رمان ویرانگر تنهایی (جلد دوم) به قلم مارل_ع_ز
ویرانگر تنهایى غم و درد هایم شدى.
عشقت خریدار داشت قدر تمام دنیا که نفس مى کشند.
اما من فقط در هوایى نفس مى کشم که عطر نفس هاى توست و بس.
براى عشقت تمکین کردم و هنگامى که عشقت مرا خواند در مسیرت گام نهادم.
پناهم دادى وقتى بى پناه بودم.
برایم جنگیدى وقتى تنها و بى دفاع بودم.
روى میله هاى انتظارم ابد نوشته بودم اما میله هارو در هم شکستى و گفتى:
-ابد در کنار من است و بى حصار!
آرى از یاد برده بودم که تو ویرانگرى....
ویرانگرى که ویرانگر تنهایى ماه تنها شد.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۹ دقیقه
-اگه اون نمى خوادت مهم نيست؛به درد من كه مى خورى.عرق سردى روى بدنم نشست.بلندم كرد و پرتم كرد روتخت .سرمو تكون دادم و اون خيره نگاهم كرد و سمتم قدم برداشت كه جيغ زدم:-جلو نيا.قهقهه اى زد ودكمه هاى آستين پيرهن تنشو باز كرد و بعد دكمه ها جلوى پيرهنش.پيرهن تنشو از تنش بيرون كشيد كه رومو ازش گرفتم و چشمامو بستم كه تقه اى به در خورد.بهش نگاه كردم كه مشكوكـ نگاهم كرد. گفتم:-چيه؟!چرا به من نگاه مى كنى؟دوباره تقه اى به در خورد و دستگيره به سمت پايين كشيده شد ولى در قفل بود.باز پيرهنشو به تن كرد و دكمه هاى جلوشو بست.كليدو توى قفل چرخوند و در به صورت نيمه باز كرد و صداى دلنيا اومد.-بابايى من مى ترسم مى شه امشب پيشت بخوابم.-مگه نگفتم شبا حق ندارى بياى سمت اتاقم.با اين حرفش پوزخند صدادارى زدم كه نگاهش سمتم چرخيد و پوزخندم از نگاه تيزش دور نموند.دلنيا با بغض ادامه داد :-خب من مى ترسم.توروخدا.بابايى.-باشه برو اتاقت ميام الان.آخه.-مى رى يا نه؟!-چشم.در اتاقو بست.-پاشو.
Dorsa_درسا
يه تاى ابرومو دادم بالا كه با صداى كنترل شده اى گفت:-گمشو برو پيش دلنيا.بيدار مى مونى تا بخوابه.كرمم گرفت و گفتم:-باباشو مى خواد نه منو.منم مى خوام اينجا بمونم .به تخت اشاره كردم و گفتم:-همينجا.لبخندى تصنعى زد و گفت:-كه مى خواى اينجا بمونى؟!-آره من...پريد وسط حرفم...-باشه كوچولو.دكمه ى پيرهنشو باز كرد و اومد سمت تخت و من از رو تخت پاشدم و رفتم پايين.-وايسا ديگه ...چرا پاشدى؟!-كى گفت من تختوبا تو دوست دارم؟!تختو بى تو ترجيح مى دم.-آخه تو كه عين سگ ازم مى ترسى چرا ...دوباردر اتاق به صدا درومد و ادامه داد.-برو؟!تا بلايى سرت نياوردم.-روم نمى شه جلو بچه از اتاق باباش برم بيرون.در ديزى بازه حياى گربه كجا رفته؟!-توام كه شرم و حيا از سر و روت مى باره.-حرفتو نشنيده مى گيرم؛كلاً همين كه گفتم.دوست ندارم ازم تصور بدى داشته باشه.-كه چى؟!-اول خودت برو اتاقش بعد من ميام-اونم نفهميد كه تو تو اتاقى منى الان.-هرچى.يه ذره شعور هم چيز خوبيه.كلافه دستى تو موهاش كشيد و دراتاقو باز كرد و ازش خارج شد.ريز ريز خنديدم.
Dorsa_درسا
بلند شدم و رفتم سمت اتاق دلنيا .در اتاقو نيمه باز كردم و ديدم دلنيا سرشو روى پاى مرد مجهول زندگيم گذاشته بود واون مرد موهاشو نوازش مى كرد .چه قدر دلم اين روزا آرامشى از جنس نوازش مى خواهد.آ*غ*و*شى گرم تر از آتش.آروم تقه اى به در زدم و دلنيا بهم نگاه كرد.ازش خجالت كشيدم و سرمو پايين انداختم و گفتم:-آقاى....كمى معطل كرد كه گفت:-كرامت.-آها ببخشيد.آقاى كرامت اگر مايليد من پيش دلنيا مى مونم. -نه نيازى نيست.برو بخواب.خودم هستم.-باشه.شبتون خوش.در اتاقو بستم.دارم برات كره خر بيريخت همچين ضايع ات كنم.رفتم تو اتاقم و چرخى روى تخت زدم تا خوابم برد.
Dorsa_درسا
با احساس اينكه يكى داره گونم رو نوازش مى كنه چشمام رو باز كردم.با ديدنش تا مرز سكته رفتم.دستشو پس زدم و به حالت نشسته روى تخت نشستم.-دارى چى كار مى كنى؟-معلوم نيست.-كى بهت اجازه داد كه..انگشت اشاره اش رو روى لبم گذاشت و اجازه ى حرف زدن بهم نداد.-ديشب با دلنيا حرف زدم.-خب...-خيلى دوست داره باهاش وقت بگذرونى و يه سرى چيز هاى ديگه هم گفت كه نيازى نيست الان بهت بگم.از روى تخت بلند شد و قصد رفتن كرد.روى پاشنه پا چرخيد و گفت:-از ٢٤ ساعت شبانه روز ٢٤ساعتش هم پيش دلنيايى.-باشه.ديگه اذيتم نمى كنى؟!بهم چشم غره اى رفت و گفت :-بستگى به رفتارت داره.-خيلى جواب قانع كننده اى بهم دادى!جوابى نداد و از اتاق خارج شد.تغيير ناگهانى رفتارش برام عجيب بود.داخل دست شويى شدم وآبى به دست و صورتم زدم.همين كه در اتاق رو باز كردم خدمتكار رو ديدم كه با سينى صبحونه جلوم ايستاده.-صبحونه آوردم براتون.-چه خبره اينجا؟!-خبرى نيست بفرماييد.لطفاً بعد از صبحونه بيايد پايين دلنيا خانوم پايينه.-اگه زحمتى نيست سينى رو بياريد پايين بريم پيش دلنيا.
Dorsa_درسا
رفتم پايين و دلنيا توى پذيرايى نشسته بود و با عروسكش بازى مى كرد.-شيطون خانم.بهم نگاه كرد كه گفتم :-چطورى؟!-سلام خاله درسا.-آخ آخ سلام يادم رفت.سلام خاله.به سينى رو ميز نگاه كرد.-خاله صبحونه ات رونخوردى؟-اومدم باهم بخوريم.-آخه من صبحونه ام رو خوردم.-خب من مى خورم به توام مى دم بخورى.-آخه چاق مى شم.-بى خود...دختر توسن تو فقط بايد بخوره.رو صندلى نشستم و دلنيارو رو پام نشوندم.يه لقمه براش گرفتم و يكى هم براى خودم.با كلى خنده و شوخى باهم صبحونه خوردم.نمى دونم چه حسى بود اما خودم هم طالب وقت گذرونى با دلنيا بودم.شايد براى اينكه تنها كسى بود كه داشتمتنها كسى كه تنهايى هايم را پر مى كرد.تنها كسى كه منو براى خودم مى خواست.اون طالب محبت مادرانه بود.مادرانه هايى كه هيچ وقت تجربه نكرد.طالب دوست بود.دوستى از جنس مؤنث .
