رمان ردهای ماندگار به قلم moon shine
ماندگار دختریه که روی صورت ودستهاش پررد چاقواِ…هرکسی که میبینتش یا چهره اش درهم میره یا با اشمئاز بهش نگاه میکنه .این ردها حک شدن روی پیشونی وگونه اش ..روی بند بند انگشتهاش وهیچ کس نمیفهمه ماندگار چه دردی میکشه وچقدر منتظر اون روزیه که خدا حقش رو بهش برگردونه ..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۴۴ دقیقه
-یکم مراعات کن عزیز دلم ..دیگه داشتم راه میوفتادم تو کوچه خیابون دنبالت بگردم ..
بی حرف فقط به دل نگرانی هاش گوش دادم واخر سر هم با کلی قربون صدقه رفتن گوشی رو قطع کردم ..
دست انداختم تو جیب کوله ام وگوشیم رو بیرون کشیدم ..
ده تا تماس بی پاسخ ..وپنج تا پیغام که همه از نگرانی وترس پویا خبر میداد ..بی حوصله پیغام های بی خودی رو پاک کردم که گوشی تو دستم لرزید ..
شماره ناشناس بود وعجیب وغریب ..دو تا سه ...سه تا دو ..کلا عجیب بود ..
-بله بفرمائید ..
-از دستم فرار میکنی ماندگار ..؟
لرز تو تنم نشست ودرد پهلوم تویه لحظه سر به فلک گذاشت ..خودش بود همون مردی که بهم گفته بود آ*ش*غ*ا*ل ..همونی که گفته بود میاد سراغم وبه واقع هم به سراغم اومده بود ..همونی که امروز وسط خیابون جا گذاشتمش
با لبهای خشک شده به حرف اومدم ..
-تو .تو کی هستی ..؟چی از جون من میخوای ..؟
صدای خشن مرد تو گوشی پیچید ..سخت وتند ..
-جونت رو ..
قلبم وایساد ..مردِ پشت تلفن چه بی رحمانه از گرفتن جونم حرف میزد ..مگه من چه کار کرده بودم ؟..چه هیزم تری بهش فروخته بودم ..؟
-امروز رو جستی ماندگار ..فکر میکنی چند بار دیگه میتونی از دستم در بری ...؟
نفس هام یکی درمیون شده بود ..ترس از مرد ومرگ دنیا رو جلوی چشمهام تاریک کرده بود ..با عجز نالیدم ..
-اخه چرا ..؟مگه من چی کار کردم ..؟
-شایان رو یادته ..بهم بگو اون چی کار کرده بود که همچین بلایی سرش اوردی ..؟
شایان ..؟شایان ...؟هرچی تو ذهنم به دنبال کسی که همچین اسمی داشته باشه گشتم چیزی پیدا نکردم ...واخر سر به این نتیجه رسیدم که من کسی به اسم شایان نمیشناسم ..
مردهای زندگی من به شدت محدود بودن ..پدرم ..پویا ..امیر علی پسر کوچیکه ی محبت خانم که خواستگار قبلیم بود وبعد از یه مدت هم از محل رفتن ..سیامک وپرهام هم پسرهای فامیل بودن ..غیر از اینها هیچ مرد مهم دیگه ای تو زندگیم نبود ..چه برسه به شایان نام ..
- شایان کیه ..؟اصلا کدوم بلا ..؟
-همون کسی که توی آ*ش*غ*ا*ل سرش شیره مالیدی... همونی که بدن سوخته اش گوشه ی قبرستون افتاده ..
از این تهمت بزرگ تمام تیره ی پشتم لرزید ودرد پهلوم نفسم رو گرفت ..من سرکسی رو کلاه نذاشته بودم ..من هیچ مرده یا زنده ای به اسم شایان که حالا مرده بود نمیشناختم ..من به واقع شایان رو نمیشناختم ولی نفرت کلام مرد رو میشناختم نفرتی که تمام لحظاتی که از دستش فرار میکردم تمام رگ وپی بدنم رو لرزونده بود ..
با ناراحتی نالیدم .
-من ..من شایان نمیشناسم ..به خدا اشتباه گرفتید ..
صدای پوزخند مرد تو گوشی پیچید
-هه اشتباه ..میام سراغت وبهت نشون میدم کدوممون اشتباه میکنیم ..
میون حرفش پریدم ..
-اقا به خدا اشتباه گرفتید من نه شایان نامی میشناسم نه شمارو ..من خودم نامزد دارم ..نامزدمم رو هم خیلی دوست دارم ..
با نفرت زمزمه کرد ..
-اره میدونم به خاطر همین پویا خان چه معامله ای با برادر بدبخت من کردی ..برای اون هم نقشه دارم ..بشین وتمام نقشه هام رو ببین ..
صدای نفس های تند من با قطع شدن تماس تو گوشی پیچید..
-الو الو اقا ..اشتباه گرفتید ..اقا ..
ولی دیگه صدایی اون طرف خط نبود ..صدایی که به اشتباه فکر میکرد من باعث مرگ برادرش شدم وقلبم با دیدنش ..با حس تنفری که هرلحظه تو صداش تزریق میکرد ...بدجوری نوید خبرهای بد رو میداد ..
گوشی هنوز تو دستم بود که زنگ خورد ..قلبم مثل یه لیوان اب سرته شد وریخت ..
