خیس تر از اشک به قلم Razieh.E
مهرسا دختری از جنس آرامش و احساس...بعد از مدت ها خوشبختی را لمس می کند و با عشقش کارن ازدواج می کند اما...این خوشبختی عمرش عجیب کوتاه است و طوفان بزرگ زندگی اش را نابود می کند...
مهرسا را مجبور می کنند با برادر شوهرش ازدواج کند،غافل از اینکه برادرش شوهرش مردیست خلافکار و...درست وقتی که مهرسا غرق درتاریکی است اتفاقی همه ی زندگی اش را تغییر میدهد ...اتفاقی غیر ممکن...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۱۸ دقیقه
دیگه صدایی رو نمی شنیدم،من به زور کاری رو نکردم ...من...من فقط..
-مهرسا،آجی ناراحت شدی؟بخدا منظوری نداشتم.
آب دهنم رو قورت دادم تا بغض نکنم.
-نه عزیزم ناراحت نشدم.
از گوشه چشم کارن رو دیدم که سرش رو پایین انداخته.اه،خیر سرم شب عروسیمه.
میدونستم از حرف های ترانه ناراحت نمیشه چون تو این مدت شناخته بودتش.
ترانه بعد از کمی حرف زدن باز ازمون دور شد و رفت وسط پیست رقص.
دقیقه ها و ثانیه ها با سرعت می گذشتند و من گاهی غرق در گذشته می شدم.
به خودم که اومدم سوار ماشین بودیم و به سمت خونه می رفتیم،ماشین ها پشت سرمون بوق بوق می کردند و صدای آهنگ رو کارن زیاد کرده بود.
ماشینی کنارمون اومد و چند تا بوق زد.
شیشه رو پایین کشیدم که پسر جوونی رو به کارن گفت
-دادا پایه ای کورس بزاریم؟
کارن نگاهی به من کرد و گفت
-نه سامی امشب رو بیخیال.
می دونست از سرعت می ترسم ،شاید اون روز بارونی خیلی خوب تو ذهنش حک شده باشه.
لبخندی زدم و به روبه رو خیره شدم.
-مهرسا.
-جانم.
-باورت میشه؟بعد اون همه اتفاق؟
-مثل به خوابه.
-یا شاید یه رویای شیرین!
-من نمی خوام از این خواب بیدار شم.
صدای بوق بلندی باعث شد حرف هامون نیمه رها شه.ترانه با ماشین جیگری رنگش کنارمون بوق بوق می کرد.
شیشه سمت خودم رو پایین کشیدم و داد زدم
-ترانه چیکار می کنی؟
-گِل لگد می کنم.
چپ چپ نگاهش کردم،باد خنک تو صورتم می خورد و با قسمتی از موهام که به صورت کج تو صورتم ریخته شده بود بازی می کرد.
-حریفش نمیشی تو کل کل!
-آره،بعد میگن مهرسا شیطونه،اصلا کی گفته من شیطونم؟
دست دراز کرد و دماغم رو کشید که چهرم در هم شد
-اصلا کی گفته تو شیطونی؟تهمت زده.
آروم خندید.
جلوی در خونه رسیدیم،کارن ماشین رو خاموش کرد پیاده شد و درو برای من باز کرد.
منم پیاده شدم،کم کم همه فامیل های نزدیک دورمون جمع شده بودند،شنل سفیدم رو مرتب کردم و به سمت آغوش مامان پرواز کردم.
-دخترم!
اشک هام شروع به باریدن کردند.
-مامان.
صداش از بغض می لرزید.
-زود تنهام گذاشتی مهرسا،ولی خیالم راحته.ولی...ولی ای کاش همون موقع به فرهـ...
-مامان تورو خدا شبمو خراب نکن.من خوشبختم،کنار کارن.
آروم ازش جدا شدم و اشک هام رو پاک کردم.