Dorsa_درسا
ساعت تقريباً ٦ بعد از ظهر بود و داشتم اتاقمو تميز مى كردم كه تقه اى به در خورد.-بفرماييد.در باز شد و هيكلش تو چهار چوب در پديدار شد.-واى باورم نمى شه در زدى.خنده اى ريز كردم و بى اختيار گفتم:-هيچ وقت نتونستم به ساميار ياد بدم در بزنه.دستش مشت شد.ببر درسا.-خيلى چيزا هست كه بايد ياد بگيره.-كارى داشتين؟!-فردا شب يه مهمونى اينجا برگزار مى شه.خيلى هم مهمه.-خب به من چه؟!چشم غره اى بهم رفت و اومد داخل اتاق و به سمتم قدم برداشت كه منم رفتم عقب.مچ دستمو گرفت و فشارى بهش آورد كه دردم گرفت و چشممو از درد فرو بستم كه منو كشيد سمت خودش و خيلى پر تحكم گفت:-فرداشب...دستمو روى دستش گذاشتم تا فشارش كم كنم و ناليدم:-خــب...-همه چى رو آماده مى كنى؛منم همراهى مى كنى.-خب.-خب چى؟!-باشه.فشار دستش رو يه ذره ديگه زياد كرد و گفت:-باشه يا چشم؟-عقده دارى بهت بگم چشم؟!-تنت مى خاره انگار؟!-نه.-نه چى؟!-نه آقاى محترم.-آقاى محترم؟بيشتر فشار داد كه جيغ زدم.-پس چى بگم؟!وحشى هار فرارى از جنگل آمازون؟پوزخندى زد ويهو كشيده شدم وپرت شدم تو ب*غ*لش و چونمو گرفت تو دستش.-سرى بعد گنده تر از دهنت حرف نزن.واضحه؟!-سرى تكون دادم .چونمو با شدت ول كرد كه احساس كردم فكم جا به جا شد.از اتاق خارج شد.دستم مى لرزيد.-احمق گوسفند اسكل فرجىالحق همتون مشكل منتال داريد.
Matisa_ماتيسا
رو تخت جا به جا شدم وته دلم ناراحت بود و آزارده خاطر از نبودش ولى بايد بتونم بدون اون ادامه بدم.اين به نفعشه.از روى تخت بلند شدم و رفتم سمت حموم.دوش مختصرى گرفتم و از حموم اومدم بيرون.لوله رو دورم پيچيدم و به ديوار تكيه دادم.به قطره هاى آبى كه از موهام مى چكيد و روى زمين نقش مى بست نگاه كردم.لبخند تلخى رو لبم نشست.سقوط پشت سقوطبى بال و بدون انگيزه اى براى پرواز.لباسامو به تن كردم وموهامو برنس زدم و شروع به آرايش كردن كه در اتاق به صدا درومد .تعجب كردم و از چشمى به بيرون نگاهى انداختم ولى كسى نبود .درو باز كردم و سرمو بيرون از اتاق آوردم به اطراف نگاهى انداختم ولى كسى نبود.سرمو بردم داخل واومدم درو ببندم كه دستى بين در قرار گرفت و اون انگشتر.درو ول كردم و رفتم عقب و در با شدت باز شد و اون چشم ها كه الان دريا ى طوفانى بود.-من...-هيسسسسسس.درو بست.
AraD_آراد
همين كه اسممو به زبون آورد بهش توپيدماز شدت عصبانيت رگ دستم منقبض شد.-آراد.-گفتم لال شو؛واقعاً چى فكر كردى؟!فكر كردى آبرومو از سر راه آوردم ؟فكر كردى پيدات نمى كنم؟-من...!داد زدم:-لال شو نپر وسط حرفم.الان فقط خوب گوش مى دى بعد فكـ مى زنى.چينى به پيشونيش افتاد و حلقه هاى اشكـ كم كم داشت توچشماش پديدار مى شد.ادامه دادم:-اين بود جواب خوبى هام؟!تا كجا بايد پيش برم تا به آرامش برسم ها؟اومدى تو زندگيم حالا كه پا گذاشتى توش مى خواى به لجن بكشيش؟!تا كى به خاطرت حرف بشنوم ها؟اين چه كارى بود كردى؟مگه خانواده ندارى كه مثل دختراى ولگرد و فرارى شب از خونه در مى رى؟چى برات كم گذاشتم؟!غير از اين بود كه مى خواستم راحت باشى؟من كه همه چيمو خرجت كردم.به خاطرت خانوادمو كنار گذاشتم.متأسفم برات كه اتقدر بى لياقتى .معصوميتت بيش از اندازه فريب دهنده بود.پشت اون نقاب معصومت يه گرگ زخمى بود اما درنده.در حالى كه گرگ،گرگه حتى زخميش هم خطرناكه.چونش مى لرزيد و سيل اشك هايى كه رد پا مى انداخت روى صورتش.چشم هاشو بست و بى صدا اشكـ مى ريخت.اين گريه ى بى صدارو درخواست نكرده بودم و نمى خواستم.نمى خواستم بيشتر از اين پر پر بشه من گلمو كامل مى خواستم.اين بى صدا اشكـ ريختنش آزارم مى داد كه سمتم قدم برداشت وبا صدايى كه انگار از ته چاه مى يومد اسمم رو صدا زد:-آراد.ديگه كشش نداشتم دستش سمتم اومد كه خودمو عقب كشيدم و گفتم:-بهم دست نزن؛حيف من.طلاق مى خواى؟باشه.هر وقت بگى آزادى.آزادى كه برى."خودم هم اينو مى خواستم؟"
Matisa_ماتيسا
از ته دلم صداش زدم:-آراد من...غريد:-تو چى؟تو چى لعنتى؟!دارى ذره ذره نابودم مى كنى با رفتارات با كارات.جورى رفتار مى كنى انگارهمه ى مشكلاتت تو زندگى تقصيرمنه.انگار بهت بدهكارم.-من زمان نياز دارم كه خودمو پيدا كنم.خب چرا نمى خواى بفهمى من كشش اين همه مصيبت رو ندارمچرا نمى خواى بفهمى نمى تونم اين تحقيراتو تحمل كنم.براى همين مى گم اين رابطه از اولش اشتباه بود.منو و تو از دو دنياى متفاوتيم.آراد خانوادت منو نمى خوان و نمى پذيرن حتى اگه...بغض كردم ولى ادامه دادم:اگه بچه اى هم باشه اونو هم نمى پذيرن.با اين حرفم محكم توى گوشم كوفت و اشكام شدت گرفت.منو كشيد تو ب*غ*لش و چونمو تو دستاش گرفت و فشار داد و عربده زد-اين چه حرفاييه؟ها؟مهم منم يا خانواده ام؟مهم اين دل بى صاحب مرده هست يا خانواده ام؟!اون بچه اگرم بود چون از خون من بود پذيرفته مى شد.دلايلت يه مشت حرف بى منطق و چرت و پرته!دلت جاى ديگست آره؟-اين چه حرفيه؟اينو از كجات دراوردى؟-از كجام دراودم؟!مى فهمى.جمع كن بريم سريع.ايستادم وخيره شدم بهش كه عربده زد:-دِ يالا.چرا بر و بر وايسادى منو نگاه مى كنى؟!ها؟!جورى عربده مى زد كه تمام تنم به لرزه در مى اومد.آروم دستامو روى گونش گذاشتم و گفتم:-عزيزم آروم تر.من معذرت مى خوام.سرمو تو گردنش فرو بردم و ب*و*سه اى ريز به گردنش زدم اما منو كشيد عقب و گفت:-پدرتو در ميارم.كارى مى كنم روزى صد بار آرزوى مرگتو كنى.بهت ياد مى دم بازى كردن با غيرتم چه معنى داره.بهت ياد مى دم خرد كردن غرورم چه معنى داره.بهت ياد مى دم با من بازى نكنى وقتى باهات راه ميام بايد باهام راه بياى.-به خدا من...دستشو تهديد وار جلوى روم گرفت و با تن بلند صدايى كه سعى داشت كنترلش كنه گفت:-اگه يك كلمه ديگه حرف بزنى روز گارتو سياه مى كنم.مى دونى كه خيلى جديماين اخلاقشو دوست نداشتم.دلم همون آراد مهربونمو مى خواد.وسايلو جمع كردم و لباس بيرونمو به تن كردم كه رخ به رخم ايستاد. مثل سگ ازش مى ترسيدم.با غيض گفت:-راه بيافت.
