رمان جای این قلب خالیست ( جلد دوم کژال ) به قلم آرتمیس ماکانی
در جلد اول خواندیم که کژال به دلیل بدهی پدرش مجبور به ازدواج با کوروش که مردی ثروتمند از خانواده ی مادری اش بود، شد ...کوروش قبلا ازدواج کرده بود و فرزندی به نام کوهیار داشت و هنوز عاشق همسر اولش بود که به او خیانت کرده بود در نهایت بعد از ازدواج کوروش و کژال همسر اول کوروش وارده زندگی آن دو شده و باعث جدایی کژال و کوروش میشود یکسال بعد کژال وارده دانشگاه میشود و در آنجا با یکی از دانشجوها به نام امیرعلی آشنا میشود ... آشنایی که خوانندش خالی از لطف نیست ... آن دو به هم علاقه مند شده با هم ازدواج میکنند و بعد از تشکیل زندگی مشترک و صاحب فرزند شدن امیرعلی به دلیل سرطان خون فوت میکند و زندگی کژال دست خوش تغییرات زیادی میشود.....
ژانر : عاشقانه
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۵۰ دقیقه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
در جلد اول خوانديم که کژال به دليل بدهي پدرش مجبور به ازدواج با کوروش که مردي ثروتمند از خانواده ي مادري اش بود، شد ...کوروش قبلا ازدواج کرده بود و فرزندي به نام کوهيار داشت و هنوز عاشق همسر اولش بود که به او خيانت کرده بود در نهايت بعد از ازدواج کوروش و کژال همسر اول کوروش وارده زندگي آن دو شده و باعث جدايي کژال و کوروش ميشود
يکسال بعد کژال وارده دانشگاه ميشود و در آنجا با يکي از دانشجوها به نام اميرعلي آشنا ميشود ...
آشنايي که خوانندش خالي از لطف نيست ...
آن دو به هم علاقه مند شده با هم ازدواج ميکنند و بعد از تشکيل زندگي مشترک و صاحب فرزند شدن اميرعلي به دليل سرطان خون فوت ميکند و زندگي کژال دست خوش تغييرات زيادي ميشود.....
-نميخوام ببينمش مامان
-اما اون داره بهانتو ميگيره کژال جان
-حوصلشو ندارم ..خواهش ميکنم درک کنيد
-کژال نفس بچته...بچه ي تو و اميرعلي
-نميخوامش ... بدون اميرعلي نميخوامش!!!
-اما کژال
-لطفا تنهام بذاريد
صداي بسته شدن دره اتاقش خبر از تنها شدن دوباره اش را ميداد
از جايش بلند شد و لباس راحتي اش را با لباس بيرون عوض کرد و به سمت در خروجي خانه راه افتاد، صداي مادرش او را متوقف کرد
-کجا ميري کژال جان ؟
نفس عميقي از سر بي حوصلگي کشيد و چشمانش را بست و ارام گفت
-بيرون
مهلت سوال و جواب ديگري به مادرش نداد، از خانه به سمت خلوتگاه اين يکساله اش حرکت کرد .........
دستانش دور فنجان قهوه بود و به بخار بلند شده از قهوه خيره شده بود که صداي آشنايي توجهش را جلب کرد
-کژال به خودت بيا....
نگاهش را از بخار هاي قهوه به اميرعلي که مقابلش نشسته بود و اين بار اخمش از هميشه بيشتر بود داد....
-تو که خودخواه نبودي...اون کژالي که من عاشقش شدم ايني نيست که الان دارم ميبينم ....
کژال به پشت صندلي اش تکيه داد و دستانش را روي سينه اش قفل کرد ...اميرعلي ادامه داد
-به فکر ثمره ي عشقمون باش....
خواست بگويد ثمره ي عشقمان را بدون عشقم نميخواهم که انگار از دنيايي به دنياي ديگر پرتاب شد...اين بار غريبه اي را مقابلش ديد که با لبخندي نشسته بود و نگاهش ميکرد ... کژال همانطور که نشسته بود کمي سرش را کج کرد و با ابرويي بالا رفته به آن غريبه نگاه کرد ....
-مزاحم که نيستم؟
آن غريبه بود که اين سوال را ميپرسيد ....کژال پاسخ داد
-قبل از اينکه بدون اجازه اين جا بشينيد بايد اين سوال رو ميپرسيديد
غريبه خنده ي تصنعي کرد و گفت
-من سوال کردم اما شما اصلا حواستون نبود....حالا به هرحال من آرش هستم و شما؟
با اين حرفش دستش را براي دست دادن مقابل کژال گرفت ...کژال نيم نگاهي به دست آن پسر کرد ،فنجان قهوه اش را برداشت و کمي از آن نوشيد و باز در پيش دستي گذاشت و گفت
-تمام شد؟
پسرک دست در هوا مانده اش را جمع کرد و براي رفع ضايع شدن لبخند کج و کوله اي زد و گفت
-متوجه منظورتون نشدم
-اين کُمِدي که راه انداختيد!! تمام شد ؟ يا هنوز ادامه داره؟
-ببينيد من قصد مزاحمت ندارم ...شما رو نزديک يکساله که توي کافه ام ميبينم و خب خيلي دوست داشتم که باهاتون بيشتر آشنا بشم...
کژال بي توجه به حرف هاي آن پسر قهوه اش را تمام کرد و از کيف پولش هزينه ي قهوه را بيرون آورد و روي ميز گذاشت و به سمت در خروجي کافه رفت....اکنون ديگر خلوتگاه هميشگي اش را هم از دست داده بود....
با خود فکر کرد : دنيا براي زهر کردن زندگي اش هربار ترفند جديدي را به کارميگيرد
.................................................. .................................................. .................................................. ...........................
گاهي اوقات زندگي سراسر تکرار ميشه و کليشه ....لحظه هايي که حرفي براي گفتن نداره و فقط براي رفع تکليف مياد و ميره...
اونقدر پراز خالي ميشي که براي رفع روزمرگيت به هرچيزي چنگ ميزني ...
گاهي وقت ها هم توي دنيات پر ميشه از هيجان ..اتفاقات يک مرتبه اي که پشت سرهم رخ ميده و مجال فکر کردن بهت نميده و فقط سراسر لذت و شادي....
