال ندارم میدونی که اگه اینجوری نشده بودم به گرد پام هم نمیرسیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: اونکه بله شما بسیار پر سرعت شما ..... روغن موتور اسپیدی وبعد باصدای بلند خندید از خنده ی اون منم خندیدم با هم رفتیم تو تا یه کم بنشینیم من نشستم واونم از اشپز خونه برام یه لیوان اب قند اورد کمی که ازاون خوردم وبا کمی نشستن حالم جا اومد بدم نبودم بلند شدم که به اونا کمک کنم هرچی اونا گفتن بنشینم گوش نکردم و با کمک هم اونجارو تزیین کردیم نزدیک به 5 بود که کارهامون تموم شد تمام مدت بهار اهنگ گذاشته بود وما وسطاش میر*ق*صیدیم یا مسخره بازی درمیاوردیم خاله بهار ارایشگر بود اونم ساعت 5 رسید اونجا جشن از ساعت 30/6 شروع میشد رفتیم یه دوش گرفتیم وبا هم رفتیم تو اتاق بهار خاله اش موهامو صاف کرد با یه ارایش ملایم، منتظر اون دوتا شدم که الحق هم هردوشون زیبا شده بودن بهار بدو رفت واهنگ رو عوض کرد اولین زنگ به صدا در اومد ویه سری از مهمونا اومدن که همکلاسیامون بودن تا ساعت 30/7 دیگه تموم جوون هایی که به اون مجلس دعوت شده بودن اومدن دختر وپسر که میشد گفت تقریبا دخترها بیشتر بودن منو شادی دیگه از بس خسته بودیم ترجیح دادیم که کمی بشینیم هر کدوم یه نوشیدنی از روی میز گوشه ی سالن برداشتیم و رفتیم نشستیم البته بهار با پسری در حال ر*ق*ص بود رو به شادی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجشن خوبی شده والبته تزئینشم خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی با سر تایید کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: عجب از خود متشکریما وخندیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم همینطور دونفری مشغول تماشای جشن شدیم که صدای بهار باعث شد بلند بشیم وبایستیم بهار دست تو دست پسری که باهاش در حال ر*ق*ص بود اومد پیش ما وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعرفی میکنم پسر داییم سامان، سامان این دو هم دوستای خوب من مهسا و شادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرکت سر سلام کردم یه دفعه مامان بهار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار بیا تلفن بابکه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir((بابک برادر بهار بود چند سالی بود که برای ادامه تحصیل رفته بود آلمان)) بهار از جمع عذر خواست و رفت تا با برادرش صحبت کنه بعد از چند دقیقه ای اومد ودوباره با هم شروع به صحبت کردیم که صدای پسری ما رو متوجه خودش کرد بهار خانوم نمیخوای دوستاتو به ما هم معرفی کنی فقط به اقا سامان ما ادم نیستیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای پسر همه به سمتش برگشتیم بهار تا پسر جوون رو دید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاِ سلام امیر فکر نمیکردم بیای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر گفت: چرا یه همچین فکری کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار گفت: هیچی همینجوری خوب چی میگفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر گفت: گفتم میشه بگی این خانوم های محترم کی هستن دختر عموی عزیز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار گفت: دوستای من مهسا وشادی بچه ها این اقا پسر خوش تیپ هم امیر پسر عمومه. خوب تو با کسی نیومدی؟ دوستی؟ دوست دختری؟ چیزی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر در حالی که نگاهشو از من برنمیداشت گفت: چرا اتفاقا با دوستم علی اومدم اونو گذاشتم اونجا بیچاره تنها نشسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد برگشت وپسری رو که یه گوشه ی سالن روی صندلی نشسته بود رو صدا کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی علی بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی هم به جمع ما اضافه شد و با همه سلام و احوال پرسی کرد کمی که گذشت امیر اومد جلوم وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبانوی زیبا افتخار یه ر*ق*ص رو به من میدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم من باید حال اینو بگیرم یه لبخند زدم وگفتم: نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر فکر کرد میخوام با لبخند بهش بگم چرا که نه چون اونم اولش خندید اما وقتی گفتم نه خنده ی روی لبش محو شد تا که اینو گفتم همه زدن زیر خنده علی اومد گفت: خنگ خدا اینجوری که تقاضای ر*ق*ص نمیکنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رفت