رمان جای این قلب خالیست ( جلد دوم کژال ) به قلم آرتمیس ماکانی
در جلد اول خواندیم که کژال به دلیل بدهی پدرش مجبور به ازدواج با کوروش که مردی ثروتمند از خانواده ی مادری اش بود، شد ...کوروش قبلا ازدواج کرده بود و فرزندی به نام کوهیار داشت و هنوز عاشق همسر اولش بود که به او خیانت کرده بود در نهایت بعد از ازدواج کوروش و کژال همسر اول کوروش وارده زندگی آن دو شده و باعث جدایی کژال و کوروش میشود
یکسال بعد کژال وارده دانشگاه میشود و در آنجا با یکی از دانشجوها به نام امیرعلی آشنا میشود ...
آشنایی که خوانندش خالی از لطف نیست ...
آن دو به هم علاقه مند شده با هم ازدواج میکنند و بعد از تشکیل زندگی مشترک و صاحب فرزند شدن امیرعلی به دلیل سرطان خون فوت میکند و زندگی کژال دست خوش تغییرات زیادی میشود.....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۰ دقیقه
چند سالي بود که بعضي اوقات زماني که به آنجا ميرفتم با بچه هاي خردسال که به نقاشي علاقه مند بودند دور هم مينشستيم و من هر بار کشيدن چيزي را به آنها آموزش ميدادم و در همان حيني که آنها شروع به کشيدن ميکردند مينشستم و پرتره اي از يکي از آنها ميکشيدم ...کلکسيون جالبي از پرتره ي بچه هاي بي سرپرست درست کرده بودم که هيچ کس از آنها با خبر نبود ...خودم خيلي طراحي هايم را که اينجا ميزدم دوست داشتم، هر بار يکي از آن کودکان را انتخاب ميکردم و زماني که مشغول کشيدن نقاشي يا بازي يا هرکاره ديگري بود، طرحش را ميزدم....
آن روز نيز از پنجره ي کلاس پسر بچه اي حدود 10سال را در حياط ديدم که مشغول رنگ کردن ديوار موسسه بود ...نميدانم چرا اين مسئوليت را به اين پسر بچه سپرده بودند، در اين موسسه کودکان در کارهاي تدارکاتي مشارکت داشتند ولي نه رنگ زدن ديوار حياط ، به هرحال او داشت اين کار را ميکرد و آن روز سوژه ي طراحي من شد......
...............................
يک هفته گذشت مادرم را براي اجاره ي سالن نمايشگاه راضي کردم و قرار گذاشتيم تا با نگين بعد از دانشگاه برويم و جايي را اجاره کنيم ...
در حال خارج شدن از دانشگاه بوديم که صدايي باعث شد تا بايستيم...هر دو برگشتيم و دانيال رادمان يکي از بچه هاي کلاس را ديديم ...دانيال از همان سال اول هم کلاسي ما بود پسر خوب و خوش برخوردي بود و بسيار محترم ....ايران به دنيا نيامده بود و تا زمان کالجش آمريکا بود حتي فارسي را هم خوب صحبت نمي کرد و گاهي به خاطره لحجه ي بامزه اش باعث خنده ي بقيه ميشد با اين حال با گذشت زمان خيلي روان تر از سال اولي که به ايران آمده بود فارسي صحبت ميکرد و از آن اشتباهات لفظي ديگر خبري نبود... اينکه چه شده بود که با خانواده اش به ايران آمده بود و قرار هم نبود که برگردد را کسي نميدانست ...درموردش با هيچ کس حرفي نزده و مشخص بود که دوست ندارد کسي هم از او در اين باره سوالي بپرسد، اما بچه هاي کلاس هميشه او را به خاطره نماند در امريکا سرزنش ميکردند و او به جاي جواب فقط به آنها لبخند ميزد...دانيال چهره ي غربي داشت و به خاطر دورگه بودنش بور هم بود ... رنگ چشمانش هم عسلي بود ...زيبا رو و در يک کلام دختر کش...کمي از من بلند تر است البته قد من بلند هست...مادربزرگم هميشه ميگويد کسي که مادر و پدر قد بلند داشته باشد بعيد است قدش کوتاه بشود و اين توجيه خوبي براي بلند بودن قد من نسبت به دختران هم سن و سالم بود....
