رمان زمرد و خاکستر به قلم fatemeh.a
قصه درباره زندگی دختری به اسم سوگله. سوگل توی شب تولد هیجده سالگیش با دوست برادرش سامان ؛ یعنی فرهاد که تا حالا اون رو ندیده ، اشنا می شه ودر همین زمان دوست دیگه برادرش که توی امریکا زنگی می کرده داره برای مسافرت میاد ایران .سامان هم اون رو به تولد سوگل دعوت می کنه. بعداز اون شب سوگل با ونداد کلکل زیادی داره ودر همین موقع فرهاد از هر فرصتی استفاده می کنه که سوگل رو دلباخته خودش کنه. از اونجایی که سوگل توی سیزده سالگی پدر ومادرش رو از دست داده و خیلی تنهاست ، زود گول حرفهای به ظاهر عاشقانه فرهاد رو می خوره. تا اینکه ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۱۲ دقیقه
در خونه رو که باز کردم با کله رفتم یه جسم سخت خوردم .نمی دونم چی بود ؛ ولی خیلی بینیم درد گرفت.سرم رو گرفتم بالاکه این ونداد رو دیدم.پوف پسر چلغوز بینیم ترکید.
ونداد: به به سوگل خانم.شما کجا اینجا کجا ؟
من : ببخشید اینجا خونه ما هستا .
ونداد : سامان می دونه خواهرش تا این موقع شب با اقا فرهاد بیرون بودن ؟
رسما به تته پته افتادم.فرهاد رو از کجا دیده بود.سعی کردم خونسرد باشم.
من : به شما چه ربطی داره؟
ونداد : تو از این فرهاد چی می دونی؟هیچی نمی دونی.درسته ؟
من : خب که چی؟توهم که بعد از پنج سال اومدی ؛ مثلا تو چی می دونی؟
ونداد : منم مثه تو هیچی.فقط گفتم شاید همون جوری که باتو بیرون میره ، با ده دختر دیگه هم میره.
من : تو کی هستی که این قدر فضول مردمی؟ فرهاد همچین ادمی نیست.
ونداد : کی گفته نیست ؟ چرا اینقدر از ش دفاع می کنی ؟
من : خودت رو چی؟ توی امریکا زندگی می کنی.تو با چند تا دختر هستی؟
ونداد : من که اصلا شمارش در رفته.نپرس.
من : همون دیگه.کافر همه را به کیش خود پندارد.
ونداد : باشه من کافر .حالا گریه هاتم می بینم خانم کوچولو.
من : ها ها ها.توی خواب ببینی.بعدشم مگه چقدر بزرگتری که به من میگی کوچولو؟
ونداد : یه حساب سر انگشتی بکنی من دوازده سال ازت بزرگترم.حالا گرفتی؟
بعدشم رفت.یعنی سی سالشه.اوف.از سامانم بزرگتره.
دروغ چرا اون شب خیلی به حرفای ونداد فکر کردم.وجدانمم مثل ونداد شده بود.واسه همین هم اون رو خفه کردم هم این رو.با هر بد بختی که بود بالاخره خوابیدم.
(( دو ماه بعد ))
توی گیتار زدن خیلی ماهر شده بودم.هر روز طبق قرار می رفتم وپیش فرهاد اموزش می دیم.اون هر روز حرفای عاشقانه به من می زد ؛ ولی هنوز اعتراف نکرده بود.تقریبا همه دوستام وسامان می دونستن که من و فرهاد باهمیم.من هم خیلی شیفته ودلباخته فرهاد شده بودم.نمی دونم چی داشت که من رو ناخداگاه به خودش جذب می کرد.همش می ترسیدم که این علاقه یک طرفه نباشه.تلفنم زنگ خورد.عکس فرهاد روی صفحهافتاد.
فرهاد : سلام سوگلی خودم.حالت چطوره؟
من : من که عالی.تو چه طوری؟
فرهاد : منم با شنیدن صدات عالی.ولی سوگلم شنیدن کی بود مانند دیدن.دلم برات تنگ شده.
من : منم دلم برات تنگ شده.
فرهاد : راستی چرا اون روز اینقدر زود رفتی؟
من : مجبور شدم.اخه دوستم مهمونی داشت .