جلوی شادی وزانو زد وگفت:خانوم گل بیا مردونگی کن تقاضای ر*ق*ص مارو رد نکن باشهدلت میاد من ضایع بشم(( با این کارش یاد لاتای چاله میدون افتادم))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی اخماشو تو هم کشید وگفت: اه تو که از اونم بد تری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین کسی که خندید بهار بود بعد گفت: ایول بچه ها حال جفتشون گرفته شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر فهمید که همه ی اینا کلکه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاِ اینجوریه باشه منم دارم براتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بهار چون جلوم ایستاده بود جوری که کسی متوجه نشه یه چشمک زدم وبعد بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار جون منو شادی میریم تو حیاط یه خورده قدم بزنیم بعد میایم قدم زنان رفتیم به سمت استخر شادی به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا اومدیم بیرون خوب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:صبر کن الان میفهمی من یه حالی از این دو تا پرو بگیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد پیش بینی من درست از اب دراومد و امیر وعلی با هم اومدن سمت ما منم دوباره دست شادی رو گرفتم وراه افتادم امیر سرعتش رو زیاد کرد وبه حالت دو اومد سمت ما درست جایی که نزدیک استخر بود واون کنار من بود یه جفت پا براش گرفتم وامیر پرت شد تو اب شادی زد زیر خنده به علی که مات مارو نگاه میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیه تو هم میخوای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر اومد رو سطح اب زدم زیر خنده وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقا امیر اب که سرد نیست خوب تازه اواسط پاییزه هنوز اب سرد نشده اینجوری داشتی برامون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون هیچ حرفی از اب بیرون اومد در حالی که نفس نفس میزد اومد سمت من وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن...حال .....تورو..... میگیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایندفعه با احتیاط و با سرعت اومد سمتم، خندیدم وگفتم: اگه دستت به من رسید اسممو عوض میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دوییدم حالا من بدو اون بدو پشتم رو نگاه کردم نزدیکم رسیده بود یه جیغ زدم وسعی کردم تند تر بدوام بالاخره اون سمت استخر بهم رسید و دست کرد تو موهامو منو گرفت و کشید تو اغوش خودش وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجوری دارم براتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام زورمو تو پاهام جمع کردم وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه تونستی بنداز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کرد ولی نتونست پاهامو از سطح زمین جدا کنه اخه به زور خودموچفت زمین کرده بودم که یه دفعه از زیر پاهامو گرفت وبلندم کرد وقتی تو اغوشش بودم احساس خوبی بهم دست داد نمیدونم چی شد که یهوبدنم شل شد و وقتی به خودم اومدم توی اب بودم هنگ کردم خوب بالاخره شب بود واونموقع هوا یه کم سوزو که داشت امیر با خنده دستشو دراز کرد وگفت: اسمتو چی میزاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نمیدونم فعلا بزار بیام بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد دست امیر و گرفتم فکر کرد میخوام با کمکش برم بیرون اما من دستشو کشیدم واونو اوردم تو اب اومد رو اب وگفت: تو هنوز ادم نشدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسرم رو گرفت که بکنه تو اب یه جیغ زدم و گفتم: نه نه ادم شدم ادم شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید وگفت: دیگه بسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمک علی وشادی رفتیم بالا وارد ساختمون شدیم اهنگ قطع شده بود همه یا دیدن سرو ضع ما ساکت شدن بهار اومد جلو گفت: چی شد؟ این چه وضعیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: هیچی تسویه حساب بود بهار جون حله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوخندیدم مامان و بابای بهار برامون حوله اوردن حوله رو بیچیدم دور خودم امیر یه دست از لباسای بابک رو پوشید منم یه دست از لباسای بهارو با کمک بهار موهامو خشک کردم وکمی حالت دادم با وسایلای بهار یه ارایش ملایم کردم واومدم پایین به جمع بچه ها که بی توجه به اتفاقات افتاده در حال ر*ق*ص بودن نگاه کردم شادی هم با علی در حال ر*ق*ص بود رفتم کنار بهار که در حال بدرقه ی یکی از مهموناش بود......