رمان ما که شانس نداریم به قلم خانم طلا
دختری به اسم لعیا که به تازگی برای کار به یک فروشگاه شیک و معروفی رفته اوایل ورودش بوده که....ماجرای طنز و جالبی در بطن داستان وجود داره که داستان رو جذاب میکنه..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۸ دقیقه
مردک بي شخصيت حالا همين روز اولي ضايمون کرد
_ ببخشيد هواسم نبود
برگشتم که درو باز کنم
_ صبر کن حالا که ديگه اومدي
_ بله...
_ از امروز شما با خانم کريمي همکار ميشيدو ميري قسمت حساب داري و من اگر کم و زيادي تو حسابا بشه از چشم شما ميبينم بهتره کاري به پول
هاي توي صندوق نداشته باشيد که بد ميبينيد و هر ماه .......حقوق دريافت ميکنيدخوبه؟
_ ببخشيد ولي من حروم خور نيستم اگر بودم کار نميکردم و همون شغل شريف دزدي رو پيش ميگرفتم
بعد از کمي مکث که داشت ارومم ميکرد
_ بله از مبلغ حقوق هم راضيم
_ ببخشيد ولي من بايد....... ولش کن شما ميتوني از همين الان کارتو شروع کني
_ بله ممنون
اومدم بيرون و رفتم پايين
_ ببخشيدخانم......( اسمش چي بود؟) ..... ک....ک...کرمي
پوزخندي زد
_ کريمي هستم.......حافظه ام نداري ميخواي حساب دار شي
_ شخص مهمي نبودي که فاميلت يادم بمونه فقط اومدم بگم از امروز باهم همکاريم
عصبي گفت: ميدونم ..... راستي اسمت چيه؟
_ لعيا....ليعا آريامهر ...اسم تو چيه؟
_ ساناز ....چند سالته؟قيافت که بچه ميزنه
غش غش به حرفش ميخنديد
_ 21 تو چند سالته سيو رد کردي نه؟ 33 به قيافت مياد ولي با اين ارايشي که تو کردي ....بدون ارايش بيشتري نه ؟ درست گفتم؟
عصباني : خيييير...من 26 سالمه تو که اين چيزا رو نميفهمي
_ خوب خانمي توکه ميفهمي من بايد کجا بشينم؟
_ چيه کم اوردي پيچوندي؟....به من چه برو براي خودت پيدا کن
_ کم نياوردم اخه تو در حدي نيستي که بخوام باهات بحث راه بندازم در ضمن بزرگي به عقله نه به سن دخترکم
ولبخندي از سر خوشي زدم ....همچين قرمز شد که داشت کم کم به رنگ مو هاي ش*ر*ا*بيش در ميومد
زدم زير خنده و به دنبال صندلي رفتمو يکي پيدا کردمو نشستم ديگه تا اخر ساعت کاري فقط باچشم غره حال همو گرفتيم و باهم حرفي نزديم و چند تا مشتري راه انداختيم
*****
سه روز از شروع کارم ميگذره و اتفاق خاصي نيوفتاده تنها اتفاقه خاصش دعوا هاي منو اين دختره سانازه امروز پنج شنبه بودو به نسبت شلوغ تر ..
همين طور که در فکر هاي خودم بودم...
_ گروووووپ ... با صداي نسبتا بلندي سه متر پريدم جلوي فروشگاه تصادف شده بود يه لگسوز زده بود به يک پژو 405 ...
راننده ها سريع پريدن پايين لگسوزيه يه پسر جوون بود ولي اون يکي ميان سال با يه هيکل توپي و دراز که بيشتر شبيه گوريل انگوري بود
پسره با اين که مقصر بود صداشو بلند کرد:
_ هي آق.... تا چشمش به مرده افتاد همچين گرخيد..و لال شد و لبخندي از سر ترس زد
تا قيافه پسر رو ديدم بلند زدم زير خنده داشتم ميترکيدم پسره سريع دسته چکشو بيرون کشيدو چيزي نوشت و برگرو جدا کرد و به گوريل
انگوري داد و گوريل رفت پسره با رفتنش لپاشو باد کردو نفسشو بيرون داد و تازه ياد ماشينش اوفتاد سريع چرخيدو ماشينو برسي کرد که
فقط چراغش شکسته بود بعدش کتشو درست کرد به طرف فروشگاه اومد و داخل شد
من هنوز داشتم با صداي بلند ميخنديم و نميتونستم خودمو کنترل کنم
پسره به طرفم اومد
_ کيوانم....اميدوار
_ بابا رو که نيس زدي هم ماشين خودتو هم يارو رو خراب کردي هنوزم اوميد واري ؟!!!... ولي بهت حق ميدم نبايد کم بياري
زدم زير خنده
اخم کردو گفت: فاميلم اوميدواره خانم اومدم آقاي مهران رو ببينم ؛ مي خواستم اطلاع بديد اگر وقت دارند به ملاقاتشون برم.
خودمو از تکو تا ننداختم : اهم....مگه من منشي اقاي مهران هستم؟ خوب بريد بالا ببينيد وقت دارند يانه؟!!!
