رمان ماه شب چهارده
- به قلم نازنین فرهادی نسب
- ⏱️کمتر از 5 دقیقه
- 4K 👁
- 45 ❤️
- 8 💬
رویای سپید رنگِ مَهوا، به سیاهترین کابوس روزگارش مبدّل شد. روح پاک او بیرحمانه به سمت آتش فرار کرد و قلب تپندهاش، توسط دیکتاتوری ظالم به اِسارت گرفته شد. مقصر مهوا نبود؛ او داخل این بازی جایی نداشت اما بیاختیار، یکی از مُهرههای مهم این بازی شد. برای او برُد، ماندن بود و باخت، مُردن. راه و رسم این بازی را نمیدانست. او، خندههایش دیگر از اعماق قلب سرچشمه نمیگرفت! خاکسترِ وجود مهوا، نزد چهکسی به امانت سپرده شد!؟ در دستان نامردیِ که ادّعای عاشقی میکرد یا در دستان مردی که از اعماق وجود، عاشق بود؟
مریم
0عالی بود لطفاً ادامه بدید
۱۲ ماه پیششایان
1خوب بود اگه ادامه بده نویسنده خوبی میشه
۱ سال پیشمعصومه
0بسیار عالی ادامه بده نویسنده جان
۱ سال پیش
0تا اینجاش که زیبا و جالب نوشته شده بود امتیاز مثبت دادم تا هرچه سریعتر ادامه اش هم بخونم:)
۱ سال پیشسارا
0موضوع خوبه ولی خیلی روان ننوشته، رای مثبت دادم انشالله در آینده بتونه رمان های بهتری بنویسه
۱ سال پیشفاطمه
0رمان خوبی بود دوست دارم ببینم آخرش چی میشه
۲ سال پیشاسرا.
0نمیدونم قضیه خون بس یاخلاف ولی جالبه
۲ سال پیش
Nzn
0من اصلا رمانو باز نمیکنه واسم بتونم بخونم