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار به محض دیدنم گفت: تو اینجایی امیر دنبال تو میگرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم: چیه بازم میخواد پرتم کنه تو آب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ارومی خندید وگفت: نه دیوونه خودت میدونی چیزی که عوض داره گله نداره میخواست باهات حرف بزنه اِ اوناهاش داره میاد اینجا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع امیر اومد کنار ما وبهار به بهانه ی اینکه میخواد با سامان بر*ق*صه مارو تنها گذاشت اونم خندون به من گفت:سلام خانوم شنا خوش گذشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم وگفتم: نه به اندازه ی اینکه به شما موقع شنا خندیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:این زبون تو داری حالا یه خواهش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: بیا بریم بر*ق*صیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم :نوچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: آخه چرا دوستتو ببین چه با علی جور شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: من با اون فرق دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت:اِ که فرق داری الان منم یه کاری میکنم که شبیه اون بشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: میخوای چی کار کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی نداد وبه سمت بالای سالن رفت و آهنگ رو قطع کرد صدای اعتراض بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: دوستان یه لحظه سکوت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ساکت شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر در حالی که منو نگاه میکرد گفت: میخوام از همتون یه سوال بپرسم چه طوری میشه.............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمیدم میخواد چی بگه به حالت دو دوییدم سمتش و دست رو دهنش گذاشتم با دست آزادم صدای اهنگ رو بلند کردم دخترا وپسرا نگاهمون میکردن یه لبخند زدم و روبه جمعیت گفتم: خوش باشید دوستان، موردی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آروم به حالتی که فقط اون بشنوه گفتم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباشه هرچی تو بگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالتی موزیانه گفت:پس بر*ق*صیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و دستشو که برای ر*ق*ص به سمتم دراز شده بود گرفتم و گفتم : چه کنم بریم .با هم وسط رفتیم کمی که ر*ق*صیدیم خودش دستمو گرفت و از وسط بچه ها بیرون کشید ورفتیم سمت حیاط دوباره همون حالت تهوع مسخره و سرگیجه ی همراهش به سراغم اومد وای خدا دوباره حالم داشت به هم میخورد ولی نه باید وایسم آخ خدا سرم داره گیج میره به زور سر پا ایستادم و باهاش به سمت ته باغ رفتیم یه لحظه ترس برم داشت و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: کجا میری هر کاری داری همینجا بگو دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید وگفت: نترس کاریت ندارم میخوام دور از جمع یه کم با هم صحبت کنیم رفتیم کمی که نشستیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: میخوام با هم دوست باشیم قبول میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم وگفتم :چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: واضح گفتم با هم دوست باشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: این همه دختر چرا من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: بین این همه تو از همه معصوم تری فهمیدی!!! ودر عین حال شیطون تر منم همینو میخوام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به صورتم زل زد نمیدونستم چی بگم هل شدنم از یه طرف و نگاههای خیره ی اون از طرف دیگه اعصابم رو متنشج کرده بود و حالت تهوع و سرگیجم رو بیشتر میکرد دوباره نگاهش کردم اینبار داشت لبام نگاه میکرد فاصلش رو با من کمتر کرد و منم به تلافی از کارش رفتم عقب تر تا جایی اومد جلو که چسبیدم به دیوار پشت سرم یه کم ترسیده بودم فاصله ی کمی بینمون بود امیر کم کم سرشو به آرومی به سمتم متمایل کرد فهمیدم که میخواد لبهام رو بب*و*سه به آرومی دستمو گذاشتم رو لبهاش وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه!!!!!!