رمان خیس تر از اشک
- به قلم Razieh.E
- ⏱️۸ ساعت و ۱۸ دقیقه
- 79K 👁
- 180 ❤️
- 121 💬
مهرسا دختری از جنس آرامش و احساس...بعد از مدت ها خوشبختی را لمس می کند و با عشقش کارن ازدواج می کند اما...این خوشبختی عمرش عجیب کوتاه است و طوفان بزرگ زندگی اش را نابود می کند... مهرسا را مجبور می کنند با برادر شوهرش ازدواج کند،غافل از اینکه برادرش شوهرش مردیست خلافکار و...درست وقتی که مهرسا غرق درتاریکی است اتفاقی همه ی زندگی اش را تغییر میدهد ...اتفاقی غیر ممکن...
دیگه صدایی رو نمی شنیدم،من به زور کاری رو نکردم ...من...من فقط..
-مهرسا،آجی ناراحت شدی؟بخدا منظوری نداشتم.
آب دهنم رو قورت دادم تا بغض نکنم.
-نه عزیزم ناراحت نشدم.
از گوشه چشم کارن رو دیدم که سرش رو پایین انداخته.اه،خیر سرم شب عروسیمه.
میدونستم از حرف های ترانه ناراحت نمیشه چون تو این مدت شناخته بودتش.
ترانه بعد از کمی حرف زدن باز ازمون دور شد و رفت وسط پیست رقص.
دقیقه ها و ثانیه ها با سرعت می گذشتند و من گاهی غرق در گذشته می شدم.
به خودم که اومدم سوار ماشین بودیم و به سمت خونه می رفتیم،ماشین ها پشت سرمون بوق بوق می کردند و صدای آهنگ رو کارن زیاد کرده بود.
ماشینی کنارمون اومد و چند تا بوق زد.
شیشه رو پایین کشیدم که پسر جوونی رو به کارن گفت
-دادا پایه ای کورس بزاریم؟
کارن نگاهی به من کرد و گفت
-نه سامی امشب رو بیخیال.
می دونست از سرعت می ترسم ،شاید اون روز بارونی خیلی خوب تو ذهنش حک شده باشه.
لبخندی زدم و به روبه رو خیره شدم.
-مهرسا.
-جانم.
-باورت میشه؟بعد اون همه اتفاق؟
-مثل به خوابه.
-یا شاید یه رویای شیرین!
-من نمی خوام از این خواب بیدار شم.
صدای بوق بلندی باعث شد حرف هامون نیمه رها شه.ترانه با ماشین جیگری رنگش کنارمون بوق بوق می کرد.
شیشه سمت خودم رو پایین کشیدم و داد زدم
-ترانه چیکار می کنی؟
-گِل لگد می کنم.
چپ چپ نگاهش کردم،باد خنک تو صورتم می خورد و با قسمتی از موهام که به صورت کج تو صورتم ریخته شده بود بازی می کرد.
-حریفش نمیشی تو کل کل!
-آره،بعد میگن مهرسا شیطونه،اصلا کی گفته من شیطونم؟
دست دراز کرد و دماغم رو کشید که چهرم در هم شد
-اصلا کی گفته تو شیطونی؟تهمت زده.
آروم خندید.
جلوی در خونه رسیدیم،کارن ماشین رو خاموش کرد پیاده شد و درو برای من باز کرد.
منم پیاده شدم،کم کم همه فامیل های نزدیک دورمون جمع شده بودند،شنل سفیدم رو مرتب کردم و به سمت آغوش مامان پرواز کردم.
-دخترم!
اشک هام شروع به باریدن کردند.
-مامان.
صداش از بغض می لرزید.
-زود تنهام گذاشتی مهرسا،ولی خیالم راحته.ولی...ولی ای کاش همون موقع به فرهـ...
-مامان تورو خدا شبمو خراب نکن.من خوشبختم،کنار کارن.
آروم ازش جدا شدم و اشک هام رو پاک کردم.
مردمک چشم هاش می لرزید،و چشم هاش پر از اشک بود،این دونه های مروارید روی صورتش آزارم میداد.
مگه امشب شب عروسیم نیست؟غم و غصه این وسط چیکار می کنه؟
با انگشتم که با لاک تزیین شده بود اشک هاشو پاک کردم و با ناراحتی ازش فاصله گرفتم.
