رمان تلنگر سیاه به قلم ریحانه محرابی
یه گروه دانشجو با دلایلی مختلف وارد یه خونه میشن که بر اساس یه شایعه پا گرفته . خونه ایی که فقط و فقط قربانی میخواد و چی بهتر از یک گروه هفت نفره ؟
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۶ دقیقه
_نکنه میترسی؟؟؟
ساورا
_هه ترس ی چیزی بگو بگنجه.!!!
ارمان جای امیرجواب داد:
ارمان_میدونیم نمیترسی با کارای قبلیت بهمون ثابت کردی ولی ما ازت میخوایم بری تو اون خونه.!!!
سامان یکی از بچهای جمع گفت:
سامان _نظرتونو عوض کنین اونجا خیلی خطرناکه تا حالا کسی از اونجا زنده بیرون نیومده. جسد خیلیا رو تیکه تیکه اطراف خونه پیدا کردن.شما که نمیخواین اتفاقی برای ساورا بیفته ؟؟؟؟
امیر_اگه ساورا نمیخواد بره مشکلی نیست فقط بایدجلوی جمع از ما معذرت خواهی کنه و بگه که ترسیده.
پوزخندی به چرتو پرتای مزخرفشون زدمو گفتم:
_محاله .
امیر_پس برو.
_دقیقا همیین کارو میکنم.
امیر_خوبه.
بلند شدم که برم که ارمانم همزمان با من بلند شد وگفت:
ارمان_ساورا جدا میخوای بری؟
پوزخندی زدمو گفتم:
_تا دیدی من حرفی بزنم بعد بزنم زیرش.
ارمان_داداش منو امیر فقط میخواستیم معذرت بخوای لطفا نرو.خطرناکه!!!
_هه پس هنوز منو نشناختی خطر واسه من بی معنیه!!
و در حالی که به سمت در میرفتم ادامه دادم :
_همینطور معذرت خواهی.
امیر _ارمان بزار بره چیزیه ک خودش میخواد.
جواب دادم:
_دقیقا
و ازشون فاصله گرفتم.
پیش به سوی خانه متروکه و...
ساهی
سوار ماشین شد وگفت :
دلنواز_سلام عشقم خوبی؟
در همون حال سمتم خم شد و گونمو ب*و*س*ی*د.
لبخندی زدم و در جوابش به گرمی گفتم:
_سلام نفسم الان که تو رو که دیدم عالیم.
_خب کجا بریم گلم؟
دلنواز _اوم بریم پارک؟
_باشه بریم.
دلنواز_ساهی؟
_جانم؟
دلنواز_میخوام درمورد یه موضوع مهم باهات صحبت کنم.
_چه موضوع مهمیه که ذهن خانومم رو درگیر کرده ؟.
دلنواز_اینجا نه تو پارک درموردش حرف میزنیم.
_باشه.
رسیدیم به پارک ماشینو پارک کردم و به سمت نیمکت همیشگیمون نشستیم.
_خب گلم درمورد چی میخواستی حرف بزنی؟
دلنواز_خب ...خب ...درمورد خونه پایین دانشکده شنیدی؟
_اره گلم چطور؟
دلنواز_میخوام برم اونجا.!!!
ی لحظه فراموش کردم کجایم و داد زدم :
_چیییی؟
دلنواز درحالی که دستاشو تکون میداد گفت :
دلنواز_هیس هیس زشته.!!!
نگاهی به دورو اطرافم انداختم و با صدای اروم تری گفتم:
_تو غلط میکنی.!!
_دلنواز_ساهی تو رو خدا خواهش میکنم من میخوام برم.
_چرا؟؟؟
ساهی
_دلنواز در حالی که چشماش پر اشک شده بود جواب داد:
دلنواز_از اینکه همش بهم بگن پخمه خسته شدم .
خدای من این دختر جقدر مظلومه .سرشو تو بغلم گرفتمو گفتم:
نایب السلطنه
۱۹ ساله 00با سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده ی عزیز خیلی از رمان لذت بردم چوناز بین اغلب رمان ها که در باره ی سه تا دختر بود که به شمال میرن این رمان خیلی خاص و خوب بود توصیه می کنم که این رمان عالی رو بخونید
۵ ماه پیشdiyana
01نه جالب بود و نه ترسناک
۵ ماه پیشرمان خیلی خفنی بود و
۱۵ ساله 00رمان خیلی خفنی بود ولی آخرش بعد تموم شد ولی در کل ترسناک و هیجان انگیز بود
۵ ماه پیشامیر
۱۳ ساله 10خیلی خوبه از همین اولاش ترس و هیجان شروع شد خیلی هم عالیه عالی عالی
۱ سال پیشآهو
10عزیزان من رو این رمان غیرت دارم واقعا تعجب کردم رمان به این خوبی بین این همه رمان مسخرست فوققققق خفنههههه😍😍😍😍💞💞💞
۱ سال پیش!اسم میخوی چیکار؟
۱۸ ساله 70اینا چه اسموی بودن؟ساورا،داهی، ساهی صحرا،بنده هم دشت هسم😂💔کاکو ناموصن میخوی رمان بینویسی اسموی درس درمون بزو😂💔!
۱ سال پیشیه بنده خدا
00حقیقتا ترسناک بود یه جاهاییش ولی اخرشو ندوس خیلی بد و مبهم تموم کرد میتونست خیلی بهتر باشه اخرش ولی خب
۲ سال پیشجین
00عااااااااااااااااااااااااااااالییییییییییییییییییییییییی بووووووووووووووووووووووووووودددددددددد😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 خیلییییی خفننننن و ترسناااااک بودد
۲ سال پیشانجین
۱۸ ساله 10واقعا خوب بود :)
۲ سال پیشعینا
۲۱ ساله 10رمان خوبی بود ولی کاش آخرش بهتر تموم میشد بازم تشکر
۲ سال پیشحدیثه
10یکم گنگ بود آخرش میتونست خیلی بهتر رمان تموم شه رمان به این قشنگی ولی خلاصه خیلی دوست داشتم ساورا و دلنواز باهم ازدواج کنن آخرش هیچ اطلاعاتی از ساهی و دلنواز داده نشد بابای شبنم هم احتمالا گروه قبلیِ
۲ سال پیش....
00بنظر من ساور از دلنواز خوشش میومد کاش داستان رو جوری پیش میبردی که سایر و دلنواز با هم ازدواج کنن ولی در کل رمان قشنگ و ترسناکی بود خوشم اومد 👍🏻😐❤
۲ سال پیشسحر
۲۵ ساله 26چرت و پرت بود
۲ سال پیشBTS
۱۹ ساله 10خوب بود خوشم اومد ولی اخرش یکم مبهم و کمی گیج کننده تموم شد ولی درکل رمان خوبی بود🫰🏻🫠
۳ سال پیش
ملیس
۱۷ ساله 00سلام مرسی که رمان رو گذاشتید خیلی لذت بردم میشه ادامه ی رومان رو هم بزارید