دانيال خودش را به ما رساند و همينطور که نفس نفس ميزد گفت : سلام بچه ها ...خوب شد ديدمتون...کجا داريد ميريد؟
نگين با تعجب ابروهايش را بالا داد و من هم که خنده ام گرفته بود صورتم را به طرف ديگري کردم و باز به سمتش برگشتم نگين گفت
-رادمان حالت خوبه؟ Are you ok ?
دانيال با گيجي سرش را را کمي خاراند و گفت
-اره من خوبم ...مگه قرار بود حالم بد باشه ؟
اين بار نتوانستم خودم را کنترل کنم و به خنده افتادم نگين هم همينطور بيچاره دانيال ...گفتم
-خيلي خب حالا چيکارمون داشتي؟
دانيال گفت
-اممم ميخواستم ببينم شماها هم قراره ژوژمان ( واحد ارائه ي کار به استاد و بررسي دقيق توسط استاد) رو آخر اين هفته...
نگين نگذاشت حرفش را کامل کند گفت
-نه ما ماه بعدي ميديم
-اوکي چه خوب ...پس يعني سالن از خودتون ميخوايد بگيريد ديگه؟
-اره..
-راستش من هنوز کارهام آماده نيس از چند تا از بچه ها هم پرسيدم گفتن همين هفته ارائه ميدن ...ميگم ميشه که من هم با شما باشم يعني با هم يه گروه باشيم ؟ please
نگين نگاهي به من کرد شانه ام را بالا انداختم و گفتم
-مشکلي نيس...
-عاليه ....حالا جايي رو گرفتيد ؟
نگين خواست حرفي بزند که من سريع گفتم
-نه ديگه....پيدا کردن سالن با تو ..ما توي خرجش باهات شراکت ميکنيم ...
نگاهي به ما انداخت ...نگين اين بار با تعجب به من نگاه ميکرد ...توجهي نکردم و به دانيال چشم دوختم کمي به روي زمين نگاه کرد و با درماندگي گفت
-خيلي خب ...با من !!
لبخندي از سر رضايت زدم و گفتم
-خوبه ...پس فعلا خدانگهدار...
-سي يو ....
رو به نگين گفتم
-بريم؟
با هم به سمت ماشين من رفتيم نگين گفت
-اي کلک خوب انداختي گردن اين بدبخت اجنبيا!!
-باور کن از سر بيچارگي ميخواستم با هم بريم سالن ببينيم وگرنه من رو که ميشناسي اصلا تن اين داستانارو ندارم ....
خنديد و گفت
-اره ميشناسمت تن لش...
-حالا جايزش ميريم يه هات چيپس ميزنيم بر بدن، نظرت؟
نگين با خنده موافقتش را اعلام کرد و با هم سوار ماشين شديم و حرکت کرديم....
......................
چند روز گذشت ... در خانه بودم و داشتم روي يکي از طرح هاي ترامي (ترام طرح نقطه اي با راپيد)که زده بودم کار ميکردم ...تلفنم زنگ خورد برداشتم دانيال بود
-سلام مستر رادمان
-سلام نفس ....خوبي؟
-خيلي ممنون...تو چطوري؟
-منم خوبم ...يه سالن خوب پيدا کردم...ميخوايد بياييد ببينيد؟
-آره ميايم ...کي؟
-همين الان اگه بيايد که عالي ميشه
-اوکي...مشکلي نيست من با نگين هماهنگ ميکنم..توام آدرس رو برام اس کن
-باشه...پس منتظرتونم ....
