رمان کلیسای وحشت به قلم دختران آهو نما 13
عشقی بیـن اجنه و انس
سرانجام این عشق ممنوعه چه خواهد شد؟
پشت پنجره چشم به تاریکی باغ دوخته بودم که گاهی تک لامپی فضای کمی رو روشن می کرد ، ولی این سیاهی ، سنگینی سکوت سرد ضربان قلبم رو بالا می برد.
لابه لای درختان دنبال مادر گمشدم گشتم ، مادری که خیلی زود تنهام گذاشت ، مادری که روزی صداش باعث می شد تا سکوت این باغ دلنشین بشه .
چشمم به پاتختی افتاد ، قاب قرمزی که با رنگ سیاه پاتختی ست شده بود و صورت پدر و مادرم میان قاب می خندید و قلبم رو به درد می آورد .
بیست ساله باشی و هفت سالش رو بی مادر ، بدون دست های مهربونش ، بدون گرمای صداش ، تنها در آغوش پدری که نیمی از قلبش با مادرت دفن شده است ، سر کنی ، مرگه ، درده...
با اینکه می دونستم هیچ باغ یا حتی اتاقکی کنار باغمون نیست از پنجره به دنبال نور گشتم ، نبود ، هیچ وقت هم نخواهد بود !.
روی قالیچه ی دو متری ، سانت به سانت راه رفتم و رج به رج خاطرات با مادرم رو دوره کردم .
صدای آهنگ به پاهام فرمان ایست داد . قلبم لرزید به دنبال صدا تا پشت پنجره و راهرو سرک کشیدم ، اما هیچ کس نبود .
وحشت زده دستم روی دیوار مشت شد و ناخنم چنان شکست که جای خونش روی دیوار باقی موند.
بی توجه به خونی که چیکه چیکه از انگشت هام روی زمین می ریخت و قالیچه ی پهن شده رو به رنگ قرمز درمی آورد ؛ به طرف اتاق پدر رفتم که با شنیدن صدا هایی ترس بر انگیز قدمی به عقب برداشتم و همین طور قدم بعدی که به کسی برخورد کردم.
بافکر این که پدره کورسوی امیدی تو دلم ایجاد شد و سریع برگشتم.
اما کسی نبود!!
فکر و خیال رهام نمی کرد.
قدرت تکلمم رو کاملا از دست داده بودم .
از ترس سر جام میخ شده بودم. انگار که جون از پاهام فروکش کرده بود!
ترس به حدی به من غلبه کرده بود که دیگه قدرت فکر و جمع آوری افکارم رو نداشتم .
همون طور که ازترس می لرزیدم ، به طرف اتاق پدر رفتم .لای در یکم باز بود .
به داخل اتاق نگاهی انداختم و دیدم پدر رو به روی آیینه ی بزرگ قدیمی ایستاده و درحال حرف زدن بود اما با کی!!؟
تو آینه باکسی حرف می زد !؟؟
هرچه با دقت تر نگاه می کردم نمی تونستم کسی رو ببینم! صدای آهنگ بیشتر به گوشم می خورد و من دو دل بودم که برم یا نرم!!؟
انقدر ترسیده بودم که پشیمون شدم و به سمت اتاقم راه افتادم ، ولی با صدای فریاد پدر سرجام متوقف شدم.
ترس سرتاسر وجودم رو فرا گرفته بود.
عرق سردی روی پیشونیم نشسته بود.
امشب ازهمیشه وحشتناک تر بود!
از زمانی که مادرم فوت کرده بود ، زندگی پرفراز و نشیبی داشتم که همیشه با وحشت و اتفاقات عجیب می گذشت!
من حتی ازمرگ طبیعی مادرم مطمئن نبودم ! همیشه به خاطر هراس و وحشت زیادم جرئت پیگیر شدن رو نداشتم!
درطی این هفت سال ، من همیشه یه بزدل به تمام عیار بودم که از ریسمان سیاه و سفید هم می ترسید!
با آخرین سرعت به سمت اتاق پدر دوییدم و در نهایت تعجب دیدم که تمام وسایل اتاق خواب به جز آیینه ی قدی شکسته و خرد شده!
خود پدر نیز روی زمین ، با صورتی خونین مالین و لباس های پاره ، بین شیشه خرده ها بیهوش افتاده بود!
اما چه طور هم چین چیزی امکان داشت؟
فقط درعرض چندثانیه این اتفاق ها افتاده بود؟!
اشک هام بی وقفه از روی گونه های سرخم سرمی خوردن و من هم چنان دم در اتاق با قیافه ای بهت زده مشغول تماشای پدر عاجزم بودم!
یک ان حس کردم کسی از پشت محکم کمرم رو گرفته و اجازه نمی ده تکون بخورم!
هق هق هام شدت گرفته بود و با جیغ گفتم:
_توچی هستی. آخه چرا این کارها رو می کنی؟ما چی داریم که دست ازسرمون برنمی داری؟
درحدچند ثانیه سکوت حکم فرماشد.
احساس کردم دیگه قدرت نفس کشیدن هم ندارم!
باشنیدن صدای بم و عجیبی که معلوم بود ازکنار گوشم میاد تنم مور مور شد:
_ما فقط یه چیزی می خوایم که اون هم تویی...!
باز هم یاد مادرم افتادم و جوشش اشک رو در چشم هام حس کردم. اشک هام آروم آروم روی صورت سفیدم می ریختن...
از روی تاپ بلندشدم و به طرف کلبه رفتم که جرقه ای تو ذهنم زده شد.
تصمیم گرفتم به اتاق پدر برم!