ماتيسا_matisa
سمت در رفتم كه دستشو از پشت به جلوى شكمم حلقه كرد و منو كشيد سمتش.از پشت بهم چسبيد و گفت:-نشنيدم بگى چشمسمتش برگشتم و صورتش دو سانتى مترى صورتم بود و هرم نفس هاى داغش پوست صورتمو به بازى مى گرفت ولى به خودم اومدم و گفتم:-با من اينطورى حرف نزن.لبشو به گوشم چسبوند و گفت:-چه جورى ؟!هانى از امروز همينه.از امروز مى شم شوهر خودخواه.طلاقم شعار بود مگه نه؟معلومه؟!كى مى خواد يه زن مطلقه بشه هاملت ما نسبت به زن مطلقه ديد خوبى ندارن.دوست دارى اينم به ليستت اضافه شه.بى خانواده.ه*ر*زه و فرارى.گفتى تحت فشارش مى ذارم نازمو مى كشه آره؟!نه عزيزم از اين خبرا نيست.كارى مى كنم هر روز از عشقم تب كنى. كشيده ى محكمى بهش زدم و سعى كردم از ب*غ*لش بيام بيرون كه منو بيشتر به خودش فشرد و ادامه داد:-چيه عزيزم؟!حرفام درد داره؟شكنجه روحى بده؟!-حالمو بهم مى زنى.-دروغ مى گى.انقدر خودتو معصوم نشون نده.حالا راه بيافت.از اتاق خارج شدم وهمين كه سمت ماشين رفتم سوار شم سنگينى نگاهى رو احساس كردم سرمو به سمت راست مايل كردم كه با ديدن عرشيا دلشوره بدى گرفتم.آراد كه ديد محو عرشيا شدم پوزخندى زد و خودشو كشيد پشتم و در گوشم گفت:-حالا منظورمو فهميدى نه؟آخ عزيزم اصلاح مى كنم فهميده بودى.-نه آراد اشتباه مى كنى.-نمى بينى چه جورى نگات مى كنه؟!اگه اشتباه مى كنم از كجا مى دونست اينجايى؟چرا وقتى منو ديدى ترسيدى؟!ها؟ه*ر*زگى تو خونته.-انتظار ديدنتو نداشتم همونطور كه انتظار ديدن اونو نداشتم.خودتم خوب مى دونى دارم حقيقتو مى گم.-سوارشو.كارد مى زدى خونش در نميومد.فوق العاده از عرشيا متنفره.سوار ماشين شدم و آرادم نشست.تمام رگ هاش متورم شده بود.اصلاً عرشيا اينجا چى كار مى كرد؟گفتم:-آراد به جان خودم..-خفه شو؛خفه شو كه دارم برات.
ماتيسا_Matisa
موبايلش زنگ خورد كه جواب داد:-جانم مامان؟آره اينجاستببخشيد شب نيومد خونه بالاخره بايد پيدا مى شد.چشم غره اى بهم رفت و دوباره مشغول حرف زدن شد:-نه نگران نباش.الان ميام چمدونارو مى برم.آره برمى گرديم خونمون.نه ماتيسا با شما مشكلى نداره ولى اونجا راحت تره.ناراحت نشو فدات شم بازم ميايم.يه ذره حالش بهتر شهيكـ ربع ديگه مى رسيم .نه بالا نميايم.باشه خداحافظ.آروم پرسيدم:-ديشب نرفتى خونه؟-مگه نگفتم خفه شو!داد زدم:-منم ازت سوال پرسيدم و موظفى جوابمو بدى.-اِه مهمه برات؟!-مهم نبود نمى پرسيدم.-اگه مهم بود كه گورتو گم نمى كردى؟!عوضى در به در دنبالت گشتم اين هتل اون هتل اين مسافر خونه اون مسافر خونه.از ديشب تا الان.فكر نكن اين ننه من غريبم بازيات كارى رو پيش مى بره و چيزى رو عوض مى كنه.-جديداً خيلى تلخ حرف مى زنى!-چون تلخ برخورد مى كنىلياقتت بدتر از ايناس.جلوى خونه نگه داشت و در خونه رو زد و داخل شد.تو ماشين منتظرش شدم تا بياد.پدر ومادرش اومدن جلوى در و از تو ماشين سرمو به نشانه ى سلام تكون دادم ولى به نشانه ى ادب از ماشين پياده شدم و به سمتشون رفتم و سلامى دادم.-سلامخانوم راد:سلام عروس گلم.آقاى راد سرى تكون داد.-من بابت ديروز عذر مى خوام.-عزيزم...آراد:مامان ما مى ريم ديگه.دستمو گرفت و باهاش هم قدم شدم.چند تا مرد چمدونارو تو ماشين گذاشتن و آراد راه افتاد.نيم ساعت بعد رسيديم و با ريموت در پاركينگ رو زد و وارد شد.از ماشين پياده شدم و چمدون خودمو از ماشين خارج كردم و منتظر آراد شدم.سمت آسانسور رفت و دكمه رو فشار داد.در آسانسور باز شد كه گفت:-برو تو.هنوزم عصبى بود.از آسانسور پياده شديم و با عصبانيت كليدو تو قفل چرخوند و درو باز كرد و غريد:-تو...سريع.
