رمان خون بهای عشق به قلم زهرا شعر باف
من دخترکی هستم از جنس حوا
همان کسی که آدم برای لبخندش بهشت را فروخت.
همانی که مکار ریاکار میخوانی اش.
من کسی بودم رام نشدنی که با نامردی ات عجیب آرام شدم در دست روزگار.
تو صیادی بودی من مادیانی سرکش،تازیانه ی نامردی ات عجیب زمین گیرم کرد.
این را بدان که من در دست روزگار عروسکی بودم که مرگ تدریجی اش یک بازی بود.
دختری از جنس سنگ غرور از جنس انتقام.
دختر قسم خورد برای نابودی
من دختری ام که کمر به قتل عشق بسته ام
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۲۶ دقیقه
باربد-شش میلیارد؟
با بی خیالی گفتم-شش میلیارد کمه اگه کم هست میتونم تا ده میلیارد هم سرمایه گذاری کنم.
باربد-خیر کم نیست نسبت به بقیه سرمایه گذاران این شرکت شما بیشترین سرمایه گذاری رو میخواین انجام بدید.
لبخندی زدم و گفتم-پس دیگه مشکلی نیست.
دسته چک رو از توی کیفم در آوردم و شش میلیارد رو نوشتم.
چک رو به طرف باربد گرفتم اومد که چک رو ازم بگیره که دستم رو عقب کشیدم.
با تعجب بهم نگاه کرد.
با لبخند مخصوص خودم گفتم-هر وقت قرارداد بستیم و من جلوی تمام شرکا معرفی شدم و پای قرارداد امضای بنده ثبت شد اونوقت چک مال شما.
باربد به پشتی صندلی تکیه داد با پوزخند گفت:شما خانوم با اقتداری هستید میشه گفت بی گدار به آب نمیزنید.
آب دهنم رو قورت دادم و محکم گفتم-من این پولا رو به راحتی به دست نیاوردم که بخوام به همین راحتی هم از دستش بدم میدونید چیه آقای احتشام پول چرک کف دسته میاد میره ولی من این چرکا رو دوست دارم.
باربد-بله صحیح.
-پس بنده فردا تشریف بیارم؟
باربد دستی به گوشه ابروش کشید و گفت-بله همین ساعت اگه داخل شرکت باشید عالیه.
از روی مبل بلند شدم و پرونده رو از توی کیفم در آوردم و روی میز گذاشتم-اینم تمام اطلاعات در مورد بنده اگه خودتونم خواستید در مورد من تحقیق کنید تمام آدرس ها داخل پرونده درج شده مرحمت زیاد.
باربد هم از سرجاش بلند شد و گفت-خدانگه دار.
از اتاق که اومدم بیرون منشی با اخم زل زد بهم
با پوزخند گفتم-اخمات رو وا کن چون قراره از این به بعد همیشه منو تحمل کنی.
بعدم از جلوی چشمای بهت زده اش از شرکت زدم بیرون.
وقتی که تمام قضایا رو برای مهسا تعریف کردم زد زیر خنده
-چته دیونه؟
مهسا میون خنده های گفت-اون کفتارپیر عموت رو میگم ها یه حرف درست حسابی زده باشه توی عمرش همینه.
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم-کدوم حرف؟
مهسا-اینکه ژن بدن تو مثل مار روباهه.
با لودگی گفتم-تورو خدا خجالت نکش اگه دلت می خواد تمام باغ وحش رو بهم نسبت بده.
مهسا-نه جداً اگه دقّت کنی تو مثل یک مار خوش خط خال و مثل یک روبا هم مکاری.
بهش نگاه کردم و با لبخند گفتم-من تو رو میشناسم مهسا منظور داری از این حرفا به کجا می خوای برسی منظورت رو واضح بگو.
مهسا جدی شد و گفت-تو این جوری نبودی دلربا؟
به دسته مبل نگاه کردم و گفتم-منظور!؟
مهسا-تو اینقدر سنگ سخت نبودی تو اینقدر مغرور نبودی تو...
بهش،نگاه کردم و گفتم-این آخری چی بود؟
مهسا با کمی این پا اون پا کردن گفت-تو اصلا کینه ای نبودی.
با خونسردی گفتم-آره تو راست میگی من هیچ کدوم از این صفاتی که گفتی رو نداشتم من کینه ای نبودم ولی کینه ایم کردن.
مهسا آروم پرسید-دلربا یه سوال بپرسم؟
سرم رو چند بار بالا پایین کردم.
مهسا لباش رو باز زبون خیس کرد و ادامه داد-اگه به گذشته برگردی چیکار میکنی؟
با این سوال تمام حسرت هایی که روی دلم مونده بود اومد جلوی چشمم تمام بدبختیام.
به یه نقطه خیره شدم و گفتم-میدونی چیه مهسا من کار زیادی نمیکردم فقط دلم میخواست همه چی خریدنی بود همه چیز.
مهسا-منظورت چیه؟
-اگه همه چی خریدنی بود برای مامانم کمی جَوونی برای پدرم عمری دوباره برای خواهرم دخترونگی و برای خودم خنده های بچگی رو میخریدم.
بعد هم از جلوی چشمای غمیگن مهسا بلند شدم و به اتاقم پناه بردم.
امروز قراربود به شرکت احتشام برم.
یه تیپ خفن مشکی زده بودم که ابهتم رو بیشتر به رخ میکشید.موهام رو به سمت بالا داده بودم یه آرایش ملایم و در عین حال شیک انجام داده بودم
سویچ ماشینم رو که برداشتم از خونه زدم بیرون.
