داستان در مورد دختری به اسم افسانه هست که در شش‌سالِ گذشته که پدرش رو از دست داده، حقایقی رو از گذشته فهمیده که الان می‌خواد حق پایمال‌شده‌ی پدرش رو بگیره. تا اینکه...

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵۵ دقیقه

مطالعه آنلاین پایان راه ناتمام
نویسنده : sara.j

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #معمایی

خلاصه :

داستان در مورد دختری به اسم افسانه هست که در شش‌سالِ گذشته که پدرش رو از دست داده، حقایقی رو از گذشته فهمیده که الان می‌خواد حق پایمال‌شده‌ی پدرش رو بگیره. تا اینکه...

به نام خدا

دلتنگی شبیه تو نیست،

گاه و بی‌گاه در می‌زند

هرجا دلش خواست می‌نشیند

و با حسرت عجیبی

درباره‌ی تو حرف می‌زند.

***

گل‌های رزی رو که از باغچه‌ی حیاطمون کندم، روی سنگ سیاهش گذاشتم و یادی از گذشته کردم. هیچ‌وقت یادم نمیره که چه روزای خوبی داشتیم و می‌فهمم که شش‌ساله از نگاه‌های مهربون و نصیحت‌های پدرانه‌اش محرومم. یاد پدرانه‌هاش که نذاشت تو بیست‌سال زندگیم غم بی‌مادری رو حس کنم. همیشه می‌گفت دوست دارم به موفقیت‌های زیادی دست پیدا کنی؛ برای همین هم وقتی معماری قبول شدم، گفت به بزرگ‌ترین آرزوش رسیده. کجایی بابا، دلم خیلی برات تنگ شده. کجا بودی که با هم جشن فارغ‌التحصیلیم رو بگیریم. وقتی یاد گذشته می‌افتم که چه زجری کشیدی و من نمی‌دونستم؛ از اون بلاهایی که سرت آوردن و دم نزدی دیوونه میشم. ولی با خودم عهد بستم که نذارم با خیال راحت به زندگیشون ادامه بدن، باید تاوان پس بدن. تو این پنج‌سالی که فهمیدم، دارم از درون آتیش می‌گیرم. دیگه وقتشه، می‌دونم راضی نیستی؛ ولی من مثل تو ایمانم قوی نیست، دیگه نمی‌تونم به خدا.

صدای هق‌هقم فضای خالی اون‌جا رو پر کرد.

بعد از دقایقی که به خودم اومدم، دیدم هوا کم‌کم داره تاریک میشه. هوای بهمن ماه هم که خیلی سرده. شال‌گردنم رو دور گردنم سفت کردم. یه نگاه که به ساعت انداختم، فهمیدم درست سه‌ساعته این‌جام و خاطرات رو مرور می‌کنم. همیشه وقتی میام پیش بابا، زمان از دستم در میره. بلند شدم و از فضای بهشت‌زهرا خارج شدم. باید برم خونه. سوار ماشین شدم. تازه یادم اومد که گوشیم تو ماشین مونده. روشنش کردم. وای ده‌تا میس‌کال از خونه دارم! شماره‌ی خونه رو گرفتم. خدا به دادم برسه؛ الان ماه بانو شروع می‌کنه. تا بوق دوم خورد جواب داد:

- الو، کجایی دختر؟ چرا جواب گوشیت رو نمیدی، نمیگی دلم هزار راه میره؟

- ببخشید ماه بانو. اولا سلام، دوما گوشیم تو ماشین بود، سوما مگه شما نمی‌دونین من پنج‌شنبه‌ها بعد از ظهر در دسترس نیستم؟

- سلام. می‌دونم دخترم، نگران میشم. خوبیت نداره این همه وقت تو قبرستون بشینی.

- چشم، الان راه میفتم.

- آره عزیزم زود بیا سوگلم اومده، بیا که برات فسنجون درست کردم.

- مرسی که این‌قدر به فکرمی، چیزی نمی‌خوای سر راه بگیرم؟

- نه افسانه جان زود‌تر بیا.

- باشه، پس فعلا خداحافظ.

- خداحافظ.

از وقتی که یادم میاد، ماه بانو با شوهرش تو خونه‌مون بودند؛ البته بابا تو حیاط پشتی خونه‌مون یه خونه‌ی پنجاه‌متری براشون ساخته بود. شوهرش که بهش می‌گفتم بابا رحمان، تقریبا ده‌سال پیش فوت کرد، عین بابابزرگم بود. از اون به بعد ماه بانو بیشتر می‌اومد پیشمون؛ ولی من وقتی بابا فوت شد، پیشنهاد عمو اینا رو برای زندگی باهاشون رد کردم. بهشون گفتم می‌خوام تو خونه‌ای که بابام توش نفس کشیده باشم، اونا هم به تصمیمم احترام گذاشتند. ماه بانو‌ هم کلا اومد پیشم و تو یکی از اتاق‌های طبقه‌ی اول ساکن شد. هیچ‌کسی‌ رو نداشت؛ چون بچه‌دار نمی‌شدند، همیشه تنها بودند. الان هم جای مادربزرگ نداشته‌امه. بالاخره از بهشت زهرا بیرون اومدم و به سمت خونه روندم.

دوباره تو فکر گذشته رفتم. روزی که وصیت بابا خونده شد، خونه‌ی ویلاییمون با شرکت که -تنها داراییمون بود- به من رسید.

بعد از یه مدتی که گاوصندوقش رو تمیز می‌کردم، یه دفتر کهنه پیدا کردم. صفحه‌ی اولش بابا نوشته بود خیلی از حقایقی که تو گذشته اتفاق افتاده؛ یعنی موقعی که یک سالم بوده، حقم بوده که بدونم؛ اما نخواسته ذهنیتم نسبت به خیلی‌ها عوض شه. با خوندن تمام ماجرا فهمیدم بابام چه زجری کشیده. لااقل اگه من می‌دونستم، مرحم درداش می‌شدم.

به خیابون نزدیک خونه رسیدم، گذشته رو پس زدم و وارد کوچه شدم. در رو با ریموت باز کرده و ماشین رو تو حیاط پارک کردم. ورودی رو باز کردم و کفش‌هام رو تو جاکفشی گذاشتم.

صدای سوگل از تو آشپزخونه می‌اومد. به سمت آشپزخونه رفتم و بلند گفتم:

- سلام، من اومدم.

وارد آشپزخونه شدم.

ماه بانو: سلام عزیزم.

جلو رفتم و گونه‌اش رو بوسیدم.

سوگل: سلام، به به افسانه خانم. مهمون دعوت می‌کنی خودت نیستی؟

- ببخشید تو ترافیک موندم دیر رسیدم.

ماه بانو: برو لباس‌هات رو عوض کن بیا شام رو بکشیم، سوگلم گرسنشه مادر.

- چشم، الان زودی میام.

از پله‌ها بالا رفتم. در اتاقم رو باز کردم. مثل همیشه موجی از آرامش وجودم رو در بر گرفت. هفت‌سال پیش دکورش رو عوض کردم؛ بنفش و سفید. بابا هم خیلی خوشش اومده بود.

لباسم رو با یه تونیک و شلوار عوض کردم و وارد سرویس اتاقم شدم. دست و صورتم رو شستم.

نگاهم به صورتم افتاد. یاد حرف بابا افتادم؛ همیشه می‌گفت چشم‌هات مثل مادرته. چشم‌هام قهوه‌ای تیره، ابرو و موی مشکی، پوست سفید، قد متوسط ۱۶۶ و اندام ظریفم خصوصیات ظاهریم بود.

از سرویس بیرون اومدم و در اتاقم رو بستم. از پله‌ها که پایین می‌اومدم، صدای سوگل می‌اومد که بلند حرف می‌زد. پشت میز نشستم و رو به سوگل گفتم:

- واقعا خسته نمیشی این‌قدر حرف می‌زنی؟ عمو اینا چی می‌کشن از دست تو.

- پس مثل تو باشم؟ به زور باید ازت حرف کشید.

ماه بانو: دخترا غذا یخ کرد، زود شروع کنین.

- چشم.

غذامون رو تو سکوت خوردیم. نذاشتیم ماه بانو کاری کنه، فرستادمش تو نشیمن و با سوگل میز رو جمع کردم. داشتم ظرف‌ها رو تو ماشین می‌چیدم.

سوگل: خوبی؟

- آره. برای چی می‌پرسی؟

- انگار حالت خوب نیست. دوباره یاد گذشته افتادی؟ ببین به‌نظرم خودت رو درگیر نکن.

- سوگل جان اگه نمی‌تونی کمکم کنی بگو، من ناراحت نمیشم.