آهسته آهسته به طرف اتاق پدر رفتم و خیلی آروم در رو باز کردم و
در نهایت ناباوری دیدم که فقط آینه تو اتاق بود و دیگر هیچ چیزی دیده نمی شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس بقیه ی وسایل اتاق کجا بودن؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لحظه صدایی مثل رعد و برق اومد و من چون غافل گیر شده بودم ، جیغ بلندی کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدراون لحظه از سر ترسی که تو وجودم بود ،تمام دست هام سرد شده بود و گلوم خشک خشک بود و از ترس به خود می لرزیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی این جا چه خبره!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اون لحظه ، وحشت ناگهانی و بی موردی که ازصدای رعد وبرق به من دست داده بود اجازه ی هیچ فکرکردنی رو بهم نمی داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع از اتاق پدر خارج شدم و دوباره وارد اتاق شدم به امید این که همه چیز به حالت اول برگرده! ولی بازهم در کمال تعجب فقط همون آینه بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین آینه چی داشت که پدرم اون شب باهاش حرف می زد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوخیلی سوال های دیگه که ذهنم رو مشغول خودش کرده بود ،اما برای هیچ کدام جوابی پیدا نکردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای بار دوم صدای مهیب رعد و برق من رو از جا پروند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدجورگیج شده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک لحظه صدایی مثل هو هوی باد اومد ومن دیگرچیزی نفهمیدم....!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرومی چشم هام رو بازکردم .در نگاه اول همه جا تار و تاریک بود، اما چند بار که پلک زدم همه چیز واضح شد و اتفاقات رو به یاد آوردم .ولی چرا بیهوش شده بودم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به دور و برم انداختم و با ناباوری تمام دیدم که دراتاق خودم هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه من تو اتاق پدر نبودم ؟پس کی من رو به اتاق خودم آورده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوحشت بدی به جونم افتاده بود و نمی دونستم چی کار باید کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی تونستم برگردم .وحشت زده بودم. نگاهی به تیکه شکسته ی آیینه ی روی قالیچه انداختم ، اما کسی نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم اتاق خالی بود.!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس اون صدا از کجا می اومد .!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف پدر رفتم و به صورتش که بعد از مرگ مادرم اصلاح نکرده بود و پر ریش بود ، دستی زدم و صداش کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پدر. .. پدر !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی نیومد، بدو بدو به طرف اشپز خونه رفتم و براش یه لیوان اب ریختم و به سمت اتاق برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر پدر رو زیر دستم قرار دادم و لیوان رو روی دهنش گذاشتم.یکم که از اب نوشید چشماش باز شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشم های مهربون قهوه ایش نگاه کردم و اشکی ازچشم هام روی صورتش افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر آروم بلندشد .بانگرانی پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پدرحالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابم فقط سرش رو تکون داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گرسنه ات نیست!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه فقط می خوام تنها باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازاتاق دور شدم و به طرف اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*****************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز سوم جوآن ( تیرماه ) باصدای جیک جیک گنجشکان کوچکی که روی بام کلبه ی کوچیک مان مستقرشده بودند ،بیدار شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف پنجره چوبی رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرقصیدن شکوفه های سفید و صورتی رنگ درخت گیلاس براثر وزش نسیم بهاری و آفتابی که دم دمای ظهر می تابید ،همه و همه آرامش خاصی رو به وجودم تزریق می کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرس رو از روی میز کنار تختم. برداشتم و شروع به شونه کردن موهای بلندم که حالا تاکمرم می رسید کردم و در آینه به خودم خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های مثل طبیعتم که سبز بودن ، بر اثر گریه متورم و سرخ شده بودند و حسابی خودنمایی می کردن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطرات دوران کودکی برگشتم ، زمانی که مادرم موهام رو شونه می زد و هرشب برام لالایی می خوند و قبل از خارج شدن ازاتاقم بوسه ای روی پیشونیم می نشوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر شیرین بود خاطرات دوران کودکیم ،زمانی که مادرم کنارم بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس های خوابم رو با یک پیراهن صورتی گل گلی که تا زانوهام می رسید تعویض کردم و به سمت تاپ قدیمی که درحیاط خونه قرار داشت حرکت کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرومی روی تاپ نشستم و به آسمان آبی خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو بستم و هوای تازه رو استشمام کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباد خنک صورتم رو نوازش می کرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجد چشمانم رو باز کردم و به کلبه ی قدیمی چوبی مقابلم که گویای تمام لحظات زندگیم بود خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالکن کوچیکی درطبقه دوم بود به همراه سه اتاق خوابی که در یکی از اون ها همیشه بسته بود ، اتاق مشترک من و پدر و مادرم درگذشته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلبه ی چوبی ای که تمام خاطراتم رو درخودش مدفون کرده بود، این کلبه از بدو تولد همراه من بوده و هست...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی تختم بلند شدم و به طرف اتاق پدر راه افتادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق رو که بازکردم ،دیدم. که همه ی وسایل اتاق سرجای خودشونن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
این دفعه واقعا ازتعجب چشم هام گردشده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا عیسی مسیح ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم دیوونه می شدم تا اینکه درکلبه باز شد و پدر داخل شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر:سلام دنیزجان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام پدر جان خوبید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ممنونم .