رمان هنراول به قلم unique74
قصه راجع به دختر به نام زلال هست که فرزند طلاقه و مزه ی بی مهری رو کاملا چشیده . پیش مادربزرگش و عموی جوونش بزرگ میشه . عموش یک موزیسین بوده و زلال پیش اون به آموزش موسیقی می پردازه ...تا اینک بعد از فوت مادربزرگش مجبور میشه با پدرش زندگی کنه ... مشکلات زیادی رو این بین دچار میشه ... بعد از سه سال بعد از زندگی با پدرش عموش از خارج بر می گرده و زلال رو پیش خودش می بره و از اینجاست که داستان زندگی زلال شروع می شه ...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۴۹ دقیقه
آرش لبخندی زد و به یاد سال های بچگی شان، انگشت کوچکش را در انگشت کوچک زلال قفل کرد و گفت:
ـ قـــول؟
زلال نق زد و خواست دستش را بیرون بکشد.
ـ من دیگه بزرگ شدم!
آرش دستش را رها نکرد و بی توجه به او تکرار کرد:
ـ قـــول؟!
ـ به خاطر تو، قول!
ـ به خاطر خودت! در ضمن زیر قولت بزنی، با من طرفی! اوکی؟!
زلال سری به نشانه ی تایید تکان داد و دوباره سعی کرد انگشتش را بیرون بکشد. آرش دستش را به حالت «مچ انداختن» در دست زلال قفل کرد و با فشار کوچکی دستش را روی میز خواباند. با لبخندی فاتحانه نگاهش کرد و گفت:
ـ دیدی هنوز بزرگ نشدی!
****
زلال آخرین قطره ی لیوان چای شیرینش را خورد و بلند شد و قدر شناسانه گفت:
ـ به خاطر همه چی مرسی.
- خواهش می کنم، وظیفمه.
زلال اخم کرد و گفت:
ـ نگو وظیفته که خوب می دونی نبوده!
به سمت اتاق آرش رفت. بلند گفت:
ـ زنگ می زنی آژانس ... لطفا؟
- نه. نهار مهمون منی. تازه ما هنوز با هم حرف داریم؛ اونم حرف جدی! انگار نه انگار سه ساله من رو ندیدی ها!
زلال سرش را از لای در بیرون آورد و گفت:
ـ قبول! می خوام ببینم تو این سه سال چقدر تغییر کردی!
زلال با آریا تماس گرفت و جریان را برایش توضیح داد و همچنین قرارش با آرش را. بعد از آن مشغول دیدن آلبوم عکس خانوادگی شان و تجدید خاطره ها شدند و حرف های جدی را برای بعد از نهار گذاشتند؛ چون هر دو به خوبی می دانستند این حرف های جدی آن قدر تلخ هست که اشتهایشان را کور کند.
ساعت یازده و نیم بود که زلال قصد حاضر شدن را کرد.
بعد از پوشیدن لباس های دیشبی اش به هال رفت. لباس هایش مرتب بود و صورتش آرایش ملایمی روی خود داشت. آرش را با یک پیراهن کرم، کت چرم قهوه ای و شلوار کتان قهوه ای سوخته روی کاناپه دید. اولین چیزی که به ذهنش رسید کلمه ی چوب بود و یادش آمد سِت اتاق آرش قهوه ای است. تخت دو نفره ی قهوه ای، زیر پنجره ای با پرده های کرم قهوه ای، روبروی درقهوه ایِ مدل حصیری قرار داشت و کتابخانه و میز تحریر قهوه ای هم سمت راست در بود و قالیچه ی قهوه ای سوخته ایِ در کف اتاق پهن بود.
به اطرافش نگاه کرد. پرده ها هم کرم قهوه ای بودند. پارکت ها هم همین طور! حتی کاناپه ای که آرش رویش لمیده بود. تا به حال این قدر رنگ قهوه ای یک جا ندیده بود.
