ناتاشا به قلم یاسمین
در مورد دو تا خواهر دو قلو به نام ها ناتاشا و نیوشاست که هر دو ستوان ارتش هستند و برای ماموریتی عازمه افغانستان می شوند. در آنجا ناتاشا عاشق یه سردار می شه به اسم هاکان و همینطور هم نیوشا عاشق یه سرهنگ ایرانیه به اسم سرهنگ امینی
ماجرا هایی طی عملیات ها در افغانستان شکل می گیره که این 4 نفر به عشقشون اعتراف می کنند...
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۶ دقیقه
نیوشا دزدکی سرکی کشید و یهو پرید تو هواوبشکن زدن
_ای ول ای ولهخاتون جون ...
تاج سره خاتون جون ..
شیر زن خاتون جون ...
گل بهسره..
دیدم باز داره ابرو ریزی میکنه .. با یه حرکت دست گذاشتم رو دهنشو نشوندمش ..
_بتمرگ ..مگه نگفتم اینجا از این مسخره بازیا در نیار .. نگفتم اینجا ایراننیست ...
کف دستمو گاز گرفت و راه دهنشوباز کرد و نفس عمیقی کشید ..
نیوشا _بابا ولم کن .. دارم خاتون و تشویق میکنم .. تا میام یکم جلو این سرهنگ خودی نشونبدم زرتی میزنی تو پر و بالم ...
_اخه دیوونه با این لودگیا فقط خودتو مضحکه دستاینا میکنی .. ببین انصاری چطور داره نگات میکنه و با جهادی پچ پچ ...یکم جدی باش ...
_بزار هر چی میخوان زر بزنن . اصلا برام مهم نیست ... ااا خاتون جون اومد ...
خبر دار ایستادیم ...
سرهنگ امینی محکم و استوار جلوی ژنرال خاتون ایستادو سلام نظامی داد .. ما هم پشت بند اون ...
خاتون ازاد باش داد و با لهجه بامزهافغانیش به ما خوشامد گفت ...
نیوشا_عجب قد و هیکلی لامصب .. فکر کنم تا شوهرشجیک بزنه عینهو اعلامیه میچسبونتش به دیوار ...
_زر نزن میفهمه ها ...
نیوشا_بگو اخه ضیفه این بدبختا دارن از خونریزی میمیرن تو واستادی واسه مانطق خوشامد گویی میگی...
تو همین لحظه خاتون انگار متوجه پچ پچ ما شده باشه باقدمای محکم به سمت ما اومد و جلوی نیوشا ایستاد ..
خاتون_اسمفامیل
نیوشا_شهر.. کشور.. غذا.. اشیاء
خاتون با عصبانیت به نیوشا نگاهکرد
_منو دست انداختیه؟سرهنگ قرار بود افراد زبدیتان به ما بدهید نه برایماندلقک بیاورید ...
سرهنگ _ایشون ستوان نیوشا نادری از کارامد ترین افراد ما هستند ...
خاتون _اما به نظر نمی اید .. ستوان شما حتی نمیداند در وقتی که یک ژنرالدارد صحبت میکند بایست حواسش به او باشد ...
نیوشا _به خدا همه حرفاتون و گوشمیکردم .. از ناتاشا بپرسید ...
سرهنگ _ستوان نادری .. به ژنرال ادای احترامکنید ...
نیوشا_بله ..قربان ...
نیوشا جلو رفت و احترام گذاشت
_ستواننیوشا نادری در خدمت شماست ژنرال ...
خاتون که انگار کمی از خشمش کم شده بودازاد باش به نیوشا داد و گفت: دیگر از این دلقک بازی ها در نیاور .. اینجا ارتش است .. در ارتش جایی برای مسخره بازی نیست ..
از فردا باید دوره اموزشی را ببینید ..
نیوشا _خاتون جون .. اا ژنرال ما که دوره دیدیم ..
خاتون_دوره ای که دیدهای به درد اینجا نمیخورد ..شما بایست این دوره را بگذرانید تا بتوانید در مقابلگروهکهای طالبان و از طرفی نظامیان امریکایی طاقت بیاورید ..
نیوشا باز خواستچیزی بگه که اروم نیشگونی از بغل پاش گرفتم ...
یهو جیغی کشید
_مگه ازار دارینکبت ...
با این حرفش باز خاتون که داشت میرفت به سمت ما برگشت
_تو... ..بهپادگان که رسیدیم خودتو به قسمت نظافت خانه معرفی کن .. تا یک هفته باید تمام توالتها را تمیز کنی ....
سرهنگ _ژنرال .. این تنبیه در شان یک ستوان نیست.. لطفاتجدید نظر کنید
نیوشا_ای قربونش برم .. مرد به این میگن ..
خاتون _ستوان شمااداب نظامی رو یاد نگرفته اند سرهنگ ...اما من اینجا یادش میدهم .. ارتش جای مسخرهبازی نیست ...
سرهنگ _ژنرال لطفا اینبار رو ندیده بگیرید ..من به شما قول میدمستوان دیگه از این اشتباهات نکنه ..
نیوشا _راست میگه ژنرال دیگه تکرار نمیشه ...
خاتون _برویم .. افراد زخمی رو سوار کنید .. به درمانگاه پایگاه برسونید ...
بی هیچ حرف دیگه ای سوار ماشین شد و رفت .. ما هم همراه سرهنگ و بقیهسوار کامیون شدیم و به سمت پایگاه رفتیم ..