غذا آماده هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای کاملا فراموش کرده بودم ! حالا باید چی می گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر که ازسکوت من چیز دیگه ای برداشت کرده بود ،گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آهان فهمیدم ، غذات رو سوزوندی آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم که دیدم بهترین دروغ همین بود ،سرم رو پایین انداختم وپدر هم با لبی خندون به طرف اتاقش رفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدو بدو به اشپزخونه رفتم و سعی کردم غذایی سرهم کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی پشیمون شدم و خواستم از پدر بپرسم که برای نهار چی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خوره تا بپزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند بار از پایین صداش زدم، اما جوابم رو نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمجبورشدم به طبقه ی بالا برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچی به اتاق پدر نزدیک تر می شدم ،صداهای نامفهوم بیشتری می شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پدرم بود که انگار داشت باکسی بحث می کرد اما کی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست بر لبم و پشیونیم و بعد سینه ی چپ و بعد راستم (به نام پدر پسرروح القدس)گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاورچین پاورچین به اتاق پدرم نزدیک تر شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو خم کردم و از سوراخ قفل روی در ، داخل اتاق رو نگاه کردم بلکه چیزی عایدم بشه.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاه لعنت به این شانس ، هیچی معلوم نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دفعه سرم رو به در چسبوندم تا حداقل صدا ها رو واضح تر بشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای فریاد پدر باعث شد قدمی به عقب بردارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم در رو باز کنم و ببینم چه اتفاقی افتاده ، ولی در بازنمی شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا عیسی مسیح ! خودت کمکم کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم چنان داشتم برای بازکردن در تقلا می کردم که یک دفعه از پشت کشیده شدم و احساس کردم در اغوش کسی فرو رفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دیگه کی بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه جز من و پدر کسی داخل خونه بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبم به سینه ام می کوبید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جیغ و دست و پا زدن سعی کردم خودم رو خلاص کنم ،اما بی فایده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرد ناشناس کنار گوشم نجوا کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهتره باهامون راه بیای! حداقل به خاطر دلتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلتا؟ چه اسم آشنایی! اون لحظه نمی خواستم به چیزی جز پدرم فکر کنم و فریاد زدم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولم کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قبلا هم گفتم ما فقط تو رو می خوایم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دیگه چیزی نفهمیدم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو باز کردم. روتختم بودم! یعنی همش خواب بود !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندشدم وروتخت نشستم . دستی به صورتم کشیدم و به طرف توالت رفتم . شیر اب روشویی رو باز کردم و تو آیینه به خودم خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای بلند مشکی ،چشم هایی هم چون طبیعت ، ابرو های پهن وپر، چشمم خورد به گردنم ، جای چنگ روش بود! خیلی آروم لمسش کردم که سوزش بدی توگردنم پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبی به صورتم زدم. هیچ صدایی ازداخل خونه نمی اومد. یعنی پدر خونه نیست!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه به سمت اتاقش نرفتم و به آشپزخونه رفتم ، از روی میز سیبی برداشتم و ازخونه خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه روی تاپ نشستم. به فکر چنگ روی گردنم بودم. یعنی دیشب خواب ندیده بودم!؟ اصلا گفت دلتا !!؟ دلتا کیه!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
از روی تاپ بلندشدم و به ته باغ نگاهی کردم .هیچ وقت به اون طرف باغ نرفته بودم ، وقتی مادرم بود، نمی ذاشت و می گفت خطرداره و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم دیگه به اون سمت نرفتم ، اما الان کنجکاوی بر من غلبه کرده بود و به سمت ته باغ قدم برداشتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم راه می رفتم که لباسم به شاخه ای گیر کرد ،خم شدم از شاخه جدا ش کنم که چشمم خورد به یک...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستخون حیوونه یا آدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسم رو جدا کردم و بی توجه به استخون به راهم ادامه دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمیدن این که ته باغ چی وجود داره خیلی برام مهم تر از یه استخون بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
نمی دونم چه قدر از دور شدنم از خونه می گذشت و چقدر راه طی کرده بودم ، ولی هرچی جلوتر می رفتم تاریک تر و وحشتناک تر می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعضی درخت ها خشک شده بودن و شاخه هاشون به شکل عجیبی در اومده بودن و همین باعث ترسم می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعضی از درخت هاهم سالم بودن!همه چیز برام عجیب بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرجام ایستادم و به دور خودم چرخی زدم. این جا چرا این قدر عجیب بود !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت چپم تخت سنگ بزرگی وجود داشت. به سمت سنگ رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگ های بزرگ ، بیشتر سطح سنگ رو گرفته بودن ، برگ هارو کنار زدم و از دیدن منظره ی باور نکردنی روبه روم یکه خوردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کلیسا بود .!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخه من چرا تا به حال این جا نیومده بودم! با دهن باز کلیسا رو نگاه کردم و واردش شدم. دو در ورودی داشت ،یه در چوبی بزرگ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر در دیوار از داخل منظره هایی باکاشی های لاجوردی وخاکستری بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالای تصاویر به خط ارمنی نوشته شده بود(دیرناجی همگان محلی برای راهبان)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری چرخوندم. وسط کلیسا یه گنبد مانند مستطیلی که دوطبقه شده بود بالاش در آخر یه گنبد مثلث مانند، وسطش یه قبر بود نزدیکش رفتم به زبون دیگه ای نوشته شده بود که قابل خوندن نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف درچوبی بزرگ رفتم کنارش کلی قبر بود با نوشته هایی که به زبان های خاصی حک شده بودند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو بازکردم .نقاشی هایی بود که منو محو خودشون کرده بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سقف نگاهی انداختم نقاشی های زیبا هر سه گوشه گنبد کلیسا عکس سر فرشتگان بود که از بالا به بندها نگاه می کردند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت چپ ورودی دو نقاشی هفت در بهشت وجود داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبقه اول خداوند ،طبقه دوم فرشتگان، طبقه سوم عیسی مسیح و…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدودستم رو به طرف سینم جمع کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبقه چهارم مردان و زنانی که ازقبردرمیان ، کسانی که نیکوکارن به طرف بهشت و کسانی که ستم کارن به طرف جهنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبقه آخر ،جهنم ،مردان و زنان لخت شکم هایشان را پاره می کنن برده های شیطان می رن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین موضوع هفت در بهشت رو مادر برایم تعریف کرده بود ، ولی هیچ وقت ازنزدیک نقاشیش رو ندیده بودم. هرطرف دیوار یه سری نقاشی بود به معناهای خاص .!