با نگين تماس گرفتم تا آماده بشود و خودم هم آماده شدم سوييچ ماشينم را برداشتم و از اتاق خارج شدم ...مادر را که در نشيمن در حال مطالعه بود صدا کردم
-مامان خانم
-جانم؟
-قراره با نگين بريم براي اجاره ي سالن نمايشگاه کاري با من نداريد؟
-کي سالن پيدا کردي ؟ تو که اکثرا توي خونه بودي...
خنديدم و گفتم
-يکي ديگه از بچه هاي دانشگاه که قرار شده با هم ژوژمان رو ارائه بديم رفت دنبالش...رادمان رو يادته مامان همون که گفتم ....
-آره يادم اومد ..
-ماشالا حافظه...پس من رفتم ديگه ..
-مراقبه خودت باش ...
فریبا
00ب نظرم احتیاجی ب فصل۲نبودکوروش خیلی راحت واز طریق رامین میتون ب عشق قدیمیش کژال برسه در همون بچگی نفس و کوهیار
۱۰ ماه پیشمهدی
00پس عشق چی میشه ندیدی کژال گفت که دیگه قلبی نداره و خالی شده این همون عشقه بعدش در انتها کوروش براش یک هم صحبت بود چونکه دیگه نفس هم شوهر کرد و تنها شده بود
۲ ماه پیشمهدی
00جلد دومو فقط خوندم که ببینم آخرش چی میشه ولی با جم بازیتون بهترین رمان تمام عمرمو به بدترین رمان تبدیل کردید جلد اول عاشقی با رعایت حجب و حیا بود و این متفاوتش کرده بود ولی جلد دوم
۲ ماه پیشمهدی
00وقتی اولای جلد دومو میخوندم هنوز از پایان جلد اول دلم میگرفت ولی این روابط آزاد و کپی برداری از روابط فیلم ترکی شبکه جم همه حس و خالم تو رمان دوم ازم گرفت بر عکس رمان اول تو این یکی گند زدید
۲ ماه پیشمهدی
00خیلی ممنون که در جلد دوم روابطو مثل فیلم های ترکی شبکه جم کردید قشنگی رمان اول به اون حجب و حیا بود نمیدونم چرا توش گند زدید ولی باعث شد که دیگه از پایان غمناک جلد اول ناراحت نباشم
۲ ماه پیشمهدی
00هنوز تو شوک پایان جلد اولم دو کلمه از جلد دومو میخونم نفسم تنگ میشه واقعا رمانتون قشنگه و این که در روابط بین پسر و دختر فاصله و حیا رعایت شده بسیار با ارزشه بر عکس هیلی از رمان های دیگه موفق باشید
۲ ماه پیشزینب
00من این رمان روخوندم خیلی خوبه حتما تاکید میکنم بخونیدو ممنون از نویسنده محترم وسازنده برنامه
۲ ماه پیشگُلی
10سلام، رمان خیلی زیبا و غم انگیزی بود:) خسته نباشید 🤍
۲ ماه پیشالهام
۴۰ ساله 00رمان قشنگی بود منتظر رمان های جدید اون هستم
۳ ماه پیشنگار
00زیاد جالب نبود
۳ ماه پیشصلوات
۴۲ ساله 00چرا از قسمت ششم به بعد برام نمیاد دوست دارم ادامه شو بخونم
۳ ماه پیشحنانه محمدی
۲۸ ساله 00عالی بود
۴ ماه پیشارام
10ممنون ازنویسنده . رمان خیلی خوبی بود واقعا ممنون ولی باتوجه به تجربه خودم زمینه ی خوندن ونوشتن رمانهای مختلف ای کاش امیر علی زنده میمونداینجوری جذابیت رمان بیشترمیشدوپایان بهتری میتونست رقم بخو
۴ ماه پیشAtena
۲۳ ساله 10این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
نازیلا
00فقط میتونم بگم لذت واقعی داشت خواندن این رمان
۶ ماه پیش
موفرفری
00کاش امیرعلی نمیمرد