عمو کنارش رفت و چیزی بهش گفت و مامان سری تکون داد و رفت سمت ماشین.
میدونستم طاقت نداره!
عمو به سمتم اومد و من خیلی زود تو بغلش فرو رفتم و نفس عمیقی کشیدم.
شاید فکرم احمقانه بود ولی بوی بابا رو میداد.
بابایی الان کجایی؟
پیش خدا؟
رفتی سفر؟
-مهرسا دخترم،امیدوارم خوشبخت شی عمو جون...امشب یکی از سخت ترین روز های عمرم بود.دلم می خواست..دلم می خواست به جای کارن فرهـ..
با ناله وسط حرفش پریدم
-عمو خواهش می کنم!
ازم جدا شد.
-هروقت هر مشکلی داشتی بی تردید خبرم کن مهرسا،تو جای دخترمی برام عزیزی!
-چشم عمو مرسی.
به سمت کارن رفت و چیزی بهش گفت.
فاطی
0انگار که یه دبیرستانی تا قلم به دست نوشته رمان رو پر از اشکال بود
۱ ماه پیش........
1رمان قشنگی بود ولی آخر نفهمیدیم که سر شاهرخ ملکی چی اومد
۱ ماه پیشفاطمه
1از نویسنده محترم تشکر میکنم بابت این قلم زیبا خیلی رمان خوب و قشنگی بود البته خیلی غمگین که اشک هر خواننده ای رو در میاورد امیدوارم همه عاشقا اینحوری پایانشون خوب باشه و هیچ عشقی بی ثمره نمونه لذت واقعی رو با این رمان بردم امدوارم جلد بعدی ام داشته باشه ✨❤
۲ ماه پیشElaheh
1خیلی ممنون از نویسندش واقعاً بهترینی رمانی بود که تاحالا خواندم 🙏❤️
۳ ماه پیشساحل
0سلام رمان بدی نبود ولی من اصلا دوست نداشتم مهرسا عاشق ارسن بشه و سرش کلی حرص خوردم و عصبانی شدم نباید عاشق ارسن میشد و آنقدر سست عنصر می بود که هرکی از راه میرسه به خودش اجازه بده ببوستش یا مجبورش بکنه که بشه زن خودش
۳ ماه پیشمروارید
1عالییی بود امیدوارم موفق باشید و خسته نباشید
۳ ماه پیشزرزر
0قشنگ بود با این که حرص خوردم ولی باحال بود ممنون نویسنده جان
۴ ماه پیشالهه
1زشترین رمانی که خوندم چرت بود چرت
۵ ماه پیشyekta
0قشنگ بود ، درسته که لحظات غمگین زیاد داشت ولی ب پایان خوشش می ارزید ، من شخصا دوسش داشتم!🤌🏻
۴ ماه پیشمعصومه
1اصلا رمان قشنگی نبود همش از یه قضیه میپرید قضیه دیگه
۵ ماه پیشنفس
3خیلی رمان قشنگی بود هرکیم گفته این رمان چرته میتونسته نخونه
۶ ماه پیشپریا
6رمانش عالی بود واقعا من خیلی دوسش داشتم مخصوصا شخصیت ارسن رو خیلی قشنگ عاشق مهرسا شد مهرسام اینجوری نبود که سریع عشقش به کارن رو از یاد ببره اونجایی که شاهرخ گردن آرسنو با طناب گرفت از حرفای مهرسا خیلی خوشم اومد
۶ ماه پیششکوفه
1خوشمان امد.خیلی جاهانمیشدحدس بزنی مهرساب کی اخرش دل میبنده.ناقصی داشت ولی درکل بنظرم بدنبود.
۶ ماه پیشفاطمه
3من خیلی رمان میخونم این رمان بد نبود خیلی وسطاش پرش داشت در کل رمان متوسط به پایینی بود
۷ ماه پیشAramesh
3خوب بود🥲🤍 این رمان به ما نشون داد که باید در برابر سختی ها مقاومت کنیم ینی زود نکشیم کنار فقط یه ضعفی که رمان داشت خلاصه میکرد حرفاشو و مرسی از نویسنده عزیز خسته نباشید🥰🙏💙
۷ ماه پیش
Perya
0بهترین رمان بود که خوندم واقعا خیلی حالی بود خیلی