رمان ماهی سفید به قلم sherry.si
داستان در مورد دختری به اسم نیلگونه که با مادر و مادر بزرگش زندگی معمولی داره تا اینکه همراه دوست صمیمیش آرام، وارد دانشگاه هنر میشن.با ورود به دانشگاه آدمای جدیدی رو ملاقات میکنن که از طرفشون پیشنهاد کار توی یه کافه بهشون داده میشه.کافه پلاک چهار یه کافه شلوغ و پر ماجراست که آدمایی که اونجا کار میکنن درگیر اتفاقاتی که اونجا افتاده میشن و سرنوشتشون بهم گره میخوره.نیلگون دختر آروم و ساکتیه که خیلی سخت با آدما ارتباط برقرار میکنه و پشیمون شده که این کارو قبول کرده.تصمیم میگیره برگرده به زندگی عادی خودش که با اومدن اون آدم و اتفاقی که براش می افته راه برگشتی نداره..
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۵۰ دقیقه
قاشقشو از برج و مرغ پر کرد:
-اره ولی خب امروز روزه اول بود..کسیم نمیشناختیم بیشتر واسه معارفه بود حالا بزار درسا شروع شه به غلط کردن میوفتیم
همون جای دیروز نشستیم و اون دختر پسرها جلومون نشستن.
تا ساعت یک کلاس داشتیم.سرکلاس عمومی حسابی کسل شده بودم و خوابم میومد ولی خودمو با آرام مشغول میکردم
کلاس که تموم شد سریع با آرام بلند شدیم. همزمان با رد شدن من یکی از دخترها که حواسشم نبود از نیمکت اومد بیرون و محکم خورد بهم تعادلم بهم خورد و پهلوم خورد به میز بقلی
آرام کنارم اومد و نگران پرسید:
-نیل خوبی؟چیزیت شد؟
صاف وایستادم و دستم و به پهلوم گرفتم:
-خوبم یکم پهلوم درد گرفت
همون دختر با قیافه ای ناراحت اومد جلو:
-واقعا متاسفم اصلا حواسم نبود،طوریتون شد
اون یکی دختر هم اومد کنارش.
-چیزی نشد خوبم.
دستش رو دراز کرد سمتم.
-بازم معذرت میخوام، من کتایونم
دستش رو فشردم
-نیلگون.
بعد با آرام دست داد.دختر کناریشم هم دست داد و خودش رو ساره معرفی کرد.
کتایون به خودشون اشاره کرد و گفت:
-دوست دارید به جمع ما اضافه شید؟مثل اینکه شما دوتا تنهایید!
نگاه سه تا پسر رو من و آرام ثابت موند.منتظر جواب بودن انگار. نگاهی به آرام انداختم وقتی ازش مطمئن شدم دوباره به کتایون نگاه کردم و با لبخند سرم رو به علامت مثبت تکون دادم.
بعد پسرها برای آشنایی جلو اومدن.
****
یک هفته از دوستیمون میگذره.
کتایون دختری با قدی متوسط و لاغره.موهای کوتاهه فندوقی با صورتی استخونی ولب های پهن داره.برعکس فیافش خونگرم و آدم راحتیه.ساره قد بلند تر و هیکل پر تری نسبت به کتایون داره.صورت قشنگ و مهربونی داره که تنها عیبش دماغشه که غوزه کوچیکی داره.
علیرضا پسری با قیافه ی معمولیه اما تیپه متفاوتش باعث خاص بودنشه موهای بوری داره با چشم های روشن بیست ودو سالشه حقوق میخونده به خواسته پدرش که وکیله اما بخاطره علاقش انصراف میده و هنرو انتخاب میکنه.
سورنا پسری با قد بلنده. منو آرام که قد بلندی نسبت به کتایون و ساره داریم تا سینشیم.هیکلی معمولی داره.برعکس علیرضا موهای مشکی وچشمای قهوه ای خیلی تیره و کشیده ای داره.بیست سالشه و با کتایون خیلی صمیمیه.
فربد قد و هیکلش مثله سورناست و همسنن.چند ساله که دوستن.فربد پوستی برنزه با موهای پرپشته فر و قهوه ای رنگ داره قیافه ی خیلی بامزه ای داره یکمم تیپش عجیب غریبه خیلی هم خوش اخلاقه.
همشون از قبل با هم آشنا بودن یه جورایی بجز علیرضا که مثله ما تازه وارد جمعشون شده.
آرام داشت از جمع دوستای جدیدمون برای مامان و مامانی تعریف میکرد.مامان ظرف آلو خشک و گذاشت جلومون:
-پس بچه های خوبین .از شما دوتا بعیده انقدر زود دوست پیدا کردین!
پشت چشمی نازک کرد و گفت:
-والا اونا مارو پیدا کردن.از بس منو دوسته خوشگلم جذابیم همه میخوان ما باهاشون دوست شیم
به اعتماد به نفسش خندیدم:
-بر منکرش لعنت
آلویی گذاشت تو دهنش و ژسته خنده داری گرفت.
-بلند بشماااار
مامانی لپش و کشید:
-کم زبون بریز
دستشو انداخت دور گردن مامانی و ماچه آبداری از لپاش کرد:.
-چشم قربونت برم من!
بعد شروع کرد به لوس بازی واسه مامانی.لبام و جمع کردم و با انزجام نگاهش کردم:
-اه نکبته چندش بسه حالمو بهم زدی.
ادای عق زدن دراوردم.مامانی تذکر داد:
-نیل این چه طرز حرف زدنه زشته واسه دختر عزیزم
خودش و بیشتر تو بقله مامانی جا دادو با تاسف سر تکون داد:
-خیلی رفتارت بد شده واقعا.ولش کن مامانی این حسوده منم میخوام رابطمو باهاش قطع کنم روم تاثیر میزاره.
یکی از کوسن های کاناپه رو سمتش پرت کردم.
-پررو و ببینا !! پاشو برو خونتون همش اینجایی
ابروهاشو انداخت بالا:
-نمیخوام هنوز شام نخوردم
مامانی خندید و مامان بلند شد از جاش:
-خوب شد گفتی وگرنه امشب سوخته پلو میل میکردیم
***
کتی دفتر طرح منو آرام و بست و رو میز گذاشت:
-طرحاتون خیلی خوبه من که خیلی خوشم اومد
ساره هم سر تکون داد:
-اره کاراتون قویه
ر
00فقط میتونم بگم خیلی عالی بود حتما بخونیدش،دست نویسنده اش درد نکنه
۲ ماه پیشهستی
۱۷ ساله 00خوبه پیشنهاد میکنم بخونید تا درس بگیرید👌🏻
۲ ماه پیشثمین
00فقط میتونم بگم عالی بود این رمان واقعا بوی زندگی می داد
۲ ماه پیشمطی
۳۰ ساله 00کجاش معمایی بود؟🤔
۴ ماه پیشb
00خیلی خوب وآموزنده بود
۱ سال پیشدریا
10خیلی خلاصه ای بود ، کاش سورن انقد زود با نیلگون ارتیباط برقرار نمیکرد رابطه ارام فربد هم خیلی زود بود در کل میتونست بهتر باشه ، سرگرم کننده بود
۱ سال پیشپناه
۲۴ ساله 31یه رمان فوق العاده اس من که خیلی لذت بردم🥰خیلی وقته حسرت همچین دوستای رودلم مونده کاشکی من جای نیلگون بودم😔درکل عالی بود👍😉
۱ سال پیشفاطمه
۱۸ ساله 00خوب بود بخونیدش
۲ سال پیشحدیثه ,
10ایرادی نمیشد از رمان گرفت اما میشد که بهتر از این بشه داستان زیبایی داشت
۲ سال پیشباران
۱۵ ساله 10خیلی خوب بود ارزش خوندن روداره
۲ سال پیشZohl
۱۸ ساله 20واقعا خوب نبود یه داستان روتین که رابطه دختر و پسرا مزخرف بود به طوری ک ادم غرق شخصیت هاش نمیشد ک خودش را جای اون ها بزاره و اصلا هم معمایی نبود تا دقیقه ۹۰ من منتظر بودم ببینم چی میشه اخرشم قابل فهم
۲ سال پیشامیر
۱۴ ساله 10رمان عاااااالی بود ممنون از نویسنده بابت رمان خوبشون خیلی قشنگ بود
۲ سال پیشیاسمن
20خیلی خوشم اومد مث بابقیه رمانهاتکراری نبود مهمتر هم این بود ک ادمای مث یه خانواده بودن من ک عاشق این رمان شدم وازنویسنده اش هم کمال تشکر دارم
۲ سال پیشجلالی
00آخرش نفهمیدیم مادرش سیمین بود یا یاسمن
۲ سال پیش
دلارام
00خیلی مزخرف بود اصنم معمایی نبود