_ شما جديد استخدام شديد؟ و فکر کنم خيلي سريع قبولتون کردن؟
_ که چي؟ مفتشي؟
_ هيچي اخه اصلا امکان نداشت اقا فرزاد چنين ادمايي رو به اينجا راه بده حتما از سر ناچاريه....نچ نچ نچ
و سري به چپ و راست تکون داد
_ ببين اقا پسر هرچي که هستم لااقل از تو بهترم
_ از چه لحاظ ؟
اي بابا دختر چه حرفا ميزني تو که نه قيافه داري...نه پول داري...نه تحصيلات...حالا چي بگم؟!!!! اهان...
_ قابل درک برا شما نيست چطور براي آدمي که منشي و حسابدارو از هم تشخيص نميده توضيح بدم؟
با کمال پررويي يه پوزخندم بهش زدم
همچين کم اورد که نگو راشو کشيدو رفت منم با نگاهم تا پله ها بدرقش کردم و شروع به تحليل قيافش کردم
قدش بلند بود حدودا 185 روداشت پوست گندمي نسبتا تيره موهاي مشکي کوتاه که فکرکنم با متر بلنديشون دو سانت بود ولي جلوي سرش سه سانت کيف کردين چه دقيق؟... خوب به ادامه مطلب ميپردازيم ... چشماي مشکي درشت و ابرواني پر و مژه هاي بلند لباشم معمولي دماغشم
بدک نبود سنشم 27_28 ميزد نه خدايي خوب بودتو 5 دقيقه دعوا ؟
داشتم حسابا رو چک ميکردم که سرو کلش پيداشد منم خودمو مشغول کردم
سحر 35
00خوب بود قشنگ بود
۹ ماه پیش*.....*
00من خوشم نیومد!!).قلم نویسنده ضعیفی بود و من انتظار بهتر داشتم چون خلاصش جذبم کرد ولی خود رمان،نه .. به هر حال ممنون از نویسنده ی عزیز💚
۱۰ ماه پیشک
۰۰ ساله 00🤣🤣🤣
۱۲ ماه پیشNarges
۲۳ ساله 01با سلام،رفقامتاسفانه قلم بسیارضعیف وبی محتواوکل کل های بچگانه.منظورم اینه که بلاخره ماکه خواننده هستیم یه چیزایی دستت میاد بعدازچندین سال خوندن رمان متاسفانه من رو جذب نکردبازم خسته نباشید به نویسنده.
۱۲ ماه پیشN
۱۸ ساله 60خدایا بسه دیگه اکثررمانا همه دختراخوشگلن بینی کوچولو چشمای خوشگل لبای قلوه ای کمر باریک همه مغرورجذاب همه پسراکشته مرده دخترن یعنی چی خووتو زندگی پسرای رمان هم ی دختر چندش و خ*راب هس که ب پسره چسبیده
۱ سال پیشالینا
۱۸ ساله 100خب الان بگه دختره شبیه سرقابلمه بود میخونی😶
۱ سال پیشزیزی
۱۶ ساله 00عالیی بعضی جاهاش از خنده اشکم دراومد..معرکه
۱ سال پیشزیبا
۱۷ ساله 41وا مگه بعد عروسی زنو مردا کارای دیگه نمیکنن?
۲ سال پیش...
۳۳ ساله 21خیلی مبتدی بود اصلا ادمو جذب نمیکنه فصل اولشو خوندم دیگه بقیشوبیخال شدم
۲ سال پیشفضولی؟!
۰ ساله 31خیلی مبتدی بود بنظرم اصلا جذب کننده نبود و بیشتر بحث های روزانه بود درحالی که خواننده برای ورود ب دنیای جدیدی شروع میکنه رمانو خوندن🦖
۲ سال پیش...
۱۸ ساله 20رمان طنز بگین دلم خنده میخاد
۲ سال پیشM
21قبلا خونده بودمش و به نظرم عالی بود خیلی خوب بود ممنون از نویسنده
۲ سال پیش.....
۱۳ ساله 1627ای نسبت به رومان های که خوندم من رو نبورد تو هس من هیچوقت بد نمیگم چون من خودم رومان مینویسم و اقعا سخته پس دسته اونی که نوشته درد نکن ممنون
۴ سال پیشسایه
11810عزیز من شما اول برو نحوه ی صحیح نوشتن کلمه رمان رو یاد بگیر بعد بیا واسه ما نظر بده خیلی هم رمان خوبی بود خداقوت نویسنده جاااااان🙋🙋🙋
۴ سال پیشسوگند
۱۷ ساله 565عزیزم به نظرم باید بیشتر روی املا کار کنی😂 حس* ، رمان*
۴ سال پیشR
320پدر ادبیات ایران تو گور لرزید 😐
۳ سال پیشگلوگلو
20😂 😂 😂 😂 😂
۲ سال پیش.
580خداروشکر بالاخره یکیشون تو فروشگاه کار پیدا کرده و تو شرکت نیس🤲😑😂😂🤣
۳ سال پیش??
۱۵ ساله 50😑🤣
۲ سال پیشرمان باز
۲۰ ساله 51عالی ارزش خوندن رو داره.با تشکر
۲ سال پیش
فاطی
00واقعا قشنگ بود ولی میشه رو قلم کار کرد نویسنده خسته نباشی واقعا