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر رفتم. سمت چپ یه گنبد دایره وار ،مانند گنبد های مساجد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصاویر مذهبی، تزئینات گلبوته ها و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور تا دور گنبد هشت پنجره داشت. رو به روش نمازخانه برای خلیفه ها .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادعای احترام گذاشتم دستم رو به لب و پشیونیم و بعد سینه چپ و راست (بنام پدر پسر روح القدس)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دقت به اطرافم نگاه کردم ، باورم نمی شد محوطه ای که هیچ وقت حق ورود بهش رو نداشتم هم چین مکان زیبا و خیره کننده ای باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت چپ که بالاش نقاشی هفت در بهشت قرار داشت ، زیرش اتاقی با در چوبی بود وارد اتاق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن دستگاه چاپ مشکی رنگی که گوشه ای از اتاق بود با ذوق قدمی به طرفش برداشتم ، بزرگی دستگاه خیره کننده بود.اولین بار بود می دیدمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدم بیشتر به سمت دستگاه چاپ برنداشته بودم که بادیدن جعبه ای زیبا مسیرم رو از دستگاه چاپ به سمت جعبه تغییر دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبه ی مستطیلی شکل رو تو دستم گرفتم و سعی کردم بازش کنم .بعد از مدتی تلاش جعبه باز شد ، پارچه ی ابریشمی ای با رنگ صورتی روشن که زیبایی خاصی داشت و چشم هر بیننده ای رو خیره می کرد داخل جعبه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباکنجکاوی پارچه رو باز کردم ، بادیدن تارمویی که روش بود ،قدمی به عقب برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به تار موی میان پارچه خیره شدم ، باورم نمی شد مگه یک تار مو چه ارزشی داشت که این طوری ازش مراقبت می کردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ذره بین قدیمی کنار جعبه وجود داشت ؛ با شک وتردید به ذره بین نگاه کردم ، برای برداشتنش مردد بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته ی طلایی رنگ ذره بین به شکل زیباوخیره کننده ای کنده کاری شده بود و در پایین دسته اش یاقوت های ریزی به رنگ سبز وقرمز وجود داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرآخر تردید رو کنار گذاشتم و ذره بین رو دردست گرفتم ،هم زمان با به دست گرفتن ذره بین لبخندی از شادی روی لبم جاخوش کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارمو رو زیر ذره بین گذاشتم تاشاید دلیل ارزش این مو رو کشف کنم. با دیدن دعایی که بر روی تار مو نوشته شده بود سرم رو به معنی تعجب تکون دادم و دوباره داخل ذره بین رو نگاه کردم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعای روی تار مو دعایی بود که همیشه مادرم اون رو موقع خواب برام می خوند و من هیچ وقت نتونستم بفهمم معنی اون دعاچیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارمو رو سرجاش گذاشتم و به طرف کتاب انجیل رفتم و یکی ازصفحه هاش رو به طور شانسی باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی اون صفحه یه نقاشی کشیده شده بود که وسطش هم یه متن با یه زبون خاص نوشته شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپایین صفحه خط آبی رنگی بود که دو ستون روی اون قرارگرفته بود و روی ستون ها هم دیواری با شکل های مختلف و به رنگ های سبز،سفید،قرمزو آبی قرار داشت ووسط دیوار یه راهبه نقاشی شده بودو چندتا پرنده هم به شکل های مختلف دورش قرار داشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب ابروهام رو بالا انداختم و کتاب انجیل رو بستم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه میز بزرگ وسط اتاق بود و پایین میز روی مربع مشکی رنگی صلیب خودنمایی می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبه های میز کمی از سطح میز بالا تر بودن و سرتا سر سطح میز رو آب گرفته بود .با تعجب دیدم که شمع های کوچیک و بزرگی هم در اب روشن کرده بودن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا تاریک شده بود و کل اتاق فقط با نور شمع روشن مونده بود! می دونستم وقتشه که برگردم خونه، اما دل کندن از این کلیسا واقعا کارسختی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به تاریکی هوا و برگشتنم به خونه،یه بار دیگه به اطراف نگاه کردم ؛ یه میز توی گوشه ای ترین قسمت اتاق قرار داشت و چیزی که تعجبم رو بیشترمی کرد، گردنبندی با شکل عجیب و غریب بود که روی میز قرار داشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردنبند به شکل مادری بود که بچه ای رو بغل کرده و به شکل قلب در اومده بود .جلوتر رفتم ودستم رو به سمت گردنبند بردم تا لمسش کنم ، اما قبل ازاین که انگشتم لمسش کنه یک دفعه همه ی شمع ها با وزش بادی باد خاموش شدن .در بازو بسته می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم زمان با خاموش شدن شمع ها جیغ بلندی از سر ترس کشیدم و ناخودآگاه دست راستم رو روی قلبم گذاشتم و پروردگارم رو صدا زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یا عیسی مسیح!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپلک هام رو به هم فشردم و بعد از چندثانیه بازشون کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو این مدت اون قدر اتفاقای عجیب و غریب برام افتاده بود که تازگی ها حتی ساده ترین اتفاق ها هم به نظرم ترسناک و غیرقابل تحمل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم آروم به طرفی که فکر می کردم در خروجی باشه حرکت کردم و با تمام قلبم ، از مریم مقدس وحضرت مسیح کمک می خواستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم ازشانس خوبم بود یا دعاهایی که کردم، ولی بالاخره تونستم راه خروجی اون کلیسای مرموز رو پیداکنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خارج شدنم از کلیسا خفاش بزرگی از کنارم ردشد و باعث شد تا ازروی وحشت دست هام رو روی سرم بزارم و همون طور که جیغ می کشیدم شروع به دوییدن کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست نداشتم حتی برای ثانیه ای هم برگردم و دوباره چشمم به اون کلیسا بیفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوفکر این بودم که چه طوری تاچندساعت پیش با شادی و ذوق به وسایل کلیسا نگاه می کردم و الان راضی نیستم روی هیچ کدوم رو ببینم، که یک دفعه پام به ریشه ی یکی از درختا گیر کرد و باعث شد محکم زمین بخورم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزانوی پای راستم زخم شده بود و به طرز عجیبی می سوخت ! همون جا به درخت تکیه دادم و نشستم ولی دیگه طاقتم تموم شده بود و دوباره صورتم خیس اشک شد.آخه چرا من انقدر نحس بودم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه خودم هم نمی دونستم گریم ازترس بود یا سوزش پام!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز از شوک اتفاقات چند لحظه ی قبل خارج نشده بودم که صدای پارس سگی به گوشم خورد.هراسون آب دهنم رو با سروصدا قورت دادم و به سگ بزرگ مشکی روبروم خیره شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماه کامل پشت سرش بود و همین ترسناک ترش می کرد!ترس منم داشت لحظه به لحظه بیشترمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم آروم نزدیکم می شد و نفس توسینم رو حبس تر می کرد . دیگه قدرت تکون خوردن هم نداشتم! تو اون وضعیت مجسمه شده بودم و احساس می کردم که به اون درخت بسته شده ام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسگ رو به روم ایستاده بود و با چشم های خونیش بهم زل زده بود! می ترسیدم حرکتی انجام بدم که بهم صدمه بزنه ، منم متقابلا بدون پلک زدن بهش خیره شده بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازاین همه نزدیکی با اون حیوون وحشی و ترسناک احساس وحشت می کردم...