وقتی که رسیدم ماشینم رو یه گوشه پارک کردم و ازش پیاده شدم.
به طرف شرکت به راه افتادم و سوار آسانسور شدم.
وقتی که وارد شرکت باربد شدم همون منشی با دیدن من از سرجاش بلند شد گفت:سلام شما خانوم آریانا هستید؟
به تکون دادن سر اکتفا کردم.
منشی-شما باید با بنده به اتاق جلسه بیاید الآن آقای احتشام جلسه دارن و تاکید کردن که شما هم در هنگام جلسه حضور بیابید.
بدون هیچ حرفی به همراه منشی جلوی یک در توقف کردم بعد از در زدن منشی در اتاقی که از قضا اتاق جلسه بود باز کرد.
با بازشدن در همه نگاه ها برگشت طرف ما مخصوصا نگاه ها روی من زوم شد اما من فقط باربد رو میدیم که نگاهش میخ نگاه من بود.
منشی-آقای احتشام بفرمایید آوردمشون.
باربد سرش رو تکون داد و گفت-ممنون شما بفرمایید.
وقتی منشی رفت بیرون با اقتدار از جلوی سه تا مرد و دو تا دختری که اونجا نشسته بودن رد شدم خودم رو به صندلی باربد رسوندم.
صدا پاشنه های کفشم سکوت اتاق رو میشکست.
باربد از جاش بلند شد و گفت-خوب دلیل اینکه جلسه رو وقفه انداختم این بود که می خواستم یکی از شرکای جدیدمون که تازه به ما ملحق شدن و پیشنهاد شراکت دادن و بنده هم با کمال میل قبول کردم معرفی کنم خانوم دلربا آریانا شریک جدیدمون.
یکی از اون دخترا که چهره اصلیش رو زیر آرایش پوشیده بود و با آرایش خودش رو خفه کرده بود گفت-ولی ما نیاز به شریک نداشتیم ایشون عضو سیاهه لشکر میتونن محسوب بشن.
بعدم پوزخندی زد و با تحقیر بهم نگاه کرد.
دختره عنتر واسه من ادا در میاری سنگ جلوی پای من میندازی آره من سیاه لشکر محسوب میشم از حرف امروزت پشیمون میشی.
ایلا
۱۹ ساله 00رومان خوبی بود ولی زیاد شخصیت دلربارو***کرد وهمچین چیزی نیس بدلم بیشتر برا عماد سوخت حسی بدیه در کل ممنون از نوسینده🙏
۱۰ ماه پیشایدا
۱۶ ساله 22اقا اینجا که دلربا میفرت شمال چهار نفر بودن چطور تو پورشه نشستن پورشه دو نفر هست چطور چهار نفر نشستن خیلی مسخره هست😒
۳ سال پیشرم
00تو پورشه کوپه 2نفر میشینن ولی تو پورشه شاسی بلند 4نفر اینا 😐
۱ سال پیشالهام
۳۰ ساله 00خوب بود
۲ سال پیشRomi
۱۵ ساله 31یکی از بهترین رمان هاست ،نخوندی از دستت رفته؛)
۲ سال پیشک
00چرا قسمتای اولش ی جوری رمان رو نوشتید ک انگاری دلربا عاشق باربد شده بعدش که اومد خواستگاریش میگفت ی جوریم ب طور کلی قلم نویسنده افتضاح واینکه دلربا قبلش با احساسات پسرای دیگه چرا بازی کرده بود😐
۳ سال پیشپوکر""&quo
10با اینکع موضوع تکراری بود 🤦 ♀️اما قلمش مخاطب رو جذب میکرد برا عماد هم متاثر شدم تابحال عشق رو تجربع نکردم چ برسع ب عشق ی طرفع اما درک میکنم ک بسیار تلخع ای حس !!💔😿🤧
۳ سال پیشفرناز
۱۷ ساله 10من دوست داشتم .....:)زیبا بود ممنون❤🥺💋
۳ سال پیشMelika
20خیلی دلم برای عماد سوخت 😔😔
۳ سال پیشMina
42واقعا این حجم از کوتاه فکری برام عجیبه برای دیه باید بگم ک دیه سرپرست خانواده بیشتره ربطی ب زن و مرد هم نداره نویسنده بهتر نیس درباره چیزی ک اطلاع نداره صحبت نکنه؟!
۳ سال پیشroza
00خیلی قشنگ بود مخصوصا تیر خوردن دلربا برای باربد
۳ سال پیشبگم میشناسین آخه
۹۹ ساله 11آهایییییییییی 😣😶😑
۴ سال پیشRaha
10این رمان خیلی عالیه هرچند یه جاهایی باربد رو مخ بود 😐😑 در کل رمان قشنگیه پیشنهاد می کنم بخونین دختره که شخصیت اصلی هست دختری قوی و غیرقابل پیش بینیه و اینکه انتقامش براش مهمه و هرکاری براش میکنه🤝🔥
۴ سال پیشFari
51این رمان هم خوب بود❤️. اما باربد خیلی زود عاشق دلربا نشد!؟
۴ سال پیشparmis
۱۵ ساله 01بد نبود بخونید
۴ سال پیش
Atena
00رمان قشنگی بود فقط داییش خیلی عوضی بود با این که میدونست دختره زندس برای پسرش میخواست همسر بگیره وجداشون کنه که خداروشکر نتونست موفق بشه پسره واقعا عاشق بود