با صدا زدن آرش از پله ها به سوی مزدا 3 آرش سرازیر شدند.
به رستوران شیکی وارد شدند. زلال در کمال تعجب دنبال آرش به راه افتاد. بعد از نشستن به آرش گفت:
ـ تو هر رستوانی میری با اون جا ست می کنی؟
آرش کمی سرش را به اطراف چرخاند و گفت:
ـ نه. من فقط رستوران هایی که ست قهوه ای دارن میرم.
و منوی طرح چوب را برداشت و مشغول انتخاب غذا شد. کمی بعد منو را از مقابل چشمانش پایین آورد تا نظر زلال را بپرسد که با چشمان متعجب زلال روبرو شد که با دهان باز بهش خیره شده بود و گفت:
ـ جدی؟
با خنده جواب داد:
ـ نه دیوونه. این جا چون غذاش خوبه و طرف هم آشناس میام؛ ولی در کل با قهوه ای حال می کنم.
- نمی گفتی هم تابلو بود. فقط ماشین و لپ تاپت مشکیه.
آرش به چشم های قهوه ایِ شفاف زلال نگاه کرد و خندید.
حین خوردن جوجه بحث به موسیقی کشید. آرش گفت:
ـ حتما الان که موقع کنکوره ترکش کردی؟
- نه بابا، شش ماه پیش پیانو خریدم. ساز دهنی هم همه ی زیر و بم هاشو یاد گرفتم.
زلال فکر می کرد جوابی که که داده بود آرش را که از بچگی معلم موسیقی اش بوده خوشحال می کند اما آرش اخم کرد و با لحن متعجبی و در عین حال محکمی گفت:
- شوخی می کنی؟ الان باید بشینی درس بخونی یه رشته ی خوب قبول شی. موسیقی همیشه هست.
- استاد پویان، مثلا شما استاد مطرح موسیقی هستید. شما خجالت نمی کشی؟ کنکور رو که هر سال میشه داد. می خوام تو مسابقات موسیقی شرکت کنم مثل قبلنا. این سه سال که به خاطر درس شرکت نکردم رو می خوام جبران کنم. تازه تو هم باید کمکم کنی. هم برادرزادتم، هم بیشتر از ده سال شاگردت بودم.
آرش بی توجه به دلایل زلال، قاطع گفت:
- مسابقات دی هست. به یه شرط هم کمکت می کنم که کنکور یه رشته ی خوب قبول شی وگرنه رو من حساب نکن.
زلال چین کوچکی به پیشانیش داد. این سه سال به خاطر نبودن آرش روحیه نداشت. حال هم که برگشته بود برایش شرط می گذاشت. نفسش را کلافه بیرون داد.
بعد از حساب کردن میز به طرف خانه رفتند. آرش آهنگ های باخ را گذاشت. می دانست زلال از دستش دلخور شده و همچنین می دانست عاشق آهنگ های بی کلام است.
بوی عذر خواهی نامرئی به مشام می رسید ولی نمی خواست زلال از درسش که به نوعی آینده اش را تضمین می کرد به خاطر موسیقی بگذرد. هر چیز جای خود را داشت.
در مقابل خانه ی آریا پیاده شدند. زلال مسکوت داشت کلید را در قفل می چرخاند که آرش گفت:
ـ زلال من به خاطر خودت می گم.
زلال به عقب چرخید و چند لحظه نگاهش کرد. آرش این قدر صادقانه گفته بود که زلال نمی توانست بگوید این هم مانند بقیه تظاهر است. با لبخند نیم بندی گفت:
ـ بیا تو.
جلوتر از آرش به راه افتاد. در ورودی شیشه ای را باز کرد. مائده خانم به استقبالش آمد. بعد از سلام از او پرسید:
ـ آریا کجاست؟
مائده: تو هال نشستن.
