رمان پایان راه ناتمام به قلم sara.j
داستان در مورد دختری به اسم افسانه هست که در ششسالِ گذشته که پدرش رو از دست داده، حقایقی رو از گذشته فهمیده که الان میخواد حق پایمالشدهی پدرش رو بگیره. تا اینکه...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵۵ دقیقه
برگهها رو روی میز گذاشت و گفت:
_شرمنده چرا دخترم، ببین افسانه جان تو اینا همهی اطلاعاتی که برای جلسه فردا باید بدونی هستش؛ مثل اسم رقیباتون، میزان نفوذ و خیلی مسائل دیگه که باید ازشون بدونی. من مخالف رشد و ترقی نیستم؛ اما تو و دوستاتم باید خودتون رو برای هر شکستی آماده کنین. شما
تازه اول راهین، تو هم عین بیتایی برام، خودت رو زیاد درگیر نکن که اگه نشد اذیت بشی.
- چشم عمو، همه رو پیشبینی کردم. شمام لطف دارین، من که همیشه مدیون شما و مریم جون هستم. نگران نباشید، بالاخره ما هم باید برای هر پیشرفتی از یه جایی شروع کنیم.
- باشه دخترم، در هر صورت کاری داشتی حتما من رو در جریان بذار.
- من که همیشه مزاحم شما هستم.
- چه مزاحمتی دختر خوب، خلاصه گفتم دیگه. خب من برم، تو هم این برگهها رو درست مطالعه کن. راستی از این سوگل خانم خبری نیست؟
- رفته برای تحویل پروژه، باید الانا دیگه بیاد.
- میگم اینجا اینقدر ساکته! خب من برم.
- آره واقعا. ناهار باشین خوشحال میشم.
- نه ممنون باید برم جایی. خداحافظ.
- به سلامت.
بعد از بدرقهی عمو تو اتاقم رفتم. بیستدقیقه بعد در زده شد و سوگل وارد شد.
- سلام. وای خسته شدم!
- سلام، چرا اینقدر طول کشید؟
- هیچی، یه گیر کوچیک داشت حل شد. راستی ساعت پنج باش تا با هم بریم، به یلدا گفتم بیاد.
- کامل گفتی؟
- نه سربسته براش تعریف کردم، با هم براش توضیح بدیم بهتره.
- باشه، امیدوارم قبول کنه.
- اون عاشق کارای هیجانیه.
- ماشین که نیاوردی؟
- نه.
- خوبه، پس برو به کارات برس تا بعد.
- ساعت ناهاره، نمیای؟
- نه میل ندارم.
- من که دارم میمیرم، پس تا بعد.
بعد از قرار ساعت سه کارم که تموم شد، به سمت اتاق سوگل رفتم. در زدم و با بفرمایید سوگل وارد شدم. داشت توضیحاتی رو به آقای اسدی میداد.
اسدی: سلام خانم معین، خسته نباشید.
- سلام، شمام خسته نباشید، سوگل جان من تو پارکینگ منتظرم.
سوگل: باشه عزیزم، ده دقیقهی دیگه پایینم.
با خداحافظی از اسدی و بعدش خانم سلیمی به پارکینگ رفتم.
تو ماشین منتظر سوگل بودم که بالاخره اومد و سوار شد.
- وای ببخشید منتظر موندی، بریم دیر نشه.
- اشکال نداره، فقط کجا برم؟
- کافیشاپ تک.
در حینی که به سمت کافیشاپ میروندم، گفتم:
- راستی امروز چی باید بهش بگیم؟
- یه چیزایی رو براش گفتم؛ مثلا اینکه چرا میخوای از داخل خونه سر در بیاری یا اینکه چی میخوای، خودشم گفت میره اون طرفا تا یه سر و گوشی آب بده.
در حالی که ماشین رو پارک میکردم گفتم:
- فعلا بریم تو، شاید قبول نکرد.
دور یه میزی که خیلی تو دید نبود، نشسته بودیم که صدای در اومد و یلدا وارد شد. سوگل دستش رو بلند کرد تا ما رو ببینه، یلدا هم به سمت میز ما اومد.
یلدا: سلام دخترای خوب.
من و سوگل هم با هم سلام کردیم. بعداز سفارش سه تا کافی و کیک، حرفهامون رو شروع کردیم.
سوگل: خب یلدا خانم چی شد؟
یلدا: من با حرفایی که سوگل گفت قبول میکنم. یه چیزایی هم فهمیدم.
- چی؟
یلدا: دیروز فهمیدم که یه پرستار هم تو خونهشونه، خیلی هم قابل اعتمادشونه. حتما کسی مشکلی داره که پرستار دارن. شاید بشه به خونه راه پیدا کرد.
- مثلا اونجا با یه عنوانی کار کنی، مثل خدمتکار؛ چون پرستار که میگی دارن.
یلدا: آره، ببینید اگه من برم اول از همه مامانم باید مطمئن شه از کار قبلیم برای رفتن به یه کار خیلی بهتر با مزایای بیشتر استعفا دادم.
سوگل: این به عهدهی من؛ میام با مامانت حرف میزنم که میای تو شرکت ما، تو هم مطمئن باش هیچ اتفاقی برات نمیفته.