سرش رو پایین انداخت و به زانوی بریده شدم نگاهی انداخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک تر می شد و من کنجکاوانه نگاهش می کردم ،شروع کرد به لیسیدن زانوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس سوزش می کردم. انگار زانوم درحال کنده شدن بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنددقیقه ی بعد سرش رو از رو زانوم بلند کرد و نگاه کوتاهی بهم انداخت وکم کم ازم دورشد .بعداز رفتنش تازه جرئتش رو پیداکردم و به زانوهام نگاهی انداختم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزهایی رو که با چشمام می دیدم نمی تونستم باورکنم!اثری ازخون و زخمم نبود و زانوم به حالت اولش برگشته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مسیررفتنش نگاه کردم ، ولی انگار زمین دهن بازکرده بود و بلعیده بودتش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازجام بلندشدم و بازهم باچشم هام اطرافم رو به دنبالش گشتم ،اما خبری ازش نبود. تاچشم می دید فقط درخت بود!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه اون جا وقت تلف نکردم و با اخرین سرعت به سمت خونه دوییدم .با شنیدن صدای وحشتناک هوهوی جغد ازترس برای چندثانیه توقف کردم. بودن بین این همه درخت رعب انگیز با اون شاخه های خمیده و دیدن اون خفاش و سگ عجیب و حالا هم که شنیدن صدای جغدکه تو این تاریکی اصلا نمی دونستم روی کدوم شاخه نشسته ترسم رو بیشتر می کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کردم به دوییدن و از بین درخت ها و شاخ و برگ های خشک شده که صدای خرد شدنشون زیر پام هر دفعه باعث می شد تپش قلبم سریع تربشه رد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره با هزارتا سختی تونستم خودم رو به خونه برسونم. با نفس نفس زدن جلوی در چوبی خونمون متوقف شدم و پشت سر هم نفس های عمیق می کشیدم. بعد منظم شدن ریتم نفس هام ، آروم در خونه رو باز کردم که صدای جیر جیرش بدتر رو اعصابم رفت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستقیم به طرف آشپزخونه رفتم و برای خودم یه لیوان آب ریختم که صدای عصبانی پدر به گوشم خورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کجا بودی دنیز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان از دست بی حسم سر خورد و جلوی پام افتاد و هزار تیکه شد. با من من جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هیچ جا، تو باغ داشتم قدم می زدم که زمان از دستم در رفت، ببخشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر با چشم های گردش نگاه دقیقی بهم انداخت و سر تکون داد و از آشپزخونه خارج شد. خم شدم روی زمین و با دست هایی که یخ زده بودن آروم تیکه های شکسته ی لیوان رو جمع کردم و توی سطل اشغال ریختم و بقیش رو هم باجارو جمع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فکری که هزارجا مشغول بود شروع کردم به پختن یه غذای ساده برای شام ، ولی تمام فکرو ذکرم پیش اون کلیسای عجیب و غریب بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا تا به حال ندیده بودمش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا کسی داخلش نبود؟ حتی راهبه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست دراز کردم تا چاقویی که کنارم گذاشته بودم رو بردارم ولی دستم به چیزی نخورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر برگردوندم تا ببینم کجاست ولی هیچ اثری ازش نبود! بی خیالش شدم. شاید اون موقعی که ذهنم درگیر بود برش داشته بودم و یه جای دیگه گذاشته بودمش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرف کابینت چوبیِ نصب شده روی دیوار آشپزخونه رفتم تا چاقوی دیگه ای بردارم که با دیدن چاقوی خونی کف اشپزخونه قلبم ازتپش افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو به لبه های میز پشت سرم گرفتم تا از افتادنم جلوگیری کنم، چشمم رو دوخته بودم به چاقو ،عرق سرد از روی مهره های کمرم عبور می کرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانقدر ترسیده بودم که زبونم بند اومده بود و نمی دونستم باید چی کارکنم.به آرومی خم شدم و باترس و لرز دسته ی چاقو رو برداشتم. احساس می کردم کل بدنم از ترس یخ زده و نمی تونم دست و پاهام رو حس کنم. انگشت اشارم رو به خون زدم و به سمت بینیم بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوی خون انسان می داد ، اما کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و پدر تو خونه تنها بودیم پس این چاقو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چیزی که به ذهنم رسید ازترس به سرم زد و دست هام رو ، روی گوشم گذاشتم و شروع کردم به جیغ کشیدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
مثل دیوونه ها دنبال پدرم می گشتم ولی هیچ جا نبود به غیر از یک جا ،اتاق خودش. با دو به سمت اتاقش حرکت کردم .وقتی رسیدم می ترسیدم که در رو باز کنم. می ترسیدم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو با دستی لرزون باز کردم. تو اتاق نبود!. آینه هم نبود!این ها چه معنی ای می داد؟ خواستم برم بیرون که یه نفر دستش رو ،رو شونم گذاشت و منم ازته دل شروع کردم به جیغ زدن !انقدرکه جیغ کشیده بودم صدام گرفته بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا جیغ می کشی؟من که اینجام؟ چرا اصلا خواستی بری داخل اتاقم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهی از سر خوشحالی کشیدم و خودم رو محکم انداختم تو بغل پدر. پدر با تعجب پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا گریه می کنی دنیز؟ دخترم من این جام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من...!من فکر کردم شما رو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه ی حرفم رو خوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بغل پدر بیرون اومدم و بحث رو عوض کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدر ...بیا پایین تا برای شام چیزی درست کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم بود که بدجوری بهم شک کرده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم به سمت آشپزخونه رفتیم، من جلوتر از پدر رفتم تا سریع چاقوی خونی رو از کف آشپزخونه بردارم اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچاقو ان جا نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه اتفاق هایی داره می افته ؟چرا اتفاق های این کلبه ی حقیر انقدر عجیبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتفاقی افتاده دنیز؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا من و من گفتم : نه بابا جون. الان شام رو حاضر می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت کابینت رفتم تا قاشق و بشقاب بردارم که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی بشقاب ها با خون نوشته شده بود : بالاخره تو رو به دست می یارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه تحملش رو نداشتم ! چه کسی می خواست من رو به دست بیاره؟ پدرم در اتاقش با چه کسی حرف می زند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید بفهمم ، باید. با فکری مشوش سریع بشقاب ها رو عوض کردم و بشقاب های آغشته به خون رو ، داخل سینک ظرفشویی گذاشتم و آب رو روش باز کردم و بقیه ی بشقاب ها رو روی میز چیدم .