ـ کسی پیششه؟
منظور اصلیش فرزانه بود. دوست نداشت آرش، آریا را در حال لاس زدن با فرزانه ببیند.
ـ نه، تنهان. چیزی می خورید براتون بیارم؟
زلال با گفتن «نه» مائده خانم را برای پذیرایی از آرش به آشپزخانه فرستاد. زلال رو به آرش گفت:
بشری
۲۱ ساله 00خیلی قشنگ بود، مخصوصا طرز نوشتارش، بازی با کلمات، همه و همه یه روایت محشر ساخته بود، سپاس از نویسنده
۱۲ ماه پیشسحر 34
00قشنگ بود
۱ سال پیش.
70دقت کردید در اکثر رمان های این برنامه، علت جدایی های عاشقانه، ابتدا قضاوت بیجا و در پی آن سکوت کردن و سرد شدن هست؟ خواستم بگم که تو زندگی واقعیمون، عقل های سلیم از چیزی که دیدند صحبت می کنن و نه سکوت
۱ سال پیشهنر اول
00تاثیر گذار بود. تلاش زلال برای داشتن استقلال عالی بود
۱ سال پیشهنراول
31اما ببینید من دقیقا نمی دونم نوشتن رمان چقدر سختی داره ولی نویسنده ها باید شعور و عقل مخاطب رو هم در نظر بگیرن، این چهار سال دوریِ آخر رمان بخاطر یک دلیل بسیار ساده و بچگانه اصلا قابل قبول و منطقی نیس
۱ سال پیشمریم
۵۴ ساله 11با خواندن این رمان بعدازمدتها که رمانهای زیادی خوندم،احساس آرامش فوق العاده ای داشتم بااینکه کمی هم درام چاشنی متن بود ولی شخصیت زلال و شهاب و آرش ،احسابی خوبی راالقامیکرد.خیلی متشکرم از نویسنده محترم
۱ سال پیشMozhgan
۳۴ ساله 10زیبا بود،و عاشقانه،ای کاش یکم بیشتر ادامه میدادید نویسنده جان،یکم حس خوب بیشتر برای آخرش زیباترش میکرد،اما تشبیهات و توصیفات عاشقانتون خیلی دل انگیز بود،لذت بردم
۱ سال پیشخانوم دکتر آینده
00رمان خوبی بود دست نویسنده درد نکنه به امید موفقیت های بیشتر
۲ سال پیشماریا
۲۸ ساله 00بدنبود
۲ سال پیش
20خوب بود و زیبا ولی اخرش میتونست بهتر باشه کاملا میشهد حدس زد ک چی میشه .. با تشکر
۲ سال پیشفرهود
00خوب وسرگرم کننده..........
۲ سال پیشملی
۱۷ ساله 10بنظرم اخر رمانو خوب نتونست جمع کنه و یجورایی خبراب کرد در کل رمان خوبی بود شایدیکسری ایراد داشت ولی خوب بود
۲ سال پیشسارا
40بازهم شک بازهم سو تفاهم بازهم قهربازهم چندین سال دوری بعد آشتی عه بابا چقدر تکرار چقد بچگانه و چقد توجیه کثیفی که دختر با***پسری بره بلاسونه بعد بگه بین ما چیزی نبوده من پاکم توی پسر بی غیرت اشتباه
۲ سال پیشسارو
00عالی بود رمان خیلی قشنگی بسیار قلم دارند بسیار بسیار عالی . 🙌🥰
۳ سال پیشپوکر
35داستان ادم رو جذب نمیکرد خعل کلیشع ای بود و خعلی بدم اومد زلال دوبارع بخشیدش !!😑بعد عز اون همع توهین و تهمت.. کاش متفاوت تر بود مثلن نمیبخشیدش ! همیشع ک نباید بخشید . ب هر حال خشم نیومد🤦 ♀️😿🤧
۳ سال پیش
م
00خیلی خوب بود وخوب تمام شد