کسايي هستن توي اين دنيا که دليل زندگيشون، اميدشون و تمام دنياشون يک نفره...اون يه نفر براشون مثه تک ورق آسي ميمونه که حاضر نيستن با کل ورق ها عوضش کنند....
گاهي اوقات همين يه نفر باعث ميشه تمام روزمرگي هارو ، کليشه هارو ، سختي ها و تلخي هارو تحمل کني، صبر کني و بازهم به زندگيت ادامه بدي ...صبري که قطعا نتيجه ميده و دنيات رو زيرو رو ميکنه....
.................................................. .............................................
صداي خسته نباشيد استاد مانند کليد رهايي دانشجو ها بود .... همه به سرعت و با تکاپو از کلاس خارج ميشدند جمعيت کلاس پنجشبه ها خيلي زياد بود و من و دوستم نگين صبر ميکرديم تا تقريبا کلاس خالي بشود و بعد عزم رفتن ميکرديم ....
نگين از جايش بلند شد و کيفش را روي شانه اش انداخت و رو به من که همچنان در فکر بودم و خودکارم را ميان دو انگشتم تکان ميدادم گفت
-پاشو تن لش ...
نگاهش کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نگين ...پروژه رو چيکار کنيم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يه فکري براش ميکنيم ...فعلا پاشو بريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميقي کشيدم و از جايم بلند شدم، کتاب و خودکارم را داخل کيفم انداختم و با نگين از کلاس خارج شديم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نهايتش مجبوريم تا هفته ي ديگه هرطوري شده طرح ها رو تموم کنيم و سالن استادو بگيريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ديوانه اي؟ چطوري در عرض يک هفته کل پروژرو تموم کنيم ...اين طوري اصلا اين واحد رو حذف کنيم سنگين تره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب پس چه غلطي بکنيم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نميدونم تنها راهش اينه که براي نمايشگاه يه سالن اجاره کنيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دور من يکيو خط بکش ....ميدوني چقدر گرونه اجارش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي بهش کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نصف نصف ديگه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بايد بريم حداقل يه جايي که مناسب اجاره بدن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره موافقم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو که بچه پولداري دردت چيه ديگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوش خياليااا...اين مامان خانم من حاضره کل زندگيمونو بده براي خرج بيماران سرطاني و مستضعفين و بهزيستي ،خودش شب شکمه گرسنه بخوابه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي خب پس هم درديم يه جوريا ....تو داري و دستت بهش نميرسه ، من اصلا ندارم که بخوام برسه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم...نگين دختر شوخ طبعي بود ، از يک خانواده ي متوسط که دستشان به دهنشان ميرسيد ،اما او عادت داشت هميشه در اين باره اغراق کند ...نگاهي به ساعتم انداختم و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوه..داره ديرم ميشه ...من برم تا مهندس خفم نکرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اي بابا...باشه...سلام منم به مهندس برسون ..مراقبه خودتم باش ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون… توام ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرايش دست تکان دادم و به سمت ماشينم رفتم ،روزهاي پنجشنبه متعلق به مادرم بود و قرارمان خانه ي اموات...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه ساله بودم که پدرم فوت کرد ..چيزه زيادي از او به خاطر ندارم و فقط به کمک عکس و فيلم هايش چهره اش را ميشناسم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل خانه ماشين را پارک کردم و به داخل رفتم ...وارده خانه که شدم مادرم را صدا زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان خانم....مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرخانه به جستو جويش پرداختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهندس بهرامي...خانم خجسته....مادرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدره اتاقش را باز کردم ..طبق معمول عکس پدرم را مقابلش گرفته بود..روي تختش نشسته بود،پشتش به دره اتاق بود و انچنان غرق در افکارش بود که متوجه اين همه سروصداي من نشده بود ....اهمي کردم که قاب عکس را روي ميز کنار تختش گذاشت و دستش را براي پاک کردن اشک هايش به سمت صورتش برد..پشتش به من بود اما مطمئن بودم که باز هم گريه کرده است ...سرم را تکان دادم و وارده اتاق شدم..به سمتش رفتم و مقابلش پايين تخت نشستم و دستم را روي دستش گذاشتم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز دوباره ابغوره گرفتي کژال خانم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زيبايي زد و دستش را روي سرم کشيد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صدبار تاحالا بهت نگفتم مامان رو هميشه بايد مامان صدا بزني نه اسمشو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ي کوتاهي کردم و به سمتش رفتم، صورتش را بوسيدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربون مامان گلم برم ....چشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپيشانيم را بوسيد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدانکنه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.........................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اينکه به دنبال پدربزرگ و مادربزرگم رفتيم به سمت قبرستان حرکت کردم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلابي که مادرم خريده بود را روي سنگ قبر ريختم و شيشه ي عکس پدر را پاک کردم...احترامي که براي پدرم قائل بودم ناشي از عشقي بود که هنوز هم در چشمان مادرم ميديدم و اين مرا به وجد مي آورد...چيزه زيادي از پدرم در خاطرم نبود اما همين که ميديدم از جانب مادرم اينقدر مورده ستايش است متوجه بودم که مرد بزرگي بوده است....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق معمول هميشه پخش کردن خيراتي که مادرم خريده بود ميان مردماني که براي زيارت امواتشان به قبرستان آمده بودند به عهده ي من بود ....بعد از پخش کردن ميوه و حلوا بار ديگر حمد و سوره اي براي پدرم خواندم و به همراه مادر به سر مزار مادربزرگ و پدربزرگ پدريم که چند رديف بالاتر از پدرم بود رفتيم...آنها نيز وقتي من خيلي بچه بودم فوت کرده بودند ....مادرم برايم تعريف کرده بود که مادربزرگم که تعلق خاطره شديدي به پدرم داشته نتواسته است مرگ او را بپذيرد وحدود يک سال و خورده بعد از فوت پدر او نيز از دنيا رفته است و چهار ماه بعد هم پدربزرگم را از دست داده ام اينطور که پيداست در آن سالها عذاب شديدي در خانواده ام برقرار بوده ...اما چيزه زيادي از آن دوران به ياد ندارم ...به هرحال از خانواده ي پدريم تنها کسي که داشتم عمه بهار بود که او را نيز چند سالي بود نديده بودم ...زيرا با شوهرش خارج از کشور زندگي ميکردند و خيلي کم با هم در ارتباط بوديم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره ملاقاتمان با اموات تمام شد... بلند شديم و خواستيم برويم که نگاهم به سمت پيرزني که چند سالي بود ميشناختمش جلب شد ... پنج سالي بود که تنها پسرش فوت کرده بود ...بي چاره چند باري هم سوژه ي عکاسيه من شده بود، در اين چند سال هميشه در حال گريه کردن ميديدمش ، اما چيزي که اکنون مرا متعجب کرده بود لبخندي بود که بر لبانش ميدرخشيد ...متاسفانه باز هم حس پيدا کردن يک سوژه ي خوب براي عکاسي بر من غلبه کرد و با سرعت به سمت ماشينم رفتم که مادرم و مادربزرگ و پدربزرگ متعجب شدن و مادرم گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آروم برو نفس ميوفتي....