ماتيسا_Matisa
بى هيچ حرفى وارد خونه شدم و رفتم سمت اتاقمون؛هوا روشن بود بنابراين برقونزدم. لباسمو از تنم بيرون كشيدم كه با شدت درو باز كرد و چشماى قرمز به خون نشسته اش و رگ هاى متورم گردنش و دستاش خبر آرامش نمى داد.دكمه ى لباسشو باز كرد كه با ترس و اضطراب گفتم:-آراد...-فرار مى كنى اونم از خونه ى من.عربده زد:-آره؟منو جلوى خانوادم و يه دختر پيزورى مى برى زير سوال؟!-از عمد نبود.دستشو مشت كرد و محكم به آينه ى روى ديوار كوبيد و قرمزى خونى كه روى دستش و ديوار نقش بست و خونى كه از دستاى مردونش مى چكيد.دست هايى كه با گرماش انس گرفته بودم و حالا چه قدر دلتنگ نوازش اون دست ها تو موهام بودم.سمتش رفتم كه اومد جلو و من رفتم عقب و كه خوردم به تخت.دستش سمت كمربندش رفت.-ه*ر*زه بازى تا چه حد؟با عرشيا؟-گفتم اشتباه مى كنى.محكم توى دهنم كوبيد كه افتادم رو زمين و مزه ى خونى كه به دهنم تلخ اومد.موهامو كشيد و بلندم كرد و چرخوند سمت خودش و عربده زد:-عرشيا براى چى اونجا بود ها؟شبم پيشت بود؟گلومو فشار داد.به جاى من تو ب*غ*ل اون بودى؟فشار دستشو بيشتر كرد و به معناى واقعى قصد جونمو كرده بود و نمى تونستم نفس بكشم.دستمو روى دستش گذاشتم و چشمام داشت سياهى مى رفت كه ولم كرد.به سرفه افتادم.ب*غ*لم كرد و پرتم كرد رو تخت.زيپ شلوارشو پايين كشيد و از ترس دويدم سمت حموم و درو بستم كه با مشت به در كوبيد و غرش هاش تنمو مى لرزوند.اين آراد عصبى رو نمى شناختم.عشقم كه قصد جونمو كرده بود رو نمى شناختم.-درو باز كــن.باز كن تا نشكستمش.-توروخدا آراد؛حالت خوب نيست.به جان خودم اشتباه مى كنى.-درو باز كن بيا بيرون كه خودم بشكنمش تيكه بزرگت گوشِته.مگه نمى گى پيشت نبوده.بيا ثابت كن.-نمى خوام.رابطه ى اجبارى نمى خوام.اين خشونتو نمى خوام.نميام بيرون.افتاد به جون در و عربده مى زد:-بازش كن.بايد بهم ثابت كنى.از در فاصله گرفتم و روى زمين نشستم و دستامو روى گوشم گذاشتم تا نشنوم و نشكنم.انگ ه*ر*زگى رو هيچ وقت به دوش نمى كشم.نگاهم به آينه افتاد.تنها راه نجاتم.امروز زنده ام نمى ذاشت.با آرنج به آينه كوبيدم و يه تيكه شيشه برداشتم كه در شكست و عصبى اومد تو و غريد:-چه غلطى دارى مى كنى ؟ها؟پس بندو آب دادى آره؟
Dorsa_درسا
همه چى رو از نظر گذروندم الحق خونه دارى بيست.خب ديگه برم بخوابم فردا غذا هارو اكى كنم با چدمان ميوه و شيرينى.چقدر دلم مهمونى مى خواست.آخ آخ لباسم ندارم كه.بايد به اون گوريل بگم اما مى ترسم آخه هاپوئه پاچه مى گيره تازه گوريل دو برابر من قد و وزنشه.تقه اى به در خورد.-بله؟-درساخانوم ميشه بيام داخل؟!-بفرما.در اتاق رو باز كرد و جلوى در ايستاد.-آقا گفتن الان بخوابيد براى فردا صبح خواب نمونيد.-فردا صبح؟!صبح چه خبره؟!-نمى دونم فقط فرداشب رو مى دونم مهمونيه.-باشه الان مى خوابم.از اتاق خارج شد كه گفتم:-اِاِ نگاش كن بچه پررو رو ساعت خوابم تعيين كردهخدا تا تونسته به اين رو داده كم كارى هم نكرده.صبح با تكون هاى يكى بيدار شدم.-اهه پاشو ديگه درسا چه قدر مى خوابى خرس كوچولو.بى توجه به حرفش چرخى رو تخت زدم و پتو رو روى سرم كشيدم و ادامه داد:-پاشو درسا.شلمان پاشو.تو دلم گفتم:-شلمان باباته گوريل.يهو با عربده اش ده متر از جام پريدم.-بلند شو ديگه.-بابا آروم آقاى محترم.-ارتوان.-چى؟!-اسممه.-بهت نمياد هم چين اسمى داشته باشى.بهم چشم غره رفت و گفت:-به توام نمياد انقدر سرزبون داشته باشى.-خيلى هم مياد كور شود هر آنكه نتوان ديد.مهم بزيه كه علف به دهنش شيرين بياد.بعله.چشمكى هم زدم كه سرشو به نشانه ى تأسف تكون داد.وا براى خودت متأسف باش كه از آمازون در رفتى گوريل.-پاشو درسا كلى كار داريم.لباس بايد بخرم برات كه...حرفشو قطع كرد وانگار كه چيزى يادش اومده باشه بنابراين پوزخندى رو لبش شكل گرفت و ادامه داد:-لباس دارم برات فقط مى برمت آرايشگاه.حالا پاشو.-آرايشگاه؟مگه عروسيه؟-از عروسى براى من اونورتره.دستمو گرفت و پرتم كرد تو دستشويىرسا گفت:-بدو دير ميشه ها.
Dorsa_درسا
بعد از خوردن صبحونه مجبورم كرد برم دوش بگيرم و يك ساعت بعد از خونه خارج شديمجلوى آرايشگاه نگه داشت و خودش همراهم پياده شد كه گفتم:-تو كجا؟!آرايشگاه زنونست.-براى ساعت ٣ وقت دارى.-ساعت ٣؟خب گوريل الان ساعت ١٢ئه.-كار دارم تا ٦. 6 ميام دنبالت از توى لولو هلو بگيرم.-اورانگوتان گوساله لولو خودتى.در ماشين رو باز كرد و بسته اى نسبتاً بزرگ رو از ماشين دراورد ودستمو گرفت و كشيد و ميون راه گفت:-يه كم بزرگ شو دختر.پدرم هم هميشه اين حرف رو مى زد.يه كم بزرگ شو درسا.درو رو به جلو هل داد و وارد سالن شديم.خانوم نسبتاً جوانى سمت ما اومد.-ارتوان خوشومدى.-خدمت شما.به من اشاره كرد و عكسى به اون خانوم داد و گفت:-همين تم آرايشش كنيد.خانوم تو صورتم خيره شد و غم شكننده اى به چشماش نشست و نگاهى به ارتوان انداختم كه كلافه سرشو به پايين انداخت و بعد نگاهى كه از غم و درد فرياد مى زد رو بهم القا كرد.بسته رو داد بهم و گفت:-اينم لباست.و به خانوم گفت:-پروين خانوم عكسو نبينه.از آرايشگاه خارج شد.-دنبالم بيا دختر جان.-مى تونم يه سوالى ازتون بپرسم؟!-حدس مى زنم چى مى خواى بپرسى پس نپرس.-حالا مى ذاشتيد بپرسم.صداى موبايلى از تو كيفم بلند شد.من كه موبايلم دست ساميارهنگاهى به داخل كيف انداختم و بله مال منه.جواب دادم:-بله؟-درسا يه وقت فكر فرار به سرت نزنه ها چند نفرو مأمور كردم حواسشون بهت باشه.گفته باشم.چه قدر من اين روزا مهم شدم.-ببين جناب اصلاً تو فكرش نبودم مرسى يادآورى كردى.-پاتو از اونجا بيرون نمى ذارى.-باشه.-به كسى هم زنگ نمى زنى كه بفهمم كشتمت.تلفن رو قطع كرد.