در یخچال رو باز کردم و غذایی رو که از قبل باقی مانده بود گرم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از غذا خوردن ، پدر به اتاقش رفت.من نیز آرام آرام دنبالش کردم و به محض بسته شدن در ،به سمت اتاق رفتم و گوشم رو به در چسباندم .طبق معمول با کسی سخن می گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساس کردم کسی پشت سرم قرار گرفته بود.خواستم برگردم که نتوانستم. یعنی نمی توانستم برگردم. سر جایم خشک شده بودم. می خواستم فریاد بزنم ، اما اگر فریاد می زدم پدر می گفت چرا دم در ایستاده بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای همین سعی کردم دست هایم رو تکان دهم.دست هام رو عقب بردم که به یک آدم خورد. دیگر نتوانستم و جیغ کشیدم. هیچ صدایی نیامد. حتی صدای قدم زدن پدر که به کمکم بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه صدای صحبت ها هم قطع شده بود. سریع دستم رو جلو آوردم و شروع کردم به فریاد زدن.انقدر فریاد زدم که از حال رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سردرد بدی چشم هام رو باز کردم.اولین چیزی که دیدم سقف سفید اتاقم بود با لامپ های آویزونش با دستم سرم رو گرفتم و بلند شدم. و روی تخت نشستم.چندبار چشم هام رو باز و بسته کردم تا تار بودن چشم هام از بین بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسیم دل نشینی می وزید و صورتم رو نوازش می کرد.سرم رو به سمت پنجره ی باز اتاق برگردوندم. درخت های سربه فلک کشیده و سبز داخل حیاط، این قدر وهم انگیز بود که باعث شد توخودم جمع بشم.حس ششمم می گفت که قراره اتفاقی بیفته.همون لحظه هوهوی باد شدت گرفت و چیزی از پنجره به داخل اتاق پرت شد و روی زمین افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی تخت پایین رفتم و همین که پاهام رو روی زمین گذاشتم سرم گیج رفت.دستم رو به تخت گرفتم تانیفتم. چشم چرخوندم تا اون چیزی که به داخل اتاق افتاد رو ببینم.روی زمین بود. یه گردنبد به رنگ طلایی، که اشعه های نور خورشیدی که روش می تابید اون رو درخشان تر می کرد. به سمتش رفتم و همین که دولا شدم تا اون رو بردارم درباز شد و پدر داخل اتاق شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش برگشتم و صاف ایستادم.پدر اول گیج نگاهم کرد و بعد به جایی که گردنبد بودخیره شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم دوباره به اون جاچشم دوختم اما نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دور ، دورخودم چرخیدم.انگار آب شده بود رفته بود توزمین.قلبم باشدت خودش رو به قفسه ی سینم می کوبید و می خواست که اون رو بشکافه و بیرون بیاد. نفس عمیقی کشیدم تا کمی آروم تر شم.پدر با لحنی که مملو از شک و تردید بود گفت:" دنیز، چه اتفاقی افتاده؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هام رو با زبونم تر کردم و آب دهنم رو قورت دادم.به تته پته افتاده بودم. تو ذهنم دنبال دروغی بودم تا سرهم بندی کنم و به بابا بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم ازچشم های بابا گرفتم تا به تلاطم درونیم و دروغی که می خواستم بگم پی نبره که چشمم به پنجره ای که بسته شده بود و روش با خون نوشته شده بود:" تومال مایی" افتاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن این جمله، جیغی کشیدم و سرم رو تو دست هام گرفتم. بابا با چشم های گرد شده بهم نگاه می کرد.فک کنم این قدری از حالت هام شکه شده بود که قدرت تکلمش رو از دست داده بود.اعصابم به شدت متشنج شده بود و قلبم ، بی قراری می کرد.دلم برای آغوش مادرم تنگ شد. همون آغوشی که موقع ترس ، یه حس امنیتی بهم می داد که احساس می کردم من ، یه تنه کل دنیا رو حریفم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی حالا، خودم دارم با این ترس لعنتی سروکله می زنم. ترسی که مثل طناب بیخ گلوم رو فشار می ده و قصد خفه کردنم رو داره. چشم هام سرخ شده بود و این رو از سوزش شدیدشون حس می کردم.سرم رو بالا آوردم اما....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون نوشته نبود،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدای من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندبار پلک زدم ، احتمال خطای دید وجود داشت ، اما نبود.شاید از اول هم چیزی وجود نداشت. نگاهی به بابا که هاج و واج اول به من و بعد به پنجره نگاه می کرد، انداختم و همین که دهنم رو باز کردم تا حرفی بزنم ، صدای کوبیده شدن در جایی ، من رو دومتر بالا پروند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباباهم بدتر ازمن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر لحظه ، تموم برق ها قطع شد.باد شدیدی شروع به وزیدن کرده بود و ابر سیاهی ، روبه روی انوارهای طلایی نور خورشید قرار گرفت. خورشید دیگه رمقی برای تابش اشعه هاش به زمین نداشت چون لکه ابر سیاه ، مثل سد محکمی ، دربرابرش قدعَلَم کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن قامت بلندی تو چهارچوب در، چیزی در من فرو ریخت.کوبش قلبم ، حالا متضاد اون موقع بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم آروم و بدون تب و تاب. این قدر آروم کوبیده می شد که نفس کشیدنم رو دشوار کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم رو مثل ماهی باز و بسته می کردم اما دریغ از ذره ای اکسیژن که وارد ریه هام بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسم هم چنان به سختی بالا می اومد . روی تخت چوبی نشستم و چشم هام رو بستم تا کمی نفسم جا بیاد ... اما حالم طوری بود که گویی در مردابی درحال غرق شدنم ...!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو دستم رو روی سینه ام قرار دادم و به قفسه ی سینه ام فشار آوردم طوری که روی تخت دراز شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فشاری که به سینم وارد شد نفسی ازته دل کشیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار از مرداب مرگ نجات پیدا کرده بودم ، بافکر اینکه بابا نجاتم داده دلم قرص شد و چشم هام رو باز کردم تا ازش تشکر کنم ..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما کسی نبود به اطرافم نگاه کردم اما هیچ خبری نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره ترس و وحشت تو دلم رخنه کرد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست پاچه از جام بلند شدم و با ترس و وحشت به اطراف نگاه می کردم ...به همه چیز این خونه شک داشتم شاید این خونه طلسم شدس !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم و با احتیاط قدم به سالن گذاشتم ، با شک اطراف رو برانداز کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر و صدای وحشتناک همیشگی که هر بار تنم رو می لرزوند و برام عادی نمی شد از اتاق بابا می امد ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم از کنار اتاق بابا رد شدم به امید این که ان جا باشد .. در اتاقش طبق معمول باز بود، پشت در ایستادم .!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا رو به روی آینه ی قدی بزرگ و قدیمی ایستاده بود ، نفس عمیقی از حضورش کشیدم که صدای رعب انگیز و ترسناکی از طرف آینه اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط بگو کجاست !؟ بگو کجاست .!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام جالب بود که آینه حرف می زد شاید روح بود یا شایدهم جن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچ وقت نمی زارم بفهمی !