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوربينم را از توي کيفش بيرون کشيدم و تنم را که تا نيمه داخل ماشين بود خارج کردم و به سمت سوژه ام دويدم ...غرق خودش بود لبخند روي لبش خيلي برايم عجيب بود و آن برقي که در چشمانش بود عجيب تر ...! روي پايم نشستم دوربين را مقابل صورتم گرفتم و چند عکس متوالي از او گرفتم و بعد به سمتش رفتم...ديگر مرا خوب ميشناخت به محض ديدنم لبخندش وسيع تر شد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دخترم..بالاخره اومدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام...خوشحالم که امروز لبخند روي لبتون ميبينم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپيشانيم را با آن لب هاي ترک خورده و چروکش بوسه ي شيريني زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون دخترم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستي من باز بدون اجازتون ازتون عکس گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را تکان داد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اشکالي نداره دخترم ....شايد بعد از مرگم تو با ديدن اين عکس ها يادي ازم بکني و يه فاتحه اي برام بخوني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين چه حرفيه حاج خانم..ايشالا ساليان سال زنده باشيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد و آرام گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفرينم نکن دختر خوب....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي مادرم بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفس ما منتظريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهشان کردم و باز به آن پيرزن نگاه کردم گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو دخترم ...معطلشون نکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم...با اجازه خدانگهدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خداحافظ عزيزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...............................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز هم مانند تمام روز هاي عادي ديگر گذشت ، فرداي آن روز در اتاقم نشسته بودم و درحال فايل بندي کارهايم بودم که عکس آن پيرزن را ميان عکس ها ديدم...ناخودآگاه محو عکس شدم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا ذل زدي به اين عکس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي مادرم که اين سوال را ميکرد از افکارم بيرون آمدم و نگاهش کردم با سيني چايي بالاي سرم ايستاده بود، لبخندي زدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون...ميومدم توي آشپزخونه ميخوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همون خانمس که توي مزار ميبينيمش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي به عکسش روي صفحه ي لپ تاپ انداختم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوهوم...مامان ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي عجيب بود برعکس تمام پنجشنبه هايي که توي مزار ديده بودمش و همش داشت گريه ميکرد، اين بار لبخند به لبش بود و چشماش يه برق عجيبي داشت ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ايشالا که خيره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اميدوارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من بايد يه سري برم کارخونه ...جلسه ي شرکاس ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه ...برو به کارات برس مهندس جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بعدش هم ميرم يه سري خونه ي پريسا اينا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام به خاله برسون ، پارسا هم اگه باز داشت با کامپيوتر بازي ميکرد دوتا از طرف من بزنيد تو سرش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم به خنده افتاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله پريسا دختر خاله ي مادرم بود ...روابط خوبي با هم داشتند و مادرم ميگفت از بچگي با هم مانند خواهر بوده اند...خاله پريسا يک فرزند به نام پارسا داشت و شوهرش هم در مخابرات کار ميکرد...پارسا که پنج سال از من کوچک تر بود و الان 17 سال داشت بيشتر از اينکه حواسش به درسش باشد در جديدترين بازي هاي کامپيوتري و کنسول هاي بازي بود و نکته ي جالب اينجا بود که جز من کسي حرص اين بچه را نميخورد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ميخواي توام بياي هم پارسا رو ميبيني هم تو خونه تنها نميموني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم بود که اين را ميپرسيد گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بايد کاراي پروژمو.......راستي مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ما براي برگزاري نمايشگاه پول لازم داريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مردم نمايشگاه ميزنن پول در ميارن شما تازه بايد پول هم بديد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان خانـــــم!!مجبوريم کار دانشگاهمونه ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون موقع که بهت گفتم به جاي هنر يه رشته ي نظري بخون براي همين بود ...اگه صنايع خونده بودي ميبردمت توي کارخونه اين دردسرارو هم نداشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اي بابا...باز که شروع کردي خوشگل من....ديگه تموم شده نه من رفتم رشته ي رياضي که بعدش صنايع بخونم نه الان ديگه ميشه کاري کرد....در ضمن مهندس بهرامي عزيز شما که ميدوني من چقدر با رياضي مشکل دارم ....خداوکيلي ديگه اين بحث رو باز شروع نکن عزيزه دلم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم چشمهايش را ريز کرد و سري تکان داد....هميشه از اينکه من زمان انتخاب رشته گرافيک را به جاي رياضي يا تجربي انتخاب کردم حرص ميخورد ...ميگفت تو يا بايد راه پدر و مادرت را ادامه بدهي يا دکتر بشوي ...اما من نه علاقه اي به اين دو رشته داشتم و نه حتي توانايي برآمدن از پس دروسش را ، خوب يادم است که سال اول دبيرستان هميشه سر زنگ زيست که شنبه ها و ساعت اول هم بود خواب بودم و رياضي و فيزيک را هم هميشه ي خدا ميپيچاندم يا در زنگش در حال طرح کشيدن و آرم درست کردن روي صفحه ي خالي کتابم بودم ....من از ابتدا عاشق گرافيک بودم و در نهايت هم توانستم خواسته ام را به کرسي بنشانم با اينکه مادرم اصلا موافق نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعي کردم دل مادرم را به دست بياورم تا در اجاره ي سالن براي نمايشگاه به مشکل برنخورم ... گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربون بهترين مامان و مهندس دنيا برم ...يکمي درکم کن مامانم من اگه تا ماه آينده نتونم نمايشگاه رو راه بندازم اين واحد رو الکي الکي افتادمااا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي خب خودتو لوس نکن !!!حالا بعدا در موردش صحبت ميکنيم ....تو موسسه رفتي اين هفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را بر سرم کوبيدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واي!!!!!!!!!!! اين چند وقت خيلي سرم شلوغ بوده براي کاراي پروژه ...ببخشيد به کل فراموش کردم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را ريز کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حتما يه سري بزن ....يه مقدارخريد هم دارن برو کمکشون انجام بده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموسسه اي که مادرم در موردش صحبت ميکرد بهزيستي کودکان بي سرپرست بود... خيلي وقت بود که مادر در اين موسسه همکاري هاي خيرخواهانه ميکرد و از زماني هم که من کمي بزرگ تر شدم مرا با با خودش در تمام اين کارها همراه ميکرد و اکنون ديگر بيشتر مسئوليت رسيدگي به اين موضوع بر عهده ي من است...