رمان قایمکی به قلم sun_daughter
ﻣﯿﻌﺎﺩ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﺯدﺧﺘﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮑﺪﻩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﮊﯾﻨﺎ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﭼﻮﻥﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﭘﺮﻭﺭﺷﮕﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﻣﯿﺘﺮﺳﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﯿﻌﺎﺩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻭﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﯼ ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﻤﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺎﻣﺰﺩ ﺍﺳﺖ. ﺁﻧﻬﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯿﻌﺎﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦﺯﻭﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺮﺩﯾﺲ ﻋﻘﺪ ﮐﻨﻨﺪ. ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﻌﺎﺩ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎ ﭘﺮﺩﯾﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ ﮊﯾﻨﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﺪ...پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۱۶ دقیقه
از تو صندوق عقب ماشين گيتارمو در اوردمو به خاكايي كه روش نشسته بود نگاه كردم..اي بيچاره ي فلك زده . تو چقدر تو خونه ي ما مظلوم واقع شدي
با همون سرعتي كه پايين اومده بودم دوباره به خونه برگشتمو داشتم ازپله ها بالا مي رفتم كه باصداي نازكو پير حاج خانوم(مادر پدرم) مثل سيخ وايستادم
-سلام به روي ماهت ميعاد جان
-سلام از منه حاج خانوم
مي خواستم ازدستش در برمو نمي دونستم گيتارو كجاي دلم بذارم كه گفت: اون چيه دستت
-تفنگ شكاريه بابا(قابل توجه : كاور بعضي از تفنگاي شكاري خيلي شبيه گيتاره واگه كسي دقت نكنه نميفهمه )
-مي خواي چيكار كني .باز اتيش به راه نندازي
-نه حاج خانوم .مي برم تميزش كنم
يه اهي كشيدو گفت: پدرجونتم عاشق تفنگ بود.زدم زير خنده چه حالي مي داد اگه پدرجونم (پدربابا)گيتاربه جاي اسلحه مي برده ومي گفته اسلحه س
-واسه چي مي خندي واسه اشك من؟
اسلحمو يعني گيتارمو روزمين گذاشتمو به سمتش رفتم.حتما بازم ياد عشقش افتاده بود .بغلش زدمو گفتم: الهي قربونت برم مادري .تو چه دل نازكي
-دلم تنگه .كسي نيست باهام حرف بزنه
منظورش اين بود كه كنارش بشينمو باهاش حرف بزنم .اخه گيتار...موسيقي ...دلم تنگ شده واسه ساز زدن! اينم كه دو دقيقه بعد بازم مثل هميشه قصه حضرت يوسف وزليخا رو تعريف مي كنه .كادوي تولدمو چيكار كنم بايد بفهمم چي شده ...اون دختره اسمش چي بود ؟اهان ژينا ...حاج خانومم كه خونه ي مازندگي مي كنه پس مي تونم بعدا كنارش بشينم
-چي شد پسرم.
-هان
-دستو صورتتو نشستي؟
-نه!
-دهنت بوي خوبي نميده
خندم گرفت ..چقدر واقعا ....
-خوب من از ديروز غذانخوردم .دندونمم مسواك نزدم .
-برو دستو رو تو بشورو بيا صبحونه
يه لبخند به زور زدمو گفتم: چشم
به سمت گيتارم ؛ اين شي بدبخت رفتم كه گفت: بعدا باهم تميزش مي كنيم
-نه الان برمي گردم
دوباره تو صندوق عقب ماشينم گذاشتمو سرمو تكون دادم.
بابي ميلي به سمت اشپزخونه رفتم ..اي به خشكي اين شانس ..نه چرا به خشكي ؟ همينجوريش خشك هستي ..اي به خيسه اين شانس!
-ميعادجان چايتو شيرين كنم ؟
-نه ..تلخ بهتره.