توی راه کلی به نیوشا خندیدم ...
_چقد بهت گفتم جلو ژنرال مسخره بازی در نیار .. حالا برو بکش .. وای تا یههفته ...خاک تو سرت باید تمام توالتا رو بشوری ...
نیوشا_ خفه .. نیشتو ببند .. همش تقصر تو بود .. اگه نیشگونم نگرفته بودی این جوری نمیشد .... نکبت حالا بخاطرتو من باید برم گه شویی ....
_دلم خنک شد ... اگه یکی بتونه حال تو روبگیرهو ادمت کنه همین ژنراله ...
نیوشا_جز جیگر بگیره اون دلت ..که هر چی می کشم ازتوه...
از مادر زاییده نشده کسی که بتونه حال منو بگیره دارم براش .. هنوز نیوشارو نشناخته ...
_نیو خر بازی در نیار لطفا .. بزار این یکسالی که اینجاییم باارامش بگذره ...
نیوشا_به ارامش .. ازسقوط هواپیما مون معلومه چه ارامشی درانتظارمونه...
_بس کن غر غراتو میخواستی نیای .. کسی مجبورت نکرده بود ..
نیوشا_ یهو دیدم از چشمای خوشرنگ زیتونیش گله گوله داره اشک میاد پایین ...
صورتشو با دو تا دستام گرفتم و برش گردوندم رو به خودم
_ نیوشا؟ داریگریه میکنی؟ زشته ... دیوونه اخه چرا داری گریه میکنی؟
نیوشا... اروم اشکاشو پاککردم اما انگار تازه بغضش سر باز کرده بود ...
دلبر
۱۷ ساله 00عالییی بود محصوصن اونجا که غذارو ناتاشا کرد تو شلوارش ترکیدم از خنده🤣🤣و این یکی از بهترین رمان هام بود لطف میکییی یکی دیگه مثل این رمان بنویسیی♥
۳ ماه پیشحسینا
00رمان خوبی بود اما خودم افغانی استم و اولا ک درباره افغانی ها خیلی بد نوشته افغانی ها ره به تمسخر گرفتن دوما لهجه ما افغانی ها اصلاً هم ای رقم نیست که داخل رمان نوشته بود نویسنده کاش یک زره تحقیق میکرد
۴ ماه پیشنازلی
۲۳ ساله 10بار دوم هست که میخونمش اخلاق هاکان یکم رو مخ بود ولی بازم رمان خوبیه❤👍🏼
۷ ماه پیشالهه
00برای سرگرمی وخنده رمان خوبی بود.البته تو ژانرش باید تخیلی رو هم منوشتن.
۷ ماه پیشحدیثه ,
00بد نبود اما رمان پخته ای هم نبود
۹ ماه پیشلیلی
۱۹ ساله 20این رمانو چند سال پیش خوندم رمانه قشنگیه
۹ ماه پیشزینب
۲۴ ساله 20خوب بود خیلی خندیدم ولی کاش آخرش جور دیگه ای تموم میشد
۱۰ ماه پیشفرناز
۳۳ ساله 20عاشق این رمانم اولین بارم که خواندنش چندسال پیش بود و الان با بازخوانیش تجدید خاطره کردم🥰😍😍
۱۱ ماه پیشمارال
10خیلی خوب بود ولی این نیوشا رو مخ بود مخصوصا اولا
۱۲ ماه پیشمهسا
۲۱ ساله 20واقعا عالی بود من عاشق رمان ناتاشا هستم شاید باور نکنید ولی من این رومان الان در ۲۹ فرودین سال ۱۴۰۲ برای بار ۲۰ یا شایدم بیشتر میخونم تا الان چندین مرتبه خوندمش و هر دفعه برام جذاب جالبه
۱ سال پیش..
112من خیلی این رمانو دوست دارم و واسه اونایی که میگن نویسنده اطلاعات نداشته باید بگم که ما رمان میخونیم تا از دنیای واقعی کمی دور بشیم چه اشکالی داره که رمان مثل دنیای واقعی نباشه ؟؟؟؟
۲ سال پیشمهسا
۲۱ ساله 00راست میگی ادم واقعا باید بدون از یک رمان چی میخواد من که به شخصه رمانی میخوام که از دنیایی واقعا اطرافم دورم کنه به دنیایی خیالی ببره تا تو خیالم تصور کنم جای که رو که هیچ وقت تو دنیایی واقعی نمیبینم
۱ سال پیشرها
00بچه ها کسی اسم این رمان رو می دونه:دختره با خانواده تو یه باغ بزرگ با خانواده پدریش زندگی می کنه که پنجره اتاقش رو به باغه و یه پسر عمو داره که همه ازش بدشون میاد و خودشم عاشق یه پسر عموی دیگشه
۱ سال پیشM
13بنظرم یکمی تخیلی و بچگانه بود
۱ سال پیشحناگلی
51جررررررررررر خیلی خوب بود 😂🤣🤣🤣احسنت به نویسنده 😜♥
۲ سال پیش
pppppppp
۲۱ ساله 00بعد از ستوان، سروانه ولی خواهران نادری میگن سرگرد. اگر به رمان دقت میکردین رمان خیلی قشنگ تر میشود ولی خوب رمان خوبی بود، نویسنده تحقیق زیاد نکرده