خيلي خوشحال بودم و از اين کار راضي ، مانند يک توفيق اجباري بود...درست است که بعضي مواقع فراموش ميکردم يا کوتاهي، ولي باز هم سعي ميکردم در اين راه مادرم را راضي نگه دارم...من از کودکي با موسسه ي کودکان بي سرپرست،بيماران سرطاني و... آشنا شدم، و از همان وقت فهميدم که زندگيم چقدر خوب است و بايد روزي هزاران بار از خدا سپاس گذار باشم ....اما از جهتي هم با آنها هم درد بودم زيرا خودم نيز به خاطر سرطاني که پدرم داشت يتيم شده بودم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از 18سالگي وکالت تمام مال و اموال و ارث پدريم را به مادرم سپردم ...با اينکه تا آن سال مادر هر کمکي هم به عنوان کار خير و خيرات براي پدرم انجام داده بود از درامد و حقوق خودش بود اما من ميخواستم که مرا هم دراين ثواب با خودش شريک کند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از رفتن به موسسه کمي به کارهاي پروژه ام رسيدگي کردم و بعد از آن به آنجا رفتم...اکثر مسئولين و بچه هاي آنجا ديگر مرا به خوبي ميشناختن .... سراغ مادرم را گرفتند که گفتم سرش شلوغ بوده و نماينده اش يعني مرا فرستاده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند سالي بود که بعضي اوقات زماني که به آنجا ميرفتم با بچه هاي خردسال که به نقاشي علاقه مند بودند دور هم مينشستيم و من هر بار کشيدن چيزي را به آنها آموزش ميدادم و در همان حيني که آنها شروع به کشيدن ميکردند مينشستم و پرتره اي از يکي از آنها ميکشيدم ...کلکسيون جالبي از پرتره ي بچه هاي بي سرپرست درست کرده بودم که هيچ کس از آنها با خبر نبود ...خودم خيلي طراحي هايم را که اينجا ميزدم دوست داشتم، هر بار يکي از آن کودکان را انتخاب ميکردم و زماني که مشغول کشيدن نقاشي يا بازي يا هرکاره ديگري بود، طرحش را ميزدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روز نيز از پنجره ي کلاس پسر بچه اي حدود 10سال را در حياط ديدم که مشغول رنگ کردن ديوار موسسه بود ...نميدانم چرا اين مسئوليت را به اين پسر بچه سپرده بودند، در اين موسسه کودکان در کارهاي تدارکاتي مشارکت داشتند ولي نه رنگ زدن ديوار حياط ، به هرحال او داشت اين کار را ميکرد و آن روز سوژه ي طراحي من شد......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...............................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک هفته گذشت مادرم را براي اجاره ي سالن نمايشگاه راضي کردم و قرار گذاشتيم تا با نگين بعد از دانشگاه برويم و جايي را اجاره کنيم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حال خارج شدن از دانشگاه بوديم که صدايي باعث شد تا بايستيم...هر دو برگشتيم و دانيال رادمان يکي از بچه هاي کلاس را ديديم ...دانيال از همان سال اول هم کلاسي ما بود پسر خوب و خوش برخوردي بود و بسيار محترم ....ايران به دنيا نيامده بود و تا زمان کالجش آمريکا بود حتي فارسي را هم خوب صحبت نمي کرد و گاهي به خاطره لحجه ي بامزه اش باعث خنده ي بقيه ميشد با اين حال با گذشت زمان خيلي روان تر از سال اولي که به ايران آمده بود فارسي صحبت ميکرد و از آن اشتباهات لفظي ديگر خبري نبود... اينکه چه شده بود که با خانواده اش به ايران آمده بود و قرار هم نبود که برگردد را کسي نميدانست ...درموردش با هيچ کس حرفي نزده و مشخص بود که دوست ندارد کسي هم از او در اين باره سوالي بپرسد، اما بچه هاي کلاس هميشه او را به خاطره نماند در امريکا سرزنش ميکردند و او به جاي جواب فقط به آنها لبخند ميزد...دانيال چهره ي غربي داشت و به خاطر دورگه بودنش بور هم بود ... رنگ چشمانش هم عسلي بود ...زيبا رو و در يک کلام دختر کش...کمي از من بلند تر است البته قد من بلند هست...مادربزرگم هميشه ميگويد کسي که مادر و پدر قد بلند داشته باشد بعيد است قدش کوتاه بشود و اين توجيه خوبي براي بلند بودن قد من نسبت به دختران هم سن و سالم بود....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانيال خودش را به ما رساند و همينطور که نفس نفس ميزد گفت : سلام بچه ها ...خوب شد ديدمتون...کجا داريد ميريد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين با تعجب ابروهايش را بالا داد و من هم که خنده ام گرفته بود صورتم را به طرف ديگري کردم و باز به سمتش برگشتم نگين گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-رادمان حالت خوبه؟ Are you ok ?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانيال با گيجي سرش را را کمي خاراند و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره من خوبم ...مگه قرار بود حالم بد باشه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين بار نتوانستم خودم را کنترل کنم و به خنده افتادم نگين هم همينطور بيچاره دانيال ...گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي خب حالا چيکارمون داشتي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانيال گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اممم ميخواستم ببينم شماها هم قراره ژوژمان ( واحد ارائه ي کار به استاد و بررسي دقيق توسط استاد) رو آخر اين هفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين نگذاشت حرفش را کامل کند گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ما ماه بعدي ميديم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوکي چه خوب ...پس يعني سالن از خودتون ميخوايد بگيريد ديگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستش من هنوز کارهام آماده نيس از چند تا از بچه ها هم پرسيدم گفتن همين هفته ارائه ميدن ...ميگم ميشه که من هم با شما باشم يعني با هم يه گروه باشيم ؟ please
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين نگاهي به من کرد شانه ام را بالا انداختم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مشکلي نيس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عاليه ....حالا جايي رو گرفتيد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين خواست حرفي بزند که من سريع گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ديگه....پيدا کردن سالن با تو ..ما توي خرجش باهات شراکت ميکنيم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي به ما انداخت ...نگين اين بار با تعجب به من نگاه ميکرد ...توجهي نکردم و به دانيال چشم دوختم کمي به روي زمين نگاه کرد و با درماندگي گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي خب ...با من !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي از سر رضايت زدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه ...پس فعلا خدانگهدار...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سي يو ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به نگين گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بريم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم به سمت ماشين من رفتيم نگين گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اي کلک خوب انداختي گردن اين بدبخت اجنبيا!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باور کن از سر بيچارگي ميخواستم با هم بريم سالن ببينيم وگرنه من رو که ميشناسي اصلا تن اين داستانارو ندارم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره ميشناسمت تن لش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا جايزش ميريم يه هات چيپس ميزنيم بر بدن، نظرت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين با خنده موافقتش را اعلام کرد و با هم سوار ماشين شديم و حرکت کرديم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir......................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روز گذشت ... در خانه بودم و داشتم روي يکي از طرح هاي ترامي (ترام طرح نقطه اي با راپيد)که زده بودم کار ميکردم ...