Dorsa_درسا
بعد از دوساعت آرايش و مثل ميخ رو صندلى نشستن و مو درست كردن تو آينه به خودم نگاه كردم.-خانوم اين منم؟!-انتظار نداشتى اينقدر خوشگل بشى؟!-واى نه من كه خودم غش كردم براى خودم.او لالا خدا ذليلت نكنه درسا.من مردم كه.خانومه زد زير خنده و بعد رفت سمت لباس و لباسو از توى جعبه دراورد كه گفتم:-احياناً نبايد اول لباسو مى پوشيدم؟-نه زيپ داره.بيااينجا تنت كن الان آقاى كرامت ميان.-واى بيبى اين چه جيگريه.بذار تنم كنم جيگرتر بشم ارتوان برام بميره.تازه متوجه حرفم شدم و سرمو به زير انداختم.لبخند دكورى زدم و لباسو به تن كردم.صداى موبايلم به زنگ درومدخود گوريل جنگليشه ايششش.-بله؟!-تموم شدى؟!-نَ پَ تازه شروع شدم.-بيا دم در منتظرم.-نميام منو مى دزدن بيا دنبالم و منو همراهى كن-آرههه بشين تا بيام ترشيده.-باشه نيا منم نميام مگه از جونم سير شدم گوجه گنديده.-تا يه دقيقه دم درىنباشى من مى دونم و تو.تلفنو قطع كرد.مانتومو پوشيدم و شالمو انداختم روى سرم و از آرايشگاه خارج شدم كه دوتا بوق زد.رفتم و سوار ماشينش شدم كه نگاهى به قيافم انداخت.-اونطور كه توقع داشتم نشد.بيريخت.-گمشو.-حرف دهنتو بفهم؛دو خط بهت مى خندم پرو نشو.با چه رويى مى خواى منو همراهى كنى آخه!-برو بمير فكر مى كنه برد پيته.-خوش تيپ ترم كه.-آره تو خواب.خدا بده از اين اعتماد به سقفا.گازشو گرفت و رفت سمت خونه و نيم ساعت رسيديم كه گفتم:-چه ترافيكى بود.-مهمونا اومدن.از كنارم جم نمى خورى.خيلى صميمى فهميدى؟!-منظورت تا چه حد صميمى هستش؟!-خيلى.انگار نامزدمى فراتر از دوست دختر.-در ماشينو باز كردم و گفتم:-حاجى من نيستم.دستمو گرفت و منو كشيد سمتش و گفت:-جرئتشو ندارى.انقدر جدى گفت كه لال شدم و ادامه داد:-حالا بيرون.-بوفالوى كند ذهن!انگار زرخر باباشمو تو دلم گفتم:-ساميار كجايى؟!
Samiar_ساميار
انقدر زدمش كه حد نداشت اما لامصب حرف نمى زد.-حرف بزن درسا كجاست؟!به سرفه افتاد و خونى از سر و صورتش چكيد.با غيض گفتم:-منو ببين اون دختر گ*ن*ا*هى نداره.براى گ*ن*ا*ه نكرده هم نبايد شكنجه شه.بهم بگو كجاست.زد زير خنده و گفت:-دختر؟!فكر نمى كنم ديگه دختر باشه.چه جسماً چه روحاً.مشت ديگه اى حواله ى صورتش كردم كه گفت:-من بميرمم حرفى نمى زنم.به خودت زحمت نده.ولش كردم و از روى زمين بلند شدم و رفتم سمت چكش و گفتم:-وقتى استخوناتو با اين خرد كردم مى فهمىاز پاهات شروع مى كنم و بعد دستات.همين كه سمتش رفتم موبايلم زنگ خورد.-بله؟مگه ساعت چنده؟!اههه نكبت.باش تا بيام.تلفن رو قطع كردم و گفتم:-تف تو اين شانس.بهش نگاهى كردم و گفتم:-شانس آوردى.فردا خدمتت مى رسم.سمت در رفتم و مشتى بهش زدم و غريدم:-باز كن درو.در باز شد و رفتم سمت اتاق اشكان و درو باز كردم كه عرشيا رو ديدم.اشكان:گفتم مياى تو در بزن.-من عادت ندارم در بزنم.-هنوز چند ساعتم نمى شه از خونت گذشتم و اجازه دادم كارتو بكنى.عرشيا پوزخند زد كه گفتم:-ببر...رو آب بخندى نكبت.-هنوزم كه سگ اخلاقى.-توام هنوز هول و آويزونى.رو به اشكان گفتم:-اين حرف نزد مى زنم مى كشمشا.-به من ربطى نداره.پوزخند زدم و گفتم:-بايد برم جايى.زحمت دارم برات اونم اين كه چند نفر بفرس سراغش با چكش استخواناشو له كنن تا حرف بزنه.عرشيا:دوره ى خشونت خيلى وقته تموم شده ها.جوابى ندادم و از اتاق خارج شدم و رفتم سمت ماشينم.بايد برم براى مهمونى آماده شم.چقدر خستم.كجايى دختر؟
Dorsa_درسا
زير سنگينى نگاه هيز مردا ذوب شدم و به شدت مؤذب بودم.در گوش ارتوان گفتم:-آقاى كرامت مى شه برم بالا؟دستشو دور كمرم حلقه كرد و پهلومو فشار داد و در گوشم گفت:-ارتوان؛بعدم حق ندارى جايى برى در ضمن بهم بگو عشقم.پوزخند زدم و گفتم:-عشقم؟خدا اون روزو نياره.دخترى صداش زد:-ارتوان عزيزم كجا بودى؟!اگه ساميار بود حتماً غيرتى مى شدم ولى نسبت به ارتوان كاملاً بى تفاوت بودم.-همين جا بودم.-نديدمت اين خانوم كيه هانى؟!حلقه ى دستش كمى تنگ شد و خواستم دختره رو دستش بندازم كه ارتوان پيش قدم شد و منو بيشتر به خودش فشرد و گفت:-نامزدمه.گونه ام رو ب*و*سيد كه داغ كردم و خواستم بزنم تو گوشش كه صداى دختره ناخن كشيد رو اعصابم.-چى بى صدا نامزد كردى هانى تبريكـ مى گم.منم گفتم:-ايشون كلاً آدم بى صدايى هستن در كل عمل مى كنن؛شما هم لطف داريد؛عروسى جبران كنيم.حلقه ى دستش تنگ تر شد كه حس كردم كمرم الان مى شكنه براى همين گفتم:-ارتوان عشقم...به خودش اومد و دختره از اونجا دور شد و ارتوان منو كشيد تو ب*غ*لش و گفت:-دختره ى احمق اين چه كارى بود؟!ايشون كلاً...خب قاطى كردم توام داشتى كمرمو خرد مى كردى...نگاهى به پشت سرم انداخت و چشماش برق زد اومدم بر گردم كه نذاشت و گفت:-دنبالم بيا.منو برد سمت آشپزخونه و گفت-از اين آشپزخونه كه خارج مى شيم فقط مى چسبى به من.وانمود مى كنى عاشق منى فهميدى؟!-نه دارى با آبروم بازى مى كنى.-يا اين كارو مى كنى يا بى آبروت مى كنم.انتخابش با خودت.-لعنت به تو.-منم دوست دارم.