-قند بدم بهت؟
-خودم برمي دارم
-بيا اين لقمه ي مربارو بگير
-اي بابا سرصبحي ريده رو اعصابه من( براي خاطر الفاظ شرمنده).حالام گيرداده
-نمي خورم
-البالوئه ها
با چشماي درشت شده بهش نگاه كردمو درحالي كه سعي مي كردم عصبي حرف نزنم گفتم:-حاج خانوم من هرروز اين حرفو براي شما تكرار مي كنم كه من مرباي البالودوست ندارم .من هويج دوست دارم
به چشمام نگاه كردو به لهجه گفت: اين چ ِشمان(چشمان) كه تو داري ؛ تَ ر سُ م(ترسم) بلا بياري .
-يعني چي؟مي خواي بگي واسه چشم هويج خوبه ؟
-بخور پسرم..تو نميفهمي اين چيزارو
نفس عميقي كشيدمو سعي كردم تلافي غذانخوردن ديروزو دربيارم به هر صورت بايد انرژي بگيرم چون از پشت اين ميز كه بلند شم بايد انرژي زيادي براي بعدش به خاطر حاج خانوم خرج بدم
--وحدسمم درست بود .هنوز كاملا رو كاناپه ننشسته بودم كه حاج خانوم روبه روم نشستو گفت: اقا سعيد
(پدربزرگ)خيلي مرد خوبي بود ..تو هم واسه زنت همونجوري باش
بهش چشمك زدمو گفتم : چجوري؟
كلا چون هم پير بود هم دل پاك ؛منظورمو نگرفتومثل هميشه با صداي اروم خيلي اهسته گفت: هميشه مهربون بود ..هواي منو بچه هارو داشت .همه چيش به جابود..هي .
قبل اينكه جريان هميشگي شروع بشه مي خواستم بگم من كار دارم برم كه گفت: يه داستان قشنگ برات بگم گوش كن
اي بابا ..چرا دست از سر اين يوسف وزليخابرنميداري .الان پاشم مي زنه زير گريه .تابلوبود قيافم عوض شده بود .فكركنم خيلي زار مي زد كه گفت: قصه رو كه بشنوي اين روحيه ي بدت از بين مي ره
-حاج خانوم هربار اين قصه رو واسم تعريف مي كني
-نه ..من تازه ديشب موقع خواب خوندمش
-شماچرا اينقدر اين قصه رو دوست داري
فوري چشماش پراز اب شدو گفت: اصلا برات تعريف نمي كنم ..واقعا يعني يادش مي ره هربار اين داستانو برامون (براي منو مريلا وماني وبچه هاي مريلا ) تعريف مي كنه؟
- حاج خانوم من ديشب خواب ديدم شما اين قصه رو مي خواي واسم بگي ؛ فكركردم تو واقعيته..ببخشيد چه زود ناراحت ميشي..شما هنوز داستانو نگفتي برام
همونطور كه زود ناراحت شده بود ؛ زود از دلش دراومدو دوباره اين داستانه تكراري رو كه موقع پخش فيلمش من گريه مي كردمو(واقعي نه ها)شروع كرد به تعريف كردن ..اخه خداپدرتونو بيامرزه فيلمو مي ذارين اين تكرار شب قبلشو گذاشتنو تكرارشو از دوباره تو شبكه ي چهار گذاشتن چه صيغه اي يه؟جالبه كه ماني هم كه يه بار با حاج خانوم حرفش شده بود رفته بود اين سريالو براش خريده بودو حاج خانومم خيلي خوشحال شده بود.ديگه مقدمه چيني هاشو كرده بودو طبق روال هميشگي تا رسيد به اونجايي كه زليخا به يوسف پيشنهاد بد مي ده چشماش درشته درشت شدو با حرارت زيادي شروع كرد به تعريف كردن .با اينكه هربار اين جاي داستان اين مدلي ميشه اما من هربارشم مي زنم زير خنده ؛ چون حاج خانوم در حالا تعريف كردن يه جوري با هيجان صداشو بالا پايين مياره كه ادم جدي جدي باورش ميشه بار اوله كه داره تعريف مي كنه .