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بابا بود که خطاب به آینه می گفت؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آینه بیشتر و بیشتر شد تا این که بابا عقب عقب رفت و شروع به لرزیدن کرد. بعد از لرزیدن ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که از کسی سیلی می خورد ،صورتش تند تند چپ و راست می شد ، اما اونی که می زد نامرئی و غیر قابل دیدن بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدت ضربه ها بیشتر شد می خواستم فریاد بزنم ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولش کنین بابام رو ،نزنینش ،اما زبونم به سقف دهنم قفل شده بود و نمی چرخید .اشک هام روی گونه هام سرازیر شدن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا این که خون از صورت بابا جاری شد و به گوشه ای افتاد ... اگه جن بود یا روح سرگردان هرچی که بود از خون بدش می اومد ... زبون باز کردم و با لب هایی که به زور تکون می خوردند بابا رو صدا کردم ؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ب ..با..بابا!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دنیز دخترم به هیچ عنوان وارد اتاق نشو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو به زحمت از جاش بلند شد و در اتاق رو محکم به روم بست ، نفس عمیقی کشیدم و سردرگم اشک هام رو از روی گونه های ملتهبم پاک کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس کی از این جور زندگی کردن خلاص می شم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا کی باید احساس ترس و وحشت همرام باشه ،یا عیسی مسیح به دادم برس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک هام رو پاک کردم .به خاطر ترس و استرسی که بهم وارد شده بود احساس ضعف شدیدی کردم ،به در اتاق پدر نگاهی کردم و نگران از وضعیتش با سستی تمام راهی آشپزخونه شدم تا نهاری دست و پا کنم نیم ساعتی کارم طول کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی نشستم و سرم رو روی میز فکستنی چوبی گذاشتم چشمام رو بستم تا به اتفاقات اخیر فکر نکنم .! اما مگه می شد ... ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بچگی همین اتفاق ها رو تجربه کرده بودم ، اما این چند روز از همیشه بیشتر غافلگیر شده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز وقتی یادم میاد کار پدر هم ترسناک بود و هم آدم رو گیج می کرد، اما هیچ وقت برای من مشکلی پیش نیومده بود ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتفاقات اخیر حسابی حالم رو بد کرده بود و باعث می شد جای خالی مامانم بیشتر حس بشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون اگه بود هیچ وقت نمی ذاشت برام مشکلی پیش بیاد نهارم آماده بود به ساعت قدیمی توی آشپزخونه نگاه کردم ساعتی از ظهر گذشته بود وارد سالن شدم تا بابا رو برای نهار صدا کنم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابا ...؟بابا؟ بیا نهار آمادست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به آشپزخونه برگشتم و مشغول چیدن میز شدم ،چند دقیقه ای گذشت اما بازهم خبری ازش نشد شاید بازهم با آینه ی اتاقش درگیره به طرف اتاق بابا رفتم صدایی نمی اومد این بیشتر باعث تعجبم می شد ... !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا؟بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه در اتاقش نزدیک شدم چند تقه به در زدم ، اما بی جواب موندم دستگیره ی در رو با تردید گرفتم و آروم بازش کردم و اروم با پا هولش دادم .در کاملا باز شد. با ترس قدم اولم رو توی اتاق گذاشتم ... صداهای رعب انگیز شروع شد تنم مثل بید شروع به لرزیدن کرد همه جای اتاق رو گشتم، اما بابا نبود با ترس سریع از اتاق خارج شدم و در رو بستم ... وجب به وجب خونه رو گشتم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نبود سابقه نداشت این وقت روز بیرون بره اون هم وقت نهار . وارد باغ شدم ...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنسیم بهاری صورتم رو نوازش می کرد و با موهای بلندم بازی می کرد اطراف کلبه بابارو صدا زدم .. :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا جون؟کجایی؟بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما بازهم جوابی نشنیدم ، به طرف کلیسایی که ته باغ بود راه افتادم . تا اون جا قدم به قدم لای درخت ها رو گشته بودم اما خبری از بابا نبود . هرلحظه نگرانیم بیشتر و بیشتر می شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بالا بردم و به درخت های سر به فلک کشیده که شاخه های خشک شدشون فضای ترسناکی رو درست کرده بودن نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاره همین جاست کلیسا دقیقا باید همین رو برو باشه ،به رو به روم خیره شدم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند باری پلک هام رو باز و بسته کردم .اما کلیسا نبود، نگران و مضطرب جلو تر رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدعا دعا می کردم که کلیسا جلوتر باشه .صدای خفاش هایی که از درخت ها بلند می شدن ترسم رو بیشتر می کرد تا این که به یه سه راهی رسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید وارد کدوم یکی از راه ها می شدم ؟! خسته و گرسنه و چشم بسته یه راه پر پیچ و خم رو انتخاب کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقبتم چی می شه ؟! بابا کجاست ؟! این راه به کجا می رسه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در پایان آیا راه رو درست انتخاب کردم و هزار سوال دیگه که فکرم رو حسابی درگیر کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز زیاد از سه راهی دور نشده بودم که حس کردم صدای نفس کشیدن کسی پشت سرم میاد و گرماش به گردنم می خورد . از ترس دست هام شروع به لرزیدن کردن "!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم اروم برگشتم ، اما کسی نبود چشمم خورد به رو به روم ، پنج تا گرگ. نمی دونستم فرار کنم یا بایستم تا غذاشون بشم ،صلیبی که به گردنم بود رو لمس کردم و تو دلم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان خودت کمک کن .یاعیسی مسیح کمکم کن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصلیب رو بوسیدم .نگام طرف گرگ ها بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم اروم قدمی به عقب برداشتم که نزدیک تر شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
یکی ازگرگ ها جلو اومد و از ترس چشم هام رو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای عجیبی به گوشم خورد چشمم رو باز کردم و دیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه اینکه!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون سگ سیاهی که زخم پام رو خوب کرده بود ، این جا بود. برام سوال بود که چرا انقدر هوام رو داره!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسگ سیاه جلوم ایستاد و گرگ ها دورش جمع شدند و چنان پارسی کرد که گوش هام رو گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ی گرگ ها با کمی غرش اضافی رفتند الا یکیشون که به سمت سگ سیاه حمله ور شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط نگاه می کردم نمی تونستم کاری انجام بدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعداز چند دقیقه گرگ زخمی شد و پا به فرار گذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو زانو نشستم و به حال بدم گریه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام کجاس شاید اومده خونه و من این جام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسگ سیاه به طرفم اومد، به چشم های قرمزش نگاه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو جلو اورد . ترسیدم و خودم رو عقب کشیدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره اورد جلو و صورتم رو لیس زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگریه هام بند اومد شاید از دردم خبرداره و این کارش یه جور محبته!