- من که گفتم تا آخرش هستم، فقط نگران توام، دوست ندارم اذیت شی. هر وقت میری سرخاک عمو تو خودتی؛ واسه اون میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معذرت می‌خوام سوگل جان، منظورت رو بد فهمیدم. نگران نباش، فعلا تو فکر پروژه‌ی فانوس هستم. خدا کنه ما ببریم، وگرنه تمام زحماتمون به باد میره. دعا کن سوگل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: ان‌شاءالله. تو برو تو پیش ماه بانو منم چای بریزم میام پیشتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زحمت نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم‌هاش گرد شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا تو هم خسته‌ای، برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ببخشیدی گفتم و به سمت نشیمن رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم ماه بانو داره تلویزیون نگاه می‌کنه، رفتم پیشش نشستم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم خوشگله چه‌طوره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه بانو: خوشگلی از من گذشته دخترم، الان دوره‌ی شما جووناست. تا خوشگلین و بر و رو و خواهان دارین ازدواج کنین مادر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: بفرمایین چای، ماه بانو جان کو شوهر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه بانو: دستت درد نکنه مادر، چه چای خوش‌رنگیه. پس این همه خواستگار دارین چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: اونا که دماغشون رو بگیری جونشون درمیاد، مگه نه افسانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی بگم، شما باتجربه‌ای.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه چاییم رو خوردم، رو بهشون گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من میرم نمازم رو بخونم تا دیر نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب به‌خیری گفتم و به سمت پله‌ها رفتم. وارد اتاقم شدم. وضو گرفتم و سجاده‌ام رو پهن کردم و شروع کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم‌ساعتی می‌شد که نمازم رو خونده بودم و داشتم فکر می‌کردم که صدای در اومد و بعدش کله‌ی سوگل اومد تو و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اجازه هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا تو. عجیبه که در زدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواستم مزاحم عبادتت نشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی وقته تموم شده، داشتم فکر می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گذشته تموم شده، تو نباید این‌قدر خودت رو اذیت کنی. عمو محمودم فکر این چیزا رو کرده بود که قبلا بهت نگفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بالاخره فهمیدم؛ اما کاش زود‌تر خودش بهم می‌گفت تا حداقل تو درداش شریک می‌شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا بهش فکر نکن، تمرکزتو بذار رو جلسه‌ی معمارا. راستی مامان گفت بهت بگم فردا شب شام خونه‌ی ما دعوتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماه بانو اگه بیاد منم میام. درضمن ما همیشه اون‌جاییم، با دعوت که نمیایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اتفاقا مامان از دستت شاکیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چند وقته خیلی درگیر بودم می‌دونی که، باشه میایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم، راستی من کجا بخوابم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه این‌جا می‌خوابی که تو رو تخت بخواب، اگرم این‌جا نمی‌خوابی اتاق بغلی آماده‌ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه همین‌جا می‌خوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای خودم جا انداختم و سوگل رفت رو تخت. بعداز بیست‌ دقیقه سوگل خوابش برد؛ ولی من خوابم نمی‌اومد. به مناقصه فکر می‌کردم که بعد از دو ساعت خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم سوگل هنوز خوابیده. بلند شدم دست و صورتم رو شستم و آروم از اتاق بیرون رفتم. وارد آشپزخونه که شدم، دیدم ماه بانو داره صبحانه آماده می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، صبح به‌خیر ماه بانو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیزم، چرا این‌قدر زود بیدار شدی؟ خسته بودی، می‌خوابیدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه دیگه خوابم نبرد، اومدم صبحانه آماده کنم. یه ربع دیگه سوگلم بیدار می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه بانو: راستی دخترم دیروز میناجان، زن عموت، زنگ زد و برای شام دعوت کرد، گفتم به خودت میگم جواب بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه شما راضی باشی بگم میایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من حرفی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه پس بعدا به زن عمو زنگ می‌زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: اگه نمی‌اومدی‌ هم به زور می‌بردمت. ببخشید، سلام و صبح قشنگتون به‌خیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه بانو: سلام به روی ماهت مادر، بیا صبحانه بخور.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: دستت درد نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از صبحونه، با سوگل تو حیاط رفتم. به گل‌ها آب می‌دادم. رو به سوگل گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌بینی چه خوشگلن؛ ولی چون هوا هنوز سرده زود خراب میشن. راستی چه خبر از سعید و شیدا، عروسی نمی‌گیرن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نکنم. چند روز پیش سعید به بابا می‌گفت چون عقدشون مفصل بوده یه جشن خانوادگی و یه سفر میرن بسه، بابام گذاشته به عهده‌ی خودشون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی میرن خونه‌شون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان دارن دکورش رو درست می‌کنن. احتمالا تا دو ماه دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشبخت بشن. پروژه‌ی مهد کودک دانش تموم شد دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، فردا میرم تحویل بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه ماه بانو صدامون کرد، رفتیم تو که تلفن زنگ خورد و بعداز چند دقیقه حرف‌زدن با زن عمو و قبول دعوتش قطع کردم. ناهار رو هم که دستپخت خودم بود، خوردیم. بعد از تعریفات ماه بانو و سوگل از کشک بادمجون، یه ساعتی‌ هم استراحت کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت پنج عصر بود، داشتیم آماده می‌شدیم. یه تونیک سبز با شلوار مشکی، یه بافت طوسی‌ هم روش پوشیدم. زیاد لباس کوتاه و تنگ نمی‌پوشم؛ بابام دوست نداشت. خودمم دوست نداشتم جلب توجه کنم. البته همه‌ی دخترای فامیل تیپشون معقوله و حجاب رو تقریبا رعایت می‌کنند. یه ریمل و رژ زدم و با برداشتن شال مشکی از اتاق خارج شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله‌ها پایین رفتم و بعد از چند دقیقه سوگل هم اومد و همه‌مون به سمت خونه‌ی عمو محمد راه افتادیم. سر راه یه دسته‌گل هم گرفتم. بعد از چهل دقیقه که سوگل از هر دری برامون بلبل‌زبونی می‌کرد، بالاخره رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو بهشون گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما برید، من پارک کنم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماه بانو: باشه مادر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: بذار در رو برات باز می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمی‌خواد تو کوچه می‌ذارم، شب می‌ریم دیگه. سعید هم ماشین می‌ذاره درآوردنش سخته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اینکه ماشین رو پارک کردم، دیدم دسته‌گل رو نبردند. برداشتمش و رفتم تو. حیاط عمو اینا یه‌کم از حیاط ما بزرگتره؛ ولی از دید قشنگی و سرسبزی تو یه سطحه. زن عمو جلوی در ورودی با عمو منتظرم بودند. سنگ‌فرشا رو طی کردم و جلوی در ورودی رسیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، ببخشید طول کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو در حالی که گل رو ازم می‌گرفت، باهام روبوسی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیزم، خوش اومدی. خودت گلی، برای چی زحمت کشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قابل شما رو نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت عمو رفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عمو، خوبین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغلم کرد و پیشونیم رو بوسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دختر گلم، چه عجب عمو جون یادی از ما کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید این یه مدته درگیر بودم، وگرنه من که همیشه این‌جام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو: این چه حرفیه افسانه جان، محمد بذار دخترم بشینه سر پا نگهش داشتی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو: چشم خانم، برو تو عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم داخل پذیرایی. یک ساعت بعدش هم شیدا و سعید اومدند. شیدا دختر خیلی خوب و خونگرمیه، سعید هم عین برادرم می‌مونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون شب با شوخی و خنده‌های سعید و سوگل و محبتای عمو و زن عمو گذشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو تختم که بودم، به فردا و اطلاعاتی که قرار بود در مورد اون پروژه‌ی بزرگ برام بیاد فکر می‌کردم. جلسه‌ی معماران برای پروژه‌ی هتل فانوس کیش هستش که پروژه‌ی عظیمیه. بردن پروژه امتیازات زیادی می‌خواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با فکر به این چیزا کم‌کم خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح که از خواب بیدار شدم، یه مانتو و شلوار مشکی با مقنعه پوشیدم. همیشه دوست دارم تیپم برای محل کار رسمی باشه. پالتوی طوسیم رو که بابا برام کادو خریده بود، دستم گرفتم. بعد از خوردن صبحانه به سمت شرکت راه افتادم. قبلا، یعنی حدود بیست‌سال پیش شرکت بابا خیلی وسیع‌تر بود، پروژه‌های بزرگی رو می‌گرفتند؛ ولی بعد از اون بلاهایی که شریک بابا سرش آورد، شرکت و خیلی از زمین‌ها رو فروخت تا بدهی طلبکار‌ها رو بده. فقط خونه‌مون موند و بعد چند سال بابام با کمک عمو محمد و عمو نادر یه شرکت کوچیک تاسیس کرد و به اسم من گذاشت؛ شرکت معماری افسانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساختمون رسیدم و ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم. به طبقه‌ی هشتم رفتم. در رو باز کردم. خانم سلیمی بلند شد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم معین، صبح به‌خیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم سلیمی، بفرمایید. صبح شمام به‌خیر. امروز چه قرارایی دارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت یازده با آقای کیهانی. ساعت سه هم با کسی که برای باشگاه افرایی می‌فرستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه. به آقا رجب بگین ده دقیقه‌ی دیگه برام یه چای بیارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اتاقم رفتم و تا اومدن عمو نادر سرگرم پروژه‌ی باشگاه شدم. با صدای تلفن سرم رو از روی نقشه بلند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانم سلیمی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقای کیهانی اومدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگو بیان داخل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چه زود یازده شد. صدای در اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بفرمایین. سلام، عمو نادر بفرمایید بشینید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دخترم، خوبی؟ مریم گفت بهت بگم بی‌معرفت شدی، سراغی از ما نمی‌گیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شرمنده عمو، این مدت خیلی درگیرم؛ خودتون مطلعین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می‌دونم دخترم، شوخی کردم باهات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می‌خورین بگم بیارن، البته مثل همیشه چای دبش دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند شدم، بعد از سفارش چای و شیرینی به سمت مبل‌ها رفتم و روبروی عمو نشستم. چند ساله که عمو صداش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب عمو چه خبرایی برامون داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که یه سری برگه از کیفش در می‌آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افسانه جان بذار الان برات میگم.. در واقع چیز خاصی نیست، بیشتر به‌خاطر دیدن دختر گلم اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون عمو نادر، همه‌ش شرمنده‌ام می‌کنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگه‌ها رو روی میز گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_شرمنده چرا دخترم، ببین افسانه جان تو اینا همه‌ی اطلاعاتی که برای جلسه فردا باید بدونی هستش؛ مثل اسم رقیباتون، میزان نفوذ و خیلی مسائل دیگه که باید ازشون بدونی. من مخالف رشد و ترقی نیستم؛ اما تو و دوستاتم باید خودتون رو برای هر شکستی آماده کنین. شما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تازه اول راهین، تو هم عین بیتایی برام، خودت رو زیاد درگیر نکن که اگه نشد اذیت بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم عمو، همه رو پیش‌بینی کردم. شمام لطف دارین، من که همیشه مدیون شما و مریم جون هستم. نگران نباشید، بالاخره ما هم باید برای هر پیشرفتی از یه جایی شروع کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه دخترم، در هر صورت کاری داشتی حتما من رو در جریان بذار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که همیشه مزاحم شما هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه مزاحمتی دختر خوب، خلاصه گفتم دیگه. خب من برم، تو هم این برگه‌ها رو درست مطالعه کن. راستی از این سوگل خانم خبری نیست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رفته برای تحویل پروژه، باید الانا دیگه بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میگم این‌جا این‌قدر ساکته! خب من برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره واقعا. ناهار باشین خوشحال میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه ممنون باید برم جایی. خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به سلامت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از بدرقه‌ی عمو تو اتاقم رفتم. بیست‌دقیقه بعد در زده شد و سوگل وارد شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام. وای خسته شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، چرا این‌قدر طول کشید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی، یه گیر کوچیک داشت حل شد. راستی ساعت پنج باش تا با هم بریم، به یلدا گفتم بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کامل گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه سربسته براش تعریف کردم، با هم براش توضیح بدیم بهتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، امیدوارم قبول کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون عاشق کارای هیجانیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشین که نیاوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه، پس برو به کارات برس تا بعد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت ناهاره، نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه میل ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که دارم می‌میرم، پس تا بعد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از قرار ساعت سه کارم که تموم شد، به سمت اتاق سوگل رفتم. در زدم و با بفرمایید سوگل وارد شدم. داشت توضیحاتی رو به آقای اسدی می‌داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسدی: سلام خانم معین، خسته نباشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، شمام خسته نباشید، سوگل جان من تو پارکینگ منتظرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: باشه عزیزم، ده دقیقه‌ی دیگه پایینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خداحافظی از اسدی و بعدش خانم سلیمی به پارکینگ رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو ماشین منتظر سوگل بودم که بالاخره اومد و سوار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای ببخشید منتظر موندی، بریم دیر نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکال نداره، فقط کجا برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کافی‌شاپ تک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حینی که به سمت کافی‌شاپ می‌روندم، گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی امروز چی باید بهش بگیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه چیزایی رو براش گفتم؛ مثلا اینکه چرا می‌خوای از داخل خونه سر در بیاری یا اینکه چی می‌خوای، خودشم گفت میره اون طرفا تا یه سر و گوشی آب بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که ماشین رو پارک می‌کردم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا بریم تو، شاید قبول نکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دور یه میزی که خیلی تو دید نبود، نشسته بودیم که صدای در اومد و یلدا وارد شد. سوگل دستش رو بلند کرد تا ما رو ببینه، یلدا هم به سمت میز ما اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: سلام دخترای خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و سوگل هم با هم سلام کردیم. بعداز سفارش سه تا کافی و کیک، حرف‌هامون رو شروع کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: خب یلدا خانم چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: من با حرفایی که سوگل گفت قبول می‌کنم. یه چیزایی هم فهمیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: دیروز فهمیدم که یه پرستار هم تو خونه‌شونه، خیلی هم قابل اعتمادشونه. حتما کسی مشکلی داره که پرستار دارن. شاید بشه به خونه راه پیدا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثلا اون‌جا با یه عنوانی کار کنی، مثل خدمتکار؛ چون پرستار که میگی دارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: آره، ببینید اگه من برم اول از همه مامانم باید مطمئن شه از کار قبلیم برای رفتن به یه کار خیلی بهتر با مزایای بیشتر استعفا دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: این به عهده‌ی من؛ میام با مامانت حرف می‌زنم که میای تو شرکت ما، تو هم مطمئن باش هیچ اتفاقی برات نمیفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: می‌دونم، پس اگه سوگل مامانم رو تفهیم کنه من حرفی ندارم. برای رسیدن به اون خونه‌ام یه نقشه‌هایی دارم اگه شد بهتون اطلاع میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از خوردن کافی و کیک بیرون اومدیم. یلدا ماشین آورده بود، خودش رفت. من هم بعد رسوندن سوگل به سمت خونه رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شب تو تختم داشتم به همه مسائلی که امروز پیش اومد فکر می‌کردم؛ به اینکه فردا چی میشه، البته فردا فقط طرح‌ها بررسی میشه، به اینکه یلدا چی کار می‌کنه. بالاخره بعد یه ساعت فکر‌کردن خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو یه جاده بودم که سرسبز بود و بابا رو می‌دیدم. جلو‌تر می‌رفتم؛ ولی بهش نمی‌رسیدم، انگار یه چیزی نمی‌ذاشت به بابا برسم. برگشتم و چهره‌ی اسفندیار مفاخر رو دیدم؛ جیغی کشیدم و از خواب پریدم. نفس‌نفس می‌زدم و تمام بدنم عرق کرده بود. بلند شدم و رفتم دوش گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حمام که بیرون اومدم، دیدم ساعت نزدیک شش صبحه. وضو گرفتم و سجاده رو پهن کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نماز آرومم می‌کرد. بعد از خوندن نماز، یه فاتحه برای بابا فرستادم. واقعا آروم شدم. بلند شدم رفتم پایین آب جوش گذاشتم، صبحانه رو آماده کردم. چای که حاضر شد، ماه بانو که چادر نماز سرش بود تو آشپزخونه اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، صبح به‌خیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_سلام دخترم، صبح به‌خیر، چه زود بیدار شدی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از خواب پریدم دیگه خوابم نبرد، بفرمایید صبحانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت درد نکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبحانه رو تو سکوت خوردیم. خوردنم که تموم شد، خواستم میز رو جمع کنم که ماه بانو سریع گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمی‌خواد مادر، تو برو آماده شو دیرت نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالا رفتم. می‌خواستم خودم برم ساختمونی که جلسه برگزار می‌شد. یه مانتوی مشکی با یه شلوار جین پوشیدم. یه ضد آفتاب و رژ و ریمل هم آرایشم بود. مقنعه‌ی مشکیم رو پوشیدم و موهام رو کج زدم. یه پالتوی سورمه‌ای از تو کمد برداشتم و پایین رفتم. ماه بانو اومد جلوم و پیشونیم رو بوسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خوشگل شدی عزیزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی، شما خوشگل‌تریا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو دختر کم زبون بریز. خدا به همراهت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو از حیاط بیرون بردم. تو راهم آیت‌الکرسی خوندم. ساعت ده جلوی ساختمون رسیدم. تلفنی به سلیمی گفتم دیر‌تر میام. ساعت یازده بود که افراد زیادی بیرون اومدند. داشتم نگاهشون می‌کردم که دیدمش، با اینکه سنش بالا بود؛ ولی هنوز جذابیت جوونیش رو داشت. یه مرد خوش‌تیپ هم پیشش بود؛ بهش سی و پنج می‌خورد. با غرور به سمت یه bmw رفت و سوار شد. اون جوونه‌ هم با یه شاسی‌بلند رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه حوصله نداشتم برم جلوی عمو نادر. به طرف شرکت راه افتادم. نمی‌دونم چرا اعصابم خراب شد. البته دیدن مفاخر تنها دلیلشه؛ اینکه با بابام چی کار کردند؛ ولی خودشون به این راحتی زندگی می‌کنن. داشتم دیوونه می‌شدم؛ اما سعی کردم افکارم رو پس بزنم تا به اونا فکر نکنم. به شرکت رسیدم و بعد پارک ماشین رفتم تو. با یه سلام خشک و خالی به سلیمی داخل اتاقم رفتم. من فقط با دیدن اون عوضی این‌جوری شدم. نباید این‌قدر خودم رو ببازم؛ تازه اول راهم. حدود نیم‌ساعتی گذشته بود که سلیمی گفت عمو نادر اومده. خودم در رو باز کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عمو، بفرمایین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام دخترم... خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون، شما چه‌طور، مناقصه چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که می‌نشست گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول یه چای به ما بده گلوم خشک شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای وای ببخشید، الان میگم بیارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از سفارش چای و شیرینی نشستم و منتظر شدم خودش بگه. یه دفعه با صدای بلند زیر خنده زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا، چی شد عمو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ته‌مونده‌ی خنده‌اش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی، فقط قیافه‌ت خیلی باحال بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عمو بگو دیگه، دارم پس می‌افتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از طرحتون خیلی خوششون اومد؛ ولی باز معلوم نیست؛ چون شرکتای خیلی معروف اکثرا بودن؛ مثل امین، مفاخر، کبیری و خیلی شرکتای دیگه، هرچند سهامدارای این هتل نظر قطعی رو میدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب نتیجه کی میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیست روز دیگه، برای اون باید حتما خودت باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره می‌دونم. بفرمایید چای تا سرد نشده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نوش جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از رفتن عمو، سوگل رو هم وقت ناهار دیدم و همه چی رو بهش گفتم. اون روز هم تموم شد و وقت نکردم برم پیش بابا؛ ولی فردا باید حتما برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز پنجشنبه که شد، دوباره مثل هفته‌های قبل راهی بهشت زهرا شدم. بعد از خریدن چند شاخه رز سفید و گلاب و خرما، به سمت قطعه‌ی بابا رفتم. هرچه‌قدر به عید نزدیک می‌شدیم، هوا بهتر می‌شد. کنار سنگ بابا نشستم. چون بارون باریده بود، همه‌ی سنگ قبرا خیس بودند. گلاب رو روش ریختم. بعد خوندن یه فاتحه در حینی که داشتم گل‌ها رو پرپر می‌کردم، شروع به درددل با بابا کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام بابا، خیلی دلم گرفته از نبودنت. من هنوز اون‌قدر قوی نیستم که با نبودنت کنار بیام. کاش بودی... از بی‌رحمی این دنیا دلم خیلی پره... که بعضیا هر کاری می‌کنن؛ ولی تاوانش رو نمیدن. آدمای زیادی رو بدبخت می‌کنن و براشونم مهم نیست. دوست دارم کاری رو که شروع کردم تا آخرش برم. می‌خوام اون اسنادی رو که قبلا پیش تو بوده پیدا کن؛ کاری که خیلی قبل‌ها باید به سرانجام می‌رسید. مفاخر باید تاوان بده؛ تاوان اون آدمای بدبختی که ازشون سوء‌استفاده کرده. می‌خواستم بدونی شاید اگه بودی نمی‌ذاشتی. مطمئنم هر کسی جای من بود همین کار رو می‌کرد؛ گرفتن حق...