رمان ماهور جلد دوم به قلم فهیمه شهمیرزادی
داستان عشقی یه دختر جوونه که به خاطر راحتی عشقش مجبور میشه با بدنام کردن خودش ازش فاصله بگیره ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۷ دقیقه
_ به کاوه گفتم که دعوتش نکنه...ولی بعد پیش خودم گفتم اخرش که چی، در هر صورت باید باهاش مواجه میشدی... .
بی حرف با چشمای اشکیم نگاش میکردم
_اینقدر ضعیف نباش ابجی..... الان میریم بیرون ، سعی کن نادیده اش بگیری و مثل قبل رفتار کن.. .
نالیدم
_نه....من...نمی...تونم.. .
سرم داد زد _باید بتونی
اشکام ناخوداگاه روی صورتم راه گرفت... .
کلافه مشتشو توی دست دیگه اش فرود اورد.. .
_الان به نسترن میگم بیاد کمکت....خودتو جمع جور کن
رفت بیرون..... .
حالم از ضعف خودم بهم میخورد.....تنها نقطه ضعفم بود.....توی این یه سال خودمو با کلاسای روانشناسی اروم کرده بودم....ولی نمیدونستم که دیدنش اینقدر منو بیتاب میکنه.... .
نسترن با تعجب نگام میکرد
_چیشده ماهور؟
_سرش درد میکنه.... کمکش کن صورتشو قشنگ بشوره این سیاهیای زیر چشمش پاک بشه بعد هم مرتبش کن.....من میرم بیرون
به نسترن نگاه کردم
_تو برو خودم صورتمو میشورم
_اخه... .
_ممنون نیازی به کمک ندارم....فقط اگه زحمتی نیست کیفمو از روی صندلی بیار... .
_باشه عزیزم
صورتمو کامل شستم و خشک کردم..... کیف لوازم ارایشمو برداشتم کمی به صورتم کرمپودر زدم دستام هنوز لرزش داشت.... به یه ریمل و رژ اکتفا کردم.....
و رفتم بیرون... .
میز شامو چیده بودن.....دورش شلوغ بود ....
صدای کیارش رو از کنار گوشم شنیدم
_بریم غذا بخوریم....
_تو برو...من میل ندارم
اخم وحشتناکی روی صورتش پیدا شد.... .
_مگه نگفتم قوی باش و عادی رفتار کن...
به سمت میز رفت و همزمان استین لباسمو کشید ....همراش رفتم
چشمام بی اختیار دور سالن میگشت.... .
دستی تکونم داد.... به سمتش برگشتم
_حواست کجاست....میگم چی میخوری
_فرقی نداره.. .
حرصی پوفی کشید و مشغول غذا ریختن شد.... .
_مجبوریم همینجا ایستاده غذا بخوریم ، همه ی میزها پرشدن... .
سرمو تکون دادم.... بشقاب غذا رو مقابلم گذاشت....
_شروع کن.. .
قاشقمو برداشتم....اشتها نداشتم....داشتم غذامو زیر و رو میکردم که یه نفر بهم تنه زد ....
_ببخشید خانو... .
سرمو بالا گرفتم..... حرفش نیمه تموم موند....فکر نمیکردم منو بشناسه....نگام روی صورت ارایش شده اش میچرخید......هول زده دوباره گفت.. .
_ببخشید
و سریع رد شد..... با چشمام دنبالش کردم ... رفت روی میز کنار مردی نشست که خم شده بود و معده شو فشار میداد.... ضربان قلبم بالا گرفت.
...
خیره نگاشون میکردم..... هستی تند تند براش غذا میکشید.... یه چیز قرمز رنگی مثل سماغ رو هم روی غذاش پاشید..... و بعد هم دوباره از جاش بلند شد و رفت... .
_ماهور غذاتو بخور... .