یلدا: میدونم، پس اگه سوگل مامانم رو تفهیم کنه من حرفی ندارم. برای رسیدن به اون خونهام یه نقشههایی دارم اگه شد بهتون اطلاع میدم.
بعد از خوردن کافی و کیک بیرون اومدیم. یلدا ماشین آورده بود، خودش رفت. من هم بعد رسوندن سوگل به سمت خونه رفتم.
***
شب تو تختم داشتم به همه مسائلی که امروز پیش اومد فکر میکردم؛ به اینکه فردا چی میشه، البته فردا فقط طرحها بررسی میشه، به اینکه یلدا چی کار میکنه. بالاخره بعد یه ساعت فکرکردن خوابم برد.
تو یه جاده بودم که سرسبز بود و بابا رو میدیدم. جلوتر میرفتم؛ ولی بهش نمیرسیدم، انگار یه چیزی نمیذاشت به بابا برسم. برگشتم و چهرهی اسفندیار مفاخر رو دیدم؛ جیغی کشیدم و از خواب پریدم. نفسنفس میزدم و تمام بدنم عرق کرده بود. بلند شدم و رفتم دوش گرفتم.
از حمام که بیرون اومدم، دیدم ساعت نزدیک شش صبحه. وضو گرفتم و سجاده رو پهن کردم.
نماز آرومم میکرد. بعد از خوندن نماز، یه فاتحه برای بابا فرستادم. واقعا آروم شدم. بلند شدم رفتم پایین آب جوش گذاشتم، صبحانه رو آماده کردم. چای که حاضر شد، ماه بانو که چادر نماز سرش بود تو آشپزخونه اومد.
- سلام، صبح بهخیر.
تی تی
00ببین ی رمان بود فک کنم اسم پسره احتشام بود اسم خواهرش المیرا «این دختره از اون بداس» بعد المیرا با عشق پسره تو دانشگا دعوا میشه المیرا میمیره دختره میره زندان اسم رمان چیهههه؟ توهر کی دوس داری بگووووو
۱ سال پیشلیلا
۲۰ ساله 00به دردنمیخوره حیف وفت که بزاری پای خوندش
۲ سال پیشتی تی
00این احسان این آخراش دیگع خیلی رو مخه خوشم نیومد من دوس دارم به جا عسل باشم همش کل کل کنم با مهران😂😂😂😂😂
۲ سال پیشfatima
10ارزش خوندن داره خسته نباشی نویسنده جان
۲ سال پیشدخی همین✌
۱۲ ساله 00بچه ها میشه رمان انتقامی بگید مثل رمان ریما که دختره گیر پلیسا نیوفته ممنون میشم💖
۲ سال پیش♡s♡
۱۹ ساله 00رمان خیلی خوبی بود مرسی از نویسنده عزیز❤💫
۲ سال پیشت
1779اه انقد بدم از رمانایی میاد که ژانرش اجتماعی باشه اههه🔪🔪
۴ سال پیشSh
95جالب نبود .تکراری .رمان های قدیمی قشنگ تر هستن
۴ سال پیشمینا
۱۵ ساله 22اره
۴ سال پیش.ساناز
50اه اه اه از رمان قدیمی متنفرم این نظر خودمه و به نظر بقیه توهین نمی کنم😐😖
۳ سال پیشf♡
10خوب بود ولی یه ذره کسل کننده بود
۳ سال پیش☆آیناز☆
۱۹ ساله 763یا خدا شما.چطور تو دوسه ساعت هفده قسمت خوندید☹☹بعد اومدید پنج نظر منفی هم داداید 😐 عزیزان اول بخونید بعد بیاید نظر بدید شاید کسی دوست داشته باشع این رمان بخونه این نظرات منفی ببینه بدبخت فرار می
۴ سال پیشزهرا۲۵
30خیلی ریتم آرومی داشت هیچ اتفاق خاصی و مهیجی نداشت ...بنظرم خیلی درمورد زندگی خوبش اغزثراق شده بود...اینکه مثلا همه جیز تموم بودو همه دوسش داشتن ...الکی رمانو طولانی کرده بود
۴ سال پیشسعادت
21پیشنهاد میکنم بخونید ممنون از نویسنده🙏
۴ سال پیشآرام
۱۵ ساله 151بچه ها نمیگم رمان خیلی هیجان انگیزه یا فوق العاده عالی نسبتا رمان خوبی من دوستش داشتم رمان آرومی و عاشقانه ...
۴ سال پیشHadis
۱۹ ساله 42رمان خوبیه ولی کاش یکم این افسانه شیطون بود 😂
۴ سال پیشستاره
40سلام خسته نباشید به نظر من رمان خوبی بود ولی به نظرمن دختره نباید باعث وبانی گرفتار شدن پدر پسره میشد چون باوجود این کاری که کرد این ابرازعشق از طرف پسره بعیدبودچون هرچی بود بلاخره باباش بوده
۴ سال پیشرضوان
32داستان جالبی داشت ولی قلم خوبی نداره می تونه خیلی بیشتر به هر یک از مکالمه ها و اتفاق های داستان بها بده و حس رو به خواننده منتقل کنه
۴ سال پیش
اسیه
00۱۰۰ صفحه خوندم اصلا قشنگ نبود.ارزش وقت گذاشتن نداره. کشش نداره