تلفنم زنگ خورد برداشتم دانيال بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام مستر رادمان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام نفس ....خوبي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي ممنون...تو چطوري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم خوبم ...يه سالن خوب پيدا کردم...ميخوايد بياييد ببينيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره ميايم ...کي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همين الان اگه بيايد که عالي ميشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوکي...مشکلي نيست من با نگين هماهنگ ميکنم..توام آدرس رو برام اس کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه...پس منتظرتونم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگين تماس گرفتم تا آماده بشود و خودم هم آماده شدم سوييچ ماشينم را برداشتم و از اتاق خارج شدم ...مادر را که در نشيمن در حال مطالعه بود صدا کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قراره با نگين بريم براي اجاره ي سالن نمايشگاه کاري با من نداريد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کي سالن پيدا کردي ؟ تو که اکثرا توي خونه بودي...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يکي ديگه از بچه هاي دانشگاه که قرار شده با هم ژوژمان رو ارائه بديم رفت دنبالش...رادمان رو يادته مامان همون که گفتم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره يادم اومد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ماشالا حافظه...پس من رفتم ديگه ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مراقبه خودت باش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگين بالاخره بعد از يک ساعت آدرسي که دانيال برايم فرستاده بود را پيدا کرديم ....جاي مناسبي به نظر ميرسيد در يکي از خيابان هاي خوب شهر بود و در زيرزمين يکي از ساختمان هاي شيک و مدرنش قرار داشت ...وقتي پياده شديم نگاهي به برج مقابلم انداختم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فکر کنم خودشه....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين سوتي زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اينجا قطعا اجارش بالاس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هرچيم باشه تقسيم بر سه مگه چقدر در مياد..بيا بريم توو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم به داخل رفتيم وقتي وارده آن سالن شديم دانيال به محض ديدنمان به سمت ما آمد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بچه ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حين سلام کردن نگاهي به اطراف انداختم نگين هم جواب سلام دانيال را داد و به سمت ديگر سالن رفت، دانيال گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آمم..نظرت چيه نفس ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به نظر خوب مياد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره ..ميدونستم خوشت مياد ..خيلي خوبه!!بزرگ و زيبا تازه وقتي کارهامون روي ديوار بياد زيباتر هم ميشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکان دادن سرم تاييدش کردم و به قسمت هاي ديگر سالن رفتم ...حتي در اين حين ايده ي چيدن و طراحي نمايشگاه را هم در ذهنم تصويرسازي کردم ..همان روز قرار داد را براي دو هفته با صاحب آنجا بستيم هرچند نگين غرغر ميکرد و ميگفت قيمت اجاره اش بالاس...اما من ديگر خوشم آمده بود و نميتوانستم از خيرش بگذرم .....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بچه ها براي روز پنجشنبه قرار گذاشتيم تا براي آماده کردن نمايشگاه، کارها و طرح هايمان را به سالن ببريم...ماشين باربري براي بردن تابلو ها اجاره کردم و بعد از اينکه به کمک کارگرهايش وسايلم جابه جا شد به نمايشگاه رفتيم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي به سراسر سالن انداختم ...بچه ها در حال تميز کردن شيشه ها و پاک کردن ديوار بودند ...من هم دستمالي برداشتم و به آن ها پيوستم نگين که درحال تمييز کاري بود گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بايد يه فکري هم براي پذيرايي بکنيم ..به خصوص شنبه که استاد ها ميان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره ...چند تا خدمتکار هم ميخوايم براي پذيرايي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانيال گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بچه ها بايد مشخص کنيم که هرقسمت ماله کيه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و نگين به نشانه ي تاييد سرمان را تکان داديم ،نگين که تميز کاريش تمام شده بود به سمت تابلوهاي من که رويش کاغذ زده بودم تا مشخص نباشد رفت و خواست يکي از آنها را باز کند و در همين حين گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفس...اينا چيه ؟ من نديدم ..نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هي هي بازش نکن ...آره نديدي به موقعش ميبيني فوضول خانم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين براي باز کردن مصمم تر شد سريع کاغذ روي يکي از آنها را باز کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه من حس کنجکاويم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را قطع کرد تابلو را برداشت و روي پايش ايستاد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفس اين کاره توئه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-په نه په ...کاره استاد صدره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعا هم که بهش مياد کار اون باشه....واي نفس خيلي طرحت جون داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانيال که کنجکاو شده بود به سمت نگين رفت ...نگين خواست بقيه ي طرح هارو باز کند که نذاشتم دانيال هم حسابي خوشش امده بود و ميگفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واي صدر اگه اينارو ببينه عمرا به طرح هاي ما نگاه بندازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم نگين گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفس اين پورتره ها از بچه هاي موسسه اس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره ...مشخصه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي...معصوميت و مظلوميت از طرحت فوران ميکنه دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چاکريم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين لبخند زد و دانيال با تعجب به من نگاه کرد مطمئنم منظورم را از چاکريم نفهميده بود...با موبايلم آهنگي پلي کردم و بعد از آن براي بچه ها توضيح دادم که ايده ام براي چيدن طرح ها چيست ... بعد از آن هرکس شروع کرد به نصب طرح هايش روي ديوار .....آرم ها و ترام هارا روي ويتريني که آنجا بود گذاشتيم و بعد از آن چند تا صندلي و مبل که مادرم اجازه داده بود تا بياورم را چيديم ....نگين هم چندتا گلدان و وسيله ي تزييني آورده بود که در سالن گذاشتيم ..سيستم صوتي هم به عهده ي دانيال بود که تمام کارهايش از آوردن سيستم وصل کردن باند ها به ديوار و موزيک لايت را خودش انجام داده بود .....وقتي دستگاه پخش را روشن کرد و نور سالن را کم کرديم و نور پروژکتور ها روي طرح ها افتاده بود همه چيز عالي شد...هر سه براي خودمان دست زديم و بعد از آن نگين و دانيال براي انتخاب و خريد کارت دعوت از سالن بيرون رفتند و من در نمايشگاه ماندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لذت به کار هر سه مان نگاه ميکردم همه يکارها عالي بود ...اين ژوژمان مدرک کارشناسي هر سه ي مارا تضمين ميکرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...........................................
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره شنبه شد در دانشگاه علاوه بر استادهاي ناظرمان عده اي از بچه هارا نيز براي بازديد از نمايشگاه دعوت کرديم و همچنين قرار شد هر کسي از آشنايانمان را که خواستيم دعوت کنيم ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت چهار بعدازظهر بود ، من و نگين و دانيال در نمايشگاه در حال آماده کردن نهايي نمايشگاه بوديم ....يک ساعت ديگر مهمان هايمان ميرسيدند ...نگين و دانيال استرس گرفته بودند ...نگين رو به من گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واي چقدر خونسردي نفس ...دارم ميميرم از استرس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خونسردي من ذاتي و ارثي هست درست ...ولي تو هم بي علت اينقدر استرس گرفتي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان موقع کسي زنگ در سالن را زد که نگين با ترس هيني گفت که من گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه خبره بابا...خدمتکارس که قرار بود براي پذيرايي بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانيال آهاني گفت و به سمت در رفت ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقيقه بعد اولين مهمانمان رسيد و آن هم کسي نبود جز استاد صدر هميشه آن تايم به همراه همسرش....حسابي از او و همسرش استقبال کرديم ...و بالافاصله بعد از او چند تا از بچه هاي دانشکده رسيدند که از ميان آنها پيمان عظيمي که از همه پرشروشور تر بود سوت بلندي زد و روبه ما گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا..چه کردين...دمتون گرم...آخ اي کاش من ميومد تو گروهتون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جاي خالي براي يه نفر ديگه نداشتيم آقاي عظيمي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دستتون درد نکنه خانم خجسته ...چقدر شما به ما محبت داريد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بچه ها به خنده افتاديم و دعوتشان کردم که براي ديدن طرح ها بروند.. چند دقيقه بعد مادرم رسيد ،به محض ديدنش آنقدر خوشحال شدم که با هيجان به سمتش رفتم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واي مامان ...خيلي خوش اومدي...فکر نميکردم بياي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه ميشه به نمايشگاه دخترم نيام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندي از سر رضايت زدم ،دانيال و نگين به سمت ما آمدند و با احترام با مادرم سلام و احوال پرسي کردند...مادرم را به سمت استاد صدر که در قسمت پرتره هاي بچه هاي موسسه بود و با دقت به آنها نگاه ميکرد بردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-استاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد صدر به سمتمان برگشت، با لبخند مادرم را به استاد و همسرش معرفي کردم بعد از اينکه با هم آشنا شدند استاد گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خجسته بعد از اينکه استقبال از مهمون هاتو تموم کردي بايد بياي راجع به اين پرتره ها يه توضيحي به من بدي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند سرم را کمي خم کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم استاد حتما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم را نگاه کردم چشمانش از تعجب بازتر شده بود ابروهايش بالا رفته بود و محو طرح ها شده بود ..لبخندي زدم و به سمت نگين و دانيال که کنار بچه هاي دانشکده بودند، رفتم ،داشتند به بچه ها طرح هارا معرفي ميکردند همان لحظه خاله پريسا و همسرش وارده سالن شدند با خوشرويي استقبال کردم و آنها هم به جمع مهمان ها پيوستند ، کمي بعد خواهر و برادر نگين و چند تا از بچه هاي ديگر به همراه استاد کامران يکي ديگر از استادهاي ناظرمان هم به ما پيوستن در عرض يک ساعت نمايشگاه بسيار شلوغ شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستاد صدر براي يک توضيح جامع و کامل راجع به پورتره ها مرا رها نکرد زير يکي از طرح هاي سياه سفيد که متعلق به يکي از بچه هاي 5ساله ي آنجا بود ايستادم و با لبخند شروع به توضيح دادن کردم ...بقيه هم جمع شدند تا سخنرانيم را بشنوند....و من هم بعد از يک سرفه ي مصلحتي شروع کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با اجازه ي استاد صدر و استاد کامران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو با لبخند سرشان را به نشانه ي تاييد پايين آوردند و من ادامه دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از زماني که بچه بودم با موسسه هاي خيريه ي زيادي آشنا شدم اون هم به لطف مادر عزيزم ...شايد نصف عمرم رو در کنار اون ها گذرونده باشم...کنار بچه هايي که خانواده اي نداشتند تا از اونها مراقبت کنند...از همه ي رده ي سني ...حتي عده اي از اون ها بودند که هم سن و سال خودم بودند که به لطف خدا همشون الان براي خودشون کسي شدند و زندگي هاي خوبي دارن...زماني که من در خانه ي کودکان بي سرپرست بودم تا همراه مادرم به کادر اونجا کمک کنيم چه از نظر مالي چه معنوي، تصميم گرفتم از کاري که توش سررشته دارم در اونجا استفاده کنم ..من اونجا براي بچه هايي که به هنر علاقه مند بودند کلاسي رو تشکيل دادم و به اونها آموزش نقاشي ميدادم ...وقتي که بچه ها مشغول کار کردن بودند تخته شاسي و برگه هام رو برميداشتم و شروع به کشيدن ميکردم و زماني که دست از کار ميکشيدم ميديم پورتره ي يکي از اونها رو زدم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه عکس اشاره کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين دختر بچه هم يکي از اونهاست..و تمام عکس هاي اين بخش...خب اميدوارم خستتون نکرده باشم و همچنين از کل نمايشگاه و همچنين کارهاي دوستاي خوبم خانم احمدي و اقاي رادمان خوشتون اومده باشه..متشکرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه شروع به دست زدن کردند ، تعظيم کوتاهي کردم و چند ثانيه بعد باز همه به سمت هاي ديگر نمايشگاه پراکنده شدند...نگاهم به مادرم افتاد که در حال پاک کردن اشک هايش بود..به سمتش رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربونت برم ماماني چي شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من به تو افتخار ميکنم نفس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مخلص کژال خانمم هستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده به شانه ام زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه نگفتم شبيه لاتا حرف نزن ، من هم ما.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله چشم اسمتون صدا نزم بگم مامان ..چشم مامان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله پريسا و همسرش کنارمان ايستادند خاله گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفس جان هم کارهاي خودت هم کارهاي دوستات عالين...حسابي هنرمنديدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون خاله ...خوشحالم که اومديد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا سهيل همسر خاله گفت – خواهش ميکنم ..باعث افتخاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون آقا سهيل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي چند تا از بچه ها که مرا صدا ميزند را شنيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خانم خجسته يه لحظه بياييد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهشان کردم مقابله عکس پيرزني که در قبرستان ميديمش ايستاده بودند، به سمتشان رفتم...