هول زده قاشقمو برداشتم و از غذا پر کردم ، قاشق رو تا جلوی دهنم بالا اوردم ، یهو یه خاطره ی دور توی ذهنم جرقه زد
" قوربونت برم من به سماق حساسیت دارم ، اگه بخورم کارم به بیمارستان میرسه البته اگه قبلش از نفس تنگی نمیرم "
قاشق از دستم افتاد..... کپ کرده به روبروم خیره شدم.... .
فک کردم شاید درمان شده .... بی خیال دستمو دراز کردم و لیوان دوغمو برداشتم
" به سماغ حساسیت داره "
لیوان رو بالا اوردم
"اگه بخوره نفسش میگیره "
لیوان رو به لبم نزدیک کردم
«من نفسم به نفسش بنده »
لیوان رو روی میز گذاشتم ظرف غذامو برداشتم و بی توجه به صدا زدن های کیارش به سمت میزش قدم برداشتم... .
ضربان قلبم هر لحظه بیشتر میشد طوریکه دست و پاهام میلرزید..... کنار میزش رسیدم... .
سرش توی گوشیش بود..... بیقرار نگاش کردم چن خال موی سفید کنار شقیقه اش اذیتم
میکرد...... اشک جمع شده توی چشممو کنار زدم .....
دست لرزونم رو پیش بردم و غذای روبروش رو که پر از سماق بود با غذای خودم عوض کردم...... .
گیسو
00رمان ماهور قشنگه ولی جلد دوم نمیتونیم دانلود کنیم چکار باید کرداگه امکان داره دوباره جلد دوم رو بزارید روی سایت
۵ روز پیشکرشمه
00جلد اولش بهتر بود.چیه ماهور همش اشکش دم مشکش بود.هوو هم که شد
۴ هفته پیشمبینا
00رمان قشنگی بود دست گل نویسنده درد نکنه❤
۴ هفته پیشهستی
00عالی بود خداقوت
۳ ماه پیشزهرا
۲۵ ساله 00بهترین رمان بود خسته نباشی
۳ ماه پیشررررر
00افتضااااح
۳ ماه پیشاحترام پارسایی
۵۲ ساله 00سلام چرا جلد اول را حذف کردین از گوگل هم که جلد اول را گرفتیم ناقص بود نتونستم دلیل جدایی ماهور از ارمان را بفهمم اگر لطف کنید یکبار دیگه جلد اول را در رمان سرا بگذارید
۱ سال پیش....
00باید برید قسمت رمان جدید چی داریم...چند بار بزنید تا تمام رمان ها براتون بیاد جلد اول ماهور هم بالا میاد براتون
۸ ماه پیشمارال
۲۰ ساله 00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
فاطمه
۲۲ ساله 20خوب بود جلد یکشو دوست داشتم ولی فکر نکنم هیچ سرطانی که بیمار تا پای مرگ بره یک ساله خوبشه
۱۲ ماه پیشگمنام
00وقتی خدا بخواد همی چیز امکان پذیزه😊🥹
۵ ماه پیشمریم
۳۳ ساله 00عالی شروع شدو خیلی عالی تمام شدممنونم خانم نویسنده پیشنهاد میکنم بخونین حتما😍😘
۵ ماه پیش...
۱۷ ساله 00خیلیییی قشنگ بودددددد
۶ ماه پیشسحر
۶۰ ساله 00بهموافق عقاید نویسنده نبودم
۷ ماه پیشسحر
۲۷ ساله 00عالی بود عالییییییییییییی
۷ ماه پیش.....
00دلیل جدایی ماهور خیلی غیر منطقی بودش و اینکه هیچ چیزی نمیتونه اینکه اون وارد یه رابطه با مرد زن دار بشه رو توجیه کنه حتی عشق این یه کار غیر اخلاقیه
۸ ماه پیشمحدثه
۱۷ ساله 00فصل اولش بهتر بود!/)
۹ ماه پیش
فاطمه ❤️
00🌟🌟🌟🌟🌟🌹🌹