مردمک چشم هاش می لرزید،و چشم هاش پر از اشک بود،این دونه های مروارید روی صورتش آزارم میداد.
مگه امشب شب عروسیم نیست؟غم و غصه این وسط چیکار می کنه؟
با انگشتم که با لاک تزیین شده بود اشک هاشو پاک کردم و با ناراحتی ازش فاصله گرفتم.
عمو کنارش رفت و چیزی بهش گفت و مامان سری تکون داد و رفت سمت ماشین.
میدونستم طاقت نداره!
عمو به سمتم اومد و من خیلی زود تو بغلش فرو رفتم و نفس عمیقی کشیدم.
شاید فکرم احمقانه بود ولی بوی بابا رو میداد.
بابایی الان کجایی؟
پیش خدا؟
رفتی سفر؟
-مهرسا دخترم،امیدوارم خوشبخت شی عمو جون...امشب یکی از سخت ترین روز های عمرم بود.دلم می خواست..دلم می خواست به جای کارن فرهـ..
با ناله وسط حرفش پریدم
-عمو خواهش می کنم!
ازم جدا شد.
-هروقت هر مشکلی داشتی بی تردید خبرم کن مهرسا،تو جای دخترمی برام عزیزی!
-چشم عمو مرسی.
به سمت کارن رفت و چیزی بهش گفت.
ال
10ی سوال فرهود و شاهرخ چیشدن اخرش؟ارام چی شد؟ترانه کی ازدواج کرد کی بچه دار شد؟ و اینکه این رمان فصل دوم داره یا نه؟
۳ ماه پیش...
01خوب بود .. وسط رمان زیادی اتفاقات رو کش داده بود ..
۳ ماه پیشنازنین
۱۸ ساله 01واقعارمان چرتی بوداصلازیادتوضیح نمیدادوسط داستان می پرید سراغ یه موضوع دیگه واقعارمان خسته کننده ای هست
۳ ماه پیشاِلین
10میتونم بگم یکی از زیباترین رمان های بود که خوندم...❤️
۳ ماه پیشکامله
۱۶ ساله 01ار خیلی خوب نبود
۳ ماه پیشپری
01رمان خوبی بود ولی جذاب نبود اصلا نویسنده بعضی جاهاش مطلبی قرار بود گفته شه ناقص ول می کرد میرفت سراغ مطلب بدی اصلا رمانی نبود که انتظار می رفت بعد از فصل دوم رمان جذابیت خودشو ار دست داد
۳ ماه پیشنسرین
10خیلی خیلی قشنگ بود...دستتون دردنکنه
۵ ماه پیشراحیل
۱۳ ساله 10رمان خوبی بود ولی غم انگیز
۵ ماه پیشلیدا
۴۴ ساله 11رمانش بد نبود اولش خیلی خوب بود ولی از وسطش جالب نبود وخیلی بی خودی طولانی درهم بر هم
۵ ماه پیشدلسا
۱۵ ساله 11اول های رمان خوب بود ولی هر چی از رمان میگذشت چرت و چرت تر میشد
۶ ماه پیشfatima
۱۵ ساله 20میتونم بگم خیلی رمانش قشنگ بودولی فک کنم از فرهود یادتون رفته اون نباید خوشبخت میشد؟؟!!
۸ ماه پیشفرانک
۲۲ ساله 23کسشعرترین ورتولانی ترین رمانی بود که خوندم
۸ ماه پیشebi.
۱۷ ساله 21بدوراز باور.نویسنده قلم ضعیفی داشت، کاراکتر اصلی همش غش و ضعف میکرد، لوس بود، مزخرف تریت قسمت رمان اونجایی بود که با آب ظرفایی که شست غرق شد، بعد خودکشی مرده بود ول باز به زندگی برگشت، رمان جالبی نبود
۹ ماه پیشپریسا
21رمان خوبی بود دست نویسنده دردنکنه
۹ ماه پیش
رها
۱۹ ساله 01جالب نبود