فرهاد : اهان که این طور.راستی زنگ زدم امروز باهم بریم بیرون.کارمهمی دارم.
من : باشه من که از خدامه.پوسیدم تو خونه.
فرهاد : ساعت پنج حاضر باش ،میام دنبالت.
من : مواظب خودت باش.خداحافظ.
فرهاد : توهم مراقب خودت باش .خداحافظ.
می خواستم برای امروز جذاب باشم.کمدم رو زیر ورو کردم ویه دونه مانتو خیلی کوتاه لیمویی باشلوار مشکی وشال مشکی پوشیدم.یه ذره بیشتر هم ارایش کردم و طبق معمول با ادکلنم دوش گرفتم.هنوز ساعت چهاربود واسه همین نشستم وبا گوشیم ور رفتم.فکرم خیلی مشغول بود.دلم می خواست بدونم فرهاد چه کار مهمی باهام داره.فضولی که نه یه جورنگرانی.همیشه من به طرف مقابلم استرس می دادم وباهاشون کات می کردم.می ترسیدم حالا که دلبسته اش شدم ، نخواد که همه چی تموم بشه.خب تعجب نکنید.فرهاد که اولین دوست پسرم نبود.من دختر تنهایی بودم واسه همین بعضی وقتا با پسرا دوست می شدم.البته شاید پنج یا شیش تابیشتر نبودن ولی هر چی که بود من خیلی زود کات می کردم.می ترسیدم که خواسته هاشون غیر معمول نشه که به جاهای باریک نکشه.به هر حال من تنها بودم وباید احتیاط می کردم. گوشیم تک خورد.فهمیدم فرهاد اومده واسه همین از جا بلند شدم و خودم رو مرتب کردم و سمت در رفتم.
به در ورودی رسیدم.دررو باز کردم و دیدم فرهاد پشت دره.با خنده به سمت ماشینش که یه لند کروز مشکی بود رفتم.
من : سلام بر اقا فرهاد.حالت چطوره؟
فرهاد : من که زیاد خوب نبودم ولی حالا که تورو دیدم عالی عالی شدم.
من : چرا چیزی شده اتفاقی افتاده؟
فرهاد : چه اتفاقی مهمتر از دلتنگی ؟ بابا به این دل زار منم فکرکن.
من : چشم.به اونم فکر می کنم.
لپم رو کشید.
فرهاد: آفرین دختر خوب.این شد.حالا بریم؟
من : بله بزن بریم.
از چهره اش هیچی دیده نمی شد.انگار اصلا مثه من استرس نداشت.استرس از دست دادن یا جدایی.حالا می فهمم چقدر از این کلمه بدم میاد.به صورت فرهاد دقت کردم.چشمای مشکیش برعکس ونداد پراز شیطنت و خنده بود .چهره اش که هیچی ، هم جذاب وخوشگل بود هم خیلی شاد ومهربون.هم خیلی.....
بگذریم.توی همین فکرا بودم که فرهاد صدام زد.برگشتم نگاش کردم.
من : نشنیدم چی گفتی دوباره بگو.
فرهاد : میگم چرا این قدر توی فکری؟
من : نه بابا.فقط یکم خسته بودم.همین.
فرهاد : خب نگفتی؟
من : مگه توچیز دیگه ای هم گفتی؟
فرهاد : گفتم یه رستوران می شناسم سنتیه ؛ تودربند، بریم اونجا.هنوز واسه شام زوده.
من : اره چرا که نه.منم دلم گرفته.بریم.
سرعتش رو بیشتر کرد. به یه رستوران خیلی خوشگل رسیدیم.رستوران نبود که باغ بود.سه طبقه هم بود.ورودی ش یه دونه ابشار خیلی بزرگ بود که دورش سنگ کاری شده بود.فرهاد رفت تا از مغازه جلوی دریکم خوراکی بگیره.منم که محو زیبایی وارامش اونجا شدم.فرهاد اومد.
فرهاد : بریم یکی از تختهای طبقه اخر.اونجا خلوت تره.
من : اره بریم.اینجا همه با خانواده ن.
از پله ها بالارفتیم و به طبقه سوم رسیدیم . یه تخت کوچیک دونفره بود انگار واسه ما ساختنش.کفشام رو به هر بد بختی بود دراوردم و روی تخت نشستم.فرهادم هیکلش از ونداد کم نداشت واسه همین وقتی اومد بشینه روی تخت کل تخت تکون خورد و منم همین طور.اومد روبه روم نشست.بازم از صورتش چیزی معلوم نبود.خیلی اروم وشمرده شروع کرد به حرف زدن
- از همون شب تولدت که دیدمت حس کردم با همه فرق داری.اصلا انگار یه فرشته اومده زمین.اگه هم معمولی باشی حداقل با دخترای دورم خیلی فرق داری.از اول جشن من محو زیبایی خیره کننده تو شده بودم.از هر فرصتی بهره می بردم تا نگات کنم.انگار اصلا سیراب نمی شدم.ببین سوگل من می خواستم ازت یه درخواستی بکنم.نه نه می خوام یه چیزی بگم.امم چیزه ...
یه دفعه کاملا بی مقدمه گفت :
- دوست دارم.همین.حالا نظرت راجع به من چیه؟
م
40چرا رمان های چرت تو این برنامه زیاده بعضیاشون که خوبن یا آنلاین که نمیشه دم به دقیقه نت خرید بقیه هم جلد دوم نداره تو این رمان میمونی تو خماری حالا اگرم جلد دوم اومد جلد اول کلا یادت میره
۱۲ ماه پیشسحر 35
00جالب نبود
۱ سال پیشنگار
10نمیشه بگم خوبه یا نه سوگل شخصیت عجیبی داشت..پایانش اوکی بود..ولی اونی که گفت همه حق دارن نظربدن ایشونم نظرش این بودهمه مثل تو بی بندوبار نیستن قابل احترام نیست ولی نظررکساناکه توهینه بایداحترام بذاریم
۱ سال پیشحمیده
۳۶ ساله 00بد نبود
۱ سال پیشارتا
20حالا رکسانا یه چی گف شما وقتی خودت اینجوری جواب رکسانا رو میدی و به عقایدش احترام نمیزاری چطور انتظار داری اون به عقاید تو احترام بزاره مگه هرکسی چادر نمیپوشه ادم بدی ادم بد در هر دو گروه هست
۲ سال پیشارتا
20من واقعا واسه شما متاسفم، وقتی ما که هم وطن همیم به نظر و عقاید هم احترام نمیزاریم من دیگه نباید از کشورای خارجی انتظار داشته باشم حالا رکسانا یک چیزی گفت واقعا نمیتونستین بهتر جواب بدین
۲ سال پیشزهرا
۱۵ ساله 00اه در عجبم چرا هر چی رمان ابکی و کسل کننده اس تو این برنامه ریخته و رمانای خوب کم؟ اصلا خوشم نیومد تا پارت اولش خوندم دیگه ولش کردم.
۲ سال پیشفربد
00عالی بود ...............
۲ سال پیش.......
40چه خبره بدبخت یه چیزی گفت مثل ببر زخمی میپرید بهش😂⛓ هرکی حق نظر داره اونم نظرش گفته دیگه ⛓
۲ سال پیشسوگند
۱۴ ساله 00نم بخونمش یانچ ولی مگم خبع هاااع:/
۲ سال پیشدیارا
00عالی بود............
۲ سال پیشنرگس شاکر
۱۹ ساله 13عالی بو د امد وارم عاشق واقعی بهم برس ومثل وندا سوگل پسر، دارد بشن ومثل دیگر ساحب دوقلو بشن
۲ سال پیشHaniyeh
۱۶ ساله 00چندتا رمان خوب معرفی کنید لطفا درام نباشه🦋
۳ سال پیشآرمیلا
۱۵ ساله 10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
ماهرخ
00رمان باب میل من نبود سوگل خودش مقصر بود بعد می گفت من بی گناهم جالبه واقعا بعد ونداد با اینکه همه چی رو دباره فرهاد میدونست ریکلس باهاش رفتار می کرده .سوگل کار خودشو کرد بعد با یه چادر مظلوم نمایی کرد