Dorsa_درسا
از آشپزخونه خارج شدم و قدم به قدم ارتوان راه مى رفتم و وارد جمعى شد و منو آشناها و دوستاش به عنوان نامزدش معرفى كرد.دستمو روى سينش گذاشتم و به چشماش خيره شدم و لبخند دكورى زدم كه حلقه جمع باز شد وپسرى كه قلبم با ديدنش به شدت به سينم مى كوبيد و پاهام شل شد و نزديكـ بود بيافتم كه دستامو دور گردن ارتوان حلقه كردم كه با چشماش بهم تذكر داد.ساميار با ديدنم تو شكـ بود و خواست حرفى بزنه كه ارتوان صداش زد:-آقاى مهرورز اجازه بديد نامزدمو بهتون معرفى كنم؛خانوم درسا زند.خواستم بزنم زير گريه بگم دروغه.خودمو پرت كنم تو آ*غ*و*شش و دستامو دور گردنم حلقه كنم و ب*و*سه اى به گونش بزنم.صداش منو از عالم بهتم بيرون كشيد كه گفت:-نامزدتون؟!پوزخندى زد و گفت:-از كى تا حالا؟!-خيلى نيست چند روزه.مگه نه عزيزم؟!خيره شدم بهش و سرمو تكون دادم كه نيشگونى گرفت كه گفتم:-آره عزيزم.به ساميار نگاه كه انتظار اين حرفو ازم نداشت.نبايد بذارم ارتوان بهمون غلبه كنه.نبايد بذارم از طريق من به هدفش برسه؟!درسا چه مرگته؟!مى خواى بذارى به راحتى تموم شه؟!مگه تو انتقام مى خواستى؟!
Dorsa_درسا
صداى موسيقى اومد كه ارتوان گفت:-بريم بر*ق*صيم عشقم؟!منتظر جواب من نشد كه داشتيم از كنار ساميار رد مى شديم كه دستمو گرفت و با غم بهم نگاه كرد.با چشمام بهم التماس كرد اما نذاشتم ارتوان بفهمه و دستمو از دستش بيرون كشيدم.رخ به رخش ايستادم كه دستاش دور كمرم حلقه شد و يكى از دستاش كمى پايين تر.بدنم منقبض شد و دستامو دور گردنش حلقه كردم و حالم اصلاً خوب بود.سنگينى نگاه ساميارو به شدت احساس مى كردم وياد اولين ب*و*سه و ر*ق*صمون افتادم.گرماى لباش و تن داغش كه آتيشم زد.قطره ى اشكم ه*و*س سرسره بازى كرد و لغزيد و كه ارتوان فاصله رو به حداقل رسوند و در گوشم گفت:-دارى عالى پيش مى رى درسا ولى از يه طرفم دارى منو داغون مى كنى؟!-منظورت چيه؟!-مى خوامت.-من حالم ازت بهم مى خوره.سرشو آورد عقب و به اطراف نگاه كردم و نگاهم با چشم هاى خاكستريش كه از عصبانيت قرمز شده بود گره خورد.با فشار ارتوان به خودم اومد كه لباشو رو لبم گذاشت.سعى داشتم پسش بزنم اما نتونستم كه خودش لبامو از لبش جدا كرد.-درسا مال من باش.-تويه آشغالى.ازم براى رسيدن به هدفت سو استفاده كردى.درسا!-چطور تونستى؟من عاشق ساميارم.چنان فشارى به كمرم آورد كه آخم بلند شد و با حرص گفت:-تو بايد عاشق من بشى.بايد مال من بشىسرشو تو گردنم فرو برد و گفتم:تمومش كن.-اگه الان پسم بزنى نه ساميار از اينجا سالم بيرون مى ره و نه آبرويى برات مى ذارم پس باهام راه بيا و منو همراهى كن.نگاهم سمت ساميار چرخيد كه كلافه نگاهم مى كرد و تو دلم گفتم:تاوان اين دردها و اشكـ ها را چه كسى خواهد داد وقتى تو شكنجه گر روح و روانم هستى.وقتى من طمعه اى براى به دام انداختنت هستم و تو پا در دام مى گذارى.
Dorsa_درسا
دست از ر*ق*صيدن كشيد و روى مبل نشستيم.بهم گفت:-بشين بر مى گردم.حوصله ى نشستن نداشتم و عذاب وجدان داشتم.هنوزم باورم نمى شه.ساميار نسبت بهم بى حس نيست و دوستم داره.خدايا دارم جون مى دم.نمى تونم اينطورى نمى تونم.از جام بلند شدم و ساميار در حال حرف زدن با دوتا مرد بود.از كنارشون رد شدم و سمت حياط عمارت رفتم.همين كه از خونه خارج شدم و به سمت درختا رفتم و هق زدم.فقط اشكـ مى ريختم و هق مى زدم.ديگه حتى آبرومم مهم نبود وقتى پاى جونش در ميون بود.نمى خواستم با اجبار با كسى باشم حتى به طور ساختگى.چطور مى تونم از ساميار بگذرم.-خاكـ بر سر بى عرضه ات كنن درسا.كثافت كثيف.حتى عرضه ندارى از خودت نگه دارى كنىمى ذارى هر كسى از نفع ببره.زبونت فقط براى ننه بابات درازه؟آره ؟
Dorsa_درسا
راه مى رفتم به خودم بد و بيراه مى گفتم كه دستى منو كشيد سمتش و كشيده اى كه تو گوشم خورد.-اين چه بازى راه انداختى؟ها؟-ساميار.-خفه شو كثافت باور كردم ه*ر*زه نيستىدر به در دنبالت گشتم.شب و روز خواب نداشتم كه بيام ب*غ*ل اون مرتيكه ببينمت.دستشو دور كمرت حلقه كنه و لبايى كه ...ادامه نداد ولى گفت:-اين حق من بود؟دست راستشو دور كمرم حلقه كرد و منو كشيد تو ب*غ*لش و با دستش چپش گونه ام رو نوازش كرد و صورتش نزديكـ و نزديكـ تر شد و داغى لباش....نتونستم و صورتمو عقب كشيدم-ساميار بايد از اينجا برى.من دوستش دارم.-ندارى خودتم خوب مى دونى منو دوست دارى.مى دونم اين بازيه.اين لباس اين آرايش همه رو خوب مى شناسم.حرفاش برام گنگ بود كه صداى ارتوان اومد.-بايدم بشناسى ساميار.مى بينم خوب با عروسكـ مامانيم خلوت كردى ولى جاش تو ب*غ*ل تو نيست.من عروسكمو با كسى سهيم نمى شم مثل دفعه قبلدستمو گرفت و كشيد كه ساميار سمتش هجوم برد و مشتى به صورتش زد و ارتوانهم متقابلاً مشتى زد و گفت:-فكر مى كنى مى ذارم زندگيمو بهم بزنى؟دوباره؟وقتى زنمو ازم گرفتى.بچه ام رو بى مادر كردى ولى زنمو حامله.-نگار خودش اومد سمتم.مى فهمى؟م*س*ت بود با همين لباس باهمين آرايش ولى تو كجا بودى؟ب*غ*ل دختراى ديگه.