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگاری برق بهش وصل کرده باشن تکونی خورد و رفت عقب خواست چیزی بگه که مهلت ندادم و گفتم: تو هم یکی مثل بقیه همتون مثل همید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبلند شدم به سمت سالن رفتم کنار یکی از میزا نشستم و سرم رو بین دستام گذاشتم بعد از چند دقیقه دستی رو شونه ام گذاشته شد و صدای بهار اومد که گفت: مهسا حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بلند کردم و گفتم: نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیرم کنارش ایستاده بود و با شرمندگی نگاهم میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرومی بلند شدم و گفتم: شرمنده بهار جان من دیگه باید برم فعلا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار گفت: الان زوده هنوز هدیه ها وکیک مونده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: حالم خوش نیست از طرف من از بقیه خداحافظی کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت پله ها رفتم که سر گیجه مانع شد راهمو ادامه بدم داشتم پرت میشدم که دستایی مانع افتادنم شدن برای چند ثانیه نگاهش کردم و سرم گیج خورد وتو آغوش امیر بیهوش شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو که باز کردم تو اتاق بهار بودم یه سرم به دستم وصل بود سرم رو به سمت دیگه چرخوندم و امیر رو دیدم که کنار پنجره ایستاده و داره بیرون رو نگاه میکنه چشمام رو دوباره بستم همون موقع تقه ای به در زده شد وصدای باز شدن در باعث شد تا چشمام رو باز کنم بهار با شادی وعلی اومدن تو، صدای موزیک نمی یومد معلوم بود که جشن تموم شده همگی به کنار من اومدن سعی کردم تا سرجام بشینم که دست بهار مانع شدو گفت: نه مهسا بخواب دکتر گفته فشارت پایینه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نه حالم خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه اخمی کرد وگفت: میگم بخواب بخواب دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جام دراز کشیدم علی گفت: خب خدا رو شکر خوبید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: مرسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی هم گفت: مهسا به خدا سکته کردم جشن امشب جشنی بودا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و گفتم: آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار پا شد وگفت: شادی بریم کادو ها رو باز کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی گفت: بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی هم گفت: منم دیگه باید برم فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبا امیر دست داد با رفتن اونا تو جام نشستم آخه امیر نرفته بود و منم یه کم معذب بودم اومد روبروم نشست وگفت:مهسا منو میبخشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش فقط سکوت بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه داد: مهسا به خدا دست خودم نبود حالا خواهش میکنم منو ببخش نمدونم چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم ونشستم تو چشماش نگاه کردم معصومیتی که تو نگاهش بود تا ته دلم رو لرزوند و یه لبخند زدم وگفتم: باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد با لحن شوخی گفتم: دیگه تکرار نشه وگرنه ............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگذاشت ادامه بدم از این حرفم خیلی خوشحال شد و گفت: در مورد پیشنهادم فکر کن راستی امشب اینجا میمونی هم تو وهم شادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: اما من به خانواده ام نگفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: زن عمو زنگ زد واجازه ی تو و شادی رو از خانواده ات گرفت صبح میری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به اتمام بود وقتی تموم شد امیر خیلی آروم از دستم کشیدش بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: بریم پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: باشه بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم رفتیم پایین مادر وپدر بهار با دیدن ما با هم یه لبخند معنی دار زدن منم از خجالت سرم رو پایین انداختم رو مبل نشستم وگفتم: من واقعا معذرت میخوام جشن امشب رو خراب کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرش لبخندی زد وپدرش در جواب گفت: اشکال نداره دخترم حالا حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: به لطف شما بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر بلند شد وگفت: منم دیگه برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به سمت عموش رفت و باهاش دست داد بهار برای خداحافظی تا دم در باهاش رفت و منو شادی همونجا نشستیم بهار که برگشت گفت: بر وبچ بریم بالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو شادی بلند شدیم وگفتیم: بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاقش که شدیم بهار گفت: کف بزنید که الان اتفاق مهمی افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن وشادی هر دو همزمان گفتیم: چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار گفت :امیر شمارشو داد بدم به تو ((با انگشت به من اشاره کرد)) که بهش زنگ بزنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: آره دیگه نه پس من؟! حالا هم خواهش این پسر خوشگل ما رو رد نکن وگرنه دلم میگیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: دل تو واسه چی آخه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: خوب فامیلمونها جواب بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی رو تخت مینشستم گفتم: خوب.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قیافیه دخترای خجالتی رو گرفتم و ادامه دادم: با اجازه ی بزرگترا بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشادی وبهار هر دو جیغ زدن و پریدن بالا تو دلم گفتم :حالا خوبه به من پیشنهاد داد این ندید بدیدا چرا اینجوری میکنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوخندیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(وقتی رفتم خونه به دوستی با امیر خیلی فکر کردم و تصمیم گرفتم باهاش دوست بمونم الان 4ماه گذشته ونزدیک عیده رابطه ی من وامیر خیلی جدی شده ما تصمیم گرفتبم با هم ازدواج کنیم من عاشقانه امیر رو دوست دارم یعنی انقدر که حاضرم جونم رو براش بدم امیر پسر خوبیه 4 سال ازم بزرگتره اما همه چیز رو گوش میده اون همیشه بهترین راهنمایی رو بهم میده خیلی دوسش دارم قراره بعد از کنکور موضوع من وامیر مطرح بشه یعنی میشه خدایا..... )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفتر رو بستم صدای در اتاقم بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم:بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای ماهان اومد که در حالی که داشت درو باز میکرد گفت: آجی من کاری نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: بیا تو داداشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد تو نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا می خوام با بابا اینا راجع به دلارام صحبت کنم بیا با هم بریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیسنا
00واقعا چطور تونست بخشش وقتی که اونقدر کتکش زد تازه بچشم گرفت اون نه تونست بزرگ شدن بچش رو ببینه نه حرف زدنش تازه 4سال افسرده و تنها هم شد اخرشم یهیویی تموم شد
۴ ماه پیشtaranom
00اولین رمانی بود که خونده بودم و خوب بود بنظرم ولی رمانای قشنگ تری هس تا این 😁😁
۲ سال پیشBiglari
۲۵ ساله 00یه رمان هست خیلی خوبه اسمش (حس دوطرفه) حتما بخونش پشیمون نمیشی
۸ ماه پیشرخساره
۳۴ ساله 00خیلی تاثیر گذار نوشتی
۱ سال پیشنرگسی
20یکی از آبکی ترین و مسخره ترین رمان های عمرم
۱ سال پیشParya
00وای منو روانی کرد این رمان انقد ک غصه اینارو خوردم واسه زندگی خودم غصه نخوردم😏😂 خلاصه خوب بود
۲ سال پیشراحیل
۳۵ ساله 20کاملن آبکی و بچه گانه بود. چرا تنقدر دوس دارین زن تو سری خور و بدبخت و ضعیف باشه . چرا فک میکنین مرد اخمو و سخت گیر و کتک زن جذابه؟ تو دهه ۲۰ گیر کردین؟
۲ سال پیشDina
00خیلی مسخره و آبکی بود😐
۲ سال پیش♡
00قشنگ بود
۲ سال پیشیسنا
10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Saba
00قشنگ بود
۳ سال پیشحالا
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
Hana
02عووووووققققق چقد لوسسسسس حرف میزنن عههههههه حالم بهم خورد 🤢🤢🤢🤢
۳ سال پیشآندیا
۱۶ ساله 112رمانش خوب 😊 وقتی عاشق میشی باید غرور بزاری کنار چون باعث میشه که دیره به عشقت برسی ایشالا همیه عاشقا بهم برسن 😍😍😍😍
۳ سال پیش?نیلوفر?
۱۷ ساله 10میدونین بنظر من غرور تو عشق هیچ جایی نداره مثلا مهسا بخاطر غرورش به امیر نگفت دوست دارم تا امیر امیتیس رو ۴ سال ازش دور کرد
۴ سال پیش
مهسا خیلی کشید پسره خیلی بد و مغرور بود دستان غمگین بود