بلاخره بعداز يك ساعت وقت هدر رفتن ؛ وقتي حاج خانوم خود به خود رو كاناپه در حالي كه نشسته بود ؛ خوابيد .منم نفس راحتي كشيدم تا برم دنبال كارام.اما قيد ديدن كادوي تولدمو زدم چون ديگه انرژي واسه باز كردن در به وسيله ي پيچ گوشتي و...نداشتم .
-چيه خوشحالي اقا ياسين؟
-تو چي چرا اينقدر تو همي؟ ناراحتي من خوشحالم تو يه بار ناراحتي؟
-من؟ نه خوبم
-موهاتو بالاي سرت بستي حراست گيرنداد؟
-نه
-حوصله نداري حرف بزني؟
باران
۲۵ ساله 00خوب بود از نظر طنزش ولی خیلی ابکی تموم شد
۱ سال پیشهاجر
21سلام میشه چند تا رمان مذهبی خوب بزارین تو برنامتون
۲ سال پیشفاطمه
۲۳ ساله 00عالیییی بووود
۳ سال پیشمدوسا
۱۵ ساله 10این رمان عالی بود ولی کاش مینوشت وقتی فهمیدن ژینا دخترشونه چه واکنشی داشتن ولی در کل قشنگ و عالی بود
۳ سال پیشمژگان
31چقدر پایانش مزخرف بود انگار یکی نویسنده رو هل میداد. 😑😏 اگه رمان خون حرفه ای هستین این رمان و نخونید
۳ سال پیشفهیمه
۱۸ ساله 00شما حرفه ای هستین؟؟ میشه چند روز رمان خوب بهم معرفی کنید؟ 👣💋😿
۳ سال پیشH
21سلام سازنده لطفا جوابمو بده من جند جا دیگه هم پرسیدم من چطوری میتونم رمانمو وارد برنامتون کنم؟
۴ سال پیشسازنده برنامه
سلام. باید رمانتون رو به آیدی زیر در تلگرام ارسال کنید تا بررسی بشه. اگه مشکلی نداشته باشه ارسال میشه تو برنامه. @GoodsLife
۴ سال پیشساناز
00جلد دوم رمان اشرافی شیطون بلا رو میخوام خواهش میکنن اونم بیارید برنامه
۳ سال پیشفرشته
00بد نبود،خوبم نبود،به هر حال نویسنده میتونست قلم قوی تری هم داشته باشه،اولش یعنی خوب شروع شد،بعد آبکی بود
۴ سال پیش?زهرا?
00خوب بود ولی یکم ابکی بود به هر حال دست نویسنده درد نکنه ولی میتونست موضوع باز تر کنه و قلم قوی تری داشته باشه
۴ سال پیشمحمد یاسین
10خوب بود ولی نویسنده خیلی زود جمعش کرد.
۴ سال پیشناهید
۲۰ ساله 31تو یک جمله ،افتضاح بود حیف نتم
۴ سال پیششمیم عطر شبانه
31سلام سازنده تا حالا چندین بار درخواست کردم رمان تهران مازراتی رو بزارین ولی نزاشتین پس این درخواست رمان چه فاییده داره وقتی به درخواست ادم توجه نمیکنین😔😔
۴ سال پیشسازنده برنامه
این رمان ممنوعه است عزیز دلم. چندین بار گفته شده تو نظرات
۴ سال پیشTina
11من رمانش و دارم اگ میخایش آیدی ای چیزی بده برات بفرستم
۴ سال پیشSety
11عالییی عالی عالییییییی
۴ سال پیشMohadeseh
61عالیه 😘💨💗😊 از نظر من بیشتر جذابیتش بخاطره مذهبی بودنشه بخاطره همینه که این رمان طرفدار زیادی داره💯✨خواهشا رمان مذهبی عاشقانه و طنز بیتر بزارید باور کنید طرفدار رمان مذهبی زیاده مرسی 😍😘✌💘❤💯💕
۴ سال پیشso_na
۱۶ ساله 00سلام سازنده ی عزیز میشه رمان اشک عشق از فصل یک تا فصل سوم (فصل اخرش) بزاری ؟؟ خیلی وقته دنبالشم مرسی😘
۴ سال پیش
الهه
00عالی نه ولی قشنگ بود ارزش وقت گذاشتن رو داشت