Samiar_ساميار
وقتى گفت عروسكشو با كسى سهيم نمى شه خون جلوى چشمامو گرفت و زخم كهنه اى كه سرباز كرد.سمتش هجوم بردم و مشتى توى صورتش كوبيدم و مشتى تو صورتم كوبيد و گفت:-فكر مى كنى مى ذارم زندگيمو بهم بزنى؟دوباره؟وقتى زنمو ازم گرفتى.بچه ام رو بى مادر كردى.-نگار خودش اومد سمتم.مى فهمى؟م*س*ت بود با همين لباس باهمين آرايش ولى تو كجا بودى؟ب*غ*ل دختراى ديگه.عيش و نوشت به راه بود انگار زنى نداشتى.منم نمى دونستم نگار متأهله.چرخيد و افتاد روم و يقه ى لباسمو سمت خودش كشيد و گفت:-دروغ مى گى تو زن منو ه*ر*زه كردى.معتادش كردىمخشو با حرفات شستشو دادى و هر تا زر ديگه هم زدى.زنمو ازم روندى.حامله اش كردى.-من معتادش نكردم سعى كردم تركش بدم.نگار خودش معتاد شده بود.چه فكر كردى؟!فكر كردى بيست و چهار ساعته ور دل من بود ؟نه جانم.عضو باند شده بود.بچه اش هم از من نبود چون باهاش رابطه نداشتم تا وقتى كه مرد نمى دونستم حاملست.پول زير دندوناش مزه كرده بود.پولى كه در ازاى كارش مى گرفت.موندم انقدر زنتو دوست داشتى چرا هيچى ازش نمى دونى؟!ها؟!زنت تكيه گاه مى خواست ولى شوهرش نبود.وقتى بهم گفت متأهله و بچه داره خواستم باهاش بهم بزنم اما گفت دوستم داره و بهم وابسته شده.گفت طلاق مى گيره تا باهم از ايران بريم.اما من گفتم نمى خوام با يه زن بيوه باشم از يه طرفى هم منم دوست داشتم.اين حرفو كه زدم به چشماش خيره شدم كه خبر از طوفان مى داد.محكم با مشت تو صورتم كوبيد و عربده زد:-به چه جرأتى مى گى زنمو دوست داشتى؟!منم توى صورتش كوبيدم كه درسا جيغ زد:-خواهش مى كنم تمومش كنيد.با جيغ درسا نگهبانا اومدن و مارو از هم سوا كردن كه ارتوان گفت:-اينو ببريد پايين كه من با اين عروسكـ كار دارم.سمت درسا رفت كه درسا رفت عقب و من در تقلا براى آزادى بودم تا دختر مورد علاقه ام رو از خطرى كه در پيش رو داره حفظ كنم.
Dorsa_درسا
يه قدم اومد جلو و من يه قدم عقب كه گفت:-عزيزم چرا انقدر ازم مى ترسى؟!ها؟!كارى ندارم باهات كه فقط مى خوام باهات خلوت كنم؛يه خلوت دوتايى كوچكـ.با لحن خاصى گفت-فقط منو و تو.ساميار داد:-دستت بهش بخوره...پريد وسط حرفش و غريد:-چى؟چى؟ها؟چى كار مى خواى بكنى؟!تو الان اسير منى نه من اسير تو.مى خوام ببينى و بچشى وقتى عشقتو ازت بگيرن چه حالى مى شىوقتى جلوى چشمات لمسش كنن.-خفه شو كثافت...ترسيدم و دويدم دوست نداشتم اسير يه مرد گرگ صفت بشم.با عجله دويدم و نگاهى به پشت سرم انداختم كه به جسمى برخورد كردم و صداى قهقهه اش.-عزيزم كى رو دور بزنى؟هيچكس مثل من اين عمارتو نمى شناسه.موهامو گرفت و كشيد و گفت:-دارى بد بازى مى كنى.-نمى خوام بازى كنم؛بذار برم.-برى؟كجا؟-تو جات پيش صاحبته.پيش من.موهامو كشيد و منو دنبال خودش كشوند و برد.
Dorsa_درسا
از در پشتى وارد عمارت شديم و منو كشوند سمت زير زمين.-عزيزم از چى ناراحتى؟!-بزار برم آرتوان.-برى تازه كارم باهات شروع شده هانى.-نه؛نمى خوام ديگه تو بازى كثيفت باشم.-من براى اين روزا لحظه شمارى كردم درسا.درو باز كرد كه ديدم ساميارو به ستون بسته.دلم تير كشيد و به خودم لعنت فرستادم.عذاب و وجدانى به جونم افتاد كه ارتوان چونه ام رو گرفت و گفت:-درسا انقدر دوسش دارى كه يه ساعت بهش خيره مى شىپشت سرم ايستاد و دستشو دور شكمم حلقه كرد و به نگهبانش گفت:-چشم بند ساميارو بردار.نگهبان سرى تكون داد و سمت ساميار رفت وچشم بندو برداشت و ساميار چند بار چشماشو باز و بسته كرد و نگاهش سمت ما چرخيد وگفت:-ازش فاصله بگير.-درد داره ساميار عشقتو ب*غ*ل يكى ديگه ببينى؟!-دردت چيه؟-دردم تويى.تو و گذشته ى آشغالى كه برام ساختى.
Dorsa_درسا
دستش روى شكمم لغزيد كه پسش زدم و ازش فاصله گرفتم و گفتم:-بسه خستم كردى...بزار برم.+درسا بهت نگفته؟-چيو؟رو به ساميار كرد و گفت:+ساميار بهش نگفتى؟!نگفتى چه قدر شبيه نگاره؟درسا فكر كردى ساميار واقعاً دوست داره؟ساميار:درسا منو ببين؛مى دونى كه براى خودت دوست دارم.باورش سخت بود؛واقعاً دوستم داشت؟!+واى بسه ساميار اينجا قرار نيست به عشقت برسى.اينجا قرار درد بكشى.دردى كه من كشيدم.كاترو از جيبش آورد دراورد و سمت ساميار رفت.دويدم سمتش و دستش رو گرفتم و گفتم:-نه.نمى ذارم بهش صدمه بزنى.محكم زد توى گوشم و گفت:-اينم ببنديد به اون ستون.صداى ساميار تو گوشم پيچيد:-درسا...درسا.-ساميار منو ببخش.صداى دادش گوشمو آزرد.چشمامو بستم تا نبينم ولى جيغ زدم:-نكن ارتوان نكن.ولى هم چنان صداى دادش ميومد نمى خواستم ببينم و تاب نگاه بهش رو نداشتم.-تورو خدا كافيه.به هق هق افتادم كه دستشو تو گردنم فرو برد و گفت-هر چى بيشتر سعى كنى نجاتش بدى بيشتر درد مى كشه.عزيزم نگران نباش...سرشو توى گردنم فرو برد و گاز ريزى ازش گرفت كه جيغ زدم و لباشو روى گوشم گذاشت وگفت:-نقطه ضعفش تويى پس نترس دارم برات.
Dorsa_درسا
-اين راهش نيست!ارتوان تو بچه دارى؛اين راهش نيست.-تو هيچ وقت قادر نيستى دردى كه من كشيدم رو تجربه كنى.اونم قادر نيست؟!به ساميار اشاره كرد و ادامه داد:-چرا؟!چون با زنش ٦ سال زندگى نكرده و بچه اى نداره.اصلاً زن نداره ولى با درد تو درد مى كشه.شنيدم رقاص زبردستى هستى درسا.برسم.نگاهم به ساميار افتاد كه بى هوش بودخدايا نمى خواستم درد كشيدنش رو ببينم.خدايا منو ببخش؛همش تقصير منه.مى دونى چه دردى دارم مى كشم.خدايا تمومش كن.با گريه اسمشو صدا زدم.پسرى كه هميشه برام سمبل كوه غرور و آرامش بود رو صدا زدم.-ساميار...جوابى نداد و هم چنان بى هوش بود.هيچ وقت نمى خواستم تو اين وضعيت ببينمش.