با ترس نگاهی به شماره انداختم ..پوریا بود ..پوریای من ..کسی که بعد از خدا تنها پناه من بود ..با دستهای لرزون تماس رو برقرار کردم ..
-سلام پویا جان ..
-سلام ..با کی حرف میزدی یه سره آ*ش*غ*ا*له ...؟
نفس گرفتم ..نمیدونستم بگم یا نه ..با اینکه میترسیدم از مرد وخشونت در کلامش ..ولی دلم هم نمیخواست همین اول زندگی ذهنیت پویا رو خراب کنم
من قرار بود عمری با این مرد زندگی کنم وترجیح میدادم بدون اینکه بویی از موضوع ببره قضیه رو ختم کنم ..چقدر ساده بودم که فکر میکردم میشه این جریان رو بدون سرو صدا فیصله داد ..
-با فریبا ..
-فریبا ..؟همین دختره که تازه تو دانشگاه باهاش دوست شدی ..؟
نفس گرفتم ومفصل های دستم رو به دندون گرفتم ..خدایا به خاطر تمام این دروغ ها من رو ببخش
-اره یه جزوه میخواست زنگ زد ببینه دارم یا نه ..تو برای چی زنگ زدی ..؟
لبخند بی رمقی زدم وبرای پرت کردن حواسش ادامه دادم ..
-نکنه دوباره دلت برام تنگ شده ..؟!
خنده ی ارومی کرد ..
-زنگ زدم برای فردا شب ...مامان دعوتتون کرده ..
چشمهام رو مالیدم ونفس خسته ام رو بیرون دادم ..ذهنم حول وحوش مرد می چرخید ..باید چی کار میکردم ..من تو این وانفسا باید چی کار میکردم ..؟
با نفرتش با این پنهون کاری های مداوم ..با دروغ هایی که بی اختیار برای عزیزانم پشت سر هم قطار میکردم ..
-الو ماندگار ..؟قطع شد ..
دستپاچه به خودم اومدم ..
-نه نه هستم ..باشه به مامان میگم خبرش رو بهت میدم ..
-اکی .پس فعلا
گوشی رو قطع کردم وکش وقوسی به خودم دادم واز جا بلند شدم..دستم وروی پهلوی اسیب دیده ام گذاشتم وروبه روی ائینه وایسادم ..جای ضربه به کبودی میزد
گوشه ی لباسم رو پائین کشیدم وبه سمت در رفتم باید به مامان بگم فردا شب خونه ی پویا دعوتیم که گوشیم دوباره تو دستم زنگ خورد ..بدون نگاه کردن به شماره تماس رو برقرار کردم
-جانم پویا جان ...
-پس نامزد گرامی بود ؟
دستم شل شد ...پاهام بی حس ...فکرم کش اومد وتو گوشم صدای زنگ زدن پیچید ..
الیتا۳۲
00عالیی بود واقعیته جامعه رونشون میدادکه مردم به کسی که یه نقص جسمی داره نگاه میکنن دیدجامعه واقعا به این افرادخیلی بده که فقط ظاهرآدمارودرنظرمیگیرن
۴ هفته پیشساره
00خوب بود
۹ ماه پیشسحر
10انتظار داشتم،بعدِ ازدواج ماندگار و ماهان،فریبا به خاطر عذاب وجدان،با فرهادِ فلج ازدواج کنه.همه ظالما باید بفهمن،دنیا دارِ مکافاته.
۱ سال پیشکیانا
00قشنگ بود
۱ سال پیشسحر 34
00قشنگ بود
۱ سال پیشالهه
00خیلی قشنگ وجذاب بود تمام دردهای گاندگار ملموس وقابل درک بود
۱ سال پیشسلطان غم
00رمان خیلی پرش زمانی داشت و دور از واقعیت بود
۲ سال پیشفربد
00خوب وسرگرم کننده..........
۲ سال پیشسحر
00عالی بود واقعا
۲ سال پیشالهام
۳۰ ساله 01عالی بود
۲ سال پیشکلم بروکلی
10فکر کنم دفعه ششصد می هست که میخونمش
۲ سال پیش......
20تازه وقتی هم میمیره طی یک امدادغیبی زنده هست و حافظشو از دست داده چی میشه شخصیت اصلی پسر داستان اواخر داستان وارد بشه و همه کاسه کوزه رمان خونو به هم بریزه بی صبرانه منتظر یک همچین رمانیم
۲ سال پیش.....
10همه رمانا بلا استثنا همین شکلین تو رو خدا یه کم هیجان بدید داستانو غیر قابل پیش بینی کنید تا حالا رمانی نخوندم که شخصیت دختر با پسر داستان که همه فکر میکنم ازدواج نکنه مگه اینکه پسره بمیره تازه
۲ سال پیش......
00داستان جالب و متفاوتی داشت اما باز هم اتفاق تکراری داخل همه رمان ها ما وقتی شروع میکنیم به رمان خوندن همین که شخصیت پسر وارد داستان میشه میدونیم که تهش ازدواجه چرا داستانو کمی نمیپیچونید تا هیجانی بشه
۲ سال پیش
زیبا
۳۰ ساله 00خیلی خوب بود دوسش داشتم فقط دوس داشتم یه کمی عاشقانش بیشتر بود