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم دستم رو به سرش بکشم ،که چشمم خورد به لای درخت ها .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه جسم سفید که موهاش دورش ریخته بودن و چشم ها ی سفیدی داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم ها م رو باز و بسته کردم به امید این که شاید اشتباه دیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir،دیدم که نیست حتی سگ سیاه هم نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلندشدم و دور خودم چرخیدم حالا من چیکارکنم کدوم سمتی برم پس کلیسا کجاست !؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به سه راهی انداختم ، تصمیم گرفتم راه وسط رو انتخاب کنم چون راه برگشتی نداشتم واقعا گم شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردنبد رو تو دستم صا ف نگه داشتم و به راهم ادامه دادم .اروم اروم قدم برمی داشتم و به اطرافم بادقت نگاه می کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچی جلوترمی رفتم تاریک ترمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچی هوا تاریک تر می شد ،بیشتر می ترسیدم ، با شبح سفیدی که روبه روم لابه لای درخت ها دیدم آب دهنم رو پر سرو صدا پایین فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشبح سیاه نزدیک تر می شد. باهر قدمی که به سمتم بر می داشت، عقب تر می رفتم تا د ر آخر با برخورد کمرم با درخت جیغ خفه ای کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکه ای ازموهام به شاخه ی درخت گیر کرد، با شنیدن صداش یکم خیالم راحت شد که با حیوون یا موجود عجیب و غریبی رو به رو نیستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-توی منطقه ی ممنوعه چی کار می کنی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوتر اومد با دیدن شنل بلندی که پوشیده بود تعجب کردم وچیزی که باعث تعجب بیشترم شد کلاه مشکی شنل روی سرش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش مشخص نبود و نمی تونستم قیافش رو تشخیص بدم با ترس بریده بریده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به مسیح قسم گم شدم نمی دونستم کدوم طرف باید برم ،اصلا...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم بپرسم واسه چی ممنوعه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما با قدمی که به سمتم برداشت ادامه ی حرفم رو نگفتم و لال شدم و با ترس بهش خیره شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم به سمتم اومد و موهام رو از شاخه ی درخت جدا کرد،انقدر ترسیده بودم که اصلا حواسم به موهام نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این جا خطرناکه ، از همون راهی که اومدی برگرد.؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروش رو برگردوند و خواست ازم دور بشه که با ترس گوشه ی شنلش رو گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان تنها راه برگشتی که به ذهنم می رسیدکمک گرفتن از کسی بود که اصلا نمی دونستم کیه و بهم آسیب می رسونه یا نه؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جاش ایستاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می شه بهم بگی این جا کجاست؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نه قاطع و محکمی که گفت ناامید شدم ، آروم دستم رو عقب کشیدم . قطره ی اشکی از گوشه ی چشمم به روی گونم غلتید ، با صدای لرزونی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ولی من نمی دونم چه جوری باید برگردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی تونم کمکت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که برگرده و نگام کنه ازم دور شد ، با بغض به رفتنش نگاه کردم ، بازوهام رو بغل گرفتم وکنار یه درخت نشستم وتوی خودم جمع شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چقدر گذشته بود ،یک ساعت ،دوساعت؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناامید از برگشتنش ایستادم و خاک های فرضی روی لباسم رو پاک کردم ؛ پوزخندی روی لبم جاخوش کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن از یه غریبه انتظار کمک داشتم ، الان دوست های واقعی هم بهم کمک نمی کردن ومن از یه غریبه می خواستم بهم کمک کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم فکرم رو جمع و جور کنم و راه برگشت رو پیدا کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازهمون راهی که اومده بودم برگشتم تا لااقل به سه راهی برسم و اون جا تصمیم بگیرم بین دو راه باقی مونده کدوم رو انتخاب کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس می کردم یکی داره دنبالم میاد، اما جرئت این که برگردم و ببینم کیه رو نداشتم . زیرلب خدای پدر رو صدا زدم و ازش کمک خواستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکی های سه راهی بود که حس کردم دیگه کسی دنبالم نمیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن سه راهی باز هم نفس عمیقی کشیدم ،هرچی به سه راهی نزدیک تر می شدم استرسم بیشتر می شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی ترسیدم باز اشتباه کنم و راه اشتباهی رو انتخاب کنم نمی دونستم بازهم انتخابم راه برگشتی داره یا نه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباد سرد و سیاهی رو لابه لایِ وجودم احساس کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر میانِ سه راهی و در بینِ تاریکی ، انگار گم شده بودم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالتی ناراحت و سردرگم در فکر فرو رفتم ؛ هر کدام از این راه ها ،می تونه من رو به نابودی بکشه،یا نجاتم بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما کدوم راه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این افکار سرگردان غرق بودم که ناگهان صدایی در میانِ وزش هایِ ملایمِ باد شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدایی پژواک مانند و عجیب:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دنیز ز ز ز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب اطرافم رو نگاه کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره آن صدا رو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دنیز ز ز ز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه شدم ، نمی دونستم این صدایِ چیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اون همه مصیبت هایی که کشیدم ،این صدا یک چیزِ ناشناخته محسوب می شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چهره ای کنجکاو اطرافم رو نگاه کردم و با صدایی مُردد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو کی هستی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که انتظار جواب نداشتم ؛یک دفعه آن صدا جوابم رو داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گم شدی ی ی ی!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هیجان به دنبال صاحب صدا گشتم...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام رو به هر سمتی که فکرم می رفت چرخاندم ، اما هیچ موجودِ زنده ای نیافتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم فکر کردم که حتما از فرط خستگی و تنهایی توهم زده شده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ناگهان جسمِ سرد و سنگینی رو بر رویِ شانه یِ راستم احساس کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir