رمان محصور شدگان به قلم سوگند موسوی
داستان راجب چهارتا جونه كنجكاوه كه تصادفا تو يه جاده گير ميوفتن و ميرن داخل جنگل ولي رفتن به اونجا سرنوشت زندگيشونو تغيير ميده
ولي داستان اونجا تموم نميشه
خيلي اتفاقات ميوفته كه خوندنش خالي از لطف نيست
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۳۹ دقیقه
اريا: فعلا كه نه
من: اها خوبه
قليون و اوردن اريا كه اهل قليون نبود
من چاق كردم قليونو خودمم كشيدم اينقدكشيدم كه خسته شدم
اريا: ميخواي شمارمو داشته باشي هروقت دلت گرفت حوصلت سر رفت يا چيزي باهام بحرفي يا بيرون بريم؟
من: اوكي دوس داري بده
شمارشو دادتك انداختم براش
نازي اينا اومدن
نازي: خوب من گشنمهههه ارش
ارش: تو جون بخوا خوشگلم همينجا ميخواي غذا بخوري يا بريم رستوران
نازي :رستوووران
من: نازي دير ميشه ها
نازي: تو كه عزيز بهت گير نميده تازه اومديم مگه نه اريا
اريا: چي بگم والا خوب شايد ديرش ميشه
نازي: وووووي چه طرفداري ميكنه حالا خوبه دوس دخترشم نيس
اريا خنديدو بلند شديم
بازم نازي و ارش جلو ميرفتن
يه لحظه سرم گيج رفت داشتم ميوفتادم
اريا سريع گرفتتم در گوشم گفت
اريا: به عنوان يه دوست يچي ازت بخوام گوش ميكني
من: اره بگو
اريا: ديگه قليون و سيگار نكش نميگم كلا ولي كم كن خيلي كم خواهش ميكنم
من: باشه عزيزم
اريا خنديد دستمو گرفته بود كه نيوفتم
نازي برگشت يهو ديد لبخند موزي زد گفت
نازي: هووووي خبريه
اريا خنديد گفت
اريا: به كارت برس نازي جان
نازي: پس خبريه شام مهمون اريا شيريني
اريا: شلوغ نكن سرش گيج رفت دستشو گرفتم نيوفته
من: راست ميگه نازي زشته شلوغش نكن
نازي: نميخواين شيريني بدين الكي ديگه نگين خبري نيس باشه بابا خسيسا شيريني نميخوايم
ارش كه رفته بود دسشويي برگشت گفت
ارش: چيشده نازي
نازي: اريا مخ سوگندو زده نميخواد شيريني بده ارش
ارش: غلط كرده شيرينيش ميكنم خودم
ما خنديديم انگار خودمونم بدمون نميومد
اريا دم گوشم اروم گفت
اريا: شيريني بدم بهشون
اين حرفش يعني دوست بشيم يا نه
منم اروم گفتم
من: بده
خنديد گفت
اريا: باشه اقا تسليم شام مهمون من
نازي و ارش هوراا كشيدن و سوار ماشين شديم بازم اريا اومد عقب نشست نازي جلو رفتيم يه رستوران شيك
نازي يه چيزايي گفته بود كه وضع ماليشون خوبه و از اين چيزا
پياده شديم اريا هم قدم من راه ميرفت
من: تو عمل انجام شده موندي نه
اريا: من تا كاري رو خودم نخوام انجام نميدم مطمئن باش
من: يعني چي
اريا: يعني دلم خواست باهات بيشتر اشنا بشم حالا شايد اخلاقامون بهم خورد
من: اگه نخورد
اريا: مطمئن باش يهوو نميزارم برم
لبخند زدم و رفتيم نشستيم پشت ميز چهار نفره
نازي: خوب مخ رفيقمو زديا اريا
اريا: من مخشو نزدم كه اون مخ منو زد
من خنديدم
ارش: همونجوري كه نازي مخ منو زد
ایسول
01عالی ترین رمانی بود که خوندم
۴ ماه پیشHasti
10اقا خیلی خلاصه بود اما در کل خوب بود با اینکه بعضی از قسمت هاش تکراری بود ولی قسمت اول خیلی خوب بود ولی زنه ای ک فوت کرد چیزی را به سمت نازی مشخص نشد
۶ ماه پیشبهار
۶۳ ساله 10نویسنده دچار پراکندگی ذهنی بود داستان خیلی دور از واقعیت وامتحان بود بخش های بعداز جنگل دارای سوژه تکراری وکپی برداری از سایر رمان ها بود وشیوه نقل قولی جالب ومنطقی نداشت.مزاحمت های مشابه دوست پسرای
۹ ماه پیشآرینا
۱۷ ساله 01عالی است رومان ولی نازی نمیمرد خوب میشد
۹ ماه پیشلیلا
۱۹ ساله 01عالی بود تشکر
۱ سال پیشمارال
۹۹ ساله 20اینکه بیشترش عاشقانه بود😒
۱ سال پیشانجینم دیگه
۱۸ ساله 30نویسندش زحمت کشیده نوشته خسته نباشه، فقط قلمش یکم .. آبکی بود.. رمان با قرار گذاشتن شروع شد و بعد ترسناک شد وبعد غمگین شد بعد عاشقانه شد کلا میخواسته همه ژانر ها رو تو یه رمان جا بده
۲ سال پیشهلن
۱۵ ساله 20از نظر من تا جایی که نازی میمیره قشنگ و ترسناک بود واینکه وقتی نازی مرد دیگه چرت شد و من تا ۴ خوندمش بقیه رو ول کردم
۲ سال پیشهستیـ
۱۷ ساله 02من قبلا خوندمش خیلی عالیه ولی از مردن نازی و اشتباه سوگند که باعث شد چند سال بره خارج کشور و از آریا دور باشه ناراحت شدم خیلی عالی بود ولی کاش نازی نمیمرد. عالییییییه حتما بخونین
۲ سال پیشعرشیا
30خیلی چرت بود تا فصل ۳ خوب بود ولی فصل۷ غمگین بعد کلش درام عاشقانه شد از او اونجایی به بعد که از کلبه برگشتن فقط بخاطر اینکه وقتمو تا برگشتن از کلبه خونده بودم خوندم🤝
۲ سال پیشفاطمه.م
۳۵ ساله 11سلام.اینکه اصلا ترسناک نبود.عاشقانه بود. ولی رمان قشنگی بودمن دوسال پیش خوندمش الان دوباره خوندمش.ولی کاش نازی نمیمرد.ممنونم بابت رمان🌹🌹🌹♥♥♥
۲ سال پیش.
51مسخره😐
۲ سال پیشI'm Aizenberg
۱۶ ساله 30رمانش اول قرار بود ترسناک باشه ولی بعد شد یهو عاشقانه
۲ سال پیشمهدیه
۱۵ ساله 12بنظرم رمان خوبی بود ولی خب نباید تو دسته رمان هایه ترسناک میبود چون همش یعنی خب بیشترش عاشقانه بود ولی ارزش خوندن داشت
۳ سال پیش
سهیل
۲۸ ساله 00چقد مذخررررف بوووود !!!! من تعجب میکنم از بعضیا که گفتن عالیه!!! آخه از کجا پریدن به کجا..از ژانر ترسناک پریدن به زندگی معمولی و چرت و پرت