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیم که زنگ خورد، دیدم شماره‌ی سوگله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو. سلام سوگل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم، کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهشت زهرا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخش مزاحم شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه بابا، الان میام. شما اومدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو راهیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چند لحظه مکث انگار داشت با یه نفر حرف می‌زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افسانه بابا میگه باش تا ما هم بیایم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه. منتظرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا خداحافظ عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود نیم‌ساعت بعد رسیدند. داشتند فاتحه می‌خوندند. من هم برای بابا قرآن می‌خوندم؛ سوره‌ای که خیلی دوست داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن عمو مینا: خدا بیامرزتش دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع رفتن سوگل هم پیش من اومد. تو راه که بودیم یاد یلدا افتادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی سوگل از یلدا چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهش زنگ زدم؛ ولی گفت جمعه بریم بیرون بهمون میگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیرون نه، امشب این‌جا بمون فردا برای ناهار با مامانش دعوتش می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه، بهش میگم بیرون نریم؛ ولی دعوت رو خودت بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم سوگل خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی رسیدیم، عمو اینا هنوز نیومده بودند. سریع تو اتاقم رفتم تا لباسم رو عوض کنم. سوگل داشت با ماه بانو احوال‌پرسی می‌کرد. یه سارافون صورتی با شال و شلوار مشکی پوشیدم و پایین رفتم. عمو اینا رسیده بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل همیشه بهم می‌خنده که چرا گاهی اوقات جلوی سعید بی‌حجابم و گاهی باحجاب. با اینکه سوگل چند ماهی از من کوچیک‌تر بود؛ ولی من شیر زن عمو رو به مدت دو ماه خورده بودم؛ به همین دلیل سعید و سوگل برادر و خواهرم میشن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، خوش اومدین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نیم‌ساعت عمو نادر و مریم جون اومدند. هر کسی سر یه موضوعی حرف می‌زد. رو به سوگل گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم آشپزخونه ببینیم چه کارایی مونده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره بریم، منم حوصلم سر رفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم تو؛ همه چی آماده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دست ماه بانو درد نکنه، خودش همه چی رو آماده کرده. راستی یه زنگ بزن ببین سعید و شیدا کی میان میز رو بچینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل که رفت، منم سالادها رو از یخچال بیرون آوردم، دسر و غذا‌ها رو چک کردم. ماه بانو فسنجون و قیمه با دلمه درست کرده بود؛ البته چون عمو نادر اینا بودند دیگه زیادی هنر به خرج داده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زنگ زدم گفت تا ده دقیقه‌ی دیگه می‌رسن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب ما میز رو می‌چینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از چیدن میز، شیدا و سعیدم اومدند. شام که خورده شد، بعد از جمع‌کردن ظرفا زن عمو داشت درمورد خیریه برای خانما حرف می‌زد. عمو محمد با عمو نادر داشتند شطرنج بازی می‌کردند. سعید و شیدا حرف می‌زدند. من و سوگل هم رفتیم تو حیاط رو تاب نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شماره‌ی یلدا رو بگیر دعوتش کنم، فردا ناهار خوبه، ماه بانو هم میره امامزاده صالح نذر داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از گرفتن شماره‌ش گوشی رو به من داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الو. سلام یلدا جون، خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، ممنون افسانه جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواستم برای فردا ناهار دعوتت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی عزیزم. چرا زحمت کشیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زحمتی نیست، گفتم خونه باشیم راحت‌تریم، خودمون سه تایی؛ البته اگه ماه بانو بود می‌گفتم مامانتم تشریف بیارن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه میام، مامانم جشن دعوته نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدی، گوشی رو بدم سوگل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه کاری ندارم، سلام برسون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از قطع تماس گوشی رو به سوگل دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قبول کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل در حالیکه گوشیش رو توی جیبش می‌ذاشت، یه آه بلندی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی آه می‌کشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رو تاب که نشستیم یاد بچگیامون افتادم، تو حیاط بازی می‌کردیم. چه‌قدر زود گذشت! دلم گرفته افسانه، کاش هنوزم بچه بودیم. اون موقع می‌گفتیم زود‌تر بزرگ بشیم؛ ولی الان دوست دارم دوباره برمی‌گشتیم به همون موقع، بشینیم رو تاب عمو محمود هل بده ما بگیم بالا‌تر، می‌خوایم برسیم به آسمون. بابا برامون کباب درست کنه. تو هم دوست داری، نه افسانه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دنیا همینه دیگه، همه ما بالاخره زمونه بزرگمون می‌کنه. بچگیامون قشنگ‌ترین دورانیه که برامون ثبت شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای سعید سرم رو بالا آوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه خبر خواهرای گلم... تنها نشستین غیبت می‌کنین؟ سرما نخورین این‌جا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: غیبت چیه برادر من، داشتیم گپ می‌زدیم. سرد نیست که، هوا خوبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید: چیه، انگار دپرسین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی نیست سعید، داشتیم مرور خاطرات می‌کردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: که یه دکتر فضول اومد ضدحال زد به خاطرات شیرینمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید: باشه دیگه سوگل خانم حالا ما ضدحالیم؟ در ضمن مشکلی داشتین حتما با من در میون می‌ذارین دیگه؟ این یه مدته از جفتتون غافل شدم... شرمنده‌ی هر دوتونم هستم، کار خونه و خریدامون که تموم شه جبران می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه حرفیه سعید؟ درضمن هرکاری یا کمکی داشتی حتما به من بگو خیلیم خوشحال میشم. بچه‌ها بریم تو، جلوی عمو نادر اینا زشته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: آره راست میگه بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید: الان خیال من بابت شما راحت باشه دیگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که به سمت ورودی می‌رفتیم، سوگل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره سعید جان راحت باشه، فقط اگه می‌خوای به خواهرات لطف کنی از اون دکترای خوش‌تیپتون برامون جور کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید: خوشم باشه. خیلی پررویی سوگل! باز بهت خندیدم پررو شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید به سمت عمو اینا رفت، ما هم رفتیم پیش خانما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوگل چرا اذیتش کردی؟ می‌دونی که رو این حرفا حساسه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا خواستم حواسش پرت شه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهمونا که رفتند، نذاشتم ماه بانو کاری کنه، فرستادمش بخوابه؛ خیلی خسته شده بود. با سوگل همه‌جا رو جمع کردیم. حدودای دو شب بود که رفتیم تو اتاقم بخوابیم. هردومون چون خیلی خسته بودیم بدون هیچ حرفی زود خوابمون برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح ساعت هشت بیدار شدم، بعد از شستن دست و صورتم پایین رفتم. خواستم در یخچال رو باز کنم که یه کاغذ روش بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست‌خط ماه بانو بود که نوشته بود صبح زود رفته و غروب میاد. چای آماده کردم، بعد از نیم‌ساعت رفتم سوگل رو بیدار کنم. سوگل با غرغر بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر میز بودم که سوگل با صورت خیس اومد نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بترکی که نذاشتی بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم، ساعت رو نگاه کن بعد بگو. به‌نظرت ناهار چی درست کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه از دیشب نمونده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قیمه مونده؛ ولی یه چیز دیگه‌ هم درست می‌کنم، قورمه سبزی خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه؛ ولی این‌قدر سخت نگیر، یلدا از خودمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه آخه اولین‌باره میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرجور راحتی. یلدا گفت ساعت یازده میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتر، قبل ناهار حرفامون رو می‌زنیم. تا من غذا می‌ذارم تو میز رو جمع کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل بعد از اینکه میز رو جمع کرد، رفت دوش بگیره. من هم حین درست‌کردن غذا داشتم به یلدا فکر می‌کردم که چی کار کرده. خدا کنه تونسته باشه کاری کرده باشه. بعد از اینکه در قابلمه رو گذاشتم، خونه رو جارو کشیدم. رفتم بالا تو اتاقم، سوگل داشت لباس عوض می‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی افسانه از کشو لباس برداشتم، ببخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه حرفیه، تو ببخشید من یادم رفت بهت بگم. حواست به غذا باشه تا منم یه دوش بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم، شما جون بخواه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو زبون نریز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوله رو برداشتم و تو حموم رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از پوشیدن یه شلوار سفید با یه تیشرت سبز پایین رفتم. سوگل جلوی تلویزیون نشسته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عافیت باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلامت باشی. یلدا نیومد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گفت تو راهه داره میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل آشپزخونه رفتم و تو ظرف میوه گذاشتم، شیرینی چیدم، چای هم سوگل دم کرده بود. همه رو بردم پذیرایی که سوگل به کمکم اومد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید، حواسم نبود بچینم. خودت که می‌دونی بعد حموم تا یه ساعت منگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای آیفون اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس به جای جبران در رو باز کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حتما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای سوگل و یلدا به سمت راهرو رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام، خوش اومدی یلدا جان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عزیزم ممنون، ببخشید زحمت دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکه پالتوش رو ازش می‌گرفتم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چه حرفیه، خوش اومدی. سوگل جان تا من لباس رو آویزون می‌کنم برید پذیرایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داخل آشپزخونه رفتم، سه تا چای ریختم و بردم پذیرایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: دستت درد نکنه افسانه، زحمت نکش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه زحمتی، هوا سرده چای می‌چسبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: راست میگه، الان واقعا می‌چسبه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از تعارف چای و حرفای معمولی بود که سوگل با حالت کلافه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ای بابا چه‌قدر حرف می‌زنید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: خب شما بفرمایین چی بگیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: بگو چی کار کردی؟ چی شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره چی شد؟ زود بگو الان دیوونه‌مون می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: بعد از اون روز که با شما حرف زدم، رفتم طرفای خونه‌شون. یه بار یه زنی رو دیدم که یه بچه بغلش بود؛ تقریبا بهش ۲۸ می‌خورد، با یه پسر که حدودای ۲۲ سال داشت رفتن جایی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خود اسفندیار رو دیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، چند باری با یه مرد خوشتیپ دیدمش، فکر کنم شوهر اون زنه باشه؛ چون اونا رو هم با هم دیدم، رابطه‌شون مثل زن و شوهر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل وسط حرف یلدا پرید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چی کار کردی؟ فقط دید زدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهلت بده میگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: الان میگم. یه روز که تو ماشین کشیک می‌دادم، یه زن جوونی رو دیدم که اول در رو باز کرد بعد یه خانمی رو ویلچر که مسنم بود آورد بیرون. اون‌جا بود که فهمیدم خانم جوونه احتمالا پرستاری هستش که قبلا شنیدم. یه فکری به سرم زده بود، پس دنبالشون رفتم که دیدم راننده جلوی مطب پارک کرد، به‌خاطر نقشم لباسای ساده‌ای خریده بودم و ماشین رو خیلی دور‌تر از خونه پارک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید بچه‌ها من برنج نذاشتم می‌ترسم دیر بشه. تا این‌جا بسه فعلا، شما میوه بخورین تا منم برنج رو بذارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالیکه به آشپزخونه می‌رفتم، صدای سوگل رو مبنی بر زوداومدنم برای ادامه‌ی داستان شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش بچه‌ها برگشتم؛ داشتند میوه می‌خوردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب من اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: آره زود بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: خب گفتم اون حوالی بودم دیدم که ماشینشون داره نزدیک میشه، منم شروع به اجرای نقشه کردم. خودم رو می‌زدم و گریه می‌کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من و سوگل با هم گفتیم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا نپرین وسط حرفم. خب من جوری وانمود کردم که کیفم رو زدن. ماشین رو نگه داشتن. خانمی که گفتم به احتمال زیاد پرستار بود، پیاده شد و اومد جلو پرسید:« چی شده؟» منم با بی‌حالی گفتم:« کیفم...» بعد از هوش رفتم؛ در واقع می‌خواستم یه جوری برم داخل خونه. فهمیدم که بردنم تو خونه و نقشم تا یه حدودی گرفته.. حدود ده دقیقه بعد که مثلا به‌هوش اومدم، برام آبمیوه آوردن. بعدش براشون گفتم که کیفم رو زدن و پولایی رو که مال خودم نبود بردن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: تو دیگه کی هستی! خب بعدش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: هیچی دیگه، اون خانم جوونه خودش رو زهرا معرفی کرد. نمی‌دونست که من یه جورایی می‌شناسمش... یه چیزای دیگه‌ای هم گفتم که بعدا شر نشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسمم رو، مدرکم، اینم گفتم که به‌خاطر مشکلات اخلاقی محل کارم استعفا دادم. چند وقته کار ندارم و تو چند تا خونه‌ هم به عنوان پرستار و بهیار کار کردم. گفتم بدهی دارم. یه‌کم همدردی کرد و گفت:« متاسفم.»

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موقع رفتن ازم شماره گرفت که اگه کاری سراغ داشت بهم زنگ می‌زنه. ببینید من راه دیگه‌ای پیدا نکردم، در ضمن هنوز مونده... تقریبا دو روز بعدش بود که به من زنگ زد و گفت برام کار جور کرده، منم باز رفتم تو همون خونه... گفت ممکنه کاری رو که ما می‌گیم قبول نکنی. بعد که حرف زد فهمیدم که خودش و شوهرش چندین ساله که اون‌جا زندگی می‌کنن؛ شوهرش راننده و خودش پرستار اون خانم ویلچریه هستش. چون بعد ده سال بچه‌دار شده و الان تو چهار ماهگیه و براش مراقبت از خانم سخته، برای همینم با اون خانم تصمیم گرفتن یه پرستار نیمه‌وقت بگیرن. بعد یه قرارداد یک ماهه بستیم؛ یعنی تا شروع عید، گفت خانم اگه راضی بودن می‌تونی تا یکسال کار کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وای اصلا فکرش رو هم نمی‌کردم این‌طوری شانس بیاریم. چیزی ازت نخواستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: آره، اگه پرستارِ حامله نبود اصلا قبول نمی‌کردن، در واقع راه دیگه‌ای نبود. البته اینم بگم به راحتی نبود؛ ازم معرفی‌نامه خواستن که جلسه‌ی اول رفتم با خودم ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- معرفی‌نامه رو چی کار کنیم پس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: نگران نباشید اون با من، جورش می‌کنم؛ آشنا دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی برای پرستاری نگفت چه چیزایی باید بلد باشی؟ خب همین‌جوری که نمیشه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: سوگل می‌دونه من دوره‌ی تزریقات و بهیاری رو گذروندم، البته به‌خاطر مادرم که چند سال پیش کمرش رو عمل کرده بود مجبور شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: بالاخره به درد خورد؛ ولی یلدا باید بتونی تو همین یه ماه تمومش کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره راست میگه، سعی کن تو این یه ماه اون چیزایی رو که گفتم پیدا کنی. حالا از کی میری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: از شنبه ساعت هشت صبح تا شش عصر؛ چون خود زهرا اون‌جا زندگی می‌کنه تمام‌وقت نمی‌خوان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یلدا جان نمی‌دونم چه‌طوری ازت تشکر کنم، من خودم اصلا نمی‌تونستم این کار رو انجام بدم.. واقعا ممنونم؛ شاید هر کس دیگه‌ای بود قبول نمی‌کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: این چه حرفیه، من از همه‌چیز باخبرم. در ضمن دوستی به درد همین روزا می‌خوره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: تازه برای یلدا خیلی بد نشده افسانه، به هر حال تو اون خونه پسر هست، تو فامیلاشونم هست، شوهرم براش جور میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که خنده‌م گرفته بود گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سوگل فقط به همین یه مورد فکر می‌کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: خیلی هم مهمه. افسانه ساعت یک شد، نمی‌خوای غذا بهمون بدی؟ من که خیلی گشنمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا، الان آماده می‌کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: منم میام کمک. خیلی وقته نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: پس پیش به‌سوی آشپزخونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از نیم‌ساعت میز رو چیدیم و مشغول شدیم. چون ماه بانو نبود، سوگل دیگه این‌قدر حرف زد داشتیم از خنده می‌مردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای چی جواب منفی دادی؟ من که یه بار دیدمش پسر خوبی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یلدا: راست میگه، اونم که یه دل نه صد دل عاشقت شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سوگل: آخه از این دکترای خرخونی بود که بدون اجازه‌ی مامانشون آبم نمی‌خوردن. البته سعیدم که همکارش بود دیگه، گفت به درد تو نمی‌خوره. پسر باید یه جربزه‌ای داشته باشه، من از پسرای جلف و مامانی خوشم نمیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون روز خیلی خوش گذشت. ساعت چهار بود که ماه بانو‌ هم اومد. خیلی از یلدا خوشش اومد. قرار شد یلدا شنبه که رفت سر کار اگه چیز جدیدی فهمید بهمون اطلاع بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای زنگ ساعتم از خواب بیدار شدم. بعد از اینکه صبحانه رو تنهایی خوردم، بالا رفتم که آماده شم. ماه بانو سرما خورده بود؛ بیدارش نکردم که استراحت کنه. مانتوی مشکی با شلوار جین و مقنعه‌ی مشکی پوشیدم، با یه آرایش کاملا ملایم راهی شرکت شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم رو یه نقشه کار می‌کردم، برای ناهار هم نرفتم. سرم رو که از روی نقشه بلند کردم، با دیدن ساعت سرم سوت کشید؛ ساعت چهار بود. نیم‌ساعت دیگه روش کار کردم، چیزی نمونده بود تموم بشه. از سوگل هم خبری نبود؛ البته سر کار همدیگه رو کمتر می‌دیدیم. وسایلم رو جمع کردم، بعد از خداحافظی با خانم سلیمی رفتم پارکینگ. به سوگل زنگ زدم. با بوق سوم جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.