با هم مشغول صحبت راجع به عکس شديم نگين و دانيال هم بودند در حال صحبت بوديم که يک مرتبه يکي از هم بچه ها به سمت در اشاره کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بچه ها اين پسر خوشگله کيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگي به سمت در نگاه کرديم ...پسري ورودي نمايشگاه ايستاده بود و انگار دنبال کسي ميگشت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکت چرم قهوه اي رنگي به تن کرده بود و شلوار کتان و کفشي ست با کتش ...قد بلند بود و چهارشانه ...چيزه ديگري از اين فاصله دستگيرم نشد جز اينکه عينک طبي فرم مشکي ريبني هم برچشم زده بود ...دانيال با لبخند به سمت آن پسر رفت، به نگين نگاه کردم و پرسيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو اين پسررو ميشناسي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه حتما از آشناهاي دانياله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگي به او نگاه ميکردند ....دانيال به سمت ما راهنماييش کرد ...وقتي به ما رسيدند دانيال گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بچه ها با کوهيار زند آشنا بشيد يکي از بهترين دوستاي من توي امريکا ...که اين افتخار رو به من داده و براي ديدن نمايشگاه اومده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسري که دانيال کوهيار صداش زد به دانيال گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اين چه حرفيه دني ..باعثه افتخاره منه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به همه سلام کرد...اکنون از نزديک ميديدمش بيشتر چهره اش مشخص بود...چشم هايش خاکستري رنگ بود و موهاي مشکي داشت ...چشم هايش جذابش کرده بود ....بچه ها بعد از سلام و احوال پرسي با او متفرق شدند که دانيال به من و نگين اشاره کرد و به آن پسر گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوهيار جان خانم خجسته و خانم احمدي هم گروهي هاي من هستند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهيار زند لبخند گيرا و جذابي زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تبريک ميگم خانما ...نمايشگاه خيلي حرفه اي هست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکر کرديم که کوهيار زند به تابلو عکس اشاره کردو رو به دانيال گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاره توئه دنيل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه کاره خانم خجستس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جالبه ...کاملا هنري...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقيقه اي گذشت که مادرم به سمت ما آمد و رو به من گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفس جان مادر..من برم ديگه..کاري که با من نداري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مامانم ...خيلي خوشحالم کردي اومدي ..خيلي هم خوش اومدي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون عزيزم..توام سعي کن زود بياي خونه ديروقت نشه خطرناکه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم مامان خيالتون راحت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستي پري هم داره ميره ...بيا باهاشون خداحافظي کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم حالا ميام ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين و دانيال و کوهيار مشغول صحبت بودند...کوهيار پشتش به ما بود ..دانيال و نگين را صدا زدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بچه ها مامانم داره ميره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين حرفم يعني بياييد براي خداحافظي ،نگين و دانيال با لبخند به مادرم نزديک شدند و کوهيار هم به سمت ما برگشت ..مادرم ابتدا با لبحند به بچه ها و بعد با تعجب به کوهيار نگاه کرد ....کوهيار هم به محض ديدن مادرم چند قدم ديگر به سمت ما نزديک شد و کامل مقابل مادرم قرار گرفت او هم با تعجب به مادرم نگاه ميکرد ...و من و نگين و دانيال متعجب تر از آن دو ...مگر يکديگر را ميشناختند که اينگونه به هم نگاه ميکردند؟کوهيار عينکش را برداشت و آهسته گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کژال خانم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين بار تعجب من و نگين و دانيال بيشتر شد به مادرم نگاه کردم اشک در چشمانش حلقه زده بود و لبخند به لب داشت، گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شناختي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهيار لبخنده غمگيني زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه ميشه نشناسم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر به سمت کوهيار رفت و دستش را روي صورت کوهيار گذاشت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبي پسرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و نگين و دانيال لال شده بوديم اصلا نميتوانستيم حرفي بزنيم ...کوهيار روي دست مادرم بوسه اي زد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگر رگ غيرتم باعث مداخله ام شد دست به سينه شدم و با حالت طلبکارانه اي پرسيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اينجا چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر و کوهيار انگار که از فکر بيرون آمده باشند با تعجب به ما نگاه کردند ....کوهيار لبخند گيرايي زد و کمي عقب رفت مادر رو به من شد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفس جان داستانش مفصله...همش رو برات ميگم...اما بدون کوهيار پسر منه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين بار بيشتر از قبل تعجب کردم و با صدايي که هر لحظه بالا تر ميرفت پرسيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-يعني چي؟ من اصلا متوجه حرفات نميشم مامان ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگين و دانيال بيچاره که گيج تر از من شده بودند ...همان موقع صداي خاله پريسا که مادرم را صدا ميزد آمد و بعد به ما نزديک شد..مادرم که هنوز هم چشمانش پر از اشک بود به سمت خاله برگشت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پري بيا ببين کيو پيدا کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به کوهيار گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پريسا رو يادته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهيار به خاله نگاه کرد و با تاسف سرش را تکان داد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه متاسفانه...يه سري تصوير هاي تار توي ذهنم هست اما نه خيلي دقيق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم خنده ي کوتاهي کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حق داري ....همين هم که بعد از اين همه سال من رو شناختي جاي تعجب داره...فکر نميکردم بشناسي!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله که تا آن موقع درحال برسي موشکافانه ي کوهيار بود رو به مادر گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چقدر چهره اش آشناس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهيار که همچنان محو مادر بود با لبخند رو به او گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه ميشه مادر بچگي هامو نشناسم...