ماتيسا_Matisa
كارد مى زدى خونش در نميومد.تو اوج عصبانيت چنان عربده اى زد كه شيشه از دستم افتاد.با شتاب اومد سمتم و از ترس خودمو چسبوندم به ديوار.-چيه؟چرا لال شدى؟تا چند دقيقه پيش كه زبونت دراز بود؟!موهامو گرفت و كشيد و مجبورم كرد بلند شم.از حموم منو كشيد بيرون.از آرنجم خونميومد ولى آراد توجهى به زخم نداشت.داد زد:-برات متأسفم كثافت كه زندگيم پات هدر رفت.بهتر كه بچه افتاد عالى شد به دنيا نيومد مادر ه*ر*زه خيانت كارشو ببينه.پرتم كرد رو تخت و كمربندشو باز كرد و عربده زد:-الان مى فهمى تقاص دور زدن آراد چيه؟!از خونش در مى رى؟پاهاتو قلم مى كنه.با كمربندش دستامو به بالاى تخت بست.هق هق هام رو نمى شنيد.چوبى برداشت و گفت:-پاهاتو قلم مى كنم كه من بعد بى شوهرت جايى نرى.هر وقت گفتم مى خوام بايد بگى باشه چشم.چوبو بالا آورد و...
Matisa_ماتيسا
جيغ زدم:-نزنيا...به جان خودم كار اشتباهى نكردم.اصلاً چكـ كن همينو مى خواى؟!اصلاً بيا بريم دكتر پزشكـ قانونى هر جايى كه بگى.متأسفم براى خودم كه بهت اعتماد داشتم ولى تو بهم اعتماد ندارى.خيلى زياد متأسفم برات.چوبو انداخت و نشست كنارم رو تخت و چونمو گرفت تو دستش و گفت:-كار بدى نكن كه نتيجه اش بشه اين.مى دونى كه الان خونت حلاله.-نه نمى دونم چون كار اشتباهى نكردم كه اينه تاوانم.سر هيچ و پوچ افتادى به جونم.اين انصافه؟من اگه رفتم چون با تحقير ها و كارهاى خانوادت كنار نميام.تو متأهلى چه لزومى داره پارميس همش ور دلت باشه ها؟؟چرا بابات انقدر قربون صدقش بره؟!بغضم گرفت ولى ادامه دادم:-جورى رفتار مى كنه انگار من نيستم؛باشه قبولم نداره ولى اينم رسمش نيست.من تازه به اين دنيا برگشتم؛تازه بچه ام رو از دست دادم بعد تو با پدرت اينطورى رفتار مى كنيد.آراد حرفات خردم كرد؛كارات نابودم كرد.من هيچ وقت نمى تونم با كس ديگه اى باشم چون نسبت به تو تعهد دارم ولى حرف هايى كه بهم زدى همش،همش بلا استثنا تو دلم مونده و يادم مى مونه.عوض شدى؟!باشه پس از منم توقع نداشته باش مثل قبل باشم.چون رابطه اى كه شكست؛دلى كه شكست؛ديگه درست نمى شه؛نمى شه بهم وصلش كرد و چسبوندش حتى اگر هم بشه بازم تركـ داره و ردش مى مونه.
Matisa_ماتيسا
عربده زد:-آره مى مونه ولى حرفات چيزى رو عوض نمى كنه؛مى فهمى؟!كارى كه كردى اصلاً درست نبود.توقع معذرت خواهى ام نداشته نباش چون الان چوب كارتو خوردى.اگه سرى بعد اين كارو كنى يا كارى مشابه اين،بدتر از اين سرت ميادماتم برده بود و من واقعاً اين مردو نمى شناختم.با صدايى كه از ته چاه ميومد گفتم:-من نمى شناسمت؛عوض شدى.انگشت اشارشو سمتم گرفت و گفت:-چون تو عوض شدى.-من؟من فقط وقت مى خواستم.عربده زد:-وقت چى؟!براى چى؟!براى گريه؟عذادارى يا عذاب دادن من؟وقت مى خواستى براى خرد كردنم.براى هر كارى بايد ازت اجازه بگيرم؟تو وقتى زن من شدى يعنى همه چيت مال منه مال شوهرت.بايد وظيفه ات رو نسبت به من انجام بدى.براى داشتنت كم عذاب نكشيدم.مى فهمى؟!كم عذاب نكشيدم.كم گ*ن*ا*ه نكردم؛يه نفرو كشتم؛كشتم تا مال من شى.خواستم عذاب نكشى.اما بعد از اينكه از كما اومدى بيرون؛سرد شدى.باهام غريبه شدى انگار مزاحمتم.طورى رفتار كردى كه انگار از روى اجبار با منى.مگه كم خودم كشيدم؟مى دونى چه قدر غصه خوردم؟!چه قدر التماس كردم كه به هوش بياى؟!-دستامو باز كن.با شك نگاهم كرد و بازش كرد.
Matisa_ماتيسا
Naji
10عالی بود خیلی خیلی قشنگ بود بی صبرانه منتظر جلد سوم هستم
۱۰ ماه پیشسحر ۳۵
00قشنگ بود
۱ سال پیشدختر غمگین
00هم مسخره بود هم جالب بود من خوشم اومد هم خوشم نیومد
۱ سال پیشدلینا
00جلد سومم داره ؟
۱ سال پیشدلینا
00رمان قشنگی بود ممنون اما واقعا تمام این دو جلد با دزدیده شدن ماتیسا و درسا تموم شد
۱ سال پیشMelika
41من که اصلا دوست نداشتم آخه چرا مردای این رمان اینهمه خودخواه بودن به خصوص آراد🤦 ♀️🤦 ♀️
۲ سال پیشسارا
32احسنت نویسنده جون عالی بود هر دو جلد معرکه بود بی صبرانه منتظره جلد سومش واقعا عالی بود
۴ سال پیشجلد سومش نیومده؟
00جلد سومش نیومده؟
۲ سال پیشحنا
۱۵ ساله 00من این رک تو روبیکا خوندم واقعا عالیه بهتون توصیه میکنم از جلد اول بخونین من یه دختر شیطونم از این رمانای غمناک دوست ندارم ولی این عالیه اگر میشه فصل سه رو بزارید
۳ سال پیشمحمد
۲۰ ساله 13مسخره بود از یه مشکل راحت میشدن دوباره یه مشکل دیگه میومد راستی هیجانی بود ولی دیگه مسخرش کرد😒😑واقعا دیگه به اکسیژن نیازدارم باین مسخره بازیا لا بد نویسنده دختره که اینقدر فیلم هندیش کرده
۳ سال پیشپرنیان
۱۴ ساله 20نامصن عالی بود دمتون گرم
۳ سال پیشهلیا
۱۸ ساله 03رمان خیلی خوبی بود بینه تمام رمان هایی که اینجا خوندم رمان ویرانگر تنهایی رو بیشتر از همشون دوس داستم
۳ سال پیشکوثر
۱۳ ساله 12سلام تو رو خدا جلد ۳ رو هم بزارین ممنون
۴ سال پیشکوثر
۱۳ ساله 22وای واقعا عالییییبیی بودش حتما بخونیدش
۴ سال پیشریحانه
۱۶ ساله 81ببین قلمش خوب هست و ولی یه سری مشکلات داره؛ اصلا طنز نیست توش خشونت زیاده هیجان داره بزن و بکش و پلیسیه داستان جالبی داره خیلی غمگینه و جنس زن رو خیلی ضعیف کرده اعصاب خورد کنه در کل من خوشم نیومد
۴ سال پیش
فاطی
۱۹ ساله 00خیلی فیلم هندی بود