رمان ماه شب چهارده
- به قلم نازنین فرهادی نسب
- ⏱️کمتر از 5 دقیقه
- 1.9K 👁
- 35 ❤️
- 7 💬
رویای سپید رنگِ مَهوا، به سیاهترین کابوس روزگارش مبدّل شد. روح پاک او بیرحمانه به سمت آتش فرار کرد و قلب تپندهاش، توسط دیکتاتوری ظالم به اِسارت گرفته شد. مقصر مهوا نبود؛ او داخل این بازی جایی نداشت اما بیاختیار، یکی از مُهرههای مهم این بازی شد. برای او برُد، ماندن بود و باخت، مُردن. راه و رسم این بازی را نمیدانست. او، خندههایش دیگر از اعماق قلب سرچشمه نمیگرفت! خاکسترِ وجود مهوا، نزد چهکسی به امانت سپرده شد!؟ در دستان نامردیِ که ادّعای عاشقی میکرد یا در دستان مردی که از اعماق وجود، عاشق بود؟
شایان
10خوب بود اگه ادامه بده نویسنده خوبی میشه
۴ ماه پیشمعصومه
00بسیار عالی ادامه بده نویسنده جان
۴ ماه پیش
00تا اینجاش که زیبا و جالب نوشته شده بود امتیاز مثبت دادم تا هرچه سریعتر ادامه اش هم بخونم:)
۵ ماه پیشسارا
00موضوع خوبه ولی خیلی روان ننوشته، رای مثبت دادم انشالله در آینده بتونه رمان های بهتری بنویسه
۷ ماه پیشفاطمه
00رمان خوبی بود دوست دارم ببینم آخرش چی میشه
۹ ماه پیشاسرا.
00نمیدونم قضیه خون بس یاخلاف ولی جالبه
۱۲ ماه پیش
مریم
00عالی بود لطفاً ادامه بدید