من هنوز هم طمع اون شکلاتي که توي عمارت بهم داديد رو حسش ميکنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله يک مرتبه عقب کشيد و با صداي کمي بلند گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوروش زند !!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم به خنده افتاد و با سر حرف خاله را تاييد کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي شبيه پدرش شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانيال بالاخره زبان باز کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببخشيد شما آقاي کيازند رو از کجا ميشناسيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکيازند؟!!! چقدر اين اسم آشنا بود....کجا ديده بودم؟؟ خدايا کمکم کن ....خيلي آشناس....يادم آمد روزي با مادرم براي خواندن فاتحه يکي از اقوام مادر به قبري سر زديم که روي آن نوشته بود حاج کامران کيازند.....همان موقع زير لب اين اسم را تکرار کردم که سره همه به سمت من چرخيد ..مادرم گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترم کوهيار نوه ي حاج زند خدابيامرزه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شگفتي و البته اخم هاي در هم گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعا؟؟ پس چرا يک بار هم سر قبر پدر بزرگش نيومده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهيار خواست حرفي بزند که خاله گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کوهيار جان کي اومدي؟ اصلا اينقدر همه تعجب کردند که نميشه هيچ حرفي زد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهيار گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من ديشب رسيدم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله سري تکان داد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خيلي از ديدنت خوشحال شدم پسرم، ولي متاسفانه شوهرم منتظره بايد بريم حتما قبل از رفتنت بايد بياي ببينيمت ..حتما ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهيار گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم....حتما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر تاييد کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بعد از نمايشگاه با نفس بيايد خونه ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه مزاحمتون نميشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هيچ مزاحمتي نيست براي شام منتظرتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن مداخله کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما مامان...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر نگاه عاقل اندر سفيه به من انداخت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفس جان شب با کوهيار بياييد خونه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخر چگونه يک پسر غريبه که هنوز يک ساعت نيست که ميشناسمش را بردارم و با خود به خانه بياورم کوهيار گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کژال خانم من ميرم هتل ..اما مطمئن باشيد حتما بهتون سر ميزنم ...حالا حالا ها قصد برگشت ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر اخم با نمکي کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-روي حرف مادرت حرف ميزني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرت؟؟؟ داشتند مرا عصباني ميکردند ...انگار هيچ کس هم قصد توضيح دادن به من يکي را نداشت...کوهيار کوتاه خنديد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب نقطه ضعفم رو بلديد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر باز هم به رويش لبخند زد و بعد از خداحافظي با همه همراه با خاله و عمو رفتند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به سينه ايستاده بودم و با حرص به کوهيار نگاه ميکردم ،حس خوبي نداشتم ...شايد حس حسادت بود زيرا هيچ وقت محبت ،نگاه هاي عاشقانه و لبخند هاي مادر را با کسي تقسيم نکرده بودم و اکنون برايم گران تمام شده بود ، آن هم چون اصلا نميدانستم نسبت اين پسر با مادرم جز يک نسبت دور فاميلي چه چيزه ديگريست...صداي نگين مرا به خودم آورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا اينقدر بهش نگاه ميکني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نگين نگاه کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نميدونم...اين از کجا پيداش شد؟؟ چرا مامان هيچ توضيحي بهم نداد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه نفس بشينه اينجا وسط نمايشگاه چيو برات توضيح بده مگه نگفتن بدا تعريف ميکنن...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از اين همه محبت مامان به اون خوشم نيومد ...اصلا نميفهمم ... اين لبخند هاي عاشقانه فقط مخصوص منه ...فقط ماله من بوده...چرا به اون پسر اينقدر با محبت نگاه ميکرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قبل از اينکه ماله تو باشه ...ماله من بوده....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگين به سمت صاحب صدا که کسي نبود جز کوهيار برگشتيم و هر دو با تعجب به او نگاه کرديم ......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم هايم را بيشتر کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقاي زند بايد باهم صحبت کنيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوهيار لبخند نصفه نيمه اي زد دستش را جلويش قفل کرد و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ميشنوم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهي به نگين انداختم که بيچاره متوجه شد بايد برود گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من ميرم پيش خواهر و برادرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستم متوقفش کردم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نه ...تو بمون ما ميريم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد رو به کوهيار گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لطفا با من بياييد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اين ميترسيدم که نکند مادرم قبل از پدر با کسي ازدواج کرده که اين پسر حاصل آن ازدواج است..از طرفي ميديدم فکرم با عقل جور در نمي آيد .... به سمت آشپزخانه رفتم اينقدر ذهنم مشغول بود که اصلا متوجه نشدم او با من آمد و يا نه برگشتم تا پشتم را ببينم که با يک جسم سفت که به نظرم بدن بود برخورد کردم ....داشتم به زمين مي افتادم که دستي پشت کمرم قرار گرفت و مانع افتادنم شد....با نگاه به چهره ي کوهيار که صورتش با صورت من فاصله ي چنداني نداشت به خودم آمدم و سعي کردم از حصار دستش خارج شوم و تعادلم را حفظ کنم.... نفس عميقي کشيدم تا به خودم مسلط شوم...کوهيار ولي بيخيال بود و با يک لبخند کج حرکات مرا زير نظر داشت کمي اين طرف و آن طرف را نگاه کردم و وقتي موضع قبليم را